نحوهء بيعت گرفتن از حضرت على (ع )
اين بخش از تاريخ اسلام از دردناكترين و تلخترين بخشهاى آن است كه دلهاى بيدار و
آگاه را سخت به درد مى آوردو مى سوزاند. اين قسمت از تاريه در كتابهاى دانشمندان
اهل تسنن به صورت كوتاه و فشرده و در كتابهاى علماى شيعه به صورت گسترده نوشته شده
است . شايد در ميان خوانندگان گرامى كسانى باشند كه بخواهند ماجراى تجاوز به خانه
ءوحى را از بزان محدثان و تاريخ نويسان اهل تسنن بشنوند. از اين جهت , اين بخش را
به اتكاى مدارك و مصادر آنان مى نويسيم تا افراد شكاك و دير باور نيز اين وقايع تلخ
را باور كند. در اين مقاله , ترجمهء آنچه را كه مورخ شهير ابن قتيبه دينورى در كتاب
<الامامة و السياسة>آورده است نقل مى كنيم و تجزيه و تحليل اين بخش را به بعد وا مى
گذاريم .
نويشندگان اهل تسنن اتفاق نظر دارند كه هنوز مدتى از بيعت سقيفه نگذشته بود كه
دستگاه خلافت تصميم گرفت كه از حضرت على (ع ) و عباس و زبير و ساير بنى هاشم نسبت
به خلافت ابوبكر اخذ بيعت كند تا خلافت وى رنگ اتحاد و اتفاق به خود بگيرد و در
نتيجه هر نوع مانع و مخالف از سر راه خلافت برداشته شود.
پس از حادثهء سقيفه , بنى هاشم و گروهى از مهاجران و علاقه مندان امام (ع ) به
عنوان اعتراض در خانهء حضرت فاطمه (س ) متحصن شده بودند. تحصن آنان در خانهء حضرت
فاطمه (س ), كه در زمان رسول خدا (ص ) از احترام خاصى برخوردار بود, مانع مى شد كه
دستگاه خلافت انديشهء يورش به خانهء وحى را در دماغ خود بپرورد و متحصنان را به زور
به مسجد بكشاند و از آنان بيعت بگيرد.
اما سرانجام علاقه به گسترش قدرت كار خود را كرد و احترام خانهء وحى ناديده گرفته
شد. خليفه , عمر را با گروهى مأمور كرد تا به هر قيمتى كه باشد متحصنان را از خانهء
حضرت فاطمه (ع ) بيرون بكشند و از همهء آنان بيعت بگيرند.وى با گروهى كه در ميان
آنان اسيد بن حضير و سلمة بن سلامة و ثابت بن قيس و محمد بن مسلمة به چشم مى خوردند
(1) رو به خانهء حضرت فاطمه (س ) آورد تا متحصنان را به بيعت با خليفه دعوت كند و
اگر به درخواست وى پاسخ مثبت نگفتند آنان را به زور از خانه بيرون كشيده , به مسجد
بياورند. مأمور خليفه در مقابل خانه با صداى بلند فرياد زد كه متحصنان براى بيعت با
خليفه هر چه زودتر خانه را ترك گويند. اما داد و فرياد او اثر نبخشيد و آنان خانه
را ترك نگفتند.
در اين هنگام مأمور خليفه هيزم خواست تا خانه را بسوزاند و آن را بر سر متحصنان
خراب كند. ولى يكى ازهمراهان او به پيش آمد تا مأمور خليفه را از اين تصميم باز
دارد و گفت : چگونه خانه را آتش مى زنى در حالى كه دخت پيامبر فاطمه در آنجاست ؟ وى
با خونسردى پاسخ داد كه بودن فاطمه در خانه مانع از انجام اين كار نمى تواند باشد.
