مـعـاويـه بـا شـنـيـدن خـبـر حـركت
اميرمؤ منان (ع ) به سوى شام ، به گردآورى و تجهيز سپاه پـرداخـت . او در آغـاز
بـراى تحريك احساسات مردم آنان را در مسجد جمع كرد و پيراهن خون آلود عـثـمـان را
در بـرابـر چـشمانشان قرار داد و بر فراز منبر چنين گفت : اى مردم شام شما قبلا مرا
دربـاره عـلى (ع ) تـكـذيـب مـى كـرديـد، ولى ايـنـك بـراى هـمـه روشـن شـده اسـت
كـه قـاتـل خـليـفـه كـسـى جـز او نـيـسـت . او بـود كـه فـرمـان قـتـل را صـادر
كـرد و قـاتـلان را پـنـاه داد؛ امـروز از هـمـان هـا سـپـاهـى تشكيل داده و براى
نابودى شما به سوى شام حركت كرده است .(94)
مـردم بـا شـنـيدن اين سخنان به هيجان آمده و وى را تاءييد كردند و آمادگى خود را
براى رفتن بـه جـنـگ اعـلام داشـتـنـد. مـردم از سـراسـر شـام بـه لشـكـريـان
مـعـاويـه پـيوستند و او در يك منزل بيرون از شهر سپاه را منظم كرد و سازمان داد.
شمار لشكريان وى 85 هزار نفر بود.
مـعـاويـه كه مى دانست امام (ع ) به سوى صفين مى آيد، زودتر به آن جا رفت و در نقطه
اى كه دسترسى به آب آسان تر بود، اردو زد.
نخستين برخورد
طـلايـه لشكريان اميرمؤ منان (ع ) در صفين وقتى خبر آمدن سپاه شام را دريافتند، از
بيم آن كه مبادا به محاصره دشمن بيفتند، آن جا را ترك كرده ، به اميرمؤ منان (ع )
پيوستند. امام (ع ) وقتى از علت آمدن آنان آگاه شد، كارشان را تحسين كرد و آن را
خردمندانه دانست .(95)
سپس بـه آنـان فـرمـان داد كـه [بـا احـتياط] پيش بروند مالك اشتر را نيز به كمك
آنان فرستاد. آن حـضـرت بـه مـالك دسـتـورهـايـى داد كـه جـمـلگـى نـشـانـگـر عـدم
تمايل قلبى امام به جنگ است و به ويژه تاءكيد كرد، كه مبادامالك آغازكننده جنگ
باشد. از جمله فرمود:
پس از رسيدن به ايشان ، تو امير باش . ولى هرگز آغاز به جنگ مكن . چون با دشمن
برخورد كردى ، براى اتمام حجت با آنها به گفت وگو بپرداز و به سخنانشان گوش كن ،
هرگز كينه و عـداوت مـوجـب جـنـگ نگردد. زياد را بر ميمنه و شريح را بر ميسره
بگمار. نه چندان به دشمن نزديك شو كه تصور كند تو در صدد افروختن آتش جنگ هستى و نه
چندان دور بايست كه گمان برند از آنان بيمناكى .(96)
مالك به سرعت حركت كرد تا به دشمن رسيد. شب هنگام سپاهيان معاويه به او شبيخون زدند
كه با مقاومت مالك روبه رو شده عقب نشينى كردند.
جنگ آب
اميرمؤ منان (ع ) كه ديرتر از معاويه به صفين رسيده بود، نقطه مناسبى براى لشكرگاه
كه به آب هم دسترسى داشته باشد، نيافت . چون راه رسيدن به آب به وسيله سپاه معاويه
بسته شـده بود، امام (ع ) كه تشنگى سپاهيانش را مشاهده كرد. نماينده اى نزد
معاويه فرستاد و از او خواست كه دست از اين عمل ضد انسانى بردارد و اجازه دهد
سپاهيانش از آب استفاده كنند.
مـعـاويه با دستيارانش به مشورت پرداخت . عده اى گفتند چنان كه او آب را بر عثمان
بست ، تو نـيـز آب را بـر وى بـبـنـد. امـا عـمروعاص اين كار را بى فايده خواند و
گفت : على (ع ) هرگز تـشنه نخواهد ماند، در حالى كه تو سيراب باشى ... تو خود مى
دانى كه او دلاورى بى باك است و مردم عراق و حجاز همراه اويند... با وجود اين
معاويه به فرستاده امام پاسخ روشنى نداد. پس از آن نيز به سپاهيانش فرمان داد كه
همچنان آب را بسته نگهدارند.
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) كه اين ناجوانمردى را از معاويه ديد، اقدام به گشودن آب كرد
و سپاهيان آن حـضـرت طـى يـك حـمـله برق آسا آب را از دشمن گرفته به تصرف خود
درآوردند. شمارى از سـپـاهـيـان امـام (ع ) پـيـشـنـهـاد كـردنـد كـه حـضـرت
مـقـابـله بـه مثل كند و نگذارد سپاه معاويه از آب استفاده كند. اما او كه مظهر
انسانيت بود چنين نكرد و اجازه داد كه سپاه دشمن از آب استفاده كند.(97)
رودررويى دو سپاه (جنگ صفين )
بـا آمـدن دو سـپاه عراق و شام در صفين جنگ اجتناب ناپذير شد. معاويه به هيچ روى
حاضر به عـقـب نـشـيـنـى از مواضع باطل خود نبود اميرمؤ منان (ع ) نيز كه به خوبى
دريافته بود كه او زبـانـى جـز زور نـمـى فهمد در عين حال تلاش هاى سياسى را قطع
نكرد و باب گفت وگو با دشمن را نبست .
اعزام نماينده از سوى امام 7
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) پس از قدرتى كه در (جنگ آب ) از سپاهيانش به نمايش گذاشت ،
چند تن از يـارانـش را نـزد مـعـاويـه فرستاد تا او را به اطاعت خداوند، بيعت با
اميرمؤ منان و پيوستن به جماعت مسلمانان فراخوانند.
فـرسـتـادگـان در اول مـاه ذى حـجـة نـزد معاويه رسيدند و با وى به گفت وگو
پرداختند. آنان بـيـشـتـر مـى كـوشـيـدنـد كـه از راه مـوعـظـه و نصيحت معاويه را
به سوى حق بخوانند. يكى از فرستادگان خطاب به معاويه گفت : اى معاويه ! دنيا سپرى
مى شود و آخرت به تو روى مى آورد و خـداونـد تو را به عملت پاداش مى دهد. بيا و از
ايجاد تفرقه ميان امّت و خونريزى دست بردار. معاويه سخن او را قطع كرد و گفت : چرا
اين سفارش را به مولايت نكردى ؟ او پاسخ داد: او مـثـل تـو نـيـسـت . او از نـظـر
ديـن و فـضـيـلت و سـابـقـه در اسـلام و خـويـشـاونـدى بـا رسول خدا(ص ) برترين اين
امّت است .
مـعـاويـه كه خود از اسلام بهره اى نبرده و فضيلتى براى خود سراغ نداشت به
فرستادگان امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) پـرخـاش كـرد و با خشم گفت : برخيزيد و دور شويد
كه ميان من و شما تنها شـمـشير داورى مى كند. يكى از فرستادگان امام (ع ) پاسخ داد:
ما را از شمشير مى ترسانى ؟ بـه خـدا سـوگند كه به زودى تو را در گرداب آن گرفتار
مى سازيم . سپس برخاسته نزد اميرمؤ منان (ع ) بازگشتند.
با بى ثمر ماندن گفت وگوها درگيرى ميان طرفين آغاز شد و تا پايان ماه ذى حجة ادامه
يافت . وقـتـى مـاه محرم فرا رسيد. ميان دو طرف قرارداد متاركه اى تا پايان اين ماه
بسته شد. اميرمؤ مـنـان (ع ) در اين مدت نيز به گفت وگوى با معاويه ادامه داد و چند
تن از بزرگان سپاه خويش را نـزد او فـرستاد تا شايد بتوانند او را به پذيرفتن صلح و
تن دادن به حق فراخوانند. اما مـعـاويـه هـمچنان بر موضع خود پاى فشرد و سخن هميشگى
خود را تكرار كرد: (من دست از جنگ بـرنـمـى دارم . تـنها شمشير ميان من و او حاكم
است ). وى همچنين مدعى شد كه بايد سپاه اميرمؤ منان (ع ) نيز به وى بپيوندند، چون
كه او در طلب خون خليفه مسلمانان است .
نمايندگان معاويه
مـعـاويـه نيز در پاسخ به اقدام اميرمؤ منان (ع ) هياءتى را به نمايندگى از سوى خود
نزد آن حـضـرت فـرستاد. آنان موضوع قتل عثمان را مطرح كردند و گفتند: اگر در ادعاى
خود مبنى بر نكشتن عثمان صادقى ، كشندگان او را به ما تسليم كن و از خلافت كناره
بگير تا كار مردم به شورا واگذار شود و مردم به اتفاق كسى را انتخاب كنند.
امـيـرمومنان (ع ) داستان قتل عثمان را توضيح داد و شمه اى از سابقه بنى اميه را
بازگو كرده دشـمـنـى ايـن خـانـواده با اسلام را بيان كرد. در نتيجه فرستادگان
معاويه نيز بدون گرفتن نتيجه باز گشتند.(98)
چـنـان كه ديديم ، گفت وگوهاى دو طرف هيچ نتيجه مثبتى به همراه نداشت . علت هم اين
بود كه آنـان حـاضـر بـه عـقـب نـشـيـنـى از مـواضـع خـود نـبـودنـد. امـيـرمـؤ
مـنان (ع ) نيز عقب نشينى در مقابل معاويه را تسليم در برابر جاهليت و اشرافى گرى
قريش مى دانست و معاويه كه سوداى حـكـومـت در سر داشت و بهترين موقعيت را در شام به
دست آورده بود، پذيرش صلح را با اهداف خـويـش در تـعـارض مـى ديـد. پـيـداسـت كه
اين دو قطب مخالف به هيچ نقطه نظر مشتركى دست نخواهند يافت .
نيرنگ بازى معاويه
گـفـت وگوهاى دو طرف هر چند در زمينه دست يابى به صلح ثمرى نداشت ، ولى در ارزيابى
شـان از يـكديگر مؤ ثر بود. معاويه و همفكران او به خوبى دريافتند كه ياراى مقابله
نظامى بـا سـپـاه تـوانمند اميرمؤ منان (ع ) را ندارند، از اين رو دست به كار تفرقه
اندازى در سپاه آن حضرت شدند. آنان كوشيدند تا با دو حربه (تطميع ) و (القاى شبهه )
ياران على (ع ) را دسـتخوش چنددستگى كنند و تضعيف سازند. متاءسفانه سپاه امام (ع )
از اين جهت آسيب پذير بود و سرانجام همين اقدام هاى تفرقه افكنانه معاويه باعث عدم
پيروزى آن حضرت شد.
معاويه در نخستين اقدامش كوشيد كه برخى از سران سپاه امام (ع ) را بفريبد. به اين
منظور در جـريـان آخـريـن هياءتى كه از سوى آن حضرت نزد وى رفت ، يكى از اعضا را
نزد خود خواند و بـه او وعـده داد كـه اگـر دسـت از يـارى عـلى (ع ) بـكـشـد و بـه
او بپيوندد، او نيز در صورت پـيـروز شـدن ، حـكـومـت شـهـرهاى كوفه و بصره را به وى
بدهد اما آن سردار نپذيرفت و به مـعـاويـه چـنـان پـاسـخى كوبنده داد كه عمروعاص
گفت : با هر يك از آنها گفت وگو مى كنيم ، پاسخى قانع كننده مى دهد، گويى دل هاشان
يكى است !(99)
گـروه ديـگـرى كـه مـعـاويـه آنان را براى كارشكنى در سپاه اميرمؤ منان (ع ) در نظر
گرفت ، جـمـاعـت (زاهدان ) و (قاريان ) بود. اين عده كه شمار آنها به سى هزار تن مى
رسيد، از ميان صـف هـاى دو سـپـاه بـيـرون آمـده و اردوگاه جداگانه اى برپا ساختند.
و به پندار خودشان مى خواستند نقش ميانجى را برعهده بگيرند. اينان نزد دو طرف درآمد
و شد بودند و ديدگاه هايشان را مـنـتقل مى كردند. در يكى از اين ملاقات ها اميرمؤ
منان (ع ) به آنان هشدار داد كه مبادا تبليغات سوء معاويه در آنان تاءثير بگذارد.(100)
اما آنان توجهى نكردند و سرانجام پيش بـيـنـى امـام درست درآمد و معاويه توانست
اينان را بفريبد و شمارى از همين گروه بودند كه در بـحـبـوحـه جـنـگ و(نـزديـك شـدن
پـيـروزى امـام (ع )، او را مـجـبـور بـه پـذيـرفـتـن حـكـمـيـت كردند.(101)
كوشش معاويه براى ترسانيدن سپاه امام 7
مـعـاويـه بـه منظور ايجاد ترس و تزلزل در سپاه امام (ع ) دست به يك نيرنگ زد. او
فرمان داد نـامـه اى بنويسند و آن را بر تيرى بسته ميان سپاهيان حضرت على (ع )
پرتاب كنند. مضمون آن نامه چنين بود: از طرف يكى از بندگان خيرانديش خدا به لشكريان
عراق ، آگاه باشيد كه معاويه مى خواهد آب رودخانه فرات را به روى شما باز كند و همه
را غرق سازد. هر چه زودتر فـرار كـنـيد. در ضمن تعداد دويست نفر را هم با بيل و
كلنگ به كنار فرات فرستاد تا تظاهر به حفر كانال كنند.
نامه در سپاه اميرمؤ منان (ع ) دست به دست مى گشت و اغلب آن را درست تصور مى كردند.
وقتى خـبـر نـامـه بـه امـيرمؤ منان (ع ) رسيد، فرمود: اين اقدام معاويه امكان پذير
نيست ، بلكه او مى خـواهـد بـا اين نقشه شما را وادار به عقب نشينى كند، اما
سپاهيان گفتند: چگونه باور نكنيم ، در حـالى كه آنان مشغول كندن نهر هستند... ما از
اينجا كوچ مى كنيم اگر خواستى با ما بيا و اگر نـخـواسـتـى در جـاى خود بمان ، و
سپس عقب نشينى كردند و دور از سپاه امام فرود آمدند. معاويه نيز بى درنگ لشكريان
خود را در محل آنان مستقر ساخت .(102)
آغاز دوباره جنگ
مـاه محرم به پايان رسيد، در حالى كه گفت وگوهاى دو طرف در راستاى پايان جنگ هيچ
نتيجه مـثـبـتـى نـداشـت از ايـن رو هـر دو طـرف بـه آراسـتـن صـف هـاى سـپـاه خـود
مشغول شدند.
اميرمؤ منان (ع ) هنگام آراستن سپاه خويش به آنان فرمود:
جنگ را آغاز نكنيد، مگر آن كه دشمن بدان مبادرت ورزد. زيرا
شما بحمداللّه حجت داريد و آغازگر بودن آنان حجت ديگرى است عليه شان . پس هرگاه
آنان را شـكـست داديد، آن كه را گريخته ، نكشيد و بر زخميان نتازيد، عورتى را كشف
نكنيد و كشته اى را مثله نسازيد. هرگاه بر آنان دست يافتيد، وارد خانه اى نشويد،
مگر با اجازه من . اموالشان را نـگـيـريـد، مـگـر آنچه كه در ميدان افتاده باشد.
