جنگ صفين يا نبرد با قاسطين
سپاه امام به حركت خود ادامه داد و به
سرزمين صفين رسيد، صفين سرزمينى
بود در ساحل غربى رود فرات و ميان آن و
رقّه فرات فاصله بود.(1) اين سرزمين شامل منطقهاى پردرخت به مسافت دو
فرسخ مىشود.(2)
پيش از رسيدن سپاه امام به صفين،
ابوالاعور فرمانده پيشقراول معاويه در نزدكى آب موضع گرفته بود و معاويه هم با سپاه
خود به آن محل رسيده بود. وقتى سپاه امام به صفين رسيد، دسترسى به آب نداشتند و
سپاه معاويه راه آب را به روى آنان بسته بود.(3) ابوالاعور سلمى افراد
خود را جلو شريعه گمارده بود و تعدادى تيرانداز نيز مأمور آن كرده بود، وقتى بسته
شدن راه آب و تشنگى سپاه را به اميرالمؤمنين خبر دادند صعصعه بن صوحان را نزد
معاويه فرستاد و از او خواست كه مانع آب نشود تا ببينيم چه پيش مىآيد و اگر دوست
دارى كه چنين باشد و بر سر آب ميان دو سپاه جنگ شروع شود ما نيز حرفى نداريم. چون
پيام امام به معاويه رسيد به ياران خود گفت: نظر شما چيست؟
وليد بن عقبه گفت: آنها را از آب منع كن
همانگونه كه آنها عثمان را از آب منع كردند ولى عمروعاص گفت: راه آب را به روى آنان
باز كن چون آنها تن به تشنگى نخواهند داد صعصعه پس از درگيرىهاى لفظى با ياران
معاويه، به سوى امام برگشت و جريان را گزارش داد و گفت: آخرين سخن معاويه اين بود
كه به زودى نظر خودم را در اين باره خواهم گفت.(4)
سپاه شام از اينكه آب در دست آنها بود خوشحال بودند و معاويه به آنان گفت: اى اهل
شام اين نخستين پيروزى است، به آنان آب نخواهم داد تا همگى كشته شوند و اهل شام
شادمانى مىكردند. در اين هنگام مرد عابدى از شام به نام معرّى بن اقبل به پا خاست
و گفت: اى معاويه اكنون كه زودتر از آنان به فرات رسيدهاى آنان را از آب منع
مىكنى؟ ولى به خدا سوگند اگر آنان زودتر رسيده بودند شما را سيراب مىكردند... به
خدا سوگند اين نخستين ستم است، معاويه بر او خشم گرفت و آن مرد شبانه از سپاه معايه
به سپاه امام پيوست.(5)
موضوع بى آبى در سپاه امام به صورت يك
مشكل جدى در آمد و كسانى نزد امام مىآمدند و از او اجازه جنگ مىخواستند، امام با
يك حركت نظامى راه آب را بازكند از اين رو در ميان سپاه خود خطبهاى هيجانانگيز
خواند و آنان را به گرفتن آب فرمان داد و فرمود:
قداستطعموكم القتال فاقرّوا على مذلّة و
تأخير محلّه او روّوا السيوف من الدماء ترووا من الماء فالموت فى حياتكم مقهورين و
الحياة فى موتكم قاهرين.(6)
آنان شما را به جنگ وادار كردند اكنون يا
با خوارى در جاى خود قرار بگيريد و يا شمشيرها را از خونها سيراب كنيد تا از آب
سيراب شويد، مرگ در زندگى شماست در حالى كه شكست خورده باشيد و زندگى در مرگ شماست
در حالى كه پيروز باشيد.
