جلوه سيزدهم : مراقبت از بيت المال
عده اى گرد امام على (عليه السلام ) جمع
شدند و گفتند: مردم به دنيا و ظواهر آن دل بسته اند. معاويه نيز از اين
فرصت استفاده كرده و با هدايا و پول هاى فراوان آنها را به سوى خويش مى
خواند. بهتر است شما هم از اموال عمومى به آنه ببخشيد تا به تو گرايش
پيدا كنند، امام فرمود:
أَ تَأْمُرُونى أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ
بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُليتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا
سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِى السَّمَاءِ نَجْماً
لَوْ كَانَ الْمَالُ لِى لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ
فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِعْطَاءَ
الْمَالِ فِى غَيْرِ حَقهِ تَبْذِيرٌ وَ إِسْرَافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ
صَاحِبَهُ فِى الدُّنْيَا وَ يَضَعُهُ فِى الاْخِرَةِ
وَ يُكْرِمُهُ فِى النَّاسِ وَ يُهِينُهُ عِنْدَ
اللَّهِ وَ لَمْ يَضَعِ امْرُؤٌ مَالَهُ فِى غَيْرِ حَقهِ وَ لاَ
عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ إِلا حَرَمَهُ اللَّهُ شُكْرَهُمْ وَ كَانَ
لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ
فَإِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يَوْماً
فَاحْتَاجَ إِلَى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَلِيلٍ وَ أَلاَْمُ خَدِينٍ
(73)
(( آيا به من دستور مى دهيد براى پيروزى
خود، از جور و ستم دباره امت اسلامى كه بر آنها ولايت دارم ، استفاده
كنم ؟ به خدا سوگند، تا عمر دارم و شب و روز بر قرار است و ستارگان از
پى هم طلوع و غروب مى كنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد! اگر اين اموال
از خودم بود، به گونه اى مساوى در ميان مردم تقسيم مى كردم تا چه رسد
كه جزو اموال خداست ! آگاه باشيد! بخشيدن مال به آنها كه استحقاق
ندارند، زياده روى و اسراف است . ممكن است در دنيا مقام بخشنده آن را
بالا برد، اما در آخرت پست خواهد كرد. در ميان مردم ممكن است گرامى اش
بدارند، اما در پيشگاه خدا خوار و ذليل است . كسى مال اش را در راهى كه
خدا اجازه نفرمود مصرف نكرد و به غير اهل آن نپرداخت جز آنكه خدا او را
از سپاس آنان محروم فرمود و دوستى آنها را متوجه ديگرى ساخت . پس اگر
روزى بلغزد و محتاج كمك آنان گردد بدترين رفيق و سرزنش كننده ترين دوست
خواهند بود.))
و نيز در دومين روز خلافت خويش در سخنانى فرمود:
وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوجَ بِهِ
النسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الاِْمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِى
الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ
عَلَيْهِ أَضْيَقُ
(74)
(( به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را
هر كجا كه بيابم به صاحبان اصلى آن باز مى گردانم ، گرچه با آن ازدواج
كرده يا كنيزانى خريده باشند؛ زيرا در عدالت گشايش براى عموم است و آن
كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمل ستم بر او سخت تر است .))
در جاى ديگر دارد كه يكى از ياران امام (عبدالله بن زمعه ) در خواست
مالى داشت . امام فرمود:
إِنَّ هَذَا الْمَالَ لَيْسَ لِى وَ لاَ لَكَ وَ
إِنَّمَا هُوَ فَيْءٌ لِلْمُسْلِمِينَ وَ جَلْبُ أَسْيَافِهِمْ فَإِنْ
شَرِكْتَهُمْ فِي حَرْبِهِمْ كَانَ لَكَ مِثْلُ حَظهِمْ وَ إِلا
فَجَنَاةُ أَيْدِيهِمْ لاَ تَكُونُ لِغَيْرِ أَفْوَاهِهِمْ
(75)
(( اين اموال كه مى بينى نه مال من و نه
از آن توست . غنيمتى گرد آمده از مسلمانان است كه با شمشيرهاى خود به
دست آورده اند. اگر تو در جهاد همراهشان بودى ، سهمى چونان سهم آنان
داشتى ، و گرنه دسترنج آنان خوراك ديگران خواهيد بود.))
پيداست كه هرگز نبايد از على (عليه السلام ) انتظار داشت براى جلب
رضايت ديگران به پاس ستايش و تملق چاپلوسان ، حقوق ببيت المال را به
ناحق در اختيار كسى قرار دهد يا با مدارا و چشم پوشى و تساهل ، اجازه
چنين عملى را به كارگزان خويش دهد. به زعم آن عصاره تقوا و دلداده حق ،
انسانها در دريافت حق و حقوق خويش تفاوتى با يكديگر ندراند و مدعيان
دروغينى كه طالب حقوق بيشترى هستند، راه به جايى نمى برند، حضرت به يكى
از فرمانداران مى نويسد:
بَلَغَنِى عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ
فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ أَنَّكَ تَقْسِمُ
فَيْءَ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ
وَ أُرِيقَتْ عَلَيْهِ دِمَاؤُهُمْ فِيمَنِ
اعْتَامَكَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ فَوَالَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ
بَرَأَ النَّسَمَةَ لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَكَ
عَلَيَّ هَوَاناً
وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِى مِيزَاناً فَلاَ
تَسْتَهِنْ بِحَق رَبكَ وَ لاَ تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ دِينِكَ
فَتَكُونَ مِنَ الاَْخْسَرِينَ أَعْمَالاً أَلاَ وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ
قِبَلَكَ
وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِى قِسْمَةِ
هَذَا الْفَيْءِ سَوَاءٌ يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ وَ يَصْدُرُونَ
عَنْهُ
(76)
(( گزارشى از تو به من دادند كه اگر چنان
كرده باشى ، خداى خود را به خشم آورده اى و امام خويش را نافرمانى كرده
اى . خبر سيد كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه ها و اسب هايش گرد آورده
و با ريخته شدن خون هايشان ، به دست آمده ، به اعرابى كه خويشاوندان
تواند و تو را برگزيده اند، مى بخشى ! به خدايى كه دانه را شكافت و
پديده ها را آفريد، اگر اين گزارش درست باشد، در نزد من خوار شده و
منزلت تو سبك گرديده است ! پس حق پروردگارت را سبك مشمار و دنياى خود
را با نابودى دين آبا نكن كه زيانكارترين انسانى . آگاه باش ، حق
مسلمانى كه نزد من يا پيش تو هستند، در تقسيم بيت المال مساوى است .
