جلوه هايي از رفتار علوي

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۵ -


مـى دانيم كه اميرمؤ منان (ع ) از آن رو فرمان عزل معاويه را صادر كرد كه او را از نظر دينى و اخـلاقـى شـايسته زمامدارى نمى دانست . اين در حالى بود كه بيش تر مردم به وجود معاويه در شـام عـادت كـرده بـودند چون در زمان سه خليفه پيشين حاكم آن جا بود.(125) و به عـنـوان مـرزبـان اسـلام در سـرزمـيـن شـام شناخته مى شد. بنابراين انگيزه اى براى جنگ با او نـداشـتند. اين مطلب از ميان سخنانى كه دو طرف پس از اعلام حكميّت از سوى معاويه با هم رد و بـدل كـردنـد، بـه خـوبـى دانـسـتـه مـى شـود. سـپـاهـيـان مـعـاويـه مـطـرح كـردنـد: بـه چـه دليل ما بايد يكديگر را بكشيم ؟ ما مسلمان هستيم . با نابودى ما و شما عراق و شام به خطر مى افتد و از نابودى هر يك سودى حاصل ديگرى نخواهد شد. از اشعارى كه برخى از سپاهيان امام (ع ) سرودند و نيز گفته هاى اشعث بن قيس برمى آيد كه اين گفته ها سپاه عراق را متقاعد ساخت و بـراى جـنـگ فـايـده اى نـمـى ديـدنـد، جـز آن كـه نـيـروهـاى دو سـپـاه را نـابـود مـى سازد.(126)
ناگفته نماند كه شمارى از سپاهيان اميرمؤ منان (ع ) بودند كه مقام امام (ع ) را خوب مى شناختند و از مـاهـيـت مـعاويه نيز نيك آگاه بودند و فلسفه جنگ دو طرف را نيز مى دانستند، اما شمار آنان اندك بود و تلاش هاى خالصانه آنان براى جنگ تا رسيدن به پيروزى نتيجه اى نداد.

زيادى شمار كشتگان
چـنـان كـه بـرخى از مورّخان نوشته اند،(127) كشتگان اين نبرد هفتاد و سه هزار نفر بـود. مـى تـوان گفت كه اين نبرد پرتلفات ترين نبردها تا آن روزگار بود و اين خود عاملى بـه شـمـار مـى رفـت كـه پـيـشـنـهـاد تـرك مـخـاصـمـه ـ بـه ايـن دليل كه با ادامه جنگ نابود خواهند شد ـ مورد استقبال عمومى واقع شود و فكر پايان جنگ غلبه يابد.
فصل ششم
چگونگى پيدايش و شكل گيرى خوارج

معرّفى اجمالى خوارج
خـوارج جـمـع خـارجـة از واژه (خـُروج ) بـه مـعـنـى تـجـاوز و بـيـرون رفـتـن از چـيـزى اسـت .(128) و در اصطلاح به جمعيتى گفته مى شود كه پس از ماجراى حكميت در جنگ صفين از فـرمان على (ع ) سرپيچى كردند.(129) و چون شورش خود را بر يك عقيده مذهبى استوار ساخته بودند، پيروانى پيدا كردند و اين اسم به آنها اختصاص يافت .
خوارج داراى صفات گوناگونى بودند و اين صفات تركيبى از زشتى و زيبايى در آنان به وجـود آورده بـود، از سـويـى مـردمى مبارز و فداكار بودند و در راه عقيده خويش سرسختانه مى كـوشـيـدنـد و از سـوى ديـگـر انـسـان هـايـى نـادان و سـبـكـسـر بـودنـد و بـراثـر هـمـيـن جهل و نادانى حقايق را نمى فهميدند و بد تفسير مى كردند.
آنان افرادى به ظاهر مؤ من و مقدس بودند، اما بر اثر نداشتن بصيرت دينى و كوتاهى فكر، آيات قرآن را غلط معنى مى كردند و برداشت هاى نادرستى از آن داشتند.
جهالت خوارج بارزترين ويژگى آنها بود، بدين خاطر در جنگ صفين فريب نيرنگ (معاويه ) و (عمرو بن عاص ) را خوردند و على (ع ) را از پيروزى بازداشتند.
آنـان گـروهـى تـنگ نظر و احساساتى بودند و اسلام و مسلمانى را در انديشه هاى نادرست خود مـحـصـور نـمـوده بـودنـد و ديـگـر مسلمانان را كه عقايد آنها را نمى پذيرفتند، كافر و جهنمى پنداشته ، خونشان را مباح مى شمردند.
چگونگى پيدايش خوارج
يـكـى از زمـيـنه هاى پيدايش خوارج ، دسيسه اى بود كه معاويه در آخرين روزهاى جنگ صفين به كـار بـرد. جنگ ، روزهاى آخر خود را پشت سر مى گذاشت ؛ فرماندهان دلاور لشكر على (ع ) با چند يورش ‍ شجاعانه ، مقاومت سپاه معاويه را درهم شكستند و خود را به قرارگاه دشمن رسانيده ، بـا وجود خستگى زياد، نبرد را براى درهم كوبيدن مركز فرماندهى دشمن تا فرا رسيدن شب ادامه دادند.
