سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۱
حجة الاسلام و المسلمين على
اكبر ذاكرى
- ۳ -
فصل دوّم : خلافت اميرالمؤ منين (ع )
آغاز دوران خلافت
اميرالمؤ منين (ع )
بعد از اين كه عثمان كشته شد، مردم براى بيعت با حضرت امير (ع
)، با شور فراوان ، نزد آن حضرت آمدند، امّا حضرت در ابتدا از پذيرش
خلافت امتناع مى ورزيد و مى فرمود: ((اگر من وزير باشم ، بهتر از آن
است كه امير باشم .))
در نهج البلاغه ، در موارد متعدّد اشتياق مردم براى بيعت ، نقل شده است
كه ما سه مورد آن را ذكر مى كنيم .
1- حضرت در خطبه شقشقيه مى فرمايد:
((فما راعنى الّا والنّاس كعرف الضّبع الىّ ينثالون علىّ من كلّ جانب
حتّى لقد وطى الحسنان و شقّ عطفاى مجتمعين حولى كربيضة الغنم .))(44)
پس از (كشته شدن عثمان ) هيچ چيزى مرا به دهشت نينداخت ، مگر اين كه
مردم ، مانند موى گردن كفتار، در اطرافم حلقه زده ، از هر طرف به سوى
من هجوم مى آورند، به طورى كه از ازدحام ايشان و بسيارى جمعيّت ، حسن و
حسين ، زير دست و پا رفتند و دو طرف جامعه و رداى من پاره شد. در اطراف
من مانند گله گوسفند حلقه زدند.
2- ((فاقبلتم الىّ اقبال العوذ المطافيل على اولادها تقولون : البيعة
البيعة ! قبضت كفّى فبسطتموها و نازعتكم يدى فجاذبتموها)).(45)
همچون آهوان و گوسفندان كه به فرزندان خود، روى آورند، به سوى من روى
آورديد. مى گفتيد: بيعت ، بيعت . من دستم را مى بستم و شما آن را مى
گشوديد من آن را از شما برمى گرفتم شما به سوى خود مى كشيديد.
3- حضرت امير (ع ) در مقابل خواست مردم براى بيعت مى فرمود:
((دعونى و التمسوا غيرى ؛ فانّا مستقبلون امرا له وجود و اءلوان لاتقوم
له القلوب ، و لاتثبت عليه العقول و انّ الافاق قد اءغامت ، و المحجّة
قد تنكّرت و اعلموا اءنّى ان اءجبتكم ركبت بكم ما اعلم ، و لم اءصغ الى
قول القائل و عتب العاتب ، و ان تركتمونى فانا كاءحدكم ؛ و لعلّى
اءسمعكم و اءطوعكم لمن و ليتموه امركم و اءنا لكم وزيرا خير لكم منّى
اءميرا!))(46)
مرا واگذاريد و از ديگرى اين كار را طلب كنيد. ما به كارى روى آورده
ايم كه آن را روى و رنگهاست ؛ دل بر آن كار نمى شكيبد و خرد، بر آن
ثابت نمى ماند. همانا كه كرانه ها را ابر سياه (خشم و كين و جهل ) فرا
گرفته است و راه راست ، ناشناخته گشته است . بدانيد كه اگر من گفته شما
را بپذيرم ، با شما چنان كه مى دانم ، كار خواهم كرد و به گفته هيچ كس
و نكوهش هيچ فرد گوش نخواهم داد و اگر مرا واگذاريد يكى از شمايم و بسا
كسى را كه به كار خود، ولايت دهيد فرمان او را شنواتر و فرمانبردارتر
از ديگران باشم و اگر شما را وزير باشم ، بهتر كه شما را امير باشم .
4- طبرى از محمد بن حنيفه نقل مى كند كه گفت : من در هنگام كشته شدن
عثمان ، همراه پدرم بودم . حضرت وارد منزل خود شد. اصحاب رسول خدا نزد
او آمده ، گفتند اين مرد، كشته شد و مردم بايد امام و رهبر داشته باشند
و امروز ما كسى را كه سزاوارتر به خلافت و باسابقه تر در اسلام و
نزديكتر به رسول خدا از تو باشد، نمى يابيم .
حضرت فرمود: اين كار را نكنيد! فانّى اكون وزيرا خير من ان اكون اميرا؛
اگر من ، وزير و همكار امام مسلمين باشم ، بهتر از آن است كه امير و
حاكم بر مسلمين باشم ؛ امّا آنها گفتند: به خدا قسم ما تو را رها نمى
كنيم ، تا اين كه با تو بيعت كنيم .
