امام على (ع ) فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى
مؤ سسه فرهنگى انتشاراتى
زهد
- ۶ -
كميل بن زياد نخعى مونس تنهايى امام و فرمانده اى دلاور
يكى ديگر از جوانانى كه مورد توجه و عنايت خاص و ويژه امام على عليه السلام قرار
داشت كميل بن زياد نخعى است . مورخان كميل را از دوستان خاص اميرالمؤ منين و امام
حسن عليهماالسلام و نيز از اصحاب و شاگردان و مبارزان امام على (ع ) دانسته اند.
تاريخ نويسان كميل را به صفات : ثبات قدم ، شجاعت ، دانش ، بزرگوارى ، جزم و تدبير،
حكمت ، خلوص ، زهد و عبادت و عرفان ستوده اند و او را مورد اطمينان و داراى شرافت
شناخته و از فضلا و دانشمندان زمان شمرده اند كه در اجراى فرمانهاى دينى گوشى شنوا
داشته و اهل عمل و اطاعت بوده و در دانش و حكمت راءيى متين و عقلى كامل داشته است .(148)
درباره اوايل عمر كميل در تاريخ مطلبى بيان نشده و نام او در آنجا درخشيده است كه
امام او را براى همكارى و همدردى برگزيده است و نيز دعاى شريف و عظيم القدر خضر را
به او تعليم داده است . و نيز نام او در آنجا درخشيده است كه امام وى را براى
مبارزه و مقابله با سپاهيان معاويه رسما والى ((هيت
)) قرار داده است و او را در آن ناحيه مرزى كه بين عراق و شام واقع است
.(149)
با دسته هاى متجاوز و غارتگر كه بطور نامنظم و ناگهانى به اموال و نواميس مردم
دستبرد مى زدند. مقابله مى كرده است .
در سال سى و نهم هجرى معاويه شش هزار مرد جنگى براى تاراج و حمله به شهر هيت آماده
كرد و فرماندهى آنان را به سفيان بن عوف سپرد. سفيان طبق دستور معاويه براى حمله به
شهرهاى هيت و انبار و مدائن حركت كرد.
سفيان پس از ورود به هيت و مدائن كسى را در آنجا نيافت و تنها پانصد مرد جنگى از
ياران امام على (ع ) در آنجا حضور داشتند كه چون تعدادشان كم بود پراكنده شدند و
دويست تن از آنان مقاومت كردند. علت پراكندگى آنها اين بود كه كميل فرمانده آنان در
محل كار خود نبود. زيرا به او خبر داده بودند كه عده اى از آنان عازم غارت هيت شده
اند و كميل بدون دستور امام براى سركوب آنان از حوزه ماءموريت خود خارج شده بود و
به شهر ((قرقيسا))
عزيمت كرده بود(150)
سفيان پس از كشتن سى نفر از سپاهيان امام و غارت شهر انبار بسوى شام فرار كرد. وقتى
اين خبر به امام (ع ) رسيد بشدت ناراحت و خشمگين شد و گروهى را براى تعقيب سفيان
فرستاد ولى آنها گريخته بودند.(151)
اين پيش آمد باعث شد امام كميل را مورد سرزنش قرار داده و نامه اى انتقادآميز براى
وى ارسال دارد.(152)
علت انتقاد و سرزنش امام براى اين بود كه خالى كردن شهر هيت راه را براى حمله سپاه
معاويه به شهرهاى ديگر باز گذاشته بود. در نتيجه دشمن توانسته بود با استفاده از
فرصت به شهرهاى ديگر رخنه كند و مردم را قتل و غارت نمايد.
كميل چون متوجه اشتباه خود شد نشان داد كه واقعا به امام ايمان و اعتقاد دارد و او
را مقتداى خويش مى داند. از اين رو درصد برآمد خطاى خود را جبران كند.
هنگامى كه معاويه عده اى را براى ضربه زدن به شهرهاى جزيره فرستاد كميل به كمك شبيب
بن عامر فرمانده امام على (ع ) در آن منطقه شتافت و به همراه ششصد مرد جنگى از هيت
رهسپار شد و عبدالرحمن فرمانده معاويه را با يكى از يارانش به قتل رساند و سپاهيان
آن دو را مغلوب كرد و عده زيادى از اهالى شام را به هلاكت رساند. سپس جريان اين
پيروزى را به استحضار امام رساند و امام (ع ) براى او دعاى خير كرد و به نامه اش
پاسخى نيكو داد و از او اظهار رضايت كرد.(153)
بعد از شهادت امام در سال چهلم هجرى كميل در خدمت امام حسن (ع ) بود و از اصحاب و
ياران آن حضرت بشمار مى رفت .(154)
پس از حادثه عظيم كربلا به همراه قنبر غلام حضرت و ساير زندانيان سياسى به بركت خون
سالار شهيدان و شورشهاى عمومى از زندان آزاد شد هنگامى كه حجاج با فرمان عبدالملك
بن مروان حكومت عراق (كوفه و بصره ) را دريافت كرد به تعقيب كميل پرداخت و او فرار
كرد. حجاج پليد و ستمگر براى اينكه خاندان كميل را در فشار مالى قرار دهد دستور داد
حقوق طايفه كميل را از بيت المال قطع كردند. طبعا قطع شدن حقوق براى يك خانواده
بزرگ امرى دشوار و غير قابل تحمل است . به همين جهت وقتى كميل اين خبر را شنيد، خود
را معرفى كرد و نخواست باعث آزار و اذيت اقوامش شود. مى گفت من پير شده ام و از
عمرم چيزى باقى نمانده است . وقتى حجاج او را ديد گفت مايل بودم تو را دستگير كنم .
