پول طلاي فراوان و نويسندگان
* آيا اين بربرهاي وحشي سزاوار آن هستند كه پنجاه صفحه از تاريخ را اشغال كنند؟،
به خدا سوگند كه آنان لايق بيشتر از يك سطر نيستند كه همه داستانشان در آن يك سطر
است: آنان جنگيدند و اظهار دشمني نمودند و كشتند و غارت كردند و به تباهي پرداختند
و ويران ساختند!... و به عبارت ديگر، آنان هر گوشت و خون و مال را حلال شمردند!
امين ريحاني
فصلهاي گذشته، شكل و صورت مختصري از بشريت قرون قديم، وسطي و جديد و مقدار و
ميزان حقوق طبيعي بشر را كه به رسميت شناخته بودند به ما نشان مي دهد، سپس اين فصول
براي ما روشن مي سازد كه چگونه همه ملّتهاي جهان براي زمينه سازي بخاطر اعلان حقوق
بشر، با يكديگر همكاري كردند.
و چون مقام اصول انقلاب فرانسه، همين مقام بزرگي است كه به آن اشاره كرديم، ما
اگر آن را در ترازوي مقايسه با اصولي قرار دهيم كه آنها را به طور واضح و آشكار از
نهج البلاغه و روش امام علي بن ابي طالب عليه السلام استخراج كرده ايم، مقام و
موقعيت امام علي عليه السلام ، در بين انديشمندان قرون، در بيشتر از يك جنبه، براي
ما روشن مي شود، چرا كه اصول و مبادي انقلاب فرانسه همان عصاره و چكيده هرگونه
مفهوم ارزنده اي درباره حقوق بشر در طي قرون و بشريتهاي گوناگون است. و ما در
سرآغاز اين فصول، عواملي را يادآور شديم كه انگيزه ما در چنين ارزيابي اي است و ما
را بر آن بررسي مي خوانند و بلكه آن را يك ضرورت حتمي، نه فقط در اين كتاب، بلكه در
اذهان و افكار مردم نيز قرار مي دهد.
ما در مقدمه اي كه تحت عنوان گفتار مؤلف آورديم به آنچه كه درباره تاريخ خود و
هر تاريخي مي بينيم و همچنين به آنچه كه بسياري از مؤلفان و نويسندگان آن را هنگام
بررسي قضاياي تاريخ مي بينند و به طور عمد يا غيرعمد مي كوشند كه بعضي از جنبه هاي
آن را نشان دهند و بعضي از جنبه هاي آن را پنهان سازند، به طور اجمال اشاره كرديم و
اكنون با كمي تفصيل، نظر خود را به نقطه معيني از اين تاريخ برمي گردانيم و مي
گوييم:
تاريخ مشرق زمين، در شكلها و جنبه هاي دور و نزديكش و در اصول و برنامه هاي
بزرگش، چيزي جدا از تاريخ ملّتهاي ديگر نيست، تاريخ زنجيري است كه حلقه هاي آن از
ستمها و ستمگريها و انواع دشمنيها و كشتارها (كه بخاطر تحقّق تمايلي در سيطره يافتن
بر مردم و اموال و كوششها و عزت و شرافتشان بوقوع مي پيوست تا يك خونخوار يا يك
نالايق و فرومايه و يا تبهكار پستي با آن تشخّص و امتياز يابد!) با همديگر پيوند
يافته است.
از دوران «سام» و «حام» و «يافث» تا دوران «مماليك» و «تركها»(1) در
بسياري از ادوار تاريخ ما، چيزي جز تاريكيهاي فوق العاده وجود ندارد كه بر فراز آن
تاريكيهايي از استبداد سياه و كشتار ننگين سايه افكنده است كه گاهي در خلال آنها
جرقه هاي انساني پيدا مي شود و مدّتي روشنايي مي دهد و سپس از بين مي رود! وضع ما
در اين زمينه ادامه همان وضع ملتهاي ديگر روي زمين است كه همگي داراي اعمال و
دورانهاي مشابهي هستند!. تعصبات گنهكارانه و انواع زور و فشار مادي و معنوي، همان
پايه هاي كلّي اي بودند كه جوامع تاريخ ما در بيشتر دورانهاي خود بر آنها استوار
بوده چنانكه تاريخ ساير افراد بشر نيز بر آنها استوار بوده است.
اگر ما به تاريخ عرب بنگريم، خواهيم ديد انقلابي كه محمد بن عبداللّه صلي الله
عليه و آله برپا كرد و جانشينان نخستين وي دنبال آن را گرفتند، چيزي نگذشت كه از
طرف طبقه حاكمه براي كارهاي فردي و مصالح و منافع خصوصي حكام بكار كشيده شد و
ناگهان بني اميه را مي بينيم كه شمشيرها را مي كشند و مردم را درو مي كنند و سير
نمي شوند...و به غارت و چپاولگري و غصب دارايي و املاك مردم و برده ساختن صاحبان
آنها مي پردازند و فرمانداران و عمال خود را به اطراف كشور مي فرستند كه به قتل و
غارت و ظلم و ستم مشغول مي شوند!
