دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)

آيت الله محمد محمدى رى شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى

- ۱۵ -


فصل دهم: پايدارى شگفت‏انگيز در جنگ حُنَين

فتح مكّه دل‏ها را لرزاند و هول و هراس را در جان‏هاى مشركان افكند. دو قبيله مهم طائف: «هَوازِن» و «ثقيف»، پس از گفتگو ورايزنى با برخى قبيله‏هاى ديگر، به اين نتيجه رسيدند كه پيش از آن‏كه سپاه اسلام به سوى آنان روى آورد، آنان [براى نبرد] به استقبال ارتش اسلام بروند. بدين سبب، سپاهى گران گرد آوردند و به فرماندهى جوانى سلحشور و بى‏پروا به نام مالك بن عوف نصرى، به سوى سپاه اسلام حركت كردند. (1)
پيامبرصلى الله عليه وآله با لشكر عظيم دوازده هزار نفرى متشكّل از ده هزار تن از يثرب و دو هزار نفر از تازه مسلمانان قريش، به رويارويى با آنان شتافت. عظمت سپاه اسلام، برخى را به غرورى كاذب، دچار ساخت و از اين رو، گفتند: «ما هرگز از كمى تعداد، شكست نخواهيم خورد». (2)
مالك، دستور داد كه سپاهش در انتهاى دره‏اى كه گذرگاهى به سوى منطقه «حنين» بود، در پشت سنگ‏ها و صخره‏ها و در شكاف كوه‏ها و نقاط مرتفع، پنهان شوند و چون سپاه اسلام بدان‏جا رسيد، آن را تيرباران و سنگ‏باران كنند و سپاه اسلام را به هزيمت و شكست بكشانند.
چنين شد و بسيارى از سپاه اسلام، پا به فرار نهادند (3) تا آن‏جا كه ابوسفيان از سَرِ استهزا گفت: «مسلمانان تا لب دريا خواهند دويد!». (4)
در اين هنگامه دشوار، تعدادى اندك (حدود ده نفر) در كنار پيامبر خدا ماندند و دفاع از آن بزرگوار را به جان خريدند كه على‏عليه السلام از آنان بود و پروانه وار بر گِرد شمع وجود پيامبر خدا مى‏گشت و كسانى را كه قصد جان پيامبر خدا را كرده بودند، فرارى مى‏داد. (5)
پيامبرصلى الله عليه وآله با ندايى بلند در اوج دشوارى‏ها و شكست‏ها فرياد زد:
اى ياران خدا و ياران پيامبرش! من بنده خدا و پيامبر او هستم.
و آن‏گاه، استرش را به سوى دشمن راند. يارانِ همراه آن بزرگوار نيز در كنار وى حركت كردند و عباس، عموى پيامبر خدا، به فرمان وى با فريادى بلند، مسلمانان را به يارى فراخواند و بدين‏سان، لشكر اسلام، دوباره سامان يافت. (6)
استوارْ گامى و نبرد بى‏امان على‏عليه السلام در اين جنگ نيز چشمگير است. آن بزرگوار، چهل نفر از هوازن را كشت (7)كه يكى از آنان، ابوجرول، از دلاوران هوازن بود و مرگ او مقدمه فروپاشى سپاه هوازن شد. (8)
پيامبرصلى الله عليه وآله، فراريان را تعقيب كرد و دژ آنان را در طائف، محاصره كرد. در اين محاصره، على‏عليه السلام با نافع بن غيلان جنگيد و او را از پاى درآورد. چون نافع كشته شد، گروهى از مشركان فرار كردند و برخى اسلام آوردند. (9)
افزون بر اين، مولاعليه السلام در هنگام محاصره دژ، مأموريت يافت تا بت‏هاى اطراف طائف را نابود كند كه اين مأموريت را نيز به گونه‏اى شايسته انجام داد. (10) شيخ مفيدرحمه الله، درباره حضور مؤثّر مولا در اين نبرد، نوشته است:
به فضيلت‏هاى امير مؤمنان در اين پيكار بنگر و در حقيقت آن، تأمّل و انديشه كن. مى‏يابى كه در اين [پيكار]، به همه فضيلت‏ها دست يافت و هيچ كس از امّت در آنها با وى شريك نيست. (11)
اكنون بر اساس وقايع تاريخى و آنچه آورديم، جلوه‏هاى والاى مولا على‏عليه السلام را در اين نبرد، بدين‏گونه برمى‏شمريم:
1. پرچمدارى مهاجران؛
2. حضور شكوهمند در اوج نبرد و در هنگامه هجوم بى‏امان دشمن، و دفع خطر از جان پيامبر خدا در لحظاتى كه بسيارى گريخته بودند؛
3. كشتن «ابو جرول»، كه موجب فروپاشى سپاه هوازن شد؛
4. كشتن چهل نفر از رزم‏آوران هوازن؛
5. فرماندهى گروهى كه براى از بين بردن بت‏هاى منطقه بسيج شده بودند؛
6. هماوردى با «شهاب» از قبيله «خَثعَم» كه هيچ كس از مسلمانان، هماوردجويى او را در ميدان نبرد، پاسخ نگفت و على‏عليه السلام او را از پاى درآورد؛
7. كشتن «نافع» كه تسليم شدن بسيارى را در پى داشت.

