سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲
حجة الاسلام و المسلمين على
اكبر ذاكرى
- ۵ -
درگيرى اشتر با سپاهيان شام
اشتر رهسپار شد تا بدان قوم رسيد و از فرمان على (ع )
چنان كه فرموده بود پيروى كرد و از جنگ خودارى نمود.دو لشكر همچنان در برابر يكديگر
ايستادند تا هنگام عصر كه ابو اعور سلمى بر آنها حمله آورد و ايشان پايدارى كردند و
ساعتى درگير بودند.آنگاه شاميان منصرف شدند.سپس هاشم بن عتبه با فوجى از رزمندگان و
ساز و برگى نيكو پيشروى كرد و ابو اعور سلمى نيز از آن سو برابرشان ايستاد و آن روز
با يكديگر پيكار كردند.هر دو فوج سوار برابر سوار و پياده با پياده هماورد
بودند.مدتى با يكديگر كشاكش كردند و سپس جدا شدند.صبحگاه ديگر اشتر بر آنان تاخت و
از ايشان عبدالله بن منذر تنوخى كه شهسوار شاميان بود،به دست ظبيان بن عماره تميمى
كه آن روز نوجوانى بيش نبود،كشته شد.اشتر دم به دم به دشمنان مى گفت :واى بر
شما،ابو اعور را به من نشان دهيد.آنگاه ابو اعور افراد خود را فرا خواند و قدرى عقب
نشستند و ديگر ابو اعور جراءت نكرد هماورد اشتر گردد.(157)
بدين گونه مالك اشتر طعم تلخ شكست را به سپاهيان شام چشاند و آنها را از قدرت و
توان مؤ منان صالح مطلع ساخت .
نبرد مالك در يوم الهرير
شبانه روزى كه در صفين به هرير شهرت يافت ،شديدترين درگيريها و كشته ها را
به خود ديد و گروهى از دو طرف به كام مرگ رفتند و زنگ خطر را براى معاويه و شاميان
به صدا در آورد.
اشتر در يوم الهرير در حالى كه بر اسب سرخ و سياه سوار بود،گفت :اى مؤ منان پايدارى
كنيد كه آتشگاه جنگ پرلهيب شد. خورشيد از كسوف به در آمد. و جنگ شديد گرديد. در اين
حال يكى گفت : آيا اين مرد با هدف مى جنگد؟ مردى به او پاسخ داد: مادرت به عزايت
بنشيند، كدام نيت بالاتر از اين كه جنگ او را خسته نكرده و او را در درياى خون
شناور مى بينى ، حال آنكه مغز جنگجويان از گرما جوشيدن گرفته و جانها به گلو رسيده
است . پروردگارا ما را پس از او باقى مگذار!(158)
در روز سيزدهم ربيع الاول سال سى وهفتم هجرى كه اميرامؤ منين (ع )، حمله گسترده اى
را عليه شاميان آغاز كرد و آنها را وادار به عقب نشينى ساخت ، مالك اشتر كه به صورت
مردى نقابدار و مسلح بود، حمد و ثناى خدا را آغازيد و گفت : ((حمد
و سپاس خدايى را سزد كه پسر عم پيامبرش را در ميان ما قرار داد، او قديمترين مهاجر
و نخستين مسلمان است . شمشيرى است از شمشيرهاى خدا كه بر دشمن فرود مى آيد. بنگريد
هر گاه آتشگاه جنگ پرلهيب و شراره شود و غبار آوردگاه نبرد را در خود فرو كشد و
نيزه ها در هم شكند و يلان رزمجو با اسبان تيزتك جولان دهند و صداى شيهه اسبان و
فرياد رزم آوران همه جا را پر سازد به دنبال من آييد و دستورم را اطاعت كنيد.))
اين را گفت و بر شاميان تاخت .(159)
در يوم الهرير كه درگيرى شديد بود،معاويه احساس كرد نمى تواند در مقابل لشكريان
اميرالمؤ منين مقاومت كند، بنابراين با مشورت عمر و عاص قرآنها را سر نيزه كردند و
لشكريان على (ع ) را به حكم قرآن دعوت كردند. عده اى از ياران على (ع ) فريب نيرنگ
معاويه را خورده و خواهان آتش بس شدند.
اميرالمؤ منين على (ع ) آتش بس را نپذيرفت و فرمود: من قرآن ناطقم . ما اول آنها را
به قرآن دعوت كرديم ، اما آنها نپذيرفتند. حالا كه مى بينند در حال شكست هستند به
اين نيرنگ دست زدند. آنها(ياران على (ع )) نپذيرفتند و به
حضرت على (ع ) گفتند: بايد دستور دهى مالك برگردد.
