فصل يكم: ولادت
1. نَسَب
تبار مردمان، نشاندهنده چگونگى شخصيت، انديشه و فرهنگ آنان است . انسانهاى
وارسته، نيك انديش و فرزانه، غالباً ريشه در خاندانهاى فرهيخته، ارجمند و تربيت
يافته دارند، و بدكرداران زشتخو، از دامنهاى ناسالم برمىآيند و ريشه در تبارهاى
بد سِگال دارند. پيامبران، برترين چهرههاى تاريخاند و قلّههاى افراشته شرف،
كرامت و ارجمندى، و چنيناند چهرههايى كه از آن خاندانها بر مىآيند و ريشه در
خانههاى والاىِ رسولان دارند.
امير مؤمنان علىعليه السلام، چونان پيامبر خدا ريشه در تبار پاك و دودمان ارجمند
ابراهيمعليه السلام (قهرمان توحيد، دلداده وارسته خداوند، بنيانگذار آيين حج، و
نمادِ يكتاپرستى و شرك ستيزى) دارد. بدين سان، سخن گفتن از نياى پيامبر خدا، سخن
گفتن از نياى مولاست و بازگويى چگونگى تبار پيامبر خدا، وا گويى چگونگى تبار
علىعليه السلام . پيامبرصلى الله عليه وآله در باره نياكان خود فرمود:
خداوند از فرزندان ابراهيم، اسماعيل را برگزيد واز پسراناسماعيل، بنىكنانه
را و از بنى كنانه، قريش را و از قريش، بنى هاشم را و از بنى هاشم، مرا.
(1)
بدين سان، بنى هاشم، زبده خاندانهاست و پيامبرصلى الله عليه وآله و علىعليه
السلام، برگزيده اين خانداناند. چنين است كه مولا در توصيف تبار پيامبر خدا
مىفرمايد:
خاندانش بهترين خاندان و ريشهاش بهترين ريشه است. در حرم روييد و در كَرَم باليد.
شاخههايش بلند است و ميوههايش دور از دسترس. (2)
به واقع، اين ستايش، ستايش تبار مولا نيز هست؛ چه، پيامبر خدا فرمود:
من و على از يك ريشهايم. (3)
و فرمود:
گوشت او گوشت من است و خون او خون من. (4)
بدين سان، خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله وعلىعليه السلام، خاندان نبوت است و
تبار آن بزرگواران، تبار نور است و كرامت. بنىهاشم، برگزيدگانِ نسل ابراهيماند و
با ويژگىهايى چون طهارت، فصاحت، سماحت، شجاعت، ذكاوت، حيا، عفت، بردبارى، شكيبايى
و... (5) در ميان قبيلههاى عرب، ممتاز و از جايگاهى بس بلند،
برخوردار.
1.المناقب - به نقل از مصعب بن عبد اللَّه -: او، على پسر
ابوطالب، پسر عبدالمطّلب، پسر هاشم، پسر عبد مناف، پسر قُصَى، پسر كلاب، پسر مُرّه،
پسر كعب، پسر لُؤَى، پسر غالب، پسر فِهر، پسر مالك، پسر نضر، پسر كنانه، پسر
خُزيمه، پسر مُدركه، پسر الياس، پسر مُضَر، پسر نزار، پسر مَعْد، پسر عدنان است؛ و
نام ابوطالب، عبد مناف است. (6)
2.شرح نهج البلاغة: او ابوالحسن على، پسر ابوطالب - كه نام
او عبدمناف است -، پسر عبدالمطّلب - كه نام او شيبه است -، پسر هاشم - كه نام او
عمرو است، پسر عبد مناف، پسر قُصَى است. (7)
3.امام علىعليه السلام - از سخنانش بر منبر بصره -: نام
پدرم عبدمناف بود، پس كنيه بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام عبدالمطّلب، عامر بود، پس
لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام هاشم، عمرو بود، پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، و
نام عبدمناف، مغيره بود، پسلقب بر نام، غلبه پيدا كرد، ونام قصى، زيدبود، پس
اَعرابْ او را «مجمع» ناميدند؛ زيرا او آنها را از جاهاى دور در مكّه جمع كرد. پس
لقب بر نام، غلبه پيدا كرد. (8)
4.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: من و على از يك نور آفريده
شديم... پس پيوسته خداى ما را از صُلبهاى پاك به رَحِمهاى پاك انتقال داد تا ما
را به عبدالمطّلب رسانْد. (9)
ر. ك: ج 8، ص 73 (آفرينش).
2. پدر
عبد مناف بن عبدالمطّلب، مشهور به ابوطالب، يكى از ده فرزند عبدالمطّلب است.
(10) عبدالمطّلب، چهره برجسته قريش است. او در ميان قريش از
جايگاهى والا و منزلتى عظيم برخوردار بود. ابوطالب، پس از پدر، اين جايگاه والا و
مكانت ارجمند اجتماعى را از آنِ خود ساخت. (11)
خانوادهابوطالب، نخستينخانوادهاىاستكه در آن، هردو زوج،هاشمىهستند.
(12)
ابوطالب، سرپرستى پيامبر صلى الله عليه وآله را - كه در خردسالى پدر و مادر و سپس
جدّش را از دست داده بود -، برعهده گرفت (13) و چون امين قريش
به رسالت مبعوث گشت، ابوطالب با تمام توان از آن بزرگوار، حمايت كرد و در اين راه
دشوار از هيچ كوششى دريغ نورزيد.
ابوطالب به رسالت پيامبر خدا، باورى استوار داشت (14) و اين
باور را در اشعارش نشان مىداد. (15)
جايگاه بلند اجتماعى ابوطالب در ميان قريش و مردم مكّه، و حمايت بىدريغ او از
پيامبر خدا، مانع اصلى آزار رساندن قريش به آن بزرگوار بود. (16)
در محاصره شعب ابوطالب، آن بزرگوار، همراه پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤمنان بود و
دشوارىهاى محاصره اقتصادى را در كهنسالى به جان خريد و از حمايت پيامبرخدا تن
نزد. (17)
ابوطالب، حقّى بس بزرگ بر اسلام و مسلمانان در آن روزگار غربت دين دارد. آن
بزرگوار، پس از خروج از شِعب ابوطالب، زندگى را بدرود گفت. با مرگ او و خديجهعليها
السلام، پيامبر خدا دو تن از حاميان استوار، صديق و فداكارش را از دست داد و پس از
آن، شكنجه و آزار مؤمنان به دست قريش، فزونى يافت. (18)
5.كمال الدين - به نقل از اصبغ بن نباته -: شنيدم
اميرمؤمنان - كه درودهاى
خداوند بر او باد - مىفرمايد: «به خدا سوگند، نه پدرم و نه جدّم عبدالمطّلب، و نه
هاشم و نه عبدمناف، هرگز بتى را نپرستيدند». به ايشان گفته شد: پس چه مىپرستيدند؟
فرمود: «به سوى كعبه و بر دين ابراهيم، نماز مىگزاردند و چنگ زننده به آن بودند».
(19)
6.امام صادقعليه السلام: بىگمان، ابوطالب اظهار كفر
مىكرد و در نهان، ايمان داشت. پس چون وفاتش در رسيد، خداى به پيامبرصلى الله عليه
وآله وحى كرد: «از مكّه خارج شو كه در آنجا ياورى ندارى». پس به مدينه هجرت كرد.
(20)
7.امام صادقعليه السلام: اميرمؤمنان، خوش مىداشت كه شعر
ابوطالب خوانده شود و جمعآورى گردد و فرمود: «آن را ياد بگيريد و به فرزندانتان
بياموزيد، كه او بر دين خدا بود و در شعرش دانشى است فراوان». (21)
8.إيمان أبى طالب - به نقل از على بن محمّد صوفى علوى
عُمَرى -: ابو عبداللَّه بنمنعيه (22) هاشمى (آموزگارم در
بصره)، شعرىرا از ابوطالب برايم خواند:
بىگمان، خداوند، محمّد پيامبر را گرامى داشت /
پس گرامىترينِ خلق خدا در ميان مردم، احمد است.
و نامش را از نام خود مشتق كرد تا بزرگش بدارد /
پس [خداى] صاحب عرش، محمود و اين، محمّد است. (23)
9.إيمان أبى طالب - به نقل از ضوء بن صلصال -: من پيش از
اسلام آوردنم، همراه ابوطالب، پيامبرصلى الله عليه وآله را يارى مىدادم. روزى در
شدّت گرما، نزديك خانه
ابوطالب نشسته بودم كه ابوطالب، همچون مصيبتزدگان به سوى من آمد و گفت: اى
ابوغضنفر! آيا اين دو جوان (يعنى پيامبر و علىعليهما السلