امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۴)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادي خسروشاهي

- ۱ -


بزرگمردان «آتن» و «كوفه»

* هركدام در دوران خود، نماينده جامعه اي نو و نيازهاي جديدي بودند، و به همين منظور، سنت هاي كهنه را درهم كوبيدند و بنياد نوي را پايه گذاري كردند؛ ولي دشمنان به مقاومت و بدخواهي برخاستند و آنان، همچون كوهي استوار، در برابرشان ايستادند و ايمانشان نسبت به اصالت حق، افزايش يافت!

* هر دو با فطرت پاك و سليم انساني و نيروي عقل و گرماي قلب و آتش درون و شعله ايمان و اعتقاد به نيكي و نيكويي زندگي، با اشراف و طغيانگران و سرمايه داران و زورمندان و كساني كه سرباز و سرنيزه داشتند، به مقابله برخاستند و در برابر آنان ايستادند!

* و هر دوي اين مردان، يادگار بزرگ انسانيتند.

شايد عدّه اي بپرسند (و حق هم دارند) كه ما چرا در بحثي كه مربوط به علي بن ابي طالب عليه السلام است از سقراط سخن مي گوييم؟ در صورتي كه سقراط نه معاصر امام بود و نه يك فرد عرب و مسلمان، يا حتّي عرب مسيحي به شمار مي رفت؟ بلكه «سقراط» در عصري بسيار پيشتر از «علي بن ابي طالب عليه السلام » مي زيست و يك يوناني بت پرست بود!

به اين پرسش چنين پاسخ مي گوييم كه ما از روي قصد و عمد، سخن را به اينجا كشانيده ايم،چراكه با اينكه سقراط نه در عصرامام عليه السلام مي زيست و نه يك فرد عرب مسلمان يا مسيحي بود، ولي بايد توجّه داشت كه در اينجا نكته اي وجود دارد كه ما هنوز عادت نكرده ايم درباره آن كمي بيشتر فكر كنيم و آن را مورد ارزيابي قرار دهيم و آن نكته اين است كه: حقيقت، در هر عصر و زماني يكي است و با مقياس و سنجش قرون و اعصار، نژادها و اديان، نه به ما نزديك مي شود و نه از ما فاصله مي گيرد! و بدين ترتيب سقراط بزرگ، برادر علي بزرگ به شمار مي رود و رابطه اين دو با هم، همان رابطه اي است كه همه قرون و اعصار، نژادها و اديان را به هم پيوند مي دهد و آن: انسانيتي است كه به انسان نيكوكار و گرانقدر، ارزشهاي ثابت زندگي و نيكي همه جانبه هستي، ايمان دارد و همين ايمان است كه باعث مي شود انساني در راه آن مرگ را با شكيبايي و تبسّم و عزم راسخ، استقبال كند و بگويد: «من به سوي مرگ و شما به سوي زندگي»(1) و يا بگويد: «من ديروز دوست شما بودم و امروز عبرت و پندي براي شما هستم و فردا از شما جدا مي شوم. خداوند شما و مرا بيامرزد»(2). با اينكه شرايط و امكانات، زمان و اوضاع بين علي عليه السلام و سقراط جدايي و دوري ايجاد كرد، ولي افقهاي روشن فرزندان بزرگ و كامل آدم و حوا آنان را در يكجا دورهم گرد مي آورد. اين فرزندان بزرگ انسانيّت، هيچ كاري را انجام نداده اند مگر آنكه ما در آن كار، شكل و صورت انسان بزرگ و پيشرفته در هر سرزميني را ديده ايم، اينان هيچ سخني را بر زبان نياورده اند مگر آنكه از آن نداي وجدان بيدار انساني را (كه در سايه عدالت هستي و ارزشهاي زندگي يگانه شده است) شنيده ايم.

پس اگر در تاريخ و در بين بزرگان، گروهي باشند كه با هم پيوند و برادري دارند و در زندگي و گفتار و كردار خود، به اصل و حقيقت واحدي خدمت مي كنند كه به مناسبت اختلاف زمانها و مكانها، حوادث و شرايط، فقط در جزئيات و مواد با يكديگر اختلاف دارند، بي شك بايد پذيرفت كه «علي بن ابي طالب عليه السلام » و «سقراط» هر دو، در اصل آنچه كه گفتند و به آن عمل كردند، به حقيقت واحدي خدمت كرده اند و حتي در همه جزئيات و موادي كه بيان داشتند، و يا حدّاقل در بيشتر آنها، اشتراك نظر ديده مي شود.

اكنون به آنچه كه ما آن را مجوز اين ادّعا مي دانيم، توجّه كنيد:

فقط كوشش كوتاهي در بررسي وضع اين دو مرد بزرگ، به ما اين اجازه را مي دهد كه وجوه و عوامل شباهت بين اين دو بزرگمرد را به دو بخش اساسي تقسيم كنيم: نخست وجه شباهت عمومي و سپس عامل همانندي خاص.

1. در مورد اوّل به طور خلاصه مي گوييم: هركدام از اين دو مرد، مظهر گرانقدري از اراده يگانه و شكست ناپذير و ايمان عميق به نيكي مطلق هستي و انسان هستند. و هر دو كليد گنجينه مهر پرعظمتي به شمار مي روند كه افراد بشري هنگامي كه اندك توجّهي به يگانگي هستي معطوف دارند آن را احساس مي كنند و خواهند ديد كه يگانگي هستي، ارزش واحد و همه جانبه اي دارد كه هرگونه حقيقتي از آن ناشي مي شود.

علاوه براين، هريك از اين دو مرد، شكل زنده و جاودانه اي از فراهم آمدن نمونه هاي عالي انسانيّت در يك فرد را به ما نشان مي دهند و همچنين ترسيم كاملي از يگانگي همه جانبه عقل و انديشه و قلب و وجدان را جلوه گر مي سازند و در تحكيم آن رشته از اصول اساسي و همگاني مي كوشند كه زندگي فرد پاك و منزه، وابسته به آن است و بنياد دولت و حكومت عادل و اركان و ستونهاي بقاي انسانيّت نيز بر آنها استوار است.

داستانها و حوادث مربوط به زندگي «سقراط» و «امام علي عليه السلام » و دشمنانشان، جالبترين داستانهاي مربوط به جنگ بين نور و ظلمت و تاريكي و روشنايي در تاريخ بشري را مجسم مي سازند و بهترين نمايش در مورد نزاع بين حقّ و باطل، عدالت و ظلم، زندگي تحول پذير و مترقّي و جمود و كهنگي را به روي صحنه مي برند.

2. درباره قسمت دوّم، يعني وجه شباهت خاص، به نمونه هاي زير توّجه كنيد: هركدام از «سقراط» و «علي بن ابي طالب عليه السلام » فصول زندگي عمومي و اجتماعي خود را در سرزميني آغاز كردند كه در آنها: شمار اشراف، استثمارگران، سودپرستان، حكومت طلبان و يارانشان بي شمار بودند. آن دو در دوراني حيات اجتماعي خود را شروع كردند كه هرج و مرج در روابط دولت و ملّت حاكم و محكوم، شايع و عمومي شده بود و مقياس كارها و اخلاق عمومي، معكوس و فردپرستي و خودخواهي به مرحله اي رسيده بود كه هر فردي فقط در انديشه سود خود بود!

هركدام از «سقراط» و «علي عليه السلام »، پيش از آغاز زندگي اجتماعي، به علّت پيوند مستقيم با يك يا چند بزرگمرد، از نقطه نظر پرورش مقّدماتي، وضع مناسبي داشتند. و گويي كه قضاوقدر، چنين خواسته بود كه تولد و پرورش هركدام از اين دو مرد بزرگ، در عصري باشد كه عصر جنگ هاي بي پايان و پي درپي به حساب آيد. و از همين جا بود كه «سقراط»، جنگجوي سرسختي به شمار مي رفت كه دشمن از او مي هراسيد و از ترس او، به ديگري پناه مي برد؛ چنانكه «علي بن ابي طالب عليه السلام » نيز چنين بود. «سقراط» آنچنان دلير و از جان گذشته بود كه تاريخ نويسان از كمتر كسي كه در دليري و شجاعت هم پايه يا همرديف او به شمار آيد نام برده اند، چنان كه «علي بن ابي طالب عليه السلام » نيز چنين بود. «سقراط» در زندگي، آنچه را كه سخت و خشن بود بر خود ترجيح مي داد و «امام علي عليه السلام » نيز چنين بود!. در مورد پارسايي و بي اعتنايي آنان به دنيا، مطالب آنچانان روشن و معروف است كه اصولاً نيازي به بازگو كردن مجدد نيست.

هر دوي اين بزرگمردان، مسئوليت عقل و وجدان را درباره بيچارگان، گمراهان، رنج ديدگان و طردشدگان جامعه آن روز احساس كرده بودند و به همين دليل زندگي خود را وقف راهنمايي آنها و برطرف ساختن سايه ظلم و ستم از زندگي آنان كردند تا آنكه در اين راه به شهادت رسيدند؛ در صورتي كه هركدام، به خوبي مي توانستند اين روش را در زندگي خود پيش نگيرند و به شهادت نيز نرسند!

آنان، هر دو با طغيانگران و ستمگران و صاحبان مقامات و سودپرستاني كه از بيچارگي و ناداني مردم سوء استفاده مي كردند، به طور آشتي ناپذيري جنگيدند و آن ظالمان نيز برضدّ آن دو توطئه چيدند؛ فشار آوردند و هر روز با مرگ جديدي تهديدشان كردند! تا آنجا كه وعده صلح و آشتي، امنيت و آرامش را موكول به زماني كردند كه سكوت بر لب گزينند و از زشتي ها و تباهي هاي آنان چشم بپوشند، ولي آن دو هرگز حاضر نشدند كه راهي جز استقامت و راهبري جز وجدان و راهنمايي جز عقل و خرد را بپذيرند. و به همين علّت بود كه براي «سقراط» جز كساني كه راهشان را الهام زندگي روشن ساخته و فضيلت و برتري هدايتشان كرده بود، ياري باقي نماند. چنان كه براي «علي بن ابي طالب عليه السلام » نيز ياوري، جز گروه انگشت شماري كه انسان دوستي در آنان اوج گرفت و مردانگي و جوانمردي در دلشان به جنبش درآمد، باقي نماند. هر دو، به مسائل عمومي اي توجّه داشتند كه حيات روحي و معنوي عصرشان و همچنين مفهوم زندگي مردم، در آنها خلاصه شده بود، و به همين علّت آنها را مورد بررسي و ارزيابي قرار داد. و تا آنجا كه امكان داشت، در طول حيات خود، در راه بهبود آن ظواهر، كوشيدند. و هريك از آنها، در دوران خود، نماينده و مظهر جامعه نوين و نيازهاي جديدي بودند و به همين جهت به دگرگوني وضع عمومي مردم همّت گماشتند و رسوم و سنتهايي را كه اشراف و بزرگان! از پيشينيان خود به ارث برده بودند و يا تازه به دوران رسيده ها و نورچشمي هـا آنها را به وجود آورده بودند، هرچه بود از بين مي بردند، تا به جاي آنها، چيزهايي را كـه لازم و ضروري است، بسازند و به وجود آورند. و بدين ترتيب «سقراط» يك فرد انقلابي شمرده شد و «علي بن ابي طالب عليه السلام »نيز يك فرد انقلابي به شمار آمد، گرچه در طول تاريخ، رهبران اصلاح طلب! نخواسته اند، به او لقب بزرگمرد «انقلابي» بدهند. و هر دو، درواقع خطر بزرگي برضدّ طبقاتي معين از كساني كه از اوضاع موجود سوءاستفاده مي كردند محسوب مي شدند. ولي گروهي كه در آتن مي زيستند ظالمانه و ناجوانمردانه، تهمت ها و افتراهايي را برضدّ سقراط گردآوردند و بر او نسبت دادند و گروه متجاوز و گناهكاري هم كه در حجاز و شام به سر مي بردند، برضدّ «علي بن ابي طالب عليه السلام » به شايعه سازي و جعل تهمت پرداختند. و اين از شگفتي هاي تصادف است كه «سقراط» را به گمراه ساختن مردم آتن و تحريك آنان به قيام عليه حكومت و قوانين آن زمان متهم كردند، و عليه «علي بن ابي طالب عليه السلام » نيز به دسيسه چيني پرداختند و به او تهمت زدند كه مردم كوفه و فرزندان عرب را گمراه كرده و آنان را به قيام عليه «عثمان و مشورت با مروان!» ترغيب كرده است! و اين نيز از شگفتي هاي تصادف است كه «سقراط» از طرف طبقه حاكم بي شرم يونان و هوادارانشان و همچنين از طرف گروههاي سوفسطايي (كه با يكديگر دشمني داشتند و فقط به دليل حفظ مصالح مشترك پست و مسخره شان متّحد شده بودند) مورد تكفير واقع شود و «علي بن ابي طالب عليه السلام » هم از جانب طبقه حاكمه بيشرم عرب و اشراف و يارانش (كه باز به خاطر مصالح و هوس هايي دور هم جمع شده بودند) تكفير گردد.