ابراهيم بن اشتر گويد: من در حضور على (ع ) بودم كه به اشتر پيغام داد باز گردد و
اين در حالى بود كه اشتر مى خواست وارد اردوگاه معاويه شود. فرستاده على (ع ) به
نام يزيدبن هانى به اشتر گفت : على پيام داد كه نزد من آى !اشتر گفت : به اميرالمؤ
منين بگو حالا وقت آن نيست كه جايگاهم را ترك گويم . اميدوارم كه به پيروزى دست
يابم پس شتاب مدار.
يزيد باز گشت كه على (ع ) را از گفته مالك آگه سازد. همين كه وى به لشگرگاه على (ع
) رسيد، فرياد و خروش آنها نسبت به ادامه پيكار اشتر اوج گرفت آنها گفتند: سوگند به
خدا تو اشتر را به ادامه جنگ امر كردى ؟!
على (ع ) فرمود: آيا نديديد من نماينده اى نزد اشتر فرستادم و آيا جز اين بود كه
آشكارا به نحوى كه شما مى شنيديد با او سخن گفتم ؟
گفتند: به او پيغام بده كه باز گردد در غير اين صورت به خدا سوگند كه از تو دورى مى
جوييم .
على (ع ) فرمود: واى بر تو اى يزيد! به اشتر بگو باز گردد كه فتنه واقع شده است .
فرستاده رفت و مالك را مطلع ساخت . اشتر گفت : با افزايش قرآنها بر نيزه ، فتنه
بر پا شده است ؟ گفت : سوگند به خدا مى انديشيدم كه اگر قرآنها افراشته شود، اختلاف
و تفرقه رخ مى نمايد. اين طرح و نقشه فرزند نابغه ، عمر و عاص است . سپس به يزيد
گفت : واى بر تو آيا اين فرصت پيروزى را رها كنم و باز گردم ؟!
يزيد گفت : آيا دوست دارى در اين جبهه پيروز شوى و از آن سو على (ع ) را به دشمن
تسليم كنند؟!
گفت : سبحان الله به خدا اين را نمى پسندم .
يزيد گفت : مخالفان جنگ مى گويند: بايد اشتر را احضار كنى و الا با شمشير تو را مى
كشيم همانسان كه عثمان را كشتيم و يا تو را تسليم دشمن مى كنيم .
اشتر با ناراحتى تمام به سوى آنها باز گشت و فرياد زد: سست عنصران خوار آيا وقتى كه
دشمن ، شما را قاهر و غالب مى بيند دعوت به حكميت قرآن مى كند؟ سوگند به خدا كه
آنها اوامر الهى و سنن پيامبر را فرو نهاده اند، پس نبايد به اين دعوت پاسخ دهيد
مرا اندكى مهلت دهيد تا پيروز شويم .
آنها گفتند:ما هرگز نمى خواهيم در گناه تو شريك شويم .
مالك گفت : به من بگوئيد شما كه نخبگانتان كشته و سفلگانتان بازمانده اند چه هنگام
بر حق بوده ايد؟ آيا وقتى كه شاميان را مى كشتيد؟ و يا اكنون كه دست از جنگ كشيده
ايد! شما اينك نمى توانيد فضل كشته هاى خود را انكار كنيد. آنها كه از شما بهتر
بودند آيا در آتشند؟
گفتند: اى اشتر از ما دست بدار كه ما به خاطر خدا با آنها جنگيديم و به خاطر خدا
دست از جنگ با آنها برداشتيم ، ما از تو اطاعت نمى كنيم پس از ما دور شو.
گفت : سوگند به خدا كه شما فريب خورديد. شما را به ترك پيكار خواند، پس پذيرفتيد.
اى روسياهان گمان مى كرديم كه نماز و نيايش شما به خاطر ترك دنيا و شوق به ديدار
خداوند است . اينك روشن است كه گريز شما به خاطر هراسيدن از مرگ است . ننگتان باد
اى شبه مهتران ! پس از اين عزتمند نخواهيد شد. گم شويد و دور گرديد همانسان كه
ستمكاران دور شدند. آن جمع مالك را ناسزا گفتند و او هم به آنها پاسخ داد.آنها با
تازيانه به صورت اسب او زدند و او هم چنين كرد. على (ع ) فرياد زد بس كنيد. آنها
نيز دست از مناقشه كشيدند.
اشتر گفت : اى اميرالمؤ منان صفوف عراق را آماده كن ، مردم خروشيدند كه على اميرمؤ
منان حكميت را پذيرفته و به حكم قرآن خرسند شده است ،جز اين چاره اى ندارد.
اشتر گفت : اگر اميرمؤ منان به حكميت رضا داده ، من نيز بدان راضى و خوشنود هستم .
مردم گفتند: اميرمؤ منان از حكميت خرسند است . در اين لحظات كه اين گفتگوها ميان
اشتر و آنها مبادله مى شد، على (ع ) خاموش بود و هيچ سخن نمى گفت و نگاهش را به
زمين دوخته بود.(160)
چرا اميرالمؤ منين حكميت راپذيرفت
اينجا ممكن است اين سؤ ال مطرح شود
كه چرا على (ع ) حكميت را پذيرفت ؟ چرا تسليم جوسازيهاى شد؟ آيا براى حفظ جان خود
حكميت را پذيرفت ؟ على (ع ) مردى بود كه آرزوى مرگ و شهادت داشت . پس چرا در مقابل
تهديد يارانش حكميت را نپذيرفت و در نتيجه جنگ صفين به نفع معاويه خاتمه يافت .