پس از اين فرمان، دوازده هزار نفر از سپاه
امام به فرماندهى مالك و اشعث حمله كردند و در يك هجوم برق آسا فرات را از دست سپاه
معاويه گرفتند(7) كسانى از سپاه امام مىخواستند مقابله به مثل كنند
ولى امام با بزرگوارى تمام دستور داد راه آب را به روى سپاه معاويه باز گذاشتند.(8)
به گفته ابن عماد، پس از گرفتن آب از سپاه معاويه اصحاب امام در آن محل مسجدى بنا
كردند.(9)
پس از اين درگيرى كه باعث كشته شدن چندين
نفر از سپاه شام شد، آرامشى ميان دو سپاه بر قرار شد، دو روز گذشت و هيچ تحركى صورت
نگرفت. اميرالمؤمنين كه سعى داشت كار به صلح بيانجامد سه نفر از ياران خود را به
نامهاى بشير بن عمرو انصارى و سعيد بن قيس همدانى و شبث بن ربعى تميمى فرا خواند و
به آنها گفت: نزد اين مرد برويد و او را به سوى خدا و اطاعت و جماعت و پيروى از امر
خدا بخوانيد آنها نزد معاويه آمدند و او را به بيعت با امام دعوت كردند و سخنان
بسيارى ميان آنان و معاويه رد و بدل شد و دست آخر معاويه به آنان گفت:از نزد من
برويد كه ميان ما وشما جز شمشير نخواهد بود.(10)
گروه هايى از قاريان كوفه و شام گرد هم
آمدند و با هدف جلوگيرى از جنگ پيامهايى را ميان امام و معاويه رد وبدل كردند ولى
سودى نداد و اين وضعيت چندين ماه طول كشيد.(11) تا اينكه ماه ذيحجه فرا
رسيده و دراين ماه جنگهاى پراكندهاى ميان برخى از افراد دو سپاه در مىگرفت و با
رسيدن ماه محرّم كه ماه حرام بود دو طرف از جنگ باز ايستادند و بار ديگر ميان دو
طرف نامهها و پيام هايى رد و بدل شد و چون ماه محرم سپرى شد، امام كسانى را به طرف
سپاه معاويه فرستاد و به آنان اعلام جنگ كرد و هر دو سپاه آماده نبردى تمام عيار
شدند.(12)
امام به آرايش سپاه خود پرداخت و پرچم را
به هاشم بن عتبه سپرد و يمنىها را در سمت راست سپاه، و قبيله هايى از ربيع را در
سمت چپ و كسانى از قبيله مضر را در قلب سپاه قرار داد و همچنين فرماندهى قسمت هايى
از سپاه را به اشعث بن قيس و عبداللّه بن عباس و سليمان بن صرد و
حارث بن مرّه واگذار كرد. سپاه امام بيست و شش پرچم داشت.(13)
در تعداد سپاهيان امام در جنگ صفين ميان
مورخان اختلاف نظر وجود دارد، تعداد آنها را از 120 هزار نفر تا 90 هزار نفر
نوشتهاند آنچه نصر بن مزاحم آن را ترجيح مىدهد يك صد هزار نفر يا كمى بيشتر است(14)
و تعداد سپاهيان معاويه را از 130 هزار نفر تا 60 هزار نفر نوشتهاند آنچه مسعودى
آن را ترجيح مىدهد نود هزار نفر است(15) به گفته يعقوبى، در سپاه امام
در صفين هفتاد نفر از اصحاب پيامبر كه اهل بدر بودند و هفتصد نفر از آنان كه زير
درخت رضوان با پيامبر بيعت كرده بودند و چهارصد نفر از ساير مهاجران و انصار حضور
داشتند.(16)
به هر حال، در روزهاى نخستين ماه صفر تنور
جنگ داغتر شد و امام در تهييج و تشويق سپاهيان خود سخنرانى هايى كرد و از جمله
خطاب به آنان فرمود:
«بندگان خدا از خدا پروا كنيد، چشمها را
به زير افكنده و صداها را كوتاه كنيد و كمتر سخن بگوييد و خود را به درگير شدن و
حمله كردن و مبارزه و شمشير زنى و جنگ شديد و تن به تن آماده سازيد و مقاومت كنيد و
