فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۳۲ -


معاويه و آرزوى ديرينهء خلافت

دلايل گذشته به روشنى ثابت كرد كه كوتاه ساختن دست عناصرى مانند معاويه از شئون خلافت , نه تنها مقتضاى پرهيزگارى و درستكارى بود بلكه مآل انديشى وآينده نگرى وسياست و درايت و تحمّل ضرر كمتر نيز همان را ايجاب مى كرد و راه امام (ع ) درست ترين راهى بود كه يك سياستمدار واقع بين مى توانست انتخاب كند و مدارا با معاويه جز زيان مضاعف حاصل ديگرى نداشت .
اگر ابن عبّاس به امام (ع ) توصيه كرد كه با دشمن ديرينهء خود مدارا كند دور از واقع بينى سخن گفت و اگر داهى سياستمدار معروف عرب , مغيرةبن شعبه , به امام توصيه كرد كه معاويه را از مقامش عزل نكند, روز بعد نظر مخالف داد و گفت كه مصلت آن است كه او را از كار بر كنار سازد ولى معلوم نيست كه مغيره در كدام يك از اين دو نظر صداقت داشت .
ساده دلانى كه مى انديشند ابقاى معاويه بر مقام خويش به مصلحت شخص على (ع ) بود, ولى چون امام از معدود مردانى بود كه پيروى از حق را بر همه چيز مقدم مى داشت و ازآن رو, بدون در نظر گرفتن نتيجهء كار و بدون محاسبهء سود و زيان سياسى و نظامى آن , فرمان عزل معاويه را صادر كرد, از روحيات معاويه و افكار ديرينهء او در رسيدن به خلافت به فعاليتهاى او در دوران خليفهء سوم و نام پراكنيهاى او پس از قتل عثمان و پيش از رسيدن فرمان عزل از جانب امام (ع ) و... آگاه نيستند و مسئله را سطحى بررسى كرده اند.
اينك برخى از دلايل تاريخى اين موضوع را نقل مى كنيم كه گواهى مى دهند كه معاويه هدفى جز تشكيل يك امپراتورى به ظاهر اسلامى نداشت و اگر هم امام (ع ) فرماندارى شام را به وى تفويض مى كرد هرگز نه تنها به آن قانع نمى شد بلكه از آن سوء استفاده هم مى كرد.
1- پس از قتل خليفه , نعمان بن بشير با نامهء همسر عثمان و پيراهن خونين وى رهسپار شام شد و اوضاع مدنيه را گزارش كرد. معاويه بر بالاى منبر رفت و پيراهن عثمان را به دست گرفت و به مردم نشان داد و آنان را به گرفتن انتقام خون خليفه دعوت كرد. مردم با ديدن خونين خليفه سخت گريستند! و گفتند: تو پسر عموى خليفه و ولى شرعى او هستى . ما نيزمانند تو خواهان انتقام خون او هستيم . سپس با او به عنوان امير منطقهء شام بيعت كردند.
معاويه افرادى را براى آگاه ساختن شخصيتهاى برجسته اى كه در استان شام مى زيستند اعزام كرد و نامه اى نيز به شرحبيل كندى , شخصيت متنفذ شهر حمص , نوشت و از اودرخواست كرد كه با او به عنوان امير منطقهء شام بيعت كند. وى در پاسخ او نوشت : تو خطاى بزرگى مرتكب شده اى و از من درخواست مى كنى كه با تو به عنوان امير بيعت كنم .خون خليفهء پيشين را آن كس مى تواندباز ستاند كه خليفهء مسلمين باشد نه امير منطقه . از اين جهت , من با تو به عنوان خليفهء مسلمين بيعت مى كنم .
وقتى نامهء شرحبيل به معاويه رسيد سخت خوشحال شد و نامه را براى مردم شام خواند و از آنان به عنوان خليفهء مسلمين بيعت گرفت . سپس باب مكاتبه را با على (ع ) گشود.(1)
اين بخش از تاريخ حاكى است كه مزاج معاويه آنچنان آمادهء پذيرش خلافت بود كه با بيعت شخص متنفذ شهر حمص خود را فوراً كانديداى خلافت كرد و خلافت خود را در شام مطرح نمود و از مردم آنجا, بى آنكه به بيعت انقلابيون به ويژه بيعت مهاجرين و انصار با على (ع ) اعتنا كند, براى خود بيعت گرفت . تو گويى زمينه را از ساليان پيش آنچنان فراهم ساخته بود كه در ى مجلس طرح مسئلهء بيعت و اخذ آن پايان پذيرفت .
