سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۲۰ -


رفع شبهه
در دايرة المعارف بزرگ اسلامى بعد از نقل مضمون اشعار، در انتساب آن به ابوالاسود ترديد شده است ، و دليلى نامناست بر رد اين انتساب ذكر شده كه در خور تاءمل است . در آنجا آمده : ((ولى با توجه به روابط ابوالاسود با امويان ، مساءله انتساب آن مرثيه به وى اندكى ترديدآميز به نظر مى رسد.))(631)
و در پايان شرح حال ابوالاسود بعد از اشاره به پيوند صادقانه وى با اميرالمؤ منين (ع ) و اشعار وى درباره امام على (ع ) و امام حسين چنين نتيجه گيرى مى كند كه ((با اين همه ديوان او چنانكه بايد گوياى اين پيوندها و نيز منابع اصلى ما از رابطه مستقيم او با امام حسن و امام حسين و امام على بن الحسين (ع ) سخنى به ميان نياورده اند و اگر برخى منابع ديگر او را در شمار اصحاب اين امامان نهاده اند (مانند رجال طوسى ، صص 46، 69، 75، 95، ظاهرا بيشتر به سبب همزمانى ابوالاسود با آنان بوده است .)) (632)
در پاسخ به اين اظهارت بايد گفت اولا: بسيارى از مورخين تصريح كرده اند كه اين اشعار را ابوالاسود در مرثيه اميرالمؤ منين (ع ) سروده است از جمله طبرى ، (633) ابن اثير، (634) بلاذرى ، (635) مسعودى ، (636) ابن جوزى (637) ابن شهر آشوب ، (638)
خوانسارى در روضات الجنات به نقل از كتاب ((فصول المهمه فى معرفة الائمة )) (639) و مجلسى در جلد 42 بحارالانوار. (640)
مجلسى در همان جلد در جاى ديگر انتساب اشعار به ابوالاسود را با ترديد ذكر كرده و مى نويسد: و گفته شده اين اشعار را ام هيثم دختر عربان خثعمى در رثاى على (ع ) سروده است آنچه وى نقل كرده سى و يك بيت شعر است كه در ضمن آنها اين اشعارى است كه نقل شد.(641)
نويرى نيز مانند مجلسى با ترديد نقل كرده و مى نويسد و گفته شده كه سراينده آن ام هيثم دختر عريان نخعى است و مترجم آن از ديوان ابوالاسود و منابع ديگر نقل مى كند(642)
كه اشعار از آن ابوالاسود است ابوالفرج برخلاف كتاب اغانى خود در مقاتل الطالبين (643)
اين اشعار را كه بيست و يك بيت آورده است به ام هيثم دختر اسود نخعى نسبت مى دهد. ولى همان گونه كه ذكر شد انتساب آنها به ابوالاسود محرز است و ام هيثم فردى ناشناخته است . طبرى در جريان كشته شدن عمر بن سعد به دست مختار به هيثم بن اسود نخعى اشاره دارد كه وقتى متوجه شد مختار در صدد انتقام از عمربن سعد است پسر خود عريان را نزد وى فرستاد و او را از جريان مطلع ساخت لذا عمر سعد امان نامه گرفت ..(644)
بنابراين ام هيثم دختر عريان بايد سالها بعد باشد و ابومخنف نقل كرده كه ام هيثم دختر اسود نخعى جنازه ابن ملجم را گرفت و آن را سوزاند (645)
و ممكن است ، اشعار، منسوب به اين خانم باشد، ولى اين مطلب ظاهرا صحيح به نظر نمى رسد، زيرا هيثم پسر اسود نخعى بوده است . ممكن است صحيح زوجه هيثم بن اسود باشد،
زيرا ابن ابى الحديد نقل مى كند هيثم بن اسود ابى العريان خود عثمانى بود ولى همسرى داشت طرفدار على (ع ) كه در جنگ صفين گزارشهاى پشت سپاه معاويه را به لشكريان على (ع ) گزارش مى داد.(646)
منتهى در اين اشعار به هيچ وجه به اين ملجم اشاره نكرده و با اينكه قاتل مشخص بوده تكيه بر دشمنى معاويه شده است . به نظر مى رسد اشعار از كسى باشد كه اطلاعات اجمالى راجع به جريان شهادت حضرت داشته و در آنجا حضور نداشته است .
ثانيا: اگر پيوند ابوالاسود را با امويان بپذيريم دليل نمى شود كه موضعگيرى سالهاى بعد را دليل بر رد انتساب اشعارى به وى بدانيم كه در زمان خلافت امام حسن (ع ) سروده است .
