حذف كردند و وجدان را از كار انداختند و گفتند: وجدان پديده اى است كه زندگى
خانوادگى و اجتماعى آن را مى سازد، و اصالتى در درون آدمى ندارد! براى اين
نابكارى، قيافه ى علمى پوشانيدند و اين موجود را كه در نتيجه ى تعليم و تربيت
مى توانست به تكاپوى:
وارد شود، به حدى از پستى و رذالت و حقارت كشانيدند كه:
با اين حال، اين مبتلايان به بيمارى زندگى بى هدف و ابزار ناآگاه مصرف و
استهلاك، باور نمى كنند كه يكى از دلايل سقوط و ارتجاع و حركت قهقرايى آنان،
همين است كه مى گويد: من آن انسان زنده ام كه در حدود 2000 راه را براى بازى با
آلت تناسل و دروازه ى ورود انسان ها به زندگى كشف كرده ام! اما صحبت از خصلت
هاى نيكو كه يكى از آنها عبارت است از شناختن حقوق حيات مادى و معنوى ديگر
انسان ها، يا بايد براى شعر و خيالبافى به كار برود و يا براى جست و خيزهاى
ماكياوليست هاى جوامع!
پاى بندى شديد به اعمال پسنديده و امور نيكو و زيبا
اين پاى بندى، ناشى از اخلاق مرغوب است هر دو عامل بروز و اعتلاى تمدن و
فرهنگ پويا و هدفدار كه در سخنان اميرالمومنين عليه السلام تذكر داده شده است،
از عناصر اساسى آن انسانيت است كه آدميان بدون آنها، چنان كه در شماره ى "1"
گفتيم، در خوشى هاى بى اساس بيمارى زندگى بى هدف و موقعيت ابزار ناآگاه براى
مصرف و استهلاك، غوطه ور مى شود، و نه تنها از چنان بيمارى احساس ناراحتى نمى
كند، بلكه احساس همان نشاط و شادى را مى كند كه معتاد به هروئين و كسى كه روى
زخم بدنش را مى خارد. بديهى است كه تحريكات آن نشاط و شادى و لذت، تا نابودى
خود زندگى ادامه پيدا مى كند.
آرمان هاى بزرگ
يكى از عناصر فوق العاده عالى تمدن انسانى، عظمت آرمان هايى است كه درون
مردم جامعه ى متمدن را، براى عمل عينى، به خود مشغول مى دارد. مانند آرمان
افزايش دائمى معرفت، برخوردارى همه ى مردم از حقوق ضرورى حيات، رخت بربستن دروغ
و مكر پردازى از زندگى بشرى، تطابق رفتارها با انگيزه هاى واقعى خود، جريان
سياست ها بر مبناى هدف گيرى هاى والا براى قرار دادن انسان ها در مسير تكامل، و
امثال اين آرمان ها. متاسفانه مغز و روان مردم امروزى جوامع، به دليل از دست
دادن احساس ارزش ها و كمالات، از نداشتن اين آرمان ها احساس هيچ گونه رنج و
نكبت نمى كند!! اين همان نكبت و رنج مغفول است كه ابن سينا در اشارات تذكر داده
است:
'اكنون كه در مجاورت بدن در اشتغالات و علايق مادى آن فرورفته و اشتياقى
براى وصول به آن كمال كه براى تو ممكن است، در خود احساس نمى كنى و يا از حصول
ضد كمال "پستى و رذالت و حقارت" در خويشتن احساس درد و رنج نمى كنى، بدان كه
اين نكبت، مستند به خود توست، نه به آن كمال و عظمت ها كه براى تو امكان پذير
است.'
چه نام فريبنده اى است تمدن، در آن هنگام كه انسان هايش، عشق را كه داراى
اين قدرت است:
به درشكه هاى كرايه اى "به اصطلاح بالزاك" مبدل مى كنند.
محروم ماندن مردم از داشتن آرمان هايى والا كه وصول به آنها امكان پذير است،
به نام تمدن، نتايج بسيار ناشايستى در بر دارد:
اول. از دست دادن تدريجى احساس ضرورت آرمان گرايى است، كه زندگى را براى
آدمى با معنى و زيبا مى سازد.
دوم. تعاقب گرفتارى هاى غير قابل تفسير و توجيه، در صورتى كه يكى از آرمان
هاى بسيار والاى انسانيت، كوشش براى پيدا كردن علل گرفتارى ها و تحمل و
شكيبايى، در صورت عدم امكان برطرف كردن آن هاست.
سوم. مست و تخدير شدن در نتيجه ى نيل به نعمت ها. مسلم است كه با نبودن
آرمان هاى والا، هر عامل خوشى، اگر چه بى پايه ترين و محدودترين خوشى ها بوده
باشد، همه ى سطوح و ابعاد شخصيت را به خود مشغول مى دارد. لذا تعقل كار حقيقى
خود را انجام نمى دهد و منطق زمان و موقعيت ها گم مى شود. مجموع نتايج بى
آرمانى ها، در كلمات اميرالمومنين عليه السلام گوشزد شده است. از آن جمله: ثم
انكم معشر العرب اغراض بلايا قد اقتربت. فاتقوا سكرات النعمه، و احذروا بوائق
النقمه. [ نهج البلاغه، خطبه ى 151. ]
سپس شما طايفه ى عرب نشانه گاه بلاها و گرفتارى ها هستيد كه نزديك شده است.
بترسيد از مستى هاى نعمت، و برحذر باشيد از سختى هاى عذاب و انتقام.
و در خطبه ى 138 مى فرمايد:
فلا تزالون كذلك، حتى تووب الى العرب عوازب احلامها!
روزگار بدينسان بر شما بگذرد تا آنگاه كه عقول غايب شده ى عرب به خود آنان
برگردد.
تكاپو در مخاطرات بزرگ و آثار پسنديده
هيچ پيشرفت و تمدنى كه از اصالت بر خوردار بوده باشد، بدون تكاپو و ورود در
مخاطرات بزرگ، و تلاش در دشوارى ها و گلاويز شدن با مشكلات تحصيل دانش و معرفت
درباره ى طبيعت و بنى نوع انسانى، به دست نمى آيد. زيرا همواره ميان ما انسان
ها و هدف هايى كه از طبيعت يا انسان ها بايد به دست بياوريم، فاصله هايى كم و
بيش از مشكلات و مسائل مبهم وجود دارد، كه حتما بايد از آن فاصله ها عبور كنيم
تا به امتيازات مطلوب برسيم "چه در علم، چه در صنعت و غير ذلك". لذا، دست به
مخاطره زدن براى وصول به آن هدف ها، ضرورت يك تمدن اصيل انسانى است. [ همه ى
جوامع بشرى در احساس ضرورت وصول به پيشرفت هاى مادى مشترك اند. به همين دليل،
همه ى آنان، در برداشتن فاصله ها ميان خود و اهدافى كه در سطوح طبيعت و مغزهاى
انسان ها دارند، به تلاش و تكاپوى شديد مى پردازند. آن جامعه اى كه مى خواهد از
تمدن اصيل انسانى "نه مادى محض" بر خوردار شود، مجبور است در برداشتن فاصله ها
ما بين خود و اهداف عالى كه در پيش دارد، همواره حال سبقت داشته باشد. بدان جهت
كه اينگونه جوامع داراى آرمان اعلاى انسانى بوده و در امتيازاتى كه در اين دنيا
به دست مى آورند، همه را مشترك مى دانند، لذا سبقت گيرى اينان براى وصول به
امتيازات و برداشتن فاصله ها، ضرر و آسيبى به ديگران نمى رساند. ] قرن سوم و
چهارم تا نيمه ى قرن پنجم هجرى، شاهد شديدترين تكاپوهاى علمى و معرفتى در جوامع
اسلامى است، كه محصول آنها، نه تنها نجات دادن دانش از سقوط قطعى بود، بلكه
پيشبرد و گسترش و عميق كردن دانش هاى متنوع بوده است، كه مورخان علم، چه در شرق
و چه در غرب، آن را پذيرفته اند.
عواملى ديگر براى اعتلاى تمدن اسلامى در سخنان اميرالمومنين عليه السلام
تذكر داده شده است. از آن جمله، شدت بخشيدن به احساس انسان دوستى و محبت و خدمت
به انسان ها، مخصوصا آن گروه از مردم كه يا رابطه ى خويشاوندى با انسان دارند و
يا در يك محيط با همديگر زندگى مى كنند. مانند همسايه ها. بعضى از راويان مى
گويند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، درباره ى همسايگان به قدرى سفارش
فرمود كه ما گمان كرديم پيامبر، همسايه ها را وارثان يكديگر قرار خواهد داد.
به مقتضاى:
'خويشاوندان به احسان و نيكوكارى شايسته ترند.'
همچنين به مقتضاى سوره ى ممتحنه، آيه ى 8، كه مى فرمايد: 'خداوند شما را از
نيكوكارى و عدالت درباره ى كسانى كه با شما نجنگيده اند و شما را از ديارتان
آواره نكرده اند، ممنوع نكرده است.'
و با نظر به فرموده ى اميرالمومنين عليه السلام در فرمان مالك اشتر:
و اشعر قلبك الرحمه للرعيه، و المحبه لهم، و اللطف بهم، و لا تكونن عليهم
سبعا ضاريا "ضاربا" تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين، او نظير لك
فى الخلق. [ نهج البلاغه، نامه ى شماره ى 53. ]
مالكا، رحمت و محبت و لطف بر مردم جامعه را به قلبت بفهمان، "به طورى كه آن
را دريافت كند، نه اينكه در حد يك تصور ذهنى بماند". و براى آنان درنده اى
خونخوار مباش كه خوردن آنان را غنيمت بشمارى، زيرا مردم بر دو صنفند، يا برادر
دينى تو هستند، يا نظير تو در خلقت "همنوع تو مى باشند".
به مقتضاى همه ى اين دلايل و ده ها دليل ديگر، احساس وحدت در هويت انسان ها،
اساسى ترين شرط به وجود آمدن يك تمدن انسانى و اعتلاى آن خواهد بود. از همين
اصل روشن مى شود كه تفرقه و پراكندگى، سقوط تمدن و زوال هويت جامعه را در بر
دارد. اميرالمومنين عليه السلام در مواردى از نهج البلاغه، همين قانون را گوشزد
فرموده است. از آن جمله در خطبه ى قاصعه صريحا فرموده است:
تاملوا امرهم فى حال تشتتهم، و تفرقهم، ليالى كانت الاكاسره و القياصره
اربابا لهم. [ نهج البلاغه، خطبه ى 192. ]
در وضع زندگى آنان بينديشيد، در حال تفرقه و پراكندگى. آن شب ها كه كسرى ها
و قيصرها مالكين آنان بودند.
عكس اين قاعده را نيز كه عبارت است از پيشرفت اجتماع و مدنيت در سايه ى
هماهنگى و اتحاد در هدف گيرى هاى انسانى، در موارد متعدد گوشزد فرموده است. از
آن جمله، در همين خطبه مى فرمايد:
فانظروا الى مواقع نعم الله عليهم حين بعث اليهم رسولا، فعقد بملته طاعتهم،
و جمع على دعوته الفتهم، كيف نشرت النعمه عليهم جناح كرامتها، و اسالت لهم
جداول نعيمها، و التفت المله بهم فى عوائد بركتها، فاصبحوا فى نعمتها غرقين، و
فى خضره عيشها فكهين "فاكهين". قد تربعت الامور بهم، فى ظل سلطان قاهر، و آوتهم
الحال الى كنف عز غالب، و تعطفت الامور عليهم فى ذرى ملك ثابت. فهم حكام على
العالمين، و ملوك فى اطراف الارضين. يملكون الامور على من كان يملكها عليهم، و
يمضون الاحكام فيمن كان يمضيها فيهم! لا تغمز لهم قناه و لا تقرع لهم صفاه! [
نهج البلاغه، خطبه ى 192. ]
بنگريد به موارد نعمت هايى كه خداوند به وسيله ى بر انگيختن رسولى به آنان
عنايت فرمود. اطاعت آن مردم را به دينى كه آورده جلب و محكم ساخت، و انس و الفت
آنان را به دعوت خود جمع فرمود. در اين هنگام نعمت با كرامت خود را براى آنان
بگستراند و نهرهاى نعمت هايش را بر آنان به جريان انداخت و دين اسلام آنان را
به فوايد و نتايج بركات آن دين جمع نمود. پس در نعمت آن ملت "دين" غوطه ور
گشتند و در طراوت عيش آن ملت شادمان گشتند. امور زندگانى در سايه ى يك سلطه ى
پيروز براى آنان اعتدال يافت و موقعيت آنان در جانب عزت پيروز جايگير گشت، و
امور زندگى در مراتب بالايى از ملك ثابت به سوى آنان ميل كرد. آنگاه آنان
فرمانروايان جهانيان گشتند و پادشاهانى در پهنه ى زمين. حال امور كسانى را مالك
شده اند كه روزگارى بر آنان "مسلمانان" مالك بودند و احكام را در ميان جمعى
انفاذ مى كنند كه در ميان خود آنان مقرر و اجراء مى كردند. ديگر نيزه اى از
آنان را براى شناخت تيزى و كندى و قدرت آن آزمايش نكردند و سنگى از آنان را
براى شكستن نكوبيدند.
وفاى به عهد
اين پديده در ضرورت هاى حيات تمدنى انسان ها به درجه اى از اهميت است كه مى
توان گفت اگر همه ى امتيازات تمدن براى يك جامعه فراهم شود، مگر اين پديده ى
حياتى، آن جامعه نمى تواند از تمدن دم بزند. اميرالمومنين عليه السلام روى اين
پديده ى حياتى اصرار شديد مى ورزد. در فرمان مالك اشتر با عبارات زير مواجه مى
شويم:
و ان عقدت بينك و بين عدوك عقده، او البسته منك ذمه، فحط عهدك بالوفاء، و
ارع ذمتك بالامانه، و اجعل نفسك جنه دون ما اعطيت، فانه ليس من فرائض الله شى ء
الناس اشد عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم، و تشتت آرائهم، من تعظيم الوفاء
بالعهود. و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب
الغدر، فلا تغدرن بذمتك، و لا تخيسن "تحبسن" بعهدك، و لا تختلن عدوك، فانه لا
يجترى ء على الله الا جاهل شقى. و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين
العباد برحمته، و حريما يسكنون الى منعته، و يستفيضون الى جواره، فلا ادغال و
لا مدالسه و لا خداع فيه، و لا تعقد عقدا تجوز فيه العلل، و لا تعولن على لحن
قول بعد التاكيد و التوثقه. و لا يدعونك ضيق امر لزمك فيه عهد الله، الى طلب
انفساخه بغير الحق، فان صبرك على ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته، خير من
غدر تخاف تبعته، و ان تحيط بك من الله فيه طلبه، لا تستقبل فيها دنياك و لا
آخرتك. [ نهج البلاغه، نامه ى شماره ى 53. ]
و اگر ميان خود و دشمن معاهده اى منعقد نمودى يا از طرف خود پناهندگى به او
دادى، به معاهده ى خود به طور كامل وفا كن، و با كمال امانت تعهد پذيرش
پناهندگى او را مراعات نما، و نفس خود را در برابر عهدى كه بسته اى سپر كن،
زيرا عموم مردم در هيچ يك از واجبات الهى با آن همه پراكندگى كه در خواسته ها و
نظريات خود دارند، مانند بزرگداشت وفا به معاهده ها اتفاق نظر ندارند. اين
يك قانون محكم است كه حتى مشركين هم ما بين خود با قطع نظر از اسلام و
مسلمين به آن عمل مى كردند، زيرا آنان نيز عواقب بد حيله گرى براى عهدشكنى را
آزمايش كرده بودند. پس هرگز براى مختل ساختن پناهندگى دشمن به تو، نيرنگ راه
ميندازد، و تعهد خود را نقض مكن، و براى دشمنت حيله گرى روا مدار، زيرا هيچ كس
جز نادان شقى به خدا جرئت نمى كند. خداوند متعال قانون تعهد و پناهندگى و پناه
دهندگى را با رحمت الهى خود ميان بندگانش عامل امن، و پناهگاهى قرار داده است
كه در منطقه ممنوعه در آن بيارامند، و در همسايگى آن با احساس امنيت به زندگى
خود ادامه بدهند. پس هيچگونه دغل بازى و فريبكارى و نيرنگ را در تعهدها نبايد
راه داد. و هيچ معامله اى را به گونه اى منعقد مكن كه ابهام انگيز بوده و امكان
اختلال در آن وجود داشته باشد. و هرگز پس از تاكيد و استحكام متن معاهده، تكيه
بر مغلطه كار مكن. و اگر تعهد الهى تو را در موردى در تنگنا قرار داد، اين امر
هرگز موجب نشود كه در صدد فسخ به ناحق آن تعهد برآيى، زيرا شكيبايى تو بر
تنگنايى كه اميد گشوده شدن و نيكى عاقبت آن را دارى بهتر از آن عذر خواهى است
كه از نتيجه ى بد آن بيمناك، و از باز خواست خداوندى كه در دنيا و آخرت تو را
فرا خواهد گرفت هراسناك باشى.
آيا يك انسان عاقل مى تواند ادعا كند كه انسان ها تمدنى به وجود بياورند كه
پديده ى بسيار حساس و حياتى تعهد، به نحوى كه اميرالمومنين
عليه السلام در جملات فوق فرموده است، در آن جريان نداشته باشد. حقيقت اين است
كه اگر تعهد ميان انسان هاى يك جامعه، و ميان آن جامعه و ديگر اقوام و ملل، به
ترتيب فوق عمل نشود و اهميتى را كه اميرالمومنين عليه السلام در جملات فوق به
آن داده است، نداشته باشد، بلكه در جريان تعهدها فقط منافع خاص طرفين تعهد
مراعات شود و جنبه ى انسانى آن كه عبارت است از گرو قرار گرفتن شخصيت منظور
نشود، ادعاى تمدن، غير از فريفتن خود و ديگران، هيچ معنايى نمى تواند داشته
باشد.
اطاعت از نيكوكارى
در اينجا مقصود از 'اطاعت از نيكوكارى'، تسليم آگاهانه و آزادانه در برابر
عوامل و انگيزه هاى نيكوكارى است. تسليم آگاهانه و آزادانه در برابر عوامل و
انگيزه هاى نيكوكارى، يكى از آثار و نتايج گسيختن از جاذبه ى نيرومند طبيعت
حيوانى و آغاز زندگى انسانى است. بدون گسيختن از جاذبه ى مزبور، اگر چه انسان
مى تواند به وسيله ى علم و صنعتى كه به دست آورده است، بر همه ى عوالم طبيعت و
انسان مسلط شو، ولى قدرت اسناد هيچ كارى را بر خويشتن حقيقى خود ندارد.
نافرمانى و اعراض از كبر
فساد و تباهى كه ناشى از كبر و تسليم در برابر آن است، چنان ارواح بشرى را
مى كوبد كه توانايى حركت و رشد را از آنها سلب مى كند. اميرالمومنين عليه
السلام در خطبه ى قاصعه مى فرمايد:
الا فالحذر الحذر من طاعه ساداتكم و كبرائكم! الذين تكبروا عن حسبهم، و
ترفعوا فوق نسبهم، و القوا الهجينه على ربهم، و جاحدوا الله على ما صنع بهم،
مكابره لقضائه، و مغالبه لالائه. فانهم قواعد اساس العصبيه، و دعائم اركان
الفتنه، و سيوف اعتزاء الجاهليه. فاتقوا الله و لا تكونوا لنعمه عليكم اضدادا،
و لا لفضله عندكم حسادا. و لا تطيعوا الادعياء الذين شربتم بصفوكم كدرهم، و
خلطتم بصحتكم مرضهم، و ادخلتم فى حقكم باطلهم، و هم اساس الفسوق، و احلاس
العقوق. اتخذهم ابليس مطايا ضلال، و جندا بهم يصول على الناس، و تراجمه ينطق
على السنتهم، استراقا لعقولكم و دخولا فى عيونكم، و نفثا "نثا" فى اسماعكم.
فجعلكم مرمى نبله، و موطى ء قدمه، و ماخذ يده. فاعتبروا بما اصاب الامم
المستكبرين من قبلكم من باس الله وصولاته، و وقائعه و مثلاته، و اتعظوا بمثاوى
خدودهم، و مصارع جنوبهم، و استعيذوا بالله من لواقح الكبر، كما تستعيذونه من
طوارق الدهر. [ نهج البلاغه، خطبه ى 192. ]
آگاه شويد، برحذر و بيمناك باشيد از اطاعت آقايان و بزرگان خود- كسانى كه از
ارزش هاى واقعى حيثيت خود را بالاتر تلقى كردند و بالاتر از نسب خود سربلند
نمودند. زشتى كار خود را به خدا نسبت دادند! و درباره ى آنچه كه خداوند با آنان
انجام داده است، انكار ورزيدند. اين همه "خطاكارى ها" را در رويارويى جاهلانه و
متكبرانه با قضاء خداوندى و پيروزى جستن بر نعمت هاى او مرتكب شدند. اين
خودخواهان خودكامه، بر پادارنده ى پايه ى عصبيتند و ستون هاى فتنه و آشوب و
شمشيرهاى انتساب خويش به جاهليت، پس به خدا تقوا بورزيد و با نعمت هاى او تضاد
نورزيد و حاسدان آن فضل و احسان مباشيد كه به شما عنايت فرموده است. و اطاعت
نكنيد آن مدعيان اسلام را كه با صفاى درونى خود تيرگى هاى آنان را آشاميديد و
با تندرستى هاى خود بيمارى هاى آنان را در هم آميختيد و باطل آنان را در حقتان
داخل نموديد. آنان هستند پايه و بنيان فسق و همداستان هاى منكرين حقوق رسول خدا
"ص" و امام بر حق. شيطان، آنان را مركب هاى گمراهى براى تاختن اتخاذ كرد و
لشكريانى كه به وسيله ى آنان به مردم حمله مى كند و ترجمان هايى كه با زبان هاى
آنان سخن مى گويد، تا عقول شما را بر بايند "يا برده ى خود سازند" و براى داخل
شدن در چشمان شما تا چيزى را نبينيد و دميدن در گوش هاى شما تا چيزى را نشنويد.
او شما را نشانه ى تير خود قرار داده و محل كوبيدن پا و گرفتن دستش. عبرت
بگيريد و تجربه بيندوزيد از آنچه كه پيش از شما متكبران امت ها را گرفتار ساخت
از غضب خداوندى و حملات و عذاب ها و كيفرهاى سخت او. و پند بگيريد از خاك آلود
شدن "با جايگاه هاى" صورت ها و مواضع نهادن پهلوهاى آنان. و به خدا پناه ببريد
به خدا از اسباب توليد كبر همان گونه كه از حوادث كوبنده ى روزگار به او
پناهنده مى گرديد. بنا بر سخنان اميرالمومنين، سقوط جامعه به دليل تكبر افراد و
پيشتازان آن، حتمى خواهد بود. دليل اين سقوط به قدرى روشن است كه نيازى به
تفصيل ندارد. همين مقدار مى گوييم كه كبر از اشتياق آدمى به تورم خويشتن سر
چشمه مى گيرد. اين اشتياق در هر انسانى به وجود بيايد و در هر جامعه اى كه شيوع
پيدا كند، بدون ترديد، همه ى حقوق و تكاليف مقرره، ضرورت و عظمت و ارزش خود را
از دست مى دهد و همه ى حركات و سكنات، بر محور خود تورم خواه مى چرخد. با اين
فرض، ديگر حقيقتى براى متكبر مطرح نيست، چه از سنخ انسان باشد و چه از مقوله ى
ديگر واقعيات، تا با هماهنگى با انسان و بر قرار كردن ارتباط صحيح ميان افراد و
گروه هاى انسانى و شناخت و بر خوردارى از ديگر واقعيات، تمدنى به وجود بيايد.
در جملات اميرالمومنين عليه السلام، آب حيات اساسى و آفت كشنده ى تمدن ها به
ترتيب زير گوشزد شده است:
'اطاعت مكنيد از مدعيانى كه با درون و نيت هاى صاف خود، تيرگى هاى آنان را
آشاميديد و بيمارى هاى خباثت نفسانى آنان را با سلامت و صحت روحى خودتان مخلوط
ساختيد و باطل آنان را در حق خود داخل كرديد.'
آب حيات اساسى تمدن انسانى عبارت است از:
1. درون و نيت هاى پاك و صاف مردم، كه همواره طالب رشد و كمال خود و ديگران
هستند. اينكه گفتيم: اين عامل، آب حيات اساسى تمدن هاست، براى اين است كه با
بروز و تحقق و تقويت اين حالت روحى، اولين عامل مرگ زاى تمدن كه عبارت است از
تزاحم و تصادم و كشتار ميان افراد و ميان گروه هاى يك جامعه و ميان آنها و هيئت
حاكمه از بين مى رود و زمينه براى تحقق حيات اجتماعى انسان محورى آماده مى شود.
"مقصود از انسان محورى را در آغاز مبحث 'بروز و اعتلا و سقوط جوامع و تمدن ها و
فرهنگ ها، توضيح داديم. لطفا مراجعه شود". در برابر اين آب حيات اساسى تمدن،
آفت كشنده و نابودكننده ى آن عبارت است از درون و نيت هاى آلوده و ناپاك مردم
يك جامعه، و تيرگى هاى درون و نيت هاى پيشروان آن جامعه، اگر چه مردم آن جامعه
داراى انسانى ترين درون و عالى ترين نيت ها بوده باشند. يعنى اگر هدف گيرى ها و
سطوح روانى و مغزى افراد يك جامعه، بهترين محتويات انسانى را هم داشته باشد،
بدان جهت كه درون پيشتازان و اداره ى كننده گان مردم آن جامعه، ناپاك و كثيف و
تيره است، آن جامعه توفيق نيل به تمدن را دارا نخواهد بود.
2. يكى ديگر از عوامل حياتى تمدن عبارت است از صحت و سلامت روحى افراد
جامعه. مثل معروفى در ميان مردم در جريان است كه مى گويد: 'فلانى توانسته است
طشت طلايى به دست بياورد، ولى چه فايده! استفاده اى كه از اين طشت طلايى بسيار
گران بها مى برد، اين است كه آن را زير دهان خود مى گذارد و در آن استفراغ خونى
مى كند.'
بنابراين، هرگاه كه عامل حياتى صحت و سلامت روحى افراد جامعه منتفى شود،
خواه از خود مردم جامعه يا از سردمداران آن، زوال و سقوط جامعه، و يا تمدن و
فرهنگ آن، امرى قطعى است.