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت : نپذيرفتن حكميت از جانب على (ع ) به طور حتم و يقين
باعث خونريزيهاى شديد در بين ياران حضرت مى شد و بعد از درگيرى ياران حضرت با
يكديگر؛ معاويه با يك حمله مى توانست به هدف خود دست بيابد و نيروهاى متفرق و
متخاصم را از بين ببرد.
حضرت امير (ع ) در پاسخ به سؤ الات مردى يهودى كه پس از پايان جنگ نهروان اين سؤ ال
را از حضرت مى كند، علاوه بر تفرقه يارانش به نكته ديگرى نيز اشاره كرده و مى
فرمايد: ((خواست مرا- در ارتباط با عدم پذيرش حكميت - يارانم
نپذيرفتند، مگر اين شيخ - اشاره كرد به مالك اشتر- و گروهى از خاندانم .
به خدا قسم مرا باز نداشت از اينكه طبق ديدگاه خود عمل كنم ،مگر ترس از اينكه اين
دو- اشاره كرد به امام حسن و حسين - كشته شوند و نسل رسول خدا (ص ) و ذريه او قطع
گردد و ترس از اينكه اين و اين - اشاره كرد به عبدالله بن جعفر و محمبن حنيفه - به
شهادت برسند)).(161)
از بيان حضرت استفاده مى شود كه اگر حكميت را نمى پذيرفت دشمن خارجى (معاويه ) و
يارانش منافق آن حضرت با وى مخالفت مى كردند و اگر خودش را مى توانست از آسيب آنها
نجات دهد، فرزندان زهرا و نوادگان رسول خدا گرفتار دشمن مى شدند و آينده كسى نبود
كه ادامه دهنده خط امامت و ولايت باشد. با كشته شدن حسن و حسين - عليهماالسلام - خط
امامت به پايان مى رسيد و حزب اموى بدون هيچ مانعى به اهداف پليد خود دست مى يافت و
بدون رقيب و مانع بر اريكه قدرت تكيه مى زد
نكته ديگرى كه در كلام اميرالمومنين وجود دارد تاءييد و صحت منطق و روش مالك اشتر
است كه خواهان ادامه جنگ بود
حلم و بردبارى مالك
مالك اشتر نه تنها جنگجو و مجاهدى فداكار، بلكه مردى مومن ، صالح ، حليم و
با وقار به شمار مى آيد كه به كمال حسن خلق آراسته بود.
گويند روزى مالك اشتر در حالى كه پيراهن ساده كرباس به تن و عمامه اى به سر داشت
،از بازار مى گذشت . برخى از بازاريان او را ديدند.مردى با قصد توهين و استهزاء و
تحقير، كلوخى به طرف مالك پرتاب كرد. مالك با بى اعتنايى از آنجا گذشت ، بدون اينكه
عكس العملى نشان دهد. مردى ديگرى كه شاهد صحنه توهين به مالك بود. گفت : واى بر
تو آيا مى دانى به طرف چه كسى كلوخ پرتاب كردى ؟ گفت : نه . گفت : او مالك اشتر يار
با وفاى اميرالمؤ منين (ع ) بود. مرد كه تازه متوجه شد نسبت به چه شخصيتى توهين
كرده ، به خود لرزيد و با سرعت حركت كرد كه از مالك معذرت بخواهد. پس مالك را تعقيب
كرد، ديد وى وارد مسجد شد و مشغول نماز گرديد، همين كه نمازش تمام گشت ، خود را
به روى پاهاى مالك انداخت و آنها را مى بوسيد. مالك گفت : اين چه كارى است كه انجام
مى دهى ؟ پاسخ داد از توهينى كه به شما روا داشتم ، معذرت مى خواهم . مالك گفت :
مهم نيست ؛ من داخل مسجد نشدم مگر اينكه براى تو استغفار كنم .(162)
آرى مالك مصداق كامل اين آيه شريفه قرآن بود كه مى فرمايد:
و عباد الرّحمن الّذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.(163)
بندگان خداوند رحمان كسانى هستند كه به آرامى راه مى روند و زمانى كه نادانان آنها
را مخاطب مى سازند، به آنها سلام مى كنند.
مالك نه تنها در ميدان نبرد با دشمن ، شجاع بود بلكه در نبرد با نفس خود كه
دشمنترين دشمنان است و جهاد با آن ((جهاد اكبر))
نام يافته ، جزو شجاعترين شجاعان بود. على (ع ) مى فرمايد: اشجع النّاس من غلب هوا(164)
(شجاعترين مردم كسى است كه بر هواى نفس خود غلبه كند.)
