امام على (ع ) فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى
مؤ سسه فرهنگى انتشاراتى
زهد
- ۵ -
مشاركت جوانان در حكومت علوى
سيد محمد طالبيان
مقدمه
يكى از بزرگترين سرمايه هاى هر كشور، نيروى انسانى آن كشور است و مهم ترين نيروى
انسانى هر كشور را در نسل جوان آن كشور مى توان يافت ، قدرت و نيروى جوانى است كه
مى تواند بر مشكلات زندگى فائق آيد و راههاى سخت و ناهموار به آسانى بپيمايد.
مزارع سرسبز و خرم با سعى و تلاش و كوشش نسل جوان آباد است ، چرخهاى عظيم صنايع
سنگين با نيروى جوانان در حركت است ، ذخاير طبيعى كه در اعماق معادن نهفته است با
همت نسل جوان در استخراج مى شود، كاخهاى مجلل و آسمانخراشهاى بزرگ جهان را اراده
خستگى ناپذير جوانان بپاداشته است ، عمران و آباديها مديون كار و كوشش نسل جوان
است ، پايه هاى اقتصاد كشورها بر نيروى فعال جوانان استوار است ، دفاع از مرزها و
حفظ استقلال و امنيت و ايستادگى در مقابل تجاوزات دشمن بر عهده نسل جوان هر كشور
است . خلاصه در همه كشورها آثار پرارج فعاليت جوانان در تمام مظاهر زندگى مشهود است
و نيروى خستگى ناپذير نسل جوان مايه اميدوارى تمام ملتهاست .
گرچه تمام ملل و اقوام بشر در گذشته كم و بيش به موضوع جوانى و ارزش جوانان توجه
داشته اند ولى پيشرفتهاى عظيم بشرى و تحولات سريعى كه قرن اخير به علت پديد آمدن
زندگى ماشينى و صنعتى و بسط علوم طبيعى در حيات اجتماعى بشر روى داده است بر اهميت
نسل جوان بيش از پيش افزوده است و دانشمندان را به بررسى و مطالعات گوناگون وادار
كرده است . در دنياى امروز، جوانان مورد توجه مخصوص قرار گرفته اند و در كليه شؤ ون
سياسى و اجتماعى و اقتصادى و صنعتى و اخلاقى سهم بزرگى را بدست آورده اند و در هر
كدام از آن ها نقش مهمى را عهده دار شده اند. آيين مقدس اسلام در چهارده قرن قبل
ضمن برنامه هاى جامع و سعادت بخش توجه مخصوصى به نسل جوان معطوف داشته و جوانان را
از نظر مادى و معنوى ، روانى و تربيتى ، اخلاقى و اجتماعى ، دنيايى و اخروى و...
تحت مراقبت كامل قرار داده است .
ارزش جوانى
اولياء گرامى اسلام جوانى را يكى از نعمتهاى پرارج الهى و از سرمايه هاى بزرگ سعادت
در زندگى بشر شناخته اند و اين موضوع را با عبارات مختلفى به مسلمانان خاطر نشان
نموده اند.
رسول اكرم (ص ) مى فرمايد: در هيچ بنده اى قدم از قدم برنمى دارد تا به اين پرسش ها
پاسخ دهد: اول آنكه عمرش را در چه كارى سپرده است . و دوم اينكه جوانيش را چگونه و
در چه راهى تمام كرده است . از اين حديث بخوبى استفاده مى شود كه اسلام تا چه پايه
به جوانى و ارزش آن توجه مخصوص دارد. اين سرمايه عظيم در پيشگاه الهى به اندازه اى
مهم است كه در روز حساب از صاحبش سوال مى شود چگونه آنرا صرف كرده است .(114)
مولى الموحدين اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايد: دو چيز است كه قدر و
قيمتشان براى مردم شناخته شده نيست مگر براى كسانى كه آن دو را از دست داده باشند:
يكى جوانى و ديگرى تندرستى و عافيت است .(115)
در اين حديث شريف اميرمؤ منان نعمت جوانى را رديف بزرگترين نعمتهاى الهى ، يعنى صحت
و سلامت ، آورده است و به اندازه اى آنرا مجهول القدر دانسته كه مى فرمايد تنها در
مواقع فقدان جوانى مى توان به ارزش آن پى برد.
امام صادق عليه السلام فرموده است از مواعظ لقمان حكيم به فرزند خود اين بود كه
فرزند من بدان فردا كه در پيشگاه الهى براى حساب حاضر مى شوى درباره چهار چيز از تو
مى پرسند: جوانيت را در چه راهى تمام كردى ؟ عمرت را در چه كارى سپرى ساختى ؟ ثروتت
را چگونه بدست آوردى ؟ و در چه راهى صرف كردى ؟(116)
استفاده از نيروى جوانى
موضوع استفاده از نيروى جوانان لايق در كارهاى مهم مملكت ، كه امروزه توجه كشورهاى
پيشرفته را بخود جلب نموده است ، مورد قبول و امضاء تعاليم عاليه اسلامى است .
پيشواى عاليقدر اسلام در چهارده قرن قبل به اين نكته مهم اجتماعى عنايت مخصوص داشت
و در كشور كوچك و نوبنياد خود از نسل جوان براى كارهاى حساس مملكت استفاده مى كرد.
رسول اكرم (ص ) در موارد متعددى پاره اى از مشاغل مهم مملكت را به جوانان شايسته و
لايق محول كرد و در كمال صراحت با قول و عمل از آنان حمايت فرمود ولى انجام چنين
عملى در محيط سراسر جهل و تعصب آنروز به سادگى انجام نمى شد. زيرا سالخوردگان حاضر
نبودند زيربار نسل جوان بروند و مطيع اوامر آنان باشند. به همين جهت موقعى كه رسول
اكرم (ص ) جوانى را انتخاب مى فرمود و او عهده دار مقام بزرگى مى كرد پيران
سالخورده رنجيده خاطر مى شدند و صريحا از آن حضرت گله مى كردند. پيغمبر اكرم (ص )
براى تثبيت روش خود پافشارى مى فرمود و در مقابل افكار ناروا و تعصبهاى جاهلانه
آنان مقاومت مى كرد و سرانجام با سخنان حكيمانه و تذكرات مؤ كد خويش آنها را قانع
مى نمود، يا لااقل به سكوت وادارشان مى كرد. به علاوه در منبر و محضر، جوانان
شايسته را مورد پشتيبانى و حمايت صريح خود قرار مى داد و بدين وسيله آنان را در
مقامات عالى ادارى مستقر مى كرد. براى مزيد اطلاع به سه مورد از عمل پيغمبر اكرم (ص
) اشاره مى شود:
مصعب مبلغ جوان پيامبر(ص )
1. يكى از اصحاب جوان پيغمبر اكرم (ص ) مصعب بن عمير است . او بسيار زيبا و عفيف ،
بلند همت و جوانمرد بود. پدر و مادرش به وى علاقه زيادى داشتند. در مكه معظمه مورد
تكريم و احترام عموم مردم بود، بهترين جامه ها را مى پوشيد و در بهترين شرايط در
كمال رفاه و آسايش زندگى مى كرد. او شيفته سخنان آسمانى پيغمبر اكرم (ص ) شد و آيين
اسلام را صميمانه پذيرفت و به شرف مسلمانى در آمد.
در سال 12 بعثت پس از بيعت گروهى از مردم يثرب با حضرت محمد(ص )، آن حضرت مصعب بن
عمير را كه جوانى شايسته و نورس بود به درخواست سران انصار به عنوان نماينده خويش
به همراه آنان به يثرب فرستاد.(117)
بر اثر دعوت و تبليغ مصعب در سال بعد 73 تن از اهالى يثرب همراه او به مكه آمدند و
با حضرت محمد(ص ) بيعت كردند.(118)
با اين بيعت زمينه مهاجرت حضرت محمد(ص ) به يثرب و تسكيل نظام اسلامى فراهم شد.
فرماندار جوان مكه
2. به فاصله اندكى پس از فتح مكه جنگ حنين پيش آمد. ناچار رسول اكرم (ص ) و
سربازانش بايد شهر مكه را (كه مركز جزيرة العرب به حساب مى آمد و بسيار هم مورد
توجه قبايل و عشاير بود) ترك مى گفتند و عازم جنگ مى شدند. لذا لازم بود براى تنظيم
امور ادارى شهر مكه ، فرماندار لايق و مدبرى تعيين شود كه در كمال شايستگى به
كارهاى مردم رسيدگى كند و به علاوه از بى نظمى هايى كه ممكن است دشمنان بوجود
آوردند جلوگيرى كند.
پيشواى بزرگ اسلام از ميان تمام مسلمانان ، جوان بيست و يك ساله اى به نام
((عتاب ابن اسيد)) را به
عنوان فرماندار و اولين والى مكه پس از فتح برگزيد.(119)
پيغمبر اكرم (ص ) به عتاب بن اسيد فرماندار برگزيده اش فرمود: آيا مى دانى تو را به
چه مقامى گمارده و بر چه قومى فرمانروا كرده ام ؟ تو را حاكم و امير اهل حرم خدا و
ساكنان مكه معظمه نموده ام ، اگر در ميان مسلمانان كسى شايسته تر از تو مى شناختم
حتما اين مقام را به وى مى دادم .(120)
فرمانده جوان رسول اكرم (ص )
3. رسول اكرم (ص ) در روزهاى آخر عمر خويش ، مسلمانان را براى جنگ با كشور نيرومند
روم بسيج كرد. تمام افسران ارشد و اميران ارتش ، بزرگان مهاجر و انصار و شيوخ عرب و
رجال با شخصيت در اين لشكر عظيم بودند.
روزى كه پيغمبر براى ديدن سپاه به خارج شهر مدينه آمد ملاحظه فرمود تمام بزرگان
مسلمانان مهياى سفرند. بدون ترديد فرماندهى چنين سپاه عظيمى فوق العاده مهم و شايان
توجه است و حتما بايد لايق ترين افسران از طرف پيشواى اسلام براى آن مقام خطير
برگزيده شود. رسول اكرم (ص ) اسامة بن زيد را طلبيد و پرچم فرماندهى را با دست خود
براى او بست و امارت لشكر را به وى محول نمود. اسامة در اين ايام ، جوانى هيجده
ساله بود.(121)
اين موضوع از نظر تاريخ نظامى در جهان كم نظير است . اين انتصاب غيرمنتظره ، بسيارى
از افسران ارشد را دچار بهت و حيرت كرد، و عمل پيشواى عاليقدر خود را با تعجب تواءم
با نگرانى تلقى كردند و با نگاههاى حيرت زده يكديگر را مى نگريستند، بعضى از آنها
خيلى زود خاطره پنهانى خود را آشكار كردند و آنچه در دل داشتند بر زبان آوردند:
چه شده است كه اين جوان نورس به فرماندهى مهاجران باسابقه و باتجربه و جنگ آزموده و
پيشقدمان در اسلام برگزيده شده است . مهاجرانى كه در اعتلاى حق و پيشرفت آيين مقدس
اسلام سوابق ديرينه و ممتدى دارند و نيز از كار آزمودگى و تجربيات جنگى فراوانى
برخور دارند و طبعا در برابر قدرت عظيمى چون رم بهتر مى توانند هدايت و تدبير نظامى
داشته باشند.(122)
رسول اكرم (ص ) از شنيدن سخنان طعن آميز بعضى از افسران به سختى خشمگين شد، در حالى
كه دستارى بر سر و قطيفه يى پوشيده بود به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
مردم ! اين سخنانى است كه درباره فرماندهى اسامه از بعضى از شما به من رسيده ؟ طعنه
هاى امروز شما تازگى ندارد. چند سال قبل كه زيد بن حارثه پدر اسامه را به فرماندهى
لشكر در موته برگزيدم ، زبان به طعن و ملامت گشوديد. به خداوند بزرگ سوگند ياد مى
كنم كه ديروز زيد بن حارثه براى امارت لشكر شايسته بود و امروز نيز فرزندش اسامه
شايستگى دارد، بايد همه شما از وى اطاعت نماييد.(123)
پافشارى و اصرار پيغمبر اكرم (ص ) در پشتيبانى از جوانان لايق و تثبيت مقام آنان
اثرى عميق در افكار عموم مسلمانان باقى گذارد. آنان كه درباره نسل جوان به غلط فكر
مى كردند، رفته رفته به خطاى خود پى بردند و تعصبهاى جاهلانه را از صفحه خاطرشان
زدودند.
از اين سه نمونه تاريخى بخوبى استفاده مى شود كه ارزش نسل جوان ، در مكتب حياتبخش
اسلام و حكومت رسول اكرم (ص ) مورد كمال توجه بوده است و آن حضرت جوانانى را كه از
نظر عقل ، فكر و هوش ، ايمان ، علم ، اخلاق ، تدبير، صلاحيت و شايستگى داشتند بر
سالخوردگان ترجيح مى داد لذا ملاحظه مى شود كه معترضان به جوان بودن آنها ايراد مى
گيرند نه جهات ديگر.
مشاركت جوانان در حكومت حضرت على (ع )
اميرالمؤ منين على عليه السلام نيز به عنوان اولين كسى كه پيامبر بزرگوار اسلام (ص
) ايمان آورد و در مكتب تربيتى آن حضرت پرورش يافته است در برخورد با جوانان از
سيره و روش پيشواى بزرگ اسلام حضرت رسول اكرم (ص ) پيروى كرده است . بررسى دوران
كوتاه خلافت و حكومت درخشان پنج ساله آن حضرت نشان مى دهد نوجوانان و جوانان با
كفايت و شايسته نزد آن بزرگوار قرب و منزلت والايى داشته اند و آن حضرت مسئوليتهاى
نظامى ، ادارى ، كشورى و تبليغى را به جوانان واگذار كرده است . مطالعه تاريخ
جنگهايى كه در دوران خلافت آن حضرت اتفاق افتاده است حاكى است نوجوانانى در صحنه
هاى نبرد حضور داشته اند و آن حضرت نه تنها از حضور آنان ممانعت به عمل نياورده است
بلكه در مواردى برخى از امور پشتيبانى و تبليغى و... را به آنان محول كرده است .
گرچه نشانى از جنگ و درگيرى روياروى نوجوانان در متون تاريخى مشاهده نمى شود و آن
حضرت از حضور نوجوانان نابالغ در درگيريهاى مستقيم جلوگيرى كرده است .
جهت اطلاع خوانندگان به چند نمونه از حضور نوجوانان در ميادين نبرد در كنار
اميرالمؤ منين عليه السلام اشاره مى شود:
1. ابوالفضل العباس سوار بر اسبى سياه
حضرت ابوالفضل العباس كه در بين شهداى كربلا مقام بالا و والايى دارد و همه شهيدان
به مقام ايشان غبطه مى خورند و هنگام شهادت پدر بزرگوارشان اميرالمؤ منين عليه
السلام ، نوجوانى در سنين نزديك بلوغ در حدود چهارده سالگى بوده است ؛ در جنگ صفين
، در حالى كه هنوز نابالغ بوده است (حدود 12 سال داشته و چون جنگ صفين تقريبا 3 سال
قبل از شهادت اميرالمؤ منين (ع ) اتفاق افتاده است ) حضور داشته است ولى امام به
ايشان اجازه جنگيدن نداده است . تنها گفته شده كه در عين كودكى و سن پايين بر اسب
سياهى سوار بوده است .(124)
2. نوجوانى كه اصحاب جمل را به قرآن دعوت كرد
پس از تلاشهاى مجدانه و بى وقفه اميرالمؤ منين عليه السلام براى تنبه اصحاب جمل و
دست كشيدن از جنگ و خونريزى به نتيجه نرسيد و تجاوز آنان به اوج خود رسيد امام براى
جنگ و نبرد با سپاه جمل مهيا شد. در ميان سپاهيان خود براى سومين بار گشت زد قرآن
را در دست راست خود بلند كرده و در برابر چشمان آنها قرار گرفت و در حالى كه اندك
اميدى براى جلوگيرى از خونريزى داشت فرياد برآورد:
((كداميك از شما با وجود اينكه كشته مى شود، اين قرآن را به دست مى گيرد
و آنان را به آنچه در آن مى باشد دعوت مى كند؟))
جوان كوفى خردسالى كه دو بار ديگر هم پيش از آن دعوت امام را پاسخ گفته بود برخاست
. وجودش سرشار از حرارت و خونگرمى بود و شعله عزم و آهنگ از چشمانش زبانه مى كشيد،
گفت :
من ، يا اميرالمؤ منين !
امام عليه السلام لحظه اى خود را به نشنيدن زد، شايد مى خواست اين پسر جوان از
وظيفه سنگين فوق به نفع شخصى قوى تر، كنار برود تا مرگ جوانى اش را نربايد و شايد
مى خواست در تاريخ ثبت شود كه جوان بى نهايت مشتاق بود و بدون كمترين اجبار و
اكراهى به اين ماءموريت رفت .
امام عليه السلام در حاليكه چشم به جوان دوخته بود فرمود:
- اگر دست راستت بريده شد با دست چپ آنرا بگير. اگر دست چپ قطع شد با دندانهايت ...
پس از اين توضيحات ذره اى ترس در جوان ايجاد نشد. و اين اشاره امام عزم او را قوى
تر ساخت !
امام قرآن را به وى داد و فرمود:
((اين را بر آنان عرضه كن ، بگو اين كتاب
بين ما و شما باشد... شما را به خدا قسم مى دهم در مورد خون ما و خونتان ...))
آن جوان خرامان در ميان جمعيت خروشان به راه افتاد، چهره خرم و شاد و لبخند درخشان
و زنده اش از شادى او سخن مى گفت ، گويى همچون ساعت زفاف به حجله عروس مى رود.
قباى سفيدش او را مشخص مى ساخت و بر منظر زيبايش مى افزود. سپاهيان كوفه در صفهاى
خود ايستاده او را نظاره مى كردند. همچنانكه او راه خود را در ميان سرنيزه هاى
دشمنان به جلو مى شكافت دلهاى آنان در اطراف او پرواز مى كرد. اگر موفق شد از ريختن
خون جلوگيرى كرده است ، و اگر افراد جمل دعوت مقدس او را كه كتاب آسمانى به طهارتش
سخن مى گويد، پذيرفتند، همه مردم به صفهاى برادرانه خود بازمى گردند.
اما حرص عداوت سپاه جمل را خورده و انسانيت آنان را به توحش تبديل كرده و طبيعت
بشرى شان در پشت خوى درندگى وحشيان و جنگليان پنهان شد. پس بر سر آن جوان ريختند و
او را زدند، حتى احترام به قرآن كه در دست گرفته بود نيز مانع آنان نشد. با توجه به
آن كه بدون سلاح پيش آنان كه سرتاسر مسلح بودند، رفته بود، و چنين كسى در امان بايد
باشد، ولى ملاحظه او را نكردند.
ياران جمل اين جوان را كه از هر سلاحى جز قرآن برهنه بود محاصره كردند، و با سر
نيزه هاى تجاوز كارشان به او حمله ور شدند. اما او همچنان در برابر تجاوز پايدارى
كرده و با ارده اى استوار پيوسته آن مردم را به وحدت مى خواند. دست راستش را
بريدند، قرآن را به دست چپش داد و ماءموريت خود را ادامه داد وقتى ضربت تجاوزكارشان
ديگرى آن دست را نيز به روى خاك انداخت چانه اش نيز هنوز قدرت داشت كتاب مقدس را
نگه دارد. قرآن را در ميان سينه و گلويش گرفته و كوشيد تا دعوت صلح را به گوش آن
مردم برساند كه : ((كتاب خدا بين ما و
شماست ... خدا را خدا را در مورد خونهاى ما و خونهاى خودتان ...؟))
گوش شنوايى نبود و صداى جوان خردسال را قطع كردند و بقاياى سر زمين افتاده و قباى
پاكيزه سفيدش را كه به خون سرخ گلگون شده بود، زدند و از ميان بردند.(125)
على (ع ) فرمود: اكنون ريختن خون آنها مباح شده مادر آن جوان چنين گفت : خداوندا آن
جوان مسلمان آنها را به اسلام دعوت كرد. او كتاب خدا (قرآن ) را بدون ترس تلاوت مى
كرد مادر آنها عايشه ايستاده بود و مى ديد ولى او كه آنان را به جنگ واداشته و امر
داده بود آنها را از ريختن خون خون مسلمانان نهى نكرد.(126)
يك نوجوان سپاه معاويه را به قرآن فرا مى خواند
1. در جنگ صفين نيز امام همانند جنگ جمل قبل از آغاز جنگ و نبرد توسط يك جوان سپاه
معاويه را به قرآن دعوت كرد. امام عليه السلام در حاليكه يارانش آماده نبرد بودند
فرمود: چه كسى اين قرآن را پيش آن سپاه مى برد، و آنان را به آنچه در آن هست فرا مى
خواند؟
كسانى كه چند ماه پيش در سرزمين بصره همراه او بودند، پيش از آغاز جنگ و نبرد چنين
جملاتى را از امام شنيده بودند و سرنوشت آن جوان را كه در سپاه جمل را به قرآن فرا
خواند به ياد داشتند. از ميان ياران امام (ع ) جوانى آماده شد، شكوفه سال بود، از
اين دعوت به حركت در آمد و پاسخ داد: اى امير مؤ منان ، من آنرا مى برم !
كسى جز اين جوان از ميان جمعيت به درخواست امام (ع ) پاسخ نداد، على (ع ) نگاهى به
جمعيت و پسرك انداخت . جوان نازك بدن و باصرار و عزم آهنين گفت :
- من آنرا مى برم !
- امام فرمود: پس بگير!
آنرا گرفت و عازم صفوف دشمن گرديد. ولى هرگز بازنگشت . او را هم شبيه رفيق قبلى اش
كه بوسيله سربازان تحت فرمان شتر سوار كشته شد، به فيض شهادت نائل آمد. دستى را كه
قرآن در آن قرار داشت بريدند و نفسى كه براى دعوت به صلح آمد و رفت مى كرد قطع
كردند. چوب سبز درخت جوانى او را رشد نايافته بريدند و در خاك افكندند.(127)
5. پرچمدار نوجوان قبيله ربيعه
يكى از روشها و شيوه هاى اميرالمؤ منين على عليه السلام در جنگها دادن پرچم به
جوانان بوده است اين شيوه براى گروهها و قبايل طرفدار و حامى ايشان نيز شيوه اى
مرسوم و رايج بوده است . طرفداران و اصحاب حضرت در سازمان دفاعى خودشان غالبا پرچم
هاى خود را به جوانان سلحشور و پرشور مى سپردند به يك نمونه از اين موارد اشاره مى
گردد.
در بحبوحه جنگ صفين على عليه السلام با مشاهده پرچمهاى برافراشته پرسيد: اين پرچم
ها از كيست ؟
- پرچم هاى قبيله ربيعه است .
امام براى آنان دعا كرد و به عنوان بزرگداشت آنان فرمود:
((بلكه پرچم هاى خدا هستند! خدا
دارندگانش را حفظ كند پايدارشان دارد، و قدم هايشان را ثابت نگه دارد)).
آنگاه به نوجوانى خردسال كه پرچم سرخ رنگى را بر دوش داشت اشاره كرد و فرمود:
- جوان ! مى دانى كه پرچم ات چند زرع است ؟
- آرى ! به خدا قسم ، ده زرع است !
امام عليه السلام ، با لبخند عبور كردند.(128)
جوانان در مناصب نظامى و حكومتى
بررسى تاريخ كشورها و جنگهاى مختلف در ادوار تاريخى نشان مى دهد كشورها و حكومتهايى
كه توانسته اند روحيه حماسى و غيرت جوانان را حفظ كنند و زمينه مشاركت و حضور آنان
را در عرصه هاى مختلف حفظ كنند پيروزيهاى بزرگى در ميادين مختلف بدست آورده اند و
كشورها و حكومتهايى كه فاقد اين توانايى بوده اند طعم تلخ شكست و عقب ماندگى را
چشيده اند لذا به جرات مى توان گفت جوان گرايى يكى از مزيتها و محاسن حكومتها بشمار
مى رود و هر دولتى كه بتواند نيرو و نشاط و انرژى جوانان خود را در مسير پيشرفت و
تعالى جامعه بكار گيرد پيشرفتهاى محيرالعقولى را بدست خواهد آورد و بسيارى از
ناممكن ها را ممكن خواهد ساخت .
امام على عليه السلام كه به خوبى از وجود نيرو و نشاط و روحيه حماسى و غيرت جوانان
آگاه بوده است بسيارى از مناصب ادارى و نظامى را به جوانان شايسته و يا كسانى كه
دوران جوانى خود را در دامن اسلام گذرانده اند و از زلال معرفت و تربيت دينى نبوى و
علوى سيراب گشته اند، سپرده است كه به چند نمونه اشاره مى شود:
1. محمد بن حنفيه پرچمدار جوان
در جنگ جمل هنگامى كه نبرد آغاز شد، امام على (ع ) پرچم را به پسر جوانش محمد بن
حنفيه سپرد و وى را به پايدارى و استقامت در برابر مشكلات فراخواند و فرمود:
((اگر كوهها از جا كنده شوند تو آرام باش
! دندانهايت را بر هم بفشار! سرت را به خدا عاريت ده ، گامهايت را بر زمين ميخكوب
كن ! با چشمان خود به انتهاى صف دشمن نظر كن ! و چشمت را پايين انداز! و بدان كه
پيروزى در نزد خداى سبحان است .))(129)
زمانى كه امام فرزند جوانش را روانه ساخت ، نسبت به وى عارى از شفقت و مهربانى نبود
و بلكه جانش از مهر به او لبريز بود و بيم آن داشت كه جوانش شكار مرگ شود! اما هدفى
بالاتر و والاتر از عاطفه و احساسات داشت . و بر سر آن بود تا با مال و جان و فرزند
خود در راه آن هدف فداكارى كند و از سوى ديگر پسر جوانش محمد را براى اين امر خطير
و پرچمدارى سپاه لايق و شايسته مى دانست چه بسا ديگران از عهده اين كار برنمى آمدند
البته دو فرزند ديگرش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نيز چنين شايستگى و لياقتى
داشته اند ولى گويا امام مى خواهد شاءن محمد را نيز كه جوانى پر انرژى است نشان دهد
و شايد خواسته است آن دو را از خطرات احتمالى مصون و محفوظ نگه دارد كه نسل او را
پس از خودش استمرار بخشند چنانكه رسول اكرم (ص ) پس از شهادت جعفر بن ابيطالب از
جنگيدن على عليه السلام ممانعت كرد.(130)
روزى به محمد گفته شد:
((چرا پدرت در جنگ به تو افتخار مى كند،
و به حسن و حسين افتخار نمى كند؟)) پاسخ
آن جوان نشان عظمت روح و علو شاءن اوست . او بدرستى قدر و منزلت دو برادرش را در
پيشگاه پروردگار و در دل مردم شناخته بود بدون آنكه به آنان رشك و حسد ورزد گفت :
((آنان دو چشم پدرم و من بازوى راست او
هستم ، لذا پدرم با بازوى خود از دو چشمش دفاع مى كند...))(131)
2. قنبر پيك ويژه امام عليه السلام
يكى از جوانانى كه بسيار مورد محبت و علاقه ويژه و خاص امام على عليه السلام قرار
گرفته قنبر غلام آن حضرت است . او از جمله جوانان نامدارى است كه در دوران حيات
مادى و ظاهرى امام على (ع ) كمر به خدمت آن حضرت بسته بود و پس از شهادت ايشان به
مبارزات حق طلبانه ادامه داده تا اينكه در اين راه شربت گواراى شهادت را سر كشيد.
نقل شده در يكى از روزها امام او را به بازار فرستادند تا دو دست لباس براى حضرت و
خودش تهيه كند. او يك لباس بهتر براى امام و لباسى ارزانتر و براى خودش تهيه كرد.
لباس مجلل تر را به امام داد و ارزانتر و ساده تر را براى خود نگه داشت ولى امام
لباس بهتر و زيباتر را به قنبر بخشيدند و فرمودند تو جوان هستى و جوانان از لحاظ
فطرى زيباطلب هستند. اين لباس براى تو مناسب تر است .(132)
هنگامى كه منزل عثمان در محاصره شديد معترضان قرار داشت خليفه از معاويه استاندار
شام در خواست كمك مى كند اين خبر محاصره كنندگان را تحريك كرده و حلقه محاصره را
تنگ تر و از رسيدن آب به منزل خليفه جلوگيرى مى كردند. در اين شرايط عثمان برفراز
بام منزلش رفته و فرياد مى زند: آيا على در ميان شما هست ؟ جواب مى دهند: خير عثمان
از بام فرود مى آيد. اين خبر به امام عليه السلام مى رسد. حضرت قنبر غلام خويش را
نزد او مى فرستد عثمان مى گويد: فرزندان و خانواده ام در مضيقه هستند تشنه و گرسنه
اند به على بگو براى ما آب بفرستد. قنبر باز مى گردد و جريان را بازگو مى كند. امام
عليه السلام به وسيله خويشان خود براى عثمان و خانواده اش آب فرستاد و محاصره
كنندگان به احترام امام (ع ) ممانعت نكردند.(133)
در جنگ صفين نبرد شديد و تن به تن در جريان بود و امام گاهى حمله مى كردند و زمانى
باز مى ايستادند. در اين شرايط هماهنگ كردن لشكر مشكل شده بود. امام به قنبر پيك
ويژه خويش فرمود: به طرف ميمنه برو عبدالله بن جعفر و فرزندم محمد را بگو تا گوش به
فرمان من باشند و چشمانشان بسوى من باشد؛ چون حمله كردم ، حمله ور شوند و نيز كميل
بن زياد و سليمان بن صرد خزاعى را خبر ده و به جانب ميسره نيز برو و به اهل ميسره
نيز اين پيام را ابلاغ كن تا بالجمله لشكر به فرمان من باشند و متلاشى نشوند.(134)
معاويه غلامى داشت به نام حرب ، به او گفت : اى حرب هميشه تو را مردانه و پر دل
يافته ام و در كارهاى خطير به تو اعتماد داشته و در معضلات و مضيقه ها از تو كمك
گرفته ام . اگر در اين ساعت به لشكر على حمله كنى و دسبرد نيكويى بزنى و كارى كنى
كه شادى مرا فراهم گرداند تو را از مال خود آزاد كنم و از لذت غلامى به عزت خواجگى
ارتقايت دهم .
حرب گفت : فرمانبردارم و امتثال امر تو را از جان عزيزتر دارم . به ميدان مى روم و
در بندگى و عبوديت تو كوشش فراوان مى نمايم .
پس به ميدان قتال آمد و جولان داد و رجز خواند و مبارز طلبيد. قنبر ركابدار
اميرالمؤ منين سوى او شتافت و سر راه بر او بگرفت و گفت :
باش تا پاداش خويش را ببينى !
حرب متوجه قنبر شد ولى قنبر او را مهلت نداد و نيزه اى بر او زد كه از سينه اش گذشت
و از پشت او بيرون آمد. حرب افتاد و جان داد. معاويه از مردن حرب بسيار دلتنگ شد و
بر مرگش بى تابى فراوانى كرد. و آخر الامر نيز قنبر در راه دفاع از مقتداى خويش جام
شهادت نوشيد.
روزى حجاج بن يوسف ثقفى گفت :
مى خواهم يكى از اصحاب على را بكشم به او گفتند كسى را بهتر از قنبر سراغ نداريم .
حجاج قنبر را احصاره كرد و گفت : تويى قنبر؟ گفت بلى .
حجاج گفت : از دين خود بيزارى بجوى !
قنبر گفت : اميرالمؤ منين عليه السلام به من گفته است كه تو بدون جرم مانند
گوسفندان ذبح مى شوى !
حجاج دستور داد او را ذبح كردند!(135)
شهسوار جوان و پارساى كوفه
عكبر بن جدير اسدى جوان شهسوار كوفه نام داشت . عكبر كه سخت پارسا و زبان آور بود و
در صفين حضور داشت در برابر على (ع ) به پاخاست و گفت :
((اى امير مؤ منان ما را از خداوند عهدى در دست است كه با وجود آن به
مردمان نيازمان نيست . ما پافشارى كرديم و آنان نيز پايدارى نمودند، من لختى پيش با
ديدن اين حقيقت از پايدارى دنيا دوستان در برابر پافشارى آخرت جويان ، و شكيبايى
اهل حق در برابر اهل باطل و دلبستگى شيفته وار اهل دنيا در شگفت شدم . سپس نيك
نگريستم و از نا آگاهى خود نسبت به اين آيه از كتاب خدا بيشتر در شگفت شدم كه مى
فرمايد: ((آيا مردم چنين پنداشتند به صرف
اينكه گفتند: ما ايمان آورده ايم ، رهايشان كنند و بر اين دعوى هيچ امتحانشان
نكنند. (هرگز چنين نيست ) و ما امتهايى را كه پيش از اينان بودند به امتحان و
آزمايش درآورديم تا خدا دروغگويان را از راستگويان كاملا معلوم كند.
((و مقام منافق و مؤ من پاك را از هم جدا سازد.))(136)
على (ع ) او را ستود و فرمود: خيرت باد(137)
عوف بن مجزئه مرادى ، رزم آور كم نظير كه تنى چند از عراقيان را كشته بود به ميدان
مبارزه آمد و بانگ برداشت : اى مردم عراق آيا مردى هست كه شمشيرش را به كف گيرد و
با من بجنگد؟ من شما را با لاف و گزاف خويش نمى فريبم . مردم عكبر را صدا زدند وى
از ياران خويش جدا شد و به سوى او رفت و كسان همه در جايشان ميخكوب شدند رزم آور
مرادى ايستاده بود و مى گفت :
در شام امن و آسايش فراهم است و هراس وجود ندارد. در شام داد و بيداد و ستم نباشد و
در شام گشاده دستى رواج دارد نه امساك و امروز و فردا كردن . عكبر به هماوردى وى
رفت ، سرود:
شام سرزمين خشكى است و عراق از باران رحمت و نعمت غوطه ور است در آن امامى جاى
گزيده كه دادگر است ولى در شام مردى زشتخو حكومت مى كند.