كميل گفت بخدا سوگند آنچه از عمرم باقى مانده مانند غبار است ، عمل خود را انجام
بده كه وعده گاه ما پيش خداست و پس از كشته شدن موقع حساب است ، اميرالمؤ منين به
من خبر داده كه تو مرا مى كشى . حجاج گفت : بنابراين دليل بر ضرر توست كميل گفت اگر
قضاوت و داورى دست تو باشد اين حرف صحيح است حجاج دستور داد گردن او را زدند.(155)
منابع
1. قرآن كريم
2. نهج البلاغه
3. ابطحى سيد حسن ، اميرالمؤ منين (ع )، قم ، انتشارات بطحاء، 1377، جلد1.
4. ابن ابى الحديد، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ، ترجمه و تحشيه دكتر محمود
مهدوى دامغانى ، تهران ، نشر نى ، 1369، جلد3.
5. ابن اثير، الكامل فى التاريخ ، بيروت ، دار صادر، 1399، ه - ق / 1979 م ، جلد 3.
6. ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابه ، جلد 1.
7. ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابه ، جلد 3.
8. ابن اعثم كوفى ، الفتوح ، ترجمه احمد مستوفى هروى (قرن 6) تصحيح غلامرضا
طباطبائى مجد، تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى 1372
9. ابن سعد كتاب واقدى (23-168 ه - ق ) طبقات ، ترجمه دكتر مهدوى دامغانى انتشارات
فرهنگ و انديشه ، 1374، جلد 2.
10. ابن شعبه حرانى (قرن 4 ه - ق ) تحف العقول ، قم ، منشورات مكتبة بصيرتى ، 1390
ه - ق .
11. ابن قيتبه ، الامامة و السياسة ، طبع محمد مصطفى فهمى و اخوته ، مصر، 1321.
12. ابن هشام ، سيرت رسول الله (ص ) ترجمه قاضى ابرقوه تصحيح دكتر مهدوى ، تهران ،
1361، جلد 1.
13. اللهيارى عليرضا، كميل ، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامى .
14. تميمى الامدى قاضى ناصح الدين ابى الفتح عبدالواحد بن محمد (متوفى 550 ه - ق /
1150 م ) غررالحكم و دررالكلم ، ترتيب و تدقيق عبد الحسين دهينى ، بيروت لبنان ،
دارالهادى 1413 ه - ق 1992 م .
15. ثقفى كوفى اصفهانى ابوالحاق ابراهيم بن محمد (متوفى 283 ه - ق ) الغارات ، با
مقدم و حواشى و تعليقات ميرجلال الدين حسينى ارموى (محدث ) تهران ، 1359 ه - ق ،
جلد 1.
16. جعفرى محمد تقى ، نگاهى به على ، انتشارات جهان آرا، بدون تاريخ .
17. حسن ابراهيم حسن ، تاريخ الاسلام ، قاهره ، مكتبة النهضة المصريه ، 1964 م ،
جزء اول .
18. حيدرخانى حسين (مشتاقعلى ) كميل محرم اسرار اميرالمؤ منين (ع )، تهران ،
انتشارات فؤ اد، 1371.
19. دهخدا، لغت نامه .
20. دينوى ، اخبار الطوال ، ترجمه دكتر دامغانى ، تهران نشر نى ، 1371.
21. طبرى ، تاريخ طبرى ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، انتشارات اساطير، جلد 6.
22. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ، ترجمه سيد محمد مهدى جعفرى ، شركت
سهامى انتشار، 1361 جلد 1.
23. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ، جلد 2.
24. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ، جلد 3.
25. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ، جلد 4.
26. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ، جلد 5.
27. فلسفى ، گفتار فلسفى جوان از نظر عقل و احساسات ، هيئت نشر معارف اسلامى ، چاپ
15.
28. كلينى ، (م ، 328/329 ه - ق ) الاصول الكافى ، تهران ، مكتبة الصدوق ، 1381 ه -
ق ، جلد 2.
29. مصاحب غلامحسين ، دائرة المعارف .
30. مطهرى مرتضى ، حماسه حسينى ، تهران ، انتشارات صدرا، 1361، جلد 1.
31. مغئيه محمد جواد، شيعه و زمامداران خودسر، ترجمه مصطفى زمانى ، قم ، سلسله
انتشارات اسلام شناسى .
32. شيخ مفيد. الجمل ، تحقيق سيد على مير شريفى . قم ، مكتب الاعلام و الاسوادى ،
1371 ه - ق .
33. نصر بن مزاحم منقرى (متوفى 212 ه - ق ) پيكار صفين ، تصحيح عبد السلام محمد
هارون ترجمه پرويز اتابكى ، تهران ، شركت انتشارات عملى و فرهنگى ، 1375.
34. واقدى محمد بن عمر، مغازى ، ترجمه مهدوى دامغانى ، تهران ، مركز نشر دانشگاهى ،
1366، جلد 3.
35. هاشمى خطيب على بن حسين ، كميل بن زياد نخعى ، بغداد، مطيعة الارشاد، 1381 ه -
ق .
نگرشهاى انسانى و فرامذهبى در انديشه سياسى امام على (ع )
على اكبر عليخانى
مقدمه
انسان محور خلقت و گل سر سبد آفرينش به شمار مى رود، داراى استعدادهاى نهفته و
بيكران الهى و موجودى بسيار پيچيده و ذو وجوه است . اجتماعات بشرى به سبب وجود
انسان شكل گرفته و نظامهاى سياسى حاكم بر جوامع نيز براى اداره امور او پديد آمدند.