اگر مي خواهيد بدانيد كه چرا سقراط «كافر» شد!، بايد چگونگي آن را از «ميليتوس» و «انيتوس» و «ليكون» و همه «سوفسطائيان»(3) بپرسيد! چنان كه اگر بخواهيد از علّت «كفر»! علي بن ابي طالب عليه السلام آگاه شويد بايد چگونگي آن را از معاويه و «مروان» و همه افراد «بني اميه» و «خوارج» و هوادارانشان سؤال كنيد! و هر دوي اين بزرگمردان در هر ميدان و فرصت و وضعي، در برابر تبهكاران قد عَلَم كردند و نفاق و دورويي سياست پيشه گان عصر خود را به باد دادند و نيت هاي پليد آنان را آشكار ساختند و در واقع، «سياست» را از چهارچوب «آشوب طلبي و سودپرستي» خارج ساختند و در مسير صحيح و درست آن كه همان: «كار و كوشش آگاهانه ناشي از فضيلت در راه عموم مردم» باشد، قرار دادند.

هر دوي اين بزرگمردان، بر اداي وظيفه و انجام رسالت اجتماعي اي كه برعهده انديشمندان و حكما و فلاسفه قرار داده شده است، اصرار ورزيدند و بدين ترتيب تبديل به «زمامداران ملّي» و «رهبران بشريت» شوند. و در مكتب آنان، هر قانون و حكمي كه از طرف فرد صاحبنظر، انديشمند و حكيم و فيلسوفي صادر نشود، قابل قبول نيست و هر حكومتي كه راهبر آن متفكر و دانشمند نباشد، آن حكومت، يك غصب احمقانه و يك كار پست و فرمانروايي بي ارزشي خواهد بود! و هر دو، با فطرت پاك و سليم انساني و نيروي عقل و گرماي قلب و شعله وجدان و آتش ايمان و اعتقاد به نيكي و نيكويي زندگي، با اشراف و خوشگذرانهاي مسخره و سرمايه داران و طغيانگران و نيرنگبازان و كساني كه سرباز و سرنيزه داشتند، روبرو شدند و در برابر آنان ايستادند و به مبارزه برخاستند.

هـر دوي اين بزرگمـردان با دشمنـان و مخالفـان خـود، بـه رفتـار ناشـايست دست نزدنـد و بديـن وسيلـه، ميـدان را بـراي «آزادي فكر» و «نظـريه آزاد» بـاز گـذاشتنـد و انديشـه اي را كـه مي گفت: «ظلم و ستم يك عادت بشري است» و زمامداران تاريخ و اكثريت متفكران پيشين در سايه آن بسر مي بردند، به طور عملي از بين بردند.

و هر يك از آن دو، در تاريخ فكر و روح ملّت يا ملتهايي، نقش زعامت و استادي را به عهده گرفتند و در دوران زندگي خود ياران و شاگرداني داشتند كه تاريكي و گمراهي زمانشان آنان را به كشتن داد و شاگردان و ياوران ديگري نيز داشتند كه پس از مرگ رهبرشان، پرچم آنان را به دوش گرفتند و در سايه آن، زندگي كردند و يا جان باختند، بدون آنكه مرگ و زندگي در نظر آنان فرقي داشته باشد. و هر دو در افكار و عقايد، مكتب جديدي به وجود آوردند كه پيش يا بعد از آنها كمتر بشري توانسته است همانند آن را ايجاد كند. و هر دوي اين مردان، خدا را به شكل واحدي شناختند و درك كردند، كه در بخش هاي آينده نظريه خود را در اين زمينه بيان خواهيم داشت! و تا چه اندازه شيرين و جالب است كه سخن خود را كوتاه كنيم و بگوييم: هركدام از اين دو مرد بزرگ آتن و كوفه، راستي و درستي را حتّي در جايي كه به ضرر خودشان بود، بر كج روي و نادرستي اي كه از ديدگاه مردم عادي به نفع آنان بود، ترجيح دادند. آن دو در هرگونه جوانمردي و مروت و مردانگي، نمونه اي بودند كه بايد به آنان اقتدا كرد. و هردو نمونه عالي و برگزيده شجاعت و شهامت ادبي و اخلاقي اي بودند كه ميراث انسانيّت به آن افتخار مي كند. و هر دو، پيامبري بودند كه به هيچ چيز، جز حقّ و حقيقت اهميت ندادند و از مرگ در راه آن نهراسيدند.

هريك از اين دو بزرگمرد آتن و كوفه، گفتار و كردار را كار واحدي مي دانستند و هرگز بين آن دو، جدايي نينداختند، و نخستين هدف زندگي خود را خدمت به انسان قرار دادند.

