دوستى در كلام اميرالمؤمنين على (ع)

جعفر شيخ الاسلامي

- ۲ -


نشانه هاى دوست و راه هاى شناخت

آينه هم خوبى ها را نشان مى دهد و هم بدى ها را، دوست خوب نيز چنين است. آنيه خوبى و بدى را به همان مقدار كه هست نشان مى دهد، دوست خوب نيز چنين است. آينه خوبى و بدى ما را به خودمان نشان مى دهد، دوست خوب نيز چنين است. وقتى در آينه عيب خود را مى بينيم بدون ناراحتى آن را برطرف مى كنيم، اگر دوست ما عيبمان را گفت بى هيچ ملالى از او تشكر مى كنيم.

اگر جلو آينه قرار نگيريم عيب هاى خودمان را نمى بينيم. دوست خوب از دوستش مى خواهد كه عيب هايش را به او بگويد.

در زمينه ى نشانه هاى دوست و راه هاى شناخت آن، رهنودها و سفارش هاى فراوانى در قرآن و كلام معصومين عليهم السلام وجود دارد. خداوند در قرآن مى فرمايد: با كسانى شكيبايى "و انس و دوستى" داشته باش كه صبح و شام به ياد خداوند هستند. [ كهف "18" آيه 28. ]

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: با كسى دوست شويد كه ديدار او شما را به ياد خدا اندازد، مايه ى افزونى دانش شما گردد و عمل او شما را به ياد آخرت بيندازد. [ امالى طوسى، ج 1. ]

امام صادق عليه السلام به كسى كه از حقوق مسلمان بر ديگرى سوال كرده بود فرمود:

هفت حق است كه واجب است و اگر يكى از اين حقوق از دست برود و رعايت نگردد، انسان نافرمانى خدا را نموده است.

راوى عرض كرد: قربانت گكردم آن حقوق چيست؟

حضرت فرمود: من دوست تو هستم، مى ترسم آن حقوق را زير پا بگذارى و حفظ نكنى، بدانى و عمل نكنى.

عرض كرد: به خدا پناه مى برم.

حضرت فرمود: كمترين حقى كه مسلمان نسبت به تو دارد اين است كه براى او دوست بدارى آنچه براى خودت دوست دارى و بد بدانى آنچه را براى خود بد مى دانى. حق دوم اين است كه مواظب باشى او را عصبانى نكنى و سعى كنى او را خشنود سازى و دستورش را اطات نمايى. حق سوم اين كه با بدن و مال و زبان و دست و پا به او كمك نمايى. حق چهارم آن كه راهنما و آيينه اش باشى. حق پنجم اين است كه تو سير نباشى و او گرسنه باشد، سيراب نباشى و او تشنه باشد، پوشيده نباشى و او عريان باشد. حق ششم آن است كه اگر تو خادم دارى اما دوست تو ندارد، بايد خدمتگزارت را بفرستى لباس هاى او را بشويد، برايش غذا تهيه كند و رختخوابش را پهن نمايد. حق هفتم اين است كه سوگندش را بپذيرى، دعوتش را قبول كنى و هر گاه بيمار شد به عيادتش بروى. به تشييع جنازه اش حاضر شوى و هر گاه فهيمدى حاجتى دارد قبل از اين كه بگويد آن را انجام دهى و وى را ناگزير نكنى كه انجام آن كار را از تو درخواست كند.

وقتى اين حقوق را رعايت كردى و دوستى شما برقرار گرديده است. [ اصول كافى، ج 2، ص 169. ]

آيينه حديث

شناخت دوست: فى الضيق يتبين حسن مواساه الرفيق [ غرر الحكم، ج 2، ص 512، ح 31. ] خوش رفتارى به گاه تنگى و سختى پديدار مى گردد.

راه شناسايى: فى الضيق و الشده يظهر حسن الموده [ همان، ص 514، ح 69. ] در تنگى و سختى، خوبى محبت و دوستى پديدار مى گردد.

دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى .

عند كثره الافضال و شده الاحتمال الخلاله [ غرر الحكم، ج 2، ص 490، ح 19. ] دوستى به هنگام بسيارى بخشش ها و سختى تحمل ها و بردبارى ها "از دوست" محقق مى گررد.

عند نزول الشدائد يخرب حفاظ الاخوان [ همان، ص 489، ح 6. ] به هنگام فرود آمدن سختى ها بنيان نگهدارى برادران، ويران مى شود "و هر كسى دنبال كار خودش رفته به دوستش نمى پردازد".

دوستى و غمخوارى: من اهتم بك فهو صديقك [ همان، ص 645، ح 606. ] دوست تو كسى است كه غمخوار تو باشد.

دوست واقعى: من احبك نهاك [ همان، ص 613، ح 76. ] دوستدار تو، تو را از بدى باز مى دارد.

آن كس كه تو را به راستى دوست بود
از هر روش زشت تو را دور كند.

بهترين دوست: من ابان لك عن عيوبك فهو ودودك [ غرر الحكم، ج 2، ص 641، ح 555. ] هر كس عيب هاى تو را بر تو آشكار سازد، دوست تو همان است.

دوست وفادار: لا ينتقل الودود الوفى عن حفاظه و ان اقصى، [ همان، ص 850، ح 389. ]

دوست وفادار، روى از دوستى نگرداند اگر چه رانده و دور كرده شود.

دوست صميمى: من بصرك عيبك و حفظك فى غيبك فهو الصديق فاحفظه [ غرر الحكم، ج 2، ص 679، ح 1084. ] هر كس عيب تو را بر تو بنماياند و در پنهان آبرويت را حفظ كند، دوست صميمى تو است، از وى نگهدارى كن.

دوست دارم كه دوست عيب مرا   همچو آيينه پيش رو گويد
نه كه چون شانه با هزار زبان   پشت سر رفته مو به مو گويد.

رفيق شفيق: من دعاك الى الدار الباقيه و اعانك على العمل لها فهو الصديق الشفيق [ غرر الحكم، ج 2، ص 681، ح 1113. ] هر كس تو را به سوى سراى جاويد آخرت بخواند و به كار كردن براى آن يارى ات كند پس او دوست مهربان تو است "دوستى اش را از دست مده".

دوست راست كردار: لا يحول الصديق الصدوق عن الموده و ان جفى [ همان، ص 850، ح 388. ] دوست راست كردار، رخ از دوستى نتابد اگر چه ستم بيند.

نشانه ى دوست با انصاف: صديقك من صدقك لا من صدقك [ فهرست غرر، ص 457. ] رفيق واقعى تو كسى است كه به تو راست مى گويد، نه آن كس كه هر كارى مى كنى عمل تو را تصديق مى كند.

دوستى در پشت سر: الصديق من صدق غيبه [ نهج البلاغه، نامه 31، غرر الحكم، ج 1، ص 39، ح 1195. ] دوست آن است كه پشت سر هم، دوستى اش درست باشد "هر جا حضور ندارد از او حمايت كند".

نشانه هاى واقعى: الصديق من كان ناهيا عن الظلم و العدوان، معينا على البر و الاحسان [ غرر الحكم، ج 1، ص 94، ح 2100. ] دوست كسى است كه از ستم و تعدى باز دارد و در نيكى و احسان انسان را يراى دهد.

ويژگى هاى دوست راستين: الصديق الصدوق من نصحك فى عيبك و حفظك فى غيبك و آثرك على نفسه [ همان، ص 80، ح 1926. ] دوست راستين كسى است كه تو را درباره ى عيب هايت اندرز دهد و در پشت سرت نگه دارد و تو را بر خودش مقدم دارد.

دوستى و ايثار: الصديق من وقاك بنفسه و اثرك على ماله و ولده و عرسه [ همان، ص 89، ح 2035. ] دوست كسى است كه تو را با جانش نگه دارد و بر مال و فرزندان و خاندانش بگزيند "البته اين مطلب در مورد دوست لايق است".

شرط رفاقت: لا يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى نكبته و غيبته و وفاته [ نهج البلاغه "ترجمه و شرح فيض الاسلام"، حكمت 129. ] رفيق، خوب نيست، مگر كسى كه در مواقع تهى دستى و در غياب و حتى پس از مرگ هم دوست خود را يارى كند و اسرار او را حفظ نمايد. زيرنويس به دوست گر چه عزيز است راز دل مگشا++

كه دوست نيز بگويد به دوستان عزيز..

عوامل از دست دادن دوست

سوالى كه به ذهن راه مى يابد اين است كه رمز دوام و گسستن پيمان هاى دوستى چيست، چرا رابطه ى دوستى دو نفر آن قدر مستحكم و استوار است كه هيچ چيز نمى تواند آن را بگسلد، اما رشته ى محبت دو نفر آن قدر سست است كه به كمترين بهانه اى از هم گسسته مى شود.

در پاسخ به اين سوال بايد گفت هر گاه دو نفر براى خدا و خدمت به اجتماع دست دوستى به يكديگر بدهند روز به روز دوستى آنان تقويت مى شود و استحكام بيشترى مى يابد، ولى آن گاه كه براى منافع شخصى و در راه ظلم و فساد با يكديگر دوست شدند، به دليل توجه به منافع خويش زودتر متفرق مى گردند و همين رمز ناسازگارى و برخوردهاى بسيارى از دوستان و سرانجام جدايى آنان است.

دوست شما كه تا ديروز به شما اظهار ارادت مى كرد و وفادار بود ناگهان تغيير روش مى دهد و اسباب ناراحتى شما را فراهم مى كند، سر سنگين مى شود و به تندى مى نگرد و به خشم حرف مى زند، اين دوست وفادار چرا تغيير روحيه داده و اين چنين شده است؟

بايد در نظر داشت بسيارى از ناراحتى ها از بى احتياطى هاى افراد سرچشمه مى گيرد. توقعات و انتظارات نابجا و كارهاى ناشايسته، دوستان را دلگير و بى اعتنا مى گرداند.

بياييد در اين بخش از بوستان عطر افشان خاندان نور و دوستان پاك و وارسته ى خداى بزرگ، مخصوصا امام مومنين حضرت على عليه السلام خوشه اى برچينيم و از گفته هاى بى بديل آن عزيزان فيض جوييم.

آيينه حديث

بدون دوست: من لا صديق له لا ذخر له [ غرر الحكم، ج 2، ص 680، ح 1098. ] هر كس دوستى ندارد پناهى ندارد.

غربت و تنهايى: فقد الاحبه غربه [ نهج البلاغه، حكمت 65. ] "مبادا دوستان خود را از دست بدهيد كه" از دست دادن دوستان، غربت و تنهايى است.

نبايد از دست داد: لا تقطع صديقا و ان كفر [ غرر الحكم، ج 2، ص 802، ح 47. ] از دست مبر، اگر چه او "نعمت دوستى را" كفران كننده باشد.

جايگاه دوستى: لا تبذلن ودك اذا لم تجد له موضعا [ غرر الحكم، ج 2، ص 808، ح 126. ] وقتى كه براى دوستى جايى نمى بينى آن را به كار مبند.

حفظ دوستى: كن للود حافظا و ان لم تجد محافظا [ همان، ص 566، ح 26. ] خودت نگه دارنده ى دوستى و رفاقت باش، اگر چه نگه دارنده پيدا نكنى.

ناتوان ترين مردم: اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان و اعجز منه من نضيع من ظفر به منهم [ نهج البلاغه، حكمت 12. ] ناتوان ترين مردم كسى است كه نتواند دوستى بيابد، و از آن ناتوان تر كسى است كه دوستان به دست آمده را رها "و دوستى را تباه" سازد.

زندگى ناگوار: لا عيش لمن فارق احبته [ غرر الحكم، ج 2، ص 840، ح 224. ] زندگى براى كسى كه دوستانش را از دست بدهد گوارا نيست.

نكوهش قطع رابطه: ما اقبح القطيعه بعد الصله و الجفاء بعد الاخاء و العداوه بعد الصفاء و زوال الالفه بعد استحكامها [ همان، ص 756، ح 266. ] چقدر زشت است بريدن پس از پويند و دورى كردن پس از برادرى و دشمنى پس از محبت و صفا و رشته ى دوستى را از ميان بردن پس از استوار كردن. از دست دان درد آور: الفقد الممرض فقد الاحباب [ غرر الحكم، ج 1، ص 39، ح 1202. ] از دست دادن دوستان از دست دادنى است درد آور.

از دست دادن اعضاى بدن: من فقد اخا فى الله فكانما فقد اشرف اعضائه [ همان، ج 2، ص 723، ح 1525. ] كسى كه دوست پاك ضمير خود را، كه براى خدا با وى پيوند دوستى داشته از دست بدهد، مثل اين است كه شريف ترين اعضاى بدن خود را از كف داده است.

بى انصافى عامل از دست دادن: لا تدوم على عدم الانصاف الموده [ همان، ص 850، ح 391. ] دوستى با بى انصافى "و رعايت نكردن آداب دوستى" پايدار نيست.

عامل تباهى دوست: من لم يتعاهد موادده فقد ضيع الصديق [ همان، ص 663، ح 888. ] هر كس عهد دوستانش را نگه ندارد، دوست را تباه ساخته است.

دوستى هاى ناپايدار: من وادك لامر ولى عند انقضائه [ همان، ص 663، ح 890. ] هر كس براى كارى تو را دوست داشته باشد، آن كار كه تمام شد، او نيز دست از دوستى بكشد.

اين دغل دوستان كه مى بينى
مگسانند گرد شيرينى .

زود باورى عامل جدايى: من صدق الواشى افسد الصديق [ غرر الحكم، ج 2، ص 658، ح 818. ] هر كس سخن بد خواه و سخن چين را باور دارد دوست را تباه كرده است.

مقدمه ى جدايى: اذا احتشم المومن اخاه فقد فارقه [ نهج البلاغه، حكمت 480. ] به خشم آوردن و شرمنده ساختن دوست، مقدمه ى جدايى است.

كنجكاوى عامل قطع رابطه: من استقصى على صديقه انقطعت مودته [ غرر الحكم، ج 2، ص 666، ح 920. ] هر كس بر دوستش كنجكاوى روا دارد "و به او بد گمان باشد" دوستى اش بريده مى شود.

بى پناهى: من استفسد صديقه نقص من عدده [ همان، ص 643، ح 576. ] هر كس جوياى تباهى دوستش باشد "و به جهت مسائل مادى، آرزوى نابودى او را داشته باشد" از پناه هاى خود كاسته است.

سوء نيت موجب پراكندگى: و انما انتم اخوان على دين الله ما فرق بينكم الا خبث السرائر و سوء الضمائر [ نهج البلاغه، خطبه ى 113. ] همه ى شما از نظر دين خدا برادر يكديگريد، چيزى جز زشتى درون و سوء نيت ها شما را از هم پراكنده نكرده است.