اين معاويه است كه زمين و ثروت و مردم مصر را به عنوان مال حلال! به فرماندار
خود در مصر (عمروبن عاص كه معاويه را بر ضدّ علي عليه السلام ياري كرده بود) مي
بخشد!. در فرمان اين بخشش چنين آمده بود كه: معاويه، «مصر و مردم آن را به عمروبن
عاص بخشيد تا هرطور كه بخواهد در آن تصرف كند!»... و اين يزيدبن معاويه است كه امام
حسين بن علي عليه السلام را به قتل مي رساند و سپس باقيماندگان كاروان حسيني را كه
زنان و كودكان بي سرپرستي بودند، اسير مي كند و به دمشق مي آورد و بعداً همانند روش
«بخت النصر» و «سنخاريب» به سربازان خود اجازه مي دهد كه مدينه منوره را قتل عام و
غارت كنند. و اين «زيادبن ابيه» و «مسلم بن عقبه» و «حجاج بن يوسف» و «يزيدبن
ابومسلم» و دهها نفر ديگر از عمال و ايادي بني اميه هستند كه با مردم چنان رفتار
وحشيانه اي مي كنند كه حيوانات وحشي و گرگهاي درنده با بز وگوسفند، آنطور رفتار نمي
كنند! اينها مردم بينوا و تنگدست را اعم از زن و مرد و كوچك و بزرگ، به جرم آنكه
امكان نيافته اند كه يك يا چند در هم ماليات را بپردازند، در بازار برده فروشي به
فروش مي رسانند، و يا براي «حفظ آرامش و امنيت» و «بدست آوردن حقوق خود و مزاياي
بني اميه»!، دستها و پاها را قطع مي كنند، مردم را دار مي زنند يا مي سوزانند و به
غارت و چپاولگري و شكنجه و آزار مي پردازند. و اين هم عباسيان هستند كه در راه و
روش بني اميه سير مي كنند و آنگاه ما مي بينيم كه كشتارگاهها و پرده دريها و
تجاوزها و تضييع حقوق و غارت و غصب اموال و دارايي مردم بخاطر پركردن گنجينه هاي
خلفا و عمال و اطرافيان بصورت غيرقابل توصيفي بالا مي گيرد:
فتنه و آشوب برپا بود و آتش تعصبات در «دوران تعصب» زبانه مي كشيد؛ و چرخها همه
نه بر ضدّ تجاوزكاران ستمكار و خون آشام، بلكه بر ضدّ مردم بيچاره مي چرخيد! آري،
چرخها بر ضدّ كساني گردش مي كرد كه ماليات مي پرداختند و دعوت براي رفتن به جنگ را
مي پذيرفتند، يا خراج مي دادند و شلاق مي خوردند!(2) و اين دولتهاي «بني
كلب» ، «بني مرداس» ، «أحشيديها» و «بني حمدان» و نظايرشان هستند كه در ظلم و ستم و
قتل وغارت بر پيشينيان سبقت مي جويند و با آنان به مسابقه برمي خيزند!.. اما
«مماليك» و «مغول» و «تاتار» و كسان ديگري كه عرب نبودند ولي بر دنياي عرب حكومت مي
كردند، تاريخ از نقل و وصف ستمگريهاي آنان نفرت دارد و هميشه نسبت به آنان ابراز
انزجار مي كند و چنان بر آنان لعن و نفرين مي فرستد كه خداوند، ابليس را آنچنان لعن
نكرده است! كافي است براي شما نقل كنيم كه يكي از پادشاهان «مماليك»به نام «ناصر»،
«در خلوت و تنهاييهاي خود براي تسلّي و آرامش!» به كشتن انسان مي پرداخت، تا آنكه
در حدود دو هزار نفر انسان را بخاطر يافتن آرامش و تفريح! بقتل رسانيد. و اوضاع در
دوران وي دگرگون و حقوق مردم پايمال شده بود. او به اندازه اي از قهرمانان را بقتل
رسانيد و كودكاني را بي سرپرست كرد كه مملكت را آشفته و ويران ساخت...». و باز كافي
است براي شما نقل كنيم كه مردي به نام «قبودان پاشا» (رئيس كلّ درياداري تركيه) از
هيچ سرزميني نمي گذشت مگر آنكه با از بين بردن هر موجود زنده اي در آنجا، آرامش و
تسلّي خاطر مي يافت!؛ تازه اين كشتارها پس از شكنجه و آزاري انجام مي يافت كه سنگ
خارا از وحشت چگونگي آن بر خود مي لرزيد! و از همينجا است كه «ويكتورهوگو» در مطلع
يكي از قصايد خود مي گويد: «تركها از اينجا عبور كرده اند! هر چيزي به خاكستر و حزن
و اندوه كشنده اي تبديل شده است و جزيره سرسبز و خرم، به شكل سنگ سياهي درآمده است.
و اين «سلطان سليم اول» است كه در قاهره كشتارهايي به راه مي اندازد كه تعداد
قربانيان مصري آن در يكي از آنها به پنجاه هزار تن بالغ شد كه اعضاي بدنشان قطعه
قطعه شده و در خيابانهاي پايتخت مصر انداخته شده بود!. او نخست به هر مكاني كه قدم
گذاشت شيعه را از بين برد و سپس نقشه اي براي نابودي مسيحيان كشيد ولي ترس وي از
پادشاهان اروپا كه در پي بهانه اي براي اشغال شرق بودند، او را از اجراي اين نقشه
باز داشت!. خداوند اجداد ما را بيامرزد كه در اين سرزمينهاي عربي بسر برده و زندگي
كردند! ولي معلوم نيست كه چگونه زندگي كردند؟ و چگونه افراد زنده اي از آنان باقي
ماند كه توانستند به توليد نسل بپردازند؟
«امين ريحاني» درباره حكام و زمامداران مشرق زمين، كه تاريخ آن را بوجود آوردند،
چنين مي گويد:
آيا اين بربرهاي وحشي سزاوار آن هستند كه پنجاه صفحه را در تاريخ اشغال كنند؟ به
خدا سوگند كه آنان لايق بيشتر از يك سطر نيستند كه در آن يك سطر همه وضع آنان مشخص
مي شود: جنگيدند، به دشمني برخاستند، كشتند و غارت نمودند، تبهكاري كردند و ويران
ساختند! وبه عبارت ديگر، هرگونه عرض و ناموس و خون و مال حرام را حلال دانستند!
سپس نوبت به بعضي از نويسندگان و محقّقان مي رسد كه مي خواهند درباره اين تاريخ
چيزي بگويند!... آنان به نفاق و دورويي مي پردازند و در اين دورويي از روي جهل يا
قصد خاصّي، افراط مي ورزند و زياده روي مي كنند! و اصولاً نفاق و دورويي، مصيبت و
بدبختي بزرگ مشرق درگذشته و امروز آن است. از اينگونه نويسندگان، بعضي مي كوشند كه
حوادث تاريخ را با هزارگونه پرده بي ارزش كه بدست خودشان بافته شده، بپوشانند و
تصور مي كنند اين پرده پوشي، نيكي و خير است و سودي در بردارد ولي واقع مطلب آن است
كه هر بنياد محكم وبزرگي بايد بر روي پايه استواري از حقيقت خلل ناپذير، پي ريزي
شود، از حقيقت جز دشمنان آن، كس ديگري نمي ترسد؛ و اين ترس و وحشت از روبرو شدن با
حقايق، اصل و اساس گمراهيهايي است كه در سايه آن هنوز هم جامعه عربي ما (در قسمتهاي
اعظم سرزمين خود) عقب افتاده است و به دنبال كاروان خود را مي كشد!
و در ميان نويسندگان، بعضي به شكل خاصّي از انواع مختلف بينش و انديشه، گرايش
پيدا كرده اند و وضع همه مردم را در وضع شخص زمامدار خلاصه مي كنند و منافع عمومي
را با منفعت و سود اطرافيان حاكم و زمامدار يكي مي دانند!. اين يكي از تاريخ نويسان
است كه مي گويد: «ابن طولون» داراي نوعي عدالت و حسن سلوك بود و او در آباداني
مملكت خـود انديشه فراوان كرد تا ماليات و خراج آن را افزايش داد... ولي «امين
ريحاني» در پاسخ او مي گويد:
ماليات و خراج را افزايش داد؟ آيا در اين امر دليلي براي عمران و آبادي وجود
دارد؟ آيا هنوز وقت آن نرسيده است كه ما حوادث تاريخ را با ديدي وسيع و عالي و تازه
بنگريم؟ من از تو مي پرسم: خراج چگونه مصرف مي شد؟ اگر اشتغالات شما اجازه نمي دهد
كه به بررسي اينگونه مسائل «بي اهميت» بپردازيد، من بجاي شما پاسخ مي دهم: خليفه
اگر فردي مانند «وليدبن يزيد» يا «هارون الرشيد» بود، خراج را براي خاطر خود و
خاندان و زنان مورد توجه و چاكران و نوكران و نزديكانش اخذ مي كرد. و اگر فردي
مانند «معاويه» و «عبدالملك بن مروان» بود، اصولاً بيت المال در نظر او براي
خريداري «هواداران»! بود؛ و امّآ مردم (اكثريت توده) آنان كساني بودند كه خراج را
مي پرداختند و شلاق مي خوردند و سپس اسلحه بدست گرفته به ميدان جنگ مي رفتند...
آنان؟ بگذار همچنان در جهل و ناداني و كثافات و بيماريها و بدبختي و محروميت دائمي
خود بسر ببرند!(3) در ميان اين نويسندگان و محققان، بعضي هم به عدم بررسي
سرنوشت اموال و دارايي عمومي اكتفا نكرده اند بلكه «اصرار» هم دارند كه بگويند: وضع
توده مردم نيز «خوب» بوده است، به دليل آنكه طبقه حاكم و زمامداران در خوشگذراني
كامل بسر مي برده اند! مثلاً اين يكي از پادشاهان مصر است كه مردم و زمين و مال و
دارايي را مالك است، چنانكه گردشگاههاي قصر در بارش را كه زمين آن با سنگ مرمر و
مرواريد و طلا و نقره فرش شده است، مالك بود.