علم و دانش هر دوي آنان، بسيار، برهانشان نيرومند، اخلاقشان نيكو، طبعشان بردبار، اراده شان خلل ناپذير و شهامت و دليرشان بي همتا بود. پس از آشنايي با آن قدمت از صفات و خصوصيّات «علي بن ابي طالب عليه السلام » كه قبلاً شناختيم، كافي خواهد بود كه در پايان اين مقدمه، گوشه اي هم از صفات «سقراط» را بيان كنيم و بدين وسيله، شايد وجوه شباهت بين اين دو مرد، به شكل عمومي تر و دامنه دارتري روشن و آشكار شود.

از چيزهايي كه درباره «سقراط» به وسيله معاصران و شاگردان و نويسندگان شرح حال وي گفته شده، مطالب مختصر زير است: «سقراط»، مرشد فلاسفه و بزرگ ترين حكماي عصر و عالي مقام ترين آنان در يونان بود. در يونان، تاريخ، كسي را پيش از او نشناخته است كه از نقطه نظر علم و عمق، بحث و دقت فكر و منطق سليم و بزرگ منشي از او برتر و يا حكمتش بهتر و فروتني و تواضعش بيشتر باشد. سقراط پيشواي انديشمندان و چراغ راه پژوهندگان و پدر فلسفه نخستين و ياور والامقام آن است!

«سقراط همان كسي است كه امواج متلاطم فلسفه را از بحث در مباحث و نظريات جدي، به سوي معرفت و شناخت انسانيّت و روشن ساختن اصول برتري اخلاقي، تغيير داد و شاخه هاي درخت بزرگ فلسفه را آنچنان پرورش داد كه علم اخلاق هم جزوي از آن شد!

«سقراط كسي بود كه زندگي خود را در راه ايمان به مكتب و اصول خود فدا كرد و بدرود گفتن زندگي را بر جدايي و دوري از عقيده اي كه همانند خون در رگهاي انسان، در سراسر وجودش جريان داشت، ترجيح داد»(4). اكنون از بزرگمردان آتن و كوفه: بزرگان عقل و خرد و قلب و وجدان بيشتر سخن بگوييم.

دشمن تبهكاران

* فرومايگان نالايق، به بزرگترين تهمت و دروغ تاريخ پناه بردند تا مصالح شخصي خود را از خطر اين طوفان بنيان كن و بزرگ، حفظ كنند!

* «افلاطون» هميشه به فكر «سقراط» بود! و گويي «سقراط» نيز همراه هوايي بود كه فرو مي برد!

* «سقراط» در ميان مردم خود، چنان بود كه به زودي «علي بن ابي طالب» در ميان قوم خود خواهد بود. بزرگمرد غريب و تنهايي كه مردم را دوست مي داشت و آنان او را نپذيرفتند و به آنها دانش مي آموخت، ولي آنان نفهميدند!

از مباحثي كه براي مردم «هنرمند» بسيار روشن است، اين است كه براي كساني كه واقعاً سزاوار اين صفت بزرگ هستند، امكان پذير نيست مطلبي را بگويند و به آن عمل نكنند و يا خود با آن بسر نبرند و يا نظريه اي ارائه دهند و خود از آتش آن گرم نشوند و يا اينكه يك اثر جاوداني هنري را از خود به يادگار بگذارند در صورتي كه انديشه و فكر و قلب و وجود خود را در راه آن گداخته و ذوب نكرده باشند. ولي «مانند» اين به هم آميختگي مطلق، بين يك اثر هنري و جوشش وجود خلق كننده آن(هنرمند) در صورت ظاهر، شرط اساسي بين فيلسوف و كار و ثمره كوشش او نيست. و ما در تاريخ فلاسفه بيشتر از يك دليل براي اثبات اين مدّعا داريم. چرا كه فلاسفه را به طور كلّي مي توان به دو گروه تقسيم كرد:

1. گروهي كه زندگي آنان با افكار و عقايدشان پيوند ناگسستني دارد.

2. گروه ديگري كه مي توان به طور كم يا زياد، بين زندگي و آثار فكري آنان، جدايي قائل شد.

گروه نخست، باز از نقطه نظر قدرت يا ضعف پيوند بين زندگي و افكار و مكتبشان، يكسان نيستند، يعني پيوند بعضي از آنها كامل و همه جانبه و بعضي ديگر، كم و ناچيز است و عدّه اي هم بين اين دو وضع قرار دارند!

و از آنجا كه «سقراط» جزو گروه «فلاسفه وجودي» بود، يعني از كساني بود كه گفتارها و نظريات و اعمالشان جزوي از وجودشان است و مي توان مكاتب و افكار آنان را از چگونگي زندگيشان دريافت، بدون آنكه آنان خود جمله اي بر زبان آورند و يا روي كاغذ منعكس كنند؛ ضروري است كه ما مسائل مربوط به «سقراط» را به طور گذرا (كه خواست بحث اجمالي درباره افكار او، به ويژه درمورد اخلاق است) مورد توجّه قرار دهيم.

