و دوران زوالش با يك عده قوانين علمى محض و تفكرات و تكاپوهاى عضلانى، قابل
ايجاد و ابقا و نقل به جامعه يا جوامع ديگر بوده باشد.
ممكن است بعضى از اشخاص گمان كنند كه اديان الهى همواره از يك نقطه از دنيا
بروز كرده "مانند مسيحيت از ناصره و اسلام از مكه" و سپس به ديگر نقاط دنيا
منتقل و گسترش يافته است. همچنين در دوران معاصر، بعضى از مكتب هاى اقتصادى و
سياسى در نقطه اى از دنيا بروز، و به ديگر نقاط دنيا منتقل و گسترش يافته است.
پاسخ اين اعتراض بدين نحو است كه پيش بينى قطعى بروز اديان و همچنين مكتب
هاى اقتصادى و سياسى، از طرق معمولى نه از راه اخبار غيبى، تا كنون به هيچ وجه
صورت نگرفته است. وانگهى، مورد بحث ما، تمدن هاى اصيل است "نه تقليدى و وابسته"
كه در انتقال مكتب هاى اقتصادى و سياسى دوران معاصر ديده مى شود. زيرا روشن است
كه تمدن هاى تقليدى نه از اصالت برخوردارند و نه از پايدارى و نه هضم واقعى از
طرف ملتى كه به طور تقليد تمدنى را وارد كرده است. به اضافه اين كه اصلا داستان
انتقال و گسترش اديان را نمى توان با تمدن به معناى معمولى آن مقايسه كرد. زيرا
هدف اعلاى اديان، ايجاد زمينه ى تكامل، با متوجه كردن انسان ها به چند اصل
اساسى است، كه عبارت اند از:
1. گرايش به مبدا و به وجود آورنده ى كمال كه خداست.
2. نظاره و سلطه ى او بر جهان هستى و مشيت او به كمال يابى انسانى است كه از
دو راه اساسى درونى "عقل و وجدان" و برونى "پيامبران عظام" آن را امكان پذير
كرده است. 3. پيوستگى اين زندگانى به ابديت "با نظر به دلايلى متقن"، كه اگر
وجود نداشته باشد، نه تنها زندگى دنيوى انسان ها قابل تفسير و توجيه نخواهد
بود، بلكه خود جهان هستى هم معناى معقولى نخواهد داشت.
4. عدل و دادگرى مطلق خداوند سبحان كه داور مطلق است، مقياس همه ى دادگرى
هاى آن عدل الهى است و بس.
5. رهبرى مستمر انسان ها به وسيله ى شخصيت هاى الهى، كه يا مستقيما به وسيله
ى وحى دستورات خداوندى را به مردم ابلاغ كنند، يا به وسيله ى ولايتى كه از
منابع وحى به اثبات رسيده باشد.
بروز، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از ديدگاه اسلام
در مقدمه ى اين مبحث مهم، اشاره اى مختصر به تعريف توصيفى فرهنگ و تمدن مى
كنيم. مى توان گفت فرهنگ عبارت است از شيوه ى انتخاب شده براى كيفيت زندگى، كه
با گذشت زمان و مساعدت عوامل محيط طبيعى و پديده هاى روانى و رويدادهاى نافذ،
در حيات يك جامعه به وجود مى آيد. البته مى دانيم كه اينگونه معرفى، بيش از يك
توصيف اجمالى نيست، ولى براى ديدگاه ما در اين مبحث كافى به نظر مى رسد. اما
تمدن عبارت است از برقرارى آن نظم و هماهنگى در روابط انسان هاى يك جامعه، كه
تصادم ها و تزاحم هاى ويران گر را منتفى كرده و مسابقه در مسير رشد و كمال را
جايگزين آنها كند، به طورى كه زندگى اجتماعى افراد و گروه هاى آن جامعه، موجب
بروز و به فعليت رسيدن استعدادهاى سازنده ى آنان بوده باشد. در اين زندگى متمدن
كه قطعا هر كسى ارزش واقعى كار و كالاى خود را در مى يابد، و هر كسى توفيق و
پيروزى ديگران را از آن خود، و توفيق و پيروزى خود را از آن ديگران محسوب مى
كند، انسان رو به كمال، محور همه ى تكاپوها و تلاش ها قرار مى گيرد. لذا تمدن
در اين تعريف، بر مبناى انسان محورى معرفى مى شود، در صورتى كه در اغلب تعريف
هاى ديگرى كه تاكنون در مغرب زمين گفته شده است، اصالت در تمدن از آن انسان
نيست، بلكه به طور بسيار ماهرانه اى اصالت انسانيت در آن تعريفات حذف مى شود و
به جاى آن، بالا رفتن در آمد سرانه و افزايش كمى و كيفى مصرف، جزء تعريف قرار
مى گيرد.
