امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۴)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادي خسروشاهي

- ۶ -


هواداران اين گونه مكتبهاي فلسفي(!)، در اين عقايد، هدف دور و درازي را ترسيم مي كردند! و آن اينكه ظلم و ستم، براي نفس انساني، گواراتر از عدل و داد است! و افراد ستم پيشه، خوشبختند و عدالت پيشگان مردم بدبختي هستند! (در نظر آنان) براي يك فرد ستمگر لازم است كه در بيدادگري زبردست و ماهر شود و در ارتكاب فجايع و جنايات، به بالاترين مراحل دست يازد. بدين ترتيب كه او پوشش زيباي عدالت را به سرقت بَرَد و در برابر مردم، و به صورت ظاهر، خود را با آن بپوشاند، تا مردم ساده و نادان را بفريبد و زمام امور آنان را در دست گيرد و سپس به آن «اصل معروف» عمل كند كه مي گويد: «مردم را فريب دهيد! و به حق توجّهي نكنيد! سپس هرگونه جرم و گناهي را كه ميل دارد، مرتكب شود تا به مقاصد شخصي خود برسد و بدين ترتيب، او صاحب هرگونه تصرف و نيرويي مي شود و مي تواند دوستاني براي خود بخرد! و دلهايي را به سوي خود جلب كند و به مردم وعده دهد و در انتظارشان بگذارد! و خدايان! را تهديد كند تا آنان، هرگونه گناه گذشته و آينده وي را ببخشند و بيامرزند! و آن گاه هواداران و دوستان او، روزافزون شوند و در همه جا سخن از او به ميان آيد!... امّا عدالت؛ عدالت در پندار آن گروه، صاحبان خود را به فلاكت و نابودي مي كشاند! چرا كه يك فرد عدالت پيشه و راستگو، وضع خود را براي مردم وارونه جلوه نمي دهد، او در واقع فقط به اصل و اساسِ عدل، نه به ظاهر و جلوه آن، اهميّت قائل است. او در بين مردم به طور ساده و طبيعي زندگي مي كند و از ظاهر او چيزي به دست نمي آيد و وضع او در نظر مردم ناآگاه، مبهم به نظر مي رسد و آنان نمي فهمند كه او عدالت پيشه است يا ستمگر؛ چرا كه او لباس ريا و خودنمايي را از خود دور كرده و مانند افراد طبيعي، به طور ساده زندگي مي كند. و البتّه تأثير ريا و خودنمايي ستمگران، با روش اخلاقي و فضيلت او ازبين مي رود، زيرا كه آنان، قبلاً به صورت ظاهر، لباس عدل و داد مي پوشيدند (و با اينكه از عدالت بويي نبرده بودند) در نزد مردم، همچون عدالت پيشگان جلوه گر مي شدند! يك فرد عادل و دادگر واقعي، به دروغ و نيرنگ توسّل نمي جويد. و اگر مالياتي، به طور يكسان بر يك فرد ظالم و يك فرد عادل، تعلّق گيرد، ستمگر و ظالم فقط قسمتي از ثروت خود را نشان مي دهد تا كمتر ماليات بپردازد، ولي فرد عادل، همه دارايي خود را به حساب مي آورد تا چيزي از حق پايمال نگردد و بدين ترتيب است كه او، بار سنگين تري را بر دوش دارد، امّا ستمگر و ظالم، محبوبيتي بين مردم پيدا مي كند و در قبال آن، فرد دادگر، مورد سرزنش ملامتگران قرار مي گيرد. (44) براي درك كامل دامنه و گسترش اين گونه افكار، دربين هوادارانشان در دوران سقراط، چاره اي جز اين نيست كه كتاب اول جمهوريت افلاطون مورد مطالعه قرار گيرد، زيرا در اين كتاب، افلاطون از قول سقراط، عدالت و مفهوم آن را به طور كامل مورد گفتگو قرار داده است (45). متأسفانه در يونان افرادي بودند كه اين گونه فلسفه ها را مي پذيرفتند و به محتواي آن، ايمان مي آوردند و با اينكه اين مكتبها، آلوده به هرگونه بيشرمي، فساد، تباهي و اهانت به شرافت انساني بود، از آنها راهنمايي مي جستند! و به همين جهت بود كه سقراط در دو جبهه مي جنگيد: جبهه منفي كه در آن مستبدّ و خودكامه را مي كوبيد و فجايع استبداد را افشا مي ساخت و سپس در پناه آن، ستمگري و ستمگران را رسوا مي كرد! و در جبهه مثبت، عدالت را (كه ناشي از علم و بردباري و ضامن خوشبختي بود) تحكيم مي بخشيد و استوار مي كرد و به زودي در فصل آينده، با نمونه هايي از اين گونه افكار عجيب و غريب آشنا خواهيد شد كه ستم و تجاوز را تجويز مي كند و مـردم را به سـوي آن مـي خـواند، تا آنجا كه يكي از هواداران اين گونه افكار، به سقراط مي گويد، تجاوزكاران و ستمگران افراد برجسته و حكيمي هستند! و حكيم ترين آنان هم كساني هستند كه مي توانند تا مرحله نهايي، به ظلم و تجاوز ادامه دهند و شهرهايي را ويران سازند و ملتهايي را به طور كلّي به بردگي بكشانند و نابود كنند و هرگونه بدبختي را بر مردم روا دارند. و همچنين به زودي با سبك ريشخند و استهزايي آشنا خواهيد شد كه سقراط به وسيله آن، به هواداران اين گونه افكار و عقايد، پاسخهاي دندانشكني مي داد و با اين روش جالب و زيبا، آنان را دچار تناقض گويي رسواكننده اي مي كرد. و سپس، با مطالعه اين قسمتها، منطق نيرومند سقراط را كه بي شك كم نظير و «نمونه» است، درك خواهيد كرد.