همه بايد نزد من آيند و سهم خود را از من گيرند.))
و نيز در جاى ديگر مى فرمايد:
فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى
خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا
ِعِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً
فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِى بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا
أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ
وَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ
(( اگر يكى از آنان دست به خيانت زد و
گزارش جاسوسان تو هم آن خيانت را تاءييد كرد، به همين مقدار گواهى
قناعت كن و، او را با تازيانه كيفر كن و آنچه از اموال كه در اختيار
دارد از او باز پس گير. سپس او را خواردار و خيانتكار شمار و طوق
بدنامى به گردنش بيفكن .))
جمله معروفى نيز از امام در خصال (( شيخ
صدوق )) است كه اوج دقت و ظرافت و مراقبت
آن انسان برجسته و آن امام همام را نشان مى دهد:
اءدِقُّوا اَقْلاَمَكُمْ وَ قارِبُوا بَيْنَ
سُطُورِكُمْ وَ احذِفُوا عَنْ فُضُولِكُمْ وَاقْصدوا قَصْدَالْمَعانى
وَ اِيّاكُمْ وَ الاِْكْثارَ فَانَّ اَمْولَ الْمُسْلِمينَ لا
تَحْتَمِلُ الاْءضْرار
(( نوك قلمهايتان را نازك كنيد و فاصله
بين خطوطتان را كم كنيد و از زياده گويى بپرهيزيد و لب معنى و مقصد
اصلى را بنويسيد. از مطالب اضافى پرهيز كنيد كه بيت المال مسلمين تاب
تحمل ضرر ندارد.))
حيف و ميل بيت المال و آسان گيرى نسبت به مصرف آن ، انديشه خطرناكى است
كه متاسفانه برخى افراد به سادگى به آن تن مى دهند. حال آنكه حقوق مردم
امانتى است سترگ كه آنها وظيفه اى جز نگهبانى و امانت دارى ندارند.
آنكه شانى بالاتر براى خود قايل است و خويش را حاكم و مالك اموال عمومى
و بيت المال مى داند، انسان ضعيفى است كه روز باز خواست را ناديده
گرفته است .
مقام معظم رهبرى در بخشى از پيام نوروزى سال 1380 خود مى فرمايد:
(( هر كس بيت المال مسلمين را ملك خود به
حساب آورد يا به زبان بگويد و يا اگر نمى گويد، در عمل اين طور وانمود
كند كه ما اين قدرها حق داريم و با بيت المال مثل اموال شخصى خود رفتار
كند يا بخورد با ببخشد يا در راه اغراض شخصى از آن استفاده كند نمى
تواند دنباله رو على (عليه السلام ) به حساب بيايد.))
حكايت جالبى است از على بن ابى رافع كه بى ترديد دلباختگان مولاى
متقيان على (عليه السلام ) را به تامل و انديشه وا مى دارد و عمل به
رهنمودهاى آن وجود مقدس را هموار مى سازد:
على بن ابيس رافع مى گويد: زمانى كه من مسوول و كاتب بيت المال على
(عليه السلام ) بودم ، گردن بند مرواريدى از جنگ بصره به بيت المال
باقى مانده بود. روزى از طرف دختر اميرالمومنين ، شخصى نزد من آمد و در
خواست كرد كه آن گردن بند را به صورت ((
عاريه مضمونه مردوده )) (ضمانت دار كه
برگرداند) به ايشان بدهم و دختر امام در روز عيد قربان از آن استفاده
كند. من نيز گردن بند را تحويل دادم تا پس از سه روز برگرداند. اما
اميرالمؤ منين آن را نزد دخترش ديد و شناخت . آنگاه مرا احضار كرد و
گفت : اى ابى رافع به مسلمين خيانت مى كنى ؟
به ايشان گفتم : پناه بر خدا مى برم از اين كه به مسلمين خيانت كنم .
فرمود پس چگونه گردن بندى را كه در بيت المال مسلمين بود، بدون اجازه
من و رضايت مردم به دختر من عاريه دادى ؟ گفتم : اى اميرالمومنين ! او
دختر شماست و در خواستى از من كرد و من اجابت كردم ، در حالى كه عاريه
بود و من هم ضمانت كردم كه بر عهده خود باشد كه آن را سالم به خزانه
باز گردانم . فرمود: همين الان آن را بر گردان و واى بر تو اگر چنين
چيزى تكرار شود، در آن صورت تو و گيرنده آن را مجازات مى كنم . سپس
فرمود:
لَوْ كانَتْ اءَخْذُالعِقْدِ عَلى غَيْرِ
عارِيَةً مَضْمُونَةً مَرْدُودَةً لَكانَتْ اِذا اءَوَّلَ هاشِمِيَّةً
قَطَعْتُ يَدَها فى سِرْقَةً(77)
اگر (دخترم ) آن را به صورت (( عاريه
مضمونه مردوده )) نگرفته بود، اول
هاشميمه اى بود كه به جرم دزدى دستش را قطع مى كردم .
ابن ابى رافع مى گويد: همان لحظه ، دختر امام گردن بند را باز گرداند و
من آن را در جاى خود قرار دادم .(78)
جلوه چهاردهم : پرهيز از دريافت هديه
ترديدى نيست كه بخشش و سخاوت و رسم هديه دادن خصلتى است بسيار
پسنديده و نيكو كه تاءثير شگرفى در تاءليف قلوب ، رفع نابسامانى هاى
اجتماعى و بر طرف كردن مشكلات جامعه اسلامى دارد و از جمله امورى است
كه در اسلام به آن توجه و سفارش فراوانى شده است .
اصولا در تعاليم اسلامى ، سرمايه هاى خدادادى و امكانات مادى ، ابزارى
است براى آزمايش و ميزان و معيارى است براى سنجش تقوا و ديانت و خدا
محورى انسانها. آنها كه مال و ثروت خويش را احتكار و حبس نمى كنند و با
سخاوت و بخشش به همنوعان خويش نيز مى انديشند، در حقيقت مروج سنت هاى
حسنه و عامل محبت و صميمت در اجتماع هستند. امام على (عليه السلام ) مى
فرمايد:
اَلسَّخاءُ يَكْسِبُ المَحَبَّةَ وَ يُزَيَّنُ
الاَْخْلاق
(79)
(( سخاوت موجب جلب محبت افراد شده و
اخلاق انسانها را مى آرايد.))
و در جاى ديگر دارد كه :
وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا
بِمَا يُرْبِى عَلَيْهَا وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئ
(80)
(( و چون به تو احسان كردند، بيشتر از آن
ببخش ، به هر حال پاداش بيشتر از آن آغاز كننده است .))
تاريخ اسلام سرشار است از مصاديق ارزنده اى كه حكايتگر برجستگى شخصيت
على (عليه السلام ) و نشانگر روح متعالى انسانى است كه دغدغه دستگيرى
مستمندان و ايتام و كمك به درماندگان و محرومان دارد.
نقل شده است كه امير مومنان (عليه السلام ) براى مردى پنج بار خرما
فرستاد. شخصى ، از روى اعتراض گفت : او چيزى از تو تقاضا نكرد،
وانگهى يك بار، او كفايت مى كند. اميرمومنان (عليه السلام ) با تندى
فرمود:
لا كَثَر اللّه فِى الْمومِنين ضَرْتَك ، اُعْطى
انَا وَ تَبْخَلُ اَنْتَ.(81)
(( خداوند مثل تو را در ميان مومنان ،
زياد نكند. من مى بخشم ولى تو بخل مى ورزى .))
با اين همه ، موضوع اساسى مورد نظر در اين بخش ، تاءكيد بر عدم سوء
استفاده از اين نعمت خدادادى است . هديه دادن و بخشش از آن گونه
كارهايى است كه بسيارى از انسانها نادرست و آزار دهنده از آن استفاده
مى كنند. در حقيقت ، گاه ابزارى مى شود براى پرادخت رشوه و ترويج
فزاينده نفاق ، رذايل اخلاقى ، نابسامانى و ناهنجارى هاى ويرانگر
اجتماعى كه به وسيله آن گروهى تلاش مى كنند حقى را ناحق كنند، مظلومى
را سرافكنده سازند و حقوق اجتماعى مردم محروم را لگدمال كنند.
نوع مقابله على (عليه السلام ) با اين پديده زشت براى مديران جامعه
امروز ما بسيار آموزنده است . در نظر على (عليه السلام ) عمل رشوه دادن
آن قدر ناپسند و خطرناك است كه بدون اغماض با عامل آن بر خورد مى كند و
روش تند و صريحى را براى مقابله بر مى گزيند. داستان معروف
(( اشعث بن قيس ))
از مصاديق بارزى است كه بايد مورد توجه كارگزاران جامعه اسلامى قرار
گيرد. امام خود در يكى از سخنرانى هايش در شهر كوفه و در دوران
زمامدارى به آن اشاره مى كند و مى فرمايد:
طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِى وِعَائِهَا
وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ
قَيْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ
فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ
فَقَالَ لاَ ذَا وَ لاَ ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ
فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ
اللَّهِ أَتَيْتَنِى لِتَخْدَعَنِى أُمخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو
جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ(82)
(( شب هنگام كسى به ديدار ما آمد و ظرفى
سر پوشيده پر از حلوا داشت . معجونى در آن ظرف بود. چنان از آن متنفر
شدم كه گويى آن را با آب دهان ما رسمى ، ياقى كرده آن مخلوط كرده اند!
به او گفتم هديه است ؟ يا زكات يا صدقه ؟ كه اين دو بر ما اهل بيت
پيامبر ( صل الله عليه واله ) حرام است . گفت : نه ، نه زكات است نه
صدقه ، بلكه هديه است . گفتنم : زنان بچه مرده بر تو بگريند، آيا از
راه دين وارد شدى كه مرا بفريبى ؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شده اى
؟ يا هذيان مى گويى ؟))
همان طور كه مشخص است ، تندى برخورد على (عليه السلام ) از يك سو به
خاطر اشعث و از سوى ديگر به اين دليل است كه على زمامدار و رهبر جامعه
اسلامى است . اميرمومنان و خليفه مسلمين است . يعنى در جايگاهى است كه
افراد با طمع به صاحب آن مقام نزديك مى شوند و ممكن است هداياى آن با
انگيزه هاى غير الهى همراه باشد.