228.تاريخ اليعقوبى: در مكّه به پيامبر خدا خبر رسيد كه [قبيله] هوازن، گروه‏هاى فراوانى را در حُنين، گِرد آورده و سركرده آنان، مالك بن عوف نصرى است و دُرَيد بن صمّه (پيرمردى از بنى جشم) هم با اوست كه از فكر و نظرش استفاده مى‏كنند و مالك، هوازن را با دارايى‏ها و زنانشان آورده است.
پس پيامبر خدا با سپاه بزرگى كه دوازده هزار نفر بودند، به سوى آنان، به راه افتاد. ده هزار تن از آنها يارانى بودند كه با آنان مكّه را فتح كرده بود و دو هزار نفر [نيز] از مكّيان بودند كه از سرِ رغبت يا به اكراه، مسلمان شده بودند و پيامبر خدا صد زره از صفوان بن اميّه به عنوان عاريه ضمانت شده گرفت. فراوانى نفرات، مسلمانان را دچار عُجب كرد و يكى از آنان گفت: «ما به جهت كمى افراد، شكست نمى‏خوريم» و اين گفته، بر پيامبرصلى الله عليه وآله ناپسند آمد.
قبيله هوازن در دره كمين كردند و بر مسلمانان حمله بردند. روزى بس سخت بود و مسلمانان از گِرد پيامبر خدا پراكنده شدند تا آن‏جا كه تنها با ده تن - و گفته شده نُه تن از بنى‏هاشم، تنها ماند و آنان على بن ابى طالب‏عليه السلام، عبّاس بن عبد المطّلب، ابو سفيان بن حارث، نوفل بن حارث، ربيعة بن حارث، عتبه و معتّب (دو پسر ابولهب)، فضل بن عبّاس و عبد اللَّه بن زبير بن عبد المطّلب بودند، و گفته شده ايمن بن امّ ايمن هم بود.
خداوند نازل كرد: «وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيًْا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَْرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ* ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى‏ رَسُولِهِ‏ى وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا ؛ (12) [خداوند در بسيارى دشوارى‏ها شما را يارى داد] و از جمله در جنگ حنين، هنگامى كه فراوانى نيرويتان شما را دچار عُجْب كرد، ولى هيچ سودى براى شما نداشت و زمين با همه گستردگى‏اش بر شما تنگ آمد. سپس [به دشمن] پشت كرديد. پس از آن، خداوند، آرامش خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرود آورد و سپاهيانى را كه شما نديديد، فرو فرستاد». (13)

