دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)

آيت الله محمد محمدى رى شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى

- ۱۶ -


فصل يازدهم: جانشينى پيامبر در جنگ تَبوك

تبوك، دورترين نقطه‏اى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در نبردهايش راهى آن شد. تحرّك‏هاى منافقان در آستانه حركت به سوى تبوك و حوادثى كه رخ داده بود، به روشنى نشان مى‏داد كه منافقان براى ضربه زدن به حكومت نوبنياد پيامبر خدا، در جستجوى فرصت‏اند و اين غيبت طولانى، موقعيت مناسبى براى آنان است.
از اين رو، با آن‏كه پيامبرصلى الله عليه وآله، محمّد بن مسلمه را جانشين خود در مدينه قرار داده بود، على‏عليه السلام را در مدينه گذارد و به او فرمود:
چاره‏اى نيست، جز آن كه يا من بمانم يا تو. (1)
و فرمود:
مدينه جز با من يا تو سامان نمى‏يابد. (2)
بدين سان، توطئه منافقان، نقش بر آب شد و حضور على‏عليه السلام، لرزه بر اندام منافقان و توطئه‏گران افكند و آنان را از اين‏كه بتوانند در مدينه حركتى كنند، مأيوس ساخت. از اين رو، آهنگ ديگرى ساز كردند.
تبوك، تنها جنگى بود كه على‏عليه السلام بر اساس تصميم پيامبر خدا و به دليلى كه ذكر شد، در آن، شركت نمى‏جست. (3) منافقان، شايعه ساختند كه على‏عليه السلام با همه اشتياقِ پيامبر خدا به شركت او در نبرد، از جنگ و همراهى پيامبرصلى الله عليه وآله تَن زده است.
على‏عليه السلام به محضر پيامبر خدا شتافت و جريان را با ايشان در ميان گذاشت و پيامبرصلى الله عليه وآله، جمله جاودانه و شكوهمندِ «آيا خشنود نمى‏شوى از اين‏كه براى من همچون هارون براى موسى باشى، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست؟» را به على‏عليه السلام فرمود. (4)
بدين سان، هم توطئه منافقان در نطفه خفه شد و هم يكى از درخشان‏ترين مناقب مولاعليه السلام در پيش‏ديد مردمان رقم خورد.

237.الطبقات الكبرى - به نقل از براء بن عازب و زيد بن ارقم - : چون جنگ «جَيشُ العُسرة» يا همان «تبوك» پيش آمد، پيامبر خدا به على بن ابى طالب‏عليه السلام فرمود: «چاره‏اى نيست، جز آن كه يا من بمانم يا تو». پس على را به جاى خود نهاد و چون براى جنگ از مدينه بيرون رفت، برخى مردم گفتند: على را بر جا ننهاد، مگر به خاطر چيزى كه از او ناپسند داشت!
اين گفته به على‏عليه السلام رسيد. پس در پى پيامبر خدا رفت تا به ايشان رسيد. پيامبرصلى الله عليه وآله به وى فرمود: «چه چيزْ تو را به اين‏جا آورده است؟». على‏عليه السلام گفت: هيچ چيز، جز آن كه شنيدم برخى مى‏گويند از آن رو مرا بر جا نهادى كه چيزى را از من ناپسند داشتى.
پيامبر خدا خنديد و فرمود: «اى على! آيا خشنود نمى‏شوى از اين‏كه براى من همچون هارون براى موسى باشى، جز آن كه پيامبر نيستى؟». گفت: چرا، اى پيامبر خدا! فرمود: «همانا اين چنين است». (5)

238.تاريخ الطبرى - به نقل از ابن اسحاق، در بيرون آمدن پيامبرصلى الله عليه وآله براى جنگ تبوك -: پيامبر خدا، على بن ابى طالب‏عليه السلام را به جاى خود بر خاندانش گمارد و به او فرمان داد كه در ميان آنان بمانَد و سباع بن عرفطه از قبيله بنى غِفار را به جاى خود بر مدينه گذاشت.
پس منافقان، شايعه ساختند و گفتند: على را جز از روى سرسنگينى و خوارشمردنش بر جاى ننهاد! چون منافقان اين را گفتند، على‏عليه السلام سلاحش را برگرفت و بيرون آمد تا در «جرف» به پيامبر خدا رسيد و گفت: اى پيامبر خدا! منافقان پنداشته‏اند كه تو با من سرسنگين شده‏اى و مرا به چيزى نگرفته‏اى!
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «دروغ گفته‏اند؛ بلكه من به خاطر مسائل پشت سرم تو را بر جاى خود نهادم. پس بازگرد و جانشين من در خاندان من و خاندان خودت باش. (6) اى على! آيا خشنود نمى‏شوى كه تو براى من همچون هارون براى موسى باشى، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست؟».
پس على‏عليه السلام به مدينه بازگشت و پيامبر خدا به سفرش ادامه داد. (7)

239.الإرشاد - در جنگ تبوك - : خداوند - كه نامش مبارك و بلند باد -، به پيامبرش وحى كرد كه خود او به اين جنگ برود و مردم را براى كوچ به همراهى برانگيزد و او را آگاه ساخت كه در آن سفر، نيازى به جنگ ندارد و دچار پيكار با دشمن نمى‏شود و كارها بى‏شمشير، رام او خواهد شد و فرمان خروج، تنها براى آزمودن اصحاب اوست تا فرمانبردار و سرپيچى كننده، از هم جدا شوند و آنچه در نهان دارند، آشكار شود.
پس پيامبرصلى الله عليه وآله از آنان خواست كه به سوى سرزمين روم حركت كنند، در حالى كه ميوه‏هايشان رسيده بود و گرما بر آنان سخت گشته بود. از اين رو، بيشتر آنان به جهت سود نقد محصولات، و آزمندى در تأمين و اصلاح زندگى و دلهره از شدّت گرما و دورى راه و برخورد با دشمن، از فرمان حضرت، سر باز زدند.
سپس گروهى از آنان با گران جانى و دشوارى به پا خاستند و گروهى هم تخلّف كردند.
چون پيامبر خدا اراده رفتن كرد، امير مؤمنان را به جاى خود در ميان خاندان و فرزندان و همسران و هجرتگاهش (مدينه) گمارد و بدو فرمود: «اى على! مدينه جز با من يا تو سامان نمى‏يابد»؛ زيرا آن حضرت‏صلى الله عليه وآله از نيّت‏هاى ناپاك اعراب و بسيارى از مردم مكّه و اطراف آن - كه با آنان جنگيده و خونشان را ريخته بود -، آگاه بود و بيم آن داشت كه چون از مدينه دور شود و به سرزمين روم برسد، آنان مدينه را بگيرند و يا حادثه ديگرى بيافرينند و تا كسى در مدينه نمى‏بود كه جاى او را بگيرد، از جنايت آنان و تباهكارى در هجرتگاهش و وقوع پيشامد ناگوار براى خاندانش و ساكنان مدينه ايمن نبود و مى‏دانست كه جز امير مؤمنان، كس ديگرى در ترساندن دشمن و حراست از هجرتگاه و پاسدارى از ساكنان آن، جاى او را نمى‏گيرد. پس آشكارا او را به جاى خود نهاد و به امامت او پس از خود، تصريح كرد.
و اين در روايات بسيارى آمده است كه چون منافقان دانستند پيامبر خدا، على‏عليه السلام را به جاى خود بر مدينه گمارده است، بر او حسد بردند و ماندن او پس از بيرون رفتن پيامبرصلى الله عليه وآله بر آنان گران آمد و دانستند كه شهر با وجود او نگاهبانى مى‏شود و دشمن نمى‏تواند در آن طمع كند.
پس اين ناراحتشان كرد؛ چون انتظار داشتند كه على‏عليه السلام با پيامبرصلى الله عليه وآله بيرون برود تا به آرزويشان برسند؛ يعنى تباهكارى و به هم زدن اوضاع به هنگام دورى پيامبرصلى الله عليه وآله از مدينه و نبودن نگهبانى كه از او بترسند و بهراسند. آنان بر راحتى و آسايش او و غنودنش در برِ زن و فرزند، در برابر سختى و مشقت‏هاى سفر و خطر براى كسانى كه بيرون رفتند، رشك بردند.
پس برايش شايعه ساختند و گفتند: پيامبر خدا او را نه از روى گراميداشت و بزرگداشت و محبّتش، بلكه از روى سرسنگينى، بر جاى نهاده است!
پس با اين شايعه دروغين به او بهتان زدند، مانند قريش كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله با اوصاف جنون و شاعرى و سحر و كهانت، بهتان مى‏زدند، با آن كه مى‏دانستند كه او اين گونه نيست و بر خلاف آن است. منافقان مدينه نيز مى‏دانستند كه امير مؤمنان، نه آن است كه آنان شايع كرده‏اند و او از نزديك‏ترين افراد به پيامبرصلى الله عليه وآله و محبوب‏ترين، پُر بهره‏ترين و برترين مردم نزد اوست.
چون شايعه منافقان به امير مؤمنان رسيد، به قصد تكذيب و آشكار كردن رسوايى ايشان، به پيامبرصلى الله عليه وآله ملحق شد و گفت: اى پيامبر خدا! منافقان مى‏پندارند كه تو مرا از روى سرسنگينى و نامهربانى بر جاى نهاده‏اى!
پيامبر خدا به او فرمود: «اى برادر من! به جاى خود بازگرد كه مدينه جز با من يا تو سامان نمى‏يابد. تو جانشين من در خاندان و هجرتگاه و قوم من هستى. آيا خشنود نمى‏شوى كه براى من همچون هارون براى موسى باشى، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست؟». (8)

پى‏نوشتها:‌


1. المعجم الكبير: 5 / 203 / 5094، الطبقات الكبرى: 3 / 24.
2. الإرشاد: 1/155، كمال الدين: 278/25، الاحتجاج: 1/346/56.
3. الطبقات الكبرى: 3 / 23، اُسد الغابة: 4 / 92 / 3789.
4. خصائص أمير المؤمنين: 107 / 45، المصنّف فى الأحاديث والآثار: 8 / 562 / 4.
5. الطبقات الكبرى: 3/24، أنساب الأشراف: 2/349، المعجم الكبير: 5/203/5094 .
6. آن گونه كه ديگر نقل‏هاى واقعه نشان مى‏دهند، امام على‏عليه السلام جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله در ميان همه مردم مدينه بوده است و نه فقط خاندان خودش و پيامبرصلى الله عليه وآله. براى آگاهى از اين نقل‏ها، ر. ك: جلد دوم / بخش دوم/ فصل چهارم: احاديث منزلت.
7. تاريخ الطبرى: 3/103، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 4/163.
8. الإرشاد: 1/154.