جنگ احزاب
پس از نبرد اُحُد، جنگ احزاب رخ داد. بار ديگر قريش و اعراب از
نوخود را براى نبرد با اسلام آماده كردند. امام علىعليه
السلام جريان اين جنگ راچنين بيان مىكند : "قريش و اعراب ميان
خود عهد كرده بودند كه از راهخود باز نگردند مگر آنكه رسول
خدا را وما، فرزندان عبدالمطّلب رابكشند آنان باتمام سلاح
وتجهيزات و بااطمينان بسيار به سوى ما حركتكرده بودند. جبرئيل
بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد و او را از تصميم كفّار
آگاهكرد. آنگاه پيامبر خندقى به گرد خود و يارانش از مهاجران
و انصار حفركرد. قريش پيش آمدند و درپشت خندق اردو زده ما را
محاصره كردند.كفّار خود را نيرومند و ما را ضعيف مىپنداشتند.
نعره مىكشيدندوشمشيرهايشان مىدرخشيد. رسول خدا آنان را به
سوى خدا مىخواندوبه خويشاوندى و قرابتى كه ميان او و آنان
بود، سوگند مىداد. امّا آناناز پذيرش دعوتش سرباز مىزدند و
گفتههايش جز بر سركشى آناننمىافزود. تك سوار آنان و پهلوان
عرب در آن روز "عمرو بن عبد ود"نام داشت كه همچون شترى مست
فرياد مىكشيد و هماورد مىطلبيدورجز مىخواند. گاه شمشيرش را
تكان مىداد و گاه نيزهاش را به اهتزازدرمىآورد. هيچ كس براى
نبرد با او پيشقدم نمىشد و براى مبارزه با اوطمع نمىكرد.
حميّتى نبود كه افراد را به جنگ با وى تحريك كندوهوشيارى نبود
كه آنان را به رويارويى با وى وادارد.
پس پيامبرصلى الله عليه وآله مرا به جنگ با او برگزيد و به دست
مباركش عمامهبر سرم پيچيد و اين شمشيرش را -با دست به
ذوالفقار زد- به من داد. منبه استقبال عمرو بن عبد ود شتافتم
درحالى كه زنان مدينه مىگريستندوبر من غصّه مىخوردند. آنگاه
خداوند او را به دست من از پاى درآوردو عرب هيچ پهلوان و
دلاورى جز او نداشت. عمرو بر من اين ضربه راوارد ساخت (به
جمجمهاش اشاره كرد).
خداوند، به واسطه زيركى و بينايى من، قريش و اعراب را تار و
ماركرد".
آرى اين همان ضربتى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله آن را با
عبادت ثقلين برابركرد وحتّى بر آن ترجيح داد و فرمود :
"ضربت على در روز خندق برتر از عبادت ثقلين است."
(4)
ياران پيامبر بر اين ضربت كه آنان را از خطرناكترين حمله نظامى
كهتمام مستكبران قريش و قبايل مشرك به همدستى يهود و منافقان
برپاكرده بودند، نجات داد مباهات و از آن تمجيد مىكردند.
شيخ مفيد در ارشاد از قيس بن ربيع از ابو هارون سعدى نقل كرده
استكه گفت : نزد حذيفة بن يمان رفتم و به او گفتم :
ابوعبداللَّه! ما دربارهفضايل ومناقب علىعليه السلام سخن
مىگوييم حال آن كه بصريان مىگويند :شما درباره على بيش از
اندازه تعريف مىكنيد. آيا تو درباره على حديثىدارى كه براى
ما نقل كنى؟
حذيفه گفت : ابوهارون! از من چه مىپرسى؟! سوگند به آنكه
جانمبه دست اوست اگر همه اعمال و كردار ياران پيامبرصلى الله
عليه وآله را از آن روزىكه آنحضرت به نبوّت مبعوث شد تا
امروز، در يك كفّه ترازو بنهندواعمال و كردار علىعليه السلام
را به تنهايى در كفّه ديگر بگذارند، هر آينهكردار علىعليه
السلام بر تمام كردارهاى آنان بچربد. ربيعه گفت : اين سخنىاست
كه بر آن نتوان تكيه كرد وآن را پذيرفت. حذيفه پاسخ داد :
اى فرومايه چسان پذيرفتنى نيست؟ كجا بودند فلانى و فلانى و
همهياران محمّدصلى الله عليه وآله در آن روز كه عمرو بن عبد
ود هماورد مىطلبيد؟ جزعلى همه حاضران از رويارويى با عمرو
ترسيدند و باز ايستادند. بلكه اينعلى بود كه به جنگ او رفت و
خداوند به دست على عمرو را از پاىدرآورد. سوگند به آنكه جانم
به دست اوست، پاداش كردار على در آنروز از تمام اعمال ياران
محمّد تا روز رستاخيز بزرگتر است.
(5)
پس از جنگ خندق، پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى مكّه رهسپار
شد. آنحضرتمىخواست حج عمره به جاى آورد. در ركاب وى بسيارى
از مسلمانانحركت مىكردند.
پيامبرصلى الله عليه وآله، پرچم را به علىعليه السلام سپرد.
چون به بلنديهاى مكّهرسيدند، قريش از ورود او به شهر جلوگيرى
كردند اصحاب پيامبر در زيردرختى گرد آمدند و با وى تا سر حد
مرگ پيمان بستند. اين پيمان بعدهابه نام "بيعت رضوان" خوانده
شد.
برخى از مفسران مىگويند آيه زير به همين مناسبت فرود آمد :
)لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ
يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي
قُلُوبِهِمْفَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ
فَتْحاً قَرِيب
(6)).
"همانا خداوند از آن مؤمنانى كه زير درخت با تو بيعت
كردندخشنود شد وآنچه در دلهاى آنان بود دانست و بر آنان آرامش
فرو فرستادو به پيروزى نزديك آنان را پاداش داد".
چون قريش آمادگى كامل مسلمانان را براى جنگ مشاهده كردند،
خواستار صلح و سازش شدند.
يكى از بندهاى اين صلحنامه كه قريش بر انعقاد آن پاى
مىفشردندوپيامبرصلى الله عليه وآله آن را رد كرده بود، اين
بود كه مىگفتند : محمّد! گروهى ازفرزندان و برادران و بردگان
ما به سوى تو گريختهاند. آنان از دين چيزىنمىفهمند بلكه از
مال و املاك، گريختهاند. ايشان را به ما تحويل ده.
پيامبر پاسخ داد : اگر چنانكه مىگوييد آنان از دين چيزى
نمىفهمند ماآگاهشان خواهيم كرد. سپس افزود : گروه قريش! به
عناد خود پايان دهيدوگرنه خداوند برشما مردى را مأمور مىكند
كه گردنهايتان را به شمشيرمىزند وخداوند قلب او را به ايمان
آزموده است.
گفتند : او كيست؟
فرمود : او وصله كننده كفش است.
پيامبرصلى الله عليه وآله در آن هنگام كفش خود را به على داده
بود تا آن راوصله زند.
(7)
بدينسان مىتوان از ترس فراوان قريش و ديگر مشركان از
نيروىعلىعليه السلام آگاه شد. على شمشير الهى بود كه هيچگاه
كُند نمىشد و چونانتيرى براى اسلام بود كه هيچ وقت به خطا
نمىرفت. هرگاه پيامبرصلى الله عليه وآله، اسلام را در خطر
مىديد على را به صحنه مىآورد و هرگاه دشمنان راهطغيان و
سركشى پيشه مىكردند، به واسطه علىعليه السلام آنان را
وحشتزدهوهراسان مىساخت.
فتح دژهاى خيبر
يهود همواره در جزيرةالعرب خطر بزرگى، به شمار مىآمدند.
آناندر دژهايى كه در مكانهايى مناسب بنا مىكردند، سكنى
مىگزيدند. يهودعهد خود را با پيامبر زيرپا نهادند و در جنگ
احزاب همراه با مشركان برعليه مسلمانان وارد كار شدند. چون
مسلمانان، به سبب انعقاد پيمان صلححديبيه از شرّ قريش آسوده
خاطر شدند، پيامبر با يارانشان به طرفبزرگترين دژ يهوديان در
خيبر حركت و آن را محاصره كردند. پيامبر هرروز يكى از
فرماندهان را براى فتح آن دژ مىفرستادند، امّا آنان
ناكامبازمىگشتند. ابن اسحاق روايت كرده است كه پيامبرصلى
الله عليه وآله ابو بكر و سپسعمر را براى فتح دژ فرستادند
امّا آنان كارى از پيشنبردند.
آنحضرت كسان ديگر را گسيل داشتند كه آنان هم نتوانستند قلعه
رافتح كنند. آنگاه بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله اين سخن
معروف خود را فرمود :
"به خداى سوگند! فردا پرچم را به مردى خواهم داد كه خداو رسولش
را دوست مىدارد و خدا و رسول هم او را دوست مىدارند".
هريك از مسلمانان آرزو مىكرد كه اى كاش اين كس خود او
باشد!زيرا مىدانستند كه على بن ابيطالب به درد چشم مبتلاست.
امّا فردا پيامبرصدا زد : على كجاست؟ علىعليه السلام آمد
درحالى كه چشمانش را از شدّتدرد بسته بود. پيامبر برچشمانش
دست كشيد و خداوند درد آنها رابرطرف كرد. على در حالى كه پرچم
را بر دوش مىكشيد، عازم ميدان نبردشد و با طلايهداران سپاه
يهود جنگيد و پهلوان نامآور آنان به نام مرحبرا با ضربهاى
صاعقهوار از پاى درآورد. شمشير آنحضرت، كلاهخودمرحب را شكافت
و تا دندانهايش فرو رفت. يهود با ديدن اين صحنهپشت به ميدان
جنگ كردند و شكست خورده به سوى دژهايى كه امامعلى آنها را فتح
كرده بود، گريختند. على همچنين درِ بزرگ خيبر را ازجاى كند و
آن را سپر خود كرد. اين يكى از نشانههاى پيروزى الهى بود
كهبه دست امير مؤمنان علىعليه السلام تجلّى يافت.
پس از بازگشت مسلمانان به مدينه و زيرپا نهادن مفاد
صلحنامهحديبيه از سوى قريش، كه علىعليه السلام آن را به دست
خود نوشته بود، پيامبرخود را آماده فتح مكّه كرد. پيامبر درنظر
داشت به ناگهان و بىخبر بهمكّه حمله ببرد. امّا يكى از سُست
عنصرانى كه به رايگان براى قريشجاسوسى مىكرد نامهاى به آنان
نگاشت و ايشان را از قصد پيامبر آگاهكرد. وى اين نامه را به
همسرش سپرد تا آن را به مكّه برساند. جبرئيل، پيامبر خدا را از
اين ماجرا باخبر ساخت و آنحضرت هم على و زبير رابه تعقيب آن
زن فرستاد.
چون على و زبير به آن زن رسيدند، او را از ادامه حركت
بازداشتندواز او درباره نامه پرسيدند. زن جريان نامه را انكار
كرد. زبيرمىخواست از راه خود بازگردد كه علىعليه السلام دست
به شمشيرش برد وترحّمزبير بر آن زن را بيجا دانست و گفت :
رسول خداصلى الله عليه وآله به ما خبر داده كهآن زن حامل
نامهاى براى مكّيان است و آنگاه تو مىگويى كه او نامهاى
باخود ندارد. سپس رو به زن كرد و گفت : به خدا سوگند اگر نامه
را نشانندهى، تو را بازرسى خواهم كرد. زن با شنيدن اين سخن،
نامه را از ميانموهاى بافته شدهاش بيرون آورد و به آنحضرت
داد.
بدين گونه علىعليه السلام، به فرمان رسول خدا، بر مخفى نگاه
داشتنحركت پيامبر به مكّه كمك كرد. لشكر پيامبر با 12 هزار
مرد جنگى بهسوى مكّه رهسپار شد. پيامبر پرچم را به على داد كه
چون به مكّه قدمنهاد فرمود : امروز، روز رحمت است. آنحضرت در
واقع بدين وسيلهمىخواست مردم را از عفو عمومى كه بعد از اين
پيامبر مىخواست اعلامكند، آگاه سازد. پس از فتح مكّه پيامبر
خطاب به مكّيان فرمود : برويد كهشما آزاد شدگانيد.
بتهايى كه در خانه كعبه بودند درهم شكسته شد، زيرا پيامبرصلى
الله عليه وآله، على را بر دوش گرفت و به وى فرمان داد تا
بتهاى قريش را درهم بشكند.على نيز چنين كرد.
جنگ حُنين
مكّه آنچنان آسان فتح شد كه هيچ كدام از مسلمانان آن را به
خواب همنمىديدند. از اين رو غرور به دلهاى آنان راه يافت.
شادى فتح مكّه ديرىنپاييده بود كه خطر بزرگ ديگرى به پيشواز
آنان آمد. قبايل هوازنوثقيف و هم پيمانان مشركشان، تمام نيرو
و توان خود را براى هجوم بهمسلمانان گرد آورده بودند. آنان با
سپاهى كه تعداد آن سه برابر سپاهمسلمانان بود به رويارويى
پيامبر ويارانش آمده بودند.
چون پيامبر آهنگ رفتن به سوى دشمنان را كرد آنان با شناختى كه
ازديار خود داشتند، در تنگناى كوهى كه سپاه اسلام بايد به
ناگزير در وادىحنين، يكى از واديهاى منطقه تهامه، از آن
مىگذشتند كمين كردند. يكىاز كسانى كه در اين نبرد حضور داشت
آن را چنين توصيف كرده است :
ما بدون ترس و واهمه به طرف مشركان مىرفتيم تا آنان را
بگيريمغافل از اينكه پيش از اين مىبايست سلاح آنها را
بگيريم.
بنابراين بدون ترس و بيم مىرفتيم كه ناگهان سپاهيان
"هوازن"وديگر همراهانشان از اعراب، يكپارچه از هر سو بر
مسلمانان تاختندوعدّه بسيارى از ما را كشتند و مجروح كردند. هر
دو طرف به يكديگرآويختند. ترس و بيم بر مسلمانان سايه افكنده
بود، به همين دليل ازاطراف پيامبرصلى الله عليه وآله پراكنده
گشتند در حاليكه پيامبر درجاى خود ثابتقدم ماند.
على و عبّاس بن عبدالمطّلب و ابو سفيان بن حارث و اسامة بن زيد
نيزدركنار آنحضرت باقى بودند.
(8)
پيامبر ايستادگى مىكرد و دور و بر او را گروهى از جوانان بنى
هاشموپيشتر از همه آنان على بن ابى طالب گرفته بودند.
علىعليه السلام از رسول خداحفاظت مىكرد و از راست و چپ ضربه
مىزد. هيچ كس به پيامبرنزديك نمىشد جز آن كه على او را با
شمشير مىزد. در اين ميان عبّاسعموى پيامبر با صداى بلند و به
فرمان پيامبر بانگ برداشت كه :اى صاحبان بيعت شجره و اى صاحبان
بيعت رضوان از خدا و رسولش بهكجا مىگريزيد؟!
گروهى از مسلمانان، كه تعداد آنها حدوداً به صد تن مىرسيد،
بازگشتند. ناگهان "جرول" پرچمدار "هوازن" نمايان شد. عدّهاى
ازمردم به خاطر قدرت فوقالعاده او، اطرافش را گرفته بودند.
علىعليه السلام بهجنگ "جرول" شتافت و او را از پاى درآورد.
ترسى بزرگ در دلمخالفان پديد آمد. همچنين علىعليه السلام چهل
تن از دليرمردان سپاه مقابل رابه خاك و خون نشاند.
بدين ترتيب، مسلمانان دوباره رو به ميدان نبرد آوردند. دوباره
دوسپاه باهم درآميختند. پيامبر مشتى از خاك بر گرفت وبه
علىعليه السلام داد.آنحضرت نيز آن را بر چهره مشركان پاشيد
وگفت : چهرههاتان زشتباد! چند ساعتى نبرد به سود مسلمانان در
جريان بود تا آنجا كه كفّار ازسرزمينشان گريختند و زنان و
كودكان و اموال خويش را برجاى نهادندو امام على آنچه از دشمن
برجاى مانده بود با خود حمل كرد و همچونديگر جنگها، پيروزى و
سربلندى را به ارمغان آورد.