فراخوانى مالك از جزيره و اعزام به مصر
زمانى كه اوضاع مصر دگرگون و متغير شد و محمد بن ابى بكر به خاطر توطئه هاى
و خروج معاوية بن حديج در خونخواهى عثمان دچار فتنه و فساد گرديد،اميرالمؤ منين (ع
) براى نجات مصر انديشيد و لازم ديد كه فرد كارآزموده و جنگديده اى را روانه مصر
كند. بدين منظور فرمود: براى حكومت مصر يكى از دو نفر شايسته هستند؛ كسى كه قبلا او
را عزل كرديم (قيس بن سعد) يا مالك بن اشتر نخعى .
اميرالمؤ منين مالك را بعد از بازگشت از صفين به منطقه ماءموريتش ، جزيره فرستاده
بود و به قيس بن سعد فرموده بود كه : تا اتمام حكميت ، فرماندهى شرطة الخميس را به
عهده گيرد و پس از آن روانه آذربايجان گردد.
قيس طبق دستور حضرت ، در كوفه ماند و اميرالمؤ منين بعد از پايان حكميت ، طى نامه
اى مالك اشتر را كه در نصيبين بود، به كوفه احضار كرد و به وى چنين نوشت :
امّا بعد فانّك ممّن استظهر به على اقامة الدّين و اقمع به نخوة الاثيم و اسدّبه
الثّغر المخوف و قد كنت و لّيت محمّدبن ابى بكر مصر، فخرجت عليه خوارج و هو غلام
حدث السّنّ ليس بذى تجربة للحروب و لا مجرّبا للاشياء، فاقدم علىّ لننظر فيما و
استخلف على عملك اهل الثّقة و النصيحة من اصحابك والسّلام .(165)
((اى مالك تو جزو افرادى هستى كه براى اقامه دين از او كمك
مى جويم تا تكبر و غرور گناهكاران را در هم شكنم و مرزهاى خطرناك را مسدوم كنم .
محمد بن ابى بكر را والى مصر نمودم . پس عده اى از خوارج بر ضد او قيام كردند. او
جوانى است كم سن و بى تجربه در جنگها. پس به نزد من آى تا بنگريم در آنچه سزاوار
است . جانشين خود را فردى مطمئن و خير خواه ، از جمع يارانت قرارده ، والسلام .))
مالك اشتر، شبيب بن عامر ازدى را جانشين خود ساخت و نزد اميرالمؤ منين (ع ) آمد.
حضرت اوضاع مصر را براى مالك تشريح كرد و او را در جريان مسائل مصر گذاشت و به وى
فرمود:
((كسى براى مصر جز تو شايسته نيست . به جانب مصر حركت كن .
خداوند تو را رحمت كند من تو را به چيزى توصيه نمى كنم و به دانش و آگاهيت اكتفا مى
كنم .))
و در ادامه فرمود:
و استعن باللّه على ما اهمّك ،اخلط الشّدّة باللّين و ارفق ما كان الرّفق ابلغ و
اعتزم على الشّدّة حين لايغنى عنك الاّ الّشّدّة .(166)
((در كارهاى مهم خود از خداوند يارى بخواه ، شدت را با نرمى
درآميز و آنجا كه رفق و مدارا بهتر و مناسبتر است ، مدارا كن و عزم خود را بر شدت و
سخت گيرى جزم كن ، زمانى كه جز شهادت چاره اى نباشد)).
سيد رضى - رحمة الله عليه - در نهج البلاغه
(167)
نامه اى (46) را نقل كرده كه حضرت به يكى از كارگزاران خود نوشته است كه ابتداى آن
نامه ، مانند نامه اى است كه حضرت به مالك نوشته است تا جمله ((ثغر
المخوف )) و قسمت بعد آن جملاتى است كه از آن حضرت نقل كرديم
(واستعن ...الاّ الشدّة ) و قسمتى نيز اضافى دارد كه مانند آغاز نامه اى است كه
حضرت به محمدبن ابى بكر(168)
نوشته است (فاخفض ...من عدلك ).
به هر حال مشابهت در سخنان و نامه اى حضرت در موارد ديگر نيز وجود دارد و مرحوم سيد
رضى طبق آنچه در كتاب مشاهده كرده نقل نموده است .