بسيار به ياد خدا باشيد تا رستگار شويد و با يكديگر نزاع نكنيد كه در اين صورت سست
مىشويد و توان شما از ميان مىرود و شكيبا باشيد كه خدا با شكيبايان است. خداوندا
به آنان مقاومت كردن را الهام كن و پيروزى را بر آنان نازل گردان و پاداش بزرگى به
آنان بده(17)
و در خطبه ديگرى توصيههاى لازم را به
سپاهيان خود كرد و از جمله فرمود:
«... خداوند به شما خبر داده كه كسانى را
كه در راه او در صفى چون بنايى استوار قرار مىگيرند و پيكار مىكنند، دوست دارد،
پس آنها را كه زره پوشيدهاند جلو بيندازيد و آنها را كه زره نپوشيدهاند در عقب
قرار دهيد و دندانهاى خود را بفشاريد كه تأثير شمشير را در سر كندتر مىكند و در
پيرامون نيزهها جا بگيريد كه آن نيزهها را كاراتر مىكند و چشمها را پايين
بياوريد كه آن از اضطراب مىكاهد و به دلها آرامش مىدهد و صداها را بميرانيد كه
آن شكست را طرد مىكند و مناسبتر با وقار است و پرچم خود را كج نكنيد و آن را رها
نسازيد و جز به دست شجاعان خود ندهيد.(18)
از نخستين روز ماه صفر نبرد ميان دو سپاه
به صورت رسمى آغاز شد و هر روز فرماندهانى از دو طرف با افراد خود به
ميدانمىرفتند وبا هم درگير مىشدند. در روز چهار شنبه هشتم صفر حمله سراسرى آغاز
شد و از صبح تا شام ادامه يافت و هنگام شب دوسپاه به اردوگاههاى خود برگشتند، روز
پنجشنبه هفتم صفر پس از خواندن نماز صبح، خود امام همراه با سپاه حمله را آغاز كرد
و نبرد سختى در گرفت در اين نبرد، امام زره و عمامه پيامبر را پوشيد و شمشير او را
برداشت و به اسب پيامبر سوار شد و ضمن نبردى سخت تذكرات لازم را به سپاهيان مىداد
و آنها را به مقاومت و رشادت دعوت مىكرد(19). گروه بسيارى از دو طرف
كشته شدند بنابه نقلى، خود امام نيز چندين جراحت برداشت(20) اين روز را
«يوم الهرير» مىگفتند و نبرد با شدت تمام، تا نيمههاى شب ادامه يافت و آن شب را
كه شب جمعه بود «ليلة الهرير»(21) مىگفتند.
در اين شب جنگ به اوج خود رسيد و دو سپاه
با تمام نيروى خود وارد نبرد شدند به گونهاى كه فرصت براى خواند نماز
نبود و نماز را با اشاره مىخواندند.(22)
در اين نبرد خود امام نيز شركت داشت و در
طول اين روز و شب 523 نفر به دست او كشته شدند و هر كس را كه مىكشت تكبير مىگفت و
اين آمار از تعداد تكبيرهاى او به دست آمده است.(23)
در ليلة الهرير سى وشش هزار نفر از دو طرف
كشته شدند و چند تن از بهترين ياران امام به شهادت رسيدند كه از جمله آنها مىتوان
از افراد زير ياد كرد:
عمار ياسر. او از اصحاب بلند پايه پيامبر
خدا بود و پيامبر درباره او فرموده بود: اى عمار تو را «فئه باغيه = گروه ستمگر»
مىكشد.(24)اين سخن پيامبر در ميان اصحاب شهرت يافته بود و لذا شركت عمار
در جنگ صفين و قرار گرفتن او در صف اميرالمؤمنين براى معاويه و عمروعاص بسيار نگران
كننده بود. عمار در اين جنگ با سخنرانىهاى خود مردم را به حقانيت اميرالمؤمنين
دعوت مىكرد و مىگفت:
نحن
ضربناكم على تنزيله |
ثمّ ضربناكم
على تأويله(25)
|
ما با شما به خاطر تنزيل قرآن جنگيديم
وسپس به خاطر تأويل آن جنگيديم.
عمار در حالى در جنگ شركت كرده بود كه
بسيار پير شده بود و دستانش مىلرزيد و مىگفت: زيراين پرچم سه بار همراه رسول خدا
جنگيدهام و اين چهارم آنهاست.(26)
او در سن نود و سه سالگى در صفين به شهادت
رسيد.(27) و شهادت او با توجه به آن حديث پيامبر در ميان سپاه شام ايجاد
تزلزل و ترديد كرد ولى معاويه و
عمروعاص با شيطنتهاى خود چنين تبليغ
كردند كه عمار را كسى كشته كه او را به جنگ فرستاده است وقتى اين سخن به گوش
اميرالمؤمنين رسيد، فرمود: اگر چنين باشد پس قاتل حمزه، پيامبر خداست(28)
اويس قرنى. يكى از كسانى كه در ركاب
اميرالمؤمنين در صفين شهيد شد اويس قرنى بود كه در اثناى جنگ به سپاه آن حضرت ملحق
شد. اصبغ بن نباته مىگويد: در جنگ صفين همراه على بودم كه مىگفت: چه كسى تا پاى
مرگ با من بيعت مىكند؟ نود و نه نفر با او بيعت كردند، امام فرمود: آن كسى كه عدد
(صد) را تمام كند كجاست؟ چون به من چنين وعده شده است. در اين هنگام مردى پشمينه
پوش كه سر خود را تراشيده بود جلو آمد و بيعت كرد، او اويس قرنى بود كه درهمان جنگ
كشته شد(29) او در جنگ ندا در داد كه مردم من اويس قرنى هستم سپس حمله
كرد و به شهادت رسيد.(30)
خزيمة بن ثابت. او كه معروف به «ذو
الشهادتين» بود در جنگ صفين همراه با امام بود و پس از شهادت عمار ياسر دلاورىهايى
كرد و مىگفت: با شهادت عمار گمراهى اين گروه كاملاً روشن است تا اينكه به شهادت
رسيد.(31)
هاشم بن عتبه. او يكى از پرچمداران امام
در جنگ صفين بود و از يك چشم نابينا بود و «مرقال» شهرت داشت. وقتى به ميدان رفت،
معاويه شجاعان ذوالكلاع را به مصاف او فرستاد و هاشم نوزده نفر از آنان را كشت و
دست آخر خود او نيز به شهادت رسيد، اميرالمؤمنيين بر سر جنازه او حاضر شد و به او
دعا كرد.(32)
عبداللّه بن بديل. او با رشادت تمام در
ميمنه سپاه امام جنگيد و سپاه شام را كنار
زد و به خيمه معاويه رسيد و مىخواست او
را بكشد، معاويه سخت به وحشت افتاد و از مقابل او فرار كرد و از سپاه خود كمك
مىخواست و فرياد مىزد واى بر شما اگر از شمشير زدن ناتوان هستيد با سنگ به او
حمله كنيد و آنان چنين كردند و عبداللّه بديل به شهادت رسيد و معاويه بر سر جنازه
او آمد و گفت: به خدا سوگند كه اين بزرگ آنان بود.(33)
ابو هيثم تيهان. او از اصحاب رسول خدا بود
ودر جنگ بدر همراه آن حضرت جنگيده بود. در جنگ صفين صفوف سپاه امام را منظم مىكرد
و مىگفت: اى مردم عراق ميان شما و پيروزى زود هنگام در اين دنيا و بهشت در آن دنيا
جز ساعتى از روز نيست، گامهاى خود را استوار وصفوف خود را منظم كنيد و سرهاى خود
را به پروردگارتان عاريه بدهيد و از خدا كمك بگيريد و با دشمن خدا و دشمن خودتان
بجنگيد. او در همين جنگ به شهادت رسيد.(34)
در اين جنگ خود امام نيز با شجاعت بى
نظيرى شركت داشت و با حملات مكرر خود تلفات بسيارى بر سپاه معاويه وارد كرد. او يك
بار در ميدان جنگ فرياد زد:
واى بر تو اى معاويه بيا با يكديگر بجنگيم
ومردم كشته نشوند. عمروعاص به معاويه گفت: اين فرصت را غنيمت بشمار او پهلوانان تو
را كشته است من اميدوارم كه تو به او غلبه كنى. معاويه گفت: واى بر تو اى عمرو به
خدا سوگند نظر تو جز اين نيست كه من كشته شوم و خلافت به تو برسد، تو نمىتوانى مرا
فريب بدهى.(35)
عمر وعاص به معاويه گفت: آيا از على
