حیدرانه ها
(داستان های شیرین و مستند از شجاعت حضرت علی (ع))

محمد صحتی سردرودی

- ۲ -


شمایل شیر خدا

نه تنها از نظر روحی و اخلاقی که از جهت جسمانی نیز مردی به تمام معنا «کامل» بود. رنگ رخش گندمگون، چهره اش درخشان، ابروانش به هم پیوسته، چشمانش فراخ و پلک ها قدری سنگین می نمود. قامتی به اندازه داشت نه بسیار بلند قد بود و نه چندان کوتاه قد به نظر می رسید. زیباروی و خندان بود. گردنی مانند صراحی نقره داشت. دارای سینه ای گشاده و شانه های پهن بود. بازو و دستش چنان پر می نمودند که گویی یک پارچه بودند. پشتی محکم و عریض و شکمی بزرگ داشت؛ متمایل به چاقی بود. ماهیچه پایش برآمده و هرچه پایین تر می آمد، باریک تر می شد. ماهیچه دست او نیز چنین بود.

در راه رفتن خیلی به پیامبر صلی الله علیه و آله شباهت داشت. قوّه و نیروی بدنی او به حدّ کمال بود. در میان همگنانش کسی نیروی او را نداشت. قوّتش به قدری بود که بدون زحمت سواری را از روی اسب می ربود و به زمین می زد و اگر پنجه به بازوی کسی می افکند، او را در جای خود چنان میخکوب می کرد که قادر به حرکت نمی شد. با هرکسی کشتی می گرفت او را به زمین می زد. سنگ های بزرگ را به راحتی برمی داشت و سنگین ترین درها را از جا برمی کند. (15)

دوازده نکته کوتاه و گویا

1. حضرت علی علیه السلام در هیچ جنگ و جهادی شرکت نکرد مگر این که پیروز برگشت. (16)

2. رسول خدا صلی الله علیه و آله می گفت: «عَلی اَشْجَعُ النّاسِ قَلْبا / علی، شجاع ترین و قویدل ترینِ مردم است.» (17)

3. حریف را فقط با یک بار زدن می کشت و در حدیث است که: «کانت ضرباتة وترا / ضربت شمشیر او همیشه تک ضرب بود.» (18)

4. پیامبر اسلام می گفت: «علی سیفُ اللّه عَلی اَعْدائِهِ / علی، شمشیر خدا است که بر روی دشمنان خدا کشیده می شود.» (19)

5. امام علی علیه السلام بیشتر پیاده می جنگید و اگر هم سوار اسبی می شد، چندان برایش مهم نبود. به حضرتش گفته شد که چرا سوار اسب نمی شود؟ پاسخ داد: اسب یا برای تعقیب حریفی است که از میدان بگریزد و یا برای این است که کسی بخواهد خود بگریزد و من نه کسی هستم که پشت به دشمن کنم و بگریزم و نه کسی هستم که اگر کسی گریخت تعقیبش کنم. پس اسب را برای چه می خواهم؟ (20)

6. حضرت زرهش تنها سینه اش را می پوشاند و هرگز پشت نداشت. از او پرسیدند که چرا زرهش پشت ندارد؛ آیا نمی ترسد که کسی از پشت به او ضربتی بزند؟ در پاسخ گفت: من هرگز به دشمن پشت نمی کنم و از میدان نمی گریزم و خدا هرگز آن روز را نخواهد آورد. (21)

7. شجاعت و استواری حضرت علی علیه السلام در جنگ ها چنان بود که هرگاه مشرکان و کافران او را در جنگ می دیدند به همدیگر وصیت می کردند مثل این که مرگ را با چشم خود دیده باشند. (22)

8. هرگاه که دو صف برای جنگ مقابل هم صف می کشیدند، مردم به یکدیگر می گفتند: ملک الموت در همان صفی باید باشد که علی با آن صف است و صف مقابل خواهی نخواهی باید خود را برای مرگ آماده کنند. (23)