و اين هم يك مورخ معاصر است كه درباره دوران اين پادشاه و دوران نظاير او، اين
سخن عجيب و شگفت انگيز را مي گويد كه: «ممكن است ما به طور اجمال بگوييم كه به دليل
شكوفايي و بهبود وضع دولت و مظاهر عيش ونوش و خوشگذراني كه در آن عصر بچشم مي خورد،
وضع اقتصادي مردم نيز در دوران وي نيك و خوب بود!
مثلاً شاهزاده «عبده» درگذشت و از خود ثروتي هنگفت و چيزهاي گرانبها و كمياب و
بيشمار از زيور و طلا و غيره باقي گذاشت...!».
دوست ما همچنان در تخمين ميزان ثروت باقيمانده از شاهزاده ها و توصيف دربار و
قصرها و كاخهاي امرا و خودخواهي پادشاهان پيش مي رود تا اخباري از بخشش اموال غارت
شده از توده مردم را نقل كند كه چهره تاريخ را سياه مي كند و تازه همه اينها «دليل
بر بهبود وشكوفايي وضع است كه شامل حال دولت نيز شده است»!.
ولي دوست ما اين نكته را يادآوري نكرده است كه از مظاهر اين «شكوفايي و بهبود
وضع كه شامل حال دولت شده» اين نيز بوده كه سيستم مالياتي در قسمت اعظم دوران همان
دولتي كه از آن سخن مي گويد به متصديان آن اجازه مي داد كه از ابزار وحشيانه اي
براي شكنجه مردم استفاده كنند، تا آنان «آنچه را كه بعنوان ماليات بر مردم وضع كرده
اند» به دولت بپردازند و از وسايل مأموران دولتي در اين زمينه اين بوده كه آنان،
بينواياني را كه چيزي نداشتند تا پاي مرگ با شلاق مي زدند! و باز اين دوست ما
فراموش كرده است بگويد كه از مظاهر اين «شكوفايي و بهبود وضع كه شامل حال دولت نيز
شده» اين بوده كه بينوايي را كه از او ماليات مي خواستند، بر زمين مي انداختند و بر
رو مي كشيدند و بشدّت تازيانه مي زدند و دست از او برنمي داشتند تا آنكه زندگي را
وداع گويد و يا پول و مالي را بدهد كه به «چيزهاي گرانبها و كمياب بيشمار» در
گنجينه هاي شاهزاده ها و امرا افزوده شود و يا نقش و نگار و كاشيكاريهاي جديدي براي
محيط دربار ساخته شود!
تاريخ نويسان ما از تاريخ و حوادث آن، فقط به «جلال و شكوه سلطان»! توجه دارند،
امّا توده مردم اين سرزمينها؟... لعنت و نفرين زمامداران و نويسندگان متوجه آنان و
فرزندانشان است!، آنها اصولاً چرا زنده اند و براي چه زندگي مي كنند؟...
«شكيب ارسلان» درباره درآمد دولت عباسي مي گويد:
درباره درآمد دولت عباسي روايات گوناگوني نقل شده است، ولي همه آنها در اين
موضوع اتفاق دارند كه اين درآمد به مرحله ارقام خيالي (باور نكردني) رسيده بود.
مثلاً نزديكترين روايات به صحّت و درستي، آن است كه درآمد خزانه خليفه در زمان
رشيد، سالانه هزار قنطار(4) از طلا بود.(5) و باز مي گويد:
هارون الرشيد در جشن ازدواج خود با دختر عمويش «زبيده» يك مجلس مهماني ترتيب داد
كه در تاريخ تا آنوقت نظير نداشت، او ظرفي طلايي كه مالامال از نقره بود و ظرفي
نقره اي كه مملو از طلا بود، اهدا كرد! و تكه هاي بيشماري از مشك و عنبر تقسيم و
توزيع كرد و بيت المال (وزارت دارايي) موظف بود كه در آن روز يك ميليون درهم خرج
كند و ارمغان بدهد! و زبيده، شنلي دوخته شده از مرواريد را بدوش انداخته بود كه
كارشناسان از قيمتگزاري آن عاجز بودند و نقل شده كه او به اندازه اي بر خود جواهر
بسته بود كه از سنگيني آنها نمي توانست راه برود.
ولي نويسنده در آن هنگام كه ميزان فراوان طلايي را كه به گنجينه هارون الرشيد
سرازير شده مي نويسد، فراموش مي كند كه تعداد صدهاهزار نفر از افراد انساني را
بشمار آورد كه گرسنه و برهنه و در حال بدبختي و محروميت بسر مي بردند و با خواري و
ذلّت تمام مي مردند.
او كيسه هاي زر را مي شمارد و فراموش مي كند كه «ابوالعتاهيه»، آوارگان و
تبعيدشدگان بغداد و مردگان بظاهر زنده آن را در همين دوران، شمرده و ناگهان تعداد
آنان بيشتر از تكه هاي مشك و عنبري است كه رشيد، بدون شماره آنها را پخش كرده بود!.
و زماني كه زبيده را درداخل شنل مرواريدي و لباسهاي جواهرنشانش توصيف مي كند كه نمي
توانست در اثر سنگيني آنها گام ازگام بردارد، فراموش مي كند كه گفتار شاعران در
توصيف زنان بدبخت و بينوايي را نقل كند كه آنان نيز مانند زبيده، توانايي راه رفتن
را نداشتند، ولي نه از سنگيني و زيادي جواهر، بلكه از گرسنگي (كه علي بن ابي طالب
عليه السلام آن را «مرگ بزرگ» ناميده است) نمي توانستند گام از گام بردارند. و شايد
هم نويسنده فكر مي كند كه اين نقص را آنچه كه به نام «كارهاي خير و نيك»! نقل مي
كند، جبران مي نمايد، چه كه مي گويد:
... با اينحال اين شاهزاده (زبيده) بدون آنكه بخشي از درآمد خود را وقف كارهاي
خيريه و نيكوكاري كند، در خودخواهي و بلهوسي و خوشگذراني غرق نشد.
او دستور داد كه مسجد باشكوهي در كنار دجله بسازند كه به نام «مسجد زبيده»!
خوانده شد، چنانكه دستور داد مسجد ديگري در ميان «باب خراسان» و راه «دارالريق»
بسازند.
ولي ظاهراً آنچه را كه «كارهاي خيريه و نيكوكاري» مي نامند،
پرده اي بوده و هست كه در شرق و غرب، هر كس كه مي خواهد به يكباره توده مردم را
غارت كند، در پشت آن پنهان مي شود و سپس «اظهار لطف» كرده و قطره اي از دريا را
براي ساختن كليسا يا
مسجدي مرحمت مي فرمايد!(6) در صورتيكه بنياد پرستشگاهها و معابد بدين
شكل چيزي جز رشوه اي نيست كه غارتگران اموال توده ها و ملتها مي خواهند آن را
به خدا بدهند! و نيرنگي بيش نيست كه مي خواهند بوسيله آن، مردم بيچاره را تخدير
نمايند و درهاي آخرت را به روي خود باز كنند!
همه غارتگران ملتها در اروپا و مشرق زمين و در هر نقطه ديگري از جهان ، به
اين مظهر عوام فريبانه پناه مي برند و چنين بنظر مي رسد كه اين رنگ از رنگهاي
بزرگ دروغپردازي، كه آن را «كارهاي خيريه و نيكوكاري» مي نامند، در گذشته و
امروز، رنگ واحدي بوده است! و زبيده در حالي كه در اثر سنگيني جواهرات نمي
تواند راه برود و سپس مسجدي مي سازد و به نام خود نامگذاري مي كند و در كنار
آن، مردم بدبخت و محروم يكي پس از ديگري مي ميرند چه شباهتي با كمپانيهاي
خونخوار و استثماري خارجي و داخلي پيدا مي كند كه يك نويسنده معاصر مصري درباره
آنها چنين سخن مي گويد:... من مي خواهم مخصوصاً از شركتهاي سرمايه داري و حتّي
كمپانيهاي بيگانه سخن بگويم كه در ساختن مسجد براي كارگرانشان، مسابقه مي
گذارند و در شكوه و جلال آنها هرگونه كوششي را بعمل مي آورند تا بشكل جالب و
زيبايي به كارگران تحويل دهند و پول گزافي در اين راه خرج مي كنند، زيرا كه
آنها مي خواهند مردم را به اعراض از دنيا و زهد در آن،(7) ترغيب كنند
تا آنان به طمع خوشيهاي آخرت از دنيا فرار كنند و به سوي بهشت پهناوري كه براي
مردم زاهد! آماده شده است، رهسپار شوند.(8) و بعضي از نويسندگان پرهيز
ندارند كه از خونخوار پست و ناداني چنان نام ببرند و تعريف كنند كه اگر اين
توصيف و تعريف به چيزي دلالت كند، به همان ميزان «احترامشان» (نسبت به آنچه مي
گويند) دلالت دارد!
مثلاً اين «پادشاه اشرف، برسباي» عامل ستمها و فجايع و جنايات بيشمار است كه
«مقريزي» درباره او مي گويد:
«درباره بخل و پستي، آز و طمع، ترس، بدبيني و سوءظن او و همچنين عوض كردن
رنگ، تقلب و نيرنگ در امور و پست و بي ارج شمردن مردم از طرف او، به اندازه اي
مطلب نقل شده كه همانند آن شنيده نشده است. اينها علاوه بر آن است كه او از راه
خيانت به هدفها و اغراض خود رسيد و دشمنان خودرا كوبيد و آنان را بدست خود بقتل
رسانيد و مصر و شام در دوران او به ويراني گراييد و مال و ثروت از آنها رخت
بربست و مردم، نيازمند و تنگدست شدند و روش و برخورد فرمانداران و واليان نسبت
به توده دگرگون و ناروا شد. آري، اين پادشاه و جناب «اشرف» خون آشام، در نظر
«محمد كردعلي» صاحب كتاب خطط الشام، «مرد بزرگي است»(9) ! چنين است وضع
تاريخ ما در قسمت اعظم دورانهاي آن!... و چنين است آنچه نويسندگان معاصر درباره
اين تاريخ مي نويسند و با حوادث و رويدادهاي آن اينچنين روبرو شده و درباره
چگونگي آن قضاوت مي كنند.