مىترسى و مرا در موعظهاى كه كردم متهم مىكنى؟ به خدا سوگند كه من با او مبارزه
خواهم كرد هر چند كه هزار بار بميرم و به ميدان مبارزه امام آمد، امام نيزهاى به
سوى او حواله كرد و او افتاد و چون خود را در آستانه مرگ ديد عورت خود را باز
كرد و امام از روى حيا روى خود را از او گردانيد و او را رها كرد؛ چون عمروعاص نزد
معاويه برگشت، جريان را به او گفت و معاويه گفت: قدر عورت خود را بدان!(36)
همين حيله را بسربن ارطاة نيز در برابر
امام به كار برد و چون با امام روبرو شد و امام به او حمله كرد او عورت خود را
آشكار نمود و امام از روى حيا از او فاصله گرفت.(37)
امام همچنان در وسط معركه بود و ضمن جنگ،
بر كار افراد خود نظارت داشت، او عباس بن ربيعه را ديد كه با عراربن ادهم شامى
درگير شدهاست، عباس آن مرد شامى را كشت و تكبيرگفت، امام به سوى او توجه نمود و به
او تذكر داد كه چرا محلى را كه براى او تعيين شده ترك كرده است، او گفت: اين مرد
شامى مرابه مبارزه طلبيد و من نمىتوانستم پاسخ ندهم. دراين ميان خبر كشته شدن عرار
به دست ربيعه به معاويه رسيد، معاويه براش كشتن ربيعه جايزه تعيين كرد و دو نفر از
شاميان به ميدان آمدند و عباس بن ربيعه را به مبارزه دعوت كردند. او گفت: من بايد
از مولاى خود اجازه بگيرم و نزد اميرالمؤمنين آمد، امام به او گفت سلاح و مركب خود
را بامن عوض كن، امام سوار مركب او شد و به طرف دو مرد شامى آمد آن دو خيال كردند
كه او عباس بن ربيعه است و آماده نبرد شدند و امام هر دو نفر آنها را به هلاكت
رسانيد و به سوى عباس برگشت وگفت سلاخ خود را بگير و سلاح مرا بده.(38)
معاويه غلامى به نام حريث داشت كه بسيار
شجاع بود او گاهى لباس معاويه را مىپوشيد و به ميدان مىرفت و افراد ناآگاه گمان
مىكردند كه او معاويه است. معاويه به او گفته بود كه با هركس كه مىخواهد روبرو
شود ولى با خود على روبرو نشود. اما عمروعاص او را تحريك كرد و او
امام را به مبارزه طلبيد و امام در همان آغاز ضربتى مهلك بر او زد و او هلاك شد،
كشته شدن او معاويه را بسيار متأثر كرد. او عمرو را نكوهش مىكرد كه چرا حريث را
فريب داده است.(39)
زيدبن وهب مىگويد: امام در ميدان صفين
گرماگرم جنگ بود كه غلام او به نام كيسان با غلام ابوسفيان به نام احمر درگير شدند
و كيسان كشته شد، غلام ابوسفيان مغرورانه به سوى امام حمله كرد ولى امام به او مهلت
نداد ودست در گريبان زره او افكند و او را بلند كرد و به زمين كوبيد، در اين هنگام
فرزندان امام، حسين و محمد حنفيه با شمشيرهاى خود به ا و حمله كردند و او را كشتند،
امام به فرزند ديگرش حسن گفت: چرا در كشتن شركت نكردى؟ او پاسخ داد: آن دو برادرم
كفايت مىكردند. در اين هنگام حسن مجتبى به امام گفت: اندكى توقف كن تا ياران
فداركار تو از افراد قبيله ربيعه برسند، امام فرمود: براى پدر تو روز معينى است كه
از آن تجاوز نمىكند، سعى كردن آن را به تأخير نمىاندازد و رفتن آن را به جلو
نمىاندازد، به خدا سوگند كه پدر تو باكى ندارد كه خود به سراغ مرگ رود يا مرگ به
سراغ او آيد.(40)
جنگ با شدت تمام ادامه داشت و هر چند كه
هر دو طرف تلفاتى داده بودند ولى جنگ به سود امام پيش مىرفت و آثار شكست در سپاه
شام آشكار شده بود به خصوص حملات شجاعانه برخى از ياران امام و در رأس آنها مالك
اشتر نخعى عرصه را بر معاويه و سپاه شام تنگ كرده بود.