از برخى كتابها(169)
استفاده مى شود كه اعزام مالك به مصر بعد از شهادت محمدبن ابى بكر بوده است ولى
اكثر مورخين اعزام وى را قبل از سقوط مصر و شهادت محمدبن ابى بكر مى دانند و شواهد
تاريخى نيز مؤ يد آن است ؛ چرا كه اگر محمدبن ابى بكر به شهادت رسيده باشد معناى آن
سقوط مصر خواهد بود و حضرت براى حفظ آن مالك را به تنهايى اعزام نمى كرد بدون اينكه
سپاهى با او بفرستد. ناخوشنودى محمدبن ابى بكر نسبت به اعزام مالك كه در برخى كتب
نقل شده نشانه زنده بودن محمدبن ابى بكر است ؛ آغاز عهدنامه مالك اشتر نيز مؤ يد
اين موضوع است ، زيرا نوشته اند زمانى حضرت عهدنامه را براى مالك نوشت كه امر بر
حاكم مصر (محمدبن ابى بكر) مضطرب شده بود.(170)
نامه اى اميرالمؤ منين (ع ) به مردم مصر و مالك اشتر
روش حضرت على (ع ) در اعزام استانداران اين بود كه نامه اى براى استاندار
جديد مى نوشت و دستورات لازم را به او مى داد و در نامه اى ديگر، مردم شهر را از
انتصاب استاندار جديد مطلع مى ساخت و دستوراتى را كه به وى داده ، گوشزد مى كرد و
احيانا نكاتى ، در معرفى استاندار مى نوشت .
حضرت درباره مالك اشتر نيز اين گونه عمل كرد. عهدنامه اى براى وى در باب اداره
جامعه نوشت و نامه اى نيز براى مردم مصر فرستاد كه در آن به معرفى مالك پرداخته
بود. ولى از نهج البلاغه دانسته مى شود كه حضرت علاوه بر آنچه ذكر شد، نامه سومى
نيز همراه مالك براى مردم مصر نوشته است . عهدنامه مالك اشتر را در پايان شرح حال
او خواهيم نگاشت ، ولى قبل از نقل نامه حضرت به مردم مصر، لازم است توضيحى درباره
سومين نامه اى كه در نهج البلاغه آمده ، ارائه دهيم .
نامه اى از حضرت على (ع )
سيد رضى - رحمة الله عليه - در آغاز نامه 62 در نهج البلاغه نوشته است ؛
حضرت آن را براى مردم مصر نوشت و همراه مالك اشتر كه وى را به امارت آن شهر گمارده
بود، فرستاد.(171)
سپس نامه را نقل كرده است . در آغاز نامه اميرالمؤ منين دليل كناره گيرى خود را از
خلافت ، گوشزد مى كند (مراد جلوگيرى از اختلاف امت بوده ) و بعد به بيان جنايات
معاويه و حاميان وى پرداخته و در آخر از تثاقل اصحاب خود در حمايت از خويش مى نالد.
اگر بپذيريم كه نقل سيد رضى مستند به مدرك معتبرى بوده است ، بعيد به نظر مى رسد كه
حضرت على (ع ) نامه هاى متعددى به مالك اشتر كه هنوز به مصر نرسيده ، نوشته باشد و
از آنجا كه ممكن است تصور شود كه اين نامه قسمتى ، يا نقل ديگرى از همان نامه اى
است كه حضرت به مردم مصر نوشته است و نامه مستقلى نيست ، بايد افزود كه با مراجعه
به كتابهاى تاريخى و سير مى توان دريافت كه اين نامه . بخشهائى از نامه مفصلى است
كه حضرت بعد از شهادت محمد بن ابى بكر در پاسخ به پرسش عده اى از يارانش نوشته است
. اين نامه ، مفصل و طولانى است و در آغاز آن حضرت به تاريخچه شيعه مى پردازد. سپس
مسائلى را كه بعد از فوت پيامبر تا سال سى وهشت بدان گرفتار شده ، به طور مفصل بيان
مى كند كه از جمله آنهاست : علت كناره گيرى از خلافت و محروم شدن از اين حق طبيعى ،
فتنه طلحه و زبير و شهادت محمدبن ابى بكر و....سيد رضى قسمتى از اين نامه مفصل را
در ابتداى خطبه (26) نهج البلاغه ذكر كرده است . اصل نامه در كتاب
((الرسائل )) ثقة الاسلام كلينى كه فعلا در دسترس
نيست و الغارات
(172) و الامامة و السياسة
(173) ابن قتيبه نقل شده است . اين نامه در المسترشد(174)
و كشف المحجة
(175) و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(176)
نيز آمده است .
نامه اميرالمؤ منين به مردم مصر
اين نامه در كتابهاى متعدد نقل شده و ما متن آن را از نهج البلاغه بر گزيديم
.
زمانى كه حضرت امير (ع ) مالك اشتر را به جاى محمدبن ابى بكر روانه مصر كرد، مردم
مصر به دو دسته تقسيم شده بودند: گروهى هوادار عثمان و معاويه بودند كه در ابتدا در
منطقه اى به نام خربتا سكونت داشتند و به تحريك معاويه به فرماندهى معاوية بن حديج
، عليه محمدبن ابى بكر شورش كردند و دسته بيشترى كه جزو دوستداران اميرالمؤ منين (ع
) بوده و پيش از اين عثمان بپا خاسته و او را به حق دعوت كردند و در نتيجه با وى
درگير شدند. حضرت آنها را مخاطب ساخته ، مى نويسد:
من عبد اللّه علىّ اميرالمؤ منين ، الى القوم الذين غصبوا للّه حين عصى فى ارضه و
ذهب بحقّه ، فضرب الجور سرادقه على البرّ والفاجر والمقيم والظّاعن ، فلا معروف
يستراح اليه ولا منكر يتناهى عنه .