زنان را نيازاريد حتى اگر شما و بزرگان و نيكانتان را ناسزا گويند، زيرا آنها
ناتوان و كم خرد هستند.(103)
دو طـرف بـراى مـدت شـش روز به طور محدود باهم جنگيدند و هر روزيكى از سرداران آنان
به مـيـدان مـى رفـت . در ايـن مـدت ، نـتيجه قطعى حاصل نشد. از جمله كسانى كه در
اين مدت به جنگ رفت ، عمار ياسر، صحابى بزرگ پيامبر(ص ) بود. شمار زيادى از اصحاب
پيامبر(ص ) كه در جـنـگ بـدر شـركـت كـرده بـودنـد نـيـز هـمـراه وى بـودنـد. حضور
عمار يكى از بزرگ ترين دلايل حقانيت على (ع ) بود. او در هنگام نبرد خطاب به
سربازانش گفت :
آيـا مـى خـواهيد دشمن خدا و رسول او را ببينيد همان كس كه با خدا و پيامبرش (ص )
ستيز كرد و بـر مـسـلمـانان ستم روا داشت و مشركان را يارى رساندند؛ و چون خدا دين
خود را گرامى داشت و نـصـرت بـخـشـيـد، نـاچار از روى ترس نزد پيامبر(ص ) آمد و به
اسلام گردن نهاد؟ و پس از رحـلت آن حـضـرت او (معاويه ) به دشمنى و كينه نسبت به
مسلمانان و پيروى از مجرمان معروف بود. هان اى مسلمانان ! در برابر او پايدار باشيد
و با او بجنگيد.(104)
جنگ يكپارچه
يك هفته جنگ و كشته شدن شمار زيادى از نيروهاى دو طرف نتيجه محسوسى براى هيچ يك از
آنها بـه بـار نـيـاورد. اميرمؤ منان (ع ) كه چنين ديد تصميم گرفت فرمان حمله
همگانى صادر كند و فرمود: چرا نبايد از تمام نيروهاى خود براى جنگ با اينان بهره
نجوييم ؟
آن حضرت در شب چهارشنبه هشتم ماه صفر، براى سپاهيانش سخنرانى كرد و فرمود:
آگاه باشيد كه شما فردا با دشمنان روبه رو خواهيد شد. پس شب را
به قيام و عبادت سپرى كنيد و بسيار قرآن بخوانيد و از خداوند صبر و پيروزى بخواهيد
و با تلاش و استوارى با دشمن بجنگيد و [در دين خود] از صادقان باشد.(105)
بـا پـايـان يـافـتـن سـخـنـان اميرمؤ منان (ع ) سربازان آن حضرت به كار تعميرو
اصلاح جنگ افـزارهـاى خـود پـرداخـتـنـد آن حـضـرت نـيـز تـا بـامـداد مشغول
سازماندهى و آراستن لشكر بود.
از ويـژگى هاى جنگ در آن روزگار، رسم (اعلام قبلى ) بود. به اين ترتيب كه دو طرف
روز حـمـله و درگـيـرى را مقرّر مى ساختند و گاه اگر يكى از آنها براى جنگ آمادگى
نداشت ، به او مـهـلتـى داده مـى شـد؛ البته هر دو طرف ، رفتار همديگر را زير نظر
داشتند تا مبادا به مكر و حـيـله دشـمن دچار شوند. اميرمؤ منان (ع ) نيز در همان شب
فرمان داد كه به سپاهيان معاويه اعلام كـنـنـد كـه فـردا جـنگ خواهد بود. هر چند
آگاه ساختن دشمن موجب هشيارى وى در كار جنگ مى شود، ولى از نـظـر روحـى و روانـى او
را دچـار تـزلزل مـى سـازد (و شايد او را از ادامه جنگ منصرف كـنـد). چـون حكايت از
قدرت رزمى حريف دارد. به دنبال اين اعلام ، سپاهيان معاويه نيز آماده نبرد شدند.
امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (ع ) در آن شـب خـطـاب بـه سربازانش خطبه اى خواند كه
دربردارنده نكات بسيار ارزشمندى درباره چگونگى تشويق سربازان به جنگ و نيز برخى از
فنون جنگى است . متن آن خطابه چنين است :
خـداونـد شـمـا را به تجارتى راهبرى كرده است كه شما را از عذاب مى رهاند و به خير
فرامى خـوانـد. و آن تـجارت ايمان به خدا و رسول او و جهاد در راه خداوند است . و
پاداش آن را آمرزش گـنـاهـان و مـسكن هاى پاك در بهشت جاودان و رضوان خدا كه از همه
اجرها بزرگ تر مى باشد، قـرار داده اسـت . خـداونـد در قـرآن مجيد از محبوبش خبر
داده ، فرموده است : خداوند مجاهدان را كه هـمچون بنايى استوار در برابر دشمن
ايستاده و نبرد مى كنند، دوست دارد.(106)
صف هـاى خـود را چـونان بناى سربى محكم و فشرده سازيد، زره داران را پيشاپيش و بى
زرهان را عـقـب لشـكر بگماريد. دندان ها را برهم بفشريد، زيرا سبب مصون ماندن جمجمه
از ضربه هاى شـمـشـيـر و مـوجـب نـيـرومندى قلب و آرامش دل مى شود. صداها را خاموش
كنيد زيرا باعث رستن از سـسـتـى و شـكـست مى شود و متانت و وقار مى آورد. پرچم ها
را جابه جا نكنيد و آنها را فقط به دسـت دلاوران آزاده بـسـپـاريـد؛ كـسـانـى كـه
در مصيبت ها و سختى ها شكيبا هستند و به همه سوى پرچم چيره اند، آن را از راست و چپ
و جلو و پشت سر حفظ مى كنند... .(107)
سـرانـجـام ، دو سـپـاه بـا يـكـديـگر به سختى نبرد كردند، اما به نتيجه قطعى
نرسيده ، به جـايـگـاه هـاى خـود بـازگـشـتـند. فرداى آن روز اميرمؤ منان (ع ) پس
از نيايش به درگاه خداوند سـپـاهيانش را مورد خطاب قرار داد و فرمود: برويد در پناه
خدا.(108)
آن گاه لشكر را آراسـت و هـر قـبـيـله از لشـكـرش را مـقـابـل قـبـيـله اى
هـمـشـاءن آنـهـا از سـپـاه دشـمـن قـرار داد.(109)
سـربـازان دو طـرف پيشانى بندهاى ويژه و شعارى مخصوص به خود داشتند. علامت سربازان
سـپـاه اميرمؤ منان (ع ) پيشانى بند و بازوبند سفيد و شعار آنها (يا اللّه ، يا احد
يا صمد، يا رب مـحـمـد يـا رحـمـن و يـا رحـيـم ) بـود. نشانه سپاه معاويه پارچه اى
زرد بود كه بر سر و بـازوان خـود مـى بـسـتـنـد و شـعـارشـان ايـن بـود: (نَحْنُ
عِب اد اللّه حقّاً حقّاً، يا لثارات عثمان ).(110)
سـرانـجام در يك نبرد شديد، سپاهيان حضرت على (ع ) برترى خود را نشان دادند و
طرفداران مـعـاويـه را سـخـت در تـنـگـنـا گـذاشتند. در همين هنگام يكى از شجاعان
سپاه امام (ع ) به معاويه نزديك شد و جان او را به خطر انداخت كه محافظانش نجات
دادند.
اميرمؤ منان 7 در ميدان جنگ
عـلى (ع ) در جـنـگ وظـيفه اى دوگانه داشت : هم فرمانده بود و هم رزمنده آن حضرت در
حالى كه اوضاع عمومى جنگ را زير نظر داشت و سپاهش را هدايت مى كرد، در مواقع ضرورى
خود به ميدان مى رفت و با دشمن به نبرد مى پرداخت . اين قضيه به ويژه زمانى اتفاق
مى افتاد كه دلاوران نامدار سپاه دشمن به مبارزه طلبى مى پرداختند. حضرت با كشتن
اين گونه افراد روحيه دشمن را تـضـعيف و روحيه سربازان خود را تقويت مى كرد براى
نمونه به يك مورد آن در جنگ صفين اشاره مى كنيم :
يكى از غلامان بنى اميه به نام (احمر) كه فردى نيرومند بود، به ميدان آمد. امام (ع
) كه او را ديـد قـصد جانش را كرد. اما غلام حضرت مانع شد و با او جنگيد ولى كشته
شد. احمر كه جسور شـده بـود، خواست اميرمؤ منان (ع ) را از پاى درآورد. حضرت با
سرعت و قدرت هر چه تمام تر خـود را بـه او نزديك كرد و گريبانش را گرفته ، از اسب
جدا كرد و بر زمين كوفت ، چنان كه بازوان و شنانه هايش درهم شكست .(111)
آن حـضـرت بـه قـضـا و قـدر الهـى ايمان راستين داشت و مرگ و زندگى را به دست
خداوند مى دانست به همين خاطر از رويارويى مستقيم با دشمن باك نداشت . يكى از ياران
امام (ع ) در صحنه نبرد از حضرتش پرسيد: اى اميرمؤ منان ! آيا نمى ترسى كه به خاطر
نزديكى بيش از اندازه به دشمن مورد سوء قصد واقع شوى ؟ حضرت فرمود:
هـيـچ كس نيست ، مگر آن كه خداوند نگهبانى بر او گمارده است كه او رااز فرو افتادن
در چاه يا ويـران شـدن ديـوار بـر او، و يـا بـلاهـاى ديـگـر نـگـه مـى دارد و
هـرگـاه اجل فرا رسد اين حفظ و مراقبت از ميان مى رود.(112)
ايـن عـالى تـرين و سازنده ترين روحيه اى است كه يك سرباز جنگجومى تواند داشته
باشد. هـيچ پيش آمدى براى انسان بدون خواست خداوند متصوّر نيست و زمانى كه پروردگار
مقدر كرده بـاشـد، هـيـچ چيز نمى تواند راه اِعمال اراده اش را سد كند. در چنين
حالتى ، ترس بى معنا مى شود و روحيه شجاعت و نترسيدن از دشمن تقويت مى گردد اين
همان روحيه اى است كه رزمندگان اسلام در جنگ با دشمنان بعثى از آن برخوردار بودند و
بى باكانه به پيروى از مولايشان ، على (ع ) در كام مرگ فرو مى رفتند و شجاعانه بر
دشمن مى تاختند.
فرار معاويه
مـعـاويـه بـا آن كـه از شـيـطنت و زيركى ويژه اى برخوردار بود، از شجاعت و دلاورى
بهره اى نـداشـت . او بـيـشـتـر تـرجـيـح مى داد كه در پشت صحنه نيروهايش را هدايت
كند و خود وارد ميدان كـارزار نـشود. به همين دليل از گريختن عار نداشت و گاه كه
عرصه تنگ مى شد فرار را بر قرار ترجيح مى داد.