ثالثا:از شرح حال ابوالاسود چنين استفاده مى شود كه وى به خاطر تشيع مورد اذيت و آزار قرار مى گرفته است .(647)
او تا آخر عمر بر اين عقيده بوده است به گونه اى كه جاحظ كه خود عثمانى است ، او را يك شيعه معرفى مى كند و درباره اش مى گويد:
((ابوالاسود جزو طبقان مختلف شناخته شده و در همه آنها بر ديگران مقدم است . او جزو تابعان ، فقها، محدثان ، شعرا و اشراف ، شجاعان ، حاكمان و اميران ، زيركان ، نحويان ، حاضر جوابان ، شيعيان ، بخيلان ... قرار دارد.)) (648)
رابعا: صرف داشتن ارتباط با امراى بصره و يا ديدار با معاويه باعث نمى شود كه او را از تشيع دور بدانيم . زيرا وى زمانى كه همراه جماعتى به شام مى رود، معاويه از او سؤ ال مى كند: به من خبر رسيده است كه على بن ابى طالب مى خواسته تو را يكى از دو حكم قرار دهد؛(649) (650)
در آن صورت چگونه حكم مى كردى ؟ پاسخ داد اگر مرا يكى از آن دو قرار مى داد، هزار نفر از مهاجران و فرزندان آنها و هزار نفر از انصار و فرزندان آنها را جمع مى كردم و آنها را به خدا سوگند مى دادم كه آيا مهاجران و فرزندان آنها شايسته ترند براى حكومت يا فرزندان رها شدگان (651) (طلقاء)
بنابراين ابوالاسود عقيده خود را حفظ مى كرده و زمانى كه براى او هديه اى مى آورند كه در ضمن آن حلوايى وجود دارد كه از آن بوى رشوه استشام مى كند، از آن استفاده نمى كند و دخترش در اين مورد اشعارى مى سرايد. (652)
خامسا: ذكر افراد به عنوان ياران يكى از ائمه ، از زبان شيخ طوسى - رحمة الله عليه - از باب معاصرت آنها با ائمه نيست ، بلكه از آن جهت است كه آنها از ائمه روايت و حديث نقل كرده اند و يا جزو شيعيان بودند از آنجا كه ابوالاسود در بصره ساكن بوده ، طبيعى است كه ارتباط قوى با ائمه ساكن حجاز نداشته باشد، ولى از آنان منقطع نبوده است .
متاءسفانه بايد اضافه كنم كه مقاله دايرة المعارف درباره ابوالاسود، مشتمل بر لغزشهاى ديگر نيز هست ؛ از جمله بيان مى كند كه اختلاف بين ابوالاسود و ابن عباس و فرار عبدالله از بصره مربوط به سال 38 هجرى قمرى است و برخلاف تمام مورخين مى نويسد: ((از اين رو گفته كه خروج ابن عباس از بصره در سال 40 ق بوده است ، دقيق نيست .)) (653)
به نظر ما علت اين اشكالات و نارساييها كه در برخى مقالات ديگر اين دايرة المعارف نيز به چشم مى خورد و نتيجه شايسته اى ارائه نمى گردد، آن است كه محققان و نويسندگان مقالات تنها از فيشهايى كه درباره يك فرد تهيه شده ، استفاده مى كنند و از بررسى حوادثى كه مربوط به آنهاست ، غافلند و جو اجتماعى حاكم در آن زمان را مورد توجه قرار نمى دهند. از اين رو با ديدگاههاى مختلف روبرو هستند، مخصوصا در مسائل مربوط به شيعه اين تشكيكات دامنه بيشترى دارد، چرا كه تاريخنگاران ، غير شيعى بودند و منابع شيعه از بين رفته است و جو خفقان اجازه نمى داده كه حوادث آن گونه كه بايد نگاشته شود و گاهى چنان روايات و اخبار و متضاد ارائه مى شود كه شناخت صحيح آن از سقيم بسى دشوار و سخت است .
مرگ ابوالاسود
از آنچه تاكنون ذكر شد به خوبى كارگزرى ابوالاسود بر بصره استفاده مى شود و ترديدى بر جاى نمى گذارد. مرگ ابوالاسود را به دليل ابتلابه طاعون ، در سال 67 دانسته اند برخى نيز سال 99 و رجب 101 نيز ذكر كرده اند، ولى قول اول مشهور است . (654)
بعد از صلح امام حسن (ع ) حمران بن ابان (655)
بر بصره مسلط شد و معاويه بسربن ارطات را حاكم آن شهر كرده بسر به دستور معاويه وارد بصره گرديد و فرزندان زياد بن عبيد را دستگير كرد و از زياد كه در فارس بود، خواست تا حكومت معاويه را به رسميت بشناسد(656)
و بدين گونه بصره تحت اختيار معاويه قرار گرفت .
پايان