2 هنگامى كه معاويه از بيعت مردم مدينه با على (ع ) آگاه شد, پيش از آنكه نامه اى از امام به وى برسد دو نامه , يكى به زبير وديگرى به طلحه , نوشت و هر دو را بر قبضه كردن دوشهر بزرگ اسلامى عراق , يعنى كوفه و بصره , تشويق و تحريك كرد. در نامهء خود به زبير چنين نوشت :<من از مردم شام براى تو بيعت گرفته ام . پس زودتر خود را براى تصرف كوفه و بصره آماده ساز. و من پس از تو با طلحه بيعت كردم . هرچه زودتر به خونخواهى عثمان قيام كنيد و مردم را براى آن فرا خوانيد>.
زبير از مضمون نامه بسيار خوشحال شد و طلحه را از آن آگاه ساخت و هر د مصمم شدند كه بر ضد امام (ع ) قيام كنند.
معاويه نامهء ديگرى به طلحه نوشت كه مضمون آن با نامه اى كه به زبير نوشته بود كاملاً مغاير بود. وى در آن نامه نوشته بود: <من كار خلافت را بر هر دو نفر شما هموار ساخته ام . هركدام از شما خلافت را به ديگرى واگذار كند, پس از درگذشت او, ديگرى خليفه مسلمين خواهد بود>.(2)
شكى نيست كه هدف از تحريك طلحه و زبير بر دعوى خلافت و تصرف كوفه و بصره , جز تضعيف موقعيت امام (ع ) و محكم كردن جاى پاى خود در محيط شام نبود, تا با ايجاداختلاف در صفوف امام و همكارى آن دو نفر بتواند زمام كار را از دست على (ع ) بگيرد و در صورت موفقيت , پيروزى بر طلحه و زبير (اين دو صحابى دنيا طلب و در عين حال ساده ) كار آسانى بود.
3- معاويه , در آغاز كار و در نيمه هاى جنگ صفين , به امام (ع ) پيشنهاد كرد كه حكومت شام و مصر را به صورت خود مختارى به او واگذار كند و خراج و ماليات اين دو منطقه دراختيار او باشد و پس از درگذشت امام , او خليفهء مسلمين گردد. اينك مشروح اين مطلب :
امام (ع ) در آغاز كار خود شخصيتى مانند جرير بجلى را با نامه اى به شام اعزام كرد. در آن نامه چنين نوشته بود:
گروهى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند, با من نيز بيعت كردند. پس از اتفاق مهاجرين و انصار و بيعت با من به عنوان خلافت , ديگرى حق گزينش خليفه ندارد, خواه درموقع بيعت در مدينه باشد يا نباشد.
جرير با نامهء امام وارد شام شد و نامه را تسليم معاويه كرد. ولى وى در دادن پاسخ تعلل ورزيد و با افرادى مانند عقبه و عمر و عاص مشورت كرد و سرانجام به سفير على (ع )مكنون قلبى خود را گفت و ابراز كرد كه اگر على از شام و مصر صرف نظر كند و درآمد آنجا را به او واگذار نمايد, در آن صورت او را به خلافت خواهد شناخت .
سفير امام (ع ) ضمن نامه اى نظر معاويه را به آن حضرت گزارش كرد. امام (ع ) در پاسخ وى يادآور شد كه : معاويه مى خواهد با من بيعت نكند و سرانجام به مقصود خود برسد و باوقت گذرانى و پيش كشيدن طرح خود مختارى شام و مصر جاى پاى خود را محكم سازد. بنابراين , چنانچه او بيعت كرد چه بهتر, در غير اين صورت شام را ترك كن و به سوى مابشتاب .(3) از پاسخ امام (ع ) به روشنى استفاده مى شود كه هدف معاويه از اين پيشنهاد آن بوده كه بيعت و اطاعت على (ع ) بر گردن او نباشد و او به صورت يك حاكم خود مختار بر دو منطقه ءعظيم مصر و شام حكومت كند و هرگز امام (ع ) در حساب و كتاب و گماشتن مأموران آنجا مداخله نكند. خدا مى داند كه پس از آن و پس از محكم شدن جاى پايش در اين منطقه ,معاويه چه نقشه اى بر ضد امام و واژگون كردن حكومت او در سر داشت . به علاوه , اين همان تز دو رئيسى است كه عقل و شرع , هيچ يك , آن را به رسميت نمى شناسد و جزتقسيم قلمرو حكومت اسلامى نتيجهء ديگرى نخواهد داشت .
گواه روشن بر اينكه معاويه خواهان خلافت بود نه نمايندگى از جانب امام (ع ) جمله اى است كه على (ع ) در نامهء خود به او مى نويسد:

