امام على (ع ) فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى
مؤ سسه فرهنگى انتشاراتى
زهد
- ۳ -
الگوى خانوادگى امام على (ع )
وقتى سخن از خانواده و امام على (ع ) به ميان مى آيد بى ترديد زندگى زناشوئى او با
فاطمه زهرا تداعى مى گردد و آنگاه كه مى گوئيم (فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها) نه
تنها خانواده اسوه بشريت را به ياد مى آوريم و احترام رسول اكرم به ام ابيها بلكه
احترام خاص امام على (ع ) به زوج گراميش به ذهن ما خطور مى كند مى گوئيم كدام مكتب
يا مشرب براى بقاء خانواده امام على (ع ) نازل شده است و يا حتى قشرهاى مختلف جوامع
امروزى مى توانند با ادعاهاى كم محتواى فمنيست (و يا رفع تبعيض از زن )، خانواده
على گونه را با شيوه هاى خود محك بزنند. تجلى شخصيت زن در جمهورى اسلامى ايران در
ابعاد، تفوق و تقدم تحصيلى در سطح عالى ، احراز مشاغل حساس و پرورش زنان ما كه در
متن توسعه انسانى و رسيدن به مقامات كدبانويى يا مادر خانواده شدن دقيقا در چهارچوب
خانواده على گونه خواهند بود كه تداوم حقوق زنان خانواده نيز يك مطلب اساسى است .
مراحل پيام رسانى لازم
1. پيام دهنده با جمع آورى و بررسى علمى احاديث مربوط به خانواده على گونه و سنديت
آمارى آنها پيامهايى در مورد خصوصيات خانواده متعالى فراهم مى سازد، كه پيام دهنده
آن خانواده اميرمؤ منان است .
2. پيام گيرنده تمامى قشرهاى مسلمان در ايران و ديگر جوامع اسلامى خواهند بود.
3. محتواى پيام برگرفته از احاديث معتبر و حتى قرآن كريم است (اگر چه امام على (ع )
را قرآن ناطق مى دانيم ).
4. وسيله پيام رسانى نه تنها انواع وسايل ارتباط جمعى و رسانه هاى گروهى است بلكه
تنظيم يكسرى اطلاعات مدون و انتشار آن از طريق اينترنت و شبكه هاى كامپيوترى امروزى
نيز در اولويت خاصى خواهد بود.
اعتبار خانواده على گونه
اين مقاله با مفهوم جمعيت شناسى خانوار و زمينه جامعه شناسى خانواده آغاز شده است .
بعنوان يك الگوى اصيل خانواده اشاره اى به مصاديق قرآن و احاديث در خانواده امام
على (ع ) داشته ايم .
اصولا خانواده يك سلول و يا يك واحد كوچك اجتماعى است كه دقيقا مسؤ وليت پذير است
(در حالى كه واحدى چون كمون افلاطونى ، كيبولس اسرائيلى و يا پارتنر و هم اطاقى )
نه تنها مسئوليت پذير نيستند بلكه زمينه ساز فساد و آسيب اجتماعى مى باشند.
در سال 2000 ميلادى بعد متوسط خانواده در كشورهاى اسلامى از 5/8 در يمن تا 6/3 در
آذربايجان سابق شوروى متغير است . در حالى كه در سطح جهان بعد متوسط خانوار 8/4 نفر
است . با ذكر نمونه هايى از توصيه هاى قرآن كريم و احاديث معتبر، درصد عمده اى از
توصيه ها در مورد تشكيل خانواده ، نقش زن در خانواده ، خاصه پايدارى و بقاء خانواده
بوده است :
1. تاءكيد بر حفظ و دوام خانواده در قرآن كريم پيش از شكل گيرى خانواده بوده است .
2. آمار نمونه احاديث توصيه شده براى بقاء خانواده دو برابر تشكيل خانواده بوده است
.
3. درصد احاديث هم براى حفظ موقعيت دختران و هم براى امانت الهى تلقى كرد.
زوجه در خانواده بالا بوده است (12 تا 13 درصد)، اعتبار جنس اناث هم در خانواده پدر
و نيز شوهر بسيار والا معرفى شده است كه در آمار مربوط فرق معنادارى بين تعداد
توصيه ها براى حفظ موقعيت دختران و زوجه ها كه امانت الهى خانواده ها تلقى شده اند.
گويى كه حفظ شخصيت حقوقى جنس زن در كودكى و بزرگسالى از اهميت خاصى برخوردار است .
4. در بررسى آمارى نمونه آيات قرآنى كه توصيه هاى مربوط به بقاء و حفظ زناشوئى دو
برابر عقد زناشوئى ملاحظه شده نمونه آيات مورد مطالعه مصداق دقيقى از كل آيات قرآنى
مرتبط با اين موضوع بوده است . (تفاوت معنادارى نداشته است ).
5. در خانواده رهبانيت گوشه گيرى و اجتناب از زينت و زيبايى بدعت تلقى شده و دين در
متن زندگى اجتماعى مردم است .
6. خدمت به اعضاء خانواده از كودك گرفته تا سالمند اولى تر از فخرفروشى ، تظاهر به
انفاق به ديگران است .
7. حق فرزندان خانواده برخوردارى از آموزش و پرورش جسمى و روحى ، تغذيه و سكونت
سالم و حلال است .
8. نيكى و خوش رفتارى با عيال خانواده بهترين و بدرفتارى با عيال نشانه لئامت معرفى
شده است .
9. مدارا با زن و عدم تنفر از آنها، سرزنش نكردن زنان و بخصوص احترام به زنان مؤ من
تاكيد شده در خانواده على گونه ، مردان مالك زن خود نيستند (هرگز نزنيد كه حتى سرخ
شود)، زحمت زن در خانواده جهاد تلقى مى شود، هزينه و خرج در خانواده بيشترين اجر را
داشته است . زن خوش خلق نعمت به حساب آمده است .
10. مساوات و برابرى زنان در خانواده ، ارزش مولود دختر، توصيه خريد مخصوص براى
دختران خانواده ، احترام پيامبر به دختر خويش ، مقام مادرى زن كه بهشت زير پاى
مادران است و اينكه نزد مادر ماندن خود يك جهاد است و نيكى به مادر ثواب حج دارد كه
نمونه اى از مكارم خانوادگى است .
11. در مورد ارزش و اعتبار ازدواج و همسردارى ، زن ثروتمند بى شوهر همچون فقير است
. و ازدواج به همراه پاكدامنى هم ثروت است و هم كمك به زيبايى زن مى كند.
نام برخى از روايت كنندگان احاديث منتسب
به رسول اكرم (ص )
انس بن مالك ، مغيره بن شعبه ، الطيرانى ، عايشه ، ابى امامه ، احمد سمره ، النسائى
، ابن حبان ، البخارى ، جابر، ابى هريره ، ابن عساكر، ابن عمر، مسلم ، كعب بى عجره
، رزبن ، حاكم ، المقدام بن معدى كرب ، عبدالله بن عمر، ابن ابى بخيح ، البيهقى ،
ابن ماجه ، ابى سليمان مولى ابى رافع ، الترمذى ، ابن عباس ، شيخ رشيد رضا، حمزة
فتح الله ، ابن مسعود، جابر، ابو داوود، معاويه بن حيده ، ابويعلى ، البزار، عمرو
بن الاحوص الجيشى ، جميل بيهم ، ابن عمرو بن العاص ، قيس غفارى ، شرجبيل ابن شفعه ،
النوى ، لقمان بن بشير، ابن مردويه ، عقبه ، طلحه ابن معاويه السلمى ، عبدالله
عفيفى .
منابع
1. قرآن كريم
2. وصيتنامه رسول اكرم (ص )
3. الترغيب و الترهيب
4. جامع الصيفى
5. الحاكم
6. حقوق النساء فى الاسلام
7. رجال الصحيح
8. رياض الصالحين
9. زن عرب در جاهليت و اسلام
10. صحيحه
11. فداء الجنس
12. مجمع
13. معجم الكبير
14. المره فى التاريخ و الشريعه
15. المستدرك
16. المسند
17. وائله
18. الاوسط
خداشناسى در نهج البلاغه
دكتر على ذكاوتى
در نهج البلاغه از امكان شناخت نسبى خداوند سخن رفته است . اين معرفت دو راه دارد:
اول آگاهى از محدوديت و خطاهاى كه در بعضى روشهاست كه اينها عبارتند از وهم ، وسايل
و ادوات ، حواس و تجارب . دوم راههايى كه (بطور نسبى ) مى توان خدا را شناخت و
اينها عبارتند از: نشانه هاى او، صفت و ساخت او ، تدبير او، اندازه گيرى هاى او،
فطرت و فسخ تصميم انسانها (فسخ عزائم ). اين شناختن گرچه بس قليل است ، اما به
اقتضاى قرآن ، نهج البلاغه نيز به تفكر و نظر بسيار توجه كرده است .
صفات خداوند حد ندارد به عبارت ديگر وصف خالصانه ، نفى صفات از اوست ، هر صفتى غير
از موصوف است و هر موصوف غير از صفت . از خداوند بايد صفاتى چون كيفيت ، تشبيه ،
تمثيل ، حلول و امكان ، تجسيم ، كثرت ، معلوليت و تجزى را تنزيه كرد. هر گاه خدا را
با صفات محدود كننده وصف كنيم به معنى محدود كردن خدا در چارچوب امكان است . امكان
ازليت خدا را نفى مى كند. كلمه الله به دو معنى است . اول اينكه از ريشه اله يعنى
معشوق و دوم از ريشه وله به معنى مايه حيرانى است . مگر بدان مقدار كه خدا خواسته
است و خدا توقيف كرده ، يعنى صفات و اسماء خدا توقيفى اند موقوف بدان اوصاف و اسماء
كه خود فرموده است .
صفات خدا با اوصاف ذاتى (ثبوتيه ) و سلبيه و صفات فعل دسته بندى و بيان مى شود.
صفات ثبوتيه يا ذاتى ، صفاتى است كه عين وجودند و از او جدايى ناپذيرند. مثل عليم ،
قدير، كريم ، رحيم ، ودود، بصير، خبير. اين صفات ذاتيه خدا بدون ادوات و حواس و
جوارح ، بدون اكتساب ، بدون اخبار و بدون آنكه مسبوق بر عدم باشد، عالم را در احاطه
خود دارد و هيچ چيز مانع و حجاب آن نيست و نهايت ندارد. پس در حس و لمس (استلام )
نمى گنجد. همچنين خداوند در عدد نمى گنجد زيرا عدد (حتى بى نهايت ) مستلزم دور و
نيز تكرر است . پس احدى است كه تفسير عددى نبايد كرد. خدا همچنين واحد است يعنى مثل
و همتا ندارد .
اوليت خدا، ابتدا ندارد بر هر آغازى مقدم است . همچنين خداوند ابديت دارد يعنى
خاتمه و پايان ندارد. خدا بر همه چيز احاطه دارد و حركت نياز ندارد و زمان كه ناشى
از حركت است در يد قدرت خداست .
خداوند زوال ناپذير و پاينده است (قيوم ) نيز عين عدل و قسط و حليم است . خداوند
ظاهر و باطن است يعنى هيچ پرده اى او را مستور نتواند داشت و در عين حال در باطن
هاست . و حواس و مشاعر ما نيست كه او را درك مى كند با همه چيز قرين است اما نه با
تماس . خداوند غنى است ، نه مستغنى (مستغنى ، مبرى از عدم غنى است ).
صفات فعلى
صفات فعلى به معنى فاعليت ابزارى و آلى نيست . او خالق ، فاطر، بارء (بارى )، مصور،
صانع ، جاعل و بديع ، مبتدع ، منشى ، رازق و...است .
دامنه صفات فعل خدا گسترده است . بارى بودن به معنى خلق موزون و خلق نقشه دار و يا
تصوير خلقت است . خدا جاعل است يعنى به معنى جاسازى است كه حاكى از احسن بودن خلقت
است .
جنبه تربيتى
در بحث خداشناسى نهج البلاغه ، قسمتهايى كه نقل خواهد شد به طور عمده محتواى تربيت
را تشكيل مى دهد. با تعمق در معانى پر دامنه اين بخش مى توان به دلالت هاى بينشى و
روشى نيز توجه كرد. زيرا همچنانكه آلفرد مورث و ايتهد هم در عصر جديد توجه كرده است
. عالم و آدم داراى نظامات و حركاتى است كه خدا محور آنست . در اسلام محوريت به عبد
شدن ، مؤ من شدن ، متقى شدن ، فلاح ، فوز، رضوان و قرب الهى مى انجامد. خدا مبداء و
مقصد ارزشها و دانشهاست . اسامى و صفات خدا كه ذكر شد ابعاد بى انتهاى دانش و ارزش
را باز نماياند و البته بشر نيز بنابر لطف الهى ، قبسه اى نصيب برده است . آثار
تربيتى اعتقاد به خدايى كه نهج البلاغه را (با الهام از قرآن مجيد) مطرح مى كند پر
دامنه و عميق و نافذ و اثر گذار است و امكانات نظرى الهام بخش و دلالات تربيتى نهج
البلاغه را نشان مى دهد. اعتقاد به چنين خدايى ، روح آدمى را اشباع مى كند. چنين
خدايى سزاوار هر گونه عبادت و حاصل عبادت بندگى و بندگى خدا عين آزادى است (من از
آن روز كه در بند تواءم آزادم ) با چنين خداى شنوا و دانا و زنده ابدى و ازلى و
قيوم و مالك و رحيم انسان چه جاى آن دارد كه فرار كند يا اميد خود را از دست بدهد
يا بر خدا پيشى بگيرد. بدين گونه ، پرواى از خدا، كه اساس حكمت ، تفكر، استنباط،
شهود و ادراك و نظر، (ديدن و تواءم با تعمق ) گوشه هايى از نظم تربيتى نهج البلاغه
روشن مى شود.