تا حدودي ابهام و پيچيدگي در شرح و تفصيل تولد و پرورش و جزئيات زندگي سقراط وجود دارد و درواقع چگونگي زندگي او در پرده اي از ابهام و تاريكي فرو رفته است. و اين موضوع، علل و عوامل گوناگوني دارد كه از آن جمله: كثرت ياران و بي شماري دشمنان وي، در بين تاريخ نويسان و معاصران او و يا در بين كساني است كه پس از زمان وي آمده اند و درباره او به گفتگو پرداخته اند. در اين فصل، خلاصه كوتاهي از مطالبي را نقل مي كنيم كه در تاريخ زندگي او به ثبوت رسيده است و از مسائلي كه گروهي درباره آنها اختلاف كرده اند، به كلّي صرفنظر مي كنيم.

اين مرد بزرگ در سال 470 پيش از ميلاد مسيح عليه السلام ، از يك پدر هنرمند (پيكرتراش) در پايتخت يونان به دنيا آمد. عصري كه او در آن متولّد شد، از شكوفاترين دورانهاي آتن، مادر تمدّن بشري و مهد بزرگ انسانيّت بود؛ اين همان عصري بود كه به دنبال جنگهاي يونان و فارس آمد! و به قول «رنان»(5) در دقايق قاطع و تعيين كننده اي از تاريخ انسانيّت، مردم آتن را با راز هستي و زندگي كه همان زيبايي بود، آشنا ساخت! زيبايي؟ همان چيزي كه موضوع گرانقدر آن سرزمين نشان دهنده عظمت يونان بود «و همين امر، از مردم يونان هنرمنداني ساخت كه تمامي هستي خود به هنر خود ايمان و علاقه داشتند و آنچنان جان خود را در اين راه گداختند كه همانند ابداعاتشان در هرچيزي، «نمونه» شد! و بدين ترتيب، شاعران آنان شبيه فلاسفه شان و فيلسوفانشان چون نقاشانشان بودند، و آنچه كه غذاي دل «ويدياس»(6) بود، غذاي قلب «پركليس» (7) و «سوفكل» (8) و «سقراط» و همه فرزندان نابغه آتن نيز بود»(9). «سقراط» در نخستين دوران زندگي خود، مانند ديگر مردم آتن آن روز، به بررسي مذهب يونانيان پرداخت. سپس به تحصيل علم فلك، فلسفه، موسيقي و ادبيّات روي آورد كه تمام وقت و فرصت او را به خود مشغول داشت و در اين زمينه، هرچه كه به دست او مي رسد مورد مطالعه قرار مي داد. در ميان فلاسفه، بيشتر با آثار «بارمندوس» و «هراكليتوس» و «اناكزاكور» و «امبيدوكلس» و فلاسفه معتقد به «جزء لايتجزا» و «زنون ايليائي» سروكار داشت و از آنها بهره مي گرفت و «زنون ايليائي»كسي بود كه به خاطر روش خاصّ و جالب جدلي خود در قانع ساختن كسي كه با او به بحث مي پرداخت، بيشتر از همه در روحيه «سقراط» تأثير گذاشت.

در آن زمان وسايل و مراكز فرهنگ و تربيت در آتن، به دو نوع تقسيم شده بود:

1. نخست مدارسي كه به سبك مدرسه اي و معمولي به موضوع تعليم و تربيت مي پرداختند.

2. و ديگري، ارتباط مستقيم و آزاد با متفكران و فلاسفه و دارندگان فرهنگهاي وسيع و اطلاعـات جامع بود كه آنان حوزه هاي علمي و فرهنگي ويژه اي در اماكن عمومي يا خصوصي تشكيل مي دادند، تا درباره مسائل انديشه و امور جهان هستي، به بحث و بررسي بپردازند. «سقراط» به علّت وضع مادي خود نتوانست درس و بحث خود را به طور منظم در مدارس يونان ادامه دهد؛ ولي براي «سقراط» از آنجا كه يك «هموطن آتني» بود، اين امكان وجود داشت كه به طور مستقيم با بزرگان انديشه و فلسفه يونان در تماس و ارتباط باشد پروتاگوراس جورجياس، پروديكوس و ديگر رهبران سوفسطائيان بودند، كه بعدها از آنان روي برتافت و به مبارزه و سركوبي آنها دست زد.