در اين موقع حضرت فاطمه (س ) پشت در قرار گرفت و گفت :
جمعيتى را سرغ ندارم كه در موقعيت بدى همچون شما قرار گرفته باشند. شما جنازهء رسول
خدا (ص ) را در ميان ما گذاشتيد و از پيش خود دربارهء خلافت تصميم گرفتيد. چرا
حكومت خود را بر ما تحميل مى كنيد و خلافت را كه حق ماست به خود ما باز نمى
گردانيد؟
ابن قتيبه مى نويسد:
ابن بار مأمور خليفه از اخراج متحصنان منصرف شد و به حضور خليفه آمد و او را از
جريان آگاه كرد. خليفه كه مى دانست با مخالفت متحصنان , كه شخصيتهاى بارزى از
مهاجران و بنى هاشم بودند, پايه هاى حكومت او محكم واستوار نمى شود اين بار غلام
خود قنفذ را مأمور كرد كه برود و على (ع) را به مسجد بياورد. او نيز پشت درآمد و
على (ع ) را صدا زد و گفت : به امر خليفهء رسول خدا بايد به مسجد بياييد! وقتى امام
(ع ) اين جمله را از قنفذ شنيد گفت :چرا به اين زودى به رسول خدا دروغ بستيد؟
پيامبر (ص ) كى او را جانشين خود قرارداد تا وى خليفه رسول خدا (ص) باشد؟ غلام با
نوميدى بازگشت و جريان را به آگاهى خليفه رساند.
مقاومت متحصنان در برابر دعوتهاى پياپى دستگاه خلافت خليفه را سخت عصبانى و ناراحت
كرد. سرانجام عمر,براى دومين بار, با گروهى رو به خانهء حضرت فاطمه (س ) آورد
هنگامى كه دخت پيامبر (ص ) صداى مهاجمان راشنيد از پشت در با صداى بلند ناله كرد و
گفت :
پدر جان , اى پيامبر خدا, پس از درگذشت تو با چه گرفتاريهايى از جانب زادهء خطاب و
فرزند ابوقحافه مواجه شده ايم .
ّّناله هاى حضرت فاطمه (ع ) كه هنوز در سوگ پدر نشسته بود, چنان جانگداز بود كه
گروهى از آن جمعيت را كه همراه عمر آمده بودنداز انجام مأموريت حمله به خانهء زهرا
منصرف كرد و از همانجا گريه كنان بازگشتند.
اما عمر و گروهى ديگر, كه براى گرفتن بيعت از حضرت على (ع ) و بنى هاشم اصرار مى
ورزيدند, او را با توسل به زور از خانه بيرون آوردند و اصرار كردند كه حتماً با
ابوبكر بيعت كند. امام (ع ) فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهد شد؟ گفت : كشته خواهى
شد. حضرت على (ع) گفت : با چه جرأت بندهء خدا و برادر رسول اكرم (ص) را خواهيد كشت
؟
مقاومت سرسختانهء حضرت على (ع) در برابر دستگاه خلافت سبب شد كه او را به حال خود
واگذارند. امام (ع ) ازفرصت استفاده كرد و به عنوان تظلم , به قبر رسول خدا (ص)
نزديك شد و همان جمله اى را كه هارون به موسى (ع) گفته بود بر زبان آورد و گفت :
<يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى >(اعراف : 150
برادر! پس از درگذشت تو, اين گروه مرا ناتوان شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند.(2)
داورى تاريخ دربارهء هجوم به خانهء وحى
حوادث پس از سقيفه يكى از دردناكترين و تلخترين حوادث تاريخ اسلام و زندگانى
امير مؤمنان (ع ) است .واقع نمايى و رك گويى در اين زمينه موجب رنجش گروهى است كه
نسبت به مسببان و گردانندگان اين حوادث تعصب مى ورزند و حتى الامكان مى خواهند گردى
بر دامن آنان ننشيند و قداست و نزاهت آنان محفوظ بماند; چنانكه پوشاندن حقايق و
وارونه جلوه دادن حوادث يك نوع خيانت به تارخى و نسلهاى آينده محسوب است و هرگز يك
نويسندهء آزاد ننگ اين خيانت را بر خود نمى خرد و براى جلب نظر گروهى بر روى حقيقت
پا نمى گذارد.
بزرگترين حادثهء تاريخى پس از انتخاب ابوبكر براى خلافت موضوع هجوم بردن به خانهء
وحى و منزلت حضرت فاطمه (س ) است , به قصد آنكه متحصنان بيت حضرت فاطمه را براى اخذ
بيعت به مسجد بياورند. تشريح و ارزيابى صحيح اين موضوع مستلزم آن است كه به اتكاى
مصادر مطمئن در صحت يا سقم سه موضوع زير بحث كنيم و سپس دربارهء نتايج حادثه به
داورى بپردازيم . اين سه موضوع عبارتنداز:
1- آيا صحيح است كه مأموران خليفه تصميم گرفتند خانهء حضرت فاطمه (س ) را بسوزانند؟
در اين مورد تا كجاپيش رفتند؟
2- آيا صحيح است كه امير مؤمنان (ع ) را به وضع زننده و دلخراشى به مسجد بروند تا
از او بيعت بگيرند؟
3- آيا صحيح است كه دخت گرامى پيامبر (ص ) در اين حادثه از ناحيهء مهاجمان صدمه ديد
و فرزندى را كه در رحم داشت ساقط كرد؟
اين سه مورد از موارد حساس در اين حادثه است كه ما به اتكاى مصادر و مدارك
دانمشندان اهل سنت دربارهء آنهابه بحث مى پردازيم .
از تعاليم زنده و ارزندهء اسلام اين است كه هيج مسلمانى نبايد به خانهء كسى وارد
شود مگر اينكه قبلاً اذن بگيرد واگر صاحب خانه معذور بود و از پذيرفتن مهمان پوزش
خواست عذر او را بپذيرد و بدون اينكه برنجد از همانجا بازگردد(3)
قرآن مجيد, گذشته از اين دستور اخلاقى , هر خانه اى را كه در آن صبح و شام نام خدا
برده شود و او را پرستش كنندمحترم شمرده است .
<فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال >(نور:
36(4)
خداوند به تعظيم و تكريم خانه هايى فرمان داده است كه در آنها مردان پاكدامن , صبح
و شام , خدا را تسبيح وتقديس مى كنند.
احترام اين خانه ها به سبب عبادت و پرستشى است كه در آنها انجام مى گيرد و به
احترام رجال الهى است كه در آنهابه تسبيح و تقديس خدا مشغولند, و گرنه خشت و گل هيچ
گاه احترامى نداشته و نخواهد داشت .
از ميان همهء خانه هاى مسلمانان , قرآن كريم دربارهء خانهء پيامبر (ص ) به مسلمانان
دستور خاص مى دهد ومى فرمايد:
<يا ايها الذين آمنوا لا تدخلو بيوت النبى الا ان يوذن لكم >(احزاب : 53
مغاى افراد با ايمان به خانه هاى پيامبر بدون اذن وارد نشويد.
شكى نيست كه خانهء حضرت فاطمه (س ) از جملهء بيوت محترم و رفيعى است كه در آنجا
زهرا و فرزندان وى خدارا تقديس مى كردند. نمى توان گفت كه خانهء عايشه يا حفصه
خانهء پيامبر است , اما خانهء دخت والامقام وى , كه گراميترين زنان جهان است ,
يقيناً خانهء پيامبر (ص ) است .
اكنون ببينيم مأموران دستگاه خلافت احترام خانهء پيامبر (ص ) را تا چه حد رعايت
كردند. بررسى حوادث روزهاى نخست خلافت ثابت مى كند كه مأموران دستگاه خلافت همهء
اين آيات را زير پا نهاده , شئون خانهء پيامبر (ص ) را اصلاًرعايت نكردند. بسيارى
از تاريخنويسان اهل تسنن حادثهء حمله به خانهء وحى را به طور مبهم و برخى از آنان
تا حدى روشن نوشته اند.
طبرى كه نسبت به خلفا تعصب خاصى دارد فقط مى نويسد كه عمر با جمعيتى در برابر خانهء
زهرا (س ) آمد و گفت :
به خدا قسم , اين خانه را مى سوزانم يا اينكه متحصنان , براى بيعت , خانه را ترك
گويند.(5)
ولى ابن قتيبهء دينورى پرده را بالاتر زده , مى گويد كه خليفه نه تنها اين جمله را
گفت , بلكه دستور داد در اطراف خانه هيزم جمع كنند و افزود:
به خدايى كه جان عمر در دست اوست , يا بايد خانه را ترك كنيد يا اينكه آن را آتش
زده و مى سوزانم .