حضرت على (ع ) ما را هشدار مى دهد كه به ناتوانى خود در برابر صفات الهى اقرار كنيم
. چه بسيار توهماتى كه اهل انديشه در طول تاريخ داشتند و عالم و آدم را محدود و
مسدود مى شمردند و حضرت اعلام و افشاء مى كند كه شمارندگان در شمارش نعمتها درمانده
اند يعنى كه از اين گونه نظام سازيهاى نظرى كم دامنه دست برداريد.
هر چند كه حضرت على (ع ) عجز آدمى را برملا مى كند اما از آنسوى اين سخن ، به
امكانات بس وسيع مادى و نعمات براى آدمى اشاره مى كند. از جمله اينكه افق خوشايندى
است فراروى تربيت آدمى .
فرقه و نحله ها و مسالكى كه در مرزهاى پيش ساخته متوقف شدند و نظام هاى بسته و
تمامت گرا (توتاليته ) پرداختند از تموجات و تنوعات احوال آدمى غافل بودند و نظام
هاى تربيتى و اجتماعى و سياسى جبار ساختند غافل از آنكه فقط خداست كه به همه حدود و
پايان جريان آنها تسلط دارد (علم تفصيلى ) چنين است كه مى فرمايد بنياد و آغاز دين
شناخت است . اين شناخت اساسى است محكم . و فقط بنياد علوم و معارف و فنون نيست .
بلكه بنياد اخلاق و رفتارها و كنشها نيز هست . اگر توحيد را معنى كنيم هم وحدت و هم
احديت خدا و هم تلائم قوانين عالم (و نه تزاحم آنها) مطرح مى شود. اينها مقدمه
اخلاص است (در برابر تجسم و حلول و نيز شوب ).
تلائم قوانين عالم نيز از آفاق خوشايند فرا روى اخلاق ، علم و تربيت است .
خداوند كه خود صمد است . در عين حال عالم پر از غوغاى اوست با جهان و انسان رابطه
احاطه ، نورى ، (سوره نور - آيه نور) و رابطه قيومى و رابطه معيت و صانعيت و مالكيت
مطلقه و رابطه حفظ با عالم دارد. يعنى دست از عالم نمى كشد. رابطه خدا رب و مربوبى
، رابطه عبوديت و رابطه خالقيت است . خلقت خدا، خود نشانه جود است .
خلق كردم من كه تا جودى كنم |
خلقت آدمى و نسبت و اضافه تشريفى دميدن روح الهى در آدمى نيز از نشانه ها و ظهورات
اكرام آدمى است . نزديك تر بودن خدا به انسان از رگ گردن نيز هم ظهور اكرام آن و هم
معيت و حضور روحانى دائم است . كه البته بايد در همه اين رابطه ها قدوسيت و تنزيه
را در نظر داشته باشيم . علم و احاطه خدا بر جهان و انسان چنين است و جاى آنست كه
از فرشتگان هم تنزيه و توحيد را بياموزيم . هستى انسانى كه در برابر جاودانگى و
جلالت خداوند هيچ است با توضيح و اقناع و دعوت و پندار زدايى و تذكر و اصل حكمت در
اين بخش مختصر از نهج البلاغه بكار رفته است از هيچ به هدف شايسته اى اميدوار مى
شود كه آغاز فلاح ، فوز، ((رضوان ، و قرب
تواند بود. حضور دائم و ازل و ابد خدا بر امكان ، خود از آفاق دلنواز تربيت است و
ضمنا نشانگر اينكه همه حال و همه جا و به گونه هاى مختلف امكان امتحان و افتنان و
بلا و تمحيص هست .
(( الحمدلله الذى لا يبلغ مدحته القئلون
)) حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه همه گويندگان از مدح و ثناى او
عاجزند. اين عظمت حيرت انگيز در صحنه هاى گسترده و گسترش پذيرى هستى و اين همه
فضايل والايى ها در موجودى محدود چون انسان ، آيا با ستايش و سپاس پيمودنى هست ؟
آيا ستايش ستايشگران قطره اى در برابر عظمتى بى پايان نيست .
(در اينجا ديدگاه جهان شناختى ، انسان شناختى و خداشناسى مطرح شده است ، حدود
محتواى تربيت مورد اشاره قرار گرفته است ).
(( لا يحصى نعمائه العادون
)) و شمارندگان و حسابگران در شمارش نعمتها و بخششهاى او درمانده اند،
(ديدگاه جهان شناختى و خداشناسى ) اين جمله را هم بايد از معجزات نهج البلاغه دانست
. فلاسفه بسيارى و دانشمندانى از قديم و جديد و شرق و غرب تصويرى از كيهان و جهان
ارائه مى دادند كه در جستجوى حد و سد بوده است . اين تصوير محدود و مسدود به انسان
نيز تعميم پيدا كرده است . و در بسيارى از نظريه پردازيهاى روانى و جامعه شناسى و
تربيتى هم ديده مى شود از جمله مقام معلم و مقام شاگرد و رفتارها و نظامات تربيتى
بطور عجيبى اين محدوديتها را بيان و توجيه مى كند و بدين گونه استعدادها و شكوفه
هاى وجود آدمى را در خود مى پژمراند. در اين عبارت حضرت على (ع ) هم به نعمتهاى
نامحدود معنوى و هم مادى تاءكيد شده است . آدمى مى تواند از وجود محدود مادى و به
عبارتى ((تورم خود طبيعى
))، فرا رود و اين خود نعمت شمارش ناپذيرى است .
(( و لا يودى حقه المجتهدون
)) كوشندگان نمى توانند حق او را اداكنند (ديدگاه جهان شناختى ،
خداشناسى ، محتوا و انسان شناسى ) احاطه بر عظمت مقام خدايى امكان ندارد. منتهى
درجه سپاسگزارى ، اعتراف بنده به عجز از اداى نعمت است .
(( الذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص
الفطن )) زيركى هاى هوشهاى غواص به او دست
نمى يابند. (خداشناسى ، انسان شناسى ) بلندى اوج پرواز بلند همتان و بلند انديشان
از نفوذ در دامنه اعلاى كلمات ربوبى عاجزند.