«سقراط» سپس مجبور شد كه به خاطر زندگي و امرار معاش به «كار» بپردازد و به همين جهت در مغازه پدر خود به تمرين پيكرتراشي مشغول شد و به فروش پيكره هايي كه پدر و پسر، هر دو مي ساختند پرداخت، ولي چيزي نگذشت كه از اين بازرگاني و كار دست كشيد و به كلّي آن را ترك كرد و به فراموشي سپرد، چرا كه احساس كرده بود كه براي مسئله اي برتر و بالاتر ساخته شده است!

در همين ايّام ناگهان آتش جنگ هايي كه در تاريخ يونان به جنگ هاي پلوپونز معروف شده است شعله كشيد و «سقراط» به همراه ديگر هموطنان آتني خود در اين جنگ ها شركت جست و در ميدان جنگ، آنچنان شجاعتي از خود نشان داد كه به زودي همانند آن را از نقطه نظر ادبي و فلسفي، در ميدان جنگ با فلاسفه سوفسطائي و يارانشان (كه زمامداران و قضات وقت و هوادرانشان بودند) نشان خواهد داد.

تاريخ اين جنگ ها ثابت مي كند كه هرگز هيچ گونه ترسي بر روح او خللي وارد نساخت و هيچ گونه هراسي از اراده او نكاست؛ چنان كه باز تاريخ اين جنگ ها نشان مي دهد «سقراط» نمونه بارزي از مناعت طبع، عزّت نفس و جوانمردي بود؛ او هرگز مجروحي را آزار نمي كرد و هيچ فرد بيطرفي را مورد تعرّض قرار نمي داد؛ بلكه عملكرد او در جنگ و ميدان معركه، رفتار قهرمانانه اي بود كه وظيفه ميهن و علاقه او به پيروي از قانون و نظام موجود آن را ايجاب مي كرد.

نمونه اي از مردانگي هاي او در اين جنگ ها آن بود كه با همه نيازمندي و فقري كه داشت، حاضر نشد كه كوچك ترين بهره و سهمي از غنايم جنگي را بپذيرد، در صورتي كه اين موضوع، از نظر قانون آن زمان، حقّ قانوني و مشروع او بود؛ چنان كه ظاهراً منطق جنگ در هر دوره و زماني چنين است!

او حتّي دوست نداشت كه پيروزمندان در اموال و اراضي شكست خوردگان جنگ، دست درازي كنند، چرا كه مي خواست مفهوم جنگ، در چهارچوبي از مردانگي خالص باشد تا دفاع از عقيده و هدفي به شمار آيد و يا بدون كوچك ترين توجّهي به منافع پست مادي، دفاع ميهني تلقي شود. كمي پيشتر از پايان اين جنگ ها كه به علّت يك درگيري سخت و دردناك، همه نوع بدبختي و خرابي هايي را بر آتن وارد ساخت، «سقراط» فرصت كوتاهي كه به دست آورد، سري به شهر آتن زد كه ناگهان مردم به دور او جمع شدند و پرسيدند: «چگونه از جنگ و مرگ نجات يافتي؟» و او با شور و هيجان، به عنوان پاسخ از آنها سؤال كرد: به من بگوييد كه آتن درباره زيبايي چه محصول تازه اي دارد؟»!

جنگ هاي پلوپونز پايان يافت... و سقراط خود را به دست حوادث سپرد! او در محيط فلسفه هاي متضاد و گوناگون كه به علّت شكست عجيب، پر سروصدا و پرهيجان و طوفاني شده بود، خود را غرق ساخت! در آن ايّام، زمامداران و فلاسفه به خاطر بنياد يك آتن نيرومند و جديد، با يكديگر به تبادل افكار و آرا پرداخته بودند.

از آثار سوء شكست آن بود كه مردم نسبت به زندگي و آينده بدبين شده بودند و فلاسفه سوفسطائي هم از واقعيت موجود سوءاستفاده مي كردند و به بزرگان فلسفه يونان قديم و اركان اعتقاداتشان يورش مي بردند و در ذهن مردم چنين تلقين مي كردند كه حقيقت چيزي جز يك هوس محدود نيست! حقيقت روشي است كه انسان با در نظر داشتن شرايط و امكانات! آن را انتخاب مي كند و براي عملي ساختن اين هوس، آن روش را پيش مي گيرد و اجرا مي كند!

اين گونه افكار و نظريات، در آن عصر شوم و دوره بدبيني، در دل مردم آتن جايي براي خود باز مي كرد، و البتّه سوفسطائيان هم از فصاحت و بلاغت و قدرت كلام تا آن حد بهره مند بودند كه عقلها را فريفته سازند و دلها را به سوي خود جلب كنند.