مـعـاويـة بن ابى سفيان كه خطر شكست حتمى را احساس مى كرد، عمرو بن عاص را طلبيد و از او راه چـاره خـواسـت . عـمـرو بـن عـاص گـفـت : اى مـعـاويـه سـپـاه تـو در مـقـابـل لشـكر على (ع ) تاب مقاومت ندارند، زيرا آنان براى هدفى مقدس مى جنگند. تنها يك راه بـراى تـو باقى مانده و آن اين است كه دستور دهى قرآن ها را بالاى نيزه ها كنند و آنان را به حـكـمـيـت قـرآن دعـوت كـنـى ، چـرا كـه ايـن كـار تـو از دو حـال خـارج نيست يا آنان مى پذيرند و ما از شكست قطعى نجات مى يابيم يا نمى پذيرند ولى اختلاف ميان آنان ايجاد خواهد شد و آتش جنگ از التهاب خود مى افتد.(130)
مـعـاويـه ، حـيله عمرو بن عاص را پسنديد؛ صبحگاهان لشكر على (ع ) خود را براى حمله نهايى آمـاده مـى كـردنـد، ديـدنـد حـدود پـانـصـد قـرآن در پيشاپيش لشكر معاويه بر سر نيزه است و نـيـروهـاى تـبـليـغـاتـى دشـمـن فـريـاد مـى زنـنـد: اى گـروه عـرب ، رحـمـى بـه حـال زن هـا و بچه ها بكنيد! اى مردم اگر ما همديگر را بكشيم ، چه كسى مرزهاى روم و ايران را از گزند دشمن حفظ كند! اى جماعت ، دين از بين رفت ! بياييد دست از جنگ برداريم و به حكم اين قرآن تسليم شويم .(131)
هـمـان گونه كه عمرو بن عاص پيش بينى كرده بود، اختلاف در سپاه على (ع ) آغاز شد. عده اى گـفـتـنـد با آنها مى جنگيم ، ولى عده زيادى از مقدس نماها كه پيشانى هايشان از فزونى سجده پينه بسته بود، فريب خورده گفتند: ديگر جنگ براى ما جايز نيست . ما تسليم قرآن هستيم .
از سـوى ديـگـر مـنـافـقان سپاه عراق نيز شروع به فعاليت كرده جمعيت زيادى را با خود همراه نمودند و بر پذيرش صلح پافشارى كردند.(132)
اميرمؤ منان (ع ) كه نشانه هاى فتح و پيروزى را به خوبى مشاهده مى كرد فرمود:
اى بندگان خدا، من از هر كس ديگر، به پاسخگويى اين دعوت و
پـذيـرفـتـن حـكـمـيـت قـرآن شـايـسـتـه تـرم ، ولى (بـدانـيـد) مـعـاويـه و عـمـرو بـن عـاص اهـل دين و قرآن نيستند. من بهتر از شما آنها را مى شناسم . از كودكى تا بزرگى شان با آنان مـعاشرت داشته ام . اينها بدترين كودكان و بدترين مردان بودند. به خدا قسم اينان قرآن را از روى مـعـرفت و به قصد عمل كردن به آن بر نيفراشته اند، بلكه از روى نيرنگ و نفاق چنين كرده اند.
اى مردم يك ساعت ديگر بازوان و سرهايتان را به من بسپاريد (مرا يارى كنيد) كه حق به نقطه حساس خود رسيده و چيزى نمانده كه ستمكاران درهم شكسته شوند.(133)
آغاز انحراف
وجـود حـمـاقـت و نـادانى در عده اى از سپاهيان عراق زحمات چندين ماهه جنگ را بر باد داد و اميرمؤ مـنـان (ع ) را از پـيروزى حتمى بازداشت . جمعيتى حدود بيست هزار تن (134) در حالى كـه شـمـشـيرهايشان را روى شانه گذاشته بودند نزد على (ع ) آمدند و گفتند اى على اينك كه تـو را بـه كـتـاب خـدا مـى خـوانند، به آنان پاسخ مثبت ده و دست از جنگ بردار و گرنه همچون (عثمان ) تو را مى كشيم !
على (ع ) فرمود:
واى بر شما من نخستين كسى بودم كه مردم را به كتاب خدا دعوت
كـردم و اول كـسـى بودم كه به آن پاسخ مثبت دادم . من با اين گروه بدين جهت مى جنگم كه سر به فرمان قرآن ننهادند. اينان مردمى هستند كه خدا را معصيت كرده و پيمان او را شكستند و كتاب او را به پشت سر گذاردند.
سخنان آن حضرت در دل هاى تيره اين جماعت اثر نكرد و گفتند: به (اشتر) پيغام بده كه دست از جنگ بردارد و بازگردد. على (ع ) ناگزير براى جلوگيرى از جنگ داخلى به (مالك اشتر) پيغام داد و مالك برگشت .(135)
اين گروه كوته فكر تشخيص ندادند كه چرا دشمن آن گاه كه در آستانه شكست قرار گرفته ، رو بـه قـرآن مـى آورد و چـرا پـيش از شروع جنگ هنگامى كه على (ع ) آنها را به فرمان قرآن دعـوت كـرد، آن را نـپـذيـرفـتند و جنگ را شروع كردند(136) و مگر على (ع ) كه اينك فرمان ادامه جنگ را مى دهد، سال ها براى ترويج قرآن ، با دشمنان خدا نجنگيده و بزرگ ترين فداكارى ها را در ميدان نبرد از خود نشان نداده است ؟
آنان از فرمان رهبر سرپيچى كردند و حيله دشمن ، علاقه به دنيا و پيروى از هواى نفس ، چشم عقلشان را كور كرد و با پذيرش آتش بس ، ضايعه اى بزرگ براى اسلام پديد آوردند.