در اينجا سخن را كوتاه مي كنيم و مي گوييم: زمامدار مردم، به اعتقاد علي عليه السلام و سقراط، داراي صفات واحدي است و هيچ گونه جدايي در عقيده اين دو وجود ندارد: تنها امتياز او، در آن است كه عالم و دانشمند، حكيم و دانا باشد، چرا كه علم موجب مي شود كه دارنده آن، به سوي فضيلت روي آورد.

راه و روش او در حكومت، بايد حفظ عدالت و حق باشد و با رعايت قانون در خدمت عدالت و حق قرار گيرد، و البتّه اين يك راه طبيعي است كه فرد حكيم و دارنده اخلاق بلند و پاك، بايد آن را با گذشت و سادگي و پاكي اصيل، بپيمايد. و هدف نهايي از اين حكومت، خوشبخت و سعادتمند كردن همه افراد مردم و همگامي با آنان در راه خير و نيكي و جمال و زيبايي است.

سقراط مي گويد: هرگز امكان ندارد بدبختي دولتها و گرفتاري نوع بشر، بدون حكومت فلاسفه از ميان برود».

و علي بن ابي طالب عليه السلام مي گويد: «آن كس كه بدون علم و دانش فتوي دهد، زمين و آسمان بر او لعنت و نفرين مي فرستد!» و باز امام عليه السلام مي فرمايد: «زمامدار مردم نبايد جاهل و نادان باشد كه به وسيله جهل و ناداني، مردم را گمراه سازد»!

از شاهكارهاي سقراط

* عدالت و تجاوز * استبداد و خودكامگي * سعادتمند؟! * سوفسطائيان * طبيعت شيرين * سرچشمه زيبايي * خانواده عمو * سقراط در زندان * واپسين دم سقراط

توضيح مترجم

در اين بخش، مؤلف محترم قسمتهايي از مطالب كتاب افلاطون را كه به مكالمات سقراطي معروف است، نقل كرده است و ما براي مزيد استفاده خوانندگان محترم، با مراجعه به متون عربي آن كتابها و استفاده از ترجمه هاي فارسي آنها، مطالب بيشتر و جالب تري را نقل كرده ايم.

