حكمت عملى يا اخلاق مرتضوى
صد كلمه از كلمات قصار سيد الموحدين و سر
العارفين
حضرت امير المؤ منين على عليه السلام
شرح و ترجمه : استاد محى الدين الهى قمشه اى
- ۱ -
مقاله يكم در معرفت خدا
بسم الله الرحمن
الرحيم
كلمه 1 - قال امير المؤ منين - عليه السلام -:
من عرف الله سبحانه توحد، و من عرف نفسه تجرد، و
من عرف الدنيا تزهد، و من عرف الناس تفرد
ترجمه :
كسى كه خدا را شناخت موحد شود، و هر كه خود را شناخت مجرد از امور
دنيوى گردد، و هر كه دنيا را شناخت در او زهد ورزد و اعراض كند.
شرح :
يعنى هر كس خدا را شناخت به يكتائى و يگانگى او معترف شود و موحد حقيقى
گردد و موحد حقيقى تمام توجه و شوق و عشق و وله او به خداست و هر حاجت
از خدا خواهد بلكه حاجتى جز خدا ندارد.
يا آنكه خدا را شناخت مى داند خدا موجود واحد بسيط تام كامل غنى با
لذات و فوق التمام و فوق نامتناهى است و اگر او را شريك باشد مركب شود
از ما به الاشتراك و ما به الامتياز و مركب مسبوق و محتاج به اجزاست و
شيئى محتاج غنى الذات نيست پس معرفت خدا لازمه اش توحيد او در علم و
عمل است ، و هر كه خود را شناخت مجرد از همه چيز شود و تنها به تكميل
ذات خود پردازد، و هر كه دنيا را شناخت از دنيا رو بگرداند و در او زهد
ورزد، و هر كه مردم را شناخت عزلت از خلق گزيند.
كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين - عليه السلام :
ينبغى لمن عرف الله سبحانه ان لايخلو قلبه من
رجائه و خوفه
ترجمه :
هر كس خدا را شناخت دلش از اميدوارى بخدا و ترس او خالى نباشد.
شرح :
يعنى هر كه خدا را شناخت دل او از خدا هراسان و به او اميدوار باشد يا
كسى كه خدا را شناخت تنها بخدا اميدوار و تنها از خدا مى ترسد و از هيچ
كس ديگر نمى ترسد و تنها بخدا چشم اميد دارد و بغير او ابدا اميدوار
نيست .
بر اين است بنياد توحيد و بس |
كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ينبغى لمن عرف الله ان يتوكل عليه
ترجمه :
هر كه خدا را شناخت سزاوار است كه تنها بر او توكل كند.
شرح :
در كلمه ديگر فرمود هر كه ايمانش قوى تر است توكل او بر خدا بيشتر است
و هر كه توكل او بر خدا بيشتر است خدا شناس تر است و اعتماد در كارها
بغير خدا نداشته و تمام توجهش در كليه امور بخدا باشد و كارش همه را به
حق واگذارد و بالنتيجه تمام امور مشكل را خدا بر او آسان گرداند كه
فرمود من توكل على الله ذلت له الصعاب
و در نتيجه توكل همه كارش را بخدا تفويض كند و حضرت - عليه السلام
فرمود: من فوض امره الى الله سدده هر كه
كارش را به خدا مفوض كند خدا بحد كامل آن كار را محكم اساس گرداند.
كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من عرف الله خاف الله ، و من خاف الله امنه من
كل شيئى
ترجمه :
هر كه خدا را شناخت از خدا مى ترسد و هر كه خدا ترس شد خدا او را از هر
ترسى ايمن مى سازد.
شرح :
يعنى هر كه خدا را شناخت از او مى ترسد و بس ((از
هيچ كس جز خدا نمى ترسد و در حقيقت شجاع ترين مردم باشد))
چنانكه ابن سينا فرمود، العارف شجاع و كيف لا و
هو بمعزل عن تقية الموت عارف كه از خدا مى ترسد و معصيت او نمى
كند و مرگ را حضور حق و رحمت حق داند ديگر از مرگ و هيچ حادثه و هيچ
مخلوقى نمى ترسد زيرا ترس ها همه از مرگ است و عارف بالله مرگ را
خوشترين حال و بهترين سعادت خود داند كه حضور محبوب خود مى رود پس هر
كس خدا ترس شد خدا او را از هر امر مخوف و ترسناك ايمن سازد تا از هيچ
چيز نترسد و مانند على - عليه السلام - و شيعيان واقعى او شجاع و
دليرترين مردم است .
كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من عرف نفسه عرف ربه
ترجمه :
هر كه خود را شناخت خدا را شناسد.
شرح :
يعنى هر كه خود را شناخت كه از نطفه پست و ناچيز وجودى يافته به اين
جمال و كمال جسمانى و روحانى كه عالم عقلى است مطابق با عالم عينى
البته خداى خود را خواهد شناخت زيرا مى داند كه جز ذات عالم قادر حكيم
و اهب الصور اين وجود را از نطفه به اين كمال نرسانيده است پس در اثر
فكر و توجه به نفس ناطقه مجردخود خدا را به اوصاف جمال و جلال و كل
الحسن و الكمال خواهد شناخت و باز فرمود من عرف
نفسه فقد انتهى الى غاية كل معرفقة و علم هر كه خود را شناخت
خدا را شناسد و چون خدا را شناخت به معرفت كل الوجود و حقيقة الكل نائل
گرديده و بالنتيجه بهر علم و معرفت راه يافته است .
كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
المعرفة نور القلب المعرفة بالقدس
ترجمه :
معرفت خدا نور و روشنى است و نيل و استفاضه از عالم قدس .
شرح :
يعنى معرفت و شناسائى خدا دل را روشن به انوار و اشرافات الهى گرداند
كسى كه خدارا شناخت هميشه دلش روشن و خاطرش چون باغ و گلشن بياد حق شاد
است و دايم به افاضه فيش از عالم قدس محظوظ و بهره مند است .
كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من عرف الله وعظمه منع فاه من الكلام و بطنه من
الطعام و عنى نفسه بالصيام و القيام
ترجمه :
هر كه خدا را شناخت دهانرا از كلام و شكم را از طعام غير ضرورى منع كند
و پيوسته نفس را رنج به نماز و روزه و طاعت براى راحت ابد خواه داد.
شرح :
يعنى كسى كه خدا را شناخت لازمه معرفتش اموريست كه از آن جمله زبان از
كلام بيهوده و عبث نگاه مى دارد و سخن جز به حق نگويد و الا بذكر خدا و
علم و هدايت خلق لب نگشايد ديگر شكم را از طعام والوان گوناگون اشربه و
اطعمه و لذات نفسانى منع مى كند و جان خويش را در راه طاعت خدا به قيام
در نماز و امساك روزه براى صفاى روح به رنج و تعب مى اندازد و شب و روز
مى كوشد كه كه بر مقام معرفت و قربش بخدا بيفزايد
و فقناالله تعالى
كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اعرف الناس بالله سبحانه اعذرهم للناس و ان لم
يجد لهم عذرا .
ترجمه :
فرمود هر كس خدا را بهتر شناسد عذر مردم را هر چه كنند بهتر مى پذيرد
هر چند بر آنان عذرى نداند.
شرح :
يعنى يكى از اوصاف خدا شناسان آنست كه هرگز زبان به عيب جوئى و بد گفتن
به خلق نگشايند و كسى را ملامت در كارى نكنند و عذر او به پذيرند و
توبه گنه كاران را به درگاه خدا مقبول و اميد عفو بر همه روا دارد همه
نيك و بد مردم را مشمول عنايت و رحمت نامنتهاى حق تواند دانست و هرگز
بغض و عداوت از خلق در دل ندارد و ابدا تحقير و توهين بكس روا ندارد
زيرا.
خلق را چون آب دان صاف و زلال |
اندر او تابان صفات ذوالجلال |
و همه كس را معذور در مراتب وجود و سرقدر شناسد و نزد خدا قابل رحمت
واسعه و الطاف بى نهايت شمارد و به زبان عشق چون الهى سرايد:
گر برق رحمت زند بر خرمن عاصيان |
ترسم كه ابليس دون آهنگ رضوان كند |
و خود را بهتر از كسى نپندارد و به مردم نظر اشفاق و ترحم كند و اگر
كسى را در گناهى مستغرق ديد به او نصحيت و نكوهش از شفقت مى كند نه خشم
و ملامت و بر او مغفرت از خدا مى طلبد زيرا خدا را شناخته كه او را
رحمت واسعه است و رحمتى وسعت كل شيئى پس
نتيجه خداشناسى اشفاق و ترحم و مهربانى و عذر پذيرى نسبت به نيك و بد
خلق خواهد بود.
كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اعلم الناس بالله اكثرهم له مسئلة
ترجمه :
هر كه خدا را بهتر بشناسد از او بيشتر مسئلت نمايد.
شرح :
در كلمه ديگر حضرت فرمود: ((چيزى نزد خدا
محبوب تر از آن نيست كه بندگان از او حاجت خود را طلب كنند))
يعنى هر كس خدا را شناخت داند كه زمام تمام امور عالم به دست اوست و
غير حق را كارى به دست نيست و قدرتى بدون مشيت حق بر چيزى ندارد پس هر
حاجت جسمانى و روحانى دارد رو به خدا آرد و به درگاه خدا دست مسئلت
دراز كند و چون وجود جميع خلق را محتاج به لطف حق داند و خدا را غنى و
تواناى مطلق شناسد و ان الله لهو الغنى الحميدو
مايفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له
درى كه خدا بروى بنده بگشايد كسى نتواند بست و درى كه بست كس
نتواند گشود لذا بنده حق هر چه مى خواهد از خيرات و سعادات دنيا و عقبى
از كسى غير حق نمى طلبد و همه حوائج كلى و جزئى خود را از خدا بسيار
مسئلت مى كند و مى داند از هر كس حاجتى به خواهد پيش او خوار مى شود
مگر خدا كه هر چه بنده بيشتر از او حاجت خواهد آن بنده نزدش عزيزتر شود
و اين معنى را حضرت در كلمه اى فرمود قريب به اين عبارت
اكثار طلب الحاجة من الله يعزك و من الناس يذلك
سوال بسيار از خلق موجب ذلت شود و از خدا موجب عزت است پس هر كس
خدا را بهتر شناخت بيشتر از او سوال حاجت مى كند چون همه درها را بروى
خودبسته مى داند جز درگاه لطف بى حساب و رحمت واسعه الهى .
كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
معرفة الله سبحانه اعلى المعارف
ترجمه :
فرمود معرفت خدا بالاترين معارف است .
شرح :
يعنى بهتر و عالى ترين حكمت و معرفت ها شناختن خداست زيرا علوم و معارف
را هريك درجه و رتبه ايست و علمى اشرف از علم ديگر و معرفتى بالاتر از
معرفتى است و اشرفيت علم به واسطه اشرفيت وجود معلوم است ، يا اتقن و
اظهريت برهان ، يا افضليت غايت است ، و به اين هر سه وجه علم الهى و
معرفت خدا اشرف و اعلاى علوم است اما از جهت موضوع اين علم اعلى و اكمل
است زيرا موضوعش وجود حق و صفات كماليه و افعال و شئون آثارى اوست و
معلوم است كه اين موضوع اشرف و اعلاى تمام موضوعات علوم است لذا حكماى
الهى فرموده اند علم حكمت الهى چون موضوعش وجود حق و صفات و افعال و
كيفيت صنع و ابداع حضرت احديث است پس اعلاى علوم و معارف است
و من يوت الحكمة فقدا و تى خيرا كثيرا هر
كه به حكمت الهى معرفت يافت بخير و سعادت بسيار بى شمار رسيده است اما
از جهت برهان : برهان اين علم وجود كامل فوق الكمال خداست پس اتم و
اظهر و اتقن برهانست چون وجود حق از فطريات است اميرالمؤ منين فرمود
اعرفوا الله بالل و دل على ذاته بذاته
برهان او وجود و انوار و اشراقات خود اوست خدا را به خود او كه هستى
صرف است بايد شناخت اولم يكف بربك انه على كل
شيى شهيد.