229.تاريخ الإسلام - به نقل از واقدى - : پيامبر خدا در ششم شوّال با دوازده هزار نفر از مكّه حركت كرد. ابو بكر گفت: امروز به جهت كمىِ افراد، مغلوب نمى‏شويم.
روز دهم شوّال به حنين رسيدند و پيامبرصلى الله عليه وآله يارانش را آماده كرد و درفش‏ها و پرچم‏ها را به شايستگانش سپرد و بر استر خويش سوار شد و دو زره و نقاب و كلاهخود به تن كرد. (14)
پس با لشكرى از هَوازِن روبه‏رو شدند كه نظيرش را در تعداد و نفرات ، نديده بودند و آن، در تاريك و روشنِ صبح بود و گروه‏ها از تنگه و از شكاف‏هاى دره بيرون آمدند و به يكباره حمله كردند. پس سواران بنى سليم از هم گسيختند و پشت كرده، گريختند و مكّيان و سپس ديگر مردمان، از پى آنان رفتند. (15)

230.السيرة النبويّة - به نقل از جابر بن عبد اللَّه - : چون به دره حُنين درآمديم، از يكى از دره‏هاى عميق و صعب العبور تَهامه سرازير شديم و در تاريك و روشن صبح، به سختى پايين رفتيم و دشمن، پيش از ما به دره رسيده بود و در شكاف‏ها و اطراف و اكناف و تنگه‏هايش كمين كرده بود و گِرد آمده، تدارك ديده و آماده بود. به خدا سوگند، در حال سرازير شدن، چيزى جز حمله يكباره گروه‏هاى دشمن، ما را نترساند.
سپاه، باشتابْ عقب نشست، بى آن‏كه به يكديگر توجّه كنند. پيامبر خدا به سمت راست رفت و سپس فرمود: «به كجا [مى‏رويد]؟! اى مردم! به سوى من بياييد. من پيامبر خدايم. من محمّد بن عبد اللَّه‏ام»؛ امّا كسى نيامد و شترها در هم آويختند. مردم گريختند و جز تنى چند از مهاجران و انصار و خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله، كسى با او نماند و على بن ابى طالب‏عليه السلام در ميان كسانى از خاندانش بود كه استوار ماندند. (16)

231.مسند أبى يعلى - به نقل از جابر - : در روزهاى پيكار هوازن، مرد تنومندى بر شترى سرخ مو سوار بود و در دستش پرچمى سياه‏رنگ داشت و به هركس مى‏رسيد، او را با آن، زخمى مى‏زد و چون نمى‏رسيد [و كسى از جلويش مى‏گريخت، پرچم را] به پشت سرش مى‏بُرد و با آن، [شخص را] دور مى‏كرد. (17)
پس على بن ابى طالب‏عليه السلام و مردى از انصار، هر دو آهنگ او كردند. على‏عليه السلام پاهاى شتر او را قطع كرد و شتر به زمين افتاد و مرد انصارى بر ساق او زد و پايش را از ميان ساقش قطع كرد. پس آن مرد، افتاد و جنگ، مغلوبه شد. (18)

232.الإرشاد: مردى از هوازن، سوار بر شتر سرخ مويش پيش آمد. در دستش پرچم سياهى آويخته بر سر نيزه بلندى داشت و پيشاپيش دشمن مى‏آمد و چون به مسلمانان دست مى‏يافت، كار آنها را مى‏ساخت و چون از جلويش مى‏گريختند، پرچم را براى مشركانى كه پشت سرش بودند، مى‏افراشت و آنان به دنبالش مى‏آمدند، و رَجَز مى‏خواند و مى‏گفت:
من ابوجرولم! استوار ايستاده‏ام/
تا اين قوم را شكست دهيم يا شكست بخوريم.
پس امير مؤمنان، آهنگ او كرد و ضربتى بر پشت شترش زد و او را به خاك افكند و سپس خودِ او را زد و سخت به زمين انداخت و فرمود:
مردم به هنگام صبح دانستند/
كه من در جنگ، شكارچى‏ام.
پس مشركان با كشته شدن ابوجرول - كه خداوندْ لعنتش‏كند -، پراكنده شدند. (19)

233.الإرشاد: چون امير مؤمنان ابوجرول را كُشت و دشمن با كشته شدن او بى‏ياور شد، مسلمانان، تيغ در ميان آنان نهادند و امير مؤمنان، پيشاپيش آنان مى‏رفت تا آن كه چهل تن از آنان را كُشت و پس از آن بود كه فرار كردن و به اسارت درآمدن دشمن، آغاز شد. (20)

