سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۱ -


سيماى كارگزاران علىّ بن ابى طالب اميرالمؤ منين (ع )
جلد دوم
(استانداران مصر و بصره )
على اكبر ذاكرى
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
اميرالمؤ منين على (ع ) در مقطعى از تاريخ اسلام به خلافت رسيد كه نابرابريها و بى عدالتيها گروهى از مسلمانان را به ستوه آورده و آنان را به قيام عليه خليفه واداشته بود. انقلابيون ، پس از كشتن خليفه ، تمام آرزوهاى خويش را در شخصيت على (ع ) مى جويند و اين ، تشخيص ‍ صحيح بود، زيرا امام على (ع )، نخستين مرد مسلمان بود و در موارد گوناگون پايبندى خويش را به اسلام ثابت كرده بود. ولى نابسامانيهاى اجتماعى و كژرفتاريهاى چندين ساله در جامعه اسلامى ، عادت مردم به تبعيض و خوشگذرانى و... سبب شد كه گروهى عدالت على (ع ) را بر نتابند و دشواريهاى فراوانى در برابرش به وجود آوردند. آن رادمرد الهى ، با وجود تمام دشواريها، پايبندى خويش را به اصول اساسى اسلام و استواريش را در راه حفظ ارزشها به اثبات رساند عدالت طلبى ، ظلم ستيزى ، مردمدارى ، مردم نوازى ، همراهى با بينوايان و... از او شخصيتى ممتاز و جاودانه ساخت .
از اين روى حقيقت جويان را، در طول تاريخ ، به خود جذب كرده و شيفته خود ساخته است و عده بسيارى به مطالعه و تحقيق درباره حضرتش پرداخته و بعدى از ابعاد شخصيتى آن رادمرد الهى را مطرح ساخته اند. بيشترين حجم تاءليفات به نقل فضائل و مناقب و بيان حقانيت وى اختصاص دارد و توجه به ديدگاههاى سياسى ، اجتماعى ، بخش كمترى را شامل مى گردد. آنچه در اين مجموعه مى آيد، با در بر گرفتن فضائل آن حضرت ،پژوهش و تحقيق نوى است درباره دوران حكومت و كاركرد كارگزاران ايشان و نماياندن ابعاد زندگانى اجتماعى ، سياسى آن انسان وارسته ، دراين مقطع .
در اين زمينه ، پژوهشگر به نكته هاى ناگفته زيادى برمى خورد كه در خور درنگ است .
همراه بررسى كارنامه كارگزاران على (ع )،سازمان ادارى و نظام مديريتى حكومت علوى ، كه در موارد گوناگون براى كارگزاران نظام اسلامى ما كار ساز و مفيد است ، به بوته بررسى و كندوكاو همه سويه نهاده مى شود.
روشن است كه سيره امامان ، عليهم السلام ، از منابع احكام اسلامى است و خصوص سيره و روش اميرالمؤ منين (ع )، برابر باور فقهاى نيك انديش گذشته ، در آن جايى كه دليل و روايتى از طريق شيعه نقل نشده باشد، آنچه اهل سنت در كتابهاى حديثى و تاريخى خويش از اميرالمؤ منين (ع ) نقل كرده اند، براى ما حجت و درخور عمل است شيخ طوسى (ره )، در كتاب ((عده الاصول )) خويش اين مطلب را اصلى از اصول فقه دانسته كه علماى ما برابر آن عمل مى كردند و دليل آن روايتى است از امام صادق (ع ) كه فرمود:
((اذا نزلت بكم حادثه لا تجدون حكمهافى ماروى عنا فانظروا الى ما رووه عن على عليه السلام - فاعملوا به .))(1) هر گاه حادثه اى براى شما روى داد كه حكم آن را در آنچه آنان (عامه ) از على (ع ) روايت كرده اند ،نظر كنيد و بدان جامه عمل درپوشانيد.
ويژگيهاى كتاب
اين جلد، ادامه جلد اول و دو فصل از بخش دوّم كتاب است و در برگيرنده كارگزاران دو منطقه حساس : مصر (محمدبن ابى حذيفه ، قيس بن سعد، مالك اشتر و محمدبن ابوبكر) و بصره (عثمان بن حنيف ، عبدالله بن عباس و ابواسود) با اين ويژگيها:
1- از ويژگيهاى اين جلد، عهدنامه هاى مفصل و مهم و كارگشاى حضرت است به كارگزاران خويش .
الف : عهدنامه مالك اشتر، كارگزار مصر، در اين كتاب به چهل بخش ‍ تقسيم گرديده با عناوين گوناگون درباره سند اين عهدنامه و مدارك آن نيز بررسيهايى انجام پذيرفته است و اضافاتى كه در نقل تحف العقول آمده ، پس از ذكر عهدنامه از نهج البلاغه ، نگاشته شده كه نكات مهمى دارد و براى مسؤ ولان نظام اسلامى ، راهگشاست .
افزون بر اين ، هيجده مورد كه در كتاب ((السعادة والاسعاد)) از اين عهدنامه آمده ، جداگانه نقل شده است .
شده است .
ب : عهدنامه محمدبن ابى بكر كه در كتاب ((الغارات )) به عنوان نامه هاى گوناگون آمده ، با توجه به نقل تحف العقول و نهج البلاغه ، در يك عهدنامه مفصل تنظيم شده است .