اين نكته را هم متذكر مى شويم كه مقصود ما از انسان محورى، آن معناى مضحك
نيست كه مستلزم انسان خدايى است. بلكه منظور ما اين است كه محور همه ى تلاش ها
و ارزش هاى مربوط به تمدن، بايد خدمت گزار انسان باشد، نه اينكه انسان را
قربانى ظواهر و پديده هاى فريبا به نام تمدن كند. به عبارت روشن تر، انسان در
تعريف تمدن هدف قرار مى گيرد، و اين شايستگى براى هدف قرار گرفتن، از قرار
گرفتنش در جاذبه ى كمال مطلق كه خداست ناشى مى شود.
پس از توجه به اين مقدمه، نخست اين مسئله را به عنوان يك اصل اساسى در نظر
بگيريم كه تمدن و فرهنگ، با همه ى عناصر ممتازى كه دارند، از ديدگاه اسلام، در
خدمت حيات معقول انسان ها قرار مى گيرند. نه اينكه حيات معقول انسان ها در خدمت
تمدن و فرهنگى قرار بگيرد كه براى به فعليت رسيدن استعدادهاى مثبت انسانى و
اشباع احساس هاى برين او به وجود آمده است. در مواردى، انسان ها بايد در راه
وصول به تمدن و فرهنگ فداكارى كرده و دست از جان خود بشويند. اين يك فداكارى و
گذشتى است كه انسان براى ريشه كن كردن آفات تمدن در خدمت حيات معقول، و به وجود
آوردن شرايط حيات مزبور، براى انسان ها انجام مى دهد، نه براى دو پديده ى مزبور
كه ارتباطى با حيات معقول انسان ها نداشته باشد.
حال اجتماع انسانى در بروز و اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها، شبيه به حال
فردى از انسان است كه تحت تاثير عواملى بروز مى كند و به اعتلا مى رسد و سقوط
مى كند. مثلا احساس نياز، چنانكه فرد را وادار به تلاش و تكاپو در عرصه ى طبيعت
و منطقه ى روابط همنوعانش مى كند، همچنين جامعه را به گسترش و عميق تر كردن درك
و معرفت و سازندگى در عرصه ى زندگى تحريك و تشويق مى كند.
ما شاهد بروز تعدادى از اكتشافات در موقع بروز جنگ ها بوده ايم. لذا ممكن
است يك يا چند نياز موجب اكتشاف و به دست آوردن امتياز يا امتيازاتى باشد كه
آنها هم به نوبت خود، مردم را براى وصول به امتيازات زنجيرى ديگر موفق كند. ولى
داستان تمدن ها از نظر عوامل به وجود آورنده، در نياز خلاصه نمى شود. بلكه در
موارد بسيار فراوان، به قول بعضى از محققان در سر گذشت علم، بارقه ها و جهش هاى
مغزى انسان ها بوده است كه عناصر مهم تمدن اصطلاحى را به وجود آورده است. گاهى
ديگر تمدن ها و فرهنگ هاى مثبت ناشى از اكتساب و استفاده از تمدن ها و فرهنگ
هاى ديگر جوامع است. البته اينگونه تمدن ها و فرهنگ ها، گاهى به طور صورى و
راكد مورد تقليد قرار مى گيرند، كه در اين صورت، نه تنها موجب پيشرفت جامعه ى
مقلد و پيرو نمى شود، بلكه ممكن است موجب عقب ماندگى و باختن هويت اصيل خود آن
جامعه مقلد بوده باشد. ما در دوران اخير، در جوامعى متعدد، شاهد اينگونه انتقال
تمدن ها و فرهنگ هاى تقليدى هستيم، كه چگونه هويت اصيل خود جوامع مقلد را محو و
نابود كرده است. در صورتى كه اگر آن جوامع فريب امتيازات تقليدى آن تمدن ها و
فرهنگ ها را نمى خوردند و با همان هويت اصيل خود به راه مى افتادند، مى
توانستند از تمدن و فرهنگ اصيل و آشنا با خويشتن برخوردار شوند.