مهمتر از تمام اينها، بعثت پيامبران الهى و نزول وحى به خاطر وجود شريف انسان و
هدايت و تعالى او صورت گرفته است . نتيجه تمام اينها، وجود انسانهايى در جوامع ،
اقوام ، مذاهب و فرهنگهاى به شدت متنوع متكثر و مختلف است . اما وجه مشترك تمام
اينها، انسان بودن آنهاست .
سئوال مهمى كه پيش مى آيد اينكه اين انسانها همديگر را چگونه مى بينند و نگرششان
نسبت به يكديگر چگونه است . حكومتها نسبت به شهروندان و مردم چه نگرشى دارند. مهمتر
از همه اينها، يك حكومت دينى و اسلامى و يك فرد مسلمان ، چه نگرشى نسبت به مردم و
همنوعان خود دارد. اين مقاله در پاسخ به پرسش فوق ، سيره عملى و نظرى حضرت على (ع )
را به عنوان يك حاكم اسلامى و فرد مسلمان مورد بحث و تجزيه و تحليل قرار داده است .
عزت نفس و كرامت انسانى در انديشه امام على (ع )، نگرشهاى فراقومى و فرامذهبى امام
على (ع )، و توجه به توده مردم و احساسات انسانى در حكومت آن حضرت ، از جمله مباحث
اين مقاله به شمار مى رود. اميد كه مورد رضاى حق تعالى و مورد قبول حضرتش قرار
گيرد.
1. عزت نفس و كرامت انسانى
ذات اقدس حق تعالى انسان را گرامى داشت و او را بر بسيارى از مخلوقاتش برترى بخشيد(156)
تكريم انسان از سوى خداوند او را از ويژكيهاى خاصى برخوردار كرد، به او قدرت بخشيد
و مهمتر از همه ، او را واجد حقوق ، تكاليف و حرمت نمود.
تكاليف انسان امرى شخصى و به خود او مربوط است زيرا هر كس خود در مقابل خداوند
پاسخگوست
(157) اما حقوق و حرمت انسان ، يك امر سياسى و اجتماعى است و با حكومت و
حكومتگران نيز ارتباط پيدا مى كند. گاهى نيز حقوق يكى جزو تكاليف ديگرى - و بالعكس
- است ، يعنى هر انسانى وظيفه دارد حق و حرمت ديگران را ادا كند و كرامت آنها را
پاس دارد. بنابراين مهمترين گوهرى كه خداوند تعالى در خلقت انسان به او عطا فرمود،
((كرامت انسانى )) است . اين
ويژگى مهم كه خداوند افتخار دارا بودن آن را فقط به اشرف مخلوقات خود داد، موجب
تمايز انسان از ساير موجودات گرديد و تمام فرشتگان ماءمور شدند كه در برابر اين
كرامت سر تعظيم فرود آورند. حضرت على (ع )بر اين عقيدهه اند كه خضوع ، خشوع و سجده
فرشتگان در برابر انسان به سبب كرامت او بود و به تعبير ديگر فرشتگان در برابر
انسانى به سجده افتادند.
امام على (ع ) پس از بيان نحوه خلقت انسان تصريح مى فرمايند:
آن گاه خداوند خداوند سبحان از فرشتگان خواست كه به پيمان خويش عمل كنند و بر وصيت
الهى گردن بگذارند و در برابر كرامت انسانى ، به نشانه خضوع و خشوع سجده آورند. پس
به آنان گفت : در مقابل آدم به سجده در آييد.(158)
بنابراين آنچه كه فرشتگان مكلف به سجده و تعظيم در برابرش شدند، نه گوشت و پوست و
استخوان و نه قامت كشيده انسان ، بلكه ((كرامت
انسانى )) بود و موجودى كه در برابر اين
كرامت سر تعظيم فرود نياورد، از درگاه الهى رانده شد و دشمن خدا قلمداد گرديد:
... پس همگى بى هيچ استثنايى سجده اش كردند جز ابليس كه كبر ورزيد و با تكيه بر اصل
و نژاد برترش بر آدم فخر فروخت و به دام تعصب افتاد چنين بود كه ابليس دشمن خدا،
پيشواى متعصبان و نياى مستكبران شد.(159)
خداوند تعالى از ميان تمام موجوداتى كه خلق كرد، فقط يكى را برگزيد و عطيه اى را به
نام ((كرامت انسانى
)) به او عطا فرمود و فرشتگان را فرمان داد تا در مقابل اين عطيه باارزش
و بى مانند سر تعظيم فرود آورند. تعظيم و سجده بالاترين مرتبه احترام ، خضوع و خشوع
است كه جز در برابر خداوند شرك محسوب مى شوند؛ ولى كرامت انسانى به حدى داراى ارزش
است كه اين تعظيم به امر خداوند در مقابل آن صورت گرفت و موجودى كه از تعظيم
استنكاف ورزيد، مورد خشم و غضب الهى قرار گرفت و از ديدگاه الهى رانده شد اگر چه از
نزديكان آن درگاه به حساب مى آمد. بدون شك بشر آن گوهر ارزشمند و كرامت والاى
انسانى را با خود به عرصه اين خاك و زندگى دنيايى آورد و اين خصلت والا كه از روح
دميده شده خدا در انسان نشاءت مى گرفت ، جزء ماهيت بشر گرديد. بديهى است كه هركس در
اين دنيا نسبت به اين ويژگى منحصر به فرد انسان بى حرمتى روا دارد و كرامت نفس
همنوعان خود را پاس ندارد و آن را مورد خدشه قرار دهد، سرنوشتى بهتر از ابليس
نخواهد داشت .