در جـنـگ صـفـيـن يـكـى از سـرداران شـجـاع و بـا ايـمـان اسلام موفق شد صفوف سپاه
معاويه را بشكافد و خود را به معاويه برساند. او كه جانش را در خطر مى ديد از
فرماندهانش خواست تا بـه هـر شـكـل مـمـكـن جـلوى پـيـشـروى او را بـگـيـرنـد.
سـرانـجـام ، پـس از چـنـد بـار فـرار از مـقـابل آن سردار، سپاهيانش را وادار كرد
تا او را سنگباران كردند، ولى خود هرگز حاضر نشد با وى روبه رو شود و كارزار كند.(113)
شب سخت
جـنـگ مـيـان دو طرف براى مدّت طولانى ادامه يافت و تلفات زيادى از هر دو سوى گرفت
. طى ايـن مـدت ، چند بار سپاه اميرمؤ منان از هم متفرق شد آن حضرت توانست با قدرت
بيان و نيروى فرماندهى اش آنان را گردآورد و عليه دشمن وارد كارزار سازد. مالك اشتر
نيز در اين درگيرى هـا نـقـش بـسزايى داشت . او كه جنگجويى بى باك بود، بدترين
شرايط را براى دشمن پيش مى آورد و در تشويق سپاهيان بسيار مى كوشيد. دلاورى و
رزمندگى آن سردار شجاع سپاه امام (ع ) همه جا بر سر زبان ها بود.
در هـمـيـن مـدت مـعـاويـه و يارانش به شدت مقاومت مى كردند و از دست زدن به هيچ
اقدامى براى رهيدن از مرگ و دست يافتن به پيروزى خوددارى نمى كردند. از زشتكارى هاى
خلاف اخلاق اين گروه داستان هايى نقل شده است كه زبان از گفتن آنها شرم دارد.(114)
سـخـت تـرين شب نبرد در تاريخ اين جنگ ها به (ليلة الهرير) (شب زوزه سگ ) مشهور است
كه بـه سبب فريادهاى فراوان دو سپاه به اين نام خوانده شده است . دو سپاه در اين شب
جنگ سختى كردند و تلفات زيادى نيز متحمل شدند. هر چند سپاه اميرمؤ منان به پيروزى
قطعى نرسيد، اما نشانه هاى خستگى در سپاه معاويه آشكار شد.(115)
فصل پنجم
ارزيابى علل شكست سپاه عراق از سپاه معاويه
نـبـرد صـفـيـن كه بين دو جبهه عراق و شام به فرماندهى اميرمؤ منان (ع ) از يك سو و
معاويه از سـوى ديـگـر روى داد، بـا بـرترى نظامى و پيروزى اوّليه سپاه عراق بر
سپاه شام و شكست نهايى آن از سپاه معاويه تواءم بود.
بـدون شـك مـوفـقـيـّت هـا و پـيـشـرفـت هـاى اوليـه سـپـاه عـراق و شـكـسـت
نـهـايـى آن ، مـعـلول عـواملى بود. ما در ضمن اين درس ، علل عدم دستيابى به سپاه
عراق به پيروزى نهايى را مورد ارزيابى قرار مى دهيم .
اختلاف
تلاش هاى سياسى و تبليغاتى يكى از شيوه هايى است كه در جنگ ، به منظور ايجاد تفرقه
و چنددستگى در سپاه رقيب به كار گرفته مى شود. اين شيوه در آن زمان به خوبى شناخته
شده بـود، و در حـقـيـقـت مـهـم تـريـن عـامـل نـجـات مـعـاويـه از چـنـگ
سـپـاهـيـان عـراق بـه شـمـار مـى رود.(116)
گـفـتـنى است كه در به كار بردن اين شيوه ها، اغلب پيروزى با حريفى است كه به
معيارهاى دينى و اخلاقى پايبند نيست و معاويه از اين جهت چيزى كم نداشت . او براى
رسـيـدن بـه هـدف هـاى دنـيـوى بـه تـمـام شـيـوه هـاى غـيـرديـنـى و
غـيـرانـسـانـى متوسل مى شد.
طى نبردهاى سنگينى كه ميان دو سپاه در صفين روى داد، معاويه دريافت كه توان
ايستادگى در مـقـابـل سـپـاه حـضـرت عـلى (ع ) را نـدارد. از ايـن رو بـه انـديـشه
فرو رفت كه كار جنگ را با توسل به راه هاى غير نظامى به پايان برساند. معاويه كه به
خوبى دريافته بود، قدرت تـاءثـيـرگـذارى بـر شخص اميرمؤ منان (ع ) را ندارد، به قصد
ايجاد اختلاف و دودستگى اقدام به گفت وگو با سران سپاه آن حضرت كرد.