تصور خدا در فلسفه دكارت به حد يك ((صانع
))
تحويل مى شود، گفته اند اين خدايى بود كه از اول ، مرده به دنيا آمده بود و آنان
براى بيان نامتناهى بودن صفات خداوند دو دليل آورده اند: اولا صفت تابع موصوف است
چون ذات خداوندى بى نهايت است اوصاف او هم نامتناهى و بى حدند. ثانيا چون اوصاف
خداوند از علل و مجارى عالم ماده (جرم و بعد و حركت و تحول و زمان ...) فراتر و
برتر است پس مشمول حد كه از نواميس عالم طبيعت است نمى گردد.
(( فطر الخلايق بقدرته و نشر الرياح برحمته
و وتد بالصخور ميدان ارضه ))
(ديدگاه جهان شناختى ) خداوند جهان را با قدرت خود (كه غير از قدرتهايى است كه ما
شناخته ايم ) آفريد و نسيمها و بادهاى روحبخش رحمتش بوزيد و حركات مضطرب زمين با
نصب كوهها قرار يافت .
(( اول الدين معرفته
)) (روش و هدف و محتوا را تعيين مى كند كه بر اساس ديدگاهها و مقبولات
اسلام است )
مقوم دين ، شناخت خداست . بدين معنى كه دين بدون خالص كردن انديشه از هر چه جز اوست
ناقص مى ماند. مى توان گفت اخلاق انسانى و متعالى با تكيه بر بنياد فرا حسى آن قوام
مى گيرد. در حقيقت بسيارى از كسانى كه واقعا اخلاقى عمل مى كنند بواقع بنياد اخلاق
و انديشه آنها دينى است و اگر نيك در خود بنگرند ايمان قلبى را در خود خواهند يافت
(و اقرار به زبان و عمل و رفتار نيز شايد جارى خواهد شد) استاد جعفرى در تعريف دين
مى نويسند: تنظيم زندگى طبيعى و روانى در مسير جاذبيت الهى .
(( و كمال معرفته التصديق به
)) شناخت كامل ، تصديق و گرويدن به اوست . (ديدگاه ، هدف ، روش ، محتوا،
ثمره )
معرفت ، مراتب گوناگونى دارد. معرفت ، شناسايى ظنى از پنجاه درصد به بالا تا بيش از
99 درصد است و نيز شناسايى قطعى با توجه به تاءثير آن در بخشى يا همه سطوح روانى ،
همگى معرفت اند. تصديق مورد نظر على (ع )، تصديقى است كه بر همه سطوح روان آدمى
واقع مى شود.
(( و كمال تصديق به توحيده
)) و تصديق كامل ، يگانه دانستن اوست . (ديدگاه ، هدف ، روش ، محتوا،
ثمره ) اين تصديق به سه جز (اعتقاد، يگانگى ، خدا) قابل تجزيه است . اعتقاد و
وابستگى روانى آدمى است كه اگر كامل شود روح را دگرگون مى كند.
يگانكى ، اين واژه معانى دارد به اين وصف :
1. آغاز اعداد
2. انتزاع وحدت از افراد يا وحدت هدف آن عوامل
3. وحدت ناشى از عوامل واحد يا وحدت هدف آن عوامل
4. وحدت به معنى بى نظيرى بودن
5. وحدت صدق و اطلاق قانونى بر اشياء يا افراد
6. وحدتى كه نشان دهنده مثل يا ضد يا محدوديت تعيين حسى و عقلى نيست . اين اشاره به
منزه بودن وحدت خداست .
وحدت قوانين عالم و عدم تزاحم آنها (كه به موجب آيه قرآن اگر جز اين بود سبب فساد
عالم مى شد) از ادله وحدت خداوندى است . على (ع ) مى فرمايد اگر خداى ديگرى بود او
نيز پيامبرانى مى فرستاد.
(( و كمال توحيده الاخلاص له
)) و كمال توحيد خالص گردانيدن عمل براى اوست . (ديدگاه ، هدف ، روش ،
محتوا، ثمره )
1- اخلاص در برابر شوب است . انسان موحده از هر چه جز خداست پرهيز دارد و به او شرك
نمى ورزد.
2. اخلاص در برابر تجسم و حلول و عوارض آن است . كه انسان موحد خود را از آن خالص
مى سازد.
(( الذى ليس لصفة حد محدود))
براى صفت او حد محدودى نيست .
صفات خداوند از سنخ و نوع صفات موجودات مركب نيست . هر چند كمال و رحم و رحمانيت و
قدرت و جلال و جمال همگى صفات خداست اما ذات خدا چون مركب نيست و اين زاويه نگاه
ماست كه صفات خدا را تفكيك مى كنيم . خداوند جامع اين صفات است و كمال مطلق است و
((چيزى مثل او نيست )).
((و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه
)) به همين معنى است . يعنى صفات زائد بر او را نفى كنند (ديدگاه ، هدف
، روش ، ثمره )
(( و من قال فقد ضمنه و من قال على م فقد
اخلى منه )) (خداشناسى ، جهان شناسى ،
انسان شناسى ) كسى كه خدا را در چيزى توصيف كند خدا را در آن جاى داده و اگر خدا را
روى چيزى توهم كند آنرا از خدا تهى ساخته است . خداوند بر عالم هستى محيط است . هم
تصورات آدمى و هم اجزاى عالم هستى نمى توانند خدا را در خود بگنجانند يا از آن خالى
شوند. پس مشرب حلول به معنى محدود ساختن خداست و حضزت عيسى و حضرت على (ع ) - خلاف
نظر حلوليه - نمى توانند ظرف خدا باشند.
(( و مع كل شيئى لا بمقارنه و غير كل شيئى
لا بمزاياة ))
(21) (خداشناسى ، انسان شناسى ، جهان شناسى ) بدون پيوستگى با عالم ، با
عالم است و بدون گسستگى از عالم ، غير از عالم است .
رابطه خدا و جهان شامل رابطه احاطه و رابطه قيومى و رابطه معيت و صانعيت و مالكيت
مطلقه و رابطه حفظ (يعنى از عالم دست نكشيده است ) و رابطه رب و مربوبى ، رابطه
عبوديت ، رابطه ملكوتى و رابطه نورى (آيه نور، سوره نور) مى باشد. رابطه خدا با
انسان رابطه معيت ، نزديكى بيشتر از رگ گردن به او، اكرم آدمى ، مسجود ملائك ،
خليفة الهى (اضافه تشريفى است نه اينكه جزئى از روح خدا در آدمى دميده شده باشد)است
.
(( فاعل لا بمعنى الحركات و الالة
)) او عامل و فاعل است نه به معنى استخدام آلات و اعمال حركات . فاعليت
خداوندى ابداع و انشاء است و همه هستى بى سابقه هستى و بنابراين بى ابزار بوجود
آمده اند.
بصيرت مورد نظر على بن ابيطالب ، ديدن مادى و محتاج عضو چشم و طيف و شعاع مادى و
رنگ و غيره نيست . بصيرت ، جهتى از علم خداوندى است كه سابق و مقدم بر وجود موجودات
و جزئيات .
در مورد غير مادى بودن بصيرت خداوندى دو نظر مطرح است : اولا از علم هست كه نيازى
به امور مادى را مى فهمد هم غير مادى را. وجدان نيازى به ديدن فعلى امور ندارد. اين
معنا مناسب اين مقام است .
نظر ديگر اينست كه اطلاق بصر (وسمع ) به خدا، اسناد قدرت به اوست يعنى استعاره است
. يعنى قدرت دال برفعاليت است .
(( متوحد اذلا سكن يستاءنس به لا يستو حش
لفقده )) يگانه اى كه بى نياز از دمساز است
كه از جدايى او وحشتى يابد (ترجمه جعفرى ) منفرد است و تنها بوده هنگامى كه سكنى
(مايه اطمينانى ) نبوده تا با آن ماءنوس شود (ترجمه فيض الاسلام ) خدا بى ابتدا و
اول اولهاست . در عين حال به ما هشدار داده مى شود كه از تشبيه انسان به خدا احتراز
كنيم . هر گونه تقيدى كه براى خدا تصور كنيم - تقليد به زمان ، مكان و از اين قبيل
- با ((تنزيه
)) منافات دارد. (در اينجا به خداشناسى ، انسان شناسى و جهان شناسى نظر
دارد).
خلقت آدمى
(( انشا الخلق انشاء و ابتداة ابتداء))
هستى را انشاء كرد (بدون ماده پيشين ) و خلقت را ابتدا كرد.
تصور هيولى كه قرنها بر فلسفه حكومت كرده است تصور ناقصى است و بخشى از واقعيات را
تبيين مى كند نه واقعيت ابتداى خلقت را. چاره اى نيست كه تصور ديگرى از هيولى داشته
باشيم . ذرات عالم قابل تبديل به يكديگرند. كوانتوم به جرم ، جرم به انرژى و... بر
خلاف رايج ، هيولى واقعيت مادى نمى تواند باشد بلكه محصول فعاليت ذهن است . علاوه
بر آن ، همچنانكه فعاليت ذهن آدمى نمونه هايى بى سابقه از واقعيت بى سابقه ماده
حامل را به ما نشان مى دهد مى توان پذيرفت كه ((خلقت
انشايى و ابتدايى )) كه مخصوص وجود منزه
خداست ، پذيرفتنى است .
در آفرينش نه انديشه و تدبيرى به جولان درآورد و نه تجربه اى و نه حركتى مايه ايجاد
عالم شد بى آنكه قواى مضطربى در او متمركز شود بساط هستى را پهن كرد.
خدا در امر آفرينش نيازى به انديشه و حركت ندارد. زيرا انديشه براى روشن كردن مجهول
است . همچنين حركت به معنى تصور وجود فاصله بين اراده و عمل و ايجاد است . (انسان
شناسى ، جهان شناسى ، محتوا، خداشناسى ).
(( احال الاشياء لا وقاتها و لائم بين
مختلفاتها)) موجودات را در مجازى اوقات به
جريان انداخت و امور مختلف را هماهنگ ساخت . يعنى جريان اشياء اينست كه با داشتن
ارتباط در عين اختلاف ، سيستم كاملا سنجيده اى دارند (تلائم نه تزاحم ).
(( و غرز غرائزها و الزمها اشباحها))
يعنى هر يك از حقايق را طبيعتى معين بخشيد و ملزم به هيئت و تعينى كرد.
هر يك از حقايق عالم طبيعت ، موجوديت خاص و تعيين يافته اى دارند كه در ميدان تحول
و تكاپوى آن واقعيت است . آنچه مايه ابهام است موضع گيرى ما در برابر حقايق است .
(( عالما بها قبل ابتدائها محيطا بحدودها و
انتهائها عارفا بقرائنها و احنائها)) (جهان
شناسى ، محتوا، خداشناسى ) به همه مخلوقاتش پيش از وجودشان داناست و به همه حدود و
پايان جريان آنها تسلط دارد و به هويت و جوانب كائنات ، علم مطلق و محيط او، مستولى
است . يعنى علم خداوندى بطور تفصيلى شامل مى شود بر جزئيات و كليات . و آنچنانكه
بعضى فلاسفه گفته اند، كلى و اجمالى نيست . (انسان شناسى )
(( ثم انشاء سبحانه فتق الاجواء و شق
الارجاء و سكائك الهواء)) (جهان شناسى ،
محتوا، خداشناسى )
خداوند سبحان جوها را از هم شكافت و جوانب و ارتفاعات فضا را باز كرد. اين جمله
امير المؤ منين (ع ) اشاره به آيه 30 از سوره انبياء است كه مى فرمايد آسمان و زمين
يكپارچه و بسته بود و ما آنها را از هم باز كرديم .
(( فاجرى فيها ماء متلاطما تياره متراكما
زخاره حمله على متن الريح العاصفه و الزعزع القاصفه ))
آب انبوه و پر موج و خروشان را كه بر پشت باد تندوزان و پرقدرت قرار داده بود در
لابلاى فضاى باز شده به جريان انداخت .
(( فامرها برده سلطها على شده و قرنها الى
حده الهواء من تحتها فتيق و الماء من فوقها دفيق .))
(جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا).
باد تندوزان آب را از جريان طبيعى بازداشت و آنگاه باد نيرومند را بر آب مسلط كرد و
آب را بر آن قرارداد فضا در زير باد پرقدرت باز و آب در روى باد جهنده و جنبان شد.
يعنى ماده بنيادين خلقت جهان اين ((آب
)) بوده است .
(( و ابعد منشاها))
يعنى منبع آن باد تندوزان را دور از مجراى طبيعى قرار داد. يعنى آن باد نيز سابقه
طبيعى نداشته است . اين خلقت نيز انشايى است (جهان شناسى ، محتوا)
(( حتى عب عبابه و رمى بالزبد ركامه فرفعه
فى هواء منفتق و جو منفهق فسوى منه سبع سماوات جعل سفلاهن موجا مكفوفا و علياهن
سقفا محفوظا و سمكا مرفوعا بغير عمد يدعمها و لا دسار ينظمها.))
در اين هنگام ، انبوه تراكمى از آب سر به بالا كشيد و كف برآورد، خداوند سبحان آن
كف را در فضايى باز و تهى بالا برد و آسمانهاى (ديده و ناديده ) را بساخت . پايين
ترين آسمانها را از موجى مستقر بنا نهاد كه حركتى به اين سو ندارد. و بالاترين
آسمانها را سقفى محفوظ در مرتفع ترين فضا، قرار داد بى ستونى كه آن را برپا دارد و
بدون ميخ و طنابى كه آن هارا بهم بپيوندد. (جهان شناسى ، محتوا، خداشناسى ) منظور
از اين كلمات اينست كه خداوند آسمانها و زمين را از پاشيدگى و گسيختن نگه مى دارد.
يعنى بطور مستقيم تحت مشيت الهى است .
(( ثم زينها بزينة الكواكب و ضياء الثواقب
)) آنگاه آسمان را از با آرايه ستارگان و روشنائيها بياراست (خداشناسى ،
جهان شناسى )
(( و اجرى فيها سراجا مستطيرا))
خورشيد را با فروغ گسترده به جريان انداخت . (جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا)
(( و قمرا منيرا فى فلك دائر و سقف سائر و
رقيم مائر)) و ماه فروزان را با روشنائيش
در فلكى گردان و سقفى چرخان و صفحه منقوش به دوران درآورد. (جهان شناسى ، خداشناسى
، محتوا)
آفرينش فرشتگان
(( ثم فتق مابين السموات العلا، فملاءهن
اطوارا من ملائكته )) سپس خداوند، آسمانهاى
بلند را از هم باز كرد و ميان آنها را پر از انواعى از فرشتگان ساخت . (جهان شناسى
، محتوا، خداشناسى )
(( منهم سجود لايركعون
)) برخى از فرشتگان سجده كنندگانى هستند كه ركوعى ندارند (جهان شناسى ،
محتوا، خداشناسى )
(( و ركوع لاينتصبون
)) برخى ديگر همواره راكعند و قامت راست نمى كنند (جهان شناسى ،
خداشناسى ، محتوا)
(( و صافون لا يتزايلون
)) گروهى به صف هستند و همواره چنينند (جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا)
(( و مسبحون لا يساءمون
)) تسبيح كنندگانى اند كه خستگى ندارند (جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا)
(( لا يغشاهم نوم العيون و لا سهو العقول
)) نه بر چشمشان خوابى و نه بر عقول آنان اشتباهى .
(( و لا فترة الابدان و لا غفلة النسيان
)) نه بر كالبد آنان سستى و نه بر آگاهى شان غفلت و خاموشى .
(( و منهم امناء على وحيه و السنة الى رسله
)) دسته اى از فرشتگان را امناى وحى قرار داد و آنان را زبان گوياى
رسولانش كرد.
(( و مختلفون بقضائه و امره
)) دسته ديگر را وسايط اجراى قضا و امر خود كرد. (جهان شناسى ، خداشناسى
، محتوا، انسان شناسى ) در موارد فوق هست . روش تذكر بكار رفته است .
مشبهه و ويژگيهاى آن در كلام امير مؤ منان على (ع )
دكتر محمد مهدى ركنى يزدى
از امير مؤ منان حضرت على (ع ) علاوه بر احاديث و روايتهاى گوناگون و فراوان كه در
كتابهاى حديث آمده ، مجموعه اى نيز يك جا فراهم آمده كه گردآورنده آن سيد رضى (م .
404 در بغداد) خصوصيت مشترك آنها را فصاحت و بلاغت شمرده و
((نهج البلاغه ))
خوانده است . اين اسم براى آن مجموعه هر چند صحيح و بجاست ، اما واقع اين است كه
بيشترين اهميت و ارزش اين سخنان را بايد در تعليمات ، دستورها و حكمتهايى دانست كه
با صيغه ادبى قوى بيان شده ، به طورى كه سرمشق ادبا و خطبا قرار گرفته است و با
وجود اين مزيت مهم اين كتاب شريف معانى ژرف و سنجيده ، مباحثى كه در جوامع انسانى
به كار مى آيد، تحليل حوادث روزگار و توضيح علل وقايع ديگر مطالب كاربردى است كه با
واقع بينى براى هدايت مردم بيان شده و از اين رو اثرى جاويدان براى دستيابى به
حقايق جهان و راه نجات از فتنه هاى دوران است .
در اين گفتار كه بنابر احتصار است متن و ترجمه خطبه كوتاه 38 نهج البلاغه درباره
((شبهه ))
است با توضيحى مختصر نقل مى كنيم ، بدين اميد كه راه رهايى از شبهات - كه فضاى
اجتماعى و سياسى كشور را تيره كرده - روشن گردد، و اينك متن خطبه و ترجمه آن :
(( و انما سميت الشبهة شبهة لانها تشبه
الحق . فاما اولياء الله فضياؤ هم فيها اليقين ، و دليلهم سمت الهدى و اما اعداء
الله فدعاؤ هم فيها الضلال و دليلهم العمى ، فما ينجوا من الموت من خافه و لا يعطى
البقاء من اءحبه
)):))
شبهه را شبهه ناميده اند چون حق را ماند، ليكن دوستان خدا را فريفتن نتواند، كه
يقين چراغ - رهگذر - ايشان است و رستگارى راهبر. اما دشمنان خدا را گمراهى دعوت
كننده است و كورى همراه برنده . پس نه آن كه بيم مرگ دارد از آن رهد، و نه آن كه
زندگى جاودانه خواهد بدان رسد.
در توضيح شبهه نوشته اند ((اسم است از
اشتباه ، و آن حكمى يا موضوعى است كه حلال يا حرام بودن آن معلوم نباشد)).
ابن ابى الحديد با توجه به اين معنى لغوى است كه مى نويسد: (آنچه اهل حق بدان
احتجاج مى كنند. ((شبهه
)) خوانند). در اين واژه پوشيدگى و عدم صراحت وجود دارد. لذا به معنى
((امرى كه در آن حكم به صواب و خطا نكنند))
نيز آمده ، و يكى از مباحث اصول فقه هم مى باشد اما اغلب مرادف شك و ترديد است .
آنچه در اين نوشته موردنظر است و در سخن امام على (ع ) نيز منظور شده شبهه در عقيده
و مسائل اصولى در دين يا مباحث سياسى است ، كه بخصوص پس از انقلابها و تحولات عظيم
اجتماعى پيش مى آيد و حضرت نيز با آن روياروى بودند. مراكز فرهنگى و آموزشى ما نيز
با حمله تبليغاتى دشمنان خارجى و داخلى روبه روست ، و مى بينيم كه با القاء شبهات
مختلف دينى در اصول اعتقادى تشكيك مى كنند و پايه هاى اعتقادى جوانان را سست مى
نمايد و سپس اهداف سياسى شان را به اجرا در مى آورند.
امير مؤ منان مردم را در برخورد و مقابله با اين پديده فرهنگى و اجتماعى به دو دسته
تقسيم مى كنند: اولياء الله كه به مقام بلند ((يقين
)) رسيده اند و به روشنى آن ، نادرستى شبهه برايشان واضح مى شود. راهبر
آنان ((سمت هدايت
)) يعنى راه روشن و راست هدايت است .
ابن ابى الحديد اين راه يابى رستگارى براى مؤ من بايسته مى داند، به اين دليل كه هر
كس مقدمات پيدا شدن شبهه را بررسى كند و به امور يقينى و قطعى تكيه كند فساد و به
اشتباه انداختن كه لازمه شبهه هست برايش روشن مى شود و در ورطه خطا نمى افتد. اما
دشمنان خدا و ناگرويدگان را گمراهى به خود مى خواند و كوردلى راهبر است و جز اين
نيز نشايد. زيرا باطل گرا به امور يقينى تكيه نمى كند، بلكه دلبستگى و علاقه به
آيين و مسلكى كه دارد. و تعصب به راه و روش سياسى و اجتماعى اش پرده ضلالت و كورى
در برابر ديدگانش كشيده از درك حقيقت محرومش گردانده است .
اكنون كه معنى ((شبهه
)) روشن شد، خصوصيات مهم آن را به شرح زير بيان مى كنيم و روش رويارويى
با آن را ارائه مى دهيم :
1. شبهه پديده ايست فرهنگى ، اجتماعى ، سياسى كه در پى هر تحول و دگرگونى وضع جوامع
، چهره نشان مى دهد و افراد كم تجربه يا ناآگاه از اصول اعتقادى را به خود فرا مى
خواند.
2. شبهه مقوله ثالثى است بين حق و باطل كه در خارج موضوعيت دارد. شبهه باطلى است حق
نما، از اين رو فريبنده و گمراه كننده است .
3. شبهه در برابر ((حق
)) تاب مقاومت ندارد، بدين جهت خود را به جاى حق جا مى زند و موجب
گمراهى و فريب خوردن مى شود. مثلا در واقعه صفين ، معاويه و لشكريانش برباطلند و
حضرت على (ع ) - به صريح حديث نبوى - بر حق و با حق . حيله معاويه در بر سر نيزه
كردن قرآنها ايجاد شبهه است كه گروهى را فريب داد زيرا در ذهن آنها ايجاد شك و
ترديد كرد.
4. شبهه پايگاه استوار شيطان براى ايجاد تزلزل روانى ، فكرى ، عقيدتى و سياسى است .
به بيان ديگر انعكاس شبهه در ذهن به صورت شك و دودلى است .
5. شبهه يكى از عوامل ياءس و منزوى كردن مردم عادى است از فعاليتهاى اجتماعى و اداى
تكليف نسبت به حكومت و جامعه اسلامى .
6. شبهه از علل مهم تفرقه افكنى و از بين بردن اتحاد و اتفاق مردم يك كشور است و
نتيجه آن سود بردن دشمنان از اين پراكندگى است .
در سخنان گرانمايه و آموزنده مولا اميرالمؤ منين على (ع ) در نهج البلاغه كلمه
((شبهه
)) 10 بار و جمعش
((شبهات )) 12 بار به كار
رفته ، كه در همه اين موارد بار معنايى منفى دارد، مثلا نقطه مقابل يقين در عقيده
است : (( و انى لعلى يقين من ربى و غير
شبهة من دينى (خطبه 22)، ينقدح الشك فى قلبه لاول عارض من شبهة (قصار الحكم ، 147).))
آمدن پيامبران براى از بين بردن شبهات عقيدتى بوده :
(( اءرسله بالدين المشهور... ازاحة للشبهات و احتجاجا بالبينات (خطبه
2).)) از جمله صفات گمراهان اين است كه به
شبهات عمل مى كنند: (( يعلمون بالشبهات و
يسيرون فى الشهوات (خطبه 106 و 88) )) ؛ و
شگفت آور آن كه فاسقان بدكار در شبهات فرو رفته اند و ادعاى باز ايستادن از آن را
دارند: (( يقول اقف عند الشبهات و فيها وقع
(خطبه 87).))
اينك بايد راه رهايى از شبهات را كه خواه و ناخواه در دوران زندگى هر كسى پيش مى
آيد و صورتهاى گوناگونى دارد پيدا كرد.
نخست بايد توجه داشت كه شبهه خود وسيله اى براى آزمون انسانهاست ، و عكس العملى كه
رويارويى با آن انجام مى دهد نشان دهنده شخصيت و عقايد و دلبستگى هاى اوست .
مى دانيم اين مكتبى است عملى و بر عقيده و انديشه اى كه به شخص ديندار تعليم مى دهد
بازده عملى دارد و تكليفى است كه بايد انجام دهد. در پيش آمد
((شبهه )) حضرت على (ع ) و
ديگر معصومين دستورى خردپذير داده اند و آن باز ايستادن و توقف است .
صدوق (در امالى ) از حضرت صادق (ع ) نقل مى كند كه از پدرانشان روايت كرده اند كه
رسول خدا(ص ) فرمود امور بر سه قسم است : امرى كه هدايت و صلاح آن برايت روشن است
آن را پيروى كن . امرى كه گمراهى و نادرستى آن برايت آشكار اجتناب نما، امرى كه
مورد اختلاف است (حقيقت ) آن را به خداى عزوجل واگذار.
از كلمات قصار اميرالمؤ منين (به شماره 113) است : ((
لاورع كالوقوف عند الشبهة
)) : هيچ پرهيزكارى چون توقف و باز ايستادن
در رويارويى با شبهه نيست .
در حديثى كه از امام باقر(ع ) روايت شده سبب اين دستور باز ايستادن ذكر شده :((
الوقوف عند الشبهة خير من الاء قتحام فى الهلكة .))
((اقتحام )) بى انديشه در
كارى درآمدن است ، و به سختى در افتادن . بديهى است هركس در امورى شبهه ناك توقف
نكند و بدون تاءمل و تفكر در آنچه سرانجامش روشن نيست وارد شود به هلاكت خواهد
رسيد، هلاكت جسمانى يا روحى و دينى ، كه شبهات باطلى است به صورت حق و خوراك فاسدى
به ظاهر سالم ، كه ذائقه جان دانشمندان حقيقت بين و حق شناس آن را تشخيص مى دهد و
بايد از آنان مدد گرفت .
منابع
1. نهج البلاغه ، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى ، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب
اسلامى ، چاپ اول ، شركت افست ، 1368،(ص ) 38.
2. همان ماءخذ، تعليقات خطبه ها، 461.
3. شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد (عبدالحميد بن هبة الله المدائنى )، داراحياء
التراث العربى ، بيروت ، 1409 ه -/ 1989 م .، 1/212.
4. منتهى الادب فى لغة العرب ، عبدالرحيم بن عبدالكريم صفى يورى ، چاپ افست از طبع
تهران ، كتابفروشى اسلاميه و ابن سينا...، 1377 ه - شبه .