3. عامل نهايى حيات بخش يك تمدن، عبارت است از جريان همه ى امور زندگى در دو
قلمرو مادى و معنوى، بر مبناى حق. حق و قانون، از يك نظر، دو اصطلاح مختلف براى
بيان واقعيتى بايسته يا شايسته ى تحقق هستند. هنگامى كه مى گوييم: 'كل از جزء
بزرگ تر است'، در حقيقت مى گوييم: قانونى در دو مقوله ى كل و جزء حاكم است كه
تحقق آن بايسته است، و آن بزرگ تر بودن كل از جزء است. [ البته مباحثى قابل
توجه در اصل يا قانون كل و جزء وجود دارد كه جاى آنها در اين مبحث نيست، مانند
اينكه آيا اين اصل يا قانون بايد به كل و جزءهاى محدود مقيد شود يا در همه ى
موارد صدق مى كند؟ ] تصور تمدنى كه بر مبناى حق نباشد، مانند تصور يك عمل رياضى
است كه عدد و علامت در آن مطرح نباشد!! و مانند ساختمانى است كه بنياد نداشته
باشد!!
نكته ى بسيار جالب درباره ى سه عامل حياتى تمدن
اميرالمومنين عليه السلام، نكته اى بسيار شگفت انگيز و جالب درباره ى سه
عامل حياتى تمدن متذكر شده اند، كه غفلت از آن، موجب فرو رفتن در ابهامات
فراوان است. اين نكته عبارت است از اينكه آن حضرت مى فرمايد اگر 'درون و نيت
هاى شما افراد جامعه پاك و صاف و درون و نيت هاى پيشتازانتان تيره و آلوده
باشد، شما سقوط خواهيد كرد'. امام نمى فرمايد كه صحت و سلامت ارواح شما و مرض
هاى ناشى از خبث و كثافت درونى آنان موجب زوال جامعه و تمدن و فرهنگ انسانى شما
خواهد شد، و نمى فرمايد بر حق بودن شما و بر باطل بودن آنان رشته ى حيات
اجتماعى متمدن و يا فرهنگ انسانى شما را از هم خواهد گسيخت. بلكه مى فرمايد:
'اطاعت مكنيد مدعيانى را كه با صفا و پاكى هاى درونتان، تيرگى ها و آلودگى
هاى آنان را آشاميديد و بيمارى هاى درونى آنان را با صحت و سلامتى روحى خودتان
در هم آميختيد و باطلشان را در حقتان داخل كرديد.'
نكته
چنين نبود كه دو پديده ى متضاد 'پاك و ناپاك'، 'صحت و بيمارى' و 'حق و باطل'
در يك جامعه روياروى هم قرار گرفتند و با يكديگر گلاويز شدند و در نتيجه ناپاكى
بر پاكى و بيمارى بر صحت و باطل بر حق پيروز شد، بلكه جريان امر چنين است كه
سردمداران حيله گر و پيشتازان قدرتمند، با كمال مهارت توانستند ناپاكى هاى خود
را چنان پاك و صاف قلمداد كنند كه پاكى ها و صفاهاى درونى شما را خيره و با
همديگر مخلوط كنند و به كام شما فرو ريزند، و انحرافات درونى خود را چنان
وانمود كنند كه صحت و استقامت و كمال طلبى ارواح شما را تحت سلطه ى خود قرار
بدهد و باطل هاى ويرانگر خود را با حق هاى سازنده ى شما چنان درهم و برهم كنند
كه شما انسان هاى پاك و بى غل و غش را فريب بدهند. تا حدى كه يقين كنيد كه
سردمداران نابكار، شما را در بهشت برين يك تمدن انسانى اداره مى كنند! آيا اين
نكته ى بسيار شگفت انگيز و با عظمتى كه اميرالمومنين عليه السلام متذكر شده
اند، داستان همه ى قرون و اعصارى كه تا همين لحظه بر جوامع انسان هاى بينوا
اتفاق افتاده است، نيست؟
قرار گرفتن در شعاع انگيزگى هاى فضيلت
پيش از بحث و بررسى اين عامل، جمله اى را كه از بعضى از نويسندگان مغرب زمين
شنيده شده است، مطرح مى كنيم.
'فضيلت محبوبيت ذاتى ندارد، بلكه براى نظم زندگى اجتماعى است. پس اگر زندگى
اجتماعى به طور صحيح بر قرار شود، نيازى به فضيلت نيست.'
البته اين عبارت را خود اينجانب در بعضى از آثار برشت ديده ام، نهايت اينكه
به خاطر ندارم آيا اين مطلب را از شخص ديگرى نقل كرده است، يا نظريه ى خود
اوست.
مولوى در رد مطلبى كه به جالينوس نسبت داده شده است، مى گويد:
سپس مولوى مى گويد: اثبات نشده است كه گوينده ى اين سخن "كودكانه" جالينوس
بوده باشد. به هر حال، پاسخ من متوجه ى كسى است كه چنين سخن "احمقانه" اى را
گفته باشد.