در اين عهدنامه مؤ من حقيقى كسى معرفى شده كه هم از نعمتهاى دنيا بهره برد و هم آخرت خويش را از ياد نبرد.
در باب قضاوت ، نماز، روزه ، اعتكاف ، بهشت و جهنم و... نكات ارزنده و آموزنده اى در بر دارد.
ج : نسخه ديگرى از نامه اميرالمؤ منين (ع ) به عثمان بن حنيف نقل گرديده كه مطابق است با آنچه شيخ صدوق و ديگران بخشى از آن را آورده اند.
2- در اين جلد، به مناسبت بررسى استانداران بصره ، مقدمات جنگ جمل ، اندكى به تفصيل ذكر شده تا چهره حزب قاعدين و گروه ناكثين و علل و ريشه هاى آن تحليل و بررسى شود.
3- به علت نكات مبهمى كه در زندگانى سياسى عبدالله بن عباس ، استاندار بصره وجود دارد، شرح حال او، به تفصيل آمده است .
از جمله ، برخى عدم حضور او را در جنگ نهروان ، ناشى از نارضايتى عبدالله ، از على (ع ) دانسته اند و در برابر، گروهى مناظره ابن عباس را با خوارج ، دليل همراهى وى در نهروان آورده اند. ولى با تحقيقى كه انجام گرفته ، چنين استفاده مى شود كه اين مناظره بعد از جنگ صفين و قبل از اعلام حكم حكمين بوده است و عبدالله به دستور حضرت در بصره باقى مانده و در جنگ نهروان شركت نداشته است .
نكته مبهم ديگر زندگانى سياسى عبدالله ، داستان بردن اموال بيت المال بصره است كه پس از بر رسى و تحقيق و ارائه ديدگاههاى مختلف و نقد آنها، نگارنده به اين نظر رسيده است كه اصل جريان قابل انكار نيست ، ولى شواهدى وجود دارد كه ابن عباس بخشى از اموال را بازپس داده و تجليلى كه عبدالله در تمام دوران زندگانى خويش از اميرالمؤ منين (ع ) كرده است ، نشانه اعتقاد وى به حقانيت حضرت و برطرف شدن كدورت بين آن دو است . و در اين ارتباط به رواياتى كه در قدح و مذمت عبدالله نقل شده پاسخ شايسته داده شده است .
4- شورش خريت بن راشد، به طور كامل نقل شده چرا كه شيوه صحيح برخورد با يك گروه شورشى در اين واقعه آمده است .
همچنين فتنه بن حضرمى و شيوه سركوب آن در اين بخش ، كه مربوط به بصره بوده ارائه شده است .
5- همان گونه كه انتظار مى رفت ، به اسامى شمار ديگرى از كارگزاران حضرت ، افزون بر آنچه پيش از اين ياد شده بود، دست يافتم كه در اين جلد ذكر شده است :
عمروبن مفرّغ كارگزار اهواز
حارثه بن بدر كارگزار كوار.
ابوساسان حضين بن منذ رقاشى بصرى كارگزار استخر فارس .
انتظار مى رود كه خوانندگان گرامى ، با نقد و راهنماييهاى خويش ، نگارنده را در تكميل اين مجموعه يارى كنند و اميدوارم با استعانت از خداوند، توفيق يابم جلد سوم كتاب را كه اختصاص به دبيران ، كارگزاران خراج ، صدقات ، بيت المال و...دارد، به زودى حضور هپويان عدالت تقديم بدارم . 25/7/74 برابر با 21جمادى الاول 1416
قم : على اكبر ذاكرى
فصل پانزدهم : استانداران مصر
كارگزاران مصر
1- محمد بن ابى حذيفه
بنابر نقلى ، محمد بن ابى حذيفه ، كارگزاران على (ع )، در مصر بوده است . بررسى اقوال ، دراين باره خواهد آمد، ولى پيش از آن لازم است اشاره اى به موقعيت جغرافياى سياسى مصرداشته باشيم و سپس به معرفى كارگزار مصر در زمان عثمان و اعتراضات مردم عليه وى بپردازيم . رهبرى اين اعتراضات را ابن ابى حذيفه بعهده داشت ، وى پس از تصدى امارت مصر، به امر معاويه ، به زندان افتاد و چندى بعد به شهادت رسيد.
مصر شامل حوضه سفلاى رود نيل در شمال آفريقا و نيز شبه جزيره سينا، در شمال درياى سرخ است . وجود درياو شاخه هاى مصبى رود پربركت در آبادى و جمعيت زياد مصر نقش اساسى دارد. رود نيل ، از هزاران سال پيش از ميلاد، اثر مهمى در زندگى مردم مصر، آب و هوا و زراعت اين منطقه داشته و موجب پيدايش و استمرار تمدن عظيمى در اراضى دره اين رود، گشته است . مصر، در عهد كبوجيه (كمبوجيه )، به دست ايرانيان فتح شد و مدتها در عهد هخامنشيان ، مستعمره ايران بود، تا آنكه اسكندر آن را گشود. در زمان خسرو پرويز در سالهاى 615 و 616 م . مصر به تصرف ايران درآمد ولى با شكست خسرو پرويز از هرقل ، مجددا از تصرف ايران خارج شد و پس از چندى در سال 24 ه‍ ق به دست مسلمانان گشوده شد.(2)
اولين حاكم مصر بعد از فتح آن در زمان خليفه دوم ، عمروعاص بود كه در اواخر خلافت عمر، از كار بر كنار شد و عبداللّه بن سعد بن ابى سرح ، كه كارگزار صعيد مصر بود، سرپرستى سپاه اسلام را به عهده گرفت و در زمان عثمان ، رسما استاندار مصر گرديد.
عبدالله بن سعد بن ابى سرح ، كارگزار مصر در دوران عثمان
عبداللّه ، پيش از فتح مكه مسلمان شد و پس از هجرت به مدينه جزو كاتبان وحى شد. وى در آيات قرآن تصرّف مى كرد و چون آيه نازل شد: ((انّ اللّه عزيز حكيم )) او نوشت : ((انّ اللّه عليم حكيم .)) رسول خدا او را نصيحت مى كرد كه آن گونه كه آيات نازل شده است ، بنويس ؛ولى او پاسخ مى داد كه هر دو صحيح است و در ضمن به منافقان مى گفت : ((من ، مشابه آنچه نازل شده آيات را مى نويسم و به من اعتراض نمى شود.))
وى به روش خود ادامه مى داد تا زمانى كه اين آيه درباره خيانت او نازل شد:(3)
((و من اءظلم ممن افترى على اللّه كذبا...))(4) (چه كسى ظالم تر است از شخصى كه به خدا دروغ ببندد.)
با افشاى توطئه وى ، ناگزير ارتداد نهان خود را آشكار كرد و از مدينه به مكه گريخت و اطلاعاتى را از جامعه اسلامى ، به مشركان منتقل كرد. از جمله : نام تازه مسلمانانى را كه در مكه در حال تقيه به سر مى برند، از جمله اينان غلامى يهودى بود كه با شنيدن سوره يوسف از پيامبر، اسلام را برگزيده بود، امّا به خاطر جوّ خفقان و هول انگيز مكه ، اسلام خود را كتمان مى داشت .
از اين رو مشركان به شكنجه غلام پرداخته ، تا آنچه را كه مى خواستند گفت (كفر به خدا). بعد از فتح مكه ، غلام ، جريان توطئه عبداللّه را به رسول خدا، گزارش داد. پيامبر او را خريد و از قيد بردگى رها ساخت و زنى از خانواده هاى شريف براى او گرفت .(5)
پيامبر(ص )، در روز فتح مكه ، با اين كه دستور داده بود كسى كه در خانه خود را ببندد، يا به كعبه پناه برد و يا سلاح بر زمين نهد و يا به خانه ابوسفيان برود، در امان خواهد بود، شش مرد و چهار زن از مشركان و منافقان را مهدورالدم دانست و اعلام كرد اينان اگر چه به پرده كعبه بياويزند، بايد آنان را كشت ؛ از جمله آنان ، عبداللّه بن سعد بن ابى سرح ، بود.(6)
عثمان كه برادر رضاعى عبدالله بود، وى را براى شفاعت نزد رسول خدا(ص ) برد .او، بر پيامبر سلام كرد حضرت ، روى بر گرداند. آنگاه روبه روى حضرت قرار گرفت و سلام كرد. حضرت ، باز روى خويش بر گرداند. اين عمل ، سه بار تكرار شد سپس حضرت به عثمان فرمود: آرى و به در خواست شفاعت عثمان پاسخ مثبت داد. بعد از آن ، حضرت به اصحاب خود فرمود: من سكوت نكردم ، مگر براى اينكه شخصى حركت كند و عبدالله را گردن بزند. ياران عرض كردند: چرا به ما اشاره نكرديد؟ پيامبر فرمود: ((سزاوار نيست پيامبر با چشم اشاره كند.))
هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد، عبدالله را در سال بيست و پنج هجرى به امارت مصر گمارد. و پس از فتح آفريقا به دست عبدالله ، خمس غنايم جنگ اوّل را به او بخشيد وى تا سال سى و چهار از هجرت امير و حاكم مصر بود، تا اينكه محمدبن ابى حذيفه ، او را از مصر اخراج كرد.
اعتراض به عثمان
مورخان نوشته اند: اوّلين اعتراض محمدبن ابى بكر و محمدبن ابى حذيفه به عثمان در هنگام جنگ صوارى به فرماندهى عبدالله بن سعد، در سال سى و يك هجرى بوده است . آن دو، به اظهار كاستيهاى عثمان و بدعتهاى وى پرداختند و گفتند: او، با عمر و ابوبكر نيز، مخالفت كرده و افرادى مانند عبدالله بن سعد را به كار گمارده ، همو كه رسول خدا (ص ) ريختن خونش را مباح دانسته بود و همو كه آيه قرآن در كفر او نازل گرديده است . او كسانى را كه رسول خدا (ص ) تبعيد كرده بود، بازگرداند و به اذيت ياران آن حضرت پرداخت و افرادى مانند سعيدبن عاص و عبدالله بن عامر رابه امارت گمارده است . عبدالله ، آن دو را تهديد كرد(7) و بعد از بازگشت به مصر، طى نامه اى به عثمان نوشت كه محمدبن ابى حذيفه و محمدبن ابى بكر به فساد و طوطئه پرداخته اند. عثمان ، در پاسخ عبدالله نوشت :
((فرزند ابوبكر را به خاطر پدرش و عايشه بخشيدم . امّا محمدبن ابى حذيفه ، فرزند من و فرزند برادرم است . من او را تربيت كرده ام و او جوجه قريش است .))