وقتى به او گفته شد كه دخت گرامى پيامبر (ص ), حضرت فاطمه (س ), در خانه است , گفت
: باشد.(6)
مؤلف <عقد الفريد>(7) گامى پيشتر نهاده , مى گويد:
خليفه به عمر مأموريت داد كه متحصنان را از خانه بيرون كند و اگر مقاومت كردند با
آنان بجنگد. از اين رو, عمرآتشى آورد كه خانه را بسوزاند. در اين موقع با فاطمه
روبرو شد. دخت پيامبر به او گفت : فرزند خطاب , آمده اى خانهء مارا به آتش بكشى ؟
وى گفت : آرى , مگر اين كه همچون ديگران با خليفه بيعت كنيد.
هنگامى كه به كتابهاى علماى شيعه مراجعه مى كنيم جريان را واضحتر و گوياتر مى يابيم
.
سليم بن قيس (8) در كتاب خود حادثهء هجوم به خانهء وحى را به طور مبسوط نگاشته ,
پرده از چهرهء حقيقت برداشته است . او مى نويسد:
أمور خليفه آتشى برافروخت و سپس فشارى به در آورد و وارد خانه شد, ولى با مقاومت
حضرت فاطمه (س )روبرو گرديد.(9)
عالم بزرگوار شيعه , مرحوم سيد مرتضى , بحث گسترده اى دربارهء حادثه كرده است . از
جمله , از حضرت صادق (ع ) نقل مى كند كه حضرت على (ع ) بيعت نكرد تا آنگاه كه دود
غليظى خانهء او را فرا گرفت .(10)
در اينجا دامن سخن را دربارهء نخستين پرسش از حادثه جمع مى كنيم و قضاوت را به
دلهاى بيدار واگذار مى كنيم ودنبال حادثه را به اتكاى مدارك اهل تسنن مى نگاريم .
چگونه حضرت على (ع ) را به مسجد بردند؟
اين بخش از تاريخ اسلام همچون بخش پيش تلخ و دردناك است زيرا هرگز تصور نمى
رفت كه شخصيتى مانند حضرت على (ع ) را به وضعى به مسجد ببرند كه چهل سال بعد,
معاويه آن را به صورت طعن و انتقاد نقل كند. وى درنامهء خود به اميرالمؤمنين (ع
) پس از يادآورى مقاومت امام (ع ) در برابر دستگاه خلافت چنين مى نويسد:
... تا آنجا كه دستگاه خلافت تو را مهار كرده و همچون شتر سركش براى بيعت به
طرف مسجد كشاندند.(11)
امير مؤمنان در پاسخ نامهء معاويه , تلويحاً, اصل موضوع را مى پذيرد و آن را
نشانهء مظلوميت خود دانسته , مى گويد:
گفتى كه من به سان شتر سركش براى بيعت سوق داده شدم . به خدا سوگند, خواستى از
من انتقادكنى ولى در واقع مرا ستودى و خواستى رسوايم كنى اما خود را رسوا كردى
. هرگز بر مسلمانى ايراد نيست كه مظلوم واقع شود.(12)
ابن ابى الحديد تنها كسى نيست كه جسارت به ساحت قدس امام (ع ) را نقل كرده است
,بلكه پيش از او ابن عبد ربّه در <عقدالفريد>(ج 2 ص 285 و پس از وى مؤلف) در ج
1 ص 128 نيز آن را نقل كرده اند.
شگفت اينجاست كه ابن ابى الحديد هنگامى كه به شرح نامهء بيست و هشتم امام (ع )
در نهج البلاغه مى رسد نامهء آن حضرت و نامهء معاويه را نقل مى كند و در صحت
ماجرا ترديد نمى كند, ولى در آغاز كتاب , هنگامى كه شرح خطبه ءبيست و ششم را به
پايان مى برد, اصل واقعه را انكار كرده مى گويد: اين نوع مطالب را تنها شيعه
نقل كرده و از غير آنان نقل نشده است . (13)
جسارت به ساحت حضرت زهرا (س )
سومين پرسش اين بود كه آيا در ماجراى بيعت گرفتن از حضرت على (ع ) به دخت گرامى
پيامبر نيز جسارتى شد وصدمه اى رسيد يا نه ؟
از نظر دانشمندان شيعه پاسخ به اين سؤال ناگوارتر از پاسخ به دو سؤال گذشته است .
زيرا هنگامى كه مى خواستندحضرت على (ع ) را به مسجد ببرند با مقاومت حضرت فاطمه (ع
) روبرو شدند و حضرت فاطمه براى جلوگيرى از بردن همسر گراميش صدمه هاى روحى و جسمى
بسيار ديد كه زبان و قلم ياراى گفتن و نوشتن آنها را ندارد.(14)
ولى دانشمندان اهل تسنن براى حفظ موقعيت خلفا از بازگو كردن اين بخش از تاريخ
خوددارى كرده اند و حتى ابن ابى الحديد در شرح خود آن را از جمله مسائلى دانسته است
كه در ميان مسلمانان تنها شيعه آن را نقل كرده است .(15)
دانشمندان بزرگوار شيعه مرحوم سيد مرتضى مى گويد:
در آغاز كار محدثان و تاريخنويسان از نقل جسارتهايى كه به ساحت دخت پيامبر اكرم
وارد شد امتناع نمى كردند واين مطلب در ميان آنان مشهور بود كه مأمور خليفه با فشار
در خانه را بر حضرت فاطمه (س ) زد و او فرزندى را كه دررحم داشت سقط كرد وقنفذ, به
امر عمر, زهرا (س ) را زير تازيانه گرفت تا دست از حضرت على (ع ) بردارد. ولى بعدها
ديدند كه نقل اين مطالب با مقام و موقعيت خلفا سازگار نيست و از نقل آنها خوددارى
كردند.(16)
گواه گفتار سيد مرتضى اين است كه , به رغم عنايتها و كنترلهاى بسيار, باز هم اين
جريان در برخى از كتابهاى آنان به چشم مى خورد. شهرستانى از ابراهيم بن سيار معروف
به غطام , رئيس معتزله , نقل مى كند كه وى مى گفت :
عمر در ايام اخذ بيعت در را بر پهلوى فاطمه زد و او بچه اى را كه در رحم داشت سقط
كرد. و نيز فرمان داد كه خانه را با كسانى كه در آن بودند بسوزانند, در حالى كه در
خانهء جز على و فاطمه و حسن و حسين (ع ) كسى ديگر نبود.(17)
مقام حضرت زهرا (س ) بالاتر از مقام زينب دختر پيامبر (ص ) است
ابو العاص شوهر زينب دختر پيامبر اكرم (ص ) در جنگى از طرف مسلمانان به
اسارت در آمد, ولى بعداً مانند اسيران ديگر آزاد شد. ابو العاص به پيامبر(ص )
وعده داد كه كه پس از مراجعت به مكه وسايل مسافرت دختر پيامبر رابه مدينه فراهم
سازد. پيامبر (ص) به زيد بن حارثه و گروهى از انصار مأموريت داد كه در هشت ميلى
مكه توقف كنند وهر وقت كجاوهء زينب به آنجا رسيد او را به مدينه بياورند. قريش
از خروج دختر پيامبر از مكه آگاه شد و گروهى تصميم گرفتند كه او را از نيمه راه
باز گردانند. جبار بن الاسود با جمعى خود را به كجاوهء زينب رسانيد و نيزهء خود
را بر كجاوه كوبيد. در اثر اين ضربه زينب كودكى را كه در رحم داشت سقط كرد و به
مكه بازگشت . پيامبر (ص) از شنيدن اين خبرسخت ناراحت شد, به حدى كه در فتح مكه
خون او را مباح شمرد.
ابن ابى الحديد مى گويد: من اين مطلب را بر استادم ابوجعفر خواندم . فرمود:
هرگاه پيامبر خون كسى را كه دخترش زينب را ترسانيد و او سقط جنين كرد مباح
شمرد, اگر زنده بود خون كسانى را كه دخترش فاطمه را ترسانيده و او فرزندخود
محسن را سقط كرد حتماً مباح مى شمرد.(18)
حكومت مردم بر مردم
كسانى كه مى خواهند خلافت خلفا را با شكل <حكومت مردم بر مردم >و يا اصل <مشاوره
>توجيه كنند يكى از دوگروه زير هستند:
1 گروهى كه پيوسته مى خواهند اصول اسلامى را با افكار روز و موازين علمى كنونى
تطبيق دهند و از اين طريق توجه غربيان و غرب زدگان را به اسلام جلب كنند و چنين
القا نمايند كه حكومت مردم بر مردم زاييدهء فكر جديدنيست بلكه چهارده قرن پيش اسلام
داراى چنين طرحى بوده است و پس از درگذشت پيامبر (ص ) ياران وى اين طرح را در
انتخاب خليفه اجرا كرده اند.
اين گروه , هر چند با نيت پاك در اين راه گام بر مى دارند, ولى متأسفانه در مسائل
اسلامى رنج تحقيق به خودنمى دهند و به متخصصان نيز مراجعه نمى كنند و به يك رشته
منقولات بى اساس و ظواهر فريبنده اكتفا كرده اند و درنتيجه قيل و قال بپا مى كنند.
2 گروهى كه به عللى از تشيع و روحانيت عقده هايى دارند و احياناً بر اثر تحريكات
مرموز تمايلات سنى گرايى پيدا كرده اند و به جاى مبارزه با انواع مفاسد اخلاقى و
كجرويهاى عقيدتى به جان جوانان مؤمن ولى ساده لوح افتاده اند و اعتقاد آنان را نسبت
به اصول تشيع سست مى كنند.
اشتباهات گروه نخست قابل جبران است . آنان با ارائه مدارك صحيح و قابل اعتماد از
اشتباهات خود بر مى گردند.لذا بدگويى از آنان بسيار نارواست و بهترين خدمت به آنها
اين است كه پيوسته با ايشان در ارتباط باشيم و رابطهء فكرى و علمى خود را با آنان
قطع نكنيم .
ولى اصلاح و هدايت گروه دوم دشوار است . زيرا علاوه بر اينكه عقده اى هستند, اطلاع
كافى و درستى هم از دين ندارند. لذا كوشش براى هدايت آنان غالباً بى فايده است .
آنچه مهم است اين است كه ترتيبى داده شود كه جوانان ساده لوح و كم اطلاع به دام
آنان نيفتند و اگر چنين شد كوشش شود كه هر چه زودتر اشكالات و شبهات از دل آنان
زدوده شود.
آيا عقل و شرح اجازه مى دهد كه مأموران حزب حاكم , به زور سرنيزه , به خانه اى يورش
آورند و متحصنان در آن خانه را به مسجد بكشند و از آنان بيعت بگيرند؟
آيا معنى دموكراسى همين است كه رئيس حزب حاكم گروهى را مأمور كند كه از افراد مخالف
يا بى طرف جبراًبيعت بگيرند و اگر حاضر به بيعت نشوند با آنان بجنگند؟
تاريخ گواهى مى دهد كه بيش از همهء اعضاى حزب حاكم , عمر براى اخذ بيعت و گردآورى
آراى بيشتر اصرارمى ورزيد و در اين راه تا حد جنگ پيش مى رفت .
ّّزبير از جمله متحصنان خانهء حضرت فاطمه (ع ) بود و هنوز در ارتباط وى با خاندان
رسالت تيرگى رخ نداده بود.هنگامى كه فشار مأموران به متحصنان خانهء دخت گرامى
پيامبر افزايش يافت , زبير با شمشير برهنه از خانه بيرون آمد وگفت : هرگز بيعت نمى
كنم . نه تنها بيعت نمى كنم , بلكه بايد همه با على بيعت كنيد.
زبير از قهرمانان نامى اسلام و مردى دلاور و شمشير زنى ماهر بود و ضربات شمشير او
در ميان ديگر ضربات شناخته مى شد. از اين رو, مأموران احسا خطر كردند و با يورش
دسته جمعى شمشير از دست او گرفتند و از يك خونريزى بزرگ جلوگيرى كردند.
علت آن همه اصرار و به اصطلاح فداكارى عمر چه بود؟ آيا به راستى عمر با نيت پاك در
اين ميدان گام برمى داشت يا اينكه يك نوع توافق و به اصطلاح قرار و مدار ميان او و
ابوبكر به عمل آمده بود؟
امير مؤمنان (ع ) در همان موقع كه تحت فشار مأموران دستگاه خلافت قرار گرفته بود و
پيوسته تهديد به قتل مى شد, رو به عمر كرد و گفت :
عمر, بدوش كه نيمى از آن مال توست و مركب خلافت را براى ابوبكر محكم ببند تا فردا
به تو بازش گرداند.(19)
اگر به راستى اخذ بيعت براى ابوبكر بنا بر اصول دموكراسى صورت پذيرفته بود مصداق <و
امرهم شورى بينهم >بوده است , چرا وى در آخرين لحظات زندگى آرزو مى كرد كه اى كاش
سه كار را انجام نمى داد:
1- اى كاش احترم خانهء فاطمه را حفظ مى كرد و فرمان حمله به آن را صادر نمى كرد,
حتى اگر در راه به روى مأموران او مى بست .
2- اى كاشر در روز سقيفه بار خلافت را به دوش نمى كشيد و آن را به عهدهء عمر و
ابووعبيده مى گذارد و خود مقام معاونت و وزارت را مى پذيرفت.
3- اى كاش اياس بن عبدالله معروف به <الفجاة>را نمى سوزاند.(20)
اسف آور است كه شاعر معروف معاصر, محمد حافظ ابراهيم مصرى كه در سال 1351هجرى
درگذشته است , درقصيدهء <عمريه >خود به مدح خليفهء دوم برخاسته , او را به جهت
جسارت و اهانتى كه به حضرت فاطمه (س ) رواداشته ستوده است :
و قول لعلى قالها عمراكرم بسامعها اعظم بملقيها
حرقت دارك لا ابقى عليك بهاان لم تبايع و بنت المصطفى فيها
ما كان غير ابى حفص يفوه بهاامام فارس عدنان و حاميها(21)
به يادآر سخنى را كه عمر به على گفت . گرامى دار شنونده را; بزرگ دار گوينده را. به
على گفت اگر بيعت نكنى خانه ءتو را مى سوزانم و اجازه نمى دهم در آنجا بمانى . و
اين سخن را در حالى گفت كه دختر حضرت محمد مصطفى درخانه بود.
اين سخن را جز عمر كسى ديگر نمى توانست بگويد. در مقابل شهسوار عرب عدنان و حامى آن
.
اين شاعر دور از شعور مى خواهد جنايتى را كه عرش الهى از آن مى لرزد از مفاخر خليفه
بشمارد! آيا اين افتخاراست كه بگوييم كه دختر گرامى پيامبر كمترين احترامى نزد عمر
نداشت و او حاضر بود كه به منظور اخذ رأى بيشتربراى ابوبكر خانه و دختر پيامبر (ص )
را بسوزاند؟
و خنده آور است كه صاحب <عقد الفريد>نقل كرده است هنگامى كه على (ع ) را به مسجد
آوردند خليفه به وى گفت : آيا فرمانروايى ما را ناخوش داشتى ؟ و على (ع) گفت :
هرگز; بلكه با خود پيمان بسته بودم كه پس از درگذشت رسول خدا (ص ) ردا بر دوش
نيفكنم تا قرآن را جمع كنم و از اين رو از ديگران عقب ماندم ! و سپس بيعت كرد. (22)
در حالى كه خود او و ديگران از عايشه نقل مى كنند كه تا مدت شش ماه كه حضرت فاطمه
(ع ) زنده بود على (ع ) بيعت نكرد و پس از درگذشت او بود كه دست بيعت به خليفه
داد.(23)
اما نه تنها حضرت على (ع ) بيعت نكرد و سخنان او در نهج البلاغه گواه روشن اين
واقعيت است , بلكه گروهى كه به نام آنها در تشريح حادثهء سقيفه آشنا شديم نيز با
خليفه بيعت نكردند و سلمان , كه بزرگترين حامى ولايت حضرت على (ع ) بود, دربارهء
خلافت ابوبكر چنين گفت :
به خلافت كسى تن داديد كه تنها از نظر سن بزرگتر از شماست و اهل بيت پيامبر خود را
ناديده گرفتيد. حال آنكه اگر خلافت را از محور خود خارج نمى كردند هرگز اختلافى
پديد نمى آمد و همه از ميوه هاى گواراى خلافت (حق ) بهره مند مى شديد.(24)
پىنوشتها:
1 .
نام اين افراد را
ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه (ج 2 ص 50 آورده است .
2 .
الامامة و السياسة, ج 1 صص 13ـ 12
3 . سورهء نور, آيات 27و 28 <يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى
تستانسوا...>.
4 . بسيارى از مفسران مى گويند كه مقصود از بيوت عمان مساجد است , در صورتى كه مسجد
يكى از مصاديق بيت است نه مصداق منحصر به فرد آن.
5 . تاريخ طبرى , ج 3 ص 202 چاپ دايرةالمعارف . عبارت طبرى چنين است : ترى عمر بن
خطاب منزل على فقال : لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعة. ابن ابى الحديد در شرح
خود (ج 2 ص 56 اين جمله را از كتاب سقيفهء جوهرى نيز نقل كرده است .
6 . الامامة و السياسة, ج 2 ص 12 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 1 ص 134 اعلام
النساء, ج 3 ص 1205
7 . ابن عبد ربه اندلسى , متوفاى سال 495هجرى . عبارت وى چنين است :
بعثت اليهم ابوبكر عمر بن خطاب ليخرجهم من بيت فاطمه و قال له ان ابوا فقاتلهم .
فاقبل بقبس من النار على ان يضرم عليهم الدار. فلقيته فاطمة فقالت يا بن الخطاب
اجئت لتحرق دارنا؟ قال : نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه الامة ; عقد الفريد, ج 4 ص
260 همچنين ر.كظ تاريخ ابى الفداء, ج 1 ص 156و اعلام النساء, ج 3 ص 1207
8 . سليم بن قيس كوفى از تاريعن به شمار مى رود. عصر امير مؤمنان و امام حسين و حضرت
سجاد (ع ) را درك كرده و دردوران حكومت حجاج (حدود سال 90هجرى قمرى ) درگذشت است .
كتاب او به نام اصل سليم يكى از اصول معتبر شيعه است
9 . اصل سليم , ص 74 طبع نجف اشرف .
10 . و الله ما بايع على حتى راى الدخان قد دخل بيته ; تلخيص الشافى , ج 3 ص 76
11 . متن نامهء معاويه را ابن ابى الحديد
در شرح خود (15 ص 186) نقل كرده است .
12 . نهج البلاغه , نامهء 28
13 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 2 ص 60
14 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 14 ص 192
15 . از ميان كتابهاى شيعه كتاب سليم بن قيس مشروح جريان را (را صفحهء 74به بعد)
آورده است .
16 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 2 ص 60
17 . تلخيص الشافى , ج 3 ص 76 شافى نوشتهء سيد مرتضى است كه شيخ طوسى آن را تلخيص
كرده است .
18 . ملل و نحل , ج 2 ص 95
19 . السياسة و الامامة, ج 1 ص 12 در خطبهء
شقشقيه نيز قريب به اين مضمون را مى فرمايد: <لشد ما تشطرا ضرعيها...>.
20 . تاريخ طبرى , ج 3 ص 236و شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 2 ص 463
21 . ديوان شاعر نيل , ج 1 ص 84
22 . عقد الفريد, ج 4 ص 260
23 . همان .
24 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 2 ص 69