در واقع بايد اذعان داشت كه هديه از جانب هر كس باشد براى مدير و مسوول
خطر آفرين است و به نظر مى رسد آنكه در مسند كارى قرار دارد، بايد تا
زمان پايدارى مسووليتش از گرفتن هديه امتناع ورزد؛ زيرا به رشوه نزديك
است و احتمال آلودگى آن بسيار.
امام على (عليه السلام ) در يكى از خطبه ها كه در آن صفات يك رهبر عادل
را بيان مى كند، فرماندار خود را از انتخاب رشوه خوار در امور حكومت بر
حذر مى دارد:
وَ لاَ الْمُرْتَشِى فِى الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ
بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ(83)
(( و رشوه خوار در قضاوت نمى تواند امام
باشد، زيرا كه براى داورى با رشوه گرفتن ، حقوق مردم را پايمال و حق را
به صاحبان آن نمى رساند.))
و در نامه اى به فرماندهان لشكر اسلام مى فرمايد:
فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ
أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ
بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ
(84)
همانا ملت هاى پيش از شما به هلاكت رسيدند، بدان جهت كه حق مردم را
نپرداختند، پس دنيا را با رشوه دادن به دست آوردند و مردم را به باطل
بردند و آنان اطاعت كردند.
بنابراين پرهيز از گرفتن (( هديه
)) در دوره مديريت و مسؤ وليت ، خصلت
نيكويى است كه دارند آن برخوردار از شاءن و مقام والا و عقل و ايمان بر
جسته است . زيرا او نيك دريافته است كه هديه به مسؤ ول ، انتظارات هديه
دهنده را افزايش مى دهد، دريافت كننده آن را در موضع تهمت قرار مى دهد
و به عنوان يك عادت ناپسند به همه افراد و گروهها سرايت مى كند و
نهايتا موجبات تلبيس و تملق و تضييع حقوق را فراهم مى سازد.
جلوه پانزدهم : نظارت و ارزيابى
نظارت و ارزيابى از اركان حكومت دارى امام على (عليه السلام )
است . از ديدگاه حضرت ، چون مديران و كارگزاران ، همواره در معرض لغزش
و خطا هستند، بايد تحت نظر و مراقبت باشند تا سودجويان و فرصت طلبان ،
مسؤ وليت و منصب را ميدان تاخت و تاز اميال و خواسته هى نامشروع خويش
قرار ندهند.
امام على (عليه السلام ) به شيوه هاى مختلف ، رفتار و نحوه عمل
ماءمورينش را ارزيابى مى كرد و در صورت مشاهده تخلف به سرع و صراحت با
آن بر خورد مى كرد. در توصيه هاى آن حضرت به كارگزاران نيز بخشى به اين
امر اختصاص دارد. امام ، از آنها مى خواهد كه ضمن ارشاد و انذار مردم و
پيشگيرى از تخلف افراد و گروهها، بر كار آنها نظارت كنند و با واقعيت
نگرى به ارزشيابى رفتار آنها بپردازند:
ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ وَ ابْعَثِ
الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصدْقِ وَ(85)
الْوَفَاءِ
(( سپس رفتار كارگزاران را بررسى كن و
جاسوسانى راستگو و وفا پيشه بر آنان بگمار كه مراقبت و بازرسى پنهانى
تو از كار آنان ، سبب امانت دارى و مهربانى آنان با رعيت خواهد شد.))
و در جاى ديگر دارد كه :
وَ اجْعَلْ لِكُل إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِكَ
عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ فَإِنَّهُ أَحْرَى أَلا يَتَوَاكَلُوا فِى
خِدْمَتِكَ(86)
(( كار هر كدام از خدمتكارانت را معين كن
كه او را در برابر آن كار مسؤ ول بدانى كه تقسيم درست كار سبب مى شود
كارها را به يكديگر وانگذارند و در خدمت سستى نكنند.))
اگر در اداره جامعه اسلامى از نظارت كه پشتوانه موثرى در اداره امور
است ، استفاده مناسب شود و براى اين كار، افراد امين و مورد اعتماد
برگزيده شوند، ميزان جرم و تخلف به مراتب كاهش مى يابد، امنيت و آرامش
بر قرار مى گردد و موجب انتخاب افراد صالح و شايسته خواهد شد. حضرت
در فرازى از عهد نامه مالك اشتر، پس از ذكر ويژگرى نظاميان و ضرورت
انتخاب بهترين ها، مى فرمايد:
اعْرِفْ لِكُل امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى
(87)
(( در يك ارزشيابى دقيق ، رنج و زحمكات
هر يك از آنان را شناسايى كن .))
و يا آنجا كه مى فرمايد:
ثُمَّ انْظُرْ فِى اءُمُوُرِ عُمَّالِكَ
فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتيارا اختيارا(88)
(( ...سپس در امور كارمندانت بينديش و پس
از آزمايش به كارشان بگمار)) .
امروزه يكى از معضلات بزرگ اجتماعى جامعه ما عدم بهره بردارى صحيح از
اين ابزار بسيار مهم و ضرورى است . عامل مهمى كه گاه مورد مخالفت و يا
كارشكنى افراد و گروهها قرار گرفته و با ناكامى و شكست مواجه شده است ،
حال آن كه نظارت و بازرسى براى شناخت آفات و بيماريها و سپس بر طرف
كردن سستى ها و ضعفها است . چنان كه پيامبر گرامى اسلام و امام على
(عليه السلام ) نيز على رغم آنكه افراد مورد اعتمادشان را براى
فرماندهى سپاه اسلام انتخاب مى كردند، اما براى بررسى وضعيت همان
فرماندهان ، ناظر و بازرس مى گمارند و مى خواستند تامسايل را به آنها
گزارش كنند.
امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد:
كانَ رَسُولُ الّله اِذا بَعَثَ جَيْشا
فَاتَهُمْ اَميرا بَعَثَ مَعَهُ مِنْ ثُقاتِهِ مِنْ يَتَجَسَّسُ لَهُ
خَبَرَه
(89)
پيامبر هرگاه لشكرى را مى فرستاد و بر آنها اميرى مى گمارد شخص مورد
اعتمادى را نيز مى فرستاد تا اخبار آن امير را به پيامبر گزارش دهد.
بى گمان آن كس كه به حضور ناظر آگاه است بيشتر مراقبت مى كند و وظايف
خويش را شايسته تر انجام مى دهد.
جلوه شانزدهم : حسن تدبير و مديريت
بنابر آنچه كه از سيره نبوى و آموزه هاى ائمه اطهار (عليهم
السلام ) به ما رسيده است ، اسلام اهميت ويژه اى براى چگونگى اداره
امور مسلمين و حسن تدبير رهبران جامعه اسلامى قايل است ، زيرا شيوه
رهبرى و مديريت تاءثير مستقيم و نقش تعيين كننده اى در نحوه سلوك و
زندگى مردم و پيشرفت مقاصد حكومت دارد.
پيامبر گرامى اسلام كه يك حكومت بى نظير و برخوردار از ويژگى هاى منحصر
به فرد را پايه ريزى كرده بود، در تمام مراحل رسالت خويش با بهره گيرى
از تعاليم وحى ، به سامان دهى امور مسلمين مى پرداخت و همواره آماده
ترين افراد را براى فرماندهى و مديريت بر مسائل مختلف جامعه بر مى گزيد
و اگر يكى از اصحاب او فاقد كفايت و توانايى لازم بود به صراحت آن را
بيان مى كرد و او را از پذيرش مسؤ وليت منع مى فرمود. چنان كه به ابوذر
غفارى كه بسيار هم به او علاقه مند بود(90)
فرمود:
يا اَباذَر اِنّى اءُحِبُّ لَكَ ما اءُحِبُّ
لِنَفسِى اِنّى اَراكَ ضَعِيفا لا تَاءمُرَونَّ عَلَى اثْنَين وَ لا
تُوَلَّيَنَّ مالَ الْيَتيمْ.(91)
ابوذر من همانطور كه خودم را دوست دارم تو را نيز دوست دارم .
تو را ضعيف مى بينم از اينكه حتى بر دو نفر امارت كنى و يا مسؤ وليت
مال يتيم را بپذيرى .
و نيز نقل شده است كه ابوذر به پيامبر گفت : يا رسول الله
(( الا تستعملنى ))
آيا ما را به كارى نمى گمارى ؟ حضرت دست به شانه او زد و با مهربانى
فرمود:
اِنَّها اَمانَةُ وَ الاَْمانَةُ ثَقيلَةُ وَ
اِنَّها فِى الاَْخِرَةِ خِذىُ وَ نَدامَةُ اِلاّ مَن اَخَذَها
بِحَقَّها وَ اَدَّى الّذى عَلْيِه فِيها.(92)
مسؤ وليت ها از امانتهاى سنگين خداست ، و در آخرت موجب و خوارى پشيمانى
است مگر براى كه قابليت و شايستگى اش را داشته باشند و حق آن ادا كنند.
معنى سخن پيامبر اين است كه آن حضرت از يك سو نسبت به ياران و همراهانش
، شناخت عميق و دقيق داشت و از ديگر سوى انگيزه الهى موجب مى شد بدون
تامل و تعارفات معمول از واگذارى مسؤ وليت به نزديك ترين و خالص ترين
يارانش نيز امتناع ورزد.
اما آنچه در مورد دوران 23 ساله رسالت پيامبر گفتنى است ، اعتماد و
اعتقاد فراوان آن حضرت به شايستگى هاى مولاى متقيان على (عليه السلام )
در عرصه هاى مختلف بود.
على (عليه السلام ) براى پيامبر ( صل الله عليه واله ) ياورى صديق و
كوشا بود كه همواره در لحظات خطر و بحران پايان ناپذير، مسؤ وليت صيانت
از اسلام به او سپرده مى شد.
چنان كه اعلام جانشينى مولاى متقيان توسط پيامبر ( صل الله عليه واله )
دقيقا ناشى از اين اعتقاد بود كه خاتم النبيين ، او را از ميان تمامى
اصحاب و بزرگان اسلام شايسته ترين فرد براى رهبرى مسلمانان مى دانست .(93)
امام على (عليه السلام ) نيز كه در مكتب پيامبر پرورش يافته بود، آنگاه
كه حاكميت اسلامى را پذيرا شد، فرمود:
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ
بِهَذَا الاَْمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ
اللَّهِ فِيهِ(94)
اى مردم ! سزاوارترين اشخاص به خلافت ، آن كسى است كه در تحقق حكومت
نيرومندتر و در آگاهى از فرمان خدا داناتر باشد.
و در تمامى فرمان هاى خود به كارگزاران ، دستور العمل هايى را در زمينه
هاى مختلف صادر مى فرمود كه حكايت از اعتقاد راسخ آن وجود ارزنده به
اصل (( حسن تدبير و مديريت
)) در اجراى حدود الهى و پايدارى ارزشهاى
اسلامى بود. و در اين راستا به استفاده حاكمان اسلامى از افراد صلاحيت
دار تاءكيد مى فرمود:
لا تَقْبَلَنَّ فِى اسْتِعْمالِ عُمّالِكَ وَ
اُمَرائِكَ شَفاعَةً اِلاّ شَفاعَةَ الْكِفايَةِ وَالاَْمانَهْ
(( در به كارگيرى كارمندان و اميران ،
هيچ شفاعتى را قبول نكن مگر شفاعت كفايت و امانت .))