چه در زمانهاى گذشته و چه در حال حاضر، نه تنها عزت نفس و كرامت انسانى براى بسيارى
از حكومتها و قدرتها اهميتى نداشته است ، بلكه حاضر بوده و هستند كه براى تحكيم
سلطه و قدرت خود، عزت نفس و كرامت افراد را به آسانى ناديده انگارند. حكومت حضرت
على (ع ) يك حكومت دينى و اخلاق محور بود. به همين دليل ، حفظ عزت و شخصيت انسانها
و تكريم كرامت انسانى ، براى او در اولويت اول قرار داشت ؛ زيرا اصل حكومت براى
سعادت ، تكامل و تعالى انسانها ايجاد شده بود و حضرت على (ع ) با اين هدف قدرت را
به دست گرفته بود. شايد اگر چه نام و ظاهر حاكميت و اقدامات حضرت على (ع ) سياسى
بود، ولى محتوا و جوهره آن مملو از تعاليم اخلاقى و اصول انسانى بود و سياست امام
عين اخلاق و ديانت و حول محور تكريم انسان و تكامل و تعالى او دور مى زد. همين
محور، فلسفه و انديشه سياسى اسلام را شكل مى داد؛ به عنوان مثال ، حضرت به ظاهر به
جنگ با معاويه مى رفت ، ولى سخنان ، حركات و اقدامات قبل از جنگ ، حين جنگ و بعد از
آن ، هم سياست اسلامى را نشان مى دهد، هم آموزش مردم را در بر مى گرفت و هم اهداف
اسلام از سياست را متجلى مى ساخت كه حفظ عزت نفس و تكريم كرامت انسانى از جمله
آنهاست . مثال دقيقتر اينكه حضرت على (ع ) ماءمورانى را براى گرفتن زكات و ماليات
به اطراف و اكناف كشور مى فرستاد. دستورالعملهايى كه حضرت به دست اينان داده ، مملو
از نكات اخلاقى و احترام به شخصيت و حفظ حرمت انسانهاست و اصل كار كه جمع آورى
ماليات بوده ، در مقابل ارزشهاى اخلاقى و كرامت انسانى به كلى رنگ باخته است .(160)
حضرت على (ع ) در بازگشت از صفين به تيره اى از قبيله همدان برخورد كرد. حرب بن
شرحبيل شبامى كه بزرگ آنان بود، در ركاب امام پياده به راه افتاد؛ در حالى كه حضرت
سوار بود، امام ضمن نهى از اين كار، خطاب به وى فرمود: برگرد كه اين گونه راه رفتن
تو موجب فريفته شدن والى و خوارى مؤ من مى شود.(161)
حضرت على (ع ) رهبر و حاكم كشورى بزرگ بود و شرحبيل فردى عادى يا رئيس تيره اى از
يك قبيله بود. در دنياى سياست ، نه تنها پياده راه رفتن شهروندى عادى در ركاب حاكم
امر عجيبى نيست و بسيار معمول است ، بلكه حاكمان و مديران تمايل دارند كه با شكوه و
جلال حركت كنند و افرادى را همراه خود سازند. اين رفتار امام على (ع ) از نگرش دينى
و الهى به قدرت و حكومت و پايبندى امام به اصول اخلاقى و حفظ و كرامت انسانى حكايت
دارد. در موقع عزيمت حضرت على (ع ) به صفين نيز هنگامى كه حركت به شهر
((انبار))
رسيد، مردم اين شهر طبق رسوم ايرانيان با تشريفات به استقبال امام آمدند و ابتدا
پيشاپيش حضرت دويدند. امام دليل اين كار را پرسيد، پاسخ دادند: بدين وسيله اميران
خود رابزرگ مى شماريم .(162)
حضرت ضمن نهى اين كار، خطاب به آنان فرمود:
به خدا كه اميران شما از اين كار سودى نبردند و شما در دنيايتان خود را بدان به رنج
مى افكنيد و در آخرتتان بدبخت مى گرديد، و چه زيانبار است رنجى كه كيفر در پى آن
است و چه سودمند است آسايشى كه با آن از آتش امان است و چه سودمند است آسايشى كه با
آن از آتش امان است و چه سودمند است آسايشى كه با آن آتش در ميان است .(163)
تا اينجا بحث از عزت نفس انسان و كرامت او بوده ، اگر چه موارد ذكر شده از سيره
امام على (ع ) تا اينجا، عمدتا در جمع مسلمانان بود اما موضوعيت سيره حضرت به دين
افراد مربوط نمى شود، بلكه با عزت نفس و كرامت ذاتى آنان ارتباط پيدا مى كند. اين
عزت نفس و كرامت انسانى ، چيزى نيست كه قوم و قبيله و مذهب و عقيده انسان در آن
دخيل باشد، بلكه به مقتضاى آيات الهى و ديدگاههاى امام على (ع ) همه انسانها- از هر
مذهب و عقيده - داراى عزت نفس و كرامت ذاتى هستند، فرشتگان الهى در مقابل نوع انسان
سجده كردند و خداوند تعالى نوع انسان را گرامى داشت تلاش امام على (ع ) نيز تكريم
اين كرامت بود.
2. نگرشهاى فراقومى و فرامذهبى
نگرشهاى فراقومى حضرت على (ع ) به حدى بارز و گسترده است كه بديهى مى نمايد و چندان
جاى بحث و چون و چرا باقى نمى گذارد، زيرا اساس اسلام نفى ارزشها و نگرشهاى قومى و
قبيله اى و جايگزينى معيارهاى جديد به جاى آن بود. حضرت على (ع ) نيز به طور مكرر
مردم را به سبب توجه به ارزشها و حكومتهاى قومى و قبيله اى به باد انتقاد مى گيرد و
به تبار خويش نازيدن و بزرگى فروختن آنها را تقبيح مى كند و آن را روش جاهليت و
زادگاه كينه مى داند.(164)
در كانون توجه قرار دادن نوع انسان فارغ از قوم و قبيله و دين و مذهب ، محور
سياستهاى حضرت على (ع ) را تشكيل مى داد. فقط در نامه آن حضرت به مالك اشتر، سى
مورد جملاتى وجود دارد كه تمام انسانها از هر مليت ، نژاد، صنف و مذهب را در بر مى
گيرد. ((ناس
)) به معنى مردم در نه مورد، ((رعيت
)) به معنى شهروند در سيزده مورد، ((عامه
)) به معنى همگان در سه مورد، ((كل
امرى ء)) به معنى هر انسانى در دو مورد،
((عبادالله )) به معنى بندگان
خدا در يك مورد و صريحتر از همه (( نظير لك
فى الخلق )) به معنى همنوع تو در خلقت در
يك مورد در عهدنامه حضرت على (ع ) آمده است .(165)
به اعتقاد امام ، حاكمان و حكومت بايد نگرشى انسانى و فرامذهبى به شهروندان داشته
باشند. آنچه امام در اين جمله اخير بر آن تاكيد دارند، اين است كه تمام شهروندان
جامعه اسلامى را به دو دسته تقسيم مى كنند: دسته اول كه مسلمان هستند و برادر دينى
حاكمان به شمار مى روند و دسته دوم كه مسلمان نيستند ولى در آفرينش همانند حاكمان
هستند و انسان اند.(166)
حضرت على (ع ) صرف انسان بودن افراد در يك جامعه را، عاملى مى داند كه بايد بر
مبناى آن حقوق انسانى و شهروندى آنان تاءمين شود. حضرت معيارى را ذكر مى كنند كه
تحت هيچ شرايطى از بين نمى رود و جزء ماهيت و ذات موجودى به نام انسان است كه همراه
با وجود او ايجاد مى شود و تا پايان عمرش همراه اوست . چنان كه گفتيم ، حضرت على (ع
) فقط در عهدنامه مالك اشتر، در سى مورد به مردم و نوع انسان اشاره مى كند، كه تمام
اين موارد انسانها فارغ از قوم و قبيله ، مليت و مذهب برابر ديده شده اند(167)
و اغلب اين موارد به حقوق سياسى - اجتماعى آنان و حقوقى كه بر گردن حاكمان جامعه و
نظام سياسى دارند مربوط است . در يك مورد نيز همانندى در خلقت - يعنى انسانى بودن
-، حقوق آنان و تعهدات حاكم را تثبيت مى كند.
نكته مهم اينكه در آن يك مورد كه حضرت از غير مسلمانها و نوع انسان نام مى برد،
مصداق بحث حضرت چيزى فراتر از حقوق و تعهدات است ؛ زيرا حقوق و تعهدات انجام مجموعه
اى از وظايف و تكاليف است كه بر اساس مواد قانونى انجام مى شود و اداى آن بر همگان
واجب است ، بحث ((حق الناس
)) در اسلام نيز حق ((انسان
به ما هو انسان )) را در بر مى گيرد، ولى
بحث حضرت محبت و نگرش ارزشمندارانه به انسان است ؛ زيرا به حاكم اسلامى سفارش مى
كند كه به عنوان مهمترين مرجع و بالاترين قدرت سياسى ، صرف انسانيت يك انسان - فارغ
از مليت و مذهب - كافى است كه تو قلب خود را نسبت به او مملو از محبت و مهر كنى و
با نگرشى انسانى ، تكريم آميز و ارزشمندانه به او بنگرى و مست از قدرت هرگونه
بخواهى با او رفتار نكنى .(168)
روزى حضرت على (ع ) پيرمردى را در حال گدايى ديد. حضرت برآشفت و پرسيد: ماهذا؟ در
زبان عربى ((من
)) به معنى ((چه كسى
)) و ((ما))ى
استفهامى به معنى ((چه - چه چيزى
)) است . منظور از سؤ ال حضرت اين نبود كه اين شخص چه كسى است ؛ زيرا مى
ديد كه يك سائل فقير است . بلكه منظور حضرت على (ع ) اين بود كه اين چه وضعيتى است
و چرا در جامعه گدا و فقير وجود دارد؟ اطرافيان - شايد براى اينكه موضوع را مقدارى
كم اهميت جلوه دهند - پاسخ دادند: او يك مسيحى است . حضرت فرمود: مسيحى باشد. تا او
توان و رمق داشت از او كار كشيديد - جامعه از او استفاده كرد - اكنون كه پير و از
كار افتاده شده او را به حال خود رها كرده ايد. سپس حضرت دستور داد كه بيت المال
مسلمانان به او انفاق كنند.(169)
در اينجا بحث مذهب و نژاد مطرح نبود، آنچه امام على را برآشفت خدشه دار شدن عزت نفس
و كرامت يك انسان به سبب گدايى بود، و طبيعى است كه انسان بودن مقدم بر دين و مذهب
فرد است و مسيحى بودن او مانع پرداخت مستمرى از بيت المال مسلمانان به او نمى شود.
در اينجا بحث مذهب و نژاد مطرح نبود، حضرت على (ع ) با اينكه خود مسلمان بود و بعد
از رسول گرامى اسلام بيشترين رنج و مشقت را در راه اسلام تحمل كرده و براى ترويج آن
بيشترين تلاش را انجام داده بود و دومين شخصيت دين اسلام محسوب مى شد، در مقام حاكم
جامعه در اوج قدرت ، نگرشى انسانى به تمام شهروندان داشت و بين يك مسيحى - اقليت -
با ساير مسلمانان تفاوتى قايل نمى شد.