ما هم مى گوييم طرف سخن ما كسى است كه چنين سخن انسان سوز، ويران گر، ضد
ارزش هاى والاى انسانى و نابود كننده ى هدف عالى حيات را گفته باشد. اگر برشت
گوينده ى چنين سخنى است، پاسخ ما متوجه اوست و اگر كسى ديگر است، پاسخ متوجه ى
آن شخص است. نخست بايد توجه داشته باشيم كه سخن فوق تازگى ندارد. در گذشته يكى
از شعراى بسيار زبر دست و اديب متخصص در ادبيات جامعه ى، ما كه حقا از اين جهت
در خور ستايش است، بدون داشتن گذرنامه ى رسمى، از قلمرو ادبيات وارد اقليم
فلسفه و هستى شناسى شده، چنين گفته بود:
اگر صفحات گذشته ى تاريخ بشرى را با دقت ورق بزنيم، خواهيم ديد اين كوته
نظرى كه كمالات بالقوه و بالفعل انسان را قربانى زندگى منظم زنبور عسل و
موريانه اى و خفاشى مى كند "مخصوصا خفاش كه با مراعات كمال نظم، پس از رفتن نور
خورشيد، بازيگر ميدان هستى مى شود"، [ [اين مضمون اقتباس از آن شعر سعدى است كه
مى گويد:
اگر كوته نظران، منكر عظمت نور خورشيد فضيلت انسانى اند، از رونق و عظمت آن
نور كاسته نمى شود.
] ] تاريخى بس طولانى داشته و همواره به عنوان عامل تسليت بخش در برابر
نداهاى وجدان، در استخدام كوته نظران قرار گرفته است.
حال مقدارى مختصر به زندگى منهاى فضيلت ها مى پردازيم تا ببينيم آيا بدون
فضيلت، تمدن و فرهنگى مى تواند تحقق پيدا كند يا نه. البته اين سئوال، پس از
اين سئوال است كه 'آيا بدون فضيلت، اصلا يك جامعه ى انسانى وجود دارد'. اگر ما
نتوانيم درباره ى سئوال مزبور به نتيجه ى مثبت برسيم، يعنى نتوانيم اثبات كنيم
كه بدون فضيلت هم ممكن است جامعه ى انسانى وجود داشته باشد، ديگر نيازى به بحث
از تمدن و فرهنگ نداريم. به اصطلاح، ما با قضيه اى سالبه به انتفاى موضوع رو به
رو شده ايم. 'فضيلت محبوبيت ذاتى ندارد، بلكه وسيله اى براى نظم زندگى است'،
تير خلاصى است كه در شكل ادبيات يا فلسفه به مغز انسانيت شليك شده است.
روزى درباره ى عبارت فوق با بعضى از دانشمندان محقق گفت و گويى داشتيم. هر
دو به اين نتيجه رسيديم كه "مى تواند بازگوكننده ى حقيقتى بوده باشد". گوينده و
هواداران اين مطلب كه فضيلت محبوبيت ذاتى ندارد، بلكه وسيله اى براى نظم زندگى
است، يا مبتلا به بيمارى مهلك تضاد با خويشتن بوده اند كه موجب مى شود كه انسان
خود را نشناسد و ناتوانى او از شناختن خويشتن، علت نشناختن ديگران بوده باشد، و
يا مانند هابس و ماكياولى، خود را يك حيوان درنده تلقى كرده و سپس همه ى انسان
ها را همنوع خود بدانند.
ممكن است عامل اين مبارزه نابخردانه با انسان و انسانيت، مزدورى آگاهانه يا
ناآگاهانه باشد، و يا عاشقانه، خود باخته ى 'طرح خويشتن' در جامعه و جوامع بوده
اند كه براى وصول به چنين هدف احمقانه، انسانيت را زير پا نهاده و آن را نابود
كرده اند "به خيال خويشتن". در ميان مردم مثلى است كه مى گويد: يك نفر عاشق
شهرت اجتماعى شده بود و به هر طريق ممكن مى خواست مردم جامعه او را بشناسند.
چون فاقد هرگونه امتياز چشمگير بود، لذا نمى توانست به معشوقه ى خود، كه مشهور
شدن در جامعه بود، نايل شود. در اين موضوع شب و روز فكر مى كرد كه چه بايد كرد
تا در ميان مردم مشهور شود. بالاخره مقدارى پول از اين و آن قرض كرد. بعضى مى
گويند مقدارى هم پول مردم را به سرقت برد و عازم مكه شد تا در مناسك حج، كه
مردم بسيار فراوانى براى عبادت در آنجا