حضرت كه اصرار آنها را ديد و در مقابل آن ، احساس وظيفه مى نمود،
فرمود: پس بايد بيعت من در مسجد باشد؛ بيعت من نبايد مخفيانه و بدون
رضايت مسلمان باشد.(47)
و بدين گونه در روز جمعه ، بيست وپنجم ذى الحجّه سال سى وپنجم هجرى
مردم مدينه و اصحاب رسول خدا(ع )، با حضرت اميرالمؤ منين - عليه
السّلام - بيعت كردند. حضرت بعد از بيعت ، اوّلين خطبه خود را اين گونه
ايراد فرمود:
((انّ اللّه سبحانه انزل كتابا هاديا بين فيه الخير و الشّرّ؛ فخذوا
نهج الخير تهتدوا، و اصدفوا عن سمت الشّرّ تقصدوا.
الفرائض الفرائض ! اءدّوها الى اللّه تؤ دّكم الى الجنّة . انّ اللّه
حرّم حراما غير مجهول ، و اءحلّ حلالا غير مدخول ، و فضّل حرمة المسلم
على الحرم كلّها، و شدّ بالاخلاص و التّوحيد حقوق المسلمون فى معاقدها،
((فا لمسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده )) الّا بالحقّ، و لايحلّ
اءذى المسلم الّا بما يجب .
بادروا اءمر العامّة و خاصّة احدكم و هو الموت فانّ امامكم ، و انّ
السّاعة تحدوكم من خلفكم . تخفّفوا تلحقوا، فانّما ينتظر باءوّلكم
آخركم .
اتّقوا اللّه فى عباده و بلاده ، فانّكم مسؤ ولون حتّى عن البهائم .
اءطيعوا اللّه و لاتعصوه ، و اذا راءيتم الخير فخذوا به ، و اذا راءيتم
الخير الشّرّ فاءعرضوا عنه .(48)
(و اذكروا اذانتم مستضعفون فى الارض ).(49)
خداى تعالى كتابى (قرآن ) را فرستاد كه راهنماست ؛ در آن ، نيك و بد را
بيان فرمود؛ پس راه نيك را پيش گيرد، تا هدايت شده ، راه ببريد و از
جانب بدى دورى گيريد، تا در ميان راه راست راه برويد.
واجبات را به جا آوريد، واجبات را به جا آوريد! آنها را براى خدا، به
جا آوريد، تا شما را به بهشت برساند. خداوند چيزى را كه نامعلوم نيست ،
حرام گردانيد و آنچه را عيب و نقصى در آن يافت نمى شود، حلال فرمود و
احترام مسلمان را بر همه حرمتها فزونى داد و به سبب اخلاص و توحيد،
حقوق مسلمانان را در مواضع خود، بهم ربط داده است ؛ پس مسلمان كسى
است كه مسلمان از زبان و دست او سالم و آسوده باشد، مگر اين كه از روى
حق باشد و زيان به مسلمانان ، حلال نيست مگر آنچه را كه خداوند واجب
فرموده است .
بشتابيد به واقعه اى كه براى همه عموميّت دارد و مخصوص به هر يك از
شماست و آن ، مرگ است ، زيرا مردم ، پيش روى شما هستند (از شما در مرگ
، پيشى گرفته اند) و قيامت از پشت سر، شما را مى راند. سبك شويد، تا كه
ملحق گرديد زيرا اولين شما (كه از دنيا رفتند) آخرين شما را چشم به راه
مى باشند (تا همگى در قيامت جمع شويد).
از خدا بترسيد درباره بندگان و شهرهاى او، زيرا از شما مى پرسند، حتى
از زمينها و چهارپايان . خدا را فرمان بريد و او را نافرمانى نكنيد و
هرگاه نيكى را ديديد، آن را دريابيد و هرگاه بدى را ديديد، از آن دورى
كنيد (و به ياد آوريد زمانى كه شما در زمين ، مستضعف و ناتوان بوديد (و
خداوند به شما، عزت فرمود).)
حضرت امير (ع ) در ابتدا، قرآن را به عنوان كتاب راهنما معرفى مى كند
كه در بر دارنده دستورات خداوند مى باشد و بعد از آن ، دستور به اجراى
احكام اسلامى و توجّه به واجبات مى دهد و اين كه حلال و حرام الهى ،
داراى فلسفه و علّت مى باشد.
سپس به حرمت و احترام يك فرد مسلمان و وظيفه متقابل افراد جامعه اسلامى
اشاره مى كند كه بايد از ظلم و ستم به ديگران خوددارى كرد، زيرا حرمت
مؤ من لازم است و تجاوز از حدود الهى ، خروج از اسلام است و بعد از
توجه دادن افراد به وظيفه اى كه در مقابل دستورات خدا و جامعه مسلمانان
دارند، آنها را متوجه قيامت و مرگ مى كند و در آخر، حضرت به وظيفه اى
كه مردم در مقابل ديگران ، شهرها، زمينها و چهارپايان دارند، مى
فرمايد: شما حتى درباره زمينها و چهارپايان ، مورد سؤ ال واقع مى شويد
كه چرا بى جهت حيوانى را كشتيد و يا منطقه اى را ويران نموديد و در
مقابل وظيفه اى كه نسبت به آبادانى شهرها و زمينها داشتيد، عمل نكرديد
و يا در راه خلاف ، از آنها بهره برديد؟
بركنارى كارگزاران عثمان
يكى از كارهاى مهمى كه اميرالمؤ منين مى بايد انجام دهد، تصفيه
كارگزاران فاسد عثمان و بركنارى آنها از مناصبشان مى باشد؛ چرا كه آنها
مرتكب جنايات زيادى شدند و به مردم ظلم و ستم روا داشتند. على (ع ) در
تصميم خود، قاطع و مصمم است و كسانى كه با روحيه او آشنا هستند، مى
دانند كه وى به هيچ وجه افرادى همچون معاويه ، عبداللّه بن عامر، يعلى
بن اميّه و عبداللّه بن ابى سرح را در سمتهايشان ابقا نخواهد كرد. اما
اين تصميم ، ممكن است باعث ايجاد ناآرامى هاى مختلف گردد و اوضاع
متلاطم و انقلابى را دچار هيجانات سياسى ديگر بنمايد و عده اى بخواهند
از آب گل آلود ماهى بگيرند.
مغيرة بن شعبه كه يكى از مكاران عرب و آگاه به اوضاع سياسى بود و از
روش اميرالمؤ منين (ع ) نيز اطلاع داشت ، به آن حضرت ابقاى كارگزاران
عثمان و بخصوص معاويه را پيشنهاد كرد، اما با مخالفت على (ع ) روبرو
شد.
عبدالفتّاح عبدالمقصود ديدار مغيره با اميرالمؤ منين (ع ) را اين گونه
به تصوير كشيده است :
((مغيرة بن شعبه نزد على (ع ) رفت و با چرب زبانى به تملّق پرداخته ،
گفت )):
((نصيحتها ارزان مى باشد و تو از همه مردم برترى . نظر امروز، امور
فردا را به دست مى دهد. آنچه هم امروز از دست برود، باعث از دست رفتن
چيزهايى در فرداست )).
لحظه اى از گفتن دست كشيد تا ميزان تاءثير گفتارش را ببيند. همين كه
ديد على (ع ) بآرامى گوش مى دهد، سخن از سر گرفت : ((من به تو نصيحت مى
كنم كه كارگزاران عثمان را در جاى خود، ابقا كنى . معاويه را در كار
خود بگمار. ابن عامر را هم ابقا كن . ديگر كارگزاران را هم در جاى
خودشان باقى گذار. آنان با تو بيعت مى كنند؛ كشور را آرام مى سازند و
مردم را ساكت مى گردانند)).
امام نظر قاطع خود را درباره آن واليان به وى گفت : ((به خدا قسم اگر
ساعتى از روز باشد، در اجراى نظرم تلاش به خرج مى دهم . نه آنان را كه
گفتى والى مى كنم و نه امثال آنان را به ولايت مى گمارم .))
مغيره گفت : پس برايشان نامه بنويس و آنان را در مقام خودشان تثبيت كن
.
همين كه بيعت آنان و اطاعت سپاهيان به تو رسيد، يا آنان را عوض كن يا
باقى بگذار.
حضرت پاسخ قاطعى به وى داد؛ پاسخى كه ناشى از خلق على (ع ) است :
((در دينم نيرنگ وارد مكن و در كارم پستى روا مدار.))
ولى باز هم مغيره نااميد نمى شود، بلكه مى پندارد قادر است به هر شكل
شده مقدارى از خواستهايش را اجرا كند... لذا گفت : پس اگر از اين كار
امتناع دارى هر كه را مى خواهى عزل و فقط معاويه را باقى گذار، زيرا
معاويه گستاخ است و اهل شام از او حرف شنوى دارند. تو هم در تثبيتش
بهانه دارى ، زيرا عمر بن خطاب او را والى آنجا كرده است ...
حضرت فرمود: نه ، به خدا قسم ، معاويه را دو روز هم برنمى گمارم .
لذا مغيره با تمام دهاء و زيركيش شكست خورده ، از آنجا بيرون رفت ، يك
شب بيش نگذشت كه بار ديگر به خدمت امام رسيد و از گفته هاى ديروزش
معذرت خواست و اعلام كرد عقيده اش در مورد تثبيت واليان عثمان - عقيده
اى كه مدتها از آن دفاع مى كرده - نادرست بوده است .
اين زيرك ترجيح داد كه با وجود نبودن در صفوف ياران و مددكاران امام ،
خود را در لباس تاءييد كنندگان سياست اميرالمؤ منين نشان دهد. كافى است
موضعى اتّخاذ كند كه نه خشم امام را عليه خود برانگيزد و نه او را از
صف دشمنانش دور گرداند، تا همين كه فرصتى به دست آورد، بتواند به صف
دشمنان امام بپيوندد و درهاى گروه غالب ، به روى او بسته نشود!