گر دليلت بايد از وى رو متاب |
انت الذى اشرقت الانوار فى قلبو اوليائك حتى
عرفوك و و حدوك تو در دل خاصان و دوستانت انوار جمال خود را
اشراق كردى تا تو را شناختند و موحد شدند.
پس خدا را دليل و برهان خداست كه وجودش فطرى و بديهى است هر چند كنهش
ناپيداى ابدى است و در هيچ علم برهانى ازين روشن تر نيست كه به واسطه
نور وجود الهى بر چشم بصيرت دلهاى پاكان عالم پديدار است .
جمال يار نداد حجاب و پرده ولى |
غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد |
اما از حيث غايت معلوم است كه حكمت الهى كه غايتش معرفت الله است اشرف
و اعلاى امور است كه غايت الغايات اوست يا غاية
امال العارفين
مقاله دوم در توحيد خدا و اخلاص به درگاه الهى
عز سلطانه
كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام
:
من وحدالله سبحانه لم يشبهه بالخلق
ترجمه :
آنكه خدا را بوحدانيت و يگانگى شناخت او را در هيچ وصف به خلق مشابه
نداند.
شرح :
يعنى موحد واقعى به كلى خدا را از اوصاف خلق منزه و مبرا داند و او را
بى مثل و مانند شناسد ليس كمثله شيئى
زيرا آنچه داراى صفات خلق است مانند خلق محتاج است و خدا غنى مطلق است
خلق ذات و صفاتشان همه دست خوش فنا و زوال و حاجت و نقص است و خدا ذاتى
است ازلى و ابدى و غنى در ذات و هيئات ذات و نعوت و صفات است و صفاتش
همه عين ذات مقدسه است به خلاف خلق كه در وجود محتاج و در صفات و
كمالات نيازمند بغيرند.
كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
التوحيد حياة النفس
ترجمه :
يعنى ، انسان به نور معرفت خدا و توحيد ذات و صفات حق جانش روشن نگردد
به مقام روح انسانى نرسيده و تا آنان معنى بزرگ را در خود ادراك شهودى
نكند هنوز زنده به حيات حقيقى نگرديده است در ديوان منسوب به حضرت مولى
- عليه السلام - است .
و ابدانهم قبل القبور قبور |
كس يكه زنده به نور علم و معرفت نگردد مرده است و پيش از آنكه به قبر
داخل شود بدنش قبر جان مرده اوست و نيز فرموده هر كس خدا را فراموش كند
خدا او را از نفس ناطقه خود غافل سازد و چشم بصيرت قلبش كور شود و هر
كس بياد خدا باشد خدا قلبش را زنده و عقلش را نورانى گرداند و شعر
اشاره به آيه مباركه است نسوالله فانساهم انفسهم
يعنى هر كس خدا را فراموش كرد از جان خويش و كسب سعادت ابدى خود
فراموش كند و همه بتن پرورى و خدمت بدن حيوانى پردازد كه لازمه اش مرگ
روح و فناى نفس ناطقه قدسيه باشد كه حق فرمود قد
افلح من زكيها و قدخاب من دسيها رستگار شد هر كه روح خود را
تربيت و تكميل به علم و عمل كرد، و زيان كرد و فاسد گرديد هر كس كه بتن
پرورى از تربيت روح اهمال و اعراض كرد پس توحيد و علم و معرفت الهى
زنده كننده حقيقى روح انسان است .
كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
التوحيد ان لاتتوهمه ، و العدل ان لا تتهمه
ترجمه :
توحيد آنست كه خدا را در وهم و انديشه نياورى و عدل آنكه خدا را به ظلم
و كار قبيح متهم نگردانى .
شرح :
يعنى موحد حقيقى كه خدا را به يگانگى و يكتائى شناخته مى داند كه خدا
بفكر و عقل و وهم و انديشه خلق نمى گنجد و برتر از حد ادراك جميع خلايق
است حتى ملائك و انبياء و اولياء پس موحد
مى داند كه هر چه در وهم و خيال درآيد مخلوق است چنانكه امام صادق -
عليه السلام - فرمود.
كل ما ميز تموه باو هامكم فى ادق معانيه مخلوق
مصنوع مثلكم مردود اليكم الخ هر چه در وهم و انديشه آيد مخلوق
است .
در كلمه ديگر حضرت فرمود لا تقدر عظمة الله على
قدر عقلك عظمت خدا را بقدر عقل خود قياس مكن كه او بزرگتر از حد
و وصف عقل و ادراك است دعاى رسول اكرم است يا من
لا يعلم و لا يدرى ماهو الاهو و عدل خدا آنكه هر چه فعل خداست
همه را عدل و احسان و لطف و رحمت به خلق دانى و ابدا ظلم به حق نسبت
ندهى و ابدا چون جبريان در مسبب ازلى جور به خلايق نپندارى بلكه بدانى
فعل الهى همه عدل و عشق و لطف و رحمت است .
كلمه 4 - اميرالمؤ منين - عليه السلام -: لن
تتصل بالخالق حتى تنقطع عن الخلق
ترجمه :
فرمود تا از خلق منقطع نشوى بخدا واصل نخواهى شد.