گزينش حَكَم
جـنـگ صـفـيـن مـتـوقف گرديد و بنا شد از هر طرف نماينده اى انتخاب شود تا بر طبق قرآن حكم كـنـنـد. مـردم شـام (عمرو بن عاص ) را انتخاب كردند، ولى همان كسانى كه بعدها عليه اميرمؤ مـنـان (ع ) شورش كردند، شخصى بى تدبير و كوته فكر به نام (ابوموسى اشعرى ) را پـيـشـنـهـاد دادنـد. حـضـرت عـلى (ع ) كـه ابـومـوسـى را مـى شـنـاخـت ، قـبـول نـكـرد و فـرمـود: ابـومـوسـى مرد اين كار و مورد اعتماد من نيست .(137) بياييد (عـبـداللّه بـن عـبـاس ) يـا (مـالك اشـتـر) را انـتـخـاب كنيد، ولى اين گروه كه تحت تاءثير تـبـليـغـات دشـمـن قـرار گـرفـتـه بودند و به عقيده خودشان مى خواستند فردى بى طرف را انتخاب كنند، جز به انتخاب (ابوموسى ) راضى نشدند و سرانجام او را برگزيدند.
آغاز مخالفت
پس از انعقاد پيمان حكميّت اختلاف نظر ميان لشكريان على (ع ) شروع شد. عده اى از همان ها كه طـرفدار آتش بس و تسليم به حكم قرآن بودند، گفتند: داورى كردن انسان ها در دين خدا گناه اسـت و خـواسـتـار نـقـض ‍ پـيـمـان حـكـمـيـت شـدنـد. صـداى مـخـالفـت نـخـسـت از طـايـفـه (عـَنـَزَه )(138) بـرخـاسـت . سـپـس بـعـضـى از افراد طايفه هاى (مراد) و (بنى راسب ) و (بـنـى تـمـيم ) نيز به آنها پيوسته ، و با سردادن شعار (لاحكم الا للّه ) (حكومت جز براى خـدا نـيـست ) مخالفت خود را ابراز داشتند، كم كم اين عقيده در ميان لشكر گسترش پيدا كرد و از هر ناحيه اى نداى (لا حكم الا للّه ) به گوش مى رسيد.(139)
ايـن گـروه پـس از پـذيـرش آتـش بس و انعقاد پيمان پشيمان شدند كه چرا پيروزى را از دست دادند، از اين رو، نزد على (ع ) آمدند و گفتند (اى على پذيرش (حكميت ) لغزشى بود كه از ما سر زد و ما كافر شديم ولى اكنون توبه كرديم و برگشتيم ، تو هم بايد توبه كنى و از تـعهد خود برگردى وگرنه از تو كناره گيرى خواهيم كرد.) حضرت على (ع ) فرمود: (واى بـر شـمـا آيا بعد از اين كه ما عهد و پيمان بستيم از عهد خود برگرديم . مگر خداوند در قرآن نمى فرمايد: (اَوْفُوا بِالْعُقُودِ)(140) به عهد و پيمان خود وفا كنيد.)
عـلى (ع ) نـقـض پـيـمان را نپذيرفت ، چرا كه آثار بدى در پى داشت و آن جمعيت نيز از على جدا شـدنـد، در حـالى كـه آن حـضـرت را بـه خـاطـر پـذيـرفـتـن پـيـمـان حـكـمـيـت كـافـر مـى دانستند.(141)
پس از صفّين
پـس از بـازگـشـت حـضـرت على (ع ) به كوفه ، مخالفان كه حدود دوازده هزار نفر بودند، در مـحـلى بـه نـام (حـرورا) جـمـع شـدنـد و (شـبـث بـن ربعى ) و عبداللّه بن كوّا) را به عنوان فـرمـانـده جنگ و امام جماعت خود انتخاب كردند و گفتند: پس از پيروزى ، خليفه به وسيله شورا انـتـخـاب خـواهـد شـد، بـيـعـت مـخـصـوص خـداسـت و وظـيـفـه مـا امر به معروف و نهى از منكر است .(142)
على (ع ) پس از اطلاع از اجتماع (خوارج ) در حرورا پيش آنها رفت و سبب قيام آنها را جويا شد. آنها گفتند: علّت قيام ما پيمانى است كه شما با معاويه بسته ايد. آن حضرت فرمود شما را به خدا، آيا يادتان است آن گاه كه قرآن ها را بر سر نيزه كردند و شما گفتيد: ما حكم قرآن را مى پـذيـريم ، به شما گفتم اين مردم اعتقادى به دين و قرآن ندارند و اين يك حيله است ، ولى شما حرف مرا نپذيرفتيد؟ آيا من در پيمان حكميت شرط نكردم ، آنچه را قرآن زنده كرده ، زنده كنند و آنـچـه را قـرآن نـفـى كـرده نـفـى كـنـنـد؟ حال اگر اين دو نفر به حكم قرآن حكم كردند، ما نمى تـوانـيـم بـا قـرآن مـخالفت كنيم و اگر بر خلاف آن حكم كردند، ما از حكم آنها بيزاريم . آنها گـفتند آيا داور قرار دادن انسان ها در دين خدا صحيح است ؟ حضرت على (ع ) فرمود: ما انسان ها را داور قرار نداديم ، ما قرآن را داور قرار داديم و قرآن خود سخن نمى گويد، بلكه اين افراد هستند كه با استناد به قرآن مى توانند سخن بگويند.(143)
سـخـنان على (ع ) عده زيادى از آنها را قانع كرد و به كوفه برگشتند، ولى عده ديگرى دست بـرنـداشـتـه ، گـفـتـنـد: اى عـلى آنـچـه مـى گـويـى درسـت اسـت ، ليـكـن ايـن عـمـل مـا كـفـر بـود و مـا تـوبه كرديم و اگر تو هم شهادت به كفر خودت مى دهى و پس از آن توبه مى كنى ، ما با تو خواهيم بود وگرنه با تو مى جنگيم .(144)
عـلى (ع ) فـرمـود: آيـا بـعـد از ايـمـان بـه خـدا و شـركـت در مـيـدان جـنـگ بـه هـمـراه رسـول اللّه شـهـادت بـر كـفـر خـودم دهـم ؟، اگـر چـنـيـن كـنـم از راه حق بيرون رفته و از هدايت يافتگان نخواهم بود.(145)
قيام و طغيان
جـمـعيت خوارج در ابتدا آرام بودند و تنها عليه اميرمؤ منان (ع ) و پيمان حكميت تبليغ مى كردند؛ امـا بـعد از آن كه ديدند على (ع ) حاضر به نقض پيمان نيست در خانه (عبداللّه بن وهب راسبى ) اجـتـمـاع كـردنـد. عـبداللّه براى آنها سخنرانى مهيجى كرد و آنها را آماده قيام و شورش نمود. جـلسـه هـاى ديـگـرى نـيـز در مـنـزل بـعـضـى از سـران آنـهـا تـشـكـيـل شـد و مـذاكـراتـى پـيرامون مبداء قيام به عمل آمد و نهروان به عنوان مبداء قيام انتخاب گـرديـد. سپس پيشنهاد شد كه نامه اى به (خوارج ) بصره (همفكران آنها در بصره ) نوشته شـود تـا هـر چـه زودتر در (نهروان ) به آنها بپيوندند. خوارج بصره نيز پاسخ مثبت داده و به آنها پيوستند.
گـروه خوارج پس از اجتماع در نهروان ، شروع به افساد كردند. آنان امنيت راه ها را سلب نموده و هـر كـس را كـه مـخـالف عـقـيـده شـان بود، به قتل مى رساندند. (عبداللّه بن خبّاب ) يكى از اصحاب رسول خدا(ع ) و كارگزار اميرمؤ منان را به همراه همسرش دستگير كردند و سرش را در كـنـار نـهـر آبـى بـريـدنـد، آنـان بـه همسر وى نيز رحم ننموده و شكم وى را كه باردار بود، شكافتند. و علاوه بر آن چند زن بى گناه ديگر از قبيله (طى ) را به خاك و خون كشيدند. آنان قـاصـد امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) را كـه بـراى بـررسـى اوضـاع بـه نـهـروان آمـده بـود، بـه قـتـل رسـانـدنـد و بـا جـنـايـت هـاى خـود، رسـمـا بـه حـكـومـت امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) اعـلان جـنـگ دادند.(146)
فصل هفتم
مرامنامه و شعار اساسى خوارج

شعار فتنه انگيز
عمده ترين و داغ ترين شعار خوارج ، شعار (لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ) بود. اين شعار براى نخستين بار در ميدان صفّين و به عنوان اعتراض به عهدنامه حكميت ، سر داده شد.
هـنـگـامـى كـه (اشعث بن قيس ) مفاد عهدنامه را براى سپاهيان عراق قرائت مى كرد، دو برادر از طـايفه (عَنَزَه ) با حالتى خشمگين و به عنوان اعتراض ، اين شعار را سر دادند و به صفوف شاميان حمله كرده ، پس از مدتى جنگ ، كشته شدند. پس از آن رفته رفته اين شعار در ميان سپاه عـراق گـسـتـرش پـيـدا كـرد تـا جـايـى كـه از هـر ناحيه نداى (لا حكم الا للّه ) به گوش مى رسيد.(147)
عـامـل مـهـم روى آوردن بـعـضـى از سپاهيان عراق به اين شعار، اشتباه بزرگى بود كه آنان در پذيرش آتش بس و انتخاب داور، مرتكب شدند، زيرا پس از فروكشيدن آتش جنگ ، رفته رفته موجى از اضطراب و نگرانى آنان را فرا گرفت و در يك لحظه به خود آمدند كه چرا جنگى را كـه در آسـتـانـه پـيروزى بود، رها كردند و اكنون جز كشتگان بسيار و زخمى هاى فراوان و از بـيـن رفـتـن مقدار زيادى بودجه ، چيز ديگرى عايدشان نگشته و تن به عهدنامه اى داده اند كه عاقبت آن معلوم نيست ؟
آنـان در ايـن فكر فرو رفتند كه چگونه به كوفه برگردند و در جواب مردمى كه هنگام آمدن به جنگ با شور و هيجان آنان را بدرقه كرده بودند، چه بگويند. آيا بگويند ما تا سراپرده دشـمـن پـيـش رفـتـيم ، ولى خود ديوانه وار بازگشتيم ؟ آيا بگويند ما به رهبران خود گفتيم : (اگر آتش بس را اعلام نكنيد، شما را خواهيم كشت ؟)
ايـنـجـا بـود كه به جاى اعتراف به اشتباه خود، گناه شكست را به گردن على (ع ) و ياران آن حـضـرت انـداخـتـنـد و بـا دادن شـعـار ظـاهـرفـريـب (لا حـكـم الا للّه ) و (البـيـعـة للّه )(148) خود را انقلابى جلوه داده و از اميرمؤ منان (ع ) جدا شدند.
آنـان در ظـاهـر از پذيرفتن آتش بس پشيمان بودند و با سخت گرفتن بر امام على (ع ) براى نـقـض پيمان حكميت ، درصدد بودند اشتباه گذشته خود را جبران كنند، اما پى نبردند كه اشتباه را نبايد با اشتباهى ديگر جبران كرد.
خـوارج شـعـار (لا حـُكْمَ اِلاّ لِلّهِ) را از قرآن مجيد اقتباس كردند، ولى بر اثر ناآگاهى و جمود فكرى ، در تفسير اين جمله اشتباه كردند. قرآن ضمن آيه اى مى فرمايد:
(إِنْ الْحُكْمُ إِلا للّهَِِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ)(149)
حـكـم مـخـصـوص خـداست و اوست كه حقيقت را بيان مى كند و او بهترين تفاوت گذارنده بين حق و باطل است .
ايـن گـروه كـج انـديـش چـنـيـن بـرداشـت كـردنـد كـه حـكـم بـه مـعـنـاى حـكـومـت اسـت و شـامـل حـكميت (داورى ) نيز مى شود، بنابر اين داورى نيز مخصوص خداست و اميرمؤ منان (ع ) كه داورى انـسـان هـا را در جـريـان حـكـمـيـت پـذيـرفـتـه ، بـر خـلاف قـرآن عمل كرده است .
آنان نفهميدند كه (حُكْم ) در اين آيه به معنى قانون است و مفاد آيه اين است كه هيچ كس جز خدا حق قانونگذارى ندارد.
خوارج غافل از آن بودند كه قرآن راءى ناپسند آنان را به صراحت رد كرده و در مواردى همچون اختلاف بين زن و شوهر، دستور داده كه فردى از خانواده زن و فرد ديگرى از خانواده مرد براى بـرطـرف كـردن اختلاف بين آنان حكومت كنند.(150) و در مورد تعيين كفاره شكار عمدى در حال (احرام )(151) حكومت دو عادل را پذيرفته است .(152)
خوارج به اين نكته توجه نكردند كه اختلاف بين دو گروه از مسلمانان ، با اهميت تر از اختلاف بـيـن زن و شـوهر و يا تعيين حيوانى است كه بايد در حجّ به عنوان كفّاره قربانى شود. علاوه بر اين ، اميرمؤ منان (ع ) كه از روى اكراه ، تن به پيمان حكميت داده بود، در متن پيمان ، قرآن را حاكم قرار داد نه انسان ها را.
خـوارج بـا سوء استفاده از جوّ آزاد حكومت اميرمؤ منان (ع ) در هر موقعيتى شعار مردم فريب خود را تكرار مى كردند و با تبليغ عليه آن حضرت به سمپاشى هاى خود ادامه مى دادند.
آنان از شعار معروف خود مقصود ديگرى نيز داشتند و آن طرح عقيدتى (بى نيازى جامعه از امام و رهبر) بود و بدين گونه رهبرى و حكومت اميرمؤ منان (ع ) را نفى مى كردند.
حضرت على (ع ) وقتى به مقصود آنها پى برد، براى جلوگيرى از تاءثير منفى اين شعار در توده مردم فرمود:
سـخـن حقى است كه اراده باطل از آن شده است . آرى درست است كه فرمانى جز فرمان خدا نيست ، ولى ايـنان (خوارج ) مى گويند رهبرى و زعامت سزاوار كسى غير از خدا نيست ، در حالى كه مردم بـه زمـامـدار، نـيـازمـنـدنـد خـواه نـيـكـوكـار بـاشـد يـا بـدكـار (اگـر زمـامـدار عادل ميسّر نشد اءمير فاسق بهتر از هرج و مرج است ) تا مؤ من و كافر در سايه حكومتش به كار خود مشغول و از مواهب زندگى بهره مند شوند.(153)

مرامنامه خوارج
خـوارج شـورش ضـد دينى خود را بر عناوينى مقدس همچون امر به معروف ، نهى از منكر و جهاد در راه خـدا اسـتـوار كـردنـد و بـه خـيـال خـام خـود درصدد امر به معروف و نهى از منكر بودند؛ غـافـل از آن كـه ايـن دو فـريضه الهى شرايطى دارد و يكى از شرايط آن دو، شناختن معروف و مـنكر است . شرط ديگر، احتمال اثر و سنجيدن عواقب كار است تا مبادا ضررى مهم تر، به فرد يا جامعه اسلامى وارد شود.
خوارج عقايدى مخصوص به خود داشتند. دسته اى از آنان معتقد بودند: دين عبارت است از شناختن خـدا و پـيـامـبـران و ايـن كـه ريـخـتـن خـون طـرفـداران آنـان حـرام اسـت و فـقط آنچه از جانب خدا نازل شده و در قرآن آمده صحيح است .
آنـان مـى گـفـتـنـد: هـيـچ يـك از مـسـلمـانـان در نـدانـسـتـن ايـنـها معذور نيستند ولى در غير اينها از حـلال و حـرام ، تـا زمـانـى كـه دليـلى روشـن بـرايـشـان اقـامـه نـشـود، مـعـذور هستند.(154)(155)
عـقـيـده ديگر خوارج اين بود كه مى گفتند: مرتكب گناه كبيره كافر است و در آتش جهنم جاودانه خـواهـد مـاند. آنان براى اين نظريه نادرست خود به آيات مربوط به سرپيچى (شيطان ) از سـجـده حـضرت آدم (ع ) استدلال مى كردند و مى گفتند: شيطان با اين كه به وحدانيت خدا عارف بـود، بـر اثـر ارتـكـاب يـك گـنـاه كـبـيـره كـافـر شـد.(156) غـافـل از ايـن كـه قـرآن مـجـيـد دربـاره شـيـطـان مـى فـرمـايـد:(وَك انَ مـِنَ الْك افـِري ن )(157) يـعنى شيطان قبل از امر به سجده ، اعتقاد به خدا و قيامت نداشت و سرپيچى از سجده باعث كفر او نشد.
اين گروه افراطى عقيده داشتند كه هر كس از مسلمانان همراه ايشان در ميدان جنگ شركت نكند و به سوى آنان هجرت ننمايد، كافر است ، اگرچه با آنان هم عقيده باشد.
خـوارج مـى گـفـتـنـد: تـقـيـّه (پـنـهـان داشـتـن مـذهـب ) چـه در گـفـتـار و چـه در عمل جايز نيست ، از اين رو در برخورد با ستمگران عقايد خود را به صراحت ابراز مى كردند و خود را به كشتن مى دادند.
آنـان مـعـتـقد بودند مردى كه داراى همسر است ، اگر زنا كرد سنگسار نمى شود و نسبت زنا دادن بـه مـردان ، (حـدّ قـَذْف )(158) نـدارد و در توجيه اين عقيده خلاف خود مى گفتند: در قرآن سخنى از سنگسار كردن مردان زناكار به ميان نيامده است .(159)
آنان پى نبردند كه قرآن كتاب كليّات است و بسيارى از جزئيات معارف اسلام را بايد از سنّت پيامبر(ص ) و روايات جانشينان آن حضرت (اهل بيت پيامبر(ص ) به دست آورد. به همين جهت بود كه پيامبر(ص ) اهل بيت خود را همرديف قرآن قرار داد و خطاب به امّت فرمود:
من دو چيز گرانبها را به عنوان امانت در ميان شما مى گذارم كه اگر به آن دو چنگ زنيد، هرگز گـمـراه نـمـى شـويـد، يـكـى كـتـاب خـدا و ديـگـرى عـتـرتـم اهل بيتم .(160)
الف ـ عقيده خوارج در زمينه امامت
خوارج ابتدا عقيده داشتند كه جامعه اسلامى احتياج به امام و رهبر
نـدارد و بـه شـورايـى بـودن خـلافـت مـعـتـقـد بودند، اما بعدها از اين عقيده دست برداشته و با (عبداللّه بن وهب راسبى ) بيعت كردند.(161)
آنان معتقد بودند كه امام مى تواند از غير قريش باشد و هر كس كه مردم به او راءى دادند، به شرط اين كه عادل و باتقوا باشد، امام است (162) و هر كس عليه او شورش كند جنگ ، با وى واجب است .
همچنين خوارج عقيده داشتند، اگر رهبر جامعه ، روش پسنديده رهبران قبلى را تغيير دهد و از طريق حـق مـنـحـرف گـردد، از خـلافـت بـركـنار مى شود و اگر سرسختى نشان داد، كشتن او جايز است .(163)
ب ـ عقيده خوارج درباره خلفا
خوارج معتقد بودند خلافت (ابوبكر) و (عمر) درست بوده است .
خـلافـت (عـثـمـان ) را نـيـز در شـش سـاله اول خـلافـت قبول داشتند، اما پس از آن به خاطر حوادثى ، حكم به كفر او كردند.
آنـان مـى گـفـتـند: حكومت على (ع ) تا پيش از پذيرفتن حكميت صحيح بود، اما بعد از پذيرفتن حكميت ـ نعوذ باللّه ـ كافر شده و جنگ با او واجب است .(164)
آنـان هـمـچـنـين معاويه و عمرو بن عاص را به خاطر پيمان حكميت و طلحه و زبير و عايشه را به خاطر ايجاد جنگ جمل كافر مى دانستند.
ج ـ برخورد خوارج با ساير مسلمانان
خوارج با مسلمانان برخورد بسيار بدى داشتند. آنان كشتن هر مسلمانى
را كـه مـخالفشان بود، جايز مى دانستند و بسيارى از مسلمانان بى گناه از جمله (اميرمؤ منان ) و(عبداللّه بن خباب )، صحابى رسول خدا، به دست اين گروه افراطى به شهادت رسيدند.