وقتى به حضرت على (ع ) خبر رسيد كه دشمن در حمله و غارت يكى از شهرهاى مرزى ، خلخال
از پاى يك زن يهودى يا مسيحى در آورده است حضرت به شدت خشمگين و ناراحت شد و به
خاطر تعرضى كه به يك زن ذمى شده بود طى خطبه اى شديد اللحن فرمود: از اين غصه اگر
مردى بميرد جاى سرزنش نيست
(170) در اينجا مسئله تعرض دشمن به يك شهروند مطرح بود و حريم امن يك
انسان خدشه دار شده بود، براى امام تفاوتى نداشت كه اين شهروند مسلمان يا غير
مسلمان باشد.
در يك حكومت مبتنى بر اسلام ، حقوق و قوانين غير مسلمانها نيز مورد احترام است .
يكى از واليان امام طى نامه اى از ايشان سؤ ال كرد كه يك مسلمان و يك مسيحى مرتكب
خلافى شده اند، از نظر حقوقى چگونه با آنان رفتار كند. حضرت در پاسخ فرمود: مسلمان
را طبق قوانين اسلام مجازات كند و مختلف مسيحى را به بزرگانشان تحويل دهد تا آنان
طبق قوانين دين خود او را مجازات كنند(171)
اين عمل حضرت در يك جامعه اسلامى ، نشان دهنده تكريم شخصيت انسانى و به رسميت
شناختن قوانين و اعتقادات ساير انسانهاست ؛ در حالى كه هم حضرت بر اين باور بود كه
اينان بر حق نيستند و اعتقاداتشان صحيح و درست نيست و هم آنان اقليت بودند و تحت
حاكميت حكومت اسلامى زندگى مى كردند و قوانين اسلامى بر آنان جارى بود. امام على (ع
) به آسانى مى توانست متخلف مسيحى را نيز همانند متخلف مسلمان بر طبق قوانين اسلام
مجازات كند؛ ولى پايبندى به اصول اخلاقى و احترام به كرامت انسانى ايجاب مى كرد كه
حضرت همگان را محترم شمارد و حقوق آنان را محفوظ بدارد؛ اگر چه اعتقاداتشان بر خلاف
اعتقادات او باشد يا اعتقادات آنها را قبول نداشته باشد.
احترام به انسانها در تعاملات روزانه نيز پاسداشت حرمت و كرامت آنها به شمار مى
رود. حضرت على (ع ) با يك كافر ذمى همسفر شد، كافر از امام (ع ) پرسيد: به كجا مى
روى ، حضرت فرمود: به كوفه ، مسير را با هم طى كردند تا به چند راهه اى رسيدند كه
يكى از آنها به كوفه مى رفت ، مرد ذمى ديد حضرت على (ع ) بر خلاف مسير اصلى خود،
همچنان همراه اوست ، از امام على (ع ) پرسيد: مگر شما به كوفه نمى رفتيد؟ حضرت پاسخ
داد: بله به كوفه مى روم ، ولى رسول گرامى (ص ) توصيه كرده است كه همسفر خود را
مقدارى مشايعت كنيد.(172)
شايد هيچ دليلى براى اين اقدام امام على (ع ) نتوان يافت جز اينكه آن حضرت براى نوع
انسان حرمت ، احترام و ارزش قايل بود. چون خداوند انسان را گرامى داشته است .
ساير امامان شيعه نيز در پاسداشت حرمت و كرامت انسانها تلاش مى كردند و ضمن محترم
شمردن عقايد آنها، از توهين به آنها و تحقير نمودنشان جلوگيرى مى كردند. شخصى در
حضور امام صادق (ع ) به فردى مجوسى توهين كرد. امام صادق (ع ) او را به شدت نهى
كرد. شخص فرمود: او با مادر و خواهر خود ازدواج مى كند، امام صادق (ع ) فرمود: اين
ازدواج در دين آنها صحيح است و كسى حق ندارد آنان را به اين سبب مورد توهين يا
سرزنش قرار دهد.(173)
3. توده مردم و احساسات انسانى
معمولا به چهار دليل اغلب نظامهاى سياسى و حاكمان ، به طبقات پايين جامعه - كه توده
مردم را شامل مى شود - و احساسات انسانى در جامعه چندان توجهى ندارد:
اول به اين دليل كه اغلب با مسائل كلان ملى ، منطقه اى و بين المللى سر و كار دارند
و درگير هستند. اين امر موجب مى شود هم از امور جزئى جامعه غافل بمانند و هم - در
صورت اطلاع - آنها را كوچك و بى اهميت ببيند.
دوم اين كه معمولا هدف حاكمان در دست داشتن قدرت و حكومت است و توجه به توده مردم و
اهتمام به امور آنان در درجه بعدى قرار دارد و ابزارى براى حفظ قدرت و حكومت به
شمار مى رود.
دليل سوم اين كه معمولا توده ها فاقد هرگونه قدرت و اهرم فشار هستند و كمتر مى
توانند حكومتها را مجبور به كارى سازد؛ مگر از طريق شورش كه در شرايط خاصى اتفاق مى
افتد و در طول تاريخ نسبت وجود شورشها به وجود حكومتها بسيار كم بوده است .