عكبر و مرادى چند ضربه نيزه با يكديگر مبادله كردند، و عكبر وى را كشت معاويه همراه
با افرادى از قريش و تنى چند از نزديكان بر فراز تپه اى بود عكبر رو به سوى معاويه
نهاد و اسبش را با تازيانه نواخت و شتابان به سوى معاويه تاخت . معاويه به او
نگريست و گفت : به راستى اين مرد يا بى خرد است يا به امان خواهى آمده است . از او
باز پرسيد براى چه آمده است ؟ مردى به سوى او شتافت و در حالى كه همچنان اسب مى
تاخت به بانگ بلند از وى پرسيد: چه مى خواهى ؟
ولى پاسخى نداد، و شتابان پيش رفت تا به معاويه رسيد. سواران نيزه ها را به سويش
نشانه رفتند. عكبر كه اميدوار بود، در برابر سرعت و صلابت جمله او پيرامون معاويه
را ترك كنند و او را با وى تنها گذارند تنى چند از مردان را كشت .
اطرافيان معاويه با نيزه و شمشير، معاويه را پناه دادند و چون دست او به معاويه
نرسيد بانگ زد. اى پسر هند، مرگ و شوم تو را شايسته تر است من جوانى اسدى هستم ،
يعنى من جوانى اسدى بيش نيستم و دليرانه خود را به اينجا به هماوردى با تو رساندم
ولى تو كه داعيه سالارى دارى در پناه يارانت از مقابل من گريزانى ! سپس نزد امام
على (ع ) بازگشت امام از او پرسيد: اى عكبر چه چيز تو را بر آن داشت كه چنان كنى و
خود را به مهلكه اندازى ؟ گفت :خواستم پسر هند را به هماوردى با خود برانگيزم
(138)
4. مخالفت جوانان عنزه با صلح تحميلى
پس از آنكه ورقه زرد رنگ پيمان نامه حكميت توسط اشعث بن قيس به گروههاى مختلف
سپاهيان اميرالمؤ منين عليه السلام در نبرد صفين عرضه شد فريادهاى اعتراض از هر سو
بلند شد.
در اين ميان دو جوان از قبيله ، ((عنزة
)) شعار لا حكم الا الله را براى اولين بار سر دادند. اين دو جوان پس از
آن چون گردبادى به طرف سپاه معاويه به راه افتادند و با هجوم به صفوف دشمن به نبرد
پرداختند تا اينكه شربت شهادت نوشيدند.(139)
اين دو جوان برادر بودند كه غيرت جوانى شان به جوش آمد و حاضر نشدند صلحى كه ذلت و
خوارى را به دنبال داشت و بر امام على (ع ) تحميل مى شد، بپذيرند لذا به تنهايى
بسوى دشمن هجوم بردند و با شكافتن صفوف سپاهيان دشمن تا نزديكى محل استقرار معاويه
پيش رفتند و بر در چادر معاويه جرعه شهادت سركشيدند. نام اين دو جوان ،
((جعد)) و
((معدان )) بوده است .(140)
5. محمد بن ابى بكر استاندار و فرماندار لايق
امام على عليه السلام ته تنها در ميدان نبرد به جوانان شايسته و سلحشور توجه داشت
بلكه در سپردن مسئوليتهاى كشورى و مناصب حكومتى نيز به آنان توجه و عنايت خاصى داشت
يكى از جوانانى كه علاوه بر فرماندهى سپاه در ميدان جنگ مسئوليت حكومتى بخش مهمى از
حكومت حضرت را عهده دار بود محمد ابى بكر است كه بطور مختصر به شايستگى ها و كارهاى
اين جوان برومند اشاره مى شود:
محمد ابن ابى بكر يكى از برجسته ترين كارگزاران و سرداران و استانداران حكومت علوى
است او كه جوانى 25 ساله بود پس از قيس بن سعد، يار باسابقه و كارآزموده ى حضرت على
(ع ) به استاندارى ولايت مصر منصوب شد.
پس از به خلافت رسيدن حضرت على (ع ) طلحه و زبير و عايشه جنگ جمل را در سال 36 هجرى
قمرى راه انداختند وى در اين نبرد جزو سرداران امام بود. نزديك كوفه امام ايشان را
به همراه فرزندش محمد بن حنفيه خودشان براى جمع آورى نيرو به كوفه فرستادند كه به
علت مخالفت ابوموسى اشعرى (والى كوفه ) موفق به بسيج نيرو نشد.(141)
در روز جنگ كه سپاه دو طرف رو در روى هم صف كشيدند محمد فرماندهى قلب لشكر را به
عهده داشت .(142)
و در بحبوحه نبرد هنگامى كه نزديك بود با پى شدن جمل عايشه جنگ به سود على (ع )
خاتمه يابد، حضرت از محمد كه محرم عايشه بود در خواست كرد در حين سقوط مواظب خواهرش
باشد. امام على (ع ) سعى داشت حريم عفاف عايشه دريده نشود و احترامش در حدى كه
شرايط ميدان جنگ اقتضا مى كرد حفظ گردد؛ زيرا عايشه همسر پيامبر(ص ) بود و پاسدارى
از حرمتش پاس از حريم پيامبر(ص ) محسوب مى شد و از سوى ديگر ضرب و شتم و دريدن پرده
عفاف او به عنوان ام المومنين و زن محبوب مسلمانان و رسول اكرم (ص )، عواطف مردم را
به نفع دشمنان فرصت طلب على (ع ) تغيير مى داد تا افكار عمومى جهان اسلام را بر ضد
على (ع ) بسيج كنند، در اين جا تنها محمد بن ابى بكر بود كه به خاطر محرميتى كه با
عايشه داشت مى توانست امام على (ع ) را در رسيدن به خواسته اش كمك كند و اين مشكل
را حل كند. لذا بدستور امام خود را به كجاوه رساند و بندهاى كجاوه را كه به شكم جمل
بسته شده بود قطع كرد و به آرامى عايشه را از روى شتر به زمين گذاشت و سپس به دستور
امام عايشه را به منزل عبدالله بن خلف خزاعى برد و از آن جا نيز همراه چهل زن با
شخصيت - كه امام آنان را به لباس مبدل ((مردانه
)) ماءمور حفاظت از عايشه كرده بود(143)
- او را به مدينه منتقل كرد.
پس از جنگ جمل امام على عليه السلام قيس بن سعد يار وفادار خويش را از استاندارى
مصر عزل و محمد ابن ابى بكر را به جاى ايشان منصوب كرد. قيس پس از عزل به كوفه رفت
و در نبرد صفين همراه امام على (ع ) در كنار آن حضرت با سپاه معاويه جنگيد.
امام على عليه السلام در حكم انتصاب محمد از وى درخواست مى كنند در خلوت و جلوت
تقواى الهى را پيشه خود سازد و در نهان و عيان به ياد خدا باشد. با مسلمانان نرم خو
و با مفسدان سختگير باشد... محمد پس از قرائت حكم انتصاب خودش براى مردم سخنانى را
ايراد كرد كه اوج تقوا و احساس مسئوليت او را نشان مى دهد. وى گفت همانطور كه
شنيديد، اميرالمؤ منين از من پيمان گرفت و من هم آن چه در توان دارم برايتان انجام
مى دهم و كوتاهى نمى كنم . اگر در آثار و اعمال من نشانى از اطاعت خدا يافتيد خدا
را شكر كنيد، زيرا هادى انسان اوست و اگر عمل نادرستى از من سر زد، تذكر داده و
توبيخم كنيد، اين حق شماست و مايه خوشبختى من خواهد بود.(144)
هنوز چند صباحى از ولايت محمد بر مصر نگذشته بود كه حضرت خواست براى اصلاح مقررات
قضايى مصر و احكام شرعى فردى و ساير امور مبتلا به حكومتش منشور جامعى بفرستد. لذا
امام على عليه السلام عهدنامه بسيار مهم و مفصلى خطاب به محمد و اهالى مصر نوشت كه
الان تمام آن نامه در دست نيست و مصادرى هم كه آن را نقل كرده اند به صورت يكسان
نقل نكرده اند. اما متن گزيده آن بدين قرار است :
((از اهتمام و جديت تو را به امورى كه هم
براى تو و هم براى مسلمانان ضرورى است تعجب كردم ! گمان مى كنم آنچه تو را به اين
كار واداشت ، نيت صالح و پاك و فكر ناب و والاى تو بوده است .))(145)
براى اينكه اهميت بيشتر انتساب محمد بن ابى بكر به استاندارى مصر را دريابيم مناسب
است به وضعيت خاص و استثنايى مصر در بين ولايات اشاره شود.
سرزمين باستانى مصر از لحاظ فرهنگ و تمدن در ميان ساير مناطق تحت قلمرو اسلام
موقعيتى ممتاز داشت و به بركت رودخانه نيل بسيار حاصلخيز بوده است ؛ بطورى كه از
محصول نواحى حوزه نيل ، ساليانه سه مرتبه برداشت مى كرده اند.
اين منطقه بدليل اهميت آن و نيز حاصلخيز بودنش دائما مورد طمع قدرتها بوده است .
يونانيان در جنگ با روميان سلطه خود را بر مصر از دست دادند. و مصر تحت نفوذ سياسى
حكومت روم شرقى (بيزانس ) در آمد. بيزانسى ها در مصر بدليل زورگويى حكام و كشمكش
هاى مذهبى و... مورد نفرت و كينه ساكنان قرار داشتند. در اين شرايط اين كشور بدست
سپاهيان مسلمان فتح شد. از نامه هاى مبادله شده بين عمروعاص و خليفه دوم اهميت فتح
مصر را در آن زمان مى توان دريافت .(146)
اين شهر از عايدات فراوانى برخوردار بود و يكى از پادگانهاى مهم نظامى جهان اسلام
در آن جا بود و از همه مهمتر مجاور شام و حكومت معاويه بود كه در صورت برخوردارى از
حاكميت مقتدر، مى توانست تهديدى بر ضد معاويه باشد. طبيعى است كه على عليه السلام
پس از پذيرش خلافت ، براى منطقه اى اين چنين حساس و فوق العاده با اهميت و آماده
انفجار بهترين و كارآمدترين ياران خود را برگزيند لذا نخست قيس بن سعد بن عباده و
سپس محمد بن ابى بكر و از وى مالك اشتر را انتخاب كرد.
امام على عليه السلام در نامه اى كه بنا به درخواست محمد براى او ارسال مى كنند
اهميت منطقه حكومتى او را يادآور شده و دستورات حكومتى راهگشايى صادر مى كنند:
محمد! بدان كه حكمرانى بزرگترين ولايات را به تو سپردم ، شايسته است كه در آن منطقه
بر جان و دين خود بيمناك باشى ، روزى يك ساعت هم كه شده (در انديشه دين و جانت باشى
) و در صورتى كه بتوانى خدا را بر رضا و خشنودى احدى به غضب نياور... و شما اى
اهالى مصر! تا مى توانيد كارى كنيد كه كردارتان گفتارتان را تصديق كند، و خفايتان ،
نهانتان را، زبان و اعمالتان مخالف يكديگر نباشد.(147)
|