عبدالله به عثمان نوشت :
اين جوجه پر در آورده و به زودى پرواز خواهد كرد. عثمان هديه اى شامل سى هزار درهم ، همراه لباس و شتر براى محمد فرستاد. محمد بعد از دريافت هديه عثمان ، آنها را به مسجد برد و به مردم گفت :
((اى مسلمانان ،! نمى بينيد كه چگونه عثمان مى خواهد در دين من خدعه كند. به من رشوه داده است .))
اين اعتراض محمد، موقعيت وى راتثبيت كرد و بعد از آن ، عثمان طى نامه اى به محمد نوشت : ((تو احسان مرا ارج ننهادى ، در حالى كه كمترين كار تو بايد شكر احسان باشد(8) . هديه عثمان ، محمد را از اعتراض به وى باز نداشت . برخى كه نخواسته اند محقق بودن محمدبن ابى حذيفه را در اعتراض به عثمان بپذيرند و پذيرش اين امر برايشان دشوار بوده كه كسى از تربيت يافتگان عثمان به وى اعتراض كرده باشد، مطالب بى اساسى را در انگيزه اعتراض ابن ابى حذيفه ذكر كرده اند ؛ از جمله اينكه :
1. از آنجا كه عثمان حاضر نشد امارت منطقه اى را به محمد واگذارد، وى عليه عثمان قيام كرد و علت مخالفت محمدبن ابى بكر را طمع و غضب وى دانسته اند(9) .
2. برخى ، پا را فراتر نهاده و گفته اند كه ابن ابى حذيفه شراب خورده بود و عثمان او را حد زد؛ ازاين رو به عبادت روى آورد و بعد از مدتى ، ولايت منطقه اى را از عثمان تقاضا كرد و چون عثمان به وى پاسخ منفى داد، عليه وى قيام كرد(10) .
در واقع اين گروه ، شرابخوارى محمد را دليل رد درخواست وى از جانب عثمان دانسته اند و اينكه عثمان او را براى عمارت صالح ندانسته است ، ولى بايد يادآور شد اين ادعايى بيش نيست . چراكه ، عثمان هيچ گاه پايبند اصول نبوده ، زيرا والى وى در كوفه در حال مستى نماز صبح را به جاى دو ركعت چهار ركعت خواند!
قيام مردم مصر عليه عثمان به رهبرى ابن ابى حذيفه
در سال سى و چهار هجرى ، اعتراضات عليه عثمان اوج گرفت . مردم كوفه ، سعيد بن عاص را از شهر بيرون كردند و مخالفان عثمان با يكديگر به نامه نگارى پرداختند(11) . اعتراض به عثمان در مصر كه از جنگ صفارى شروع شده بود، ادامه داشت . بنا به نقل سيوطى ، گروهى از مردم از والى مصر (عبدالله بن سعد) به عثمان شكايت كردند. عثمان طى نامه اى عبدالله را تهديد و از ارتكاب كارهاى خلاف نهى كرد. عبدالله بن سعد نه تنها به مضمون نامه خليفه عمل نكرد، بلكه برخى از شاكيان را آن قدر كتك زد كه به قتل رسيدند. اين امر، باعث اعتراض ‍ بيشتر مردم مصر گرديد. حدود هفتصد نفر به مدينه رفتند و از اعمال ابن ابى سرح و عثمان به انتقاد پرداختند. پس از انجام برخى مذاكرات ، قرار شد كه والى مصر عزل و محمد بن ابى بكر جانشين وى گردد. مردم مصر، پس از انتصاب والى جديد از سوى عثمان روانه مصر شدند. در نيمه راه ، به غلام عثمان بر خوردند. وى نامه اى به همراه داشت كه در آن دستور محرمانه اى براى عبدالله بن سعد وجود داشت ، مبنى بر اينكه به آزار و اذيت مصريان معترض بپردازد. آنان از نيمه راه برگشتند و ديگر بار به اعتراض پرداختند كه در نهايت موجب قتل عثمان گرديد(12) .
برخى نيز علت حضور مردم مصر را در مدينه اعتراض به كارهاى خلاف عثمان ذكر كرده اند. محمدبن ابى بكر و محمد بن ابى حذيفه مردم مصر را به قيام بر ضد عثمان تحريص و ترغيب مى كردند.
محمدبن ابى بكر، همراه گروهى به مدينه مى رود و ابن ابى حذيفه (13) در مصر باقى مى ماند.
عبدالله كه متوجه حركت مصريان گرديد، نامه اى به عثمان نوشت و او را از قصد مردم مصر آگاه ساخت كه مصريان ، به ظاهر، به قصد عمره مى آيند، اما هدف آنان خلع و كشتن توست .
عثمان ، با ورود مصريان به مدينه ، براى مردم سخنرانى كرد و گفت : آنان در پى آشوب و فتنه اند و مى خواهند مرا از بين ببرند. به خدا سوگند، اگر من از ميان شما بروم ، هر يك از آنان آرزو خواهد كرد كه عمر من ، به جاى يك روز، يك سال اضافه شود(14) .