جانشين پيامبر (ص)
پيامبر به مدينه آمد. درسال نهم هجرى خبرى به آنحضرت رسيدمبنى
بر آن كه روم سپاهى براى جنگ با كشور اسلامى فراهم كرده
است.پيامبر براى مقابله با آنان نيرويى گرد آورد.
اين جنگ اگر به وقوع مىپيوست، نخستين نبرد مسلمانان با كفّار
دربيرون از جزيرةالعرب وطبعاً امپراتورى عظيم روم به شمار
مىآمد.موضعگيرى حكيمانه ومنطقى، آن بود كه پيامبر، امور اعراب
را چنانسامان دهد كه اگر امكان برگشت براى او ميسّر نشد،
حكومت اسلامىتحت اختيار فردى امين و درستكار باشد كه كشور را
از شرّ تجاوزاتبيگانگان وتوطئههاى عوامل داخلى، كه در آن
بُرهه از زمان كه اكثرمردم براى حفظ جان يا دستيابى به
غنيمتهاى بسيار به اسلام گرويدهبودند حفاظت كند.
بدين سان پيامبرصلى الله عليه وآله، على را به جانشينى خود
برگزيد.
امّا منافقان كه مترصّد چنين فرصتى بودند تا به قدرت دست
اندازند يادر جزيرةالعرب خرابى به بار آورند شايعاتى ساختند
مبنى بر آن كهپيامبر، على را در مدينه به جانشينى خود قرار
داد زيرا دوست نمىداشتكه على با او همسفر باشد. با شنيدن اين
شايعه علىعليه السلام شمشيرش رابرداشت و در منقطه "جرف" به
سپاه پيامبر پيوست و او را از گفتارمنافقان آگاه كرد. امّا
پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود :
"جز اين نيست كه من تو را برآنچه پشت سربنهادهام، جانشين
قراردادم. كار مدينه جز با من يا با تو راست نمىآيد. پس تو
جانشين من درخاندانم و سرزمين هجرتم و قوم و خويشانم هستى. آيا
دوست ندارىمقام تو نسبت به من همچون جايگاه هارون باشد نسبت
به موسى، جز آنكه پس از من پيامبرى نخواهد بود".
چه بسا در پشت اين تصميم پيامبر، يعنى جانشين كردن علىعليه
السلام، وتسليم امور كشور اسلامى به آن امام در غياب خود،
حكمتهاى بسيارىنهفته باشد. آيا مگر على وصّى آنحضرت نبود كه
خداوند او را براىپيامبرى برگزيد و آنحضرت از "يومالدار"،
هنگامى كه نزديكانوخويشانش را دعوت كرده بود، اين نكته را به
مردم اعلان داشته بود.بنابراين ناگزير مىبايست شرايطى براى
گوشزد كردن اين نكته فراهممىكرد. آنچه اين قول را تأييد
مىكند، روايتى است كه احمد در مسندخود پس از همين فرمايش
پيامبرصلى الله عليه وآله كه نقل شد، از قول آنحضرتآورده است
كه فرمود :
"سزاوار نيست كه من بروم مگر آن كه تو جانشين من باشى".
(9)
اى كاش مىشد كه بدانيم چگونه پيامبر مدينه را ترك نمىكند مگر
آنكه على را به جانشينى خود بگمارد آنگاه دنيا را وداع گويد
بدون آن كهعلى را به جانشينى خود تعيين كرده باشد؟!
سخنان جاويدان
پس از فتح مكّه و نبرد حنين، همه ساكنان جزيرةالعرب به"حكومت
اللَّه" گردن نهادند. امّا تنها گروهى از اعراب كه جنگ و
ستيزدر خونشان بود و در منطقهاى نزديك به مدينه گرد آمدند و
درنظرداشتند ناگهان بر آن شهر، هجوم آورند.
چون پيامبر از تصميم آنان مطلع شد در آغاز ابو بكر و سپس
عمروآنگاه عمرو بن عاص را براى مقابله با آنان روانه كرد. امّا
اين سه تنعقبنشينى وبازگشت را بر حمله ترجيح دادند. زيرا
ديدند كه اعراب دريك وادى به نام "وادى الرمل" كه بسيار
صعبالعبور و سنگلاخ بود، موضع گرفتهاند. سنگر مستحكم اعراب
سبب شده بود كه تعدادى ازمسلمانان جان خود را از دست دهند.
پيامبر همچنان كه عادت داشت در مشكلات از علىعليه السلام يارى
بجويد، بار ديگر وى را به مقابله با اعراب در وادى الرمل
برگزيد و فرماندهانپيش از وى را نيز تحت امر آن امام قرار
داد. على به سوى اعراب درحركتشد. روزها در جايى مخفى مىشد و
شبها به حركت خود ادامه مىداد.چون نزديك ايشان رسيد، شبانه
مواضع آنان را به محاصرهدرآورد و در آغاز صبح بر آنها يورش
برد و بسيارى از آنان را كشتوعدّهاى ديگر را به اسارت گرفت
تا آنجا كه اعراب مجبور به تسليم شدند.
بامداد همان روز پيامبرصلى الله عليه وآله با مسلمانان نماز
صبح گزارد و در آنسورهاى خواند كه مسلمانان تا آن هنگام آن
را نشنيده بودند. اين سورهچنين بود :
"سوگند به اسبانى كه نفسهايشان به شماره افتاد و در تاختن از
سمّستوران بر سنگ آتش افروختند و تا صبحگاهان دشمنان را به
غارتگرفتند و گرد و غبار برانگيختند و سپاه دشمن را درميان
گرفتند و ..."
(10)
چون مسلمانان از پيامبر درباره اين سوره پرسيدند،
آنحضرتفرمود :
"على بر دشمنان خدا چيره گشت و جبرئيل خبر پيروزى او را در
اينشب به من داد".
(11) چون على به مدينه بازگشت، پيامبرصلى
الله عليه وآله همراه باديگر مسلمانان به پيشوازش آمدند. على
به احترام پيامبر از اسب پياده شدامّا پيامبر به او فرمود :
سوار شو كه خدا و رسولش هر دو از تو خشنودند.آنگاه فرمود :
"اگر نمىترسيدم كه گروههايى از امّتم درباره تو چيزى را
بگويند كهمسيحيان درباره عيسى گفتند، هرآينه سخنى در حق تو
مىگفتم كه برمردم نمىگذشتى مگر آن كه خاك زير پايت را بر
مىگرفتند".
امام علىعليه السلام بدين گونه براى اسلام مانند شمشيرى بود
كه هيچگاه كُندنمىشد. رسول خداصلى الله عليه وآله هرجا كه
خطرى متوجّه رسالت مىديد او رامأموريت مىداد. همچنين بر حسب
اخبار و روايات، على از جانبپيامبر دوبار به يمن فرستاده شد و
قبايل آن ديار و بخصوص قبايل هَمْدان، كه همواره از دوستداران
امامعليه السلام بودند، به دست آنحضرت به اسلامتشرّف
يافتند.
بيعت غدير خُم
در سال دهم هجرى، هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله تصميم
گرفت به مكّهرود وآخرين حج خود را، كه آن را حجةالوداع
ناميدهاند، به جاى آوردعلىعليه السلام در يمن يا نجران بود.
پيامبر به على نامهاى نوشت كه به حالتاحرام به مكّه درآيد.
به پيامبر وحى شده بود كه ديگر از امّتش جداخواهد شد و به سراى
ديگر خواهد شتافت.
چون مسلمانان مراسم حج را به جاى آوردند و از مكّه بازگشتند،
پيامبر در منطقهاى به نام "غدير خُم" كاروان را از رفتن
بازداشت. چوناين آيه بر او نازل گشته بود :
(يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن
رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ
وَاللَّهُيَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ...)
(12)
"اى پيامبر! آنچه را كه از پروردگارت بر تو فرود آمده تبليغ كن
و اگر نكنىرسالت خود را ابلاغ نكردهاى و خداوند تو را از
مردم در امان مىدارد".
سپس پيامبر درميان مردم براى سخنرانى به پا خاست و در
آغازسخنانش فرمود : اى مردم دور نيست كه از جانب خدا فرا
خوانده شومپس او را پاسخ گويم، آنگاه افزود :
من درميان شما دو چيز گرانبها برجاى مىگذارم. كتاب خدا و
عترتم، اهل بيتم را. پس بنگريد كه چگونه با آن دو رفتار
مىكنيد. اين دو هرگز ازهم جدا نخواهند شد تا بر حوض بر من
وارد شوند".
سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود :
آيا من از خود مؤمنان نسبت به آنان اولىتر نيستم؟
مسلمانان گفتند : چرا اى رسول خدا!
پس فرمود :
هركس كه من مولاى اويم على هم مولاى اوست. خداوندا، با
دوستداراو دوستى و با دشمن او دشمنى فرماى.
آنگاه پيامبر، چادرى به على اختصاص داد و به مسلمانان فرمود
كهدسته دسته بر على وارد شوند و بر او به عنوان اميرالمؤمنين
سلام گويند.هريك از مسلمانان، حتّى كسانى كه همسرانشان و يا
زنان مسلمانان بههمراه آنان بودند، فرمان پيامبرصلى الله عليه
وآله را گردن نهادند.
سپس خداوند تعالى بر پيامبرش آيهاى فرستاد كه بيانگر پايان
وحى برآنحضرت بود : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ
وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُلَكُمُ
الْإِسْلَامَ دِيناً)
(13)
"امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام
گرداندمواسلام را به عنوان دين و آيين براى شما پسنديدم".
خبر جانشين گرداندن على توسّط پيامبر در همهجا پيچيد. امّا
پيامبر، كه آگاهترين كس به انديشه و نيتهاى اطرافيان خود بود،
مىدانست كهبيشترين زمينه سازى را در اين باره بايد براى
كسانى انجام دهد كه پس ازفتح مكّه به صفوف مسلمانان
پيوستهاند. او مىدانست كه بيشتر آنان ازعلىعليه السلام به
بهانههاى دوران جاهليّت، طلبكار هستند، و رهبرى آن امامرا به
آسانى نمىپذيرند.