امّا بعد: فقد بعث اليكم عبدا من عباد اللّه ، لاينام ايّام الخوف ولا ينكل عن
الاعداء ساعات الرّوع ، اشدّ على الفجّار من حريق النّار و هو مالك بن الحارث اخو
مذحج ، فاسمعوا له واطيعوا امره فيما طابق الحقّ، فانّه سيف من سيف اللّه ، لاكليل
الظّبة ولا نابى الضّريبة ، فان امركم ان تنفروا فانفروا وان امركم ان تقيموا
فاقيموا،فانّه لايقدم ولا يحجم ولا يؤ خّر ولا يقدّم الاّ عن امرى ؛ و قد آثرتكم به
على نفسى لنصيحته لكم و شدّة شكيمته على عدوّكم
(177)
(عصمكم اللّه بالهدى و ثبّتكم باليقين والسّلام عليكم و رحمة اللّه وبركاته ).(178)
اين نامه از بنده خدا على اميرالمؤ منين (ع ) است ، به سوى گروهى كه براى خدا به
خشم آمدند، زمانى كه در زمين او معصيت شده و حق او را بردند. پس ستم ، بر سر
نيكوكار و بدكردار و مسافر و ساكن سايه افكند(179)
معروف و كار شايسته اى نبود كه در سايه آن آسود و نه از منكر و خلافى جلوگيرى مى
شد.
من بى ترديد به شما بنده اى از بندگان خدا را اعزام كردم كه در روزهاى ترسناك نمى
خوابد و در اوقات بيم و هراس از دشمنان رو بر نمى تابد. بر بدكاران از آتش سوزان
سختر است ؛ او مالك پسر حارث ، برادر مذحج
(180)
است . سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنچه مطابق حق است مطيع و پيرو باشيد، زيرا او
شمشيرى از شمشيرهاى خداست كه تيزى آن به كندى نمى گرايد و ضربه آن بى ثمر نمى
گزارد. پس اگر شما را فرمان دهد كه به سوى دشمن حركت كنيد، روانه شويد و اگر فرمان
دهد كه بمانيد، توقف كنيد. چرا كه او پيش نرود و باز نايستد، به تاءخير نمى اندازد
و جلو نمى برد، جز به فرمان من . و من شما را بر خود مقدم داشتم براى خيرخواهى او
نسبت به شما و دلير و برخورد شديدش نسبت به دشمنانتان (خدا شما را با هدايت حفظ كند
و در يقين ثابت نگهدارد. درود و رحمت و بركات حق بر شما باد).
فضيل بن خديج گويد: اين نامه را بعد از شهادت مالك در ميان وسائل وى پيدا كرديم .
شهادت مالك در مسير مصر
مالك اشتر بعد از دريافت دستورات لازم ، به فرمان على (ع ) به جانب مصر حركت
كرد. جاسوسان معاويه در عراق وى را از اعزام مالك به مصر مطلع ساختند. و از آنجا كه
معاويه به مصر چشم طمع دوخته بود و حضور فرد با تجربه اى مانند مالك در مصر، او را
در دسترسى به اين منطقه غنى و حاصل خيز محروم مى كرد؛ بلكه آينده وى را در معرض
خطر قرار مى داد، به فكر چاره افتاد كه نگذارد مالك وارد مصر شده و به اوضاع
نابسامان آن منطقه سامان بخشد.
بنابراين معاويه شخصى را نزد دهقانى خراج پرداز در منطقه قلزم
(181)
- كه در مسير حركت مالك اشتر بود- فرستاد و به او پيام داد كه على (ع ) اشتر را به
سوى مصر فرستاده است ؛ اگر چنانچه او را از بين ببرى ، تا زمانى كه زنده هستى ،
خراج تو را مى بخشم ، پس تا آنجا كه ممكن است در مرگ او حيله و مكر به كار گير.
از سوى ديگر معاويه در شام مردم را جمع كرد و به آنها گفت : على (ع ) اشتر را به
سوى مصر فرستاده است ؛ بياييد با هم دعا كنيم تا خداوند ما را (از شر وى )كفايت
كند. سپس او همراه با مردم شام اشتر را نفرين كردند.(182)
دشمنى آنها با مالك آن قدر زياد بود كه هميشه بعد از نماز بر مالك نفرين مى كردند.(183)
مالك اشتر به راه خود ادامه داد تا به قلزم رسيد، ((جايستار))(184)
كه همان دهقان اجير شده معاويه بود، به استقبال مالك آمد و پس از سلام ، گفت : من
مردى از اهل خراجم ، براى تو و يارانت در فوايد و درآمد زمينم حقى وجود دارد. بنزد
من آى ، من كارهاى تو و يارانت را انجام داده و علوفه حيوانات شما را تاءمين مى كنم
و آن را به عنوان خراج ، محاسبه كن .