عبدالله براى تعقيب مردم مصر به دستور عثمان ، آن شهر را ترك كرد(15) و عقبته بن عامر جهنى و بنابر قولى سائب بن هشام عامرى را، به جاى خود گمارد و مسؤ وليت خراج را به سليمان بن عتر تحبيبى واگذارد. اين واقعه ، در ماه رجب سال سى پنج هجرى رخ داد(16) . محمدبن ابى حذيفه ، در ماه رجب قيام كرد و عقبه بن عامر را از فسطاط مصر، راند و مردم را به خلع عثمان فرا خواند(17) .
طرفداران عثمان ، افرادى مانند: معاويه بن حديج ، خارجه بن حذافه ، بسربن اطارت و مسلمه بن مخلّد، با ابن ابى حذيفه به مخالفت بر خاستند و سلمه بن مخزمه تحبيبى را نزد عثمان فرستاده ، وى را از كارهاى ابن ابى حذيفه مطلع ساختند. عثمان ، براى اصلاح امور، سعدابن ابى وقاص را به مصر فرستاد.(18) او چون نزديك مصر رسيد، مردم با وى به مخالفت برخاسته ، پس از مذمّت او و ايراد ضرب و جرح ، خيمه را بر سرش فرود آوردند. سعد ناگزير مراجعت كرد. زمانى كه عبدالله بن سعد، تصميم گرفت وارد مصر شود، مانع او شدند. از اين رو، به عسقلان رفت و تا هنگام مرگ عثمان در عسقلان به سر برد.(19)
طرفداران عثمان ، پس از قتل وى ، در ((خربتا)) جمع شده و با على (ع ) بيعت نكردند و تصميم به خونخواهى عثمان ، به رهبرى مسلمه بن مخلّد گرفتند؛ ولى با حضور قيس بن سعد در مصر، از درگيرى منصرف شد.(20)
طبق نقل كندى و مقريزى ، اين گروه مخالف حضرت على (ع ) و طالب خون عثمان ، با معاويه بن حديج ، بر خونخواهى عثمان بيعت كردند و به منطقه صعيد مصر، رفتند، ابن ابى حذيفه ، لشكرى به جنگ آنان فرستاد كه با شكست مواجه شد. ابن حديج پس از آن به ((برقه )) رفت سپس به اسكندريه مراجعه كرد.
مجددا ابن ابى حذيفه لشكرى براى جنگ با وى فرستاد. اين جنگ در ((خربتا))، در گرفت ، ولى پيروزى در پى نداشت . معاويه به قصد فسطاط حركت كرد و در ماه شوال ، در ((سلمنت )) فرود آمد در آنجا طرفداران ابن ابى حذيفه جلو او را گرفتند. آنان تصميم گرفتند كه جنگ را ترك كنند و ابن ابى حذيفه را گروگان بر اين امر قرار دادند. محمدابن ابى حذيفه ، حكم ابن صلت را به عنوان جانشين خود در مصر بر گزيد و همراه گروهى كه از جمله آنان ابن عديس و عده اى از قاتلان عثمان بودند، مصر را ترك كرد. هنگامى كه به سرزمين ((لدّ)) رسيدند، معاويه آنان را دستگير و به شام برد، ولى آنان از زندان دمشك فرار كردند. پس از آن ، تحت تعقيب امير فلسطين ، قرار گرفتند و در ذى حجه سال سى وشش ‍ هجرى ، به شهادت رسيدند.(21)
بعد از شهادت محمدبن ابى حذيفه بود كه قيس ، در ربيع الاول سال سى وهفت هجرى ، وارد مصر شد.
زمان دستگيرى و شهادت محمدبن ابى حذيفه
در اين كه محمد بن ابى حذيفه مدتى در زندان معاويه بوده ، ترديدى نيست طبق منابع شيعه وى در زندان به شهادت رسيده و طبق منابع اهل سنت ، بعد از فرار از زندان به شهادت رسيده است . ولى در زمان دستگيرى و چگونگى آن و هنگام شهادتش اقوال مختلفى نقل شده كه به طور اختصار به آن مى پردازيم .
1. محدث قمى درسفينة البحار مى نويسد: او پس از شهادت اميرالمؤ منين (ع ) دستگير و در زندان به شهادت رسيد.(22)
2. از واقدى نقل شده كه ابن ابى حذيفه در سال 36 به شهادت رسيده ، بدين گونه كه معاويه و عمرو عاص ، به مصر نيرو فرستادند و در منطقه عين شمس ، فرود آمدند. سپس محمد را كه در عريش ، به قصرى پناه برده بود، با منجنيق مجبور به فرود نموده و دستگير كردند.(23) ولى اين با برخى از واقعيتهاى تاريخى نا هماهنگ است ، زيرا طبق آنچه در كتاب ((وقعة صفين )) آمده ، در آغاز همكارى عمرو عاص و معاويه ، ابن ابى حذيفه از زندان فرار كرده بود.
منقرى مى نويسد:((بعد از فرستادن جريربن عبدالله ، از طرف على (ع ) به سوى معاويه ، براى گرفتن بيعت ، قبل از جنگ صفين ، معاويه صلاح را در آن ديد كه از عمر و عاص كمك بخواهد. عمرو عاص هم پذيرفت و متوجه بود كه معاويه به او نياز دارد. وقتى كه عمرو بر معاويه وارد شد، معاويه گفت : اى ابو عبدالله امشب سه خبر به ما رسيده كه چاره آن را نمى دانيم . عمرو گفت : آن چيست ؟
پاسخ داد: محمد بن ابى حذيفه در زندان را شكسته و خود و همراهانش ‍ فرار كرده اند، در حالى كه او از آفتهاى دين است ؛ قيصر روم ، نيرو آماده كرده كه بر من غلبه كند؛ على در كوفه آماده حركت به جانب من شده است .