9. روزی یکی از سرداران سپاهش به او گفت که اگر اسب ها آشفتند و ما از همدیگر دور شدیم، تو را کجا بیابیم؟ در پاسخ فرمود: در همان جایی که از من دور شده اید. حاکی از این که در همین جایی که هستم خواهم بود. (24)

10. وقتی که در جنگ جمل پرچم را به پسرش محمّد حنفیه داد، به او چنین گفت: «کوه ها هم از هم بپاشند، تو از خود مپاش؛ دندان هایت را به هم بفشار؛ کاسه سرت را به خدا بسپار؛ پاهایت را چون میخ به زمین بکوب؛ به انتهای سپاهیان دشمن چشم بدوز؛ و از تنگ نظری و دون همّتی چشم بپوش؛ و بدان که پیروزی بی گمان پیش خداوندِ سبحان است.» (25)

11. حضرت علی علیه السلام از نان دنیا به نان جو بسنده کرده بود و از نان گندم نمی خورد تا آنجا که مردم از تعجّب می پرسیدند: پسر ابوطالب با این غذا و خوراک اندک چگونه در کشتن هم آوردان و پهلوانان ناتوان نمی شود؟!

مولا علی علیه السلام در پاسخ گفت:

بدانید آن درختی را که در بیابان خشک می روید، شاخه اش سخت تر باشد. ولی سبزه ها و گیاهان خوش نما را پوست نازک تر باشد. آری خارها و بوته های صحرایی را آتشی افروخته تر باشد و خاموشی آنها دیرتر رخ دهد، ولی گیاهی که در ناز و نعمت روییده باشد، چون بیدی به هر بادی بلرزد. (26)

ناز پرورد تنعّم نبرد راه به دوست * عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

12. از سخنان آن حضرت است که می گفت:

«وَ اللّه لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَمّا وَلَّیتُ عَنها... / به خدا سوگند اگر همه عرب ها پشت به پشت هم دهند و به جنگ با من بشتابند، هرگز از آنان روی برنتابم و اگر فرصتی دست دهد، به پیکار همه بشتابم.» (27)

قصیده فردوسی

در این که حکیم ابوالقاسم فردوسی شیعه مذهب بود و به امیر مؤمنان علی علیه السلام عشق می ورزید، تردیدی نیست که خود در دیباچه اثر پرآوازه و جاویدش؛ شاهنامه گوید:

منم بنده اهل بیت نبی * ستاینده خاک پاک وصی

خود آن روز نامم به گیتی مباد * که من نام حیدر نیارم به یاد

بر این زادم و هم بر این بگذرم * یقین دان که خاک پی حیدرم

چکامه بلندی نیز به فردوسی نسبت داده می شود که با ردیف انگشت و در ستایش شجاعت مولا علی علیه السلام سروده شده است به این ترتیب:

اگر بری به خم زلف تابدار انگشت

ز تاب زلف برآری به زینهار انگشت

مگر شماره زلف تو می کند شانه

که کرده در خم زلف تو بی شمار انگشت

گره گره شده رگهای جان خسته دلان

چو کرده زلف سیاه تو تارتار انگشت

به حرف قتل من انگشت کش نهادی دوش

سرم فدای تو زین حرف بر مدار انگشت

سزای شهد شهادت، شهید عشق بُوَد

چو یار تیغ برآرد دلا برآر انگشت

پی نظاره مشکین هلال او هر ماه

کشد مه نو از این نیلگون حصار انگشت

به مستی آرزوی پای بوس او کردم

نهاد بر لب چون نوش خود نگار انگشت

دلا چو پیر شدی بگذر از هوا و هوس

ز بهر آرزوی نفس خود برآر انگشت

علی عالی اعلا که هست همّت او

هزار پی زده بر چشم ذوالخمار انگشت

ز دست تیغ تو جان برد و از جهان ایمان

هر آن که کرد به دین تو استوار انگشت

کسی که حبِّ تواش نیست تا به روز شمار

به هرزه گویی تسبیح می شمار انگشت

کسی که دست به دامان حیدر و آلش

نزد، بسا که به دندان کند فکار انگشت

شها تو راست مسلّم کرم که گاه رکوع

کند برای تو انگشتری نثار انگشت

شهی که تا به دو انگشت در ز خیبر کند

بر آمد از پی اسلام، صد هزار انگشت

شهی که کرد به انگشت مرّه را به دو نیم

برای قتل عدو ساخت ذوالفقار انگشت

شهی که دلدل او را گهِ خرامیدن

به خاره در شدیش دست و پا چهار انگشت

ز دست تیغ تو جان بردی ار برآوردی

نهاده از مژه بر چشم اشکبار انگشت

بزرگوار خدایا به حقّ حیدر و آل

در آن نفس که رود خلق را ز کار انگشت،

موالیان علی را ز روی لطف و کرم

ز هول روز جزا برقرار دار انگشت

شها غلام غلام تواَم مرا مگذار

برای فاقه برآرم به زینهار انگشت (28)

حماسه های حیدری یا «حیدرنامه ها»

برخی از شاعران شیعی به تقلید از حکیم ابوالقاسم فردوسی و در وزن و قالب شاهنامه و گاه در وزن مثنوی خسرو و شیرین - سروده نظامی گنجوی - حماسه هایی سروده اند. این منظومه های حماسی بیشتر اسطوره ای و افسانه ای و گاهی نیز به صورت تاریخی و مستند به گزارش جنگ های حضرت علی علیه السلام پرداخته اند؛ از شجاعت و رشادت های حیدر کرّار سخن سر داده و داستان های دل انگیز و شیرین پرداخته اند که روزگاری بعضی از آنها بسیار رایج و متداول بودند تا آنجا که «حمله خوانی» نیز در کنار روضه خوانی و شاهنامه خوانی در گذشته خود شغلی و هنری بوده است.

حال در اینجا فهرستی از آن منظومه های حماسی را که بیشتر «حیدرنامه» خوانده می شود، به ترتیب تاریخی می آوریم که خالی از لطف نیست:

خاوران نامه، سروده ابن حسام خوسفی (783 - 875 ق)؛ این منظومه که گاهی «خاورنامه» نیز نامیده می شود، قدیمی ترین سروده از نوع خود است که به اقتفای شاهنامه فردوسی و به صورت اسطوره ای سروده شده است. افزون بر متن کامل، خلاصه ای از آن نیز با عنوانِ «تازیان نامه پارسی» منتشر شده است.

2. سعادت نامه، سروده نظام الدین استرآبادی (متوفّای 921 ق).

این منظومه حماسی در وزن خسرو و شیرین سروده شده است. سراینده این اثر، اشعار بسیاری را در قالب های مختلف سروده است که بیشتر آنها در ستایش علی و آل علی علیهم السلام است و دیوان پرباری دارد که تا حال فرصت نشر نیافته است. گفته می شود که مصحّحی به تصحیح آن پرداخته که در دست نشر است.

3. شاهنامه حیرتی یا کتیبِ معجزات، سروده ملاّ تقی الدین محمّد، معروف به «حیرتی تونی» (متوفّای 961 ق)؛ این منظومه را که بیست هزار و هشت صد (20800) بیت است شاعرش در سال 953 قمری به پایان برده است.

4. فارغ نامه، سروده حسین بن حسن گیلانی، مشهور به «ملاّ فارغ گیلانی»؛ این منظومه که همه اش به شرح احوال و داستان های امیرالمؤمنین علی علیه السلام اختصاص دارد، در سال هزار هجری قمری سروده شده است.

5. حمله حیدری (1)، سروده میرزا محمّد بن رفیع مشهدی، معروف به «رفیعا» و متخلّص به «باذل» و مشهور به «باذل مشهدی» (متوفّای 1123 ق)؛ این منظومه که شمار ابیات آن را از بیست و پنج هزار تا چهل هزار گفته اند به سبک شاهنامه سروده شده است و زندگی نامه امام علی علیه السلام را از ولادت تا قتل عثمان در بر می گیرد و با وفات شاعر ناتمام می ماند. پس از او شاعران دیگری چون میرزا ابوطالب فندرسکی؛ معروف به ابوطالب اصفهانی و آزاد کشمیری و شاعری نجف نام به تکمیل آن می پردازند.

6. حمله حیدری (2)، سروده ملاّ بمانعلی راجی کرمانی (م 1240 ق)؛ این منظومه نیز به سبک و سیاق شاهنامه فردوسی و متأثّر از کار باذل مشهدی سروده شده است که چندین بار چاپ شده و شمار ابیات آن در نسخه چاپی به سی هزار بیت می رسد.

7. حمله حیدری (3) یا «افتخارنامه»، سروده مصطفی افتخار العلماء؛ متخلّص به «صهبا» (متوفّای 1327 ق)؛ این سروده نیز به تقلید از شاهنامه فردوسی سروده شده است که شاعر آن را از روی کتاب ناسخ التواریخ؛ جلد زندگانی امام علی علیه السلام در بیست هزار بیت سروده است.

8. خداوند نامه، سروده ملک الشعراء فتح علی خان صبای کاشانی (1178 - 1238 ق)؛ صبای کاشانی این منظومه حماسی را به پیروی از حکیم فردوسی سروده است که تا لیلة الهریر در جنگ صفّین پیش می رود و حاوی بیش از سی هزار بیت است.

9. شهنشاهنامه، سروده میرزا جعفر صافی اصفهانی (متوفّا 1219 ق)؛ این مثنوی محصول ده سال کوشش صافی اصفهانی بوده که آن را در وصف شجاعت ها و رشادت های امام علی علیه السلام سروده است و شاملِ همه زندگانی آن حضرت می شود.

10. اردیبهشت نامه، سروده میرزا محمّد علی سروش اصفهانی (متوفّای 1285 ق)؛ سروش در سرودن این منظومه حماسی به خداوندنامه صبای کاشانی نظر داشته و تصمیم داشت که زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله و دوازده امام معصوم علیه السلام را به رشته نظم بکشد که اجل امان نمی دهد و ناتمام می ماند.

11. خلافت نامه حیدری، سروده محمّد علی یزدی نجفی، متخلّص به «خاموش» و مشهور به خاموش یزدی و خاموش میبدی (ح 1287 - 1379 ق)؛ خلافت نامه حیدری چهل و پنج هزار بیت است که روی دادهای دوران خلافت حضرت علی علیه السلام را تا شهادت آن حضرت در بر می گیرد. از خاموش منظومه های دیگری نیز با عناوینِ «خلافت نامه امام حسن علیه السلام » و «شهنشاه نامه حسینی» و «مختارنامه» نام برده شده است.

افزون براین یازده منظومه ای که نام برده شدند، منظومه های دیگری نیز در حماسه های حیدری سروده شده است که برخی از آنها یا نیمه تمام مانده و یا در تتمیم و تکمیل منظومه هایی هستند که توصیف شدند.

در این اواخر نیز دو کتاب در این باره منتشر شده اند که پژوهش گران در حماسه های حیدری را به کار می آید:

1. پیامبرنامه، سروده سید رضا حسینی نسب، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ اول، 1377 ش.

2. حیدرنامه (گزیده حماسه های علوی از عهد صفویه تا عصر حاضر) به اهتمام سید علی کاشفی خوانساری، نشر موعود، تهران، چاپ اول، 1381 ش.

بچّه شیر

در آن صحرای سوزانِ عربستان، زیر سایه ای از بوته خار مغیلان کودک شیرخواری خفته بود. مادرش فاطمه بنت اسد دست های کوچک کودکش را با طنابِ قنداق بسته بود و خود برای کاری از فرزند دلبندش فاصله گرفته و به سویی رفته بود. وقتی به پیش پسرش برگشت با صحنه شگفت انگیزی روبه رو شد که بی اختیار در جا خشکش زد و چنان فریادی کشید که مردم جمع شدند.

مادر در حالی که انگشت حیرت به دندان گرفته بود «مولود کعبه» را دید که طناب قنداش را پاره کرده است و با دست هایش - که در عین ظرافت و کودکانه بودن، ستبر و مردانه بودنش هم هویدا بود - دارد گلوی مار بزرگی را در مشت می فشارد. مادر که لحظه ای مسحورِ لبخندِ نجیبانه دلبندش شده بود، زود به خود آمد و لحظه ای با خود اندیشید که نکند مار نمرده باشد، امّا با یک نگاه دیگر مطمئن شد که مار در مشت علی مچاله شده و مرده است. وقتی که خیالش آسوده شد، لبخند خوشنودی به صورتش نشست و در حالی که داشت نفس راحتی می کشید چشم در چشم پسرش گفت: أَنْتَ حیدرةٌ، حیدره / پسرم تو بچّه شیری؛ بچّه شیر. (29)

معنای حیدر

شاه مردان علی، سپهر وجود * چار ماهه به چشم ظاهر بود...

ز قضای خدای عالمیان * بود در مکه اژدری پنهان...

اژدها کرد قصد گهواره * کرد شه بند مهد را پاره

نعره ای از جگر چو شیر کشید * اژدها را ز یکدگر بدرید...

هم در آن دم که بردرید اژدر * اسم او آمد آن زمان حیدر...

حیدر آن حیه را چنان بدرید * که یکی قطره خون از او بچکید (30)

توضیح: از تاریخ معلوم می شود که این قضیه با گذشت زمان، فراموش نشده بود، بلکه نقل مجالس و محافل بود و دیگران هم آن را کم و بیش شنیده بودند. حضرت علی علیه السلام هنگامی که در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبه رو می شود، همان را به یاد حریفش می اندازند و در رجزی که می خواند همین را به رخ او می کشد و با افتخار تمام فریاد می زند: «اَنَا الذّی سمّتنی اُمّی حیدرة؛ (31) من همان هستم که مادرم مرا حیدر (بچّه شیر) نامید.»

البته تفصیل این داستان در فصل بعد به ترتیب تاریخی در جای خود به زودی خواهد آمد.

فصل دوّم : در سایه رسول اللّه (ص)

هنگام خطر

کفّار مکه از هر طایفه مردانی را مأمور کرده بودند تا همگی با هم در یک شب به سر رسول خدا صلی الله علیه و آله بریزند و آن حضرت را بکشند. به خیال خودشان با این هماهنگی می خواستند کار را یکسره کنند و شخص خاصّی به عنوان قاتل شناخته نشود و بنی هاشم نتوانند خون رسول خدا صلی الله علیه و آله را از یک شخص یا طائفه خاصّی بخواهند. و اگر هم خواستند آنها خون بهای رسول خدا صلی الله علیه و آله را به همه قبایل مکه تقسیم کنند و چنان بنمایانند که او را همه با هم کشتند و همه هم با هم خون بهایش را پرداختند. آری آنها به جز شجاعت و جانفشانی حضرت علی علیه السلام فکر همه چیز را کرده بودند.

اوّل همان شب از طرف خدا به پیامبر اسلام وحی شد تا حضرتش از نقشه شوم کافران آگاه گشت و از او خواسته شد که به دستور خدا همان شب مکه را به سوی مدینه ترک گوید.

پیامبر، علی را به پیش خود خواند و از او خواست که لباس های پیامبر را به تن کند و آن شب را در بستر او بخوابد تا مهاجمانی که خانه را محاصره کرده و در کمین نشسته بودند، با دیدن او با لباس پیامبر و در بستر پیامبر خیال کنند که پیامبر خود در رختخواب خفته است.

حضرت علی علیه السلام خواسته پیامبر را با خلوص تمام پذیرفت و با کمال آگاهی از نقشه کفّار و خطر بزرگی که در کمینش بود، آن شب را در بستر پیامبر خفت.

مهاجمان آن شب را تا سپیده سحر به دور خانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله حلقه زده بودند و هر لحظه محل خواب حضرتش را زیر نظر داشتند و چنان می دیدند که پیامبر با لباس های خودش خوابیده و زیر عبای مخصوص خودش آرمیده است.

نزدیک های سپیده دم بود که مهاجمان با شمشیرهای آخته به سوی بستر تاختند و تا عبا از صورتِ «شجاعِ خفته در خطر» برداشتند، حضرت علی علیه السلام را مقابلِ خود یافتند. با عتاب از او پرسیدند: محمّد کو؟ محمّد کجا رفت؟

علی که اینک از رهیدن رسول اللّه صلی الله علیه و آله خیالش تا حدودی راحت بود و می دانست که آن حضرت شب را تا سحر به حدّ کافی از خطر دور شده است، در پاسخ گفت: شما که خانه را شب تا سحر محاصره کرده بودید، باید بهتر از من که در اینجا خفته بودم، بدانید که پیام آور خدا صلی الله علیه و آله کجاست.

خدای متعال همان شب به جبرئیل و مکائیل وحی کرد که من شما دو فرشته را با هم برادر ساخته ام و حال از شما می پرسم که کدام یک از شما حاضر است که بمیرد تا آن دیگری زنده ماند؟ هیچ کدام مرگ را نپذیرفتند.

و خدا گفت من در روی زمین هم محمّد را با علی برادر ساخته ام به بالای بستر محمّد بشتابید تا از علی محافظت کنید و از نزدیک ببینید که برادر در حفظ برادر چگونه از جان می گذرد و شب را تا سحر خود را سپر بلای برادر می کند.

آن دو فرشته خود را به علی علیه السلام رساندند تا به او بگویند: آفرین بر تو ای پسر ابوطالب که خدا با وجودِ باوفای تو به فرشتگان هفت آسمان مباهات می کند. (32)

توضیح: این ماجرا از مسلّمات تاریخ اسلام است. هرگز کسی در وقوع آن تردید نکرده است. نه تنها در کتاب های تاریخ، حدیث، کلام و عقاید و مناقب که حتّی در تفسیرهای قرآن هم این واقعیت روایت شده است. اختصاص به مذهب خاصّی ندارد، قولی است که جملگی بر آنند. آن شب تاریخی بیشتر با نامِ «لیلة المبیت» خوانده می شود.

لیلة المبیت یا شب هجرت، شب پنجشنبه، اول ماه ربیع الاوّل از سال چهاردهم بعثت بود که در تاریخ اسلام روی داد.

مفسّران قرآن نیز نوشته اند که پس از این جانفشانی حضرت علی علیه السلام بود که آیه شریفه ای از قرآن نازل شد که خداوند در آن علی علیه السلام را می ستاید:

«وَمِنَ النَّاسِ مَن یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ / در میان مردم کسی هست که برای به دست آوردن خوشنودی خدا از جانش هم می گذرد و خدا به بندگان مهربان است.» (33)

و شاعران نیز تا آنجا که توفیق یافته اند، امام علی علیه السلام را به این از جان گذشتگی ستایش کرده اند، از باب نمونه به دو شعر اشارتی می رود. رشحه اصفهانی از شاعران سده سیزدهم می گوید:

بحر است علی و دیگران کم ز غدیر

شد قدر علی بلند از حی قدیر

آن کس که به شب خفت به جای احمد

زیبد که نشاندش به جا روز غدیر (34)

و استاد سید محمّد حسین شهریار تبریزی در ضمن مثنوی بلندش موسوم به «شب و علی» می گوید:

شهسواری که به برق شمشیر

در دل شب بشکافد دل شیر

عشقبازی که هماغوش خطر

خفت در خوابگه پیغمبر (35)

غریوِ غیرت

چند روز از هجرت پیامبر نگذشته بود که ابو واقد نامه ای را که آن حضرت به علی علیه السلام نوشته بود، در مکه به خدمت علی علیه السلام آورد. رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن نامه از علی خواسته بود که از مکه به سوی او بار سفر بربندد و بیش از این حضرتش را که چشم به راه او بود، منتظر نگذارد.

علی علیه السلام زنان و هرکس از مسلمانان را که ناتوان و درمانده بودند فوری گرد هم آورد تا مکه را به سوی رسول اللّه ترک گویند.

از زنان مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطّلب و از مردان ایمن پسر اُمّ ایمن و ابوواقد - همان که نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را آورده بود - همراه خود ساخت تا از مکه خارج شدند.

در راه ابوواقد را دید که مرکب زنان را به تندی و خشونت می راند. از او خواست که با زنان مدارا کند و سخت نگیرد. ابوواقد پوزش خواست و گفت که می ترسد سواران به جستجوی آنان از پشت برسند و آنان را از هجرت بازدارند.

علی علیه السلام گفت: خویشتن دار باش و نترس که سواران کفّار نمی توانند آسیبی به ما برسانند. و سپس خود زمام کاروان را به دست گرفت که همه را با آرامش و آهستگی پیش می برد و با خود چنین می خواند:

جز خدا نیست کسی

پس دل قوی دار و نترس

هرچه پیش آید

تو را پروردگارت کافی است (36)

به آرامی و با اطمینان پیش می رفتند تا به جایی که ضجنان نامیده می شد، رسیدند و آن جا بود که ناگهان دیدند هشت سوارِ نقاب دار از سوی مکه به تاخت در تعقیب آنها می آیند. علی علیه السلام به ایمن و ابوواقد گفت که شتر کاروان را بنشانند و خود پیش رفت تا زنان را از شتر پیاده کرد و سپس با شمشیر کشیده به سوی مهاجمان یورش برد.

سواران نقابدار به علی علیه السلام گفتند: چگونه پنداشتی که می توانی زنان را نجات بدهی و با خود ببری؟! برگرد...!

علی علیه السلام گفت: و اگر برنگردم؟

سواران گفتند: به زور بازت می گردانیم...

اسب سواران به زنان نزدیک می شدند که علی علیه السلام در مقابلشان قد برافراشت و خود را میان زنان و سواران انداخت.

یکی از آنها که حکم فرماندهی هم داشت و جناح نامیده می شد به روی علی علیه السلام شمشیر کشید که حضرتش حمله وی را دفع کرد و چنان شمشیری به دوشش زد که تا کتف اسبش رسید و کارش را در دم یکسره ساخت و سپس به هفت سوار دیگر حمله کرد، در حالی که می گفت:

خَلُّوا سَبیلَ الجاهِدِ المُجاهِدِ

آلَیتُ لاأَعْبُدَ غَیرَ الْواحِدِ (37)

سواران که اینک آن ضرب و شست را از حیدر کرّار دیده بودند، فرار را بر قرار ترجیح دادند و در همان حال فرار به علی علیه السلام گفتند که مواظب خود باش که سواران دیگر از راه می رسند.

حضرت علی علیه السلام در پاسخ گفت: من می روم که در مدینه به پسر عمویم رسول خدا صلی الله علیه و آله بپیوندم. هرکس که می خواهد خون و گوشتش به هم درآمیزد و با شمشیرم کشته شود، خود را به من برساند تا جزای خود را ببیند!

سپس به دو همراه خویش: ایمن و ابوواقد رو کرد و گفت که کاروان را در مسیرش پیش برند.

سپس به راه افتادند تا به منزل ضجنان رسیدند. یک شبانه روز را در آنجا توقّف کردند تا درماندگان دیگر از گروه مسلمانان هم خود را به آنها رسانیدند که در میان آنها ام ایمن کنیز رسول اللّه صلی الله علیه و آله هم بود.

آن شب را تا سحر با عبادت و استراحت سپری کردند تا صبح دمید و روز دیگر از راه رسید و کاروان هم زمان با طلوع خورشید به راه افتاد تا منزل به منزل پیش رفت و در قبا که نزدیک مدینه بود، علی علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید... (38)

و خدا می داند که پیامبرش از دیدن آنها به ویژه پسر عمویش علی علیه السلام چه قدر شاکر و خوش حال بود.

دیدار یار غائب دانی چه لطف دارد؟

آبی که در بیابان بر تشنه ای ببارد