مالك در منزل وى فرود آمد و مرد احتياجات مالك و يارانش را بر آورده ساخت ، براى
آنها غذايى آورد كه در آن عسل مسموم بود و پس از اينكه مالك از عسل تناول كرد، به
شهادت رسيد.
(185)
البته برخى نيز محل شهادت وى را عين شمس
(186) و يا عريش
(187) دانسته اند. رحمت خدا بر او باد.
شادى معاويه از شهادت مالك
پس از شهادت مالك جاسوس معاويه در مصر به نام مسعودبن جرجه ، طى نامه اى
شهادت مالك را به معاويه گزارش داد. معاويه بعد از اطلاع از جريان شهادت مالك ،
مردم را جمع كرد و به آنان گفت : على (ع ) دو دست داشت يكى را در صفين قطع كردم
(مقصود عمار ياسر بود) و ديگرى امروز قطع شد.(188)
بشارت باد شما را كه خداوند تعالى دعاى شما را اجابت نمود و اشتر را از بين برد.(189)
و اضافه كرد:الا وان للّه جنودامن عسل ؛(بدانيد كه خداوند را لشكرهايى از عسل است
).(190)
مردم شام از شنيدن خبر شهادت مالك خوشحال شدند، و يكديگر را به مرگ او بشارت مى
دادند .
به همان اندازه كه معاويه و مردم شام از مرگ مالك خوشحال شدند على (ع ) و مردم كوفه
از شهادت وى محزون و اندوهگين گرديدند.
اندوه اميرالمؤ منين (ع ) و تجليل از مالك
اميرالمؤ منين زمانى كه خبر شهادت مالك راشنيد، اندوهگين و متاءسف گرديد و
فرمود:
للّه درّ مالك ، لو كان من جبل لكان اعظم اركانه . ولو كان من حجر لكان صلدا(191)
(192)
اما واللّه ليهدّنّ موتك عالما، فعلى مثلك فلتبك البواكى .
ثمّ قال :انّا للّه وانّا راجعون والحمد للّه ربّ العالمين . انّى احتسبه عندك ،
فانّموته من مصائب الدّهر،فرحم اللّه مالكا و فقد وفى بعهده وقضى نحبه ولقى ربّه .
مع انّا قد وطّنّا انفسنا ان نصبر على كلّ مصيتة بعد مصابنا برّسول اللّه (ص )
فانّها اعظم المصيبة .(193)
خداوند مالك را جزاى خير دهد،اگر از كوه بود از پايه هاى بزرگ آن به شمار مى رفت و
اگر از سنگ بود سنگى سخت و استوار بود،آگاه باشيد به خدا سوگند كه مرگ تو عالمى را
ويران مى كند،بر مردى مانند مالك بايد گريه كنندگان بگريند.
سپس فرمود:ما از خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم و ستايش و حمد براى خداوندى
است كه پروردگار جهانيان است .خداوندا مصيبت مالك را نزد تو به شمار مى آورم زيرا
مرگ از مصيبتهاى روزگار است ،خدا مالك را بيامرزد كه به عهد خود وفا كرد و مدتش را
به پايان رسانيد و پروردگار خود را ملاقات كرد،با اينكه ما با خود تعهد كرديم كه پس
از مصيبت رسول خدا(ص ) بر هر مصيبتى شكيبا باشيم .زيرا آن بزرگترين مصيبت بود.(ولى
مصيبت مالك ما را ناراحت و غمگين كرد).
و آن حضرت درباره مالك فرمود:
و هل قامت النّساءعن مثل مالك و هل موجود كمالك ؟ (آيا زنان از نزد فرزندى مانند
مالك بلند مى شوند؟ و آيا كسى مانند مالك وجود دارد؟).
حضرت بعد از اتمام اين سخنان تاءثيرآميز و اندوهناك در جمع مردم ،از منبر پايين
آمده و به دارالخلافه رفت ، گروهى از قريش كه همراه او بودند، گفتند: خيلى براى
مالك اظهار ناراحتى كردى ، حال آنكه وى به شهادت رسيده است !
فرمود: ((به خدا قسم شهادت او مردم مغرب (شام ) را عزيز و
مردم مشرق (عراق ) را ذليل نمود.))
اميرالمؤ منين (ع ) مدتى براى مالك گريه كرد و به خاطر او به شدت ، محزون بود و هيچ
گاه وى را آن قدر ناراحت نديدند.(194)
جنازه مالك را از قلزم به مدينه طيبه حمل و در آنجا دفن كردند.شهادت وى در سال سى و
هشتم هجرى بود.(195)
و در برخى از روايات آمده كه در زمان قائم رجعت خواهد كرد و جزو انصار و حكام آن
حضرت خواهد بود.(196)
رحمت خدا بر او باد.