هوشمندى على (ع ) از او كمتر نبود. مشت بسته مغيره هم پيش او باز است !
با وجود اين ، على (ع ) به او گوش داد تا عذرخواهيش به پايان رسيد. سپس
او را تا در خانه بدرقه كرد. لبخندى بر لب داشت كه هم مسخره آميز بود و
هم دربردارنده تاءسفى روشن براى حالت مردانگى مردان .
وقتى مغيره از خانه بيرون آمد، با ابن عباس كه در همان لحظه از حج
برگشته بود، برخورد كرد؛ همان حجى كه از طرف عثمان ، ماءمور شده بود
برود. پس از آن سلام و عليك ، اولى به راه خود رفت و دومى بر خليفه
جديد وارد شد.
ابن عباس دريافت كه اين نابغه ، براى كارى به حضور امام رسيده كه خود
در آن ذى نفع بوده است پرسيد: اميرالمؤ منين ! اين شخص كه هم اكنون از
حضورت خارج شد، چه گفت ؟
على (ع ) تبسم كرد و قضيه را به تفصيل شرح داد.
ابن عباس گفت : اى اميرالمؤ منين ! در مورد اول تو را نصيحت كرده است و
در مورد دوم خيانت ...
مرا نصيحت كرد؟!
آرى . تو مى دانى كه معاويه و يارانش اهل دنيا هستند، لذا اگر آنان را
در مقام خودشان تثبيت كنى ، به كسى كه سرپرست اين امر است ، توجهى
ندارند...
- واى بر تو ابن عباس ! آن كس كه مرا به رعايت حق ، ملزم و به
كارگزاران عثمان آشنا مى گرداند، هرگز مرا وادار نمى كند كسى از اين
دسته را بهتر و شايسته تر از ديگران بدانم . اگر عزلشان را پذيرفتند،
چه بهتر و اگر نپذيرفتند، با شمشير خدمتشان مى رسم .
مثل اين كه جوان اين نظر را پذيرفت ، زيرا برگشته ، مى گويد: من به تو
نصيحت مى كنم كه معاويه را در مقام خود تثبيت كنى . اگر با تو بيعت
كرد، من تعهّد مى كنم او را از مقامش ريشه كن سازم .
- نه . به خدا قسم ... چيزى جز شمشير به وى نمى دهم !
- اميرالمؤ منين ! تو مرد شجاعى هستى ، ولى دانش جنگ ندارى .
نشنيده اى از رسول خدا كه فرموده جنگ ، نيرنگ است ؟
- بلى !
- پس به خدا قسم اگر از من اطاعت كنى ، آنان را از همانجا كه وارد شده
اند طورى بيرون مى رانم كه ندانند از كجا برايشان آمده است ، بدون اين
كه نقصان يا گناهى بر تو وارد شود.
على (ع ) چه بگويد پس از اين نظر عجيب ابن عباس كه تقريبا شكل ديگرى از
همان نصيحت مغيره بود، جز اين پاسخى كه از روى كمال دورانديشى و ايجاز
بود، چيزى بر گفته اش اضافه نكرد.
- ابن عباس ! من اهل اين گونه حرفهاى تو و مغيره نيستم ... نظر مشورتى
خود را مى گويى ، من هم نظرى مى دهم ، بعد از اين كه نظرت را نپذيرفتم
، بايد حرف مرا اطاعت كنى .
- اطاعت مى كنم . آسانترين چيزى كه از من مى خواهى ، اطاعت است .(50)
البته بايد اين نكته را بايد يادآورى كرد كه تنها ابن عباس و مغيره
نبودند كه صلاح را در ابقاى معاويه مى دانستند، بلكه عده اى از مورّخين
نيز بر اين سياست على (ع ) خرده گرفته و بركنارى معاويه را به صلاح
ندانسته اند. از اين رو، عده اى به اين اشكال پاسخ داده اند. از جمله
ابن ابى الحديد(51)
به اشكالاتى كه بر سياست على (ع ) گرفته اند، پاسخ داده و اولين اشكالى
كه مطرح كرده است ، همين اشكال است و مورّخين معاصر و كسانى كه درباره
على (ع ) كتابى نوشته اند، اين سياست حضرت على (ع ) را ستوده و آن را
صحيح دانسته اند.(52)
بهترين پاسخ اين است كه على (ع ) اگر مى خواست معاويه را به كارگزارى
شام انتخاب كند مى بايد عهدى براى او بنويسد و او را در اين سمت ، ابقا
كند و در اين صورت اگر على (ع ) بعدا تصميم به بركنارى او مى گرفت ،
معاويه به مردم اعلام مى كرد كه اگر من شايسته نبودم ، چرا در ابتدا
مرا عزل نكرد و به اين سمت منصوب كرد و اگر چنين شايستگى داشتم ، پس
چرا حالا مرا عزل مى كند و بدين وسيله مى توانست على (ع ) را متهم به
ترس از خود و مداهنه در دين بنمايد.