همچنين پيامبرصلى الله عليه وآله از توطئههايى كه در كشور
براى دستاندازى بهحكومت، پس از وى، در جريان بود به نيكى
آگاهى داشت و خوبمىدانست قريشى كه اكنون به اسلام گرويده و
قصد دارد از همين دينابزارى جديد براى حكومت بر جزيرةالعرب
فراهم آورد، در مركز اينتوطئه جاى دارد. از اين رو پيامبرصلى
الله عليه وآله از هر فرصتى استفاده مىكرد و ازجانشينى كه
خداوند او را پس از وى براى رهبرى انتخاب كرده بود سخنمىگفت
و اعلام مىداشت كه آن جانشين، على است. هدف پيامبر آن بودكه
دست كم اقليّت مؤمن و وفادارى كه با خدا و رسول خدا بودند
دركنارامام نيز باقى بمانند و در زير پرچم رهبرى وى گرد آيند و
از خط مشىسالم و پاك براى امّت نگاهبانى كنند و ميزانى براى
حق و باطل و مقياسىصحيح براى حوادث آينده باشند.
بدين علّت است كه مىبينيم پيامبرصلى الله عليه وآله حتّى تا
واپسين دم حياتش دراين راه تلاش مىكند. بخارى در روايتى در
كتاب "العرض والطلب" نقلكرده است كه : عدّهاى از اصحاب و از
جمله عمر بن خطاب بر بالين پيامبرجمع شده بودند. پيامبرصلى
الله عليه وآله به آنان فرمود : بياييد براى شما
نامهاىبنگارم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد. پس عمر بن خطاب
گفت :بيمارى بر پيامبر چيره شده، قرآن نزد ماست و كتاب خدا
براى ما كافىاست. حاضران در اين باره مجادله و گفتگو كردند و
پيامبر به آنان دستورداد كه از محضرش بيرون روند.
(14)
در يكى از روايات بخارى در اين باره آمده است كه يكى از
حاضرانگفت : پيامبر را چه مىشود آيا هذيان مىگويد؟ پس از
آنحضرت دربارهفرمودهاش سؤال كردند و با وى چون و چرا نمودند
تا آن كه پيامبر فرمود :مرا واگذاريد. آنچه در آنم بهتر از
چيزى است كه شما مرا بدان مىخوانيد.آنگاه حاضران را به سه
وصيّت، امر فرمود : يكى آنكه مشركان را ازجزيرةالعرب بيرون
برانند. دوّم آنكه سپاهيان را اجازه خروج دهندچنان كه خود
پيامبر چنين كرده بود. امّا راوى از گفتن وصيّت سوّمخاموش
ماند يا گفت : آن را فراموش كردم.
(15)
روشن است كه مسلمانان چنان نبودهاند كه آخرين وصيّت
پيامبرشانرا از ياد ببرند مگر آن كه آن وصيّت مربوط به اوضاع
سياسى پس ازپيامبرصلى الله عليه وآله بوده و اقتضا مىكرده كه
به دلخواه يا از روى ترس به دستفراموشى سپرده شود.
واقعيّت آن است كه خليفه دوّم، اتهام خود در حق پيامبر را كه
گفتهبود، بيمارى بر وى چيره شده است چنين توجيه كرد و گفت :
او هيچ خيرو صلاحى در جانشين گرداندن على توسّط پيامبرصلى الله
عليه وآله نمىديده است. ابنابى الحديد در شرح نهجالبلاغه
مىنويسد :
احمد بن ابوطاهر نويسنده كتاب تاريخ بغداد، با اسناد از ابن
عبّاس نقلكرده است كه گفت :
در نخستين روزهاى خلافت عمر نزد او رفتم. براى او ظرفى از
خرمابر چرمى نهاده بودند. عمر مرا به خوردن دعوت كرد. من نيز
دانهاى خرماخوردم. عمر همچنان به خوردن ادامه داد تا خرماها
تمام شد. سپس ازكوزهاى كه كنارش بود آب نوشيد و بر پشت دراز
كشيد و بر بالشش خوابيدو شروع به حمد و ستايش خداى كرد و
پيوسته حمد او را تكرار نمود.سپس گفت : عبداللَّه از كجا
مىآيى؟ گفتم : از مسجد. پرسيد : پسر عمويترا چگونه پشت سر
گذاشتى؟ گمان كردم كه مقصود وى عبداللَّه بن جعفراست، گفتم :
او را واگذاشتم تا با همسالانش بازى كند. عمر گفت : از
اونپرسيدم بلكه از بزرگترين شما اهل بيت پرسش كردم. گفتم : او
را ترككردم در حالى كه با مشك به نخلهاى فلانى آب مىدهد و
قرآن مىخواند.عمر گفت : عبداللَّه! قربانى كردن شترى بر من
باشد اگر از من چيزى پنهانكنى، آيا هنوز در دل على نسبت به
خلافت چيزى باقى است؟ گفتم :آرى. گفت : آيا مىپندارد كه رسول
خدا او را براى خلافت برگزيدهاست؟ گفتم : آرى و افزودم كه از
پدرم نيز درباره ادعاى على پرسيدم اوهم گفت : على راست
مىگويد.
عمر گفت : مقام و جايگاه رسول خدا بسى بالاتر از آن بود كه
سخنى برزبان آورد كه هيچ چيز را ثابت نكند يا عذر و بهانهاى
را از ميان نبرد. اودر زمان حياتش گاه گاه مىخواست به
جانشينىاش اشاره كند. دربيمارىاش نيز خواست به اسم او تصريح
كند امّا من از روى دلسوزىوحفظ اسلام مانع شدم. به خداى اين
ساختمان (كعبه) سوگند كه اگر علىبه خلافت مىرسيد قريش هرگز
به دور او جمع نمىشدند و اعراب از هرسو بر او هجوم مىآوردند.
رسول خدا نيز دريافت كه من از آنچه در ضميراو مىگذشت آگاهم پس
از گفتن باز ايستاد و خداوند نيز جز از امضاىآنچه محتوم بود،
خوددارى ورزيد.
(16)
امام على دربرابر دشواريها
پيامبرصلى الله
عليه وآله در واپسين دم حيات خويش به علىعليه السلام خبر داد
كه ازامّتش دردها و دشواريهاى بسيارى متحمّل خواهد شد و آنان
اوامرش رادرباره على وديگر خاندانش نشنيده و نديده مىانگارند.
بنابراين براوست كه به هنگام رويارويى با چنين اوضاع و شرايط
به سلاح صبرمجهز گردد و شكيبايى پيشه كند. آنگاه به رفيق اعلى
پيوست و درحالى كهسر مباركش بر سينه امام علىعليه السلام
بود، جان داد.
پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله، على به انجام غسل و كفن
و دفن آنحضرتاهتمام ورزيد. وى در اين باره مىفرمايد :
رسول خداصلى الله عليه وآله، جان داد. درحالى كه سر او بر سينه
من بود و به روىدستم جان از كالبدش بيرون شد. پس دستم را
(براى تيمّن) بر چهرهامكشيدم و به كار غسل او پرداختم درحالى
كه فرشتگان مرا در اين كار يارىمىدادند. پس از خانه رسول خدا
و اطراف آن گريه و فرياد بلند شد.گروهى از فرشتگان فرود
مىآمدند و گروهى ديگر به سوى آسمان عروجمىكردند. همهمه
نمازهايشان كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله مىخواندند از گوش
منبيرون نمىرفت تا آنكه پيكر پاك آن حضرت را در آرامگاهش
نهاديم.پس چه كسى از مردگان و زندگان، به آنحضرت، از من
سزاوارتراست؟!
(17)
امّا درهمين موقعيّت عدّهاى در انديشه ايجاد انقلاب و دگرگونى
بودند.سه خط عمده پس از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله، بر
نقشه سياسى جزيرةالعربآشكارا به چشم مىخورد.
نخست : خط امام علىعليه السلام كه عدّه بسيارى از انصار و نيز
برخى ازمهاجران با وى همراه بودند.
دوّم : خط ساير مهاجران و پارهاى از انصار بويژه قبيله خزرج.
سوّم : حزب امويها به رهبرى ابو سفيان.
با وجود آنكه خط سوّم، خطى مطرود به شمار مىآمد و هنوزخاطرات
جنگهاى بدر و اُحُد و كردار سران اين خط در يادهاى
مسلمانانزنده بود مىتوان چنين نتيجه گرفت كه اين خط جرأت
نمىكرده تا خود رابه عنوان يك نيروى سياسى در جامعه مطرح كند.
امّا پراكنده بودن عواملو ايادى آن در جزيرةالعرب و نيز
برخوردارى از تجربههاى فراوانرهبرى و در اختيار داشتن بسيارى
از مردان قوى و مقتدر و ثروتهاىبسيار، عواملى بود كه همواره
اين خط را در هر تصميمگيرى سياسى براىجامعه به عنوان يك
جريان پشت پرده درنظر جلوه مىداد. اين خطصاحب بيشترين نيروى
فشار در تمام رويدادها بود.
هر پژوهشگر تاريخ بخوبى درمىيابد كه هر نيروى سياسى كه با
خطابوسفيان همگام و همپيمان مىشد، مىتوانست براحتى سر رشته
امور رادر دست خود گيرد. ابو سفيان درآغاز كوشيد با امام على
همپيمان گردد امّاعلىعليه السلام خواسته او را نپذيرفت.
آنگاه ابوسفيان با برخى از عناصر خطدوّم كه ميانهروتر قلمداد
مىشدند، همسو گشت. زيرا علىعليه السلام در راهخداوند بسيار
سختگير و انعطافناپذير بود.
در برخى از مدارك و متون تاريخى آمده است كه ابوسفيان پس
ازوفات رسول اكرمصلى الله عليه وآله به نزد على رفت و آنحضرت
را به گرفتن حقوقشتشويق كرد وبه او قول داد كه شهر را از اسب
و سوار پر كند، امّا علىعليه السلامبا قاطعيّت پيشنهاد او را
رد كرد و خطبه پر مغزى ايراد نمود كه در آنمردم را به گرايش
به آخرت تشويق كرد و از تمايل به دنيا برحذر داشت.آنحضرت در
مطلع اين خطبه مىفرمايد :
"اى مردم! امواج فتنهها را با كشتيهاى نجات بشكافيد و از
طريقدشمنى ومخالفت باز گرديد و تاجهاى فخر فروشى را بر زمين
نهيد. آنكس كه با بال و پر قيام مىكند، رستگار است و آن كس
كه تسليم شدهراحت و آسوده است.
اين )دنيا يا خلافت( آبى است بد بوى و لقمهاى است كه در
گلوىخورندهاش گير مىكند و آن كس كه ميوه را كال بچيند همچون
كشاورزىاست كه در زمين ديگرى به كشت و كار پردازد. پس اگر
سخنى بر زبانآورم، گويند بر حكومت حرص مىورزد و اگر خاموش
بنشينم گويند ازمرگ بيمناك شده است".
(18)
بدينگونه خط دوّم و خطى كه رهبران آن توانستند با خليفه اوّل
بيعتكنند، چيرگى يافتند. فرماندهان ارتش مسلمانان هم غالباً
با اين خط متفقو هماهنگ بودند. در توان ماست كه پيروزى اين خط
را به عنوان پيروزىجناح نظامى تفسير كنيم. اگرچه علىعليه
السلام خود يكى از برجستهترينفرماندهان نظامى در آن روزگار
به شمار مىرفت و پرچم اسلام را دراكثر ميدانها بر دوش
مىكشيد، امّا بيشتر يارانش از محرومانومستضعفانى همچون گروه
انصار بودند.
همچنين ما مىتوانيم انگيزه پيامبر را در گسيل داشتن سپاه
اسامه بهخارج از پايتخت كشور اسلام و بلكه بيرون از
جزيرةالعرب و نيز ملحقكردن اصحاب بزرگ و معروف خود كه گروهى
از انصار و رهبران جناحدوّم هم درميان آنان بودند، به اين
سپاه را به خوبى تفسير و تبيين كنيم.
امّا مسلمانان از روانه كردن سپاه اسامه سرباززدند و از همراه
شدن باآن تخلّف ورزيدند. چه بدين علّت كه از اصرار و هدف
پيامبر در روانهساختن سپاه اسامه آگاه شده بودند و چه بنابر
گمان برخى، بر حال پيامبراظهار نگرانى مىكردند. اين درحالى
بود كه خود پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده بود :
"سپاه اسامه را روانه كنيد. خداوند لعنت كند كسى را كه از
ملحقشدن به سپاه اسامه سرباززند". تفصيل اين نكته در حديثى
صريح از اميرمؤمنان بيان شده است. آنحضرت مىفرمايد :
"آنگاه رسول خداصلى الله عليه وآله به سپاهى كه در هنگام
بيمارىاش كه منجر بهمرگ او شد، اسامة بن زيد را به فرماندهى
آن گماشته بود دستور حركتداد. پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ
يك از اعراب و از قبايل اوس و خزرج و ساير مردمرا كه از خلافت
و منازعه آنان انديشناك بود و نيز هيچ يك از كسانى كهمرا به
ديده دشمنى مىنگريستند، از كسانى كه پدر يا برادر يا دوستشان
راكشته بودم، باقى نگذاشت مگر آنكه آنان را هم به ملحق شدن به
آن سپاهفرمان داد. همچنين آنحضرت هيچ يك از مهاجران و انصار
و مسلمانانوغير مسلمانان و اهل كتاب ومنافقان را در شهر
بازنگذارد مگر آنكهآنها را هم در سپاه اسامه جاى داد تا بدين
وسيله دلهاى كسانى كه در شهربودند با من يكى باشد و كسى سخنى
نگويد كه موجب آزردگى حضرتششود و مانعى مرا از رسيدن به ولايت
ورسيدگى به حال مردم پس از وىباز ندارد. آخرين سخنى كه پيامبر
درباره كار پيروانش بر زبان راند اينبود كه سپاه اسامه روانه
شود و هيچ يك از افرادى كه بدان سپاه گسيلداشته بود، از آن
تخلّف نورزند و در اين باره به سختى سفارش فرمودوبسيار اشاره و
تأكيد كرد.
ولى پس از آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله جان داد جز همان
افرادى را كه اسامة بنزيد گسيل داشته بود كس ديگرى را نديدم.
آنان همگى جايگاههاى خودرا ترك گفته و مواضع خود را خالى
گذارده بودند و دستور رسول خداصلى الله عليه وآلهرا در آنچه
كه بدان گسيلشان داشته بود و بديشان فرموده بود كه با
فرماندهخود همراه باشند وزير پرچم او حركت كنند تا مأموريّتى
كه براى آنانترتيب داده بود، انجام دهند زير پاى نهادند. آنها
فرمانده خود را دراردوگاهش تنها گذاردند و به سرعت بر مركبهاى
خود نشستند تا عهدوپيمانى را كه خداوند عزّ وجل و رسولش براى
من بر گردن آنان نهادهبود، نقض كنند. پس آن را نقض كردند
وعهدى را كه خدا و رسولش بستهبودند، شكستند و براى خود ميثاقى
بستند وبه خاطر آن داد و فرياد سردادند و آراى خود را بر آن
جمع كردند بدون آنكه كسى از خاندانعبدالمطّلب در كار آنان
دخالت يا در رأى آنان مشاركت داشته باشد و ياامرى را كه از
بيعت من بر گردن آنان بود، فسخ كند.
آنان چنين كردند درحالى كه من به رسول خداصلى الله عليه وآله
مشغول بودم و بامهيا كردن او براى كفن و دفن از ساير كارها
غافل بودم. چراكه، در آنهنگام، پرداختن به چنين كارى مهمتر و
سزاوارتر از آن كارى بود كهديگران بدان شتافتند.
پس اى برادر يهود! اين كارىترين زخمى بود كه برقلب من وارد شد
باآنكه من خود در پيشامدى ناگوار و مصيبتى دردناك بودم و در
فقدان كسىسوگوار بودم كه جز خداوند تبارك و تعالى كسى را
پشتيبان نداشت. پسشكيبايى پيشه كردم تا آنكه فاجعه و مصيبت
بعدى به سرعت درپى آن برمن فرود آمد.
آنگاه علىعليه السلام به يارانش نگاهى كرد و پرسيد : آيا اين
گونه نبود؟گفتند : چرا اى اميرمؤمنان همينگونه بود كه تو خود
گفتى".
(19)