<و اعلم يا معاويه انك من الطلقاء الذين لا تحل لهم الخلافة و لا تعهد معهم الامانة و لا تعرض فيهم الشورى (4).> بدان اى معاويه كه تو از آزاد شدگان (5) هستى كه خلافت بر آنان جايز نيست و با بيعت آنان خلافت كسى ثابت نمى شود و حق عضويت در شورا نيز ندارد.

بهانه اى به نام قاتلان عثمان

يكى از دلايل روشن بر اين كه معاويه خواهان خلافت بود اين است كه وى در دوران خلافت امام (ع ) بيش از هر چيز بر مسئلهء قاتلان عثمان تكيه مى كرد و از على (ع ) مى خواست كه آنان را تحويل دهد تا از آن طريق برائت و پيراستگى امام ثابت گردد.
او به خوبى مى دانست كه قاتلان عثمان يك يا دو نفر نبودند كه امام آنان را دستگير كند و تحويل دهد. زيرا صفوف مهاجمان را گروهى از اهل مدينه و تعداد زيادى از اهالى مصر وعراق تشكيل مى داد كه خانهء خليفه را محاصره كردند و او را كشتند و شناسايى چنين گروهى امكان پذير نبود. معاويه خود اين مشكل را بيش از همه درك مى كرد. و هدف اودستگيرى كليهء مهاجمان بود, نه مباشران قتل خليفه .
از اين گذشته , رسيدگى به چنين حادثه اى از شئون خليفهء اسلام است نه پسر عمو (با چند واسطه ء) خليفه , و تحويل قاتلان خليفه از جانب امام (ع ) به معاويه , خود اعتراف به خلافت معاويه تلقى مى شد.
امام (ع ) در يكى از نامه هاى خود به معاويه چنين نوشت :
در خصوص قاتلان عثمان بيش از حد اصرار مى ورزى . اگر از رأى نادرست خود برگردى , من با تو و ديگران بر طبق كتاب خداوند رفتار خواهم كرد, اما آنچه را كه تو مى خواهى (واگذارى شامات به تو) شبيه فريب دادن كودك از پستان مادر است .
امام (ع ) در يكى ديگر از نامه هاى خود به معاويه چنين مى نويسد:
چيزى را كه مشتاقانه طلب مى كنى , بدان كه آزادشدگان را نمى رسد كه پيشواى مسلمانان باشند و همچنين حق ندارند عضو شوراى انتخابى خلافت شوند.
روشنترين گواه بر اينكه مسئلهء خونخواهى عثمان و تسليم قاتلان او بهانه اى بيش نبود و معاويه در زير آن سرپوش , خواهان زعامت و خلافت بود, اين است كه پس از آنكه على (ع )به شهادت رسيد و معاويه زمام امور را به دست گرفت , چيزى كه از آن سخن نگفت مسئلهء خون عثمان و دستگيرى قاتلان او بود. حتى هنگامى كه دختر عثمان دامن معاويه راگرفت كه انتقام خون پدر او را از قاتلان بگيرد گفت : اين كار از من ساخته نيست و كافى است كه تو دختر عموى خليفهء مسلمين باشى !

نبرد با ناكثان (جنگ جمل )

هجوم بى سابقهء ياران پيامبر (ص ) ازمهاجرين و انصار براى بيعت با على (ع ) و در خواست اعادهء حكومت حق و عدالت , سبب شد كه امام زمام امور را به دست بگيرد تا مطابق سنن و قوانين اسلامى با مردم رفتار كند.
روش امام (ع ) در دوران حكومت پنجسالهء خود با سه گروه سركش رو به رو شد كه ياغيگرى و عصيان آنان حد و مرزى نداشت و خواسته اى جز تجديد اوضاع حكومت عثمان وبذل و بخششهاى بى جهت و اسرافكارى و امضاء و تثبيت حكومت افراد نالايق و خود خواه مانند معاويه و تحكيم فرمانروايى استانداران حكومت پيشين و مانند اينها نداشتند.
در اين نبردها كه خون برادران مسلمان ريخته شد, گروهى از ياران پيامبر (ص ) كه <بدرى >و <احدى >بودند, يعنى در حساسترين لحظات تاريخ اسلام در ركاب پيامبر اكرم شمشيرزده بودند, اين بار در ركاب خليفه و جانشين راستين او به نبرد پرداختند و در پيشبرد اهداف امام (ع ) جان خود را از دست دادند.
گذشته از اين , وقت گرانبهاى امام (ع ) كه بايد در تربيت افراد و هدايت امت و تعليم معارف اسلامى صرف مى شد,در دفع اين سه گروه كه سد راه اهداف مقدس آن حضرت بودند مصرف گرديد و سرانجام پيش از آنكه امام به هدف نهايى خود, كه ايجاد يك حكومت جهانى براساس اصول وسنن اسلامى بود, برسد خورشيد حكومت وى پس از پنج سال نور افشانى غروب كرد و حكومت اسلامى , پس از درگذشت وى , به صورت سلطنت موروثى درآمد و فرزندان اميه و عباس آن را دست به دست گردانيدند و حكومت اسلامى به صورت يك آرزو در دلهاى مؤمنان باقى ماند.
اين سه گروه عبارت بودنداز:
(قدس)ـ <ناكثان >يا گروه پيمانشكن . سردمداران اين گروه , خصوصاً طلحه و زبير, كه در پوشش احترام عايشه همسر پيامبر (ص ) و كمكهاى بى دريغ بنى اميه , كه در حكومت امام (ع )دستشان از همه جا كوتاه شده بود, سپاهس گران براى تصرف كوفه و بصره ترتيب دادند و خود را به بصره رسانده و آنجا را تصرف كردند. امام (ع ) به تعقيب آنان پرداخت و نبردى ميان طرفين برپا شد كه در آن طلحه و زبير كشته شدند و سپاه آنان متفرق شد و گروهى از آنان به اسارت درآمدند كه بعداً مورد بخشش امام (ع ) قرار گرفتند.
(رض)ـ <قاسطان >يا گروه ستمگر و بيرون از جادهء حقيقت . رئيس اين گروه معاويه بود كه , با خدعه و حيله و آفريدن حوادث فريبنده , قريب دو سال و بلكه تا پايان عمر امام , فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخت و نبرد صفين , در منطقه اى ميان عرقا و شام , بين او و على (ع ) رخ داد كه در آن خون متجاوز از صد هزار مسلمان ريخته شد و لى امام (ع ) به هدف نهايى خود نرسيد, هر چند معاويه در منطقهء شام منزوى شد.
(س)ـ <مارقان >يا گروه خارج از دين . اين جمعيت همان گروه <خوارج >است . آنان تا پايان نبرد صفين در ركاب على (ع ) بودند و به نفع آن حضرت شمشير مى زدند, ولى كارهاى فريبندهء معاويه سبب شد كه آنان بر امام خود بشورند و گروه سومى تشكيل دهند كه بر ضد امام و معاويه , هر دو باشد. خطر اين گروه بر اسلام و مسلمين و بر حكومت امام (ع )بيش از دو گروه نخست بود على (ع ) با اين گروه در منطقه اى به نام <نهروان >رو به رو شد و جمع آنان را متفرق ساخت و نزديك بود كه بار ديگر خود را براى براندختن ريشهء فساد وطاغوت شام آماده كند كه به دست يكى از خوارج از پاى درآمد و شربت شهادت نوشيد و انسانيت يكى از شريفترين و عزيزترين مردان خود را و اسلام شايسته ترين فرد پس ازپيامبر (ص ) را از دست داد و ماه حكومت عدل اسلامى تا ظهور حضرت مهدى (عج ) در محاق فرو رفت .