مؤلف در بخش نخستين: «عدالت و تجاوز» و «استبداد» را از كتاب جمهوريت افلاطون نقل كرده است. افلاطون، فيلسوف معروف يوناني كه در سال 427 قبل از ميلاد در يونان به دنيا آمد، 8 سال در محضر «سقراط» به شاگردي پرداخت و تا هنگامي كه جام شوكران را به دست سقراط دادند، از وي جدا نشد. افلاطون پس از سقراط، به مسافرتهايي رفت و در چهل سالگي به آتن بازگشت و مدرسه حكمت الهي و عملي را تأسيس كرد، تا مطابق برنامه استاد خود، جوانان را براي اداره امور كشور آماده و مجهز سازد... و توانست شاگرداني از قبيلِ ارسطو تربيت كند. از افلاطون 27 كتاب و رساله به دست ما رسيده است كه همه آنها به صورت گفت و شنود يا محاوره بين سقراط و ديگران است و به همين علّت، آثار او مكالمات سقراطي نام گرفته است. از جمله كتابهاي معروف افلاطون، جمهوريت او است. نام اصلي اين كتاب در زبان يوناني، پولي تيا Politeiaاست كه آن را به كلماتي از قبيل، «حكومت» و «دولت» و «جامعه» مي توان ترجمه كرد. نخستين كسي كه اين كتاب را به زبان لاتين ترجمه كرد، نامِ رس پوبليكا (Respublica) را بر آن نهاد كه همان مفهوم كلمه يوناني را دارد، ولي مترجمين اروپايي، عنوانِ «رپوبليك» يعني جمهوري يا جمهوريت را بر آن گذاشتند و اين كتاب، به همين نام معروف شد. مؤلف قسمتهاي كوتاهي از اين كتاب را از ترجمه استاد «خباز» به عربي، نقل كرده بود و ما در موقع ترجمه فارسي، علاوه بر مراجعه به متن عربي جمهوريت افلاطون چاپ سوم، ترجمه استاد خباز، چاپ مصر، از ترجمه فارسي آن نيز (در سال 1342) براي بار دوم به وسيله بنگاه ترجمه و نشر كتاب در تهران تجديد چاپ شد، استفاده كرديم زيرا مترجم فارسي كتاب، در ترجمه آن، سه ترجمه انگليسي و دو ترجمه فرانسوي را مورد مقابله قرار داده و به ترجمه اقدام كرده است و قهراً داراي مزايايي بود كه ترجمه عربي فاقد آن است.

در فصل اوّل، «عدالت و تجاوز» سقراط مي خواهد تعريفهاي مختلف «عدالت» را مورد بررسي قرار دهد...، سقراط اين عقيده را كه عدالت عبارت از كاري است كه به نفع طبقه حاكمه و ضرر شخص عادل تمام شود، رد مي كند و مي گويد كه طبقه حاكمه ملّي، از مردماني تشكيل مي شود كه به نفع اتباع و مردم خود بكوشد، نه آنكه سود خود را در نظر بگيرد... سپس «تراسيماكوس» از فوايد ظلم صحبت مي كند و مي گويد قدرت با ظلم، لازم و ملزوم هستند و اصولاً ظلم، عامل سعادتمندي است! ولي سقراط ثابت مي كند كه هيچ جامعه اي، حتّي هيچ گروهي از دزدان چنانچه بينشان ظلم حكمفرما باشد، پايدار نخواهند ماند، بلكه عدالت شرط هرنوع آميزش و شركت همكاري است. و بعد درباره مفهوم سعادت بحث مي شود و سقراط مي گويد كه ظلم را با سعادت نفس انساني هيچ گونه مشابهت و تجانسي نيست و آن گاه بقيه سخن در كتاب دوم جمهوريت ادامه مي يابد، البتّه كساني كه تمايل دارند از مطالب سقراط در اين زمينه به طور كامل استفاده كنند، بايد به متن كتاب افلاطون مراجعه كنند.

مقدمه(46)

تاريخ انسانيّت، آثار سقراط را بر تارُك همه يادگارهاي فكري و ذوقي اصيل انسانيّت قرار مي ة هد. و البتّه در اين امر، بين آن آثاري كه به طور مستقيم از خود سقراط به ما رسيده (و بسيار اندك است) و آثاري كه به واسطه شاگردان بزرگش در اختيار ما قرار گرفته (و بسيار زياد است) فرقي وجود ندارد. هم اكنون بخش هايي از آثاري را نقل مي كنيم كه به سقراط نسبت داده شده است. ما بدين وسيله، درواقع آنچه را كه در فصول گذشته اين كتاب، در زمينه مكتب و عقيده وي درمورد: معرفت، فضايل، استبداد، عدالت و مسائلي از اين قبيل گفته ايم، توضيح مي دهيم و آشكار مي سازيم و سپس سبك و روش يگانه وي را در محاوره نشان مي دهيم كه سقراط آن را در توضيح، تقرير، بيان و قانع ساختن افراد، به كار مي برد و از آن به عنوان يك برنامه اصولي براي برهان و دليل استفاده مي كرد كه درميان دلايل و براهين انديشمندان، كمتر نظيري براي آن ديده مي شود. و همچنين بدين وسيله، آن ريشخند كوبنده و استهزاي نابودكننده اي را نشان مي دهيم كه سقراط به وسيله آن، بر آتش دروني و حرارت قلب خود تسكين مي بخشيد و برّندگي ذوق و ادراك خود را علني مي ساخت و منطق محكم و خلل ناپذير فكريش را آشكار مي كرد!

عدالت و تجاوز

در اينجا قسمتي از يك محاوره طولاني را نقل مي كنيم كه مابينِ سقراط و گلاوكن و تراسيماكوس سوفسطائي رخ داده است. در اين محاوره، فاقد ارزش بودن و ناداني سوفسطائيان و ناتواني منطقشان در دفاع از ظلم و تجاوز، روشن مي شود. اين قسمت از محاوره و مكالمه، در حضور گروهي از مردم آتن انجام يافته است.

در اين محاوره، پس از آنكه سقراط و تراسيماكوس سوفسطائي، بسياري از موضوعاتي را كه درباره مفهوم عدالت و تجاوز دور مي زند، مورد بحث قرار مي دهند، ناتواني و عجز سوفسطائي آشكار مي شود، خصوصاً پس از آنكه مرد سوفسطائي: شادماني و خوشحالي خود را از داشتن وضع و موقعيّت يك تجاوزكار اعلام مي دارد. «تجاوزكار؟ يعني كسي كه اگر به جاي دارايي مردم، به خود آنان تجاوز و تعدّي كند، نه فقط در بين ملّت خود لقب جلالت مأب مي گيرد، بلكه دربين بسياري از مردم ديگر كه از فجايع او آگاه شده اند نيز اين لقب را مي يابد»!

پس از اظهار اين شادماني و آرزو، سقراط او را به دام انداخت! ولي تراسيماكوس كوشيد كه پاسخي پيدا كند، و بدين ترتيب مذاكره ادامه يافت و سرانجام دربرابر هزاران نفر از فرزندان آتن، سوفسطائي به تناقض گويي دچار شد.

محاوره بدين شكل انجام يافت (47) : تراسيماكوس گفت: من مي گويم عدالت جز عمل به نفع و مصلت اقويا، چيز ديگري نيست!... سقراط! مگر نمي داني كه در بعضي ايالات، حكومت استبدادي برقرار است و در برخي ديگر، در دست عوام و در بعضي ديگر در سيطره اشراف است؟

سقراط: البتّه اين طور است!

تراسيماكوس: در هر ايالتي هم قدرت در دست حكومت آن است... و هر حكومتي قوانيني وضع مي كند كه به نفع خود آن باشد؛ مثلاً حكومت عوام، قوانيني عوام پسند وضع مي كند و حكومت استبدادي، قوانيني مستبدّانه و حكومتهاي ديگر هم بر همين قياس... با وضع اين قوانين، حكومتها هرچه را كه به نفع خود آنها باشد عادلانه و مجاز مي دانند و هر كس را كه از آن سرپيچي كند، به اتهام قانون شكني و ستمكاري مجازات مي كنند. پس منظور من اين است كه در همه شهرها، عدالت عبارت از يك چيز است يعني آنچه به حال حكومت متبوعه آن شهر نافع باشد و چون قدرت در دست حكومت است، از راه استدلال صحيح به اين نتيجه مي رسيم كه عدالت هميشه يك مفهوم دارد و آن چيزي است كه براي اقويا سودمند باشد!

سقراط: مقصود تو را دريافتم و حالا بايد فكر كنم كه اين مطلب درست است يا نه؛ امّا اي تراسيماكوس! جواب اين بود كه عدالت چيزي است كه نافع باشد و حال آنكه تو خود مرا از دادن اين جواب منع كردي هرچند قيدي هم بر اين جمله افزودي و گفتي: «نافع به حال اقويا».