و نيز مى فرمايد:
وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ كُل أَمْرٍ مِنْ أُمُورِكَ
رَأْساً مِنْهُمْ لاَ يَقْهَرُهُ كَبِيرُهَا وَ لاَ يَتَشَتَّتُ
عَلَيْهِ كَثِيرُهَا(95)
براى هر يك از كارهايت سرپرستى برگزين كه بزرگى كار بر او چيرگى نيابد
و فراوانى كا او را در مانده نسازد.
فَاِنَّ الْوالِىَ اَذا اخْتَلَفَ هَواهُ
مَنَعَهُ ذلِكَ كَيرا مِنَ الْعَدْلِ(96)
اگرى راى و انديشه زمامدار دچار دگرگونى شود، او را از اجراى عدالت
بسيار باز مى دارد.
در نظر على (عليه السلام ) ايمان و اعتقاد، و شرط لازم براى اداره
جامعه است اما تحقيقا شرط كافى نيست ، او به كارگزارى اعتماد دارد كه
ضمن داشتن تقوا و ديانت ، داراى خصلت هاى مورد نظر او نيز باشد و در
مقابل حاكم اسلامى پاسخگو باشد. زيرا مولاى متقيان همواره بر عملكرد
كارگزارانش نظارت دارد، از ضعف ها و نواقض چشم پوشى نمى كند و جامعه را
به دست اما و اگرها نمى سپارد. چنان كه ((
محمد بن ابى بكر)) را به دليل ناتوانى در
سامان بخشيدن و پايدار ساختن حكومت مصر عزل كرد(97)
و مالك اشتر را به عنوان جانشين او راهى آن ديار كرد. امام بعد طى نامه
اى به (( محمد بن ابى بكر))
دليل اين كار را اينگونه بيان كرد:
فَقَدْ بَلَغَنِى مَوْجِدَتُكَ مِنْ تَسْرِيحِ
الاَْشْتَرِ إِلَى عَمَلِكَ
وَ إِنى لَمْ أَفْعَلْ ذَلِكَ اسْتِبْطَاءً لَكَ
فِى الْجَهْدَ
وَ لاَ ازْدِيَاداً لَكَ فِى الْجِد وَ لَوْ
نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يَدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ
لَوَلَّيْتُكَ مَا هُوَ أَيْسَرُ عَلَيْكَ
مَئُونَةً وَ أَعْجَبُ إِلَيْكَ وِلاَيَةً(98)
به من خبر داده اند كه از فرستادن اشتر به سوى محل فرماندارى ات ،
ناراحت شده اى . اين كار را به دليل كند شدن و سهل انگارى ات يا انتظار
كوشش بيشترى از تو انجام ندادم ، اگر تو را از فرماندارى مصر عزل كردم
، فرماندار جايى قرار دادم كه اداره آنجا بر تو آسان تر و حكمت تو در
آن سامان ، خوش تر است .
پس از شهادت (( محمد بن ابى بكر))
(99) على رغم آنكه امام بسيار محزون و ناراحت بود اما
نگرانى خويش را نسبت به حكومت مصر بازگو كرد و فرمود:
َدْ أَرَدْتُ تَوْلِيَةَ مِصْرَ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ وَ لَوْ
وَلَّيْتُهُ إِيَّاهَا لَمَّا خَلَّى لَهُمُ الْعَرْصَةَ وَ لاَ
أَنْهَزَهُمُ الْفُرْصَةَ بِلاَ ذَمِّ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَبِى بَكْرٍ
فَلَقَدْ كَانَ إِلَيَّ حَبِيباً وَ كَانَ لِي رَبِيباً(100)
مى خواستم هاشم بن عتبه را فرماندار مصر كنم ، اگر او را انتخاب مى
كردم ميدان را بر دشمنان خالى نمى گذارد و به عمروعاص و لشكريانش فرصت
نمى داد. نه اينكه بخواهم محمد بن ابى بكر را نكوهش كنم . كه او مورد
علاقه و محبت من بوده و در دامنم پرورش يافته بود.
بنابراين با توجه به آنچه كه آمد بايد گفت : اولا مديران نبايد براى
تغيير و تحولات در مجموعه خويش و تغيير مسؤ وليت زيردستان ، اسير
تعارفات و احساسات سطحى شوند بلكه بايد بى هيچ نگرانى افراد شايسته و
كار آمد را جايگزين مديران ضعيف و ناتوان كنند تا آسيب پذيرى جامعه به
پايين ترين حد خود برسد و ثانيا آنان كه جاى خويش را افراد شايسته تر
مى دهند نبايد تغيير پست و مقام بر آنها گران و دشوار آيد و عكل العمل
ناشايست انجام دهند. اينكه (( ابوذر
غفارى )) از پست و مقام بى بهره است اما
منزلت خويش را فراموش نمى كند و تا آخرين لحظه ، گرد وجود ولايت مى
چرخدد و در ايمان به آرمانهاى اسلامى ثبات قدم دارد، درسى است آموزنده
براى كسانى كه وجودشان دچار كاستى هاست و با تعويض مسؤ وليت و عزل
بدليل بى كفايتى ، گذشته پر بار خويش و مصالح جامعه اسلامى را فراموش
مى كنند.
بى گمان : نيرنگ و انسان فريبى افراد و گروهها و حتى جمعيت هايى كه
كفايت لازم را براى قرار گرفتن در راس جامعه اسلامى و مديريت بر امور
مسلمين ندارند اما خود خواهانه براى خويش حقى قايل هستند و در برابر
اصل حاكميت اسلامى ، قرار مى گيرند نتيجه اى جز شكست و خوارى ندارند و
نابسامانى ، تنها تحفه اى است كه از عمل ناصواب خويش به ارمغان مى
برند.
آخرين جلوه
على ز روز صغر از كبار امت بود |
اگر چه در شمر سال و مه صغير آمد |
اسير نفس نشد يك نفس على ولى |
نشد اسير كه بر مومنان امير آمد |
امير خلق كجا و اسير نفس كجا |
كه سربلند نشد هر كه سر به زير آمد |
على نداد به باطل حقى ز بيت المال |
كه از حساب و كتاب خدا خبير آمد |
على نخورد غذايى كه سر بر خيزد |
مگر كه سير خورد آنكه نيم سير آمد |
على ستم نكشيد و حقير ظلم نشد |
نشد حقير كه ظالم برش حقير آمد |
على غنى نشد الا به يمن دولت فقر |
كه دولتشبر طرفدارى فقير آمد |
درود باد بر آن ملتى كه رهبر وى |
چنين بلند مقام و چنين خطير آمد |
آخرين جلوه ، با اين شعر زيبا آغار شد، اما شايد بى مناسبت نباشد اگر
بخش پايانى كتاب را به سخنى زيباتر از ((
عدى بن حاتم )) - يكى از ياران وفادار
مولاى متقيان - زينت دهيم ؛ حسن ختامى براى آنان كه صبورانه مطالب اين
كتاب را پى گرفته اند:
(( عدى بن حاتم طائى
)) يكى از كبار صحابه و از علاقه مندان و شيفتگان مولاى
متقيان است . اين مرد در اواخر عمر رسول خدا صل الله عليه واله اسلام
آورد و اسلامش نيكو شد. در زمان خلافت على (ع ) در خدمت آن حضرت بود و
سه پسرش به نام (( طرفه
)) و (( طارف
)) در ركاب آن حضرت در صفين شهيد شدند.
بعد از شهادت على و استقرار خلافت معاويه ، اتفاق افتاد كه بر معاويه
وارد شد. معاويه براى اينكه بتواند با يادآورى كردن داغ فرزندان
(( عدى ))
او را وادار كند كه درباره على (ع ) مطابق ميل معاويه حرفى بزند به او
گفت (( اين الطرفات ؟))
پسرانت (( طرفه و طريف و طارف
)) چه شدند؟ عدى با كمال متانت و خونسردى
گفت : (( قتلوا بصفين بين يدى على بن
ابيطالب (ع )) ): در صفين پيشاپيش على
شهيد شدند. مخصوصا كلمه پيشاپيش على را اضافه كرد كه رضايت و افتخار
خود را برساند. معاويه گفت : (( ما انصفك
ابن ابيطالب اذقدم بنيك و اخر بنيه ))
على درباره تو انصاف را رعايت نكرد كه پسران تو را پيشاپيش جبهه فرستاد
تا كشته شدند و پسران خود را در پشت جبهه نگهداشت كه زنده ماندند. عدى
گفت (( بل اناما انصف عليا اذقتل و بقيت
)) بلكه من درباره على انصاف را رعايت
نكردم كه او كشته شد و من زنده ماندم . معاويه ديد از نقشه خود نتيجه
نمى گيرد، لحن خود را عوض كرد. گفت (( صف
لى عليا)) اوصاف على را براى من بگو. عدى
گفت مرا معذور بدار. گفت : ممكن نيست . عدى گفت :
كانَ وَاللّهِ بَعيدَ الْمَدى ، شَديدَ الْقُوى
، يَقُولُ عدلا وَ يَحْكُمُ
فَصْلا، تَنْفَجِرُ الحِكْمَةُ مِنْ جَوانِبِهِ
وَالْعِلْمُ مِنْ نَواحيهِ،
يَسْتَوحِشُ مِنَ الدُّنْيا وَ زَهْرَتِها وَ
يَسْتَاْنِسُ بِاللَّيْلِ وَ
وَحْشَتِهِ، وَ كانَ وَاللّه غَزيزَ
الَّدمْعَةِ، طَويلَ الْفِكْرَةِ،
يُحاسِبُ نَفْسَهُ اِذاخَلا، وَ يُقَلّبُ
كَفَّيْهِ عَلى مَامَضى
وَ كانَ فينا كَاءَحَدِنا: يُجيبُنا اِذا
سَئَلْناه وَ يُدْنينا
اِذا اَتَيْناهُ، وَ نَحْنُ مَعَ تَقْريبِهِ
لَنا وَ قُرْبِهِ مِنَّا
لانَُكَّلمُهُ لِهَيْبَتِهِ، وَ لا نَرْفَعَ
اَعْيُنَنا اِلَيْهِ لِعَظَمَتِهِ،
فَاِذا تَبَسًم فَعَنْ مِثْلِ اللُّؤ لُؤ
الْمَنْظوُمِ، يُعْظِمُ اَهْلَ الّدينِ
وَ يَتَحَبَّبُ اِلَى الْمَساكينَ، لا يَخافُ
الْقَوِىُّ ظُلْمَهُ،
وَ لا يَيْاءَسَ الضِّعيفُ مِنْ عَدْلِهِ،
فَاُقْسِمُ لَقَد رَاَيْتُهُ لَيْلَةً
وَ قَدْ مَثَّلَ فى مِحْرابِهِ وَ اَرْخَى
اللَّيْلُ سِرْبالَهُ
وَ دُمُوعُهُ تَتَحادَرُ عَلى لِحَيْتهً وَ هُوَ
يَتَمَلْمَلَ تَمَلْمُلَ السَّليمِ
وَ يَبْكى بُكاةَ الْحَزينِ، فَكَاَنّى اْلانَ
اَسْمَعُهُ وَ هُوَيَقُولُ:
يادُنْيا اِلَى تَعَّرضْتِ اَمْ اِلَى
اَقْبَلْتِ؟... قالَ فَوَكَفَتْ عَيْنا مُعاوِيَةُ
وَ جَعَلَ يَنْشَفُهُما بِكُمِّه ثُمَّ قالَ:
رَحِمَ الَّلهِ اَبَاالْحَسَنِ كانَ كَذلِكَ
فَكَيْفَ صَبْرُكَ عَنْهُ؟
قالَ كَصَبْرِ مَنْ ذُبِحَ وَلَدُها فى حُجْرِها
فَهِىَ لاتَرْقَاُ دَمْعَتُها
وَلا تَسْكُنْ عِبْرَتُها.
(( بخدا قسم ژرف نظر و نيرومند بود. به
عدالت سخن مى گفت و با قاطعيت فيصله مى داد. علم و حكمت از اطرافش مى
جوشيد. از زرق و برق دنيا متنفر و با شب تنهايى شب مانوس بود. زياد اشك
مى ريخت و بسيار فكر مى كرد. در خلوتها از نفس خود حساب مى كشيد و بر
گذشته دست ندامت مى سود. لباس كوتاه و زندگى فقيرانه را مى پسنديد. در
ميان ما كه بود مانند يكى از ما بود. اگر چيز از او مى خواستيم ، مى
پذيرفت و اگر به حضورش مى رفتيم ، ما را نزيك خود مى برد و از ما فاصله
نمى گرفت . با اين همه كه هيچ به خود بندى نداشت ، آن قدر با هيبت بود
كه در حضورش جرات تكلم نداشتيم و آن قدر عظمت داشت كه چشمها را به طرفش
بلند نمى كرديم . وقتى كه لبخند مى زد، دندان هايش مانند يك ريشه
مرواريد به نظر مى آمد. اهل ديانت و تقوا و را احترام مى كرد و نسبت به
بينوايان مهر مى ورزيد. نه نيرومند از او بيم داشت و نه ناتوان از
عدالتش نوميد مى شد. به خدا قسم يك شب به چشم خود ديدم كه در محراب
عبادت ايستاده بود، در حالى كه شب ، تاريكى خود را همه جا كشيده بود.
اشكهايش بر محاسنش مى غلطيد. مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و مانند
مصيبت ديدها مى گريست . الان مثل اين است كه آوازش را با گوشم مى شنوم
كه مى گفت : (( اى دنيا آيا متعرض من شده
اى و به من رو آوردى ؟ برو ديگرى را بفريب . وقت تو نرسيده است . ترا
سه طلاقه كرده ام و رجوعى در كار نيست . لذت تو ناچيز و اهميت تو اندك
است . آه ! آه ! از توشه اندك و سفر طولانى و انيس كم .))
سخنى عدى كه به اينجا رسيد، اشك معاويه سرازير شد ((
فجعل ينشفها بكمه )) شروع كرد با آستين
اشكهايش را پاك كرد. آنگاه گفت : خداوند رحمت كند على را، همين طور بود
كه گفتى ، اكنون بگو حالت تو در فراق او چگونه است ؟ گفت : مانند زنى
كه فرزندش را در دامنش سر بريده باشند. معاويه گفت : آيا هيچ فراموشش
مى كنى ؟ عدى گفت : مگر روزگار مى گذارد فراموشش كنم !!))
(101)
البته آنچه تذكرش بايسته مى نمايد اينكه حقيقتا نبايد ساده انگارانه
انتظار داشت شيعيان و پيروان على (عليه السلام ) دقيقا آن گونه كه
مولايشان مى زيست ، زندگى كنند. آن عصاره تقوا و جهاد، شخصيتى به وسعت
تاريخ و پهناورى جان دارد و سخت است مثل على بودن و چون او زندگى كردن
.
هنگامى كه حضرت به (( عاصم بن زياد))
اعتراض كرد كه (( چرا دنيا را ترك گفته
اى و از نعمت هاى پاكيزه الهى بهره نمى برى ؟))
پاسخ شنيد كه : (( چرا تو با لباس خشن و
غذاى ناگوار به سر مى برى ؟)) امام
فرمود: (( واى بر تو! من همانند تو نيستم
، خداوند بر پيشوايان حق واجب كرده كه خود را با مردم ناتوان همسو كنند
تا فقر و ندارى ، تنگدست را به هيجان نياورد و به طغيان نكشاند.))
(102)
اما اگر نمى توان چون على بود، مى توان او را پشتوانه خود قرار داد؛ به
او نزديك شد؛ دستور العمل هاى حيات بخش و شگرف او را شنيد؛ شاگرد مكتب
و پاسدار حرمت حريت او بود؛ هدفش را پى گرفت و دل به راهش سپرد.
به فرموده مقام معظم رهبرى :
على بن ابيطالب (عليه السلام ) هم داراى شخصيت فردى به عنوان يك مسلمان
و يك انسان است ، هم به عنوان يك شهروند در جامعه اسلامى است و هم به
عنوان يك حاكم ، يك سياستمدار، يك تدبير كننده امور و يك مجاهد فى سبيل
الله مطرح است . او از همه اين جهات قابل تاسى است . ما به تاسى و
پيروى كردن از اميرالمؤ منين احتياج داريم ... آنچه مهم است على وار
شدن يا اگر اين را براى خود مان مبالغه آميز بدانيم حركت به سوى على
وار شدن است .(103)
به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان
باقى |
به صد دفتر نشايد گفت وصف الحال
مشتاقى |