در شهر قلزم براى مالك اشتر آستانه اى ساخته اند داراى حرم و گنبد است و از
زيارتگاههاى شيعيان آن سامان است .(197)
نامه اميرالمؤ منين (ع ) به محمدبن ابى بكر و پاسخ آن
پس از آنكه محمد بن ابى بكر متوجه شد على (ع ) اشتر را به مصر اعزام كرده ،
ناراحت شد.از اين رو حضرت بعد از شهادت مالك نامه اى به محمد نوشت و ضمن تجليل از
مالك وى را تشويق به جهاد كرد.اين نامه در الغارات و نهج البلاغه و تاريخ طبرى نقل
شده است و متن آن چنين است :
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، من عبد اللّه علىّ اميرالمؤ منين الى محمّد بن ابى بكر
سلام عليك .
(198)
امّا بعد: فقد بلغنى موجدتك من تسريح الاشتر عملك . و انّى لم افعل ذلك استبطاء لك
فى الجهد و لا ازديادا لك فى الجدّ. ولو نزعت ما تحت يدك من سلطانك ، لوليتك ما هو
ايسر عليك مؤ ونة واعجب اليك ولاية . انّ الرّجل الّذى كنت ولّيته امر مصر كان رجلا
لنا ناصحا و على عدوّنا شديدا ناقما، فرحمه اللّه فلقد استكمل ايّامه ولاقى حمامه و
نحن عنه راضون ؛ اولاه اللّه رضوانه و ضاعف الثّواب له .
فاءصحر لعدوّك . وامض على بصيرتك و شمّر لحرب من حاربك ،وادع الى سبيل ربّك
(بالحكمة والموعظة الحسنة ) واكثر الاستعانة باللّه يكفك ما اهمّك ويعنك على ما
ينزل بك ،ان شاء اللّه
(199)
(اعاننا اللّه واياك على ما لاينال الاّ برحمته والسّلام عليك ).(200)
به نام خداوند بخشاينده مهربان ، از بنده على اميرالمؤ منان به محمدبن ابى بكر،
درود بر تو.
اما بعد: به من خبر رسيد كه ناراحت شدى از اينكه اشتر را بر سر كار تو فرستادم .
اين كار من براى كندى تو در سعى و كوشش و افزايش تلاشت نبوده و اگر آنچه را در زير
دست توست و بر آن حاكمى ، (حكومت مصر) از تو بگيرم ، تو را بر كارى حاكم سازم كه بر
تو آسانتر باشد؛ امارت آن بر تو خوشتر آيد. مردى را كه بر مصر حاكم ساخته و امور
آنجا را به وى سپردم ، براى ما مردى خير انديش بود و بر دشمنانمان چيره و توانا. -
خدايش بيامرزد- ولى روزگارش به سر آمد و با مرگ روبه رو شد. ما از او راضى هستيم و
خدا از او راضى بوده و ثواب او را دو چندان كند.
به سوى دشمنت حركت كن و با درك و آگاهى رهسپار شو و به جنگ كسى كه با تو مى جنگد
بشتاب ، و به راه پروردگارت با حكمت و موعظه نيكو دعوت نما. از خداوند يارى بسيار
بطلب . او تو را در آنچه اندوهناكت نمايد كفايت مى كند و در آنچه به تو رسيده ياريت
نمايد.ان شاءالله .(خداما و تو را بر آنچه بداى دسترسى نيست جز به رحمت او يارى كند
و درود بر تو).
حضرت در اين نامه علت اعزام مالك را ذكر كرده و در آخر محمدبن ابى بكر را تشويق مى
كند كه بدون ترس و واهمه در مقابل دشمن بايستد.
برخى نقل كرده اند كه علت نوشتن اين نامه ترس محمدبن ابى بكر از روبه رويى با دشمن
بوده است .(201)
پاسخى را كه از محمد نقل كرده اند اين موضوع را تاءييد مى كند؛ وى در جواب حضرت
نوشت :
((به نام خداوند بخشاينده مهربان ، براى بنده خدا اميرالمؤ
منان على (ع ) از جانب محمدبن ابى بكر. من خدا را در پيش تو (و همراهت ) سپاس مى
گويم . معبود بحقى جز او نيست . اما بعد؛ نامه اميرالمؤ منين به من رسيد، پس آن را
فهميده و بر محتوايش آگاهى يافتم . كسى از مردم بر دشمن اميرالمؤ منين از من سخت
گيرتر و به دوستان او دلسوزتر نيست . من از شهر بيرون رفته و اردو زدم و به مردم
امان دادم . جز به كسانى كه با ما قصد جنگ دارند و بر ضد ما اظهار مخالفت كرده اند.
من تابع فرمان اميرالمؤ منين بوده و نگهبان ، پناهنده و متكى به آن هستم . و خدا در
هر حال يارى بخش است والسلام .))(202)
محمد در اين نامه وفادارى خود را نسبت به حضرت و آمادگى خود را براى جنگ با دشمن
اعلام مى كند.
|