آنان گروهي از زمامداران را با خود همراه كردند كه از شاگردان و يا دوستان بودند، و به همين جهت شعبده بازيهاي آنان در تمام مردم اثر گذاشت و ناگهان آن حقيقتي كه «سقراط» درباره آن سخن مي گفت، در پشت پرده تاريك و سياهي (كه فلاسفه سوفسطائي آن را در برابر ديدگان و انديشه مردم كشيده بودند) از نظرها ناپديد شد!

بدين ترتيب وظيفه و همّت «سقراط» مصروف برابري با اين گروه و نابودساختن افكار آنان شد، تا بدين وسيله بتواند افكار درست و نويني را جايگزين آنها سازد و فلسفه اي را در دلها تحكيم بخشد كه براساس و پايه ثابتي از حقيقت استوار است.

آتش جنگ شعله ور شده و در واقع بين «سقراط» و آن گروه فاصله ايجاد كرد و او اين فرصت را يافت كه تحريكات پوچ آنان را خنثي سازد و طوفان هاي بي ثمر درياي بيكران آنان را رام كند و مردم آتن را از سقوط ابدي در اين گرداب خطرناكي كه «سوفسطائيان» به وجود آورده بودند، نجات دهد.

«سقراط» به طور روزافزوني به پيروزي خود ادامه داد. او با دليلي شكست ناپذير، منطقي استوار و اراده اي كه كوهها را تكان مي داد و با سادگي و صفايي كه جز صفاي خورشيد در هنگام پرتوافشاني، چيزي را ياراي مقابله با آن نبود، به ميدان آمد. «سقراط» در هر گوشه و كناري، در هر مركز و مجمعي، در برابر ديدگان دهها هزار نفر از مردم آتن به تعقيب آنان پرداخت و با مردم در هر خيابان، كوچه ميدان و گوشه اي كه با او روبرو مي شدند و از او پرسشهايي مي كردند، به سخن پرداخت، تا حقيقت آشكار شود و مورد اكرام قرار گيرد. ريشخند عميق ولي پاك و بي آزار او، يكي از سلاحهاي پيروزي بخش بود كه در صحبتهاي خود با مردم آتن برضدّ سوفسطائيها از آن استفاده مي كرد.

در سرتاسر آتن، روح احترام به اين بزرگمردي كه با سادگي و صفاي مطلق خود، ارتشي از فلاسفه را شكست داده و افكار و مكاتب آنان را نابود ساخته و هرگونه رسوم و عادات كهنه و غلط موروثي را از بين برده بود، گسترش يافت. مردم متوجّه «سقراط» شدند و او موضوع مورد اهتمام و مدار بحثها و سخنان آنان شده بود. ولي اين به آن مفهوم نبود كه ملّت آتن از نقطه نظر فكري به آن سطح و مرحله اي رسيده اند كه قابليّت درك حقيقت سقراط را يافته اند!، چرا كه اكثريت مردم آتن نتوانستند فرق اساسي اي بين فلاسفه گذشته و تشويق و اضطرابي كه دچار آن شده بودند و بين فلاسفه سوفسطائي و تحريكاتشان، و «سقراط» و صفا و پاكي فكرش، استواري برنامه اش و پرارزش بودن هدفش قائل شوند بلكه شگفتي و احترام آنان بيشتر ناشي از آن بود كه مردم عادي و معمولي، نوعاً در مقابل هر چيز تازه اي، دهان خود را از تعجب باز مي كنند! و محو تماشا مي شوند، بدون آنكه از حقيقت امر، آگاهي داشته باشند! ولي كساني كه او را به طور واقعي شناختند و درك كردند، از طرفي، رفقا و ياران فيلسوفش بودند كه در پيشاپيش آنان، شاگرد امين و درستكار و بزرگش افلاطون قرار داشت. و از طرف ديگر، دشمنانش بودند كه از طبقه حاكمه و فلاسفه سوفسطائي تشكيل مي يافتند!

يارانش در احترام و بزرگداشت «سقراط» به خاطر درك صحيح و شناخت حقيقي او، تا آنجا پيش رفتند كه حاضر بودند در راه او كشته شوند؛ چنان كه بعضي از آنان به خاطر همين علاقه و احترام در راه او جان باختند.

امّا دشمنانش؟ فهم كامل واقعيت سقراط در تحكيم و بسط اتهاماتي كه بر او بستند به آنان كمك كرد و سرانجام صفحه سياهي از صفحات سياه تاريخ كه سياه تر از آن متصور و مقدور نبود (و از نقطه نظر توهين به شرافت و عزّت انسانيّت زشتتر و تندتر از هرگونه اهانتي بود) به وجود آمد.