مـتـاءسـفـانـه سـپـاه امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) يـكـدسـت نـبـود، سـربـازانـش يـك دل
و يـك زبـان نـبـودنـدو فـرمـانـدهـانـش فـرمـانـبـردارى كـامـل نـداشـتند. در
ميان سران سپاه عراق كسى چون اشعث بن قيس رياست طلب و خودمحور حضور داشت كه فرستاده
معاويه به آسانى او را فريفت و متقاعد كرد كه ضرورتى ندارد از على (ع ) دسـت
بـردارد، ولى بـراى خـتـم جـنـگ اقـدام كـنـد.(117)
در مـقـابـل افـراد ديـگـرى چـون ابـن عـباس نيز بودند كه زبان آورى و رياكارى
عمروعاص كوچك ترين تاءثيرى در اراده آنان نگذاشت و پاسخ كوبنده اش او را نوميد ساخت
.(118)
نـكـتـه قـابـل مـلاحـظـه در بـرخوردهاى طرفين كه اهميت سياسى ـ نظامى دارد، مستقيم
بودن گفت وگـوهـاسـت . سـران سـپـاه خـود را مـجـاز مـى ديـدنـد كـه بـدون در
جـريـان گذاشتن فرماندهى كـل بـا دشـمن مذاكره كنند و اين براى سپاه حضرت على (ع )
كه افرادى چون اشعث در آن حضور داشتند، بدترين آفت بود، و همين اقدام هاى خودسرانه
باعث بروز اختلاف در سپاه عراق شد.
به هر حال ، زمانى كه معاويه و عمروعاص تصميم گرفتند مردم را به حكميّت قرآن
بخوانند، خـطر كسانى چون اشعث بروز كرد و نقش منفى آنان در جنگ روشن شد. زمانى كه
اميرمؤ منان (ع ) مـردم را بـه پـايـدارى و پـرهيز از نيرنگ معاويه دعوت مى كرد،
اشعث ميان قبيله اش بپاخاست و گفت : اى مسلمانان ، ديديد بر شما چه گذشت و چه
اندازه از عرب نابود شدند! من در عمرم چنين روزى را نـديـده ام ! حـاضران به غايبان
برسانند كه اگر فردا نيز اين گونه سپرى شود، نسل عرب نابود مى شود و زنان و فرزندان
بى سرپرست مى مانند.(119)
سـخـنـانـى از ايـن قـبـيل و تبليغات مظلوم نمايانه و متظاهر به صلح تبليغاتچى هاى
معاويه ، سپاه عراق را دچار ترديد و تزلزل كرد و شمار زيادى از آنان خواستار پايان
جنگ شدند. اينك عراقى ها به ضررهاى جنگ و منافع صلح مى انديشيدند و پيروى از امام
برحق و حاكم مسلمانان برايشان مفهومى نداشت . تفرقه بر سپاه عراق حاكم شد، در حالى
كه شامى ها بيش از پيش يك دل و يك سخن ، مطمئن بودند كه ديگر جنگى در كار نخواهد
بود.
نيرنگ
نـقـش مـخـرّب اخـتـلاف در تـضعيف روحيه رقيب روشن است ، اما اين كه از چه راهى مى
شود اختلاف ايـجـاد كـرد، نـيـازمـنـد بـه طـرّاح اسـت . ايـن طـرّاح در سپاه
معاويه عمروعاص بود. او با موقع شـنـاسـى كـامـل ، طرح بر نيزه كردن قرآن ها را به
اجرا درآورد. زمانى كه مالك اشتر و ديگر پـيـكـارگـران سـپـاه عـلى (ع ) خـود را
بـه مقرّ فرماندهى معاويه نزديك ساخته ، براى رسيدن پـيـروزى لحظه شمارى مى كردند؛
و معاويه هر لحظه منتظر سقوط بود و مرگ را در پيش چشم مـى ديـد عـمـروعـاص به سپاه
شام فرمان داد: اى مردم هر كس با خود قرآنى دارد، بر سر نيزه كـنـد. در هـمـيـن
وقـت پانصد قرآن بر سر نيزه ها رفت و شاميان فرياد زدند: كتاب خدا بين ما و شما
حاكم باشد. اگر ما را بكشيد چه كسى مرزهاى شام را حفظ خواهد كرد.(120)
اين نيرنگ كارساز شد و باعث تفرقه و تزلزل سپاه عراق گرديد. شمارى از افراد، از آن
جمله اشـعـث فـرياد برآوردند: دعوت شما را به كتاب خدا اجابت كرده ، به سوى او باز
مى گرديم .(121)
جالب است بدانيم ، اميرمؤ منان (ع ) شناختى كه از معاويه و دارودسته او داشت ، در
همان روزهاى اول جـنـگ ، پـيـشـنـهـاد حـكميّت قرآن را به معاويه داد، اما او
نپذيرفت . على (ع ) به روشنى مى دانـسـت كـه معاويه چنين نيرنگى را به كار مى بندد
و با پيشنهاد حكميت در حقيقت مى خواست او را خلع سلاح كند، اما معاويه به قرآن
پايبند نبود و به حكميت آن نيز اعتقاد نداشت و عمروعاص كه مورد مشورت وى بود، با
زيركى دريافته بود كه مى تواند از موضوع حكميت قرآن به عنوان حـربـه اسـتـفـاده
كـند وى روزى در هنگام رايزنى با معاويه درباره سپاهيان طرفين و نقشى كه حكميّت
قرآن مى تواند ايفا كند، چنين گفت : نه مردانت توان مقاومت در برابر مردان او را
دارند و نـه تو مانند على (ع ) هستى . او بر سر دين با تو مى جنگد و تو بر سر دنيا.