يكى ديگر از عوامل بروز تمدن ها و فرهنگ ها، احساس لزوم جبران ضعف در برابر
رقيبان است، كه مى توان گفت از اساسى ترين عوامل محسوب مى شود. با اين حال،
تشخيص عامل قطعى بروز و اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها، با نظر به تعريفات و
استدلال هاى رايج در اين مبحث، حداقل بسيار دشوار است. آن چه كه از قرآن مجيد و
نهج البلاغه برمى آيد، اين است كه عامل اساسى آغاز و پايان منحنى تمدن ها و
فرهنگ ها خود انسان است. براى مطالعه ى آيات قرآنى درباره ى عامل انسانى تاريخ،
به مبحث 18 "نظرياتى كه به عنوان عامل محرك تاريخ تا كنون ارائه شده است" و به
مبحث 19 "توضيحى در رابطه ى موجودات و رويدادهاى تاريخ بشرى با انسان" مراجعه
شود. در آن آيات ديديم كه خداوند امورى را مانند كفران نعمت "در از بين بردن
اجتماع و تمدن سبا"، فساد، خودكامگى، ظلم، استكبار، افساد در روى زمين است و
انحراف از حقيقت، عوامل سقوط تمدن ها و فرهنگ ها معرفى فرموده است. از همان
آيات به خوبى استفاده مى شود كه مفاهيم مقابل آن صفات رذل، عوامل بروز و اعتلاى
تمدن ها و فرهنگ ها است. يعنى از همان آيات، با كمال وضوح برمى آيد كه سپاس
گزارى نعمت هاى خداوندى، صلاح و اصلاح ميان انسان ها، تهذب، عدالت و حركت در
مسير واقعيات، از عوامل مهم بروز و اعتلاى تمدن ها و فرهنگ هاى انسانى صحيح
است. خداوند سبحان در قرآن مجيد تصريح فرموده است:
'و اگر اهل آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا مى ورزيدند قطعا بركات خود را
از آسمان و زمين براى آنان باز مى كرديم "نازل مى كرديم"، ولى آنان "ايمان و
تقوا و مناديان آن دو، يعنى پيامبران را" تكذيب كردند و در نتيجه، آنان را به
سبب اندوخته هاى "ناشايستشان" مواخذه كرديم.' [ سوره ى اعراف، آيه ى 96. ]
آيات قرآنى، در اينكه ظلم عامل سقوط جوامع و تمدن ها و فرهنگ هاست، فراوان
است و تاكيد شگفت انگيزى دارد. از آن جمله:
1. 'و بدين سان است مواخذه ى پروردگار تو، هنگامى كه آبادى ها را مواخذه
"ساقط و مضمحل" كرد در حالى كه آنها ستمكار بودند.' [ سوره ى هود، آيه ى 102. ]
2. 'پس دنباله ى قومى كه ظلم كردند، بريده شد و سپاس مر خدا را كه پرورنده ى
عالميان است.' [ سوره ى انعام، آيه ى 45. ]
3. 'ما مردم قرونى پيش از شما را به جهت ظلمى كه كردند، نابود كرديم.' [
سوره ى يونس، آيه ى 13. ]
4. '"اى نوح" و كشتى را به نظاره ى ما و به سبب وحى اى كه به تو كرديم، بساز
و درباره ى كسانى كه ظلم كرده اند، با من سخنى مگو، قطعا آنان غرق خواهند شد. '
[ سوره ى هود، آيه ى 37. ]
5. 'و خداوند مثل آن آبادى را "براى شما" مى زند كه در امن و امان و آرامش
بود، و روزى او از هر طرف فراوان
مى رسيد. سپس آن آبادى به نعمت هاى خداوندى كفران ورزيد. خداوند در نتيجه ى
تبهكارى هايى كه انجام مى دادند، لباس گرسنگى و ترس را به آن آبادى چشانيد و
براى آنان پيامبرى از خودشان آمد، او را تكذيب كردند. پس عذاب، آنان را در حالى
كه ستمكاران بودند، در گرفت.' [ سوره ى نحل، آيات 113 -112. ]
6. 'و آنان را كه ستم كردند، صيحه "فرياد شديد آسمانى" گرفت و آنان در ديار
خود، در حالى كه به رو "يا به زانو" در افتاده بودند، هلاك شدند.' [ سوره ى
هود، آيه ى 67. ]
7. 'و آن آبادى ها را زمانى كه "به جهت آنكه" ظلم كردند، نابود كرديم و براى
نابود شدنشان زمان معينى قرار داديم.' [ سوره ى كهف، آيه ى 59. ]
8. 'و خداست كه عاد اولى "عاد بن ارم، پيش از قوم عاد معروف" را هلاك كرد. و
ثمود را و از آنان كسى را نگذاشت. و پيش از آنان قوم نوح را نابود كرد آنان
ظالم تر و طغيان گرتر بودند.' [ سوره ى نجم، آيات 52 -50. ]
9. 'آيا كسى جز مردم ستمكار هلاك مى شود؟' [ سوره ى انعام، آيه ى 47. ]
10. 'و ما آبادى ها را به هلاكت نمى رسانيم مگر اينكه اهل آنها ستمكار
باشند.' [ سوره ى قصص، آيه ى 59. ]
اميرالمومنين عليه السلام، كه سخنانش گاهى اقتباسى از قرآن مجيد و گاهى
تفسيرى از آن كتاب الله و در مواردى تطبيق كليات آن به مصاديق و افراد آنهاست،
ظلم را از اساسى ترين عوامل سقوط و تباهى جوامع معرفى فرموده است. از آن جمله:
'الله الله فى عاجل البغى، و اجل و خامه الظلم.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 192.
]
'برحذر باشيد از خدا، بترسيد از خدا، درباره ى نتايج دنيوى ظلم و وخامت
اخروى آن.'
يكى ديگر از عوامل سقوط جوامع و نابودى تمدن ها و فرهنگ ها، استكبار است، كه
مفهوم عام آن عبارت است از هدف ديدن خود و وسيله ديدن ديگران، اميرالمومنين
عليه السلام در سقوط جوامع، چنانكه در آيات قرآنى مشاهده خواهيم كرد، استكبار
را مطرح فرموده است. او مى فرمايد:
فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من باس الله وصولاته، و وقائعه
و مثلاته، و اتعظوا بمثاوى خدودهم، و مصارع جنوبهم، و استعيذوا بالله من لواقح
الكبر، كما تستعيذونه من طوارق الدهر. [ نهج البلاغه، خطبه ى 192. ]
عبرت بگيريد و تجربه بيندوزيد از آنچه كه پيش از شما متكبران امت ها را
گرفتار ساخت از غضب خداوندى و حملات و عذابها و كيفرهاى سخت او. و پند بگيريد
از خاك آلود شدن "با جايگاه هاى" صورت ها و مواضع نهادن پهلوهاى آنان. و به خدا
پناه ببريد به خدا از اسباب توليد كبر همانگونه كه از حوادث كوبنده ى روزگار به
او پناهنده مى گرديد.
از جمله مواردى كه اميرالمومنين عليه السلام در مورد عوامل اعتلا و سقوط
جوامع و فرهنگ ها و تمدن ها بيان فرموده، خطبه ى قاصعه است.
پس اگر ناچار از تعصب هستيد، عصبيت خود را براى اخلاق نيكو و كردارهاى
پسنديده و امور زيبا قرار بدهيد كه خاندان هاى اصيل و بزرگمنش عرب و روساى
قبايل به آن موصوف بودند: تعصب به داشتن اخلاق مرغوب عقلا، و آرمان هاى بزرگ و
درجات بالاى ارزش ها و آثار پسنديده كه از خود به يادگار مى گذاشتند. پس تعصب
بورزيد به خصلت ها و عادات پسنديده مانند حمايت و حفظ حقوق همسايگى و وفا به
پيمان و اطاعت نيكوكار و مخالفت با خودخواهى و فراگرفتن فضل و فضيلت و بزرگ
شمردن معصيت قتل نفس، و انصاف به خلق و فروبردن غضب و پرهيز از فساد در روى
زمين. بترسيد از آن عذابهايى كه بر اقوام و مللى پيش از شما در نتيجه ى اعمال
زشت و كارهاى ناشايست فرود آمد. حالات آنان را در نيكى ها و بدى ها متذكر شويد
و بترسيد از اينكه همانند آنان باشيد. و هنگامى كه در حالات نيك و بد آنان
انديشديد، امورى را عهده دار شويد كه عزت را ملتزم وضع زندگى آنان ساخت و
دشمنانشان را دور ساخت و عافيت و آسايش را بر آنان گسترش داد و نعمت را براى
آنان مطيع ساخت و كرامت انسانى طناب خود را
براى همه ى آنان وصل نمود، و آن: اجتناب از جدايى و پراكندگى بود و التزام به
انس و الفت و يكديگر را به آن توصيه نمودن. و از هر كارى كه پشت آنان را شكست و
قدرتشان را به ناتوانى مبدل ساخت "عوامل شكست و ناتوانى آن اقوام و ملل"
بپرهيزيد. و از كينه ها و عداوت هايى كه در دل هايشان جاى گرفته بود و خصومت
هايى كه در سينه ها موج مى زد و از پشت به همديگر كردن نفوس و دست از كمك و
تعاون با يكديگر كشيدن بپرهيزيد. و بينديشيد در حالات مردمان با ايمان كه پيش
از شما از اين دنيا گذشته اند كه چگونه زندگى را در حال تصفيه و ابتلا سپرى
كردند. مگر آنان سنگين بارترين مردم و جهادگرترين بندگان در هنگام بلا و مشقت
پذيرترين اهل دنيا در تنگناهاى حالات زندگى نبودند. فراعنه و طواغيت، آنان را
به بردگى خود گرفتند و عذاب بدى به آنان دادند و تلخى ها را جرعه جرعه به آنان
نوشاندند. روزگار آنان به اين منوال در ذلت هلاكت بار و در فشار سخت مغلوبيت
سپرى مى شد، نه چاره اى براى حفظ و نگهدارى خويشتن از آن همه گرفتارى ها داشتند
و نه راهى براى دفاع از خويشتن. تا آنگاه كه خداوند سبحان بردبارى جدى آنان را
در اذيت ها و آزارهايى كه در راه محبت او مى ديدند و نيز اينكه ناگوارى ها را
از بيم و هراس از مقام ربوبى تحمل مى كردند، ديد و به آنان از تنگناهاى بلا
فرجى عطا نمود و به جاى ذلت و خوارى عزت و در عوض ترس، امن و امان عنايت فرمود،
در نتيجه پادشاهان و فرمانروايان و پيشوايان و پيشتازانى گشتند و كرامت خداوندى
به درجه اى نصيب آنان گشت كه حتى آن را در آرزوهاى خود هم نمى ديدند.
پس
بنگريد به وضع آنان تا آنگاه كه مردمشان اجتماع داشتند و تمايلاتشان با هم بود
داراى دل هاى معتدل بودند و دستهاى تكيه به هم داده و شمشيرهاى به يارى هم
كشيده شده و بينايى هاى تيزبين و تصميم هاى متحد. آيا آنان با چنين عواملى،
سرورانى در پهنه ى زمين و سلاطينى بر گردن هاى عالميان نبودند؟ حال بنگريد به
سرنوشت آنان در آخر كارشان، در آن هنگام كه جدايى ميان آنان افتاد و انس و الفت
به پراكندگى تبديل گشت و اختلاف كلمه و اختلاف دل ها وارد جمع آنان گشت و در
نتيجه به تيره هاى مختلف تقسيم شدند و در حال ستيزه گرى با يكديگر پراكنده
شدند، خداوند لباس كرامتش را از پيكرشان بيرون آورد و طراوت و فراوانى نعمتش را
از آنان سلب نمود. حال داستان هاى اخبار آنان در ميان شما براى عبرت گيرى انسان
هاى پندآموز مانده است. تجربه و عبرت بيندوزيد از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق
و اسراييل: كه احوال شما به احوال آنان سخت متناسب است و چه شبيه به يكديگر است
مثل ها "امثال صفات شما با آنان". در وضع زندگى آنان بينديشيد، در حال تفرقه و
پراكندگى. آن شب ها كه كسرى ها و قيصرها مالكين آنان بودند و آنان را از مساكن
و مزارع و مراتعى كه داشتند و از درياى عراق "دجله و فرات" دور مى ساختند و هم
چنين آنان را از اماكن سر سبز و خرم به بيابان هاى بى آب و علف و جايگاه هاى
وزش باد و تنگناى معيشت مى راندند.
و آنان را در احتياج و فقر رها مى كردند و دمساز شتران پشت ريش و پشمين "يا
بى پشم". آنان ذليل ترين امت ها بودند از حيث خانه و كاشانه و خشك ترين
قرارگاه. به حمايت هيچ دعوتى كه بتوانند به آن چنگ بزنند پناهى نداشتند و نه
اميدى به سايه ى الفتى داشتند كه به عزت آن تكيه كنند. احوال در اضطراب، و قدرت
ها مختلف، و كثرت پراكنده، در بلايى شديد و طبقاتى از نادانى! دخترانى كه در
ميان آن قوم زنده به گور مى شدند و بت هايى كه پرستش مى شدند و ارحام و
خويشاوندانى كه از هم مى بريدند و غارت ها و چپاولگرى هايى از هر طرف به راه مى
افتاد. بنگريد به موارد نعمت هايى كه خداوند به وسيله ى بر انگيختن رسولى به
آنان عنايت فرمود. اطاعت آن مردم را به دينى كه آورده جلب و محكم ساخت، و انس و
الفت آنان را به دعوت خود جمع فرمود. در اين هنگام نعمت با كرامت خود را براى
آنان بگستراند و نهرهاى نعمت هايش را بر آنان به جريان انداخت و دين اسلام آنان
را به فوايد و نتايج بركات آن دين جمع نمود. پس در نعمت آن ملت "دين" غوطه ور
گشتند و در طراوت عيش آن ملت شادمان گشتند. امور زندگانى در سايه ى يك سلطه ى
پيروز براى آنان اعتدال يافت و موقعيت آنان در جانب عزت پيروز جايگير گشت، و
امور زندگى در مراتب بالايى از ملك ثابت به سوى آنان ميل كرد. آنگاه آنان
فرمانروايان جهانيان گشتند و پادشاهانى در پهنه ى زمين. حال امور كسانى را مالك
شده اند كه روزگارى بر آنان "مسلمانان" مالك بودند و احكام را در ميان جمعى
انفاذ مى كنند كه در ميان خود آنان مقرر و اجرا مى كردند. ديگر نيزه اى از آنان
را براى شناخت تيزى و كندى و قدرت آن آزمايش نكردند و سنگى از آنان را براى
شكستن نكوبيدند. [ نهج البلاغه، خطبه ى 192. ]
بروز، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از ديدگاه نهج البلاغه
مقدمه اى در توصيف فرهنگ و تمدن از ديدگاه اسلام و مكتب هاى معمولى
در مباحث گذشته اشاره كرديم كه بروز، اعتلا و سقوط جوامع، يك شباهت بسيار
قابل توجه با بروز، اعتلا و سقوط فردى از شخصيت انسان دارد. چنانكه نظم قانونى
ابعاد و استعدادهاى مادى و معنوى يك فرد از انسان، كه موجب به فعليت رسيدن و
جريان آن ابعاد و استعدادها در مجراى تكاملى خود مى شود، همچنان، وقتى كه اعضاى
پيكر يك اجتماع، كه همان افراد تشكيل دهنده ى آن اجتماع است، با نظم قانونى،
ابعاد و استعدادهاى خود را به فعليت برساند، بروز و اعتلاى مدنيت در آن جامعه
"كه موجب بروز و اعتلاى فرهنگ و تمدن شايسته ى انسانى است"، حتمى و ضرورى خواهد
بود. بالعكس، چنانكه با تباهى و اختلال در ابعاد و استعدادهاى يك فرد، موجوديت
وى رو به سقوط خواهد رفت، همچنان است اجتماعى كه متشكل از افراد نوع انسانى
است، كه با بروز تباهى و اختلال در ابعاد و استعدادهاى آن جامعه، قرار گرفتن آن
در معرض سقوط قطعى خواهد بود. اميرالمومنين عليه السلام در جملات فوق، عناصر
اساسى آن ابعاد و استعدادها را بيان فرموده است، و ما به طور مختصر در اين مبحث
متذكر خواهيم شد. پيش از بيان آن عناصر اساسى، مجبوريم كه قبلا به اختلاف ديد
اسلام و مكتب هاى معمولى درباره ى فرهنگ و تمدن اشاره كنيم: مكتب هاى معمولى،
مخصوصا آن نوع مكتب ها كه در دو قرن اخير به وجود آمده اند، نتوانسته اند براى
انسان هويتى قابل تفسير و براى فرهنگ و تمدن، هويت و هدف و غايتى منطقى و قابل
قبول مطرح كنند. كارى كه آن مكتب ها انجام مى دهند، اين است كه يك مقدار پديده
ها را به عنوان پديده هاى فرهنگى مى شمارند، مانند فرهنگ هنرى، فرهنگ اخلاقى،
فرهنگ آداب و رسوم، و سپس مى گويند: هنر، اخلاق، آداب و رسوم هر قومى، از طرف
سرگذشت تاريخى و محيطى و ريشه هاى اصلى روانى، رنگ آميزى مخصوصى مى شود. اين
رنگ آميزى، فرهنگ آن قوم و جامعه است و كارى با آن ندارند كه اين رنگ آميزى
فرهنگى، درباره ى انسان هاى آن قوم و جامعه چه مى كند.
آيا آن رنگ آميزى مردم جامعه را در گذشته ى خود ميخكوب مى كند؟! آيا آن رنگ
آميزى تضادى در درون خود ندارد؟ مثلا فرض كنيم فرهنگ هنرى يك جامعه، امتناعى از
نقاشى صورت هاى ركيك و مشمئزكننده ندارد، ولى اخلاق آنان با يك عده اصولى رنگ
آميزى فرهنگى شده است كه با آنگونه نقاشى ها تضاد دارد! در اين موارد چه بايد
كرد؟ همچنين فرض كنيم فرهنگ مذهبى يك جامعه، عطوفت و محبت و عاطفه ورزيدن در حد
اعلاى آن است، ولى فرهنگ صيانت ذات "خود را داشتن، حب ذات، ابقاى ذات و غير
ذلك"، نه تنها با فرهنگ مذهبى آنان تعديل نمى شود، بلكه اغلب، فرهنگ صيانت ذات
آنان بر فرهنگ مذهبى چيره و مسلط مى شود. همه ى اين نابسامانى هاى فرهنگى كه در
جوامع و ملل غير اسلامى و حتى در جوامع اسلامى "كه معناى فرهنگ و تمدن را از
ديدگاه اسلام نمى دانند و يا به آن عمل نمى كنند"، مشاهده مى شود، ناشى از بى
هدفى و انسان محورى نبودن آن فرهنگ ها و تمدن هاست، چنانكه در اين مبحث مشاهده
خواهيم كرد.
اما تمدن، اين مفهوم بسيار درخشان و فوق العاده جالب، معنايى در مكتب هاى
معمولى بشرى دارد كه در اسلام ديده نمى شود. اگر بخواهيم معناى اجمالى تمدن را
از ديدگاه مكتب هاى امروزى در نظر بگيريم بايد بگوييم: تمدن عبارت است از رسيدن
انسان هاى يك جامعه، از نظر صنعت و علم و ديگر وسايل آسايش و پيروزى، به مرحله
اى كه افراد و گروه هاى جمعى آن جامعه، هر چه را بخواهند، بدون معطلى و ناتوانى
به خواسته ى خود برسند. ولى خواسته ها چيست؟ هيچ هويت خاص و قيد و شرطى براى آن
خواسته ها وجود ندارد!! با اين تعريف كه براى تمدن متذكر شديم، مى بينيم آنچه
كه مطرح نيست، انسانى است با هويت خاص و هدفى كه آن تمدن را توجيه منطقى كند.
اكنون ببينيم عوامل بروز و اعتلاى جوامع و فرهنگ ها و تمدن ها و عوامل سقوط
آنها چيست.
عوامل بروز و اعتلا
در آغاز اين مبحث گفتيم كه يك فرد از انسان، در عوامل بروز و اعتلا و سقوط
شخصيتش، شباهت به عوامل بروز و اعتلا و سقوط جوامع دارد. اساس آن عوامل عبارت
است از نظم قانونى ابعاد و استعدادهاى مادى و معنوى انسان، در هر دو قلمرو فرد
و اجتماع و اختلال آن. با نظر به وحدتى كه در هويت شخصيت انسانى وجود دارد،
بدون ملاحظه ى هويت مزبور و وحدت آن، نه بروز و اعتلايى براى انسان تصور مى رود
و نه شكوفايى، زيرا فقط وحدت هويت شخصيت انسانى است كه مى تواند مديريت همه ى
ابعاد و استعدادهاى موجوديت انسانى را به عهده گرفته، و آنها را در تشكلى منظم
و بدون تضاد تباه كننده به فعليت برساند. بدون چنين هويتى در شخصيت، هر يك از
ابعاد و استعدادهاى آدمى را مى توان تحت سلطه ى اراده ى عوامل قوى تر قرار داد،
و در نتيجه آنها را از انسان سلب كرد.
به عنوان مثال، انسانى را در نظر مى گيريم كه از عالى ترين نبوغ هنرى
برخوردار است، ولى شخصيت وى داراى آن وحدت و مديريت نيست كه نبوغ مزبور را به
طور منطقى مورد بهره بردارى قرار بدهد. مسلم است كه نبوغ مزبور، مانند ميوه اى
خواهد بود در جنگلى بى صاحب يا در باغى بدون ديوار و باغبان، كه هر حيوان و
انسانى از آنجا عبور كند و آن ميوه را ببيند، آن را خواهد چيد، بدون آنكه قيد و
شرطى دست او را بگيرد. مى دانيم كه درخت در آن جنگل يا باغ از كسانى كه ميوه اش
را مى چينند نخواهد پرسيد چرا ميوه ى مرا چيدى؟ تو كيستى؟ از كجا آمدى و به كجا
مى روى؟ امروزه ما در اغلب جوامع، شاهد اينگونه ميوه چينى ها از استعدادها و
امتيازات انسان ها هستيم، كه فقط قوت و سيطره ى عامل است كه دليل برخوردارى از
آنهاست، بدون اينكه هويت شخصيت صاحب امتياز، اختيارى در كميت و كيفيت بهره
بردارى خود و ديگران درباره ى آن استعدادها و امتيازات داشته باشد. اگر بخواهيم
اين پديده را در صورت كلى آن مطرح كنيم، بايد بگوييم: 'انسان بيگانه از خود و
از استعدادها و امتيازاتش'. با اين فرض، جاى ترديد نيست كه فرهنگ و تمدن چنين
انسان هايى، نه از هويت مستقلى برخوردار خواهد بود و نه از هدفى ما فوق خود.
آنچه كه براى 'انسان هاى بيگانه از خود و از استعدادها و امتيازاتش' مطرح خواهد
بود، حياتى بدون وحدت هويت است كه با كشش لذت و نفع، ادامه و با منتفى شدن آن
دو، سقوط خواهد كرد.
آنچه كه به عنوان فرهنگ و تمدن و به طور كلى جامعه ى سالم از ديدگاه اسلام
مطرح است، آن است كه داراى هويتى سازنده ى هويت شخصيت انسان بوده باشد. ترديدى
نيست كه براى تحقق و به وجود آمدن هويت شخصيت در انسان، چنان كه شناخت عوامل
وجودى آن "خدا، طبيعت و قوانين آن" لازم است، همچنين شناخت عواملى كه آينده ى
اين هويت و علت به وجود آمدن آن را تشكيل مى دهد، مورد نياز است، اميرالمومنين
"ع" فرموده است:
'اگر ندانسته اى از كجا آمده اى، نخواهى دانست به كجا مى روى.'
اگر آدمى فلسفه ى حركت خود را به سوى فردا نداند، شناخت وى درباره ى مبدا
هستى و اينكه از كجا آمده است، ناقص خواهد بود. بر مبناى چنين فرضى "انسان
ناآگاه از مبدا و مسير و علت حركت و پايان سرنوشت"، از داشتن هويتى كه بتواند
شئون مثبت و منفى حيات او را توجيه قابل قبول كند، محروم است. آن فرهنگ و تمدنى
كه نتواند هويت مزبور را در انسان تحقق ببخشد و يا نتواند دارنده ى چنان هويتى
را پيش ببرد، اعتبارى از ديدگاه اسلام ندارد، زيرا هويتى ندارد كه بتواند در
خدمت هويت آدمى قرار بگيرد.
پس از دقت در اين مقدمه، به ديدگاه هاى اميرالمومنين عليه السلام در نهج
البلاغه، درباره ى عوامل بروز و اعتلاى جوامع و فرهنگ ها و تمدن هاى آنها مى
پردازيم:
پاى بندى شديد به خصلت هاى نيكو
هر اجتماعى از انسان ها كه تقيدى به خصلت هاى نيكو نداشته باشد، طعم انسانيت
را نخواهد چشيد. اگر چه از همه ى سطوح و ابعاد عالم طبيعت آگاهى داشته و در حد
اعلا از آنها بر خوردار بوده باشد، چنان كه در تعدادى از جوامع دوران ما مشاهده
مى شود، در حقيقت لزوم خصلت هاى نيكو براى يك جامعه ى متمدن، لزوم آب براى ماده
ى روينده ى نيازمند به آب است. به همين دليل، در نهج البلاغه، در ده ها مورد،
اميرالمومنين عليه السلام به داشتن و تقويت خصلت هاى نيكو اصرار فرموده است.
قرآن مجيد يك قسمت از آيات خود را به بيان ضرورت همين خصلت هاى نيكو قرار داده
است. در يك جمله ى مختصر، تقيد به خصلت هاى نيكو كه انسان را متخلق به اخلاق
عالى مى كند، هدف اعلاى بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معرفى شده است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است:
'من براى تتميم مكارم اخلاق مبعوث شده ام.'
به نظر مى رسد آغاز سقوط ارزش هاى انسانى و وارد شدن انسان ها به تاريخ
طبيعى حيوانى، از موقعى است كه اخلاق را از قاموس زندگى