امير المؤمنين در گرماگرم جنگ، مالك اشتر
را ديد كه گريه مىكند، به او گفت: خدا چشمانت را نگرياند براى چه گريه مىكنى؟
مالك گفت: يا اميرالمؤمنين گريهام براى اين است كه مىبينيم كسانى در برابر تو
كشته مىشوند ولى شهادت نصيب من نمىشود تا به فيض برسم. امام فرمود: به تو مژده
خير مىدهم.(41)
پىنوشتها:
1 - ياقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 514؛ لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت
شرقى، ص 110.
2 - جمعى از شرق شناسان، دائرة المعارف الاسلامية، ج 14، ص 243. در اين كتاب گفته
شده «واژه صفين يك واژه سريانى است» به نظر مىرسد كه اين احتمال درست باشد، چون
اين منطقه مربوط به شام بود و آبادىهاى شام نامهاى عربى نداشتند و صفين هم مانند:
فلسطين و قنسرين و مپافارقين يك كلمه مفرد است و نون آخر آن جوهر كلمه است وطبق
قواعد عربى، اين كلمه به خاطر علميت و عجميت غير منصرف است و اعراب آن روى حرف نون
ظاهر مىشود و اينكه در بعضى از كتب لغت از شخصى به نام ابووائل نقل شده كه گفته
است: شهدت صفين و بئست الصفين (زبيدى، تاج العروس، ج9 ، ص 361) از باب تعريب ادعايى
است. البته بعضىها به استناد همين سخن احتمال دادهاند كه نون آن زائده و اعراب آن
با واو و يا باشد وابن منظور در اعراب آن دو احتمال داده است: يكى اعراب جمع مذكر
سالم و ديگرى اعراب مفرد به اين صورت كه گفته شود: هذه صفين ورأيت صفين و مررت
بصفين (ابن منظور، لسان العرب ج 7، ص 370).
3 - وقعة صفين، ص 175؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 74،؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7،
ص267.
4 - وقعة صفين، ص 162 ؛ تاريخ طبرى ج 3، ص 76 ؛ الاخبار الطوال، ص 168؛ البداية و
النهاية، ج 7، ص 267.
5 - وقعة صفين، ص 164.
6 - نهج البلاغة، خطبه 51.
7 - وقعة صفين، ص 167.
8 - بلاذرى، انساب الاشراف ص 299؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 76؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص
177؛ ابن قتيبه، الامامة والسياسة ج 1، ص 94؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 377.
9 - ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب ج1 ص45.
10 - وقعة صفين، ص 188.
11 - همان، ص 190.
12 - همان، ص 203.
13 - وقعة صفين، ص 205؛ ابن ابى الحديد، ج 4، ص 26.
14 - وقعة صفين، ص 157، در اين باره بنگريد: ابن كثير، البداية و النهاية ج 7، ص
285؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 375؛ ياقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 414.
15 - رجوع شود به: البداية و النهاية ج 7، صص 285، مروج الذهب ،ج 2، ص 375، معجم
البلدان ج 3، ص 414؛ ذهبى، العبر في خبر من غبر ج1 ص29؛ ابن عماد، شذرات الذهب ج1
ص451.
16 - تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 177 نيز بنگريد به: البداية و النهاية ج 7، ص 265.ابن
عقيل علوى تعداد بدرىها را نود نفر ذكر كردهاست: النصايح الكافيه ص36.
17 - كلينى، الكافى، ج 5، ص 38؛ شيخ مفيد ،الإرشاد ج 1، ص 265؛ نصربن مزاحم، وقعة
صفين، ص 204؛ بحار الانوار ج 32، ص 566، چاپ وزارت ارشاد؛ البته در متن خطبه
تفاوتهاى اندكى در اين منابع وجود دارد و ما متن الارشاد، را بگزيديم.
