فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۸ -


قهرمان بى نظير جنگ بدر

نعره هاى جگر خراش مردى به نام ضمضم كه گوشهاى شتر خود را بريده , بينى آن را شكافته , جهازش را برگردانده , ارونه نهاد بود, توجه قريش را به خود جلب كرد. او در حالى كه پيراهن خود را از جلو و عقب چاك زده , بر پشت شترى كه خون از گوش و دماغ آن مى چكيد ايستاده بود و فرياد مى زد: مردم ! شترانى كه حامل نافهء مشكند از طرف محمد و ياران او در خطرند. آنان مى خواهند همهء آنها را در سرزمين <بدر>مصادره كنند. به فرياد برسيد! يارى كنيد!
ناله ها و استغاثه هاى پياپى او سبب شد كه تمام دلاوران و جوانان قريش خانه و محل كار و كسب خود را ترك گويندو دور او را بگيرند. وضع رقت بار شتر وزارى و التماس ضمضم عقل را از سر مردم ربود و زمام كار را به دست احساسات سپرد. اكثر مردم تصميم گرفتند كه شهر مكه را براى نجات كاروان قريش به سوى بدر ترك كنند.
پيامبر عاليقدر برتر و بالاتر از آن بود كه به مال و منال كسى چشم بدوزد و اموال گروهى ارا بى جهت مصادره كند.اما چه شده بود كه وى چنين تصميمى گرفته بود؟
انگيزهء رسول اكرم (ص ) براى اين كار دو چيز بود:
1 قريش بدانند كه راههاى بازرگانى آنها در اختيار نيروهاى اسلام قرار گرفته است و اگر آنان از نشر و تبليغ اسلام مانع شوند و آزادى بيان را از مسلمانان سلب كنند شريانهاى حياتى آنان به وسيلهء نيروهاى اسلام بريده خواهد شد.زيرا گوينده هر قدر قوى باشد و هر چه اخلاص واستقامت ورزد, تا از آزادى بيان و تبليغ برخوردار نشود به طورشايسته نخواهد توانست انجام وظيفه كند.
در محيط مكه , قريش بزرگترين مانع براى تبليغ اسلام و توجه مردم به آيين يكتاپرستى بودند. آنان به تمام قبايل اجازه مى دادند كه در ايام حج وارد مكه شوند, ولى رهبر عاليقدر اسلام و مسلمانان از ورود به مكه و حوالى آن كاملاًممنوع بودند و حتى اگر بر او دست مى يافتند او را مى كشتند. در صورتى كه در ايام حج مردم از تمام نقاط حجاز دراطراف خانهء خدا گرد مى آمدند و اين ايام بهترين فرصت براى تبليغ توحيد و آيين پاك الهى بود.
2 گروهى از مسلمانان كه به عللى نتوانسته بودند مكه را به عزم مدينه ترك كنند پيوسته مورد آزار قريش بودند و اموال آنان و كسانى كه مهاجرت كرده بودن اما موفق به انتقال دارايى خود نشده بودن همواره از طرف قژيش تهديدمى شد. پيامبر (ص ) با اقدام به مصادرهء كالاى كاروان قريش مى خواست گوشمالى سختى به آن گروه بدهد كه هر نوع آزادى را از مسلمانان سلب كرده بودن و پيوتسه به آنان آزار و اذيت روا مى داشتند و در مصادرهء اموالشان پروايى نداشتند.
از الين جهت , پيامبر در ماه رمضان سال دوم هجرى با 313نفر براى مصادرهء اموال و كالاهاى كاروان قريش ازمدينه خارج شد و در كنار چاههاى بدر توقف كرد. كاروان بازرگانى قريش از شام به سوى مكه باز مى گشت و در مسيرخود از دهكدهء بدر عبور مى كرد.
ابوسفيان سرپرست كاروان كه از تصميم پيامبر آگاه شده بود موضوع را به سران قريش در مكه به وسيلهء ضمضم گرزاش داد و او را براى ابلاغ پيام خويش به سران قريش اجير كرد تا به كمك كاروان بشتابند. صحنه اى كه ضمضم پديد آورد سبب شد كه دلاوران و جنگجويان قريش براى نجات كاروان برخيزند و از طريق نبرد به كار پايان دهند.
قريش با نهصد نفر نظامى كار آزموده و جنگ ديده و مجهزا با مدرنترين اسلحهء روز به سوى بدر حركت كردند, اماپيش از رسيدن به مقصد به وسيلهء فرستادهء ديگر ابوسفيان آگاه شدند كه كاروان مسير خود را عوض كرده , از يك راه انحرافى از تيررس مسلمانان خارج شد, خود را نجات داده است . با اين وصف , آنان براى سركوبى اسلام جوان به راه خود ادامه داد و بامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرى از پشت تپه اى به دشت بدر سرازير شدند.
مسلمانان در گذرگاه شمالى بدر در سرازيرى دره (العدوة الدنيا) (1) موضع گرفته , در انتظار عبور كاروان بودند كه ضمرى قرواــپ ن ناگهان گزارش رسيد كه دلاوران قريش براى حفظ كالاهاى بازرگانى از مكه خارج شده اند و در نقطهء مرتفى دره <العدوةالقصوى >(2) فرود آمده اند.
پيام پيامبران با انصار, پيام دفاعى بود نه جنگى . آنان با پيامبر در عقبه تعهد كرده بودن كه اگر دشمن بر مدينه يورش آورد از وجود پيامبر دفاع كنند نه اينكه با دشمن او در بيرون مدينه بجنگند. لذا رسول اكرم (ص ) در يك شوراى نظامى كه مركب از جوانان انصار و گروهى از مهاجران بود به نظر خواهى عمومى مبادرت كرد. نظراتى كه در اين شورا مطرح شد از يك سو شجاعت و سلحشور عده اى و از سوى ديگر جبن و زبونى عدهء ديگرى را منعكس ساخت .
نخست ابوبكر برخاست و گفت :
بزرگان و دلاوران قريش در تجهيز اين ارتش شركت جسته اند و هيچ گاه قريش به آيينى ايمان نياورده اند و لحظه اى خوار و ذيل نشده اند. ما هرگز با آمادگى كامل بيرون نيامده ايم (3). يعنى مصلحت اين است كه از اين راه به سوى مدينه باز گرديم .
عمر نيز برخاست و سخنان دوست خود را بازگو نمود.
در اين هنگام مقداد برخاست و گفت :
به خدا سوگند ما همچون بنى اسرائيل نيستيم كه به موسى بگوييم : <اى موسى تو و پروردگارت برويد جهاد كنيد وما در اينجا نشسته ايم >. ما عكس آن را مى گوييم . تو در ظل عنايات پروردگار خود جهاد كن , ما نيز در ركاب تو نبردمى كنيم .
طبرى مى نويسد: هنگامى كه مقداد برخاست سخن بگويد چهرهء پيامبر از خشم (نسبت به سخنان دو نفر گذشته )بر افروخته بود, ولى وقتى سخنان مقداد با نويد كمك به پايان رسيد چهرهء آن حضرت باز شد .(4)
سعد معاذ نيز برخاست و گفت :
هرگاه شما گام در اين دريا (اشاره به بحرا احمر) نهيد ما نيز پشت سرتان گام در آن مى گذاريم . به هر نقطه اى كه مصلحت مى دانيد ما را سوق دهيد.
در اين موقع آثار سرور و خرسندى در چهرهء پيامبر آشكار شد و به عنوان نويد به آنان گفت : من كشتارگاه قريش رامى نگرم . سپس سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر (ص ) به راه افتاد و در نزديكى آبهاى بدر موضع گرفت .

كتمان حقيقت

گروهى از تاريخ نويسان , مانند طبرى و مقريزى , كوشيده اند كه چهرهء حقيقت را با پردهء تعصب بپوشانند و حاضرنشده اند متن گفتگوى شيخين را با پيامبر (ص ) به نحوى كه واقدى در مغازى خود آورده است نقل كنند, بلكه مى گويند: ابوبكر برخاست و نيكو سخن گفت و همچنين عمر برخاست و نيكو حرف زد!
ثولى بايد از اين دو نويسندهء نامى تاريخى پرسيد كه هرگاه آنان در آن شورانيكو سخن گفته اند چرا از نقل متن سخنان آنان سر باز مى زنند, در صورتى كه مذاكرهء مقداد و سعد را با تمام جزئيات نقل مى كنند؟ اگر آنان نيكو سخن گفتند چراچهرهء پيامبر از سخنان آنان درهم شد, چنانكه طبرى خود به آن تصريح مى كند؟
اكنون وقت آن رسيده است كه موقعيت حضرت على (ع ) را در اين نبرد بررسى كنيم .

صفوف حق و باطل در برابر هم

صف آرايى مسلمانان و دلاوران قريش آغاز شد و چند حادثهء كوچك آتش جنگ را شعله ور كرد. در آغاز, نبردهاى تن به تن در گرفت . سه نفر به نامهاى عتبه پدر هند (همسر ابوسفيان ) و برادر بزرگ او شيبه و وليد فرزند عتبه غرش كنان به وسط ميدان آمده و هماورد طلبيدند. نخست سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند و خودرا معرفى كردند, اما دلاوران مكه از جنگ با آنان خوددارى كردند و فرياد زدند: <يا محمد اخرج الينا اكفاءنا من قومنا>يعنى افرادى كه از اقوام ما و همشأن ما باشند براى جنگ با ما بفرست . رسول خدا به عبيدة بن حارث بن عبد المطلب و حمزه و على (ع ) دستور داد برخيزند و پاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عاليقدر اسلام با صورتهاى پوشيده روانه ءرزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفى كردند و عتبه هر سه را براى مبارزه پذيرفت و گفت : همگى همشأن ماهستيد.
در اينجا برخى از مورخان , مانند واقدى , مى نويسند:
هنگامى كه سه جوان از دلاوران انصار آمادهء رفتن به ميدان شدند خود پيامبر آنان را از مبارزه با داشت و نخواست كه در نخستين نبرد اسلام انصار شركت كنند و ضمناً به همهء افراد رسانيد كه آيين توحيد در نظر وى به قدرى ارجمنداست كه حاضر شده است عزيزترين و نزديكترين افراد خود را در اين جنگ شركت دهد. از اين حيث رو كرد به بنى هاشم و گفت : برخيزيد و با باطل نبرد كنيد; آنان مى خواهند نور خدا را خاموش سازند.(5)
برخى مى گويند در اين نبرد هر يك از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت . جوانترين آنان على (ع ) با وليددايى معاويه , متوسط آنان , حمزه , با عتبه جد مادرى معاويه , و عبيده كه پيرترين آنان بود با شيبه شروع به نبرد كردند. ولى ابن هشام مى گويد كه شبيه هماورد حمزه و عتبه طرف نبرد عبيده بوده است (6). اكنون ببينيم كدام يك از اين دو نظر صحيح است . با در نظر گرفتن دو مطلب حقيقت روشن مى شود:
1 مورخان مى نويسند كه على و حمزه هماوردان خود را در همان لحظه هاى نخست به خاك افكندند, ولى ضربات ميان عبيده و هماورد او رد و بدل مى شد و هر يك ديگرى را مجروح مى كرد و هيچ كدام بر ديگرى غالب نمى شد. على و حمزه پس از كشتن رقيبان خود به كمك عبيده شتافتند و طرف نبرد او را كشتند.
2 امير مؤمنان در نامه اى كه به معاويه مى نويسد چنين يادآورى مى كند:<و عندى السيف الذى اعضضته بجدك وخالك و اخيك فى مقام واحد> (7) يعنى شمشيرى كه من آن را در يك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاويه ) و
دايى تو (وليد فرزند عتبه ) و برادرت (حنظله ) فرود آوردم در نزد من است . يعنى هم اكنون نيز با آن قدرت مجهزهستن .
و در جالى ديگر مى فرمايد: <قد عرفت مواقع نضالها فى اخيك و خالك و جدك و ما هى من الظالمين ببعيد>(8)
يعنى تو اى معاويه مرا با شمشير مى ترسانى ؟ حال آنكه از جايگاههاى فرود آمدن شمشير من بر برادر و دايى و جدخود آگاه هستى و مى دانى كه همه را در يك روز از پاى در آوردم .
از اين دو نامه به خوبى استفاده مى شود كه حضرت امير (ع ) در كشتن جد معاويه دست داشته است و از طرف ديگر مى دانيم كه حمزه على هر كدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاكت رسانده اند. هرگاه حمزه طرف جنگ عتبه (جد معاويه ) باشد ديگر حضرت امير نمى تواند بفرمايد: <اى معاويه جد تو زير ضربات شمشير من از پاى درآمد>به ناچار بايد گفت كه شبيه طرف نبرد حمزه بود و عتبه هماورد عبيده بوده است كه حمزه و حضرت على پس از كشتن مبارزان خود به سوى او رفتند و او را از پاى درآوردند.

پى‏نوشتها:‌


1 . سورهء انفاق , آيهء 42
2 . سورهء انفاق , آيهء 42
3 . مغازى واقدى , ج 1 ص 48
4 . تاريخ طبرى , ج 2 ص 140 به نقل از عبدالله بن مسعود.
5 . نهج البلاغه , نامهء 64
6 . مغازى واقدى , ج 1 ص 62
7 . سيرهء ابن هشام , ج 1 ص 625
8 . نهج البلاغه , نامهء 28