علاوه بر اين ، معاويه شايستگى حكومت بر مردم را نداشت و فردى فاسد بود
كه خود حضرت از عملكرد او به عثمان شكايت كرد و حضرت مى دانست كه
معاويه در پى قدرت و حكومت است و آن گونه كه بخواهد، عمل مى كند و هيچ
گاه تسليم خدا و امام برحق مسلمين نخواهد شد و نامه هايى حضرت به
معاويه نوشت ، گواه بر اين مطلب است .
روش حضرت در برخورد با كارگزاران عثمان ، بدين گونه بود كه طىّ نامه اى
به آنها مى نوشت ، از آنها مى خواست كه از مردم بيعت بگيرند. بعد از آن
، در صورتى كه تصميم به بركنارى يكى از آنها داشت ، از او مى خواست به
مركز حكومت ، مدينه و بعدا كوفه ، بيايد كه بازگشت او نشانگر تسليمش در
مقابل خليفه مسلمين و بيعت دوم ، نشانگر وفادارى آن منطقه به رهبر
جامعه اسلامى بود؛ همانگونه كه حضرت نسبت به اشعث بن قيس و جرير بن
عبداللّه بجلى و ديگران ، بدين گونه عمل مى كرد.
از اين رو، حضرت در نامه اى به معاويه نوشت :
امّا بعد: فانّ النّاس قتلوا عثمان عن غير مشهورة منّى و بايعونى عن
مشهورة منهم و اجتماع فاذا اتاك كتابى فبايع لى و اوفد الىّ اشراف اهل
الشّام قبلك .(53)
مردم بدون مشورت با من ، عثمان را كشتند، اما با مشورت يكديگر و با
اجتماع ، با من بيعت كردند. پس همين كه نامه ام به تو رسيد، از مردم
براى من بيعت گرفته ، بزرگان شام را نزد من بفرست .
حضرت نامه را توسط سبره جهنى براى معاويه فرستاد، اما معاويه بدون پاسخ
، فرستاده خليفه مسلمانان را باز گرداند.
بنابر نقل بلاذرى ، فرستاده حضرت ، مسور بن مخرمه نام داشت .(54)
طبق نقل نهج البلاغه ، حضرت به معاويه نوشت :
فبايع من قبلك و اءقبل الى فى وفد من اصحابك والسّلام .(55)
بيعت بگير از كسانى كه نزد تو مى باشند و نزد من آى همراه با گروهى از
يارانت .
معاويه صبر كرد تا اين كه سه ماه بعد از مرگ عثمان ، در ماه صفر، مردى
از بنى عبس و مردى از بنى رواحه را كه قبيضه خوانده مى شد، خواست و يك
طومار مهر شده را كه روى آن نوشته بود: ((از معاويه به على )) به او
داد و گفت : طومار را گرفته ، در كوچه هاى مدينه بگردانى .
اين دو از شام خارج شدند و در ماه ربيع الاول وارد مدينه گرديدند. پس
از ورود، مرد عبسى ، طومار را گرفته ، طبق دستور معاويه ، در كوچه ها
گردش مى داد مردم از منازل خود خارج شده ، به او نگاه مى كردند. البته
آنها مى دانستند كه معاويه به على (ع ) معترض است . اين مرد گذشت تا
اين كه خود را نزد على (ع ) رساند و طومار را به حضرت داد.
حضرت مهر طومار را شكست ، اما در آن نوشته اى نيافت ، پس به رسول
فرمود: چه خبر؟
گفت : من گروهى را ترك كردم كه جز قصاص ، به چيز ديگرى راضى نمى شوند.
حضرت فرمود: از چه كسى ؟
گفت : از خودت و سپس افزود: من شام را در حالى ترك كردم كه 60 هزار نفر
(پيرمرد) زير پيراهن عثمان كه بر منبر دمشق پوشيده شده ، گريه مى كنند.(56)
اين اولين برخورد علنى معاويه با على (ع ) مى باشد كه علاوه بر اين كه
حاضر نمى شود در همان ابتداى حكومت على (ع )، با آن حضرت همكارى كند،
بلكه فرستاده او را نيز بدون پاسخ نامه ، به مدينه روانه مى كند و سپس
طومارى با آن وضعيّت نوشته ، به رسول خود مى گويد كه مساءله خونخواهى
عثمان را مطرح كند و به گونه اى عمل مى كند كه مردم اجتماع كنند. و اين
پيام شوم خود را به آنها نيز برساند.
البته كار معاويه ، تنها اين نبود، بلكه طى نامه هايى به طلحه ، زبير و
ديگران نوشت ، آنها را عليه على (ع ) تحريك كرد و به آن دو، به طور
جداگانه نوشت كه مردم شام با آنها به عنوان خليفه ، يكى پس از ديگرى
بيعت كرده اند.
حال با اين وصف ، اگر امام على (ع ) امارت شام را به معاويه مى داد، به
يقين او بيشترين سوء استفاده را از آن مى كرد و وضعيّتش محكم و منطقش
قوى مى شد.
با وجود اين معاويه مى توانست مانند اشعث و جرير اعلام آمادگى كرده از
مردم شام براى خليفه مسلمين بيعت بگيرد، چنين نكرد و در عوض ، پيراهن
عثمان را در مسجد دمشق قرار داد و مساءله خونخواهى عثمان را مطرح كرد و
به احساسات مردم دامن زد و آنها را بر ضد على (ع ) تحريك كرد.
در اين ميان اميرالمؤ منين (ع )، براى اين كه جلو خونريزى بين مسلمانان
را بگيرد، با معاويه مكاتبات فراوانى داشت . از جمله قبل از جنگ صفّين
، جرير بن عبداللّه را نزد او فرستاد، اما معاويه اعتنايى نكرده به على
(ع ) اعلام جنگ كرد و مقدمات جنگ صفّين را فراهم ساخت .(57)
اعزام اولين گروه از استانداران
طبق نقل مورخين ، على (ع ) در ماه صفر سال سى وششم هجرى ، اولين
گروه از استانداران خود را به شهرستانها اعزام نمود.
عثمان بن حنيف به بصره ، عمارة بن شهاب به كوفه ، عبداللّه بن عباس به
يمن ، قيس بن سعد به مصر و سهل بن حنيف به شام فرستاده شدند. سهل بن
حنيف و عماره بن شهاب از نيمه راه بازگشتند(58)
و بقيّه به محلّ ماءموريت خود رفتند.
بنابر توصيه مالك اشتر، حضرت امير (ع )، ابوموسى اشعرى را در كوفه ابقا
كرد. در اين زمان ، حاكم بصره عبداللّه بن عامر، حاكم يمن يعلى بن اميه
و حاكم شام معاويه بود كه از طرف عثمان منصوب شده بودند.
بنابر آنچه گفته شد، بخوبى مى توان ادّعا كرد كه حضرت امير (ع ) در
تعويض استانداران مناطق مختلف ، عجله به خرج نداده و در ماه سوّم
خلافتش بعد از بررسى كامل جوانب امر و اتمام حجّت ، اين تعويضها را
انجام داده است .
اسامى استانداران و فرمانداران حضرت امير (ع )
ما سعى كرديم كه اسامى استانداران و فرمانداران حضرت امير (ع )
را به دست آورده ، شرح حال آنها را بنگاريم و پس از تلاش چند ساله ،
اسامى زير را بدست آورديم :
1- محمد بن ابى حذيفه ، كارگزار مصر.
2- قيس بن سعد بن عباده ، كارگزار مصر و سپس كارگزار آذربايجان .
3- عبداللّه بن شبيل احمسى ، جانشين قيس در آذربايجان .(59)
4- محمد بن ابى بكر، كارگزار مصر.
5- مالك اشتر نخعى ، كارگزار نصيبين ، آمد و سنجار و بعدها كارگزار
مصر.
6- شبيب بن عامر جد كرمانى ، جانشين مالك اشتر در سرزمين جزيره و
نصيبين كه شرح حال او را ضمن شرح حال مالك اشتر و كميل بن زياد ذكر
كرديم .
7- عثمان بن حنيف ، كارگزار بصره .
8- عبداللّه بن عبّاس ، كارگزار بصره بعد از جنگ جمل .
9- ابوقتاده انصارى ، كارگزار مكّه .
10- قثم بن عبّاس ، كارگزار مكّه بعد از ابوقتاده تا هنگام شهادت حضرت
امير (ع ).
11- تميم بن عمرو، ابوحبيش ، كارگزار مدينه .
12- سهل بن حنيف ، كارگزار مدينه .
13- تمّام بن عبّاس ، كارگزار مدينه .
14- ابوايّوب انصارى ، كارگزار مدينه .
15- حارث بن ربيع ، كارگزار مدينه .
16- ابوموسى اشعرى ، والى كوفه از جانب عثمان كه بنابر پيشنهاد مالك
اشتر، حضرت او را براى مدّتى ابقا كرد و بعدا بركنار نمود.
17- عمارة بن شهاب كه از نيمه راه كوفه بازگشت و بعد از مدّتى از دنيا
رفت .(60)
18- قرظة بن كعب ، كارگزار كوفه بعد از بركنارى ابوموسى و در هنگام جنگ
جمل .