تراسيماكوس: مي خواهي بگويي اين قيدي كه من اضافه كردم، خالي از اهميت است؟

سقراط: هنوز اهميت يا عدم اهميت آن معلوم نيست و اكنون بايد تحقيق كنيم در اينكه بيان تو صحيح است يا نه؟ من تصديق مي كنم كه به يك معني خاصيّت عدالت در نافع بودن آن است، امّا تو پيشتر رفته و نفع آن را به حال اقويا تخصيص مي دهي و من يقين ندارم كه چنين باشد، بايد فكر كنم. حالا بگو ببينم آيا تو فرمانبرداري از حكّام را شرط عدالت مي داني؟

تراسيماكوس: آري.

سقراط: آيا حكام شهرها هرگز به خطا نمي روند يا ممكن است گاهي خطا كنند؟

تراسيماكوس: البتّه ممكن است اشتباه كنند.

سقراط: بنابراين آيا نمي توانيم بگوييم كه قوانين موضوعه آنان نيز گاه بر وفق صواب و گاه، بر طريق خطا است؟

تراسيماكوس: گمان مي كنم همين طور باشد.

سقراط: امّا قوانين صواب، قوانيني است كه به نفع ايشان و قوانين خطا، آنهايي است كه به ضرر ايشان باشد، آيا عقيده تو اين نيست؟

تراسيماكوس گفت: آري.

سقراط: فرمانبرداران هم بايد هرآنچه حكام امر مي كنند، اجرا كنند و اين عدالت است؟

تراسيماكوس: آري.

سقراط: پس مطابق بيان تو، عدالت نه تنها عبارت است از عمل به آنچه به حال اقويا نافع باشد، بلكه شامل عكس آن، يعني آنچه به حال ايشان نافع نباشد نيز مي شود؟ تراسيماكوس گفت: چه مي گويي؟

سقراط: گمان مي كنم، همان است كه تو مي گويي. بيا قدري بيشتر دقّت كنيم، آيا تصديق نكردم كه حكام هنگامي كه براي اتباع خود قوانيني وضع مي كنند گاهي در اين امر كه چيزي به نفع خودشان است، به خطا مي روند و معذلك ما اين را شرط عدالت دانستيم كه اتباع، فرمان آنها را اطاعت كنند، آيا اين مسئله تصديق نشد؟ تراسيماكوس گفت: گمان مي كنم تصديق شد!

سقراط: همين تصديق از طرفي متضمن اين هم هست كه عمل به آنچه براي حكام و اقويا ضرر داشته باشد، شرط عدالت شمرده شود، زيرا حكام گاه اوامري صادر مي كنند، بي آنكه متوجه شوند كه اجراي آن اوامر به زيان خود آنان تمام خواهد شد و تو گفتي عدالت عبارت از اين است كه فرمان حكام از طرف فرمانبرداران مورد اطاعت قرار گيرد، پس اي تراسيماكوس بسيار دانا! آيا ناچاراً به اين نتيجه نمي رسيم كه تعريف عدالت، شامل اعمالي مخالف آنچه مي گويي نيز مي شود، زيرا چنان كه ديديم گاه ضعفا مؤظف به انجام اعمالي مي شوند كه به ضرر اقويا تمام مي شود.

در اينجا پولماركوس گفت: اي سقراط به خدا، بيان تو مثل روز روشن است.

كلايتوفون رو به پولماركوس كرد و گفت: بلي، اگر تو به نفع سقراط گواهي دهي همين طور است؛ وي جواب داد، چه حاجتي به گواهي من است؟ تراسيماكوس خود معترف است كه حكام گاهي اوامري صادر مي كنند كه به ضرر آنها است و از طرفي هم اطاعت از حكام را بر اتباع آنان، فرض و شرط عدالت دانست. او گفت: خير اي پولماركوس، اين طور نيست آنچه تراسيماكوس گفت اين بود كه فرمانبرداري از حكام شرط عدالت است.