5. رك : لغت نامه دهخدا، چاپ اول از دوره جديد، بهار 1373، جلد نهم ، شبهه .
6. شرح نهج البلاغه ، 1/212.
7. در كتب اهل سنت و جماعت آمده : (( على
مع الحق و الحق معه و على لسانه و الحق يدور حيثمادار))
(ابن مردويه ، كتاب المناقب ، به نقل از الغدير 3/278، حاكم استدراك صحيحين (3/124)
اين حديث را صحيح شمرده (به نقل از فضائل الخمسه بن الصحاح السته ، 2/208)
8. رك : (( المعجم المفهرس لا نفاظ نهج
البلاغه ،)) محمد دشتى - كاظم محمدى ، مؤ
سسه النشرالاسلامى (التابعة ) لجماعة المدرسين بقم المشترفه ، 1364 ش . شواهد نقل
شده برگرفته از اين ماءخذ است .
9. يعنى با نخستين شبهه اى كه روبرو مى شود آتش شك و ترديد در دل او زبانه مى كشد
(شرح نهج البلاغه ابن ميثم ، كمال الدين ميثم بن على بحرانى ، ترجمه محمدرضا عطائى
، بنياد پژوهشهاى اسلامى ، 1374، 5/545).
10. ازاحت : دور گردانيدن از جاى ، دور كردن (لغت نامه دهخدا).
11. سفينة البحار، الشيخ عباس القمى ، تقديم و اشراف على اكبر الهى الخراسانى ،
مجمع البحوث الاسلامية ، 1416 ه ق : شبه .
12. الاصول من الكافى ، محمد من يعقوب الكلينى ، دارالكتب اللاسلامية ، كتاب فضل
العلم ، 1/50.
حكومت و عدالت در نگاه حضرت على عليه السلام
طاهر رحمانى
مقدمه
از عدالت و حكومت در پيشگاه مولى الموحدين ، سخن گفتن ، كارى است بس دشوار و هر كسى
را ياراى آن نباشد تا بتواند از مجسمه عدالت در اسلام يعنى على عليه السلام سخن
بگويد و قطره اى از اقيانوس نامتناهى ابعاد وجودى اميرمؤ منان را بازگو نمايد. در
طول تاريخ همگان به فضائل و مناقب و ويژگى هاى اين رجل الهى معترف و خاضعانه در
برابر او لب به سخن گشوده اند.
على (ع ) آنچنان شخصيتى است كه حتى جرج جرداق مسيحى لبنانى عاشق او مى شود و كتاب
امام على صداى عدالت انسانيت را به رشته تحرير در مى آورد، سليمان كتانى نيز
((امام على پيشوا و پشتيبان
)) را تحت جاذبه شخصيت والاى او، به جهان اسلام عرضه مى نمايد.
زندگانى پرفراز و نشيب على عليه السلام براى جهانيان به ويژه ما مسلمانان الگو و
اسوه مناسبى است تا از سيره علوى درسها بياموزيم و با ابزارهاى مناسب و شيوه اى
جذاب ، اين آموزه هاى عطرآگين و روح افزا به بشيريت از خود بيگانه عرضه نمائيم .
عدالت در منطق اسلام
مساءله (عدل ) از صدر اسلام در جامعه اسلامى و در سطح عامه مردم مطرح بوده است ،
همچنين علاوه بر مطرح بودن در نظام تكوين و در جو فكرى و علمى جهان اسلام ، مرحله
اجرائى عدل نيز مورد ملاحظه قرار گرفته است . يك نفر مسلمان از بديهيات اوليه
انديشه هاى اسلامى اجتماعيش ، اين بوده كه امام و پيشوا و زعيم بايد عادل باشد،
قاضى بايد عادل باشد، شاهد محكمه بايد عادل باشد، شاهد طلاق يا رجوع بايد عادل
باشد. و از نظر يك مسلمان شيعى امام جمعه و جماعت نيز بايد عادل باشد. هر مسلمان
همواره در برابر پست هايى كه يك مقام عادل بايد اشغال كند احساس مسئوليت مى كرده
است . اين جمله رسول اكرم زبانزد خاص و عام است :((
افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر)) و چه
شهامتها و حماسه ها كه اين جمله كوتاه آفريده است .
اكنون يك سؤ ال اساسى وجود دارد و آن اينكه چرا كلام اسلامى بيش از هر چيز به
مساءله عدل پرداخت ؟ و چرا فقه اسلامى قبل از هر مساءله عدل برايش مطرح شد؟ و چرا
در جهان سياست اسلامى بيش از هر كلمه اى كلمه عدل به گوش مى خورد؟ اينكه در همه
حوزه ها سخن از عدل بود بايد يك ريشه و سر منشاء خاص داشته باشد. آيا جريان اصلى
ديگرى در كار بوده كه همه اين جريانها را او برمى انگيخته و تغذيه مى كرده است ؟
از نظر ما ريشه اصلى و ريشه ريشه هاى طرح هاى علمى و عملى مساءله عدل را در جامعه
سلامى ، در درجه اول ، در خود قرآن كريم بايد جستجو كرد. قرآن است كه بذر انديشه
عدل را در دلها كاشت و آبيارى كرد و دغدغه آن را چه از نظر فكرى و فلسفى و چه از
نظر عملى و اجتماعى در روحها ايجاد كرد. اين قرآن است كه مساءله عدل و ظلم را در
چهره هاى گوناگونش : عدل تكوينى ، عدل تشريعى ، عدل اخلاقى ، عدل اجتماعى طرح كرد.
قرآن تصريح مى كند كه نظام هستى و آفرينش بر عدل و توازن و بر اساس استحقاقها و
قابليتهاست . بيشترين آيات مربوط به عدل درباره عدل جمعى و گروهى است اعم از
خانوادگى ، سياسى ، قضائى ، اجتماعى . در قرآن از توحيد گرفته تا معاد و از نبوت
گرفته تا امامت و زعامت و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدف هاى اجتماعى همه بر محور
عدل استوار شده است . عدل قرآن همدوش توحيد، ركن معاد، هدفت شريح نبوت ، فلسفه
زعامت و امامت ، معيار كمال فرد، و مقياس سلامت اجتماع است .
عدل قرآن ، آنجا كه توحيد يا معاد مربوط مى شود به نگرش انسان به هستى و آفرينش شكل
خاص مى دهد و به عبارت نوعى جهان بينى است . آنجا كه به نبوت و تشريع و قانون مربوط
مى شود يك مقياس و معيار قانون شناسى است ، و به عبارت ديگر جاى پائى است براى عقل
كه در رديف كتاب و سنت قرار گيرد و جزء منابع فقه و استنباط بشمار آيد. آنجا كه پاى
اخلاق به ميان مى آيد آرمانى انسانى و آنجا كه به اجتماع كشيده مى شود يك مسئوليت
است .
|