19- عقبة بن عمرو، ابومسعود بدرى ، جانشين حضرت در كوفه ، هنگام جنگ
صفّين .
20- هانى بن هوذه بن يغوث ، جانشين حضرت در كوفه ، به هنگام جنگ نهروان
.
21- حبيب بن منتجب از فرماندارانى كه از جانب عثمان بر منطقه اى از يمن
حكمرانى داشت و ظاهرا حضرت اميرالمؤ منين او را ابقا كرد.
22- عبداللّه بن عبّاس ، استاندار يمن كه بعد از حمله بسر بن ارطات به
كوفه بازگشت .
23- سعيد بن نمران همدانى ناعطى ، كارگزار جند.
24- عبداللّه بن خبّاب الارت ، كارگزار نهروان .
25- عدى بن حارث ، كارگزار بهرسير.(61)
26- عبيده سلمانى ، فرماندار فرات .(62)
27- حلو بن عوف ازدى ، كارگزار عمّان .(63)
28- خريت بن راشد، كارگزار اهواز.
در تاريخ اعثم كوفى مى نويسد كه پيش از واقعه صفّين ، اميرالمؤ منين ،
على (ع )، خريت بن راشد را بر امارات شهر اهواز مقرّر نموده بود كه
بدانجا رفته ، آن را مضبوط دارد و به كارهاى مهمّ آن ولايت سر و سامان
بدهد. در آن وقت كه حضرت از صفّين به كوفه بازگشت ، خريت بن راشد در
اهواز، از حكم حكمين خبر يافت . او را موافق نيفتاده ، لشكرى جمع كرد و
بر اميرالمؤ منين شوريد و مال ولايت اهواز را درهم آورد و به لشكر داد
و خلاف و عصيان را آشكار گردانيد. حضرت اميرالمؤ منين نيز مردى را به
نام معقل بن قيس به دنبال او فرستاد.(64)
در كتاب تاريخ اعثم كوفى كه قسمتى از آن در هند ترجمه شده است (چون اصل
كتاب ابن اعثم ، الفتوح است .) به جاى خريت ، حريث بن راشد ذكر شده است
و بايد توجّه داشت كه اگر خريت ، كارگزار اهواز بود، در جنگ صفّين شركت
داشته است و قيام او بر ضدّ اميرالمؤ منين (ع ) از كوفه آغاز شده و به
منطقه اهواز و عمّان منتهى گرديده است كه توضيح آن را در ضمن شرح حال
مصقله ذكر نموده ايم .
29- حذيفة بن يمان ، كارگزار مدائن كه از سوى عثمان انتخاب شده بود و
حضرت امير (ع ) او را ابقا كرد.
30- لام بن زياد، كارگزار مدائن .(65)
31- سعد بن مسعود ثقفى ، كارگزار مدائن كه تا دوران خلافت امام مجتبى
(ع ) در اين سمت مشغول فعاليّت بود.
32- مالك بن كعب ، فرماندار عين التمر.
33- كميل بن زياد، فرماندار هيت .
34- سلمان بن صرد، كارگزار جبّل .
35- ابوحسان بن حسان بكرى ، كارگزار استان عالى كه مركز آن شهر انبار
بود.
36- قدامة بن عجلان ، كارگزار كسكر.
37- قعقاع بن شور، كارگزار كسكر و ميسان كه به جانب معاويه گريخت .
38- عمر بن ابى سلمه ، فرماندار بحرين .
39- نعمان بن عجلان ، كارگزار بحرين بعد از عمر بن ابى سلمه كه به
معاويه ملحق شد.
40- عمرو بن سلمه ارحبى ، كارگزار منطقه اى از فارس و ايران .
41- منذر بن جارود عبدى ، فرماندار اصطخر فارس كه از سوى حضرت به
اتّهام اختلاس بركنار شد.
42- مصقلة بن هبيره شيبانى ، كارگزار اردشير خرّه كه به معاويه پيوست .
43- زياد بن ابيه ، كارگزار فارس .
44- مخنف بن سليم ، كارگزار اصفهان ، رى و همدان كه قبل از جنگ صفّين
به كوفه بازگشت و حارث بن ربيع را جانشين خود در اصفهان و سعد بن وهب
را جانشين خويش در همدان قرار داد.
45- يزيدبن قيس ارحبى ، استاندار اصفهان بعد از مخنف .
46- يزيدبن حجيه ، كارگزار رى كه به معاويه ملحق شد.
47- ربيع بن خثيم اسدى كوفى (خواجه ربيع )، كارگزار رى و قزوين .
48- جعدة بن هبيرة بن ابى وهب ، پسرخواهر حضرت امير (ع )، كارگزار
خراسان .
49- خليدبن قره يربوعى ، استاندار خراسان .
50- حريث بن جابر، كارگزار حضرت در بلاد شرق .