گفت: آري و اين را هم گفت كه عدالت آن چيزي است كه به نفع اقويا باشد و در ضمن بيان اين دو نكته، اعتراف كرد كه گاهي اقويا به زيردستان خود حكم به اعمالي مي كنند كه به ضرر خود آمرين است. نتيجه منطقي اين اعترافات اين است كه همان طور كه اعمال به آنچه به نفع اقويا است، عدالت است، عمل به آنچه هم كه بر ضرر ايشان است عدالت است.

كلايتوفون گفت: امّا مقصود او از نفع اقويا چيزي است كه به قضاوت خود اقويا، به نفع آنان باشد و اين است آنچه ضعفا بايد به آن عمل كنند، تعريفي هم كه تراسيماكوس در باب عدالت كرد از اينقرار بود.

پولماركوس گفت: درست نيست، او چنين نگفت.

سقراط: اي پولماركوس! مسأله اي نيست؛ اگر تراسيماكوس حالا چنين مي گويد ما هم حرفي نداريم كه مقصود او را همين طور تلقّي كنيم. اي تراسيماكوس، بگو ببينم آيا قصد داشتي همين طور عدالت را تعريف كني؟ يعني مي خواستي بگويي عدالت آن چيزي است كه اقويا به حال خود سودمند مي پندارند خواه حقيقتاً اينطور باشد، خواه نه؟ آيا مي خواهي قبول كنيم مقصود تو اين بود؟

تراسيماكوس: هرگز! تصور مي كني من شخص خطاكار را در حين ارتكاب خطا از اقويا مي شمارم؟

سقراط: من گمان كردم منظور تو اين است؛ زيرا تصديق كردي كه حكام جايزالخطا هستند و گاهي هم اشتباه مي كنند.

تراسيماكوس: اي سقراط در بحث مغالطه مي كني، اگر پزشكي درباره بيمارانش خطايي مرتكب شود، آيا تو او را در آن وقت و نسبت به همان مورد اشتباه پزشك مي خواني؟ آيا كسي را كه در محاسبه خطا كند در همان موقع و نسبت به همان مورد اشتباه، محاسب مي نامي؟ نه؛ چنين نيست و به نظر من اين فقط اصطلاحي است كه مي گوييم پزشك يا محاسب يا استاد دستور زبان خطا كرد؛ حقيقت امر اين است كه هيچ يك از اينها، تا آنجا كه به راستي داراي اين صفاتند، هرگز خطا نمي كنند و چون تو طالب دقّت در بيان هستي، براي اينكه گفتار ما دقيق و صريح باشد بايد بگوييم كه صاحبان هنر را هرگز خطا روي نمي دهد، بلكه اگر از اين گونه اشخاص خطايي سرزند، در موردي است كه علم نداشته، يعني درواقع صاحب هنر نبوده اند و همين كه در خصوص صاحبان هنر و دانايان گفتيم، درباره حكّام نيز صادق است؛ يعني حاكم تا آنجا كه حقيقتاً لايق اين نام است از خطا مبرّا است، هرچند ما در اصطلاح متداول مي گوييم پزشك اشتباه كرد، جوابي هم كه من لحظه اي پيش به تو دادم به همين زبان متداول بود؛ ولي صورت دقيق بيان من اين است كه حاكم، تا حدّي كه حاكم است هرگز خطا نمي كند و چون جايزالخطا نيست، چيزي را تجويز مي كند كه براي خود او نافع است و اين فرمان او را اتباعش بايد اجرا كنند، پس همان طور كه در آغاز گفتم، عدالت عبارت است از عمل كردن به آنچه به حال اقويا نافع است.

سقراط: بسيار خوب بيان كردي؛ پس معلوم مي شود تو مرا اهل مغالطه مي داني؟ ولي آيا تصوّر مي كني سئوالاتي كه من از تو مي كنم، عمداً به اين دليل است كه تو را در مباحثه ضايع كنم؟

تراسيماكوس: من خوب مي دانم كه منظور تو اين است، امّا كوشش تو بيهوده است زيرا من به حيله هاي تو فريب نمي خورم و به هيچ وسيله اي نخواهي توانست مرا در مباحثه مغلوب سازي.