شرح :
يعنى در مقام علم تا خدا را منزه از اوصاف و اطوار خلق نشناسى و او را
برتر از حدود ماهيت ندانى و بالاتر از حد توصيف و تصور نپندارى بمعرفت
او نرسيده اى و در مقام علم هرگاه از كليه خلق چشم به پوشى و جز خدا به
هيچ كس توجه نكنى نه در عبادت نه در حاجت و همه عالم را در مقابل خدا
از نظر بيندازى آنگاه خدا را واقعا شناخته اى
عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعينهم آنكس كه خدا را
شناخت از عظمت خدا هر چه غير خداست همه در نظرش كوچك و ناچيز است و در
نتيجه منقطع از خلق شود تا بخالق راه يابد.
كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
قلوب العباد الطاهرة مواضع نظر الله سبحانه فمن
طهر قلبه نظر اليه .
ترجمه :
دلهاى پاك بندگان خدا محل نظر و عنايت خداست پس هر كس دل را پاك از هوا
كرد خدا به او نظر افكند.
شرح :
يعنى عنايت خاص ازلى حق و توجه مخصوص حضرت احديت به دلهائى است كه پاك
از هوا و منقطع از غير خدا باشد و بت هائى كه هواى نفس مى تراشد همه را
بشكند و دل را پاك از توجه به عالم آفل باطل الذات كند و خليل وار
((لااحب الافلين )).
گويد.
آن شايسته نظر خاص خداست و چنانكه حضرت - عليه السلام - فرمود
كل ما شغلك عن الله فهو صنمك هر چه از
خدا باز دارد تو را آن بت است و بت رجس و پليد است
فاجتنبوا الرجس من الاوثان ))
پس دلهائى كه از صفات حيوانى و شيطانى منزه و طاهر از لوث خود بينى شد
و از هر چه غير رضاى اوست پاك گرديد و به كلى شوق و عشق و انس و طاعت و
محبتش خالص للله و مختص به آن محبوب و معشوق مطلق شد چنان پاك دلها
لايق نظر و توجه خداست و التفات و عنايت خاص حضرت احديت .
و خلاصه هر دل كه از مقام تجليه و تخليه به مقام فنا در حق رسيد و در
مقام تجليه شرع الهى را كه حضرت در كلمه ديگر فرمود
الشريعة رياضة النفس امتثال كرد
((واجب را عمل كرد و حرام را ترك
)) و در مقام تخليه از صفات رذيله كبر و
غرور و بخل و حسد و كينه و عجب و خود بينى منزه گشت و در مقام تخليه
متصف به صفات ملكوتى و متخلق به اخلاق الله گرديد و در مقام فناء افعال
و اوصاف و ذوات ممكنات را در افعال و صفات و ذات حق فانى و هالك يافت و
معنى كل شيئى هالك الا وجهه . را شهود
كرد، آن دل پاك از ماسوالله و به مقام مشاهده خدا نائل گردد آرى لازمه
نظر خدا به بنده عارف فنا و استغراق عارف در شهود خداست
رزقناالله و اياكم .
كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ما وحدد من كيفه ، و لا حقيقه اصاب من مثله ، و
لا اياه عنى من شبهه ، ولا صمده من اشار اليه و توهمه .
ترجمه :
حقيقت توحيد را نيافته آنكه بر خدا مثل و مانندى قايل شود يا خدا را به
چيزى شبيه داند، و غنى نامحدود ندانسته هر كه او را به اشاره حسى يا
عقلى محدود سازد.
شرح :
يعنى عارف به توحيد خدا چنانكه در كلمه سابق بيان شد خدا را نامنتاهى و
فوق نامتناهى داند و عقل و فكر و انديشه محدود خود را از فهم كنه ذات
نامحدود او معزول و عاجز شناسد و از اشاره و كم و كيف و حد و مثل و شبه
و مانند آن ذات بى مثل و مانند را منزله داند زيرا.
آنچه پيش تو غيره از آن ره نيست |
غايت فهم تو است الله نيست |
يعنى آنكس كه عقل اول است و رسول خاتم و صاحب مقام
ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى كه
اعلاترين رتبه ممكناتست در مقام معرفت خدا اظهار عجز كرده و
ما عرفناك حق معرفتك ميسرايد و
سبحانك لا احصى ثناء عليك در دعا مى گويد
پس كليه موجودات از ملائكه مهين گرفته تا سايرين همه از معرفت بكنه ذات
احديت معزول و محرومند اما تمام موجودات هم داراى مرتبه از معرفت خدا
خواهند بود و بايد يا به نظر در وجود يا به فكر و نظر در آيات آفاقى و
انفسى مقام معرفت خود را هر چه به توانند تكميل كنند كه درجات بهشتى
((هر بهشتى ))
تابع درجات معرفت است .
كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
فى توحيد الله ليس فى الاشياء بوالج و الا عنها
بخارج .
ترجمه :
نه خدا در اشياء داخل است و نه از آنها خارج .
شرح :
يعنى ذات يكتا و يگانه خدا با آنكه با تمام موجودات و مقوم كليه حقايق
وجوديه است داخل در عالم است و خارج از عالم ، از چيزى بطور مباينت
خارج نيست و در چيزى به نحو حلول داخل نيست . به عبارت ديگر خدا در
حدود و ماهيات اشياء نيست و از وجود و حيث نوارنيت كه تجلى فعلى اوست
با تمام موجوداتست و هو معكم اينماكنتم .
چون ذات بحت بسيط تعين و حد و و ماهيت نمى گنجد و مقوم تمام موجوداتست
و محيط به كليه وجودات و در هر مكن آن لامكانى حاضر و از كليه امكنه
خارج است .
كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الاخلاص عبادة المقربين .
ترجمه :
اخلاص در عمل عبادت بندگان مقرب خداست .
شرح :
يعنى اخلاص در عبادت كه هيچ شائبه شرك و ريا در او نباشد و در او هواى
نفس هيچ مداخله نكند و جز رضا و خوشندى حق در آن عمل هيچ منظورى نداشته
باشد انما نطعمكم لوجه الله صرف باشد آن
عبادت بندگان خاص و مخصوص مقربان درگاه الهى است كه آن مشتاقان حق در
عمل شان شوق بهشت و خوق دوزخ هم مداخله ندارد و تنها نظرشان در كار به
ميل و رضاى معشوق است مانند على - عليه السلام - و خاصان شيعيان كه ميل
آنها فانى در ميل خداست و ما يشاون الاان يشاء
الله .
جز به ميل حق نجنبد ميل من |
نيست جز عشق احد سر خيل من |
و اين مقام اخلاق كه در اول خطبه حضرت فرمود كمال توحيد اخلاص است
لازمه توحيد خاص الخاص و معرفت اولياء خداست كه غير خدا را عدم
انگاشتند.
پخته و خام دو جهان سوختند |
كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الاخلاص اعلى الايمان .
ترجمه :
اخلاص بلند پايه ترين مقام ايمان است .
شرح :
يعنى ايمان : بخدا را مراتبى بسيار است تابع معرفت و چون معرفت و توحيد
كامل گردد انسان به مقام اخلاص در علم و عمل نائل شود بنابراين عالى
تربن ربته ايمان و معرفت اخلاص خواهد بود و اخلاص تا آنجا رسد كه غير
خدا موجود حقيقى نبيند و در آنحال شرك و ريا در كارش ابدا تصور نشود.
كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
السعيد من اخلص الطاعة .
ترجمه :
سعادتمند آن كس است كه طاعت خدا را خالص براى خدا بجاى آورد.
شرح :
سعادت حقيقى آنست كه مطلوب انسان از طاعت خدا خود حق و شهود جمال الهى
باشد و چنانكه در كلام حضرت - عليه السلام - لكن
وجدتك اهلا للعبادة عشق خدا موجب عيادتش گردد نه عشق بهشت يا
خوف دوزخ يا اغراق ديگر، پس انسان به سعادت آنگه رسد كه مطلوبش و
معشوقش شهود جمال آن حسن آفرين است .
مقاله سوم
ايمان به خدا و عالم غيب ما فوق الطبيعه
كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام
:
الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل
بالاركان .
ترجمه :
ايمان سه چيز است معرفت خدا به قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح .
شرح :
يعنى به ايمان تنها لفظ و حرف بر زبان نيست بلكه حقيقت ايمان اول معرفت
و شناسائى خداست به قلب و به وطن ذات قلب المومن
عرش الرحمان براى آنست كه خدا را به قلب مشاهده مى كند پس ايمان
اول معرفت و شهود خداست به چشم قلب و مطابق قلب بر زبان نيز جارى سازد
تا خلق را هم به ايمان دعوت كند كه چون زبان با قلب مطابق شد سخن موثر
خواهد بود الكلمة اذا خرجت من القلب وقعت فى
القلب و اذا خرجت من اللسان لم تجاوز الآذان سخن كز دل برون آيد
نشيند لاجرم بر دل ، و اگر به زبان تنها بود بگوش مى رسد و بدل نمى رسد
و آنگاه كه قلب و زبان مطابق شد. باز عمل بار كان هم شرط ايمان است
يعنى بايد مطابق قلب و زبان هر عمل نيكو كه به جسم يا به مال او مربوط
است اعضاى او بايد به حكم ايمان بجاى آرد مانند نماز و روزه و انفاق
مال و جهاد در راه دين و غيره تا به مقام ايمان براستى و حقيقت نائل
شود و اگر ايمان در قلب نبود منافق است و كافر و اگر در قلب بود در
زبان و در عمل و اركان نبود مومن است اما فاسق و مقامش در ايمان ضعيف
است و هر گاه سه مقام بود ايمان كامل با عدل و تقوى است و معتزليان بين
كفر و ايمان فاسق را واسطه دانند نه مومن و نه كافر شمارند و ما اماميه
فاسق را مومن معصيت كار دانيم و قابل توبه و دخول بهشت شناسيم .
كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ما آمن بالله من قطع رحمة .
ترجمه :
فرمود ايمان بخدا نياورده است كسى كه قطع رحم كند.
شرح :
يعنى هر كس با رحم و خويشاوندان و خاندان خود طريق مواصلت و محبت نپويد
بلكه از ارحام خود كناره گيرد و يا به آنها جور و ستم روا دارد آنكش
بخدا ايمان ندارد كه خدا در قرآن فرمايد:
فاتقوا الله الذى تسائلون به والارحام .
خدا ترس باشيد كه از آن سوال شويد و ارحام را رعايت كنيد و قطع رحم
زنها مكنيد آنكس به ارحام و خاندان و خويشان خود محبت نكند
((يا دشمنى كند))
از حكم فطرت بيرون است چون محبت خويشان حكم فطرت انسان است و هر كه از
حكم فطرت بيرون رود از معرفت و ايمان بخدا كه ((دانش
حق ذوات را فطرى است )) بى بهره ماند
زيرا فطرتش از انسانيت منحرف و منسلخ است و در فطرت منحرف از انسانيت
خداشناسى و ايمان وجود ندارد، و جاى ديگر فرمود:
لاايمان لمن لا عقل له يعنى آنكه عقل فطرى نداشت ايمان بخدا
ندارد نتيجه آن كه هر كس قطع رحم كند يا بى ايمان يا البته ضعيف
الايمان است و هر كه را نور ايمان است صله رحم كند بلكه به عالم نبات و
حيوان نيز احسان كند كه علاوه بر نوع انسان كه بنى آدم اعضاى يكديگرند
حيوان و نبات هم خويشان انسان با علم و ايمانند چون گاو و گوسفندى كه
به او شير مى دهند به منزله مادرند و نباتات كه با و قوت مى دهند به
منزله بستگان .
كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ثلاث من كن فيه فقد اكمل الايمان : العدل فى
الغضب و الرضا، والاقتصاد فى الفقر و الغنى ، و اعتدال الخوف و الرجا
.
ترجمه :
سه وصف در انسان دليل كمال ايمانست .
يكى آنكه با دشمن و دوست غضب و خوشنودى او را از عدالت بيرون نبرد،
ديگر در حال فقر و غنا اقتصاد و ميانه روى را رعايت كند، ديگر از خدا
خوف و اميدواريش معتدل و مساوى باشد.
شرح :
ايمان انسان آنگاه كامل باشد كه :
اولا. با خلق اگر دوست يا دشمن است حب و بغض شخصى نداشته و ملكه عدالت
و خلق انصاف را حفظ كند و در مقام حكم در حق دشمن و دوست بعدل قضاوت
كند كه جور به دشمن و طرفدارى از دوست به حكم هواى نفس نقص ايمان و
خلاف وجدان و دور از طريق خدا پرستى است .
و ثانيا. با خود در حال فقر و غنى معتدل باشد نه فقر او را بدنائت و
لئامت افكند، و نه غنى و ثروت او را به اسراف و عياشى و شهوت رانى
كشاند.
و ثالثا. با خدا خوف و اميدش مساوى باشد نه خوف از اميد افزون و نه
اميد از خوف كه اگر خوفش كمتر از اميد وارى بخدا شد قوى است و تجرى نفس
به فريب اينكه خدا ارحم الراحمين است ((عفو
خدا بيشتر از جرم ماست )) او را بورطه
عصيان كشد. و اگر خوفش بيش از اميد باشد بسا نفس از راه شدت خوف او را
از توجبه برحمت واسعه بى نهايت خدا غافل كند و به حال نا اميدى و ياس
از رحمت خدا كه بزرگترين گناهست در اندازد در صورتيكه ايمد به رحمت
الهى موجب شوق و رغبت به كار نيكو گردد و روح را منبسط و شاد خاطر نگاه
دارد پس بايد اهل ايمان در خوف و رجا معتدل باشند.
در كلمه ديگر حضرت فرمود خف ربك وارج رحمته
يومنك مما تخاف و ينلك ما رجوت از قهر خدا بترس و به رحمتش اميد
وار باش تا خدا از هر مخوفى تو را ايمن سازد و بهر چه اميد وارى نائل
گرداند و در اواخر عمر و سنين پيرى در اخبار است كه غلبه اميد بر خوف
پسنديده است چون شهوت و غضب ضعيف شده و هنگام انتقال از اين عالم فررا
رسيده است بهتر است كه بنده اميدش برحمت نامنتهاى خدا بيشتر باشد تا با
رضا و شوق به لقاى حق از جهان رود تا بباغ رضوان شتابد.
كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التقى و
نورها الحياء و ثمرها السخاء .
ترجمه :
ايمان به خدا در مثل درختى است كه ساقه آن يقين است و شاخه اش تقوى و
شكوفه اى حياء و ميوه اش سخاوت است .
شرح :
حضرت ، ايمان به خدا را به درختى مثل زده و اصل آن يعنى ساقه و ريشه و
ذات درخت مقام يقين به مبدا و معاد است كه بى هيچ شك و ريب خدا و قيامت
را معتقد باشد تا به هيچ تشكيك از اين عقيده بيرون نرود
الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم
الملائكة . و تمثال ثبات در ايمان را فرمود
المومن كالجبل الراسخ لاتزعزعه القواصف
مومن مانند كوهى استوار است و هيچ باد فتنه و حوادث عالم او را از جاى
حركت نتواند داد.
اما شاخه درخت ايمان تقوى داشتن است از هر چه عمل زشت و كار نارواست
بلكه مقام عالى آن تقوى از هر لذت و خوشى جز لذت لقاى خدا و شهود آن
معشوق كل الحسن يكتاست .
اما شكوفه آن درخت كه زينت و جمال اوست فرمود حياء از خود و خدا و خلق
است كارى كه خود بالوجوان زشت مى داند نكند و از آنچه خدا نهى كرده شرم
كند و كار حرام را بى حيائى و جسات خدا شمارد و بر خلق هم كار بد خود
را مستور دارد و از تجاهر به عصيان شرم كند كه اگر فسق و گناه پنهان را
آشكار كند موجب پرده درى و خرابى جامعه و فساد جرات مردم به عصيان شود.
اما ميوه درخت ايمان فرمود سخاوت نفس است و سخاوت نه تنها احسان به
فقيران و مستمندان است بلكه ملكه سخاوت به حقيقت قوه ايست از آثار علو
نفس و بلندى همت كه لازمه اش آنست كه انسان از جان و مال به راه خدا و
احسان به خلق خود دارى نكند و در آنچه خير و صلاح مقام انسانى است به
امر حق و راى عقل كامل مال و جانرا به آسانى بذل تواند كرد بلكه از
احسان هر گونه احسانى به خلق جهان لذت برد و به ميل شوق و رغبت قلبى به
خلق احسان كند و عالى ترين مرتبه سخاوت انما
نطعمكم لوجه الله است كه ايثار باشد يعنى با وجود احتياج خود به
چيزى آنرا براى خدا بخلق عطا كند و فقنا الله تعالى .
كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اصل الايمان (حسن ) التسليم لامرالله .
ترجمه :
اصل واساس ايمان بخدا تسليم امر خدا شدنست .
شرح :
يعنى حقيقت ايمان بخدا آنست كه انسان در اثر عبادات و طاعات و مجاهدات
با نفس به مقام تسليم و رضا نائل شود و در معرفت حق بدان مقام رفيع
رسد كه سراپاى فانى در اراده خدا گردد. لذا حضرت در حديث كميل بعد از
فنا و بقا كه عالى ترين مقامات نفس است فرمود
لها خاصيتان : الرضا و التسليم مقام رضا و تسليم خاصيت نفس كليه
الهيه است كه اشرف و اعلاى نفوس قدسيه است و بنابراين اصل ايمان اينجا
مراد كمال و حقيقت ايمانست كه براى نفوس كليه الهيه حاصل است و ملازم
مقام رضا تسليم است كه انسان عارف پس از طى جميع مقامات سلوك به مقام
رفيع رضا و تسليم مى رسد پس عارف هر گاه از مراتب ابتدائى كه تجليه و
تخليه است و متوسط كه تحليه بصفات كمال است در گذشت و بمقام عالى و
اعالى نائل شد كه مقام فناست فناى افعالى و صفاتى و ذاتى كه محو و طمس
و محق است )) آنجا بمقام رضا تسليم بلطف
خاص حق نائل گردد و برخى چون حكيم سبزوارى مقامات كلى سلوك را بترتيب
چنين ذكر كرده اند.
1 - مقام ايمان .
2 - و مقام توبه عام و خاص و اخص ((توبه
از گناه توبه از ترك اولى توبه از توجه بغير خدا)).
3 - و مقام تقوى كه آنرا نيز سه مرتبه است ((تقواى
از حرام ، تقواى از لذت مباح ، تقواى از غير لذت شهود حق
)).
4 - و مقام صدق و انابه .
5 - و مقام مراقبه .
6 - و مقام محاسبه .
7 - و مقام توكل .
8 - و مقام رضا.
9 - و مقام تسليم .
10 - و آخرين مقام مقام تسليم است كه عارف در اين مقام ابدا بر خود يا
بر غير چيزى از حق نخواهد و هرگز اعتراض بر فعل حق ندارد و بهر چه پيش
آيد مبتهج و خوش است هرگز چرا چنين شد يا چنان نگويد چرا سالمم يا
مريض يا فقير يا غنى چرا سرد يا گرم است ابدا نگويد كه چون و چرا در
كار حكمت ازلى خلاف مقام رضاست .
چون و چرا را بهل كه در عشق |
از عاشقان چند و چون روا نيست |
جز آنچه خدا خواهد چيزى در نظام كلى و نظام شخصى نخواهد بلكه بهتر از
آنچه هست نداند اين مقام رضا و تسليم حقيقت و غرض اصلى و مقصود نهائى
ايمان است رزقناالله تعالى .
كلمه 6- قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من اعطى فى الله و منع فى الله واحب فى الله و
ابغض فى الله فقداستكمل الايمان
ترجمه :
هر كس عطاى او براى خدا، منعش براى خدا، و دوستيش براى خدا، و دشمنيش
همه براى خدا باشد چنين كس ايمانش بمرتبه كمال رسيده است .
شرح :
يعنى آنكس كه از ميل و هواى خود بكلى خالى شد و به زبان حقيقت گفت ،
فانيم از خويش و موجودم بحق |
نيست از خود هستم از ديدار خود |
چونكه جان كردم فداى يار خود |
نيست از من جنبشى از ذات من |
اوست در من دمبدم جنبش فكن |
آنكس متخلق به اخلاق الله است بلكه فانى فى الله ، و عطا و منع و حب و
بغضى از خود ندارد.
چون از وجود خود چونى گشته تهى |
نيست از غير از خدايش آگهى |
پس چنين كس در ايمان بخدا كه مراتبش بسيار است بمقامات عاليه رسيده است
.
كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
طوبى للزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الاخرة
ترجمه :
خوشا بر حال زاهدان در دنيا و راغبان و مشتاقان بعالم آخرت .
شرح :
يعنى سعادتمند و سرافراز ابد كسى است كه عالم دينارا شناخت و لذات زائل
و نا قابل او را از نظر انداخت و پرده موهومات و خيالات عالم پست مادى
را بر دريد تا حجاب توجهش بعالم اعلاى آخرت نگرديد و بحكم فطرت روح كه
از عالم امر و نشاه تجرد است و وطنش آنجاست كه
قل الروح من امر ربى .
دائم بدل مشتاق وطن اثلى خويش است و ذكر و فكرش در جهان مافوق طبيعت
مشغول است .
حضرت فرمود خوشا بر حال چنين نفس قدسى كه با زهد و تقواى حقيقى مشتاق
جهان جاودانى و عاشق بهشت لقاى الهى است .
كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
طوبى لمن ذكر المعاد فاستكثر من الزاد
ترجمه :
خوشا بر حال آنكس كه بياد معاد و عالم آخرت باشد و زاد و توشه بر اين
سفر دراز بسيار بر دارد.
شرح :
يعنى سعادتمند كسى است كه در دنيا چنان غرق نشود كه بكلى از آخرت و مرگ
و مابعد مرگ كه جهان ابدى است فراموش كند مانند دنيا پرستان غافل نادان
، بلكه بيدار كار آخرت باشد و از دنيا بسيار زاد و توشه براى سفر معاد
بردارد و هر چه مى خواهد ذخيره كند براى آنجهان خود ذخيره كند كه تامين
آتيه همانست كه براى خود در جهان ابد فرستاده و الا اين عالم بى ثبات
بى قرار به هيچ چيز از مال و جاهش تاءمين آتيه نتوان كرد چون آتيه حتمى
اين عالم انتقال و مرگ و رفتن از اين عالم پست مادى بجهان روحانى است و
بهشت جاودانى پس خوشا بر حال آنكه جهد و كوشش كند و از علم و عمل صالح
زاد و توشه براى سفر خود كه بارگاه شهود حق و دار رحمت و لقاى خداست
بردارد و روح خود را بنقش و نگار عالم ماده نفروشد.
يار مفروش بدنيا كه بسى سود نكرد |
آنكه يوسف بزر ناسره بفروخته بود |
گر دوست بهر دو كون بفروشى |
دانى كه الهى از چه مينالد |
كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
نعم دليل الايمان العلم
ترجمه :
راهنماى نيكوى ايمان علم است .
شرح :
اينجا و بسيار مواضع ديگر حضرت مردم را بعلم ترغيب و تشويق فرموده و
علم را بهترين راهنماى ايمان بخدا شمرده و در آيات و اخبار بسيار فضيلت
مقام علم و علماى حقيقى كه علامتشان خشية الله است مذكور و مردم را
بعلوم آسمانى و معارف الهى كه علم حقيقى است دعوت فرموده از آن جمله
اينجا فرموده بهتر دليل ايمان علم انسان است كه شخص جاهل يا عديم
الايمان يا ضعيف الايمان است از آن جمله فرمود
العلم محيى النفس علم زنده كننده انسان است .
العلم افضل شرف العلم اعظم كنز علم
بهترين شرافت و بزرگترين گنج است و فرمود العالم
حى بين الموتى الجاهل ميت بين الاحياء لولا العلماء لصار الناس
كالبهائم طالب العلم حبيب الله العالم افضل من الصائم القائم الغازى فى
سبيل الله العلماء ورثة الانبياء نوم العالم اءفضل من عبادة الجاهل و
حديث كميل العلم خير من المال الخ و بسيار اخبار ديگر و البته
مراد از علم و علوم الهى معرفت النفس و علم بمراسم عبوديت و حقايق و
احكام وحى و رسالت است گرچه علوم صناعى را هم كه نظام عالم بدان محتاج
است ائمة طاهرين بسيار ترغيب فرمودند و علماء واجب كفائى دانستند.
كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من كان الاخرة همه كفاه الله همه من الدنيا، و
من اصلح سريرته اصلح الله علانيته ، و من الصلح فيما بينه و بين الله
اصلح الله مابينه و بين الناس
ترجمه :
فرمود: هر كه همت و توجهش بكار آخرت باشد خدا كفايت مهمات دنياى او را
خواهد كرد و هر كس باطن خود را اصلاح كند خدا ظاهرش را در بين خلق نيك
و صالح مى گرداند تا همه او را بنيكوئى ياد كنند و زبان بذكر خيرش
گشايند ((بشرح محتاج نيست
)).
مقاله چهارم در علامات و صفات اهل ايمان و مراتب
يقين و اوصاف پاكان
كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام
:
من وثق بالله توكل عليه
ترجمه :
هر كس بخدا وثوق و يقين دارد بر او در كارها توكل كند.
شرح :
صفات اهل يقين توكل و تسليم و رضاست و انس و محبت و عشق و وله و حيرت
در جمال و جلال خدا.
كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من دلائل الايمان الوفاء بالعهد
ترجمه :
يكى از دلائل ايمان و علائم مومنان حقيقى وفاى بعهد كردن است .
شرح :
يعنى دليل ايمان شخص آنست كه با هر كه عهد بست به آن وفا كند و بقول و
عقد و پيمان با خدا و خلق وفادار باشد با خدا كه در عالم
الم اعهد اليكم يابنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان
عهد بسته وفا كند و عشق و محبت بطاعت او داشته از اطاعت شيطان انس و جن
متنفر باشد و نيز وفا با خلق در تمام قول و عقود زواج و شركت و معاملات
كه فرمود اوفوا بالعقود هرگز نقض عهد
نكند و خيانت و مكر و خدعه روا ندارد و بعهد زور الست كه فرمود
الست بربكم وفا كند چنانكه در آن عالم
تجرد به وحدانيت خدا اقرار كرد و بطاعت حق عهد بست در اين عالم وفادار
و استورا باشد.
كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
لاايمان لمن لاامانة له
ترجمه :
هر كه امانت نداشت ايمان ندارد.
شرح :
هر كه ايمان بخدا دارد در امانت خيانت نمى كند زيرا سبب آن كه كسى بمال
و عرض و ناموس و ودايع و اسرار مردم كه نزد او امانت است خيانت مى كند
طمع و حرص اوست بمال و آمال و اغراض شهوانى و ايمان حقيقى بخدا كه در
شخص وجود داشت او را بنور معرفت و ايمان از صفت پست طمع و حرص دنيا و
شهوات نفس خبيث منزه گرداند و بالنتيجه از پليدى و پستى خلق رذيله
خيانت حفظ شود پس آنكه امانت ندارد يا بى ايمان يا ضعيف الايمان است .
كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الاايمان افضل من الاستسلام
ترجمه :
ايمانى نيكوتر از تسليم فرمان خدا بودن نيست .
شرح :
مراتب ايمان مختلف است مانند نور كه از خورشيد تا نور چراغ همه نور است
اما تفاوت بشدت و ضعف بسيار همين گونه ايمان ضعيف تا ايمان قوى و اقوى
كه مرتبه اكمل و افضل ايماناست تفاوت رتبه بسيار خواهد داشت و افضل
مراتب ايمان مقام تسليم كه سابقا اشاره كرديم مقام رضا و تسليم آخرين
مرتبه انسان و عالى ترين صفات اوست كه حضرت در حديث كميل چنانكه ذكر شد
مقام رضا و تسليم را دو خاصيت نفس كليه الهيه كا اشرف و اكمل نفوسند بر
شمرد نتيجه آنكه نيكوتر از مقام تسليم در درجات ايمان و مقامات عرفان
مقامى نيست .
|