امام (ع ) پيش از آنكه با اين حوادث جانكاه رو به رو گردد از وقوع آنها آگاه بود. به اين جهت , وقتى پس از قتل عثمان , انقلابيون به خانهء على (ع ) ريختند و از او درخواست كردند كه دست بيعت به آنان بدهد فرمود:
<دعونى و التمسوا غيرى فانا مستقبلون امراله وجوه والوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول >(6)
مرا رها كنيد و سراغ ديگرى برويد كه ما با حوادثى رو به رو هستيم كه چهره هاى گوناگونى دارد; حوادثى كه دلها و خردها هرگز توانايى تحمل آنها را ندارد.
يكى از منابع آگاهى امام (ع ) از اين حوادث جانكاه در دوران زمامدارى خود, گزارش پيامبر گرامى (ص ) از آن رويدادها بود. محدثان اسلامى از پيامبر اكرم نقل كرده اند كه آن حضرت به على (ع ) چنين گفت :
<يا على تقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين >.(7)
على ! تو با پيمانشكنان و ستمگران و خارجان از دين خواهى جنگيد.
اين حديث به صورتهاى مختلف , كه همگى حاكى از يك مضمون اند, در كتابهاى حديث و تاريخ نقل شده است و صورت روشن آن همان است كه گذشت .
نه تنها على (ع ) از وجود چنين حوادث خونين و اسفبارى آگاه بود, بلكه سردمداران ناكثان , كه در تاريخ از آنان به <اصحاب جمل >نام مى برند, از رسول خدا (ص ) سخنانى درباره ءنبرد خود با على (ع ) شنيده بودند و پيامبر (ص 9شخصاً به زبير و عايشه در اين باره سخت هشدار داده بود. ولى متأسفانه شيفتگى به حكومت چنان ايشان را مفتون آمال مادى زودگذر ساخته بود كه هرگز به خود اجازهء بازگشت نمى دادند و راهى را كه سرانجام آن عصيان و گناه و خشم الهى بود در پيش گرفتند و رفتند. سخنان پيامبر (ص ) را دربارهء حادثه ءجمل در محل مناسب خود يادآور خواهيم شد.
بسيار جاى تأسف است كه در دوران شكوفايى اسلام و هنگامى كه حق به محور خود باز گشته و زمام امور را مردى كه از روز نخست بارى زمامدارى و رهبرى تربيت شده بود به دست گرفته بود و انتظار مى رفت كه در اين فصل از زندگى اسلام پيشرفت معنوى و مادى عظيمى نصيب مسلمانان گردد و حكومت اسلامى به طور كامل به دست تواناى امام (ع )تجديد شود تا حزمت او نمونهء بارز و نسخهء كاملى براى آينده باشد, گروهى فرصت طلب به مخالفت با امام (ع ) برخاستند و علم نبرد را بر ضد آن حضرت برافراشتند. امام (ع ) دريكى از خطبه هاى خود از اين پيشامد اظهار تأسف كرده و مى گويد:
<فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون . كانهم لم يسمعوا كلام الله حجث يقول : ><تلك الدار الاخرة تجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فساداً و العاقبةللمتقين >بلى و الله لاقد سمعوها و وعوها و لكنهم حليث الدنيا فى اعينهم وراقهم زبر جها>(8)
وقتى به ادارهء امور بپا خاستم , جمعى بيعت مرا شكستند و گروهى از آيين خدا بيرون رفتند و گروهى ديگر از جاده حق خارج شدند. گويا آنان سخن خدا را نشنيده اند كه فرمود: <آن سراى جاودانى از آن كسانى است كه سركش نباشند و در روى زمين فساد نكنند>بلى , به خدا سوگند آنان شنيده بودند و حفظ كرده بودند, ولى دنيا در ديدگاه آنان آراسته شد وزيور آن ايشان را فريفت .

عذر كودكانه !

گروه پيمانشكن , يعنى طلحه و زبير و پيروان آن دو, با آنكه با امام (ع ) در روز روشن بيعت كرده بودند و فشار افكار عمومى و هجوم مهاجرين و انصار آنان را به بيعت واداشته بود, بااين حال , در هنگام برافراشتن پرچم مخالفت مدعى شدند كه ما بر حسب ظاهر و زبانى بيعت كرده بوديم و هرگز از صميم دل به حكومت على رأى نداده بوديم .
امام (ع ) در يكى از سخنرانيهاى خود در پاسخ آنان چنين مى گويد:
<فقد اقرا بالبيعة و ادعى الوليجة فليات عليها بامر يعرف والا فليد خل فيها خرج منه >(9).
او به بيعت خود اعتراف كرده ولى مدعى است كه در باطن خلاف آن را پيمان داشته بود. او بايد براى اين مطلب شاهد و گواه بياورد يا آنكه به بيعت خود باز گردد.

نفاق و دو رويى

طلحه و زبير به حضور امام (ع ) رسيدند و گفتند: ما با تو بيعت كرديم كه در رهبرى با تو شريك باشيم . امام شرط آنان را تكذيب كرد و گفت : شما با من بيعت كرديد كه مرا در وقت ناتوانى كمك كنيد.(10)
ابن قتيبه در كتاب <خلفا>شرح مذاكرهء آنان را با امام (ع ) نقل كرده است . او مى گويد: آنان رو به على كردند و گفتند: مى دانى كه ما بر چه اساسى با تو بيعت كرديم ؟ امام فرمود: چرامى دانم ; شما بر اساس اطاعت از من بيعت كرديد, همان طور كه بر اين اساس با ابوبكر و عمر بيعت كرديد.
زبير گمان داشت كه امام (ع ) فرمانروايى عراق را به وى واگذار مى كند, همان طور كه طلحه مى پنداشت كه حكومت يمن از آن او خواهد بود. (11) ولى روش امام (ع ) در تقسيم
بيت المال و اعزام ديگران به ادارهء امور استانها اسلامى , آنان را از نيل به آرزويشان محروم ساخت . لذا نقشه كشيدند كه از مدينه فرار كنند و دست به توطئه بر ضد امام (ع ) بزنند.پيش از فرار, زبير در مجمع عمومى قريش چنين اظهار كرد: آيا اين است سزاى ما؟ ما بر ضد عثمان قيام كرديم و وسيلهء قتل او را فراهم ساختيم , در حالى كه على در خانه نشسته بود. وقتى زمام كار را به دست گرفت , كار را به ديگران واگذار كرد.(12)