تو بقا را مى جويى و او از شهادت باكى ندارد. مردم عراق از غلبه تو در هراسند، ولى
مردم شام از پيروزى على (ع ) نمى ترسند، ليكن من پيشنهاد مى كنم : راهى جلوى پاى
آنان بگذار كه اگر بپذيرند يـا رد كنند، اختلاف در ميانشان سايه افكند. آنان را به
حكميّت قرآن بخوان . من اين موضوع را هـمـواره بـراى روز نـيـاز بـه تاءخير انداخته
بودم
(122) معاويه نيز كه نظر او را پسنديد چنان كه گفته شد درست در لحظه
اى كه سقوطش حتمى بود، از او خواست كه آن نيرنگ را به كار بندد.
ظاهربينى و خشك مقدسى
از ديـگـر عـوامـلى كـه مـانـع پـيـروزى سپاه عراق شد، وجود شمارى افراد مقدس نما
بود. اينان كـسـانـى بودند كه در مقابل اميرمؤ منان (ع ) خود را صاحب راءى مى
دانستند و وجوب اطاعت از امام در فرهنگ اعتقاداتشان جايگاهى نداشت . اين عده پس از
اعلام پذيرش حكميت از سوى معاويه ادامه جـنـگ را روا نمى دانستند و علاوه بر آن كه
خود نمى جنگيدند، به امام (ع ) نيز فشار مى آوردند كه مالك اشتر را از ميدان نبرد
فراخواند.
مـنـطـق امـام (ع ) و مـالك اشـتـر، كـه حـق و بـاطـل را خـوب شـنـاخـتـه نسبت به
مقام امام (ع ) معرفت كـامـل داشـت ، در وجود اين افراد بى منطق مؤ ثّر نيفتاد.
مالك بسيار كوشيد تا شايد بتواند اين عـده را مـتقاعد سازد كه به او اجازه دهند،
حتى براى مدّتى بسيار كوتاه ، جنگ را ادامه دهد و كار را يـكـسره كند، اما آنان
نپذيرفتند و مى گفتند: در اين صورت ما نيز در گناه تو شريك خواهيم بود. وقتى مالك
استدلال كرد كه اگر ادامه جنگ گناه باشد، در اين صورت كشتگانشان در آتش خـواهـنـد
بـود، پاسخ دادند: ما براى خدا با آنها جنگيده ايم و براى خدا نيز از جنگ با آنان
دست مى كشيم .(123)
بـه راسـى چـه كـسـى بـايد خدايى بودن يا نبودن جنگ را تعيين مى كرد؟ آيا آن فرد
كسى جز اميرمؤ منان ، على (ع )، بود؟ مگر جز اين بود كه مشروعيت جنگ با وجود آن
حضرت بود؟ با وجود چـنـيـن سـؤ ال هـاى بـى پـاسخى ، به اين نتيجه مى رسيم كه بزرگ
ترين نقص اين عده ضعف بـيـنـش اعتقادى بوده است . آنان باور نداشتند كه به عنوان
وظيفه دينى بايد نسبت به امام (ع ) اطـاعـت بـى چـون و چـرا داشـته باشند، چنان كه
به عنوان وظيفه سربازى بايد فرمان هاى آن حضرت را بدون چون و چرا اجرا مى كردند.
حـال ، مـمـكـن است در اين جا اين سؤ ال مطرح شود كه چرا اميرمؤ منان (ع ) اين گونه
افراد را در جـنـگ شـركـت مـى داد؟ در پـاسـخ بـايـد گـفت كه اين مشكل اساسى و
هميشگى آن حضرت بود كه نيروى وفادار و با استقامت در اختيار نداشت . آن حضرت بارها
اين موضوع را گوشزد مى كرد و يـارانـش را بر نافرمانى و چنددستگى نكوهش مى كرد. از
جمله طى خطابه اى
(124) بـه مـردمى كه در مقابل غارتگرى هاى معاويه و كارگزارانش از
خود سستى نشان مى دادند، با روشنى و صراحت كامل ، نقاط ضعف سپاهيان خود و نقاط قوت
سپاهيان معاويه را بيان كرد كه مهم ترينش اينها است :
1ـ پايبندى سپاهيان معاويه به باطل و بى بند و بارى سپاه عراق نسب به حق .
2ـ اطـاعت بى چون و چراى سپاه شام از معاويه و بى اعتنايى عراقى ها نسبت به فرمان
هاى امام (ع ).
3ـ امانتدارى سپاه معاويه و خيانت ورزى سپاه عراق .
4ـ توجه شاميان به اصلاح امور سرزمين شام و فساد عراقى ها در امور سرزمين خودشان .
از مـجـمـوعـه مـوارد يـادشـده درمـى يـابـيـم كـه سپاهيان شام نسبت به عراقى ها از
نظر اخلاقى بـرتـرى داشـتند. هر چند معاويه خود نه به دين پايبند بود و نه به اخلاق
، اما سپاه عراق از فـضـايـل اخـلاقـى بـى بـهـره بـود، در حـالى كـه امـام و
فـرمـانـده شـان مـظـهـر تـقـوا و فـضـايـل اخـلاقـى بـود. طـبـيعى است سپاهى كه از
نظر اخلاقى ضعيف و از انضباط نظامى بى بهره باشد، كارآيى نظامى نيز نخواهد داشت .
نداشتن* انگيزه