فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۳۳ -


نقشهء امام (ع ) براى دستگيرى ناكثان

برنامهء اميرمؤمنان (ع ) در نخستين روزهاى حكومت خويش پاكسازى محيط جامعهء اسلامى از حكام خودكامه اى بود كه بيت المال مسلمانان را تيول خويش قرار داده , بخش مهمى از آن را به صورت گنج درآورده بودند و بخش ديگر را در راه مصالح شخصى خود مصرف مى كردذند و هر كدام در گوشه اى , حاكمى خود مختار و غارتگر و آفرينندهء اختناق بود.در رأس آنان معاويه فرزند ابوسفيان بود كه از دوران خليفهء دوم , به اين بهانه كه در همسايگى قيصر قرار دارد, در قصرهاى قيصرى غرق در ناز و نعمت بود و هر كس كه سخنى برضد او مى گفت فوراً تبعيد يا نابود مى شد.
وقتى خبر سرپيچى حاكم خودكامهء شام به امام (ع ) رسيد, وى با سپاه رزمندهء خويش تصميم گرفت كه به تمرد معاويه با قدرت پاسخ بگويد و در اين فكر بود كه ناگهان نامهء ام الفضل , دختر حارث بن عبدالمطلب , به وسيله پيك تندرو رسيد و امام (ع ) را از پيمانشكنى طلحه و زبير و حركت آنان به سوى بصره آگاه ساخت .(1) وصول نامه تصميم امام را دگرگون ساخت و سبب شد كه آن حضرت با همان گروهى كه عازم شام بود به سمت بصره حركت كند تا پيمانشكنان را در نيمه راه دستگير كند و فتنه را در نطفه خفه سازد. از اين جهت , <تمام >فرزند عباس را به فرماندارى مدينه و <قثم >فرزند ديگر او را به فرماندارى مكه نصب كرد(2) و با هفتصد نفر (3) فدايى از مدينه راه بصره را در پيش گرفت . وقتى - الامامة و السياسة, ص 51 به نقل تاريخ طبرى (ص 169 تعداد آنان نهصد نفر بود.
به <ربذه >رسيد آگاه شد كه پيمانشكنان قبلاً احتمال دستگيرى خود را در نيمه راه پيش بينى كرده بودند و به وسيلهء افراد آشنا از بيراهه عازم بصره شده اند.(4)
اگر امام (ع ) از حركت آنان زودتر آگاه شده بود در نيمهء راه دستگيرشان مى كرد و دستگيرى آنان بسيار آسان بود و با مقاومتى روبرو نمى شد. زيرا اتحاد زبير با طلحه اتحادى صورى بود و هر يك مى خواست خود زمام امر را به دست بگيرد و ديگرى را از صحنه طرد كند. نفاق آنان به حدى بود كه از لحظهء حركت از مكه آثار اختلاف در بين آن دو آشكار شد.حتى در مسير بصره كار امامت در نماز به جاى باريك كشيد و هر كدام مى خواست پيشواى همراهان در نماز شود به سبب همين اختلاف , به فرمان عايشه , هر دو از امامت درجماعت محروم شدند و امامت نماز به فرزند زبير, عبدالله واگذار شد معاذ مى گويد: به خدا سوگند اگر اين دو نفر بر على پيروز مى شدند هرگز در مسئلهء خلافت به توافق نمى رسيدند(5).
برخى از ياران امام يادآور شدند كه از تعقيب طلحه و زبير منصرف شود, ولى امام نظر آنان را نپذيرفت . على (ع ) در اين مورد سخنى دارد كه يادآور مى شويم :
<والله لا اكون كالضبع تنام على طول اللدام حتى يصل اليها طالبها و يختلها راصدها. و لكنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطيع العاصى المريب ابد حتى ياتى على يومى >(6).
به خدا قسم , من هرگز مانند كفتار نيستم كه با نواختن ضربات آرام و ملايم بر در لانه اش به خواب رود و ناگهان دستگيرش سازند. بلكه من با شمشير برندهء علاقه مندان حق آنان راكه پشت به آن كنند مى زنم و به يارى دستهاى فرمانبرداران , عاصيان و ترديد كنندگان را عقب مى رانم تا آن گاه كه مرگ من فرا رسد.
على (ع ) با اين سخن برنامهء خود را اعلام كرد و سكوت را در برابر ياغيان و باجيگران روانداشت و براى تحقق اين هدف به فكر تجديد سازمان سپاهيان خود افتاد.

تجديد سازمان ارتش

امام (ع ) پس از آگاهى از فرار ناكثان تصميم گرفت كه آنان را تا بصره تعقيب كند, ولى گروهى كه همراه آن حضرت بود از هفتصد يا نهصد نفر تجاوز نمى كرد. هر چند اكثر آنان رارزمندگان زبدهء مهاجرين و انصار, كه برخى در نبرد بدر نيز شركت داشتند, تشكيل مى داد, اما اين تعداد براى مقابله با گروهى كه براى نبرد اجير شده بودند و قبايلى از اطراف بصره را نيز با خود هماهنگ ساخته بودند كافى نبود. از اين رو, امام تصميم گرفت كه به ارتش خود سازمان جديد دهد و از قبايل اطراف كه تحت اطاعت امام بودند كمك بگيرند. بر اين اساس , عدى بن اتم به سوى قبيلهء خود (طى ) رفت و آنان را از حركت على (ع ) براى سركوبى پيشمانشكنان آگاه ساخت و در انجمن سران قبيله چنين گفت :
بزرگان قبيلهء طى ! شما در دوران پيامبر از نبرد با او خوددارى كرديد و خدا و پيامبرش را حادثهء <مرتدان >يارى داديد. آگاه باشيد كه على بر شما وارد مى شود. شما در عصر جاهلى براى دنيا نبرد مى كرديد; هم اكنون , در عصر اسلام , براى آخرت بجنگيد. اگر دنيا را بخواهيد, نزد خدا غنيمتهاى فراوانى وجود دارد. من شما را به دنيا و آخرت دعوت مى كنم . هم اكنون على و مجاهدان بزرگ اسلام , از مهاجرين و انصار و بدرى و غير بدرى , به سوى شما مى آيند و بر شما وارد مى شوند. تا دير نشده است برخيزيد و به استقبال امام بشتابيد.
سخنرانى عدى شور عجيبى در آن انجمن پديد آور دو صداى تأييد و تصويب از هر طرف بلند شد و اعضاى انجمن , همگى , آمادگى خود را براى نصرت و كمك امام (ع ) اعلام كردند. هنگامى كه امام بر آنان وارد شد, پيرمرد در برابر آن حضرت ايستاد و به او به اين نحو خوش آمد گفت :
آفرين بر تو اى اميرالمؤمنين , به خدا سوگند, اگر بيعت تو بر گردن ما نبود ما تو را به سبب خويشاونديت با پيامبر و سوابق درخشانت يارى مى كرديم . تو راه جهاد را در پيش بگير وهمهء مردم قبيلهء طى پشت سرتو قرار دارند و هيچ كس از آنان از سپاه تو تخلف نمى كند.
نتيجهء اقدام عدى اين بود كه گروهى سوار نظام به ارتش امام (ع ) پيوستند و ارتش او تجديد سازمان يافت .
در كنار قبيلهء طى قبيلهء بنى اسد زندگى مى كردند . يك نفر از سران آن قبيله به نام زفر, كه از مدينه ملازم امام (ع ) بود, از حضرتش اجازه گرفت كه وى نيز به ميان قبيلهء خود برود وآنان را به يارى امام دعوت كند. وى پس از مذاكره با افراد قبيلهء خود موفق شدكه گروهياز آنان را براى يارى على (ع ) آماده سازد و همراه خود به اردوگاه آن حضرت بياورد. البته نتيجهء اقدام زفر, از نظر موفقيت , به سان عدى نبود و علت آن اين بود كه عدى , به سبب اصالت خانوادگى و بذل و بخششهاى پدرش (حاتم ) در ميان قوم خود نفوذ فوق العاده اى داشت , در حالى كه زفر از اين موقعيت برخوردار نبود . گذشته از اين , قبيلهء طى استوارى عقيده و انضباط اسلامى خود را در حادثهء مرتدان به خوبى نشان داده بود و پس ازدرگذشت پيامبر (ص ) يك نفر از آنان مرتد نشد, در صورتى كه قبيلهء بنى اسد راه ارتداد را در پيش گرفت و بار ديگر, بر اثر مجاهدتهاى قبيلهء طى , بنى اسد به اسلام بازگشتند.(7)

سرگذشت ناكثان در راه بصره

طلحه و زبير از ياران رسول اكرم (ص ) بودند ولى از چنان موقعيت و قدرتى برخوردار نبودند كه به تنهايى بر ضد حكومت مركزى بشورند و سپاهى را از مكه تا بصره رهبرى كنند.اگر همسر رسول خدا (ص ) در ميان آنان نبود و اگر ثروت كلان امويان را در اختيار نداشتند در همان مكه توطئه آنان بر ملا و نقشه هايشان نقش بر آب مى شد . بارى , آنان در پوشش خونخواهى عثمان و اينكه على (ع ) قاتل يا هوادار قاتلان اوست مكه را به عزم بصره ترك گفتند و در طى راه پيوسته شعار <يا الثارات عثمان >سر مى دادند ولى اين شعار چندان مسخره بود كه حتى نزديكان عثمان نيز بر آن مى خنديدند . دو ماجراى زير شاهد صدق اين مطلب است :
سعيد بن عاص در منطقهء <ذات عرق >با كاروان ناكثان , كه در رأس آنان طلحه و زبير بودند , ملاقات كرد. سعيد كه خود از آل اميه بود, رو به مروان كرد و گفت : كجا مى رويد؟ قاتلان عثمان همانان هستند كه در پشت سر شما حركت مى كنند (يعنى طلحه و زبير).(8)
ابن قتيبه در اين مورد روشنتر سخن گفته است . او مى نويسد:
وقتى طلحه و زبير و عايشه در سرزمين <ابوطاس >از منطقهء خيبر فرود آمدند, سعيد بن عاص , در حاليكه مغيرة بن شعبه او را همراهى مى كرد, با كمان سياهى كه بر دست داشت به سراغ عايشه رفت و گفت : كجا مى روى ؟ گفت : به بصره . سعيد گفت : چه مى خواهى ؟ گفت : انتقام خون عثمان را. سعيد گفت : اى ام المؤمنين ! قاتلان عثمان در ركاب تو هستند. آن گاه به سراغ مروان رفت و همين گفتگو را با او نيز داشت و گفت : قاتلان عثمان همين طلحه و زبير هستند كه با كشتن او حكومت را براى خود مى خواستند, اما چون به هدف خودنرسيده اند مى خواهند خون را با خون و گناه را با توبه بشويند.(9)
مغيرة بن شعبه , كه پس از شهادت على (ع ) دست راست معاويه به شمار مى رفت , در آن روز رو به مردم كرد و گفت : اى مردم , اگر با ام المؤمنين بيرون آمده ايد براى او نيكفرجامى بخواهيد, و اگر براى گرفتن انتقام خون عثمان خروج كرده ايد قاتلان عثمان همين سران شمايند, و اگر به منظور انتقاد بر على به راه افتاده ايد بگوييد چه اشكالى بر او گرفته ايد. شمارا به خدا, در ظرف يك سال از برپا كردن دو فتنه (قتل عثمان و نبرد با على ) بپرهيزيد. ولى نه سخنان سعيد و نه كلام مغيره , هيچ يك در آنان اثر نكرد. پس سعيد راه يمن را و مغيره را طائف را در پيش گرفت و هيچ كدام در نبردهاى جمل و صفين شركت نجستند.

شتاب در حركت

طلحه و زبير براى پرهيز از گرفتارى به دست امام (ع ) منازل ميان مكه و بصره را به سرعت طى مى كردند. از اين رو, به فكر تهيهء شترى تندرو افتادند كه هر چه زودتر عايشه را به بصره برساند. در نيمهء راه , عربى را از قبيلهء <عرنيه >ديدند كه بر جمل (شتر نر) تيزپايى سوار است . از او خواستند كه جمل خود را بفروشد. او ارزش شتر خود را هزار درهم گفت .خريدار اعتراض كرد و گفت : مگر ديوانه اى ؟ كجا ارزش يك جمل هزار درهم است ؟ صاحب شتر گفت : تو از وضع آن آگاه نيستى . هيچ شترى را ياراى مسابقه با آن نيست . خريدارگفت : اگر بدانى اين جمل را براى چه مى خواهم بدون دريافت درهمى آن را مى بخشى . پرسيد: براى چه كسى مى خواهى ؟ گفت براى عايشه ام المؤمنين , صاحب شتر, از روى اخلاص به ساحت نبوت , جمل را قديم كرد و در برابر آن چيزى نخواست . خريدار براى اينكه از او به عنوان راهنما استفاده كند, او را به محلى كه كاروان عايشه در آنجا فرود آمده بود برد و در مقابل آن جمل يك شتر ماده به ضميمهء چهارصد يا ششصد درهم به وى داد و از او خواست كه آنان را در پيمودن بخشى از اين بيابان كمك كند و او نيز پذيرفت .
راهنما, كه از آشناترين افراد به آن سرزمين بود, مى گويد: از هر آبادى و چاه آبى كه عبور مى كرديم عايشه نام آنجا را از من سؤال مى كرد; تا اينكه وقتى از سرزمين <حواب >عبوركرديم صداى سگان آنجا بلند شد. ام المؤمنين سر از هودج بيرون آورد و پرسيد: اينجا كجاست ؟ گفتم : حوأب است . عايشه تا نام حوأب را از من شنيد فريادش بلند شد و فوراً به بازوى جمل زد و آن را خوابانيد و گفت : به خدا سوگند, من همان زنى هستن كه از سرزمين حوأب مى گذرد و سگان آنجا بر شتر وى پارس مى كنند. اين جمله را سه بار تكرار كرد وفرياد زد كه او را باز گردانند. توقف ام المؤمنين سبب شد كه كاروان نيز توقف كند و شتران را بخوابانند. اصرار بر حركت مؤثر نيفتاد و تا روز بعد عايشه در آنجا توقف كرد. اماسرانجام خواهرزادهء او, عبدالله بن زبير, آمد و گفت : هر چه زودتر حركت كن كه على در تعقيب ماست و ممكن است همگى در چند او گرفتار شويم .(10)
طبرى , از روى تعصب و پنهان كارى , جريان را به نحوى كه نقل كرديم آورده است , ولى ابن قتيبه كه متقدم بر وى است (متوفا به سال 276 مى نويسد:
هنگامى كه ام المؤمنين از نام سرزمين حوأب آگاه شد به فرزند طلحه گفت : من بايد برگردم , زيرا رسول خدا روزى در ميان همسران خود, كه من نيز در جمع آنها بودم , سخن مى گفت و از جمله فرمود: <مى بينم كه يكى از شما از سرزمين حوأب مى گذرد و سگان آنجا بر او پارس مى كنند>. سپس رو به من كرد و گفت : <حميرا, مبادا تو آن زن باشى >. در اين هنگام فرزند طلحه درخواست ادامهء مسير را كرد و لى مؤثر نيفتاد. خواهر زادهء او, عبدالله بن زبير, منافقانه سوگند ياد كرد كه : نام اين سرزمين حوأب نيست و ما حوأب را در اول شب پشت سر نهاديم . بر اين سخن نيز اكتفا نكردند و گروهى از اعراب باديه نشين را آوردند و همگى به دروغ گواهى دادند كه نام اين سرزمين حوأب نيست . اين نوع شهادت دروغ , در هوع خود, در تاريخ اسلام بى سابقه است . پس كاروانيان به مسير خود ادامه دادند و در نزديكى بصره براى تسخير اين شهر, كه عثمان بن حنيف از طرف على (ع )استاندار آنجا بود, فرود آمدند.(11)

پيمانشكنان به بصره نزديك مى شوند

وقتى كاروان ناكثان به نزديكى بصره رسيد مردم از قبيلهء تميم از عايشه درخواست كرد كه پيش از وردو به بصره سران آنجا را از هدف خود آگاه سازد. از اين رو, عايشه نامه هايى به شخصيتهاى بزرگ بصره نوشت و خود در محلى به نام <حفير>فرود آمد و منتظر پاسخ نامه هاى خود شد.
ابن ابى الحديد از ابى مخنف نقل مى كند كه طلحه و زبير نيز نامه اى به عثمان بن حنيف استاندار بصره نوشت و از او درخواست كردند كه دراالاماره را در اختيار آنان بگذارد. وقتى نامهء آنان به عثمان رسيد, وى احنف بن قيس را خواست و او را از مضمون نامه آگاه كرد. احنف به عنوان مشورت گفت : آنان كه براى خونخواهى عثمان قيام كرده اند, خود, خون اورا ريخته اند و من لازم مى دانم كه آمادهء مقابله با آنان باشى . تو استاندارى و مردم سخن تو را گوش مى كنند. لذا پيش از آنكه آنان بر تو وارد شوند تو به سوى آنان برو. عثمان گفت :نظر من نيز همين است , ولى منتظر دستور امام (ع ) هستم .
پس از احنف , حكيم بن جبلهء عبدى وارد شد. عثمان نامهء طلحه و زبير را براى او خواند و او نيز همان سخن احنف را تكرار كرد و گفت : اجازه بده من براى مقابله با آنان برخيزم , اگرگردن به اطاعت امير مؤمنان نهادند چه بهتر و گرنه با همه نبرد كنم . عثمان گفت : اگر تصميم بر مقابله باشد خودم براى اين كار اولى هستم . حكيم گفت : هر چه زودتر دست به كارشود, كه اگر ناكثان وارد بصره شوند دلهاى مردم را, به سبب همراه بودن همسر پيامبر با آنان , به سوى خود متوجه مى سازند و تو را از اين مقام خلع مى كنند.
در اين اوضاع نامه اى از امام (ع ) به عثمان بن حنيف رسيد كه او را از پيمانشكنى طلحه و زبير و حركتشان به سوى بصره آگاه ساخته و دستور داده بود كه آنان را به وفاى به عهد وپيمان دعوت كند; اگرپذيرفتند با آنان رفتارى نيكو داشته باشد والا كار را با جنگ فيصله دهد تا خدا ميان از و آنان داورى كند. امام (ع ) نامه را از ربذه ارسال كرده بود. نامه به املاى آن حضرت به خط منشى او عبيدالله بود .(12)
استاندار بصره پس از مشورت با ياران و بعد از وصول نامهء امام (ع ) فوراً دو شخصيت بزرگ بصره , عمران بن حصين و ابوالاسود دوئلى (13), را طلبيد و به آنان مأموريت داد كه از بصره بيرون روند و با طلح و زبير در محلى كه سران ناكثان فرود آمده اند ملاقات كننده و از هدف آنان از لشگركشى به بصره جويا شوند. آنان نيز فوراً به لشگرگاه ناكثان رفتند و باعايشه و طلحه و زبير ملاقات كردند. عايشه در پاسخشان چنين گفت : گروهى امام مسلمانان را بدون تفسير كشتند و خون محترمى را ريختند و مال حرامى را غارت كردند و احترام ماه حرام را از بين بردند. من به اينجا آمده ام تا از جرائم اين گروه پرده بردارم و به مردم بگويم كه در اين مورد چه كنند.(14) (و به نقلى گفت :) من به اينجا آمده ام تا سپاهى فراهم سازم و به كمك آن دشمنان عثمان را مجازات كنم .
هر دو نفر از حضور ام المؤمنين برخاستند و به نزد طلحه و زبير رفتند و به آنان گفتند: براى چه آمده ايد؟ گفتند: براى خونخواهى عثمان . نمايندگان استاندار پرسيدند: مگر با على بيعت نكرده ايد؟ گفتند: بيعت ما از ترس شمشير اشتر بود. آن گاه نمايندگان به حضور استاندار بازگشتند و او را از هدف پيمانشكنان آگاه ساختند.
استاندار امام (ع ) تصميم گرفت كه با نيروى مردم از نزديك شدن آنان به بصره جلوگيرى كند. از اين جهت , مناديان در شهر و اطراف ندا سر دادند و مردم را به اجتماع در مسجددعوت كردند. سخنگوى استاندار, براى ردگم كردن , خود را يك فرد كوفى و از قبيلهء <قيس >معرفى كرد و گفت :
اگر اين گروه مى گويند كه از ترس جان خود به بصره آمده اند, اما سخن بى پايه اى مى گويند; زيرا آنان در حرم الهى (مكه ) بودند كه مرغان هوا نيز در آنجا در امن و امان هستند. و اگربراى گرفتن خود عثمان به اينجا آمده اند, قاتلان عثمان در بصره نيستند كه به سراغ آنان بيايند. اى مردم , لازم است كه در برابر آنان قيام كنيد و آنان را به همانجا كه آمده اندبازگردانيد.
در اين ميان مردى به نام اسود برخاست و گفت : آنان ما را قاتلان عثمان نمى دانند, بلكه آمده اند از ما كمك بگيرند و انتقام خون او را بستانند. سخن اسود هر چند با مخالفت اكثريت روبرو شد ولى معلوم شد طلحه و زبير در ميان مردم بصره حاميانى دارند.
كاروان ناكثان از محلى كه فرود آمده بودند به سوى بصره حركت كردند و عثمان بن حنيف نيز براى مقابله و جلوگيرى از آنان حركت كرد و در منطقه اى به نام <مربد>رو در روى يكديگر قرار گرفتند. سپاهيان طلحه و زبير در سمت راست منطقه و عثمان بن حنيف و ياران او در سمت چپ آن قرار داشتند. طلحه و زبير درباره فضايل عثمان و مظلوميت اوسخن گفتند و مردم را بر گرفتن انتقام او دعوت كردند. صداى تصديق از طرفداران آن دو برخاست , ولى ياران استاندار به تكذيب گفتار هر دو برخاستند و نزاع ميان طرفين بالاگرفت . اما كوچكترين شكافى در ميان ياران عثمان پديد نيامد.
وقتى عايشه وضع را چنين ديد شروع به سخن كرد و گفت :
مردم پيوسته از كاركنان عثمان در اطراف شكوه داشتند و مطالب را با ما در ميان مى گذاشتند. ما در اين مورد نگريستيم و او را فردى بى گناه و پرهيزگار و وفادار و گزارشگران راحيله گر و دروغگو يافتيم . منتقدان وقتى نيرومند برخانهء او هجوم بردند و خون او را در ماه حرام و بدون عذر ريختند. آگاه باشيد كه آنچه بر شما شايسته است و بر غير شما شايسته نيست اين كه كه قاتلان را بگيريد و حكم خدا را دربارهء آنان اجرا كنيد (سپس اين آيه را خواند:) <الم تر الى الذين اوتوا نصيباً من الكتاب يدعون الى كتاب الله اليحكم بينهم >.(15)
پپسخنان عايشه شكافى در ميان ياران استاندار پديد آورد. گروهى به تصديق عايشه و گروهى به تكذيب او پرداختند و خاك پرانى و سنگ اندازى به سوى هم در جبهه متحد عثمان بن حنيف آغاز شد. در اين هنگام عايشه <مربد>را به عزم نقطه اى به نام <دباغين >ترك گفت , در حالى كه دو دستگى بر ياران عثمان حكومت مى كرد و سرانجام گروهى از آنان به ناكثين پيوستند.

استيضاح ناكثان

در محلى كه عايشه فرود آمد مردى از قبيلهء بنى سعد به استيضاح او پرداخت و گفت :
اى ام المؤمنين ! كشتن عثمان براى ما آسانتر از خروج تو از خانه و ركوب تو بر اين جمل ملعون است . تو از جانب خدا ستر و پردهء حركت و احترام داشتى (16), ولى پردهء احترام خود را دريدى و حرمت خود را از ميان بردى . اگر با اختيار خود آمده اى از همين جا باز گردد و اگر به اكراه آمده اى از ما كمك بگير.
جوانى ديگر از همان قبيله رو به زبير و طلحه كرد و گفت :
اما تو اى زبير, حوارى پيامبر به شمار مى رود و تو اى طلحه , با دست خود رسول خدا را از آسيب حفظ كردى . مادرتان را همراه مى بينم . آيا زنان خود را نيز همراه آورده ايد؟ گفتند:نه . گفت : من در اين لحظه از شما جدا مى شوم .
سپس اشعارى سرود كه نخستين بيت آن اين است :
;صنتم حلائلكم و قدتم امكم هذا لعمرك قلة الانصاب
همسران خود را در پشت پرده نشانده ايد ولى مادر خود را سوق داده ايد, سوگند به جان تو اين نشانه كمى انصاف است . (17)
در اين هنگام حكيم بن جبلهء عبدى با ياران خود به كمك استاندار امام (ع ) قيام كرد و نبرد شديدى ميان او و طرفداران طلحه و زبير در گرفت . عايشه براى جداسازى هر دو گروه دستور داد كه از آن نقطه برخيزند و به سوى قبرستان <بنى مازن >حركت كنند. وقتى به آن نقطه رسيدند تاريكى شب در ميان دو گروه فاصله انداخت و استاندار نيز به شهر بازگشت .
ياران عايشه شبانه در محلى به نام <دار الرزق >گرد آمدند و خود را آمادهء نبرد ساختند. فرداى آن روز حكيم بن جبله بر آنها حمله برد و نبرد خونينى ميان طرفين رخ داد و تعدادى ازهر دو گروه كشته و زخمى شدند.

صلح موقت ميان دو گروه

تا اينجا تاريخ نگاران وقايع را متفقاً به نحوى كه يادآور شديم نوشته اند. سخن در وقايع بعدى است كه چگونه اين دو گروه به توافق رسيدند كه دست از نبرد بردارند و منتظر حادثه ءديگر شوند. در اينجا طبرى , و به پيروى از او جزرى در <كامل >, مطلب را به دو صورت نوشته اند. به نظر مى رسد كه صورت دوم قريب به واقع باشد, ولى ما هر دو صورت رامى نگاريم .

لف ـ استفسار از كيفيت بيعت طلحه و زبير

طبرى مى نويسد: طرفين توافق كردند كه نامه اى به مردم مدينه نوشته شود و از كيفيت بيعت طلحه و زبير با على (ع ) استفسار شود. چنانكه مردم مدينه گواهى دادند كه بيعت آنان از روى اختيار و آزادى بوده است , هر دو نف ربايد از آن محل به مدينه باز گردند و متعرض عثمان بن حنيف نشوند و اگر گواهى دادند كه بيعت آنان به اكراه و از روى خوف بوده است در آن صورت بايد عثمان بصره را ترك گويد و دار الاماره و بيت المال را و آنچه را مربوط به حكومت است در اختيار طلحه و زبير بگذارد.
طبرى متن صلحنامه را در تاريخ خود آورده است و يادآور شده كه كعب بن سور حامل آن شد و به سوى مدينه رهسپار گشت . در روز جمعه در مسجد مدينه پيام مردم بصره را به سمع مدينه رسانيد ولى جز يك نفر به نام اسامه كسى پاسخ او را نگفت . اسامه گفت : بيعت آنان اختيارى نبود و از روى اكراه و ترس بوده است . در اين هنگام مردم از كثرت خشم خواستند او را بكشند و اگر برخى مانند صهيب و محمد بن مسلمه به داد او نرسيده بودند خون او ريخته مى شد. كعب آنچه را در مسجد مدينه ديده بود پس از بازگشت به بصره نقل كرد و اين امر سبب شد كه طلحه و زبير بر عثمان بن حنيف پيام فرستادند كه دارالاماره را ترك كند, زيرا ثابت شد كه بيعت آن دو با ميل و رغبت نبوده است .
صلح و سازش بر اين اساس بسيار بعيد به نظر مى رسد و اين نقل از جهاتى دور از واقع است , زيرا:
1- ناقل آن سيف بن عمر است كه محققان او را فردى صالح و راستگو نمى دانند, ولى متأسفانه قسمتى از تاريخ طبرى (از حوادث سال 11تا حوادث سال 36هجرى ) انباشته ازمنقولات اوست .
2- پيمودن راه بصره به مدينه و بازگشت مجدد به بصره وقت زيادى مى طلبيد و ناكثان مى دانستند كه امام (ع ) از مدينه حركت كرده و در تعقيب آنهاست . بنابراين , هرگز مصلحت نبود كه پيمانشكنان , با احساس چنين خطرى در پشت گوش خود, به چنان شرطى تن دهند و دست روى دست بگذارند و به تسخير شهر و خلع استاندار نپردازند و منتظر پاسخ شوند.
3- كسانى به چنان شرطى تن مى دهند كه مطمئن باشند كه ياران پيامبر به بيعت اكراهى آنان گواهى خواهند داد, در صورتى كه چنين اطمينانى براى آنان وجود نداشت , بلكه بايدگفت كه بر خلاف آن اطمينانى براى آنان وجود نداشت , بلكه بايد گفت كه بر خلاف آن اطمينان داشتند و لذا, بنا به نقل طبرى از سيف بن عمر, فقط يك نفر كه او نيز از متقاعدين بيعت با امام (ع ) بود, بر بيعت اكراهى آن دو گواهى داد و ديگران , طبق نقل خود سيف , در پاسخ سكوت كردند.
4- روشنترين گواه بر اينكه بيعت آنان اكراهى نبوده اين است كه گروهى مانند سعد وقاص , عبدالله بن عمر, اسامه و حسان و... از بيعت امتناع كردند و از همه چيز كناره گيرى كردندو كسى متعرض آنان نشد. اگر طلح و زبير نيز مايل به بيعت نبودند مى توانستند در رديف قاعدان قرار گيرند. چنانچه وقتى امام (ع ) از اين مطلب آگاه شد دربارهء زبير فرمود:
زبير گمان مى كند كه به دست بيعت كرده و در دل مخالف بوده است . او, در هر حال , به بيعت خود اقرار كرده , مدعى شده است كه در باطن خلاف آن را پنهان داشته است . بايدبراى اين مطلب گواه بياورد و اگر نداشت , بيعت او به حال خود باقى است و بايد مطيع و فرمانبر باشد.(18)
بعدها نيز, پس از كشته شدن سران پيمانشكنان , امام (ع ) وضع آن دو را چنين تشريح مى كند:
<اللهم انهما قطعانى و ظلمانى و نكثا بيعتى و البا الناس على فاحلل ما عقد او لا تحكم لهما ما ابرما و ارهما المساءة فيما املا و عملا. و لقد استثبتهما قبل القتال , و استانيت بهما امام الوقاع فغمطا النعمة وردا العافية>.(19)
پروردگارا, طلحه و زبير پيوند خود را با من قطع كردند و بر من ستم نمودند و بيعت خود را شكستند و مردم را بر من شوراندند.
خدايا, آنچه را بسته اند بگشا و آنچه را تابيده اند استوار مگردان و كيفر آنچه را كه آرزو داشتند و انجام دادند به آنان بنما. من پيش از شروع جنگ آنان را مهلت دادم كه به بيعتى كه كرده بودند باز گردند, ولى كفران نعمت كردند و سلامت دو جهان را از دست دادند.

ـ كسب تكليف از امام (ع )

صورت ديگر توافق اين است كه عثمان بن حنيف خطاب به ناكثان گفت كه مأمور على (ع ) است و به هيچ وجه نمى تواند به خواستهء آنان تن دهد جز اينكه نامه اى به امام بنويسد واز او كسب تكليف كند.(20) ابن قتيبه در كتاب <الامامة و السياسة>مى افزايد: طرفين توافق كردند كه عثمان بن حنيف در موقعيت خود بماند و دارالاماره و مسجد و بيت المال
تتدر اختيار او باشد و طلحه و زبير در هر جا كه خواستند فرود آيند تا خبرى از على (ع ) برسد. اگر با امام به توافق رسيدند كه هيچ ; در غير اين صورت هر كس در انتخاب راه و روش آزاد خواهد بود. و بر اين مطلب ميثاق سپردند و گروهى را از طرفين گواه گرفتند.(21)
اين نقل صحيحتر به نظر مى رسد. البته اين بدان معنى نيست كه سران ناكثين واقعاً و از صميم قلب به اين توافق تن دادند, بلكه آنان با پذيرش صورى توافق , تصميم داشتند كه دراولين فرصت با شبيخون زدن دارالاماره را تسخير كنند و دست عثمان بن حنيف را از امارت بصره كوتاه سازند. لذا مى نويسند كه عايشه نامه اى به زيد بن صوحان نوشت و در آن نامه او را فرزند خاص خود خواند و درخواست كرد كه به گروه آنان بپيوندد يا لااقل در خانه اش بنشيند و على را يارى نكند. زيد در پاسخ نامهء او نوشت : رحمت خدا شامل حال ام المؤمنين باشد. به او امر شده است كه در خانهء خود بنشيند و به ما امر شد است كه جهاد كنيم . او وظيفهء خود را ترك كرده است و ما را به انجام وظيفهء خودش (جلوس در خانه )دعوت مى كند! از طرفى , به آنچه كه ما به آن موظف هستيم قيام كرده است و ما را از عمل به وظيفهء خود باز مى دارد.
ابن ابى الحديد نقل مى كند كه سران ناكثين با هم به گفتگو پرداختند و يادآور شدند كه با ضعفى كه دارند اگر على با سپاه خود برسد كار آنان پايان مى پذيرد. از اين جهت , به سران قبايل اطراف نامه نوشتند و موافقت بعضى از قبايل (مانند: ازد, ضبه و قيس بن غيلان ) را جلب كردند در عين حال , بعضى از قبايل نسبت به امام (ع ) وفادار ماندند.(22)

كودتاى خونين

در چنان شرايطى بود كه سران ناكثان در خود احساس قدرت كردند و هنوز از ارسال نامهء عثمان چيزى نگذشته بود كه در يك شب سرد كه باد تندى نيز مى وزيد, به هنگام نمازعشاء و به نقلى به هنگام نماز صبح , به مسجد و دارالاماره حمله بردند و با كشتن مأموران حفاظت مسجد و دارالاماره و زندان , كه تعداد آنان مختلف نقل شده است , برحساسترين نقاط شهر مسلط شدند و سپس براى جلب توجه مردم , هر يك از سران به سخنرانى پرداخت .
طلحه در ضمن تجليل از خليفهء مقتول گفت : خليفه گناهى مرتكب شد ولى به سبب آن توجه كرد. ما نخست مى خواستيم او را توبيخ كنيم , ولى سفيان ما بر ما غلبه كردند و او راكشتند. وقتى سخن او به اينجا رسيد, مردم لب به اعتراض گشودند و گفتند: نامه هايى كه از تو دربارهء خليفه مى رسيد مضمونى غير از اين داشت . تو ما را بر قيام بر ضد او دعوت مى كردى .
در اين هنگام زبير برخاست و در تبرئهء خود گفت : از من نامه اى به شما نرسيده است .
در اين موقع مردى از قبيلهء <عبدالقيس >برخاست و سرگذشت خلافت خلفاى چهارگانه را مطرح كرد و حاصل گفتار او اين بود كه نصب تمام خلفا به وسيلهء شما مهاجرين و انصارصورت مى گرفت و كوچكترين مشورتى با ما نمى كرديد. تا اينكه سرانجام با على بيعت كرديد بدون اينكه از ما نظر بخواهيد. حال چه ايرادى بر او گرفته ايد؟ آيا مالى را به خوداختصاص داده ؟ آيا به غير حق عمل كرده ؟ آيا منكرى مرتكب شده است ؟ اگر هيچ يك از اين كارها صورت نگرفته است , چرا شورش كرده ايد؟
منطق محكم و نيرومند او خشم دنيا خواهان را تحريك كرد و مى خواستند او را بكشند, ولى قبيلهء او مانع او شدند. اما فرداى آن روز بر سر او ريختند و او را با هفتاد نفر ديگر كه به يارى او برخاسته بودند از دم تيغ گذراندند. سپس زمام امور را, از امامت نماز گرفته تا بيت المال , در اختيار گرفتند و به بخشى از مراد خود رسيدند.(23)

سرنوشت استاندار

ثبات استاندار در حفظ مقام و موقعيت امام (ع ), ناكثان را سخت عصبانى كرده بود. لذا در نخستين لحظاتى كه بر او دست يافتند او را لگدمال كردند و موهاى سر و رويش را كندند.سپس در قتل او به مشاوره پرداختند و سرانجام تصويب كردند كه او را رها كنند, زيرا از آن مى ترسيدند كه برادر او سهل بن حنيف در مدينه واكنش تندى نشان دهد.
عثمان بن حنيف بصره را به عزم ديدار على (ع ) ترك گفت . هنگامى كه امام (ع ) او را به آن صورت ديد از باب مطايبه فرمود: از سوى ما به صورت يك پيرمرد رفتى و اكنون به صورت يك جوان برگشتى ! عثمان حادثه را بر امام (ع ) تشريح كرد.
تعداد كسانى كه در اين كودتاى خونين به قتل رسيدند مختلف نقل شده است . طبق نقل طبرى در تاريخ خود و جزرى در <كامل >, كشته شدگان چهل نفر بودند ولى ابن ابى الحديدتعداد آنان را هفتاد تن ذكر كرده است و به نقل ابو مخنف (در جمل ) چهار صد تن كشته شدند.(24)
رقت آور آنكه ناكثان بر اين گروه , كه همگى نگهبانان مسجد و دارالاماره و زندان بودند, با خدعه و حيله دست يافتند و همه را به طرز فجيعى سر بريدند.

قيام حكيم بن جبله

در اين ميان , حيكم بن جبلهء از خلع رقتبار عثمان و قتل فجيع نگهبانان دارالاماره سخت آزرده شد و با سيصد تن از قبيلهء عبدالقيس تصميم گرفت با آنان نبرد كند و با ترتيب دادن چهار گردان , و به همراهى سه برادرش و تعيين فرمانده بارى هر يك , بر ناكثين حمله برد. ناكثان براى تشويق مردم به مقابله با حيكم , براى اولين بار همسر رسول خدا (ص ) را برشتر نشاندند و با استفاده از موقعيت او عواطف مردم را نسبت به خود جلب كردند. از اين جهت , روز قيام حيكم را نيز روز جمل ناميده اند و براى امتياز آن با روز جمل معروف اولى را به صفت كوچك و دومى را به صفت بزرگ منسوب كرده اند.
در اين نبرد تمام سيصد تن از ياران حكيم به همراه سه برادر او كشته شدند و بدين ترتيب امارت سرزمين بصره به صورت بلامنازع در اختيار طلحه و زبير قرار گرفت . ولى از آنجا كه هر دو نفر خواهان حكومت و فرمانروايى بودند بر سر امامت نماز, سخت به نزاع برخاستند, زيرا امامت هر كدام در آن روز نشانهء امارت او بود. وقتى عايشه از اختلاف آن دو آگاه شد دستور داد كه هر دو كنار بروند و امامت نماز را بر عهدهء فرزندان زبير و طلحه نهاد. پس , يك روز عبدالله بن زبير و روز ديگر محمد بن طلحه با مردم نماز مى گزارد.
وقتى در بيت المال را گشودند و ديدگان آنان به ثروت كلان خزانهء مسلمين افتاد زبير اين آيه را تلاوت كرد:
<و عدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه >(فتح : 20.
خداوند غنيمتهاى فراوانى به شما وعده داده است كه دريافت مى كنيد و اين غنيمت را به جلو انداخت .
سپس افزود: ما به اين ثروت از مردم بصره اولى و شايسته تر هستيم . آن گاه همهء اموال را ضبط كرد. وقتى امام (ع ) بر بصره مسلط شد, همهء اموال را به <بيت المال >باز گرداند.(25)

آگاه شدن حضرت على (ع ) از كودتا

سرزمين ربذه سرزمين خاطره هاست . امام (ع ) از دير باز اين منطقه آشنايى داشت , بالاخص از روزى كه ربذه به صورت تبعيدگاه برخى از ياران صميمى آن حضرت درآمد و ازجمله ابوذر, صحابى بزرگ پيامبر (ص ), به جرم پرخاشگرى بر تبعيضها و اسرافها به آن سرزمين تبعيد شد. پس از گذشت سالها, تقدير الهى على (ع ) را به اين منطقه سوق داده بودتا براى دستگيرى پيمانشكنان نيرويى گرد آورد.
امام (ع ) در اين سرزمين بود كه خبر ناگوار كودتاى پيمانشكنان را شنيد و آگاه شد كه طلحه و زبير وارد شهر بصره شده اند و مأموران حفاظت دارالاماره و مسجد و بيت المال و زندان را كشته اند و با ريختن خون صدها نفر بر شهر مسلط شده اند و استاندار امام را, پس از ضرب و شتم و كندن موى سر و صورت , از آنجا بيرون كرده اند و با تبليغات مسموم توانسته اند گروهى از قبايل بصره را با خود همراه سازند.
در اين مرحله , نظر امام (ع ) اين بود كه براى سركوبى ناكثين از مردم كوفه كمك بگيرد, چه تنها سنگرى كه براى او در سرزمين عراق باقى مانده بود شهر كوفه و قبايل اطراف آن بود.ولى در اين راه والى كوفه ابوموسى اشعرى مانع بود, زيرا هر نوع قيام را فتنه مى پنداشت و مردم را از يارى كردن امام (ع ) باز مى داشت .
ابوموسى پيش از بيعت مهاجرين و انصار با امام (ع ) والى كوفه بود و پس از روى كار آمدن آن حضرت , به صلاحديد مالك اشتر, در پست خود باقى ماند. آنچه امام را بر ابقاى او درمقام خود واداشت , علاوه بر نظر مالك اشتر, پيراستگى ابوموسى از اسراف در بيت المال و حيف و ميل آن بود و از اين حيث با ساير استانداران عثمان تفاوت و تمايز داشت .
بارى , امام (ع ) چاره را آن ديد كه شخصيتهايى را به كوفه اعزام كند و در اين مورد نامه هايى براى ابوموسى و مردم كوفه بفرستد تا زمينه را براى اعزام نيرو آماده سازند و در غير اين صورت , به عزل استاندار و نصب ديگرى بپردازد. اينك شرح كارهايى كه امام (ع ) در اين زمينه انجام داد:

(قدس) ـ اعزام محمد بن ابى بكر به كوفه

امام (ع ) محمد بن ابوبكر و محمد بن جعفر را همراه با نامه اى به كوفه اعزام كرد تا در يك مجمع عمومى نداى استمداد او را به سمع مردم كوفه برسانند, ولى سماجت ابوموسى در رأى خود, تلاش هر دو نفر را بى نتيجه ساخت . هنگامى كه مرمد به ابوموسى مراجعه مى كردند, مى گفت : <القعود سبيل الاخرة و الخروج سبيل الدنيا>(26) يعنى : در خانه نشستن راه آخرت و قيام راه دنيا است (هر كدام را مى خواهيد برگزينيد!). از اين رو, نمايندگان امام (ع ) بدون اخذ نتيجه كوفه را ترك گفتند و در محلى به نام <ذى قار>با آن حضرت ملاقات كردند و سرگذشت خود را بيان داشتند.

(رض) ـ اعزام ابن عباس و اشتر

امام (ع ) در اين مورد نيز, همچون ديگر موارد, بر آن بود كه تا كار به بن بست نرسد دست به اقدام شديدتر نزند. لذا مصلحت ديد كه پيش از اعزام ابو موسى دو شخصيت نامى ديگر, يعنى ابن عباس و مالك اشتر, را به كوفه روانه سازد تا از طريق مذاكره مشكل را بگشايند. پس به اشتر فرمود: كارى را كه انجام دادى و اكنون نتيجهء بدى داده است بايداصلاح كنى . آن گاه هر دو نفر رهسپار كوفه شدند و با ابوموسى ملاقات و مذاكره كردند .
اين بار ابوموسى سخن خود را در قالب ديگرى ريخت و به آنان چنين گفت :
<هذه فتنه صماء النائم فيها خير من اليقظان و اليقظان خير من القاعد و القاعد خير من القائم و القائم خير من الراكب و الراكب خير من الساعى >.(27)
اين شورشى است , كه انسان خواب در آن بهتر از بيدار است و بيدار بهتر از نشسته و او بهتر از ايستاده و او بهتر از سوار بهتر از ساعى است .
سپس افزود: شمشيرها را در غلاف كنيد و...
اين بار نيز نمايندگان امام , پس از سعى و تلاش بسيار, مأيوسانه به سوى امام (ع ) بازگشتند و او را از عناد و موضعگيرى خاص ابوموسى آگاه ساختند.

(س) ـ اعزام امام حسن (ع ) و عمار ياسر

اين بار امام (ع ) تصميم گرفت كه براى ابلاغ پيام خود از افراد بلند پايه تر كمك بگيرد و شايسته ترين افراد براى اينكار فرزند ارشد وى حضرت مجتبى (ع ) و عمار ياسر بودند. اولى فرزند دختر پيامبر (ص ) بود كه پيوسته مورد مهر او بود و دومى از سابقان در اسلام كه مسلمانان ستايش او را از رسول اكرم (ص ) بسيار شنيده بودند. اين دو بزرگوار نيز با نامه اى ازامام (ع ) وارد كوفه شدند. نخست حضرت مجتبى (ع ) نامهء امام (ع ) را, كه بدين مضمون بود, بر مردم خواند:
از بندهء خدا على امير مؤمنان به مردم كوفه , ياوران (28) شرافتمند و بلند پايگان عرب . اما بعد, من شما را از كار (قتل ) عثمان آنچنان آگاه سازم كه شنيدم آن به سان ديدنش باشد.
مردم بر كارهاى او خرده گرفتند و من مردى از مهاجران بودم كه سعى مى كردم او را خرسند سازم و كمتر ملامتش كنم . در حالى كه مثل طلح و زبير نسبت به او همچون شتررميده اى بود كه كمترين فشار بر او موجب تند بردن شتر و آهسته راه بردن آن <حداء>هاى ناراحت كنندهء او باشد علاوه بر اين دو, عايشه نيز ناگهان بر او خشمگين شد و سرانجام گروهى بر او دست يافتند و او را كشتند. آن گاه مردم , بدون كمترين اكراه , بلكه با كمال رغبت , با من بيعت كردند. اى مردم ! براى هجرت (مدينه ) اهل خود را بيرون رانده و به صورت ديگ جوشان درآمده و فتنه بر پا شده است . به سوى فرمانده خود بشتابيد و به جهاد با دشمن خود مبادرت ورزيد.(29)
پس از قرائت نامهء امام (ع ) وقت آن رسيد كه نمايندگان آن حضرت نيز سخن بگويند و اذهان مردم را روشن سازند. وقتى فرزند امام آغاز به سخن كرد چشمها به او دوخته شد وشنوندگان زير لب او را دعا مى كردند و از خدا مى خواستند كه منطق او را استوارتر سازد. حضرت مجتبى (ع ) در حالى كه بر عصا يا نيزه اى تكيه داده بود, سخن خود را چنين آغازكرد:
اى مردم ! ما آمده ايم كه شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش و به سوى داناترين و دادگرترين و برترين و استوارترين فرد در امر بيعت از مسلمين بخوانيم . شما را به سوى كسى دعوت كنيم كه قرآن بر او ايراد نگرفته , سنت او را انكار نكرده و در ايمان به كسى كه با او دو پيوند داشت (: ايمان و خويشاوندى ) بر همه سبقت داشته و هرگز او را تنها نگذاشته است . در روزى كه مردم از اطراف او (= پيامبر) پراكنده شده بودند, خدا به كمك او اكتفا كرد. و او با پيامبر نماز مى گزارد, در حالى كه ديگران مشرك بودند.
اى مردم ! چنين كسى از شما كمك مى طلبد و شما را به حق دعوت مى كند و از شما مى خواهد كه او را پشتيبانى كنيد و بر ضد گروهى كه پيمان خود را شكسته اند و صالحان ازياران او را كشته اند و بيت المال او را به غارت برده اند قيام كنيد. برخيزيد, كه رحمت خدا بر شما باد و به سوى او حركت كنيد و به كارهاى نيك فرمان دهيد و از بديها باز داريد وآنچه را كه نيكان آماده مى سازند شما نيز آماده سازيد.
ابن ابى الحديد از قول مورخ معروف ابومخنف براى امام حسن (ع ) دو سخنرانى نقل مى كند كه ما به ترجمهء يكى اكتفا كرديم . هر دو سخنرانى حضرت مجتبى (ع ), در تحريك عواطف و تشريح مواضع على (ع ), كاملاً اعجاب انگيز است .(30)
وقتى سخنان امام مجتبى (ع ) به پايان رسيد, عمار ياسر برخاست و خدا را ثنا گفت و بر پيامبر او درود فرستاد و سپس چنين گفت :
اى مردم ! برادر و پسر عم پيامبر شما را براى كمك به دين خدا مى خواند. بر شما باد امامى كه كار خلاف انجام نمى دهد و دانشمندى كه نياز به تعليم ندارد و صاحب قدرتى كه هرگز نمى ترسد و داراى سابقه اى در اسلام كه كسى به پايهء او نمى رسد. اگر با او روبرو شويد حقيقت را براى شما بازگو مى كند.
سخنان فرزند پيامبر و صحابى بلند پايهء او دلها را بيدار و وجدآنهارا بيدارتر كرد و آنچه را كه استاندار ساده لوح رشته بود از هم گسست . چيزى نگذشت كه جوش و خروش درسراسر جمعيت افتاد. خصوصاً وقتى كه زيد بن صوحان نامهء عايشه را بر مردم كوفه خواند همه را در اعجاب فرو برد. او در نامهء خود به زيد نوشته بود كه در خانهء خود بنشيند وعلى را يارى نكند. زيد پس از خواند نامه فرياد زد: مردم ! آگاه باشيد كه وظيفهء ام المؤمنين در خانه نشستن است و وظيفه من نبرد كردن در ميدان جهاد. اكنون او ما را به وظيفه ءخودش دعوت مى كند و خود وظيفهء ما را بر عهده مى گيرد!
مجموع اين وقايع وضع را به نفع امام (ع ) تغيير داد و گروهى آمادگى خيود را براى يارى آن حضرت اعلام كردند و در حدود دوازده هزار نفر خانه و زندگى خود را براى پيوستن به امام (ع ) ترك گفتند.
ابوالطفيل مى گويد: امام , پيش از ورود سپاهيان كوفه به اردوى او, به من گفت كه تعداد يارانى كه از كوفه به سوى او مى آيند دوازده هزار و يك نفرند. من همه را پس از ورودشمردم ; از آن عدد نه يك نفر كم بود و نه يك نفر فزون .(31)
ولى شيخ مفيد آمار سپاهيانى را كه از كوفه به سوى امام (ع ) شتافتند شش هزار و ششصد نفر ذكر مى كند و مى گويد: امام (ع ) به ابن عباس گفت كه در ظرف دو روز تعداد ياد شده به سوى او مى آيند و طلحه و زبير را مى كشند. و ابن عباس مى گويد كه چون از آمار سپاهيان تحقيق كرد گفتند كه شش هزار و ششصد نفرند.(32)

تلاش بى ثمر ابوموسى

ابوموسى از دگرگونى وضع كوفه سخن برآشفت و رو به عمار و مردم كرد و گفت :
از پيامبر شنيده ام كه به زودى فتنه اى رخ مى دهد كه در آن نشسته بهتر از ايستاده و هر دو بهتر از سواره اند, و خداوند خون و مال ما را به يكديگر حرام كرده است .
عمار, با روح پرخاشگرى كه داشت , گفت : آرى پيامبر خدا تو را قصد كرده و قعود تو بهتر از قيام توست نه ديگران .(33) در اينجا بايد كمى دربارهء حديث ياد شده تأمل كرد.
فرض مى كنيم كه پيامبر اكرم (ص ) چنين حديثى را بيان كرده است , ولى از كجا معلوم كه مقصود او حادثهء جمل بوده است ؟ آيا جلوگيرى از تجاوز گروهى كه براى كسب قدرت چهار صد نفر را مانند گوسفند سر بريدند فتنه اى است كه قاعده در آن بهتر از قائم است ؟
پس از درگذشت پيامبر (ص ) حادثه هاى بسيار رخ داده است ; از سقيفه تا قتل عثمان . چرا حديث پيامبر (ص ) ناظر به اين حوادث نباشد؟ اگر تاريخ را ورق بزنيم و حوداث سالهاى 11تا 35هجرى را از نظر بگذارنيم خواهيم ديد كه برخى از آن حوادث بسيار اسف انگيز بوده است . مگر مى توان از حادثهء تلخ مالك بن نويره به سادگى گذشت ؟ حوادث دوران خليفهء سوم را, از جمله ضرب و شتم و تبعيد صالحان , مگر مى شود فراموش كرد؟ چرا اين حديث ناظر به دوران خلافت معاويه و مروان و عبدالملك نباشد؟
به علاوه , اصولاً اسلام محكماتى دارد كه به هيچ وجه نمى توان آنها را ناديده گرفت و از آن جمله اصل اطاعت از اولو الامر است . اطاعت خليفهء منصوص يا منتخب از جانب مهاجرين و انصار يك وظيفهء اسلامى است كه همگان بر آن صحه گذارده اند و ابوموسى نيز امام (ع ) را به عنوان <ولى امر>مى شناخت , زيرا فرمان آن حضرت را پذيرفت و در پست استاندارى كوفه باقى ماند و از آن پس هر كارى انجام مى دهد به عنوان والى على (ع ) انجام مى داد. در اين صورت نبايد در برابر آيه ء: <اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم >حديث مجملى را دستاويز قرار مى داد و با نصر قرآنى مخالفت مى ورزيد.

عزل ابوموسى از مقام استاندارى

اعزام نمايندگان متعدد و بى ثمر ماندند تمام كوششها, امام (ع ) را بر آن داشت كه ابوموسى را از مقام خود معزول دارد. آن حضرت قبلاً نيز در طى نامه اى حجت را بر او تمام كرده ,به وى نوشته بود: من هشام بن عتبه را اعزام كردم كه به كمك تو مسلمانان را به جانب ما روانه سازد, لذا بايد با او همكارى كنى . و ما تو را به اين مقام گمارديم كه ياور حق باشى .
وقتى امام (ع ) از تأثير نامه ها و اعزام شخصيتها در تغيير تفكر و رأى استاندار مأيوس گرديد, همراه با اعزام حضرت مجتبى (ع ) نامه اى نيز به ابوموسى نوشت و رسماً او را از مقام ولايت معزول كرد و قرظة بن كعب را به جاى وى گمارد. متن نامهء امام چنين است :
<فقد كنت ارى ان تعزب عن هذا الامر الذى لم يجعل لك منه نصيبا سيمنعك من رد امرى و قد بعثت الحسن بن على و عمار بن ياسر يستنفران الناس و بعثت قزظة بن كعب والياً على المصرفاعتزل عملنا مذموما مدحواراً>.
چنين مصلحت مى بينم كه از اين مقام كنار بروى ; مقامى كه خدا براى تو در آن نصيبى قرار نداده است . و خدا از پيامد مخالفت تو مرا باز مى دارد. من حسن بن على و عمار ياسر رااعزام كردم تا مردم را براى كمك به ما گسيل دارند و قزظة بن كعب را والى شهر قرار دادم . از كارگزارى ما كنار برو, در حالى كه نكوهيد و رانده شده هستى .
مضمون نامه در شهر منتشر شد و چيزى نگذشت كه مالك اشتر, كه به درخواست خود او اين بار نيز به كوفه اعزام شده بود دارالاماره را تحويل گرفت و در اختيار استاندار جديدقرار داد و ابوموسى , پس از يك شب اقامت , كوفه را ترك گفت .(34)

پى‏نوشتها:‌


1- تاريخ طبرى , طبع مصر, ج 5 ص 167
2و 3- تاريخ طبرى , ج 5 ص 169
4 و 5- تاريخ طبرى , ج 5 ص 169
6 - نهج البلاغه , خطبهء 6
7- الامامة و السياسة , صص 54ـ 53
8- تاريخ طبرى , ج 3 ص 472
9- الامامة و السياسة, ج 1 ص 58
10- تاريخ طبرى , ج 3 ص 975
11- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 9 ص 312
12- الامامة و السياسة, ج 1 ص 59
13- شاگردان ممتاز على (ع ) و پايه گذار علم نحو.
14- تاريخ طبرى , ج 5 ص 174
15- سورهء آل عمران , آيهء 23
16- اشاره به آيهء كريمه است دربارهء همسران پيامبر (ص ). <و قرن فى بيوتكن و لاتجرجن تبرج الجاهلية الاولى >(احزاب :33).
17- تاريخ طبرى , ج 3 ص 482 الكامل ابن اثير, ج 3 صص 214ـ 213
18- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 8
19- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 133
20- تاريخ طبرى , ج 3 ص 486 كامل , ج 3 ص 216 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 9 ص 319 كتاب اخير متن قرارداد را نقل كرده است .
21- الامامة و السياسة, ج 1 ص 64
22- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 9 ص 321ـ 320
23- تاريخ طبرى , ج 3 ص 485 كامل ; ج 3 ص 217 الامامة والسياسة, ج 1 ص 65
24- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 9 ص 321
25- همان , ج 9 ص 322 تاريخ طبرى , ج 3 كامل , ج 3
26- تاريخ طبرى , ج 3 ص 393 و ص 496
27- تاريخ طبرى , ج 3 ص 496
28- در نامهء امام (ع ) در اينجا لفظ <جبهة الانصار>آمده است . جبهه به معنى گروه و پيشانى است و مقصود از انصار همان سياوران است , نه انصار در مقابل مهاجر, زيرا پيش از مهاجرت امام (ع ) از مدينه به كوفه , اين شهر مركز انصار اصطلاحى نبود.
29- نهج البلاغه , نامهء نخست .
30- ر.ك . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 14 ص 14ـ 11; تاريخ طبرى , ج 3 ص 500ـ 499
31- ر.ك . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 14 ص 14ـ 11 تاريخ طبرى , ج 3 ص 500ـ 499
32- جمل , ص 157
33- تاريخ طبرى , ج 3 ص 498
34- تاريخ طبرى , ج 3 ص 501