18 - كلينى، الكافي، ج 5، ص 39؛ الارشاد، ج 1، ص 266؛ وقعة صفين، ص 235؛
بحارالانوار ج 32، ص 563.
19 - ابن اعثم، الفتوح ج 3، ص 172؛ ابن شهر آشوب المناقب، ج ص .
20 - وقعة صفين، ص 363، دينورى؛ الاخبار الطوال، ص 184
21 - «هرير» در لغت به معناى زوزه سگ است و چون در آن روز و شب سپاه معاويه شكست
سختى خوردند زياد ضجه وفرياد مىكشيدند و لذا به آن هرير گفته شد.
22 - تاريخ طبرى، ج 3، ص 95؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 3، ص 178.
23 - مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 389؛ الفتوح، ج 3، ص 178.
24 - اين حديث يك حديث «مستفيض» است و در بسيارى از منابع حديثى و تاريخى نقل شده
است از جمله: صحيح مسلم، ج 4، ص 235؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ص 314؛ حاكم نيشابورى،
المستدرك ج 3، ص 435؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 251؛ اربلى كشف الغمه ، ج 1،
ص 258 و منابع ديگر. (رجوع شود به علامه امينى، الغدير ج»، ص 21 و 22.
25 - انساب الاشراف،ص 310؛ ابن شهر آشوب، المناقب ج2 359.
26 - المستدرك، ج 3، ص 433؛ ابن حنبل، المسند، ج 6، ص 48.
27 - انساب الاشراف، ص 314.
28 - ابن ابى الحديد، ج 20، ص 334؛ ابن عماد، شذرات الذهب ج1 ص45.
29 - حاكم، المستدرك ج 3، ص 402؛ شيخ مفيد، الارشاد ج 1، ص 316 أ البته در نقل شيخ
مفيد به جاى عدد صد عدد هزار آمده است؛ سيد رضى خصائص الائمه ص 53.
30 - ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج9، ص 452. شهادت اويس در جنگ صفين در كتابهاى
ديگر نيز نقل شده از جمله: ابن حجر،لسان الميزان ج 1، ص 474؛ بلاذرى، انساب
الاشراف، ص 320؛ هيثمى، مجمع الزوائد ج 10، ص 22؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 544؛
اربلى، كشف الغمه ج 1، صص 261.
31 - اين اثير، اسد الغابة، ج 4، ص 127؛ خوارزمى، المناقب، ص 191.
32 - مروج الذهب، ج 2، ص 383، وقعة صفين، ص 356.
33 - وقعة صفين، ص 245؛ الاخبار الطوال، ص 175.
34 - ابن ابى الحديد، ج 5، ص 190؛ ابن شهر آشوب، المناقب، ج 3، ص 180؛ علامه مجلسى
بحار الانوار، ج 32، ص 447.
35 - وقعة صفين، ص 316؛ دنيورى، الاخبار الطوال، ص 176؛ ابن اثير، الكامل في
التاريخ، ج 2، ص 383؛ تاريخ ابن خلدون ج2 ص1774.
36 - وقعة صفين، ص 407؛ ابن ابى الحديد، ج 8، ص 60؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 95؛
الاخبار الطوال، ص 177؛ ابن شهر آشوب، المناقب ج2 ص361.
37 - وقعة صفين، ص 458؛ ابن ابى الحديد ج 8، ص 95.
38 - ابن قتيبه، عيون الاخبار، ج 1، ص 180؛ ابن ابى الحديد، ج 5، ص 319؛ بحار
الانوار، ج 32، ص 591؛ ابن شهر آشوب، المناقب ج2 359.
39 - وقعة صفين، ص 273؛ الاخبار الطوال ص 176.
40 - وقعة صفين، ص 250؛ تاريخ طبرى ج 3، ص 86؛ ابن اثير الكامل في التاريخ ج 2،ص
374.
41 - ابن اعثم، الفتوح، ج 3، ص 177.