ريشهء قيام ناكثان

طلحه و زبير از اينكه در حكومت على (ع ) به استاندارى منطقه اى منصوب شوند مأيوس و نوميد شدند. از طرف ديگر, از جانب معاويه به هر دو نفر نامه اى , تقريباً به يك مضمون ,رسيد كه آنان را به <اميرالمؤمنين >توصيف كرده و يادآور شده بود كه از مردم شام براى آن دو بيعت گرفته است و بايد هر چه زودتر شهرهاى كوفه و بصره را اشتغال كنند, پيش ازآنكه فرزند ابوطالب بر آن دو مسلط شود و شعار آنان در همه جا اين باشد كه خواهان خون عثمان هستند و مردم را بر گرفتن انتقام او دعوت كنند.
اين دو صحابى ساده لوح فريب نامهء معاويه را خوردند و تصميم گرفتند كه از مدينه به مكه بروند و در آنجا به گردآورى افراد و ساز و برگ جنگ بپردازند. آنان در اجراى نقشهء فرزندابوسفيان به حضور امام (ع ) رسيدند و گفتند: ستمگريهاى عثمان را در امور مربوط به ولايت و حكومت مشاهده كردى و ديدى كه وى جو به بنى اميه به كسى نظر و توجه نداشت .اكنون كه خدا خلافت را نصيب تو ساخته است ما را به فرمانروايى بصره و كوفه منصوب كن . امام (ع ) فرمود: آنچه خدا نصيب شما فرموده است به آن راضى باشيد تا من در اين موضوع بينديشم . آگاه باشيد كه من افرادى را براى حكومت مى گمارم كه به دين و امانت آنان مطمئن و از روحيات آنان آگاه باشم .
هر دو نفر با شنيدن اين سخن , بيش از پيش مأيوس شدند; چه امام (ع ) آب پاكى روى دست آنان ريخت و دريافتند كه آن حضرت به آن دو اعتماد ندارد. لذا جهت سخن را دگرگون كردند و گفتند: پس اجازه بده ما مدينه را به قصد عمر ترك كنيم . امام (ع ) فرمود: در پوشش عمر هدف ديگرى داريد. آنان به خدا سوگند ياد كردند كه غير عمره هدف ديگرى ندارند. امام (ع ) فرمود: شما در صدد خدعه و شكستن بيعت هستيد. آنان سوگند خودرا تكرار كردند و بار ديگر با امام بيعت نمودند. وقتى آن دو خانهء على (ع ) را ترك كردند, امام به حاضران در جلسه فرمود: مى بينم كه آنان در فتنه اى كشته مى شوند. برخى از حضار گفتند: از مسافرت آنان جلوگيرى كن . امام (ع ) فرمود: بايد تقدير و قضاى الهى تحقق پذيرد.
ابن قتيبه مى نويسد:
هر دو پس از خروج از خانهء على در مجمع قريش گفتند: اين پاداش ما بود كه على به ما داد! ما بر ضد عثمان قيام كرديم و وسيلهء قتل او را فراهم ساختيم , در حالى كه على در خانه ءخود نشسته بود. حال كه به خلافت رسيده است ديگران را بر ما ترجيح مى دهد.
طلحه و زبير با آنكه سوگندهاى شديدى در خانهء امام (ع ) ياد كرده بودند, پس از خروج از مدينه در ميان راه مكه به هر كس رسيدند بيعت خود را با على (ع ) انكار كردند.(13)

بازگشت عايشه از نيمه راه مدينه به مكه

پيشتر گذشت كه در هنگام محاصرهء خانهء عثمان از طرف انقلابيون مصرى و عراقى , عايشه مدينه را به عزم حج ترك گفت و در مكه بود كه خبر قتل عثمان را شنيد ولى خبر نرسيدكه مسئلهء خلافت پس از قتل خليفه به كجا منجر شد. از اين جهت تصميم گرفت كه مكه را به عزم مدينه ترك گويد.
در مراجعت از مكه , در منزلى به نام <سرف >, با مردى به نام ابن ام كلاب ملاقات كرد و از اوضاع مدينه پرسيد. وى گفت كه محاصرهء خانهء خليفه هشتاد روز به طول انجاميد و سپس او را كشتند و بعد از چند روز با على (ع ) بيعت كردند.
وقتى عايشه از اتفاق مهاجرين و انصار بر بيعت با امام آگاه شد سخت برآشفت و گفت : اى كاش آسمان بر سرم فرو مى ريخت . سپس دستور داد كه كجاوهء او را به سوى مكه بازگردانند, در حالى كه نظر خود را دربارهء عثمان دگرگون كرده بود و مى گفت : به خدا سوگند, عثمان مظلوم كشته شده است و من انتقام او را از قاتلان او مى ستانم .
آن مرد گزارشگر رو به او كرد و گفت : تو نخستين كسى بودى كه به مردم مى گفتى عثمان كافر شده است و بايد او را كه , از حيث قيافه , شبيه نعثل يهودى است بكشند. اكنون چه شده كه از سخن نخست خود بازگشتى ؟ وى در پاسخ , به سان كسى كه تير در تاريكى رها كند, گفت : قاتلان عثمان او را تو به دادند و سپس كشتند. دربارهء عثمان همه سخن مى گفتند و من نيز مى گفتم , اما سخن اخير من ابيات آن چنين است :
به قتل خليفه فرمان دادى و به ما گفتى كه او از دين خدا خارج شده است . مسلم است كه ما در كشتن او به فرمان تو گوش كرديم , از اين رو, قاتل او نزد ما كسى است كه فرمان به قتل او داده است !
عليشه در برابر مسجد الحرام از كجاوه پياده شد و به حجر اسماعيل رفت و پرده اى در آنجا آويخت . مردم دور او گرد مى آمدند و او خطاب به آنان مى گفت : مردم ! عثمان به ناحق كشته شده است و من انتقام خون او را مى گيرم .(14)

پايگاه مخالفان امام (ع )

پس از قتل عثمان و بيعت مردم با امام (ع ) سرزمين مكه مركز مخالفان آن حضرت به شمار مى رفت و افرادى كه با على (ع ) مخالف بودند يا از دادگرى او مى ترسيدند, خصوصاًفرمانداران و استانداران عثمان كه مى دانستند امام دارايى آنان را مصاده مى كند و آنان را به سبب خيانتهايى كه مرتكب شده اند بازخواست خواهد كرد, همه و همه در مكه درپوشش حرمت حرم خدا گرد آمدند و نقشهء نبرد جمل را طرح كردند.

هزينهء جنگ جمل

هزينه جنگ جمل را استانداران عثمان , كه در دوران حكومت او بيت المال را غارت كرده و ثروت هنگفتى به دست آورده بودند, پرداختند و هدف اين بود كه دولت جوان على (ع ) را سرنگون كنند و اوضاع به حال سابق باز گردد.
اسامى برخى از افرادى كه هزينهء كمرشكن اين نبرد را تأمين كردند عبارت است از:
1- عبدالله بن ابى ربيعه , استاندار عثمان در صنعاى يمن . او از صنعا به منظور كمك به عثمان خارج شد و چون در نيمهء راه از قتل او آگاه گرديد به مكه بازگشت . وقتى شنيد كه پپعايشه مردم را براى گرفتن انتقام خون عثمان دعوت مى كند وارد مسجد شد و در حالى كه روى تخت نشسته بود فرياد زد: هركس كه بخواهد براى گرفتن انتقام خون خليفه در اين جهاد شركت كند من هزينهء رفتن او را تأمين مى كنم . او گروه كثيرى براى شركت در نبرد مجهز كرد.
2- يعلى بن اميه , يكى از فرمانداران سپاه عثمان . وى به پيروى از عبدالله پول هنگفتى در اين راه خرج كرد. او ششصد شتر خريد(15) و در بيرون مكه آمادهء حركت ساخت و گروهى را بر آن حمل كرد و ده هزار دينار در اين راه پرداخت .
وقتى امام (ع ) از بذل و بخشش يعلى آگاه شد فرمود: فرزند اميه ده هزار دينار را از كجا آورده است ؟ جز اين است كه از بيت المال دزديده است ؟ به خدا سوگند, اگر به او و فرزندابى ربيعه دست يابم ثروت آنان را مصادره مى كنم و جزو بيت المال قرار مى دهم .(16)
3- عبدالله بن عامر, استاندار بصره . او با اموال زيادى از بصره به مكه فرار كرده بود و هم او بود كه نقشهء تصرف بصره را طرح كرد و طلحه و زبير و عايشه را به باز پس گرفتن اين استان تشويق نمود. (17) در مكه استانداران فرارى عثمان دور هم گرد آمده بودند و عبدالله بن عمر و برادر او عبيدالله , همچنين مروان بن حكم و فرزندان عثمان و غلامان او و
گروهى از بنى اميه به آنان پيوسته بودند.(18) با اين همه , نداى اين گروه و دعوت آنان كه چهره هايى شناخته شده بودند تودهء مردم را از مكه و نيمه راه براى قيام بر ضد امام (ع )
تحريك نمى كرد. از اين جهت , ناچار بودند كه در كنار نيروهاى عادى , كه با بذل و بخشش استاندارهاى بركنار شدهء عثمان و بنى اميه فراهم شده بود,تكيه گاه معنوى نيز داشته باشند و از اين راه , عواطف دينى اعرابى را كه در مسير راه زندگى مى كردند تحريك كنند. از اين جهت , از عايشه و حفصه دعوت كردند كه رهبرى معنوى اين گروه را به عهده بگيرند و با آنان به سوى بصره حركت كنند.
درست است كه عايشه از لحظهء ورود به مكه پرچم مخالفت با على (ع ) را برافراشته بود, ولى هرگز براى اجراى نظر مخالف خود نقشه اى نداشت و هرگز در فكر او خطور نمى كردكه رهبرى لشگرى را بر عهده بگيرد و رهسپار بصره شود. لذا هنگامى كه زبير فرزند خود عبدالله را كه خواهر زادهء عايشه بود روانهء خانه او كرد, تا عايشه را براى قيام و رفتن به بصره تشويق كند. وى در پاسخ درخواست عبدالله گفت : من هرگز به مردم دستور قيام نداده ام . من به مكه آمده ام كه به مردم اعلام كنم كه امام آنان چگونه كشته شده است و اين كه گروهى , با اينكه خليفه را توبه دادند او را كشته اند, تا مردم خود بر ضد كسانى قيام كنند كه بر او شوريدند و او را كشتند و زمام امور را بدون مشورت به دست گرفتند.
عبدالله گفت : اكنون كه نظر تو دربارهء على و قاتلان عثمان چنين است چرا از مساعدت و كمك بر ضد على باز مى نشينى ؟ در حالى كه گروهى از مسلمانان آمادگى خود را براى قيام اعلام كرده اند. عايشه در پاسخ گفت : صبر كن در اين موضوع كمى فكر كنم . عبدالله از فحواى سخنان او احساس رضايت كرد. لذا در بازگشت به خانه , به زبير و طلحه وعده داده كه ام المؤمنين درخواست ما را اجابت كرد. و براى تحكيم مطلب , فرداى آن روز به نزد عايشه رفت و موافقت قطعى و صريح او را به دست آورد و براى ابلاغ آن منادى گروه , درمسجد و بازار, خروج عايشه را با طلحه و زبير اعلام كرد و بدين سان مسئلهء قيام بر ضد على (ع ) و انديشهء تصرف بصره قطعى شد.(19) طبرى متن نداى خروج كنندگان را چنين نقل مى كند:
آگاه باشيد كه ام المؤمنين و طلحه و زبير عازم بصره هستند. هر كس مى خواهد اسلام را عزيز گرداند و با كسانى كه خون مسلمانان را حلال شمرده اند نبرد كند و آن كس كه مى خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند با اين گروه حركت كند و هر كس مركب و هزينهء رفتن ندارد, اين مركب او و اين هزينهء مسافرت او .(20)
بازيگران صحنهء سياست براى تحريك بيشتر عواطف دينى مردم به سراغ حفصه همسر ديگر رسول خدا (ص ) نيز رفتند, وى گفت : من تابع عايشه هستم . اكنون آه او آماده ءمسافرت است , من نيز آمادگى خود را اعلام مى كنم . اما وقتى آمادهء رفتن شد برادرش عبدالله او را از مسافرت بازداشت و حفصه به عايشه پيام فرستاد كه : برادرم مرا از همراهى باشما جلوگيرى كرد.

پى‏نوشتها:‌


1- الامامة و السياسة, ج 1 صص 7069
2- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 1ص 7
3- الامامة و السياسة, ج 1 ص 89 وقعة صفين , ص 538
4- الامامة و السياسة, ج 1 ص 87
5- <لقا>يا آزاد شدگان كسانى هستند كه در جريان فتح مكه مورد عفو پيامبر اكرم (ص ) قرار گرفتند.
6- تاريخ طبرى , ج 3 ص 156.
7- مستدرك الوسائل , ج 3 ص 140.
8- نهج البلاغه , خطبهء 4.
9- نهج البلاغه , خطبهء 8.
10- همان , كلمات قصار شمارهء 198.
11 و 12 - تاريخ خلفا, طبع مصر, ج 1 ص 49.
13- تاريخ طبرى , ج 3 ص 163 الامامة و السياسة, ج 1 ص 49 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 1 صص 232ـ 231.
14- تاريخ طبرى , ج 3 ص 172.
15- تاريخ طبرى , ج 3 ص 166.
16- الجمل , صص 124ـ 123 و به نقل ابن قتيبه (خلفا, ص 56 وى 60هزار دينار در اختيار زبير و 40هزار دينار در اختيارطلحه نهاد..
17- الامامة و السياسة, ج 1 ص 55 تاريخ طبرى , ج 3 ص 166.
18- الجمل , ص 121.
19- الجمل , ص 123.
20- تاريخ طبرى , ج 3 ص 167.