و اگر در تاريخ ما گروه شايسته اي از اين افراد برجسته وجود دارند كه بر ضدّ
اين تباهيها و ستمها و فجايع بپا خاسته و در راه انقلاب خود كشته شدند، تعداد
خيلي كمي از محققان و نويسندگان هستند به وضع و كار آنان كوچكترين اهميتي
بدهند، ولي آنچه كه مورد توجه اين تاريخ نويسان و محققان است، همان بررسي و
ارزيابي مقدار ثروت زمامداران و شمارش تعداد كاخها و قصرها و توصيف كنيزكـان
آنها و تعريف ساير «دلايل» مربوط به «وجود خوشي و پيشرفت مملكتها»! است.
بي مناسبت نيست ما آنچه را كه در مقدمه كتاب آورديم، تكرار كنيم و بگوييم:
«همه تاريخ عرب، تنها ظلمت و ظلم، تاريكي و ستم نيست!، در گوشه هاي شبهاي آن
جرقه ها و درخششهايي نيز بچشم مي خورد و در تاريكيهاي آن روشنيها و مهتابهايي
نيز ديده مي شود و در بين تيرگيهاي شديد ستم آن، سپيديهاي نيك و روزهاي روشن و
خورشيدهاي خنداني وجود دارند!... و سپس بارانهـايي آمـده كـه آسمـان آن را بـر
بيـابـانهـاي تـاريخ ما، گـاهي بـه مقـدار كـم و بـه طـور نم نم و گاهـي
فـراوان و سيـل زا، فـرو ريختـه است!».
... در قبال «زيادبن ابيه» كه با سوءظن و احتمال، مردم را بقتل مي رسانيد و
كيفر مي داد، «حجربن عدي» بپا مي خيزد و براي احترام ارزش انسان و ابراز انزجار
از ظلم و ستم و بخاطر تمايل به عدالت و بزرگداشت عهد و پيمان! خون خود را فدا
مي سازد. و همچنين «عمروبن حمق»، قيام مي كند و ترجيح مي دهد سربريده او را در
سراسر مملكت بگردانند تا او بر ستمگر سرفرود نياورد و براي استبدادگري اظهار
زبوني نكند! و در برابر «عبيدالله بن زياد» ، «حسين بن علي عليه السلام » قيام
مي كند كه داستان او مشهور است و «ميثم تمار» به جنبش در مي آيد كه «ابن زياد»
او را بدار مي آويزد ولي او از آنچه كه حق تشخيص داده بود و از آن اطميناني كه
نسبت به عدالت يافته بود، روگردان نشد... و «رشيد هجري» نيز سربلند مي كند و
«ابن زياد»، دستها و پاهاي وي را قطع كرد و سپس زبان او را هم بريد ولي او،
وجدان خود را در بازار شكنجه و مرگ نفروخت و ازدست نداد. و در مقابل «مروان بن
حكم» ، «ابوذر غفاري» قيام مي كند! و در برابر روي سياه «حجاج بن يوسف»، چهره
دو مرد بزرگ: «كميل بن زياد» و «سعيدبن جبير» مي خندد!
و در خانواده «مروان» و «يزيد» و «وليد» و «عبدالملك»، «عمربن عبدالعزيز»
پرورش مي يابد! و در روزگاري كه در بغداد و بصره بازار برده فروشي رونق داشت،
انقلاب سياهان برده به رهبري مردي بزرگ به نام «علي بن احمد» بوقوع پيوست. و در
دوران «ابوعباس»، سفاح! و برادرش «ابوجعفر منصور»، «عبداللّه بن مقفع» و امام
«اوزاعي» وجود داشتند! و در روزگاري كه در بغداد و بصره بازار برده فروشي رونق
داشت، انقلاب سياهان برده به رهبري مردي بزرگ به نام «علي بن احمد» بوقوع
پيوست. و در قبال كاخهاي اندلس كه بخاطر غارت دسترنج يك ملت و خوشي يك مرد! پي
ريزي شده بود، بنيادي براي انديشه و خرد نيز سربلند مي كند كه سايه آن در سراسر
قاره اروپا گسترش مي يابد؛... او «ابووليدابن رشد» بود. و بالاتر از گنجينه هاي
طلا و نقره غارت شده كه در كاخهاي آن گروه گرد آمده بود، مغز ابن رشد از فلسفه
ارسطو و حكمت پيشينيان را در خود جاي داده بود؛ و به هر مقدار كه اهل تعصب از
گمراهيهاي خود دفاع كردند، ابن رشد بالاتر از آن را در دفاع از راه راست خود
بكار برد. و در ميان ظلمت و تاريكي استبداد سياه تركهاي عثماني، ستاره هايي به
نامهاي زير درخشيدن گرفت: قاسم امين، جمال الدين افغاني، محمد عبده، احمد فارس
شدياق، شبلي شميل!، عبدالرحمن كواكبي، جبران خليل جبران، ولي الدين يكن و امين
ريحاني! و در ميان ناله گرسنگان و زخمي شدگان و هرج ومرج ستمگريهاي عثماني،
بانگ رسا و فرياد بي امان «شيخ ابراهيم يازجي» بگوش مي رسيد كه مي گفت: «مردم