عمرو گفت : اينها هيچ كدام مهم نيست . امّا نسبت به فرزند حذيفه ، چه اشكال دارد كه گروهى بفرستى كه او را دستگير كنند يا بكشند. حتى اگر به او دست نيافتند، ضررى متوجه تو نيست . امّا قيصر روم ، براى او هدايايى از كنيزكان زيباروى و ظرفهاى طلا و نقره بفرست و از او ترك مخامصه را بخواه اما نسبت به على ، اى معاويه بدان كه عرب هيچ گاه تو را و او را مساوى نمى داند، او در جنگ نصيبى دارد كه ديگران ندارند. او، صاحب خلافت است مگر اينكه با او از روى ظلم درگير شوى . بعد از اين كه عمرو، شب را نزد معاويه ماند معاويه مصر را به عنوان طعمه همكارى او قرار داد و در اين زمينه قراردادى را امضا كردند، دوباره درباره اين سه موضوع ، از او نظر خواست . عمرو گفت : نظر همان است كه گفتم . از اين رو معاويه ، مالك بن هبيره كندى را در تعقيب محمد بن ابى حذيفه فرستاد و وى محمد را به قتل رساند...))(24)
3.محمد بن ابى حذيفه ، در مصر بود، تا اينكه محمد بن ابى بكر به شهادت رسيد. وى همراه تعدادى از ياران خود به عمروعاص حمله كرد عمرو، در آغاز به وى امان داد، سپس با نيرنگ او را دستگير كرد و به نزد معاويه فرستاد و پس از مدتى از زندان فرار كرد.(25)
4.برخى نقل كرده اند: وى تا هنگام شهادت حجر بن عدى ، در زندان بوده و بعد از فرار از زندان ، به شهادت رسيده است .(26)
5. محمد پس از اين كه قيس بن سعد به ولايت مصر رسيد، از شهر خارج شد تا در مدينه خود را به على (ع ) برساند. معاويه كه متوجه حركت محمد شد، در راه كمين گذاشت و او را دستگير و زندانى كرد.(27) به نظر مى رسد كه اين قول بيشتر با واقعيت سازگار و هماهنگ است ؛ زيرا هم با كارگزارى قيس در آغاز خلافت (ع ) هماهنگى دارد و هم با درگير نشدن معاويه قبل از جنگ صفين با على (ع ) و نيز با آنچه از منقرى نقل شد كه در آغاز همكارى عمرو با معاويه ، ابن ابى حذيفه از زندان فرار كرده بود. شايد علت حساسيت معاويه اين بوده كه براى وى غيرقابل تحمل بود كه شخصى از خاندان بنى اميه كه در خانه عثمان تربيت شده است ، مردم مصر را عليه عثمان تحريك كرده باشد و حالا براى طرفدارى و حمايت على (ع ) به مدينه برود؛ از اين رو وى رادستگير و زندانى كرد. روزى معاويه دستور داد محمد را از زندان نزد او آوردند. به او گفت : ((آيا وقت آن نرسيده كه آگاه شوى و از گمراهى گذشته ، كه حمايت از على بن ابيطالب (ع ) بود، بازگردى ؟ آيا نمى دانى كه عثمان مظلوم كشته شد و عايشه ، طلحه و زبير به خونخواهى وى برخاستند؟ آيا نمى دانى اين على بود كه مردم را عليه عثمان شوراند و ما امروز درصدد خونخواهى عثمان هستيم ؟ محمد گفت : تو مى دانى كه من خويشاوند نزديك تو هستم و تو را از ديگران بيشتر مى شناسم ؟ معاويه گفت : آرى . محمدبن ابى حذيفه گفت : قسم به خدايى كه جز او معبودى نيست ، كسى را نمى شناسم كه بيش از تو درخون عثمان و تحريك مردم عليه وى شركت داشته باشد. وقتى كه عثمان تو و امثال تو را به كار گمارد، مهاجر و انصار، خواهان بركنارى تو شدند؛ اما عثمان نپذيرفت و درنتيجه ، مردم آن گونه كه شنيدى با عثمان رفتاركردند.
به خدا قسم ، در آغاز و انتها، در قتل عثمان كسى شريك نبود، جز طلحه ، زبير و عايشه ؛ شركاى اينان عبدالرحمان بن عوف ، ابن مسعود، عمار و تمام انصار بودند. زيرا عبدالرحمن در شوراى خلافت به نفع عثمان راءى داد با اينكه صلاحيت نداشت و به خاطر اذيت و آزار عبدالله بن مسعود و عمار (وابوذر) و انصار؛ مردم نسبت به عثمان بدبين شدند. بنابراين اعمال گذشته عثمان و طرفدارانش اين وضعيت را ايجاد كرد.
محمد بن ابى حذيفه آنگاه خطاب به معاويه ، چنين گفت : قسم به خدا، گواهى مى دهم از آن زمانى كه تو را مى شناسم ، چه در جاهليت و چه در اسلام ، بر يك خلق و خوى هستى و اسلام ، چيز اندك يا زياد، بر تو نيفزوده است و نشانه آن نيز در وجودت روشن و آشكار است و نياز به استدلال نيست .
تو مرا به خاطر دوستى على (ع ) ملامت مى كنى ! همراهان على روزه داران و عابدان مهاجر و انصار بودند(28) اما همراهان تو فرزندان منافق و رهاشدگان بودند كه نسبت به دين آنان خدعه كردى و آنان به خاطر دنيايت ، نيرنگ ورزيدند
[وبه خاطر آن به تو روى آوردند]
قسم به خدا، اى معاويه ! آنچه انجام دادى بر تو مخفى نيسست ؛و آنچه آنان انجام دادند بر آنان مخفى نيست زيرا با اطاعت از تو، مستوجب سخط و عذاب الهى گرديدند. به خدا قسم ، هميشه على (ع ) را به خاطر خدا، دوست مى دارم و تو را تا زمانى كه زنده هستم ، به خاطر خدا و رسولش دشمن مى دارم معاويه پس از شنيد اين سخنان ، گفت : تو را هنوز بر گمراهى مى بينم !))
آن گاه طبق دستور معاويه ، او را به زندان ، بازگرداندند. محمد در زندان اين آيه شريفه را مى خواند: رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه .(29) (پروردگارا زندان براى من ، بهتر است ، از آنچه مرا به آن مى خوانند.) تا اينكه در زندان از دنيا رفت .(30) بنابر نقل مورّخين ابن ابى حذيفه از زندان فرار كرد. شايد معاويه زمانى كه از جذب محمد نااميد شد، در صدد قتل او بر آمد و چون كشتن وى راكه از خاندان بنى اميه بود، در زندان به صلاح نمى ديد زيركانه زمينه فرار وى را فراهم كرد. وقتى كه معاويه ناراحتى مردم شام را از فرار ابن ابى حذيفه مشاهده كرد، گفت : چه كسى او را براى من مى آورد؟ مردى به نام عبيدالله بن عمروبن ظلام كه شجاع و از طرفداران عثمان بود، گفت :من او راتعقيب مى كنم ،آنگاه همراه عده اى به دنبال ابن حذيفه رفت و در حوارين (31) به او رسيد.اما محمد به غارى پناه برده بود.تعقيب كنندگان او رااز غار بيرون آوردندو در همانجاگردنش رازده و وى رابه شهادت رساندند(32) - رحمت خدابراوباد.
تحقيق درامارت ابن ابى حذيفه برمصر
ابوالقاسم محمدبن ابى حذيفه بن عتبة بن عبدشمش ، قرشى ، عبشى ، در حبشه متولد شد. مادرش سهله دختر سهيل بن عمرو و پسردائى معاويه بود. بعد از مرگ پدرش (در جنگ يمامه ) عثمان كفالتش را به عهده گرفت ، تا اينكه بزرگ شد و بعدها به مصر رفت و مردم را عليه عثمان شوراند.(33)
شيخ طوسى و ابن داوود- رضوان الله عليهما- وى را از ياران على (ع ) و كارگزاران او بر مصر دانسته اند.(34)
در سفينه البحار در معرفى او آمده است : محمد، پسردايى معاويه و از انصار اميرالمومنين (ع ) و از شيعيان آن حضرت و كارگزار وى بر مصر، و از برگزيدگان مسلمانان بود.(35)
در اسدالغابه واستيعاب از خليفه بن خياط نقل شده كه : على بن ابى طالب (ع ) او رابر مصر امارت داد سپس او را عزل و قيس بن سعدبن عباده را بر مصر گمارد. ابن اثير گويد: قول صحيح آن است كه محمدبن ابى حذيفه به هنگام مرگ عثمان ، در مصر بود و بر شهر مصر مسلط گرديد و با اعزام قيس بن سعد از جانب على (ع ) وى عزل گرديد.(36) از آنچه نقل شد استفاده مى شود كه ابن ابى حذيفه كارگزار على (ع ) بر مصر بوده است ولى همان گونه كه ابن اثير ذكر شواهد تاريخى نشان مى دهد كه على (ع ) در نصب وى نقش نداشته است . از قول كسانى كه معتقدند حضرت امير (ع ) بعد از جنگ جمل ، قيس بن سعد را به مصر اعزام كرده است ، مى توان استنباط كرد كه تا آن زمان محمد، كارگزار على (ع ) بر مصر بوده ولى اگر پذيرفتيم كه اميرالمومنين (ع ) قيس بن سعد را در ماه صفر سال سى وشش هجرى ، قبل از جنگ جمل ، به مصر فرستاده و او، در ابتداى ربيع الاول همان سال به مصر رسيده است ، براى كارگزارى محمد بر مصر شاهدى باقى نمى ماند. افزون بر اينكه شواهد تاريخى نيز اين قول را تاءييد مى كند.اما آنچه مسلم است ، اين است كه محمدبن ابى حذيفه ، يكى از شيعيان على (ع ) و از دشمنان عثمان بوده است .در استيعاب نقل شده كه شديدترين دشمنان عثمان سه محمد بودند: محمدبن ابى بكر،محمدبن ابى حذيفه و محمدبن عمروبن حزم انصارى .(37) در مقام و شاءن وى از امام رضا (ع ) روايت شده كه على (ع ) فرمود:
ان المحامدة تابى ان يعصى عزوجل . (محمدها از معصيت خدا امتناع مى ورزيدند). راوى سؤ ال كرد آنها كيانند؟ فرمود: محمدبن جعفربن ابى طالب ، محمدبن ابى بكر، محمدبن ابى حذيفه و محمدبن اميرالمومنين .(38) شايد مقام و موقعيت محمد، نزد شيعه و قول كسانى كه عقيده دارند، قيس بن سعد بعد از جنگ جمل به مصر رفته است ، باعث شده كه او را به عنوان كارگزار مصر معرفى كنند. حتى مقريزى در كتاب خطط خود كه درباره تاريخ مصر است .ا ين نظر را پذيرفته و معتقد است كه محمدبن ابى حذيفه حدود يك سال در دوران خلافت على (ع ) كارگزار مصر بوده است . وى ورود قيس بن سعد را به مصر، در ابتداى ربيع الاول سال سى وهفت هجرى دانسته است .(39) بدون ترديد، آنچه مقريزى نقل كرده بر گرفته از كتاب ولاة مصر كندى است (40) و راوى آن شخصى است به نام يزيدبن ابى حبيب .(41) كندى در اين زمينه نقلهاى ديگر را ناديده گرفته (42) و آنچه ذكر كرده است با واقعيات تاريخى هماهنگى ندارد.
وى در ادامه معرفى كارگزاران مصر مى نويسد:
قيس بن سعد چهارماه و پنج روز كارگزار مصر بوده و در رجب سال سى و هفت عزل شده است . بعد از او مالك اشتر به مصراعزام شد. وى در اول رجب سال سى وهفت به قلزم رسيد و توسط شخصى با عسل مسموم گرديد. كندى ، اضافه مى كند كه مالك اشترابواكدر بن حمام بن عامرلخمى را، جانشين خود در مصر قرار داد. وى و پدرش از شيعيان على (ع ) بودند كه در محاصره خانه عثمان شركت داشتند. و در ادامه مى نويسد: ((در نيمه رمضان سال سى وهفت محمدبن ابى بكر وارد مصرگرديد، محمد، عبدالله بن ابى حرمله بلوى را مسؤ ول امنيت شهر قرار داد. وى شهادت محمد را در چهاردهم صفر سال سى وهشت دانسته كه در حدود پنج ماه در مصر بوده است و حكومت عمروعاص ‍ رابر مصر در ربيع الاول سال سى وهشت ذكركرده است .(43)
همان گونه كه اشاره شد،گفتار كندى و مقريزى با برخى واقعيتهاى تاريخى هماهنگى ندارد. در شرح حال قيس بن سعد خواهد آمد كه وى جزو اولين گروه از كارگزاران امام على (ع ) بود كه در ماه صفر به مصر اعزام گرديد و از نامه اى كه حضرت به مردم مصر نوشته است ، مى توان دريافت كه قبلا كسى را به عنوان كارگزار مصر انتخاب نكرده است ؛ زيرا قيس از مردم مصر براى على (ع ) بيعت گرفت . و تنها گروهى اندك ، حاضر به بيعت با على (ع ) نشدند.
با توجه به اهميت مصر بعيد است كه اميرالمومنين (ع ) حدود يك سال مردم مصر را رها كرده و از آنان بيعت نگيرد،با اينكه مصر، هم از لحاظ سياسى و هم از لحاظ اقتصادى مهم بود. اهميت و حساسيت مصر براى على (ع ) بيشتر از آن جهت بود كه با شام مركز حكومت حزب اموى ، به رهبرى معاويه هم مرز بود و معاويه كسى بود كه با على (ع ) بيعت نكرده و عليه آن حضرت توطئه مى كرد. مصر از جهت سياسى براى معاويه نيز مهم بود، زيرا وى نمى خواست نيروى قدرتمندى در همسايگى ، او را تهديد كند. از اين رو از چهار كارگزارى كه بعد از عثمان به حكومت مصر رسيدند، سه تن را به شهادت رساند و چهارمى را با توطئه و نيرنگ مجبور به ترك اين منطقه كرد. اما از جهت اقتصا دى مصر بدان حد اهميت داشت كه عمروعاص درباره آن گفته است : ((ولايت مصر به طور كامل (يعنى در صورتى كه امارت و جمع خراج با هم باشد) معادل خلافت است .)) خراج مصر در زمان عمروعاص ‍ دوازده ميليون دينار بود. در حالى كه خراج عراق در بهترين موقعيتش ، به بيش از هفتده ميليون درهم نرسيده بود.(44) همچنين اهميمت اقتصادى آن باعث شد كه عمروعاص آن را، بهاى همكارى خود با معاويه ، عليه على (ع )، قرار دهد. در عين اينكه كندى سعى كرده است در تاريخ اعزام كارگزاران على (ع ) دقت كند طبق آنچه مورخين نوشته اند، اعزام مالك اشتر در زمانى بوده كه محمدبن ابى بكر در مصر بوده است و بنابر قولى وى به شهادت رسيده است . بر طبق آنچه ذكر خواهد شد، كم هستند تاريخ نگارانى كه اعزام مالك را به مصر قبل از اعزام محمدبن ابى بكر بدانند. حقيقت اين است كه تاريخ مصر مخصوصا آنچه به محمدبن ابى حذيفه است مشوش و غير منقح است و علت آن اعمال نفوذ حزب امورى در جريانات تاريخى و تحريف آن است .

 

next page

fehrest page