234.مسند أبى يعلى - به نقل از انس - : على بن ابى طالب‏عليه السلام در جنگ حنين، جنگاورترين مبارز ميدان در پيشاپيش پيامبرصلى الله عليه وآله بود. (21)

235.امام صادق‏عليه السلام: على بن ابى طالب‏عليه السلام با دست خود، چهل نفر را در جنگ حنين كُشت. (22)

236.الإرشاد - در ذكر وقايع پس از جنگ حنين -: سپس [پيامبرصلى الله عليه وآله]، خود به سوى طائف حركت كرد و آنان را چندين روز محاصره كرد... سپس نافع بن غيلان بن معتب با گروهى از قبيله ثقيف، از دژ طائف، بيرون آمدند. امير مؤمنان، او را در دامنه «وَجّ» (23) ديد و او را كشت و مشركان همراهش پراكنده شدند و به دل دشمن، هراس افتاد. پس گروهى از آنان بر پيامبرصلى الله عليه وآله درآمدند و مسلمان شدند. و محاصره طائف، ده روز و اندى بود. (24)

پى‏نوشتها:‌


1. السيرة النبويّة، ابن هشام: 4/ 80، الطبقات الكبرى: 2 / 149، تاريخ الطبرى: 3 / 70 .
2. الطبقات الكبرى: 2 / 149 - 150، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 4 / 83 و 87.
3. الطبقات الكبرى: 2 / 151، تاريخ الطبرى: 3 / 74، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 4 / 85.
4. تاريخ الطبرى: 3 / 74، الكامل فى التاريخ: 1 / 626، تاريخ الإسلام: 2/576.
5. الطبقات الكبرى: 2 / 151، تاريخ الطبرى: 3 / 74، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 4 / 85.
6. تاريخ الطبرى: 3 / 75، الطبقات الكبرى: 2 / 151، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 4 / 87 .
7. الكافى : 8 / 376 / 566 ، الإرشاد : 1 / 144 و 150 .
8. الإرشاد: 1 / 143 و 150. نيز، ر. ك: مسند أبى يعلى: 2 / 344 / 1858، تاريخ الطبرى: 3 / 76.
9. الإرشاد: 1 / 153.
10. الإرشاد: 1 / 152، تاريخ اليعقوبى: 2 / 64.
11. الإرشاد: 1 / 149.
12. توبه، آيه 25 و 26.
13. تاريخ اليعقوبى: 2/62، الإرشاد: 1/140 .
14. در متن، «مِغفَر» و «بيضه» آمده است؛ يعنى زره حضرت، روى سر ايشان را گرفت و افزون بر آن، كلاهخود را هم بر سر نهاد.
15. تاريخ الإسلام: 2/574. نيز، ر. ك : المغازى: 3/890.
16. السيرة النبويّة ، ابن هشام: 4/85، تاريخ الطبرى: 3/74.
17. متن مسند أبى يعلى اضطراب دارد و به احتمال فراوان، «دفعها» تصحيف «رفعها» و «فأبعده»، تصحيف «فأتبعوه» باشد، همان گونه كه از مراجعه به متون مشابه در ديگر مأخذها، آشكار مى‏گردد. گزارش صحيح‏تر در متن بعدى و از كتاب الإرشاد آمده است.
18. مسند أبى‏يعلى: 2/344/1858، تاريخ الطبرى: 3/76 .
19. الإرشاد: 1/142، كشف الغمّة: 1/222.
20. الإرشاد: 1/144، كشف الغمّة: 1/223، إعلام الورى: 1/387، كشف اليقين: 175 .
21. مسند أبى‏يعلى: 3/443/3594، المعجم الأوسط: 3/148/2758 .
22. الكافى: 8/376/566 ، كشف الغمّة: 2/83 .
23. وجّ، همان طائف است. (معجم البلدان: 5 / 361)
24. الإرشاد: 1/153، مناقب آل أبى طالب: 3/145، إعلام الورى: 1/233.