آنـان هـنگام جنگ ، اموال مخالفان خود را به آتش مى كشيدند و چهارپايان را نابود مى كردند. و زنان و كودكان را مى كشتند و معتقد بودند اين عمل آنان گناه نيست .(165)
بـعـضـى از گروه هاى خوارج ، هرگاه كسى ادعا مى كرد كه من با شما موافقم ، براى آزمايش ، اسـيـرى از مخالفان خود را به او مى دادند و امر مى كردند سر اسير را از بدنش جدا كند. اگر چـنـيـن مـى كـرد او را مـى پـذيـرفـتـنـد وگـرنـه وى را مـنـافـق و مـشـرك قـلمـداد كـرده ، بـه قتل مى رساندند.(166)
گـروه ديـگـرى از آنـان معتقد بودند خانه و كاشانه مخالفان آنان ، جايگاه كفر است و غارت و تخريب آنها جايز مى باشد.
خـوارج بـه مـسـلمانانى كه عقايد آنان را نمى پذيرفتند، به چشم كفار جاهلى نگاه مى كردند و مـعـتـقـد بـودنـد مسلمانان يا بايد عقايد آنان را بپذيرند يا كشته شوند، در حالى كه نسبت به پيروان اديان ديگر چندان سختگير نبودند و احترام يهود و نصارا را حفظ مى كردند و مى گفتند: پيمان پيامبر(ص ) را با يهود و نصارا(167) بايد حفظ كرد.(168)
فصل هشتم
ضرورت برخورد اميرمؤ منان (ع ) با خوارج

تلاش هاى خوارج جهت تضعيف حكومت
بـه دنـبـال مـذاكـرات اميرمؤ منان (ع ) با خوارج ، عده اى از آنان هدايت يافته و از (حرورا) به كـوفـه بـازگـشـتـنـد، امـا عـده ديگرى همچنان سرسختى نشان داده ، بر مواضع خود پافشارى كردند.
ايـن گـروه بـراى پـيـشـبـرد اهداف خود به صورت آشكار و پنهان اقداماتى عليه اميرمؤ منان و حـكـومـت آن حـضـرت انـجـام مـى دادنـد. ليـكـن امـام بـر اسـاس اصول اسلامى با آنان رفتار مى كرد.
يـكـى از برخوردهاى ناشايست خوارج ، شايعه پراكنى جهت تضعيف حكومت اميرمؤ منان (ع ) بود. آنـان كـه نـمـى توانستند ثبات و استقرار حكومت آن حضرت را ببينند، در ميان مردم شايع كردند كـه على (ع ) از قرارداد حكميت پشيمان گشته و از گناه امضا كردن آن توبه كرده است و خود را براى جنگ با معاويه آماده مى كند.
هـدف آنان از اين اقدام آن بود كه جوّ جنگ زده جامعه را متشنج كرده ، دشمنان را عليه حكومت بسيج نمايند.
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) بـراى جـلوگـيـرى از اثـرات مـنـفى اين شايعه به مسجد آمد و ضمن خطبه اى فرمود:
اى مـردم آگـاه باشيد هر كس گمان كرده كه من از پيمان حكميت برگشته ام ، دروغ گفته و كسى كه وفادارى به آن را گمراهى مى داند، خود گمراه است .(169)
خـوارج عـلاوه بر شايعه سازى ، لبه تيز تبليغات خود را متوجه رهبرى حكومت كردند آنان در نماز جماعت به حضرت على (ع ) اقتدا نمى كردند، امّا براى جاسوسى و برهم زدن سخنرانى و نماز جماعت آن حضرت به مسجد مى آمدند و گاهى با توطئه قبلى در وسط سخنرانى اميرمؤ منان شعار (لا حكم الا للّه ) سر مى دادند.
ايـن گـروه بـه قـدرى گستاخ شده بودند كه آشكارا و در مجامع عمومى به مقام رهبرى اهانت مى كردند و على (ع ) و پيروان آن حضرت را كافر مى خواندند.
(انـس بـن عـيـاض ) از امـام صـادق (ع ) و آن حـضـرت از پـدر و اجـدادش چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: (ابـن كـوا) يـكـى از سـران خـوارج هـنـگـامـى كـه امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) در مـسـجـد مشغول خواندن نماز بود، به گونه اى كه امام (ع ) بشنود، اين آيه را قرائت كرد.
وَلَقـَدْ اءُوحـِىَ إِلَيـْكَ وَإِلَى الَّذِيـنَ مـِنْ قـَبـْلِكَ لَئِنْ اءَشـْرَكـْتَ لَيـَحـْبـَطـَنَّعـَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنْ الْخَاسِرِينَ(170)
بـه تـو (خطاب به پيامبر(ص ) و به كسانى كه پيش از تو بوده اند وحى فرستاده شد كه اگر شرك بورزى تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود.
(ابـن كواء) با قرائت اين آيه مى خواست به اميرمؤ منان (ع ) گوشه بزند كه هر چند سوابق و خـدمـات تـو در اسـلام قـابـل انـكـار نـيـسـت ، ولى بـا قبول حكميت كافر شدى و اعمال گذشته ات را هدر دادى .