چهارم به اين دليل كه معمولا احساسات انسانها به ديده تحقير نگريسته مى شود و
احتمالا اين ريشه در جاهليت دارد. در زمانهاى قديم جنگاورى و دلاورى ، مردانگى به
حساب مى آمد و كشتن عواطف و احساسات لازمه خنونت ، خونريزى و جنگندگى بود. در اين
زمانها، باور بر اين بود كه احساسات به زنان و كودكان و افراد ضعيف النفس مربوط است
. حكومتها نيز اغلب به جنگ و امور كلان اشتغال داشتند و توده مردم هم مجبور به
پرداخت مخارج حكومت و حضور در ميدانهاى جنگ بودند. اينكه كودكانى يتيم و زنانى بيوه
مى شوند، طفلى يك عمر بدون سايه پدر و در اشك و آه بزرگ مى شود، زنان جوانى براى
هميشه تيره روز مى شوند، توده مردم زير فشار فقر و بدبختى زجر مى كشند، فقر در
جامعه بيداد مى كند، افرادى در شب گرسنه و با گريه سر بر زمين مى گذارند و... اصلا
اهميت نداشت . اگر چه در طول تاريخ اشكال و كار ويژه هاى حكومتها دگرگونيهاى
فراوانى پيدا كرد ولى جوهره بى توجهى به امور جزئى ، توده مردم و احساسات انسانى
كماكان باقى مانده است . در حالى كه بخشى از ماهيت انسان ، عواطف و احساسات اوست .
خلقت انسان به گونه اى است كه واكنشهاى احساساتى او اعم از خنده ، گريه ، غم ، شادى
، دلسوزى ، ابراز همدردى ، كمك به ديگران و... هر كدام از نظر روانى تاءثيرات خاص
خود را دارند و لازمه وجود انسان هستند، از سوى ديگر، براى داشتن جامعه اى سالم و
پرنشاط، بايد امور جزئى و احساسات روانى انسانها مورد توجه قرار گيرند، مثلا كودك
يتيمى كه از محبت يا امكانات محروم است و منجر به نوعى عقده در وجود او مى شود، يا
پديده فقر كه موجب لگدكوب شدن عزت نفس و شرافت انسانى مى گردد، نوعى نقصان و بيمارى
روحى را در پى خواهد داشت كه تاءثيرات مستقيم و غيرمستقيمى را در حوزه هاى سياسى -
اجتماعى بر جاى خواهد گذاشت . بى توجهى به معنويات ، كمرنگ شدن ارزشهاى الهى و
انسانى ، از بين رفتن تقيدات شرعى ، افزايش جرم و جنايت و در نهايت بازماندن انسان
از تكامل و تعالى از اين جمله اند.
اين چهار عامل زريشه در يك علت دارد و آن اينكه حكومتها و حكومتگران نگرش انسانى
نسبت به مردم ندارند به همين دليل انسان را با تمام عزت و كرامت و عواطف و احساسات
او - البته به طرز ماهرانه اى - فداى قدرت و حكومت خود مى كنند.
اين چهار عامل در مورد حكومت حضرت على (ع ) منتفى است ، زيرا نگرش امام على (ع )
نسبت به توده مردم به گونه اى ديگر است . حضرت معتقدند:
در درجه اول ؛ حاكم بايد براى برقرارى عدالت و پديد آوردن دوستى در ميان شهروندان و
عموم مردم تلاش كند و محبت آنان را جلب كند. محبت و دوستى مردم جلب نمى شود، مگر
اينكه دلهاشان از كينه پاك گردد و از حاكميت حاكمان احساس سنگينى نكنند و آن را
سلطه نپندارند.(174)
دوم ؛ حاكمان بايد نيازهاى شهروندان را در اسرع وقت ممكن برآورده سازند، به خصوص در
مواردى كه نظام ادارى كشور، كارگزاران و وزيران ، در رسيدگى به آنها كوتاهى مى كنند
يا عذرى دارند.(175)
سوم ؛ حاكمان نبايد در مورد كارهايى كه انجام مى دهند بر شهروندان و توده هاى مردم
منت گذارند، يا آنچه را كرده اند بزرگ شمارند و يا وعده اى دهند و به آن عمل نكنند
زيرا منت نهادن ارج نيكى را ببرد و كار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش گرداند و خلف
وعده نيز خشم خدا و مردم را برانگيزاند.(176)
خداى تعالى فرموده است : ((بزرگ دشمنى
است نزد خدا كه بگوييد و عمل نكنيد.))(177)
چهارم ؛ حاكمان بايد حسن ظن توده مردم را جلب كنند. خوش گمانى مردم جلب نمى شود،
مگر اينكه حاكمان امور آنان را به نيكى سر و سامان دهند تا نفعش به همه برسد، و
مشقات و سختيهاى آنان را كاهش دهند و آنان را مجبور به كارى نكنند كه تمايل ندارند.(178)
پنجم ؛ حاكمان نبايد خود را از توده مردم و عموم شهروندان پوشيده دارند و دسترسى
عامه مردم به آنان دشوار باشد زيرا عدم تعامل آنان با عموم ، نمونه اى از تنگ خويى
و كم اطلاعى آنها در كارهاست و آنچه را بايد بدانند نخواهند دانست ؛ كار بزرگ نزد
آنان خرد به شمار آيد و كار خرد بزرگ نمايد، زيبا زشت شود و زشت زيبا و باطل به
لباس حق درآيد.(179)
ششم ؛ رضايت عامه مردم ، شهروندان و توده هاى جامعه هميشه بايد مدنظر حاكم باشد. به
عقيده حضرت ، حاكم بايد به گونه اى عمل كند كه اولا نه از حق بگذرد و نه فرو ماند،
ثانيا عدالت را فراگيرتر باشد و ثالثا بتواند به نوعى رضايت عموم مردم را جلب كند.(180)
اين اعتقادات حضرت على (ع ) در مورد حكومت و حاكمان نيز ريشه در يك علت اساسى دارد
و آن نگرش انسانى به مردم است . در اينجا حضرت قدرت و حكومت را براى مردم مى خواهد
و نه مردم را براى قدرت و حكومت
(181) هيچ فرقى هم ندارد كه مردم مسلمان يا غير مسلمانند، مهم اين است
كه افرادى بر اساس عهد و پيمان در جامعه اى گرد آمده اند و بر حاكميت افرادى گردن
نهاده اند.