سقراط: اي تراسيماكوس! من اصلاً چنين قصدي ندارم و براي اينكه در آينده دچار اين گونه سوءتفاهم نشويم؛ خواهش مي كنم دقيقاً بگويي كه وقتي از اقويا سخن مي راني و مي گويي عدالت اين است كه ضعفا خود را وقفِ منافعِ اقويا كنند، آيا تو، عبارت حكام و اقويا را به معني متداول به كار مي بري، يا به آن معني دقيق تر كه اينك براي ما شرح دادي؟

تراسيماكوس: مقصود من حاكم به دقيق ترين معني كلمه است. اگر مي تواني كوشش كن حيله و مغالطه خود را در اينجا به كار گيري. من هيچ خواهش ارفاق از تو ندارم، زيرا تو در هر حال عاجز هستي.

سقراط: آيا تصوّر مي كني من آن قدر ديوانه ام كه بخواهم شيري را سر بتراشم! يا تراسيماكوس را فريب دهم؟ بسيار خوب، ديگر از اين موضوع چيزي نگوييم، حالا جواب اين نكته را بده: آيا يك پزشك به معني دقيق كه بيان كردي، گردآورنده پول است يا شفادهنده بيمار؟ و بدان كه منظور من پزشك حقيقي است.

تراسيماكوس: شفادهنده بيمار.

سقراط: پس بيماران منافع خصوصي دارند كه بايد تأمين شود، آيا چنين نيست؟

تراسيماكوس گفت: چرا. گفتم: آيا منظورِ هرفن اين نيست كه منافع موضوع خود را تأمين كند؟ گفت: بله.

سقراط: آيا نفع خود فن جز در اين است كه حتي الامكان كامل باشد؟

گفت: مقصود تو از اين پرسش چيست؟

سقراط: مقصودم اين است كه اگر از من بپرسي كه آيا براي بدن همين كافي است كه بدن باشد، يا به چيز ديگري هم نياز دارد؟، جواب مي دهم البتّه به چيز ديگر حاجت دارد و در حقيقت به همين سبب است كه فنّ طبابت پيدا شده، زيرا بدن به خودي خود، نمي تواند درد خويش را درمان كند و فنّ طبابت به اين منظور به وجود آمده است كه آنچه براي بدن سودمند است فراهم كند. آيا به نظر تو اين جواب صحيح است؟

تراسيماكوس: كاملاً صحيح است.

سقراط: ولي آيا فنّ طبابت، خود ناقص است؟ به عبارت ديگر، مي دانيم كه چشم به قوه باصره و گوش به قوه سامعه و آنچه براي اين قوا سودمند است نياز دارد، پس بايد به وسيله فنّي كه بر چشم و گوش حاكم است كشف و فراهم شود.

آيا بايد بر همين قياس بگوييم هر فنّي هم به قوه اي خارج از خود محتاج است؟ آيا فنّ في نفسه ناقص است؟ بدين معني كه هر فني براي رفع نواقص خود محتاج به فنّ ديگري خواهد بود و اين فن نيز به نوبت خود محتاج به فنّ ديگري است و همچنين الي غيرالنهايه؟ آيا هريك از فنون نفع خود را مي جويد يا اساساً فنون مستغني از آنند كه مستقيماً يا بوسيله ديگري، رفع نقيصه اي از خود كنند، چرا كه درواقع هيچ فنّي در معرض نقص و خطا نيست و عملكرد هيچ فن هم اين نيست كه نفع چيزي را جز نفع موضوع و منظور خود بجويد؛ بلكه مادام كه يك فن به معني واقعي تماميت خود را از دست ندهد، خطا در آن راه ندارد و بنابراين، فاقد نقص و عيب است، حال با توجّه به اينكه ما كلمات را به معني واقعي آنها به كار مي بريم، ببينيم آن شقّ اوّل كه گفتيم درست تر است يا اين شق آخر؟

تراسيماكوس: به اعتقاد من اين شقّ آخر درست است.

سقراط: پس فنّ طبابت جوياي نفع خود نيست، بلكه جوياي آن چيزي است كه براي بدن سودمند است؟

تراسيماكوس: آري!

سقراط: فنّ دامپزشكي هم جوياي نفع خود نيست، بلكه جوياي چيزي است كه به حال اسب نافع باشد و هيچ فنّي جوياي بهبود خود نيست، چرا كه به چيزي نياز ندارد بلكه نفع موضوع و منظور خود را مي جويد.

تراسيماكوس: ظاهراً چنين است.

سقراط: امّا اي تراسيماكوس! فنون بر موضوع خود حاكم و مسلطند.

(تراسيماكوس اين نكته را با كمال اكراه تصديق كرد).

سقراط: پس هيچ فنّي شيي ء قوي تر را تجويز نمي كند و طالب آن هم نيست، بلكه نفع آنچه را كه ضعيف تر و تحت سلطه آن است مي جويد (تراسيماكوس نخست كوشيد كه به مجادله بپردازد امّا بالأخره اين نكته را هم تصديق كرد) بعد از اعتراف او من گفتم: بنابراين آيا مي توان گفت كه طبيب در عمل به فنّ پزشكي، جويا و طالب نفع خود است نه بيمار؟ اين مسأله تصديق شد كه پزشك به معني واقعي، كسي است كه حاكم بر بدن باشد نه مزدور، آيا اين را تصديق نكرديم؟

تراسيماكوس: تصديق كرديم.

سقراط: پس اي تراسيماكوس! هيچ حاكمي در هيچ نوع حكومتي نفع خود را جايز نمي داند و طالب نيست، بلكه جوياي نفع كساني است كه بر آنها حكومت مي راند آنچه مي كند و مي گويد ناظر به كساني است كه در ظلِّ حكومت وي هستند و به نفع خير آنها مي انديشد (وقتي گفتگوي ما به اينجا رسيد همه متوجه شدند كه ما در تحقيق چگونگي عدالت به تعريفي رسيديم كه درست عكس مدّعاي «تراسيماكـوس» بـود، ولي تـراسيمـاكوس به جـاي اينكـه جـوابـي بـدهـد، گفـت: اي سقـراط، بگـو ببينـم، تـو پرستـار داري؟!

گفتم اين چه سؤالي است، آيا نبايد در عوض اين گونه پرسشها جواب مرا بدهي؟ گفت: سؤال من از اين سبب است كه وقتي آب دهان و بيني تو جاري مي شود، پرستاري نمي بينم كه تو را تميز كند و به حال خود مي ماني؛ في الواقع هنوز احتياج به پرستار داري زيرا تاكنون به تو نياموخته اند كه بين گوسفند و چوپان فرق بگذاري! گفتم: مقصودت را توضيح بده).

تراسيماكوس: تصوّر تو بر اين است كه چوپان كه خير گله خود را مي انديشد و گاو و گوسفندي را حفظ مي كند و فربه مي سازد، منظوري غير از خير خود و خير ارباب خود دارد و نيز مي پنداري كه حكام شهرها، يعني حكام واقعي به اتباع خود با نظري غير از همان نظر كه چوپان نسبت به گوسفند دارد، مي نگرند؛ ولي غافلي از اينكه شب و روز در تلاش هستند تا فقط نفع خود را به دست آورند. اگر علم تو درباره عدالت و ظلم تا اين درجه محدود نبود، مي دانستي كه عدالت در حقيقت عبارت است از عمل به نفع غر يا تأمين منافع اقويا؛ يعني حكام و مردمان مطيع و خدمتگزار بهره اي جز زيان ندارند و ظلم ضدّ آن است؛ يعني كيفيتي است كه بر آن مردم ساده و عادل حقيقي حكومت مي كند و اتباع به نفع اقويا كار مي كنند و به وسيله اطاعت خود به سعادت آنها كمك مي نمايند نه به سعادت خود. اي سقراط ساده لوح، براي درك اين مطلب، همين قدر درياب كه مرد عادل همواره روزگارش بدتر از مرد ظالم است. موضوع داد و ستد بازرگاني را در نظر بگيريم و فرض كنيم يك عادل و يك ظالم باهم شريكند؛ در موقع انحلال اين شركت، هرگز نخواهي ديد كه شريك عادل بيش از شريك ظالم اندوخته باشد، بلكه كمتر خواهد داشت.

همچنين است در مسائلِ مملكتي؛ مثلاً هرگاه حكم به پرداخت ماليات شود، خواهي ديد كه با درامد مساوي، شخص عادل بيشتر مي پردازد و ظالم كمتر.