شيخ مفيد روايت كرده است كه جناب اميرالمؤ منين (ع )، حريث بن جابر را
والى يكى از بلاد مشرق نمود و او دو دختر يزدگرد را براى حضرت فرستاد.
حضرت يكى را كه شاه زنان نام داشت ، به جناب امام حسين (ع ) داد و امام
زين العابدين از او به هم رسيد و ديگرى را به محمّد بن ابى بكر داد و
قاسم ، جدّ مادرى حضرت صادق (ع )، از او به هم رسيد. پس قاسم با امام
زين العابدين خاله زاده بودند.(66)
51- اشعث بن قيس ، كارگزار آذربايجان از طرف عثمان و كارگزار حلوان از
سوى على (ع ) بنابر نقل بلاذرى وى هنگام ترك آذربايجان شريح بن مكدّر
را جانشين خود نمود.(67)
52- اسود بن قطبه ، كارگزار و فرمانده سپاه حلوان .
53- سعد بن حارث خزاعى ، كارگزار آذربايجان .
54- جرير بن عبداللّه ، كارگزار همدان از سوى عثمان كه بعد از جنگ جمل
از طرف حضرت امير (ع ) بركنار شد.
55- عبداللّه بن اهتم ، فرماندار كرمان .(68)
56- عون بن جعده ، كارگزار سجستان .(69)
57- ربعى بن كاءس ، كارگزار سجستان بعد از عون .(70)
عون را در بين راه ، دزدى كشت . عقيل بن جعده طلب قصاص كرد و بعد از
مدّتى كه قاتل زندانى بود، در مدينه قصاص شد.
از اين عدّه كه نامشان ذكر شد، چند نفر در ابتدا عنوان جانشينى داشتند،
مانند: شبيب بن عامر و عبداللّه بن شبيل ، امّا مورد تاءييد حضرت بودند
و از اين رو بركنار نشدند. البتّه تمام افراد موثّقى كه از طريق
كارگزاران حضرت به عنوان جانشين تعيين مى شدند، حضرت با ديد كارگزار آن
منطقه ، به آنها مى نگريست و اعمالشان را تحت كنترل داشت .
نام گروهى از اينها تنها به عنوان كارگزاران حضرت ، در بعضى از كتب
تاريخ آمده است و ما شرح و توضيحى درباره زندگى آنها اكتفا كرديم ،
مانند: لام بن زياد و عون بن جعده .
شرح حال عدّه ديگرى را كه مورد توجّه بيشتر بودند و ولايت آنها بر
منطقه اى حتمى بود، مفصّل تر آورده ايم ؛ گرچه گروهى نيز شرح حال آنها،
مجهول و نامعلوم است . واليان بصره و مصر را به جلد مستقلّى اختصاص
داده و بقيّه را ابتدا از منطقه حجاز و عراق آغاز كرده ايم و سپس يمن و
مناطقى را كه مربوط به ايران ذكر كرده ايم و بعد از آن ، شرح كوتاهى از
زندگى معاويه ارائه داده ايم .
عدّه اندكى از اين افراد، جزو كارگزاران عثمان بودند كه حضرت اميرالمؤ
منين (ع ) بعد از مدّتى آنها را عزل كرد، مانند: ابو موسى ، اشعث ، و
جرير بن عبداللّه و تنها حبيب بن منتجب و حذيفه را در سمتهايشان ابقا
كرد.
از ميان اين كارگزاران ، عدّه اى توسط دشمنان حضرت شهيد شدند، مانند:
مالك اشتر، محمّد بن ابى حذيفه ، ابوحسان بن حسان بكرى و حلو بن عوف و
گروهى نيز در زمان حضرت بر اثر كهولت سن از دنيا رفتند، مانند: سهل بن
حنيف ، ابوقتاده و حذيفة بن يمان . عدّه اى تا آخر به آن حضرت وفادار
ماندند، مانند: قيس بن سعد، عثمان بن حنيف ، قثم بن عباس ، كميل ، سعد
بن مسعود و سليمان بن صرد و... از اين عدّه ، گروهى نيز در انجام وظيفه
كوتاهى كردند، مانند: عبيداللّه بن عبّاس و سعيد بن نمران كه مورد
ملامت قرار گرفتند و قدامة بن عجلان . عدّه اى را حضرت به خاطر
خيانتشان ، بركنار و عزل نمود، مانند: عبداللّه بن عبّاس ، منذر بن
جارود و عقبة بن عمرو. گروهى از افراد مزبور، پا را فراتر گذاشته ،
علاوه بر خيانت ، به معاويه پيوستند، مانند: مصقلة ، نعمان بن عجلان ،
قعقاع بن شور و يزيد بن حجيه تيمى . عمده ترين مساءله اى كه باعث فرار
اينها و گروهى ديگر به جانب معاويه گرديد، مسائل مالى بود.
|