تا اينجا بحث حضرت على (ع ) در مورد توده مردم و عموم شهروندان بود. حضرت على (ع )
به دليل پايبندى به اصول اخلاقى و حركت در جهت اهداف عاليه اسلام كه هدايت ، تكامل
و تعالى فرد و ساختن جامعه اى متعالى را مد نظر دارد و قدرت و حكومت را ابزار و
زمينه ساز اين تكامل و تعالى مى داند، اين حد از توجه سياسى خود را به عموم مردم
معطوف كرد. اما توجه بيشترى به گروهى ديگر از شهروندان معطوف مى دارد و آنان پايين
ترين و بيچاره ترين قشر جامعه هستند كه توان و امكاناتشان در حد عموم مردم نيست .
امام على (ع ) در عباراتى آميخته از هشدار و نگرانى از حقوق اينان ، و حسرت از
فراموش شدن طبقات ضعيف و پايين اجتماع ، به مالك اشتر ندا مى دهد كه خدا را خدا را
در طبقه فرودين مردم كه هيچ راه چاره اى ندارند و از درويشان ، نيازمندان ،
بينوايان و از بيمارى برجاى ماندگارنند، در اين طبقه مستمندى است كه طلب مى كند و
مستحق عطايى است كه به روى خود نمى آورد.(182)
حضرت سپس دستوراتى را براى رسيدگى به وضع آنان صادر مى كند و به حاكم مصر تاءكيد مى
كند كه مبادا فرو رفتن در نعمتها تو را از توجه به اقشار پايين اجتماع باز دارد، با
رسيدگى به امور كلان و سر و سامان دادن كارهاى بزرگ و مهم ، موجب ضايع شدن امور خرد
شود. از رسيدگى به كار آنان دريغ نكن ؛ روى به آنان ترش منما و به كارهاى كسى كه به
تو دسترسى ندارد بنگر؛ آنانى كه در ديده ها خوارند و مردم آنان را كوچك مى شمارند.
بعد حضرت على (ع ) با احتمال اينكه شايد حاكم نتواند شخصا به تمام امور اين گونه
افراد رسيدگى كند، سفارش مى كند كه كسى را كه به او اعتماد دارى براى تفقد حال اين
گروه بگذار؛ كسى كه داراى تقوا و تواضع باشد و درخواستهاى آنان را به تو برساند.(183)
سپس حضرت على (ع ) حجت را بر حاكم مصر تمام مى كند و مى گويد در مجموع با آنان چنان
رفتار كن كه در مقابل خداوند جاى عذر داشته باشى ؛ زيرا طبقات محروم و پايين اجتماع
از همه به انصاف نيازمندترند و براى اداى حقوق همگان بايد به گونه اى عمل كنى كه
نزد خداوند عذر پذيرفتنى داشته باشى
(184) اما حضرت على (ع ) با اين همه سفارش و تاءكيد باز هم آرام نمى
گيرد و نگران است كه مبادا حاكم مصر به دلايلى از اين افراد غافل شود. به همين دليل
، در ادامه دوباره تاءكيد مى كند كه يتيمان را عهده دار باش و كهنسالانى كه چاره
ندارند و دست گدايى پيش نمى آورند. سپس حضرت با يادآورى سختى و دشوارى كار مى
فرمايد: اين كار بر واليان گرانبار است و گزاردن حق همه جا دشوار.(185)
حضرت على (ع ) در پايان با بيان جمله اى ، جوهره مطلب را بيان مى كند و حرف آخر خود
را مى زند و آن اينكه اين گونه توجه به ضعيفترين قشر مردم
((حق )) آنان است و از حقوق
مردم و تعهدات حاكم به شمار مى رود، هر چند انجام آن دشوار باشد. بنابراين وظيفه
حاكمان و نظام سياسى است و بر آنان واجب است كه مورد عموم مردم و طبقات پايين
اجتماع اين گونه رفتار كنند، و هرگونه كوتاهى ، سستى و غفلت ، مسئوليت اجتماعى و
عذاب الهى را در پى خواهد داشت . عذاب الهى به خصوص براى صاحبان قدرت سخت و دردناك
است . امام در آخرين لحظات زندگى خود و در بستر شهادت نيز آنان را از ياد نبرد و در
مورد آنان سفارش و وصيت كرد.(186)
در تمام ديدگاهها و فرمايشات فوق ، سخن از انسانهايى از هر مذهب و عقيده ، كه تحت
عنوان مردم و شهروندان در يك اجتماع گرد آمده اند، اين نگرانى امام على (ع ) در
مورد توده مردم - فارغ از نژاد و مذهب - ريشه در تگرش عميق انسانى و فرامذهبى حضرت
على (ع ) دارد. شايد تاريخ ، هيچ حكومتى را به ما نشان ندهد كه توده مردم و حتى
افراد ضعيف و ناتوان تا اين حد در كانون توجه سياستمداران قرار گيرند و اين امر
نشان مى دهد كه حضرت على (ع ) حكومت و قدرت را براى مردم مى خواست و هدفش رشد،
پيشرفت ، تكامل و تعالى مردم و جامعه بود. امام على (ع ) هيچ گاه مردم را در جهت
حفظ و تحكيم قدرت و حكومت خود بسيج نكرد و آن گاه كه مردم را به مشاركت و يارى
آگاهانه فرا مى خواند، تصريح مى فرمود كه هدف من ساختن جامعه خودتان ، احقاق حق و
اجراى عدالت در آن است .(187)
|