امام (ع ) با شنيدن اين آيه قدرى سكوت كرد تا ابن كواء آيه را تمام نمود؛ سپس به نماز خود ادامه داد(171) امّا ابن كواء باز آيه را خواند. امام (ع ) دوباره سكوت كرد. پس از چند بار كه وى آيه را تكرار كرد، امام (ع ) در جواب او اين آيه را خواند.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقُّ وَلاَ يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لاَ يُوقِنُونَ(172)
پـس ايـسـتـادگى كن كه وعده خدا حق است و اعمال كسانى كه يقين ندارند، تو را سبك و بى خرد نگرداند.(173)
خـوارج بـا دسـتـاويـز قـرار دادن آيـه هاى قرآن و برداشت نادرست از آن درصدد انحراف افكار عمومى بودند. آنان مى گفتند: جامعه به امام احتياج ندارد و بيعت ، مخصوص خدا است .
اين گروه جاهل آن قدر از لحاظ بينش دينى ضعيف بودند كه اميرمؤ منان (ع ) را در رديف معاويه و دار و دسته او قرار داده ، اعمال آن حضرت را با آنان مقايسه مى كردند.
(بـلاذرى ) در تاريخ خود مى نويسد: گروهى از خوارج نزد اميرمؤ منان (ع ) آمدند و گفتند: ما بـراى چـه هـدفـى در جـنـگ جـمـل بـا اهـل بـصره پيكار كرديم ؟ حضرت فرمود براى احقاق حق . پـرسـيـدنـد: جـنـگ مـا بـا اهـل شـام بـراى چـه بـود؟ فـرمـود: بـراى هـمـان هـدفـى كـه بـا اهـل بـصره جنگيديم . گفتند: اگر چنين است ، پس چرا آتش بس را با معاويه پذيرفتى ؟ اميرمؤ منان (ع ) فرمود: عده اى از شما با ادامه جنگ مخالفت كرديد و من ترسيدم اگر به جنگ ادامه دهم ، اخـتـلاف ايجاد شود. آنها گفتند: اى على جنگ با معاويه را دوباره شروع كن . آن حضرت فرمود: مـا بـراى مـدّتـى پـيـمانى با آنان بسته ايم و تا آن مدت به پايان نرسد، جنگ با آنان جايز نـيـست . ما از داوران تعهد گرفته ايم كه بر طبق كتاب خدا حكم كنند. و اگر آنان واقعا به اين وظـيفه عمل كنند، من سزاوارترين مردم براى تصدى حكومت هستم . آنها گفتند: اى على معاويه نيز همين ادعاى شما را دارد.(174)

موضع اميرمؤ منان (ع ) در برابر خوارج
حضرت على (ع ) در برابر تبليغات باطل خوارج تنها به روشنگرى افكار عمومى مى پرداخت . زمـانـى كـه شـنـيـد، مـردم مى گويند: فلان فرد خارجى (يعنى از گروه خوارج ) نماز شب مى خـواند و قرآن تلاوت مى كند، فرمود: خوابى كه بر اساس يقين به امامت و ولايت باشد، بهتر از نمازى است كه در حال شك و ترديد برگزار شود.(175)
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) در ابـتـدا بـا خـوارج بـه نـرمـى رفـتـار مـى كـرد و بـا ايـن كـه اعـمـال هـرگـونـه سياستى برايش مقدور بود، كوچك ترين تغييرى در روش محبت آميز خود نسبت به آنان نداد و درباره آنان فرمود:
اگـر سـكـوت كـنـنـد آنان را جزو جماعت خود مى دانيم و اگر لب به اعتراض بگشايند، با منطق جواب آنان را مى دهيم و اگر بر ضد ما قيام كنند، به جنگشان مى رويم .
در جاى ديگر خطاب به آنان فرمود:
تا زمانى كه با ما همراه هستيد شما را از داخل شدن در مجامع
عـمـومـى مـنع نمى كنيم و حقوقتان را از بيت المال قط نمى نماييم و با شما جنگ نمى كنيم ، مگر اين كه شما با ما بجنگيد و بدانيد من طبق فرمان خدا با شما رفتار مى كنم .(176)

قيام مسلحانه
خـوارج نـه تـنـهـا نـصـيـحت هاى امام (ع ) را نپذيرفتند، بلكه پا را از تبليغ و سمپاشى عليه حـكـومـت فـراتـر گـذارده ، امـيـرمـؤ مـنـان را تـهـديـد بـه قتل كردند.
(حـرقـوص بـن زهير) و (زرعة البرج الطايى ) دو تن از سران آنان پيش امام آمدند و گفتند: از گناهت توبه كن و همراه ما از شهر خارج شو تا با معاويه بجنگيم . امام كه مى دانست جنگ با مـعـاويـه تنها به پشتوانه يك گروه افراطى ، كارساز نيست ، فرمود: من شما را از حكميت نهى كـردم ، ولى شـمـا نـپذيرفتيد و امروز گناه آن را به گردن من مى اندازيد! اين از ناتوانى در راءى و ضـعـف تدبير شماست . (زرعه ) با بى شرمى گفت به خدا قسم اگر توبه نكنى و بـرنـگـردى ، تـو را بـه قـتـل مـى رسـانـم . امـام (ع ) فـرمـود: بـدا بـه حـال تـو، چـه قدر شقى و پست شده اى ! گويا هم اكنون كشته تو را مى بينم كه بادها بر آن مى وزد!(177)