عرب! از خواب گرانبار چشم بگشاييد و بيدار شويد كه بدبختيها و ناگواريها فراوان
شده و انسان تا زانو در آن فرو مي رود!». در خلال همه اين قرون و اعصار،
انقلابهايي در اينجا و آنجا برپا شد كه آتش آن را توده اي ستمديده و طبقاتي از
مردمي روشن مي كردند كه بادزهرآگين تجاوز بر آنان و زيده و طوفانهاي نابود
كننده طغيان، آنها را به نابودي كشانيده بود. كافي است شما بدانيد كه يكي از
شهرهاي عربي به نام نجف، در خلال دوران حكومت عثماني و انگليسي بيشتر از بيست
بار انقلاب كرد كه هدف تمامي آنها از بين بردن و نابودن ساختن آثار شبهاي
استبداد از آن شهر و از مردم عرب بود!(10) و جديدترين انقلابهاي
پرارزش، همين انقلابي بود كه مردم مصر بخاطر برچيدن بساط ظلم و از بين بردن
عوامل آن، آن را برپا داشتند. و در رأس اين كاروان انقلابيون در تاريخ قديم ما،
انقلابي بزرگ، علي بن ابي طالب عليه السلام قرار دارد كه با زندگي و مرگ خود، و
با آنچه كه به مردم آموخت و از خود بجاي نهاد، هميشه سربلند و پرافتخار خواهد
ماند. همان علي بن ابي طالب عليه السلام كه با شمشيرخود در برابر لشكر
تجاوزكاران ايستاد و با قلب و زبان خود در مقابل لشكري از افكار و نظريات
ارتجاعي مقاومت ورزيد و با انديشه اي بي نظير و طرز تفكري خلل ناپذير و سرسختي
خود در قبال طوفانها، با لشكري از سازمانهاي نجبا و فئودالها و آز و طمعهاي
بزرگان و سرشناسان، ايستادگي كرد.
ما هرگز سوار بر «مركب بادي» نمي شويم!
* به پدران خود افتخار نكنيد، انديشمند و عاقل كسي است كه امروز وي بهتر از
ديروزش باشد.
علي عليه السلام
* اگر صحيح باشد كه آنچه را كه مي توان امروز انجام داد، درگذشته انجام داده
شده، ديگر ماندن ما در روي زمين لازم نبود! و در پيشرفت زندگي مشكلات طاقت
فرسايي بوجود مي آمد.
تاگور
مدرك و سند ما در استنتاج اصول و مبادي امام علي عليه السلام ، كه آنها را
بزودي در معرض مقايسه با اصول انقلاب فرانسه قرار خواهيم داد، روش امام علي
عليه السلام و گفتارها و تعليمات و چيزهايي است كه درباره امام و زندگي وي نقل
و ثبت شده است. و روش ما در اين ارزيابي، دور از روش خشك و جامدي است كه
هواداران آن مي كوشند از هر دانه و «حبه»اي، «قبه»اي بسازند.
براي روشن ساختن مقصود ما از اينگونه روشها، ضروري است كه به طور آشكار به
اين نوع از مؤلفان و نويسندگان اشاره كنيم كه در الفاظ و كلمات چنان دست مي
برند و چنان تصرف مي كنند كه گويي سوداگران جنگها و ثروتمندان «بنوحرب» در مال
ثروت تصرف مي نمايند!... نويسندگان و مؤلفاني كه تصور مي كنند مواد تشكيل دهنده
يك تأليف جز چند صد قالب لفظي و كلمات ساخته شده و سپس تهديد خواننده با انبوه
ترسناكي از سندهاي معنعن(11) (كه در مرحله استنتاج و ارزيابي به طور
كلّي مطلبي را بدست نمي دهند) چيز ديگري نيست. و براي آنكه ما برهاني براي
«ارزش» اينگونه اسناد و مدارك به شما ارائه دهيم بايد نمونه اي بياوريم كه
چگونه بعضي از اين اسناد با نظر صحيح و انديشه توانا براي استنتاج وفق نمي
دهند؛ تا اين نمونه در نزد شما «گواهي» بر سود يا ضرر ما باشد!...
يكي از مؤلفان معاصر پس از آنكه درباره موثق بودن اخباري كه سند آن به
«عبدالله بن سلام» منتهي مي شود، سخن مي گويد، از تاريخ طبري(12) ، چنين
روايت مي كند:
مثني از ابراهيم نقل كرد كه گفت: عبداللّه بن صالح از ابومعشر، از سعيدبن
ابوسعيد، از عبداللّه بن سلام روايت كرده است كه او گفت: خداوند در روز يكشنبه
به آفرينش آغاز كرد، زمينها را در روز يكشنبه و دوشنبه آفريد و روزيها و كوهها
را در سه شنبه و چهارشنبه خلق كرد و آسمانها را در روز پنجشنبه و جمعه ساخت و
در آخرين ساعت روز جمعه از كار فارغ شد! و با شتاب در آن ساعت آدم را آفريد و
اين همان ساعتي است كه قيامت برپا مي شود!
البتّه ما فكر نمي كنيم كه همه سندها اشتباه و غلط باشد. بدون شك بعضي از
آنها بي اساس و بعضي صحيح است، و باز ما نمي گوييم كه استناد به سندهاي صحيح
سود كمي دارد، بلكه معتقديم كه سودي بس بزرگ دارد؛ ولي ما مي گوييم مطالب و
مباحثي كه جنبش و نهضت عصر ما خواستار آن است، بيشتر از آن است كه مجموعه اي از
سندها را براي «اثبات» طلوع خورشيد از مغرب!، در يك صفحه جمع آوري كنند.(13)
در هنگامي كه يكي از اين نويسندگان و مؤلفان مي خواهد چيز نويني بوجود آورد، به
سبك پيرزناني توسل مي جويد كه درباره كارهاي خارق العاده «قديسين» به گفتگو مي
پردازند!
و از اينجا است كه مي بينيم بسياري از نويسندگان، مهمترين موضوعات را با
چيزهايي ارزيابي مي كنند كه باور كردن آن بر عقل و خرد، سنگين است بعنوان مثال،
آنان باكي ندارند كه در آن بنياد فكري كاملي كه افلاطون، مدينه فاضله را برپايه
آن استوار مي سازد (و البتّه هر آنچه كه در آن است نتيجه دوران پيش از خود وي
بوده و عامل پيشرفت پس از خود است و در واقع، چكيده يك ارزيابي جامع، منظم، بهم
پيوسته، روشن و ريشه داري بشمار مي رود) نظري بيفكنند و سپس كه اتفاقاً نظرشان
به يك انديشه ذهني ساده متوجه مي شود كه به فكر يك فرد ساده خطور كرده كه در
عصر جاهليت در بيابان زندگي مي كرده و در آن جرقه اي از آن انديشه اي وجود دارد
كه آن را در درياي بيكران افكار بهم پيوسته افلاطون يافته اند، ناگهان «علم
ودانش» آنان يكه تاز ميدان مي شود و آنان پديده نويني مي سازند و به تو خبر مي
دهند كه امر بزرگي را كشف كرده اند! و آن اينكه، افلاطون ديگري را يافته اند كه
در صحراي عصر جاهلي زندگي مي كرده است!
فاجعه بزرگتر حتماً در صورتي رخ خواهد داد كه جناب مؤلف به بعضي از اسنادي
دست يابد كه از «دانش» اين مرد بياباني بيچاره حكايت كند كه در اينصورت مؤلف به
خود اجازه مي دهد تمدنهاي انساني را تهديد كند و اركان تمدن عصر ما را بلرزه
درآورد! روش انديشه اين گروه، مانند آن عده از مردم است كه تصور مي كنند (و
بلكه اصرار مي ورزند كه ثابت كنند) اين مردم مشرق زمين هستند كه هواپيما را
اختراع كرده اند؛ چرا كه هواپيماي امروز در واقع چيزي نيست كه با مركب بادي
قديم! فرقي داشته باشد! روش اين عدّه در تأليف و نويسندگي، همانند گروهي است كه
در شب نشينيهاي ايام بني اميه و بني عباس شركت مي كردند و هر كدام به شعر و
شاعري مي نگريستند و هر كدام به ميل خود مي گفتند: فلاني با سرودن اين بيت،
شاعرترين مردم عرب است! و مجلس شب نشيني را ترك نمي كردند مگر در حاليكه گروهي
از شاعران به تعداد كساني كه در شب نشيني شركت داشتند، لقب «بهترين شاعران
عرب!» را دريافت كرده بودند!
البته تعداد تأليفاتي كه بر اين اساس پايه گذاري شده اند،
بيشمار است. و اگر شما همراه صاحبان اين تأليفات (به دليل آنكه افسانه اي
درباره مركب بادي آمده است) نگوييد كه پدران پيشين ما، هواپيما را ساخته اند بر
شما خشمناك خواهند شد و همچنين بر شما خشم مي ورزند اگر نظريه آنان را باور
نكنيد كه مردم دوران جاهلي از نقطه نظر فلسفي، بر يونان سبقت داشته اند چرا كه
گفته اند: «چه بسا كه زيبايي موجب بدبختي شود» و يا «اعشي» گفته است: «خداوند،
وفا و عدالت را براي خود برگزيده و اين مردم هستند كه قابل سرزنش و توبيخند». و
شايد مانند لاشخورها بر سرت فرود آيند اگر تو باور نكني كه پدران گذشته ما
فلسفه «شوپنهاور» را پيش از او دريافته اند و برپايه او بوده اند؛ زيرا يكي از
آنان سر خود را تكان داده و ريش خود را شانه كرده و سپس سينه صاف كرده و «ام
عمرو» را مخاطب قرار داده و گفته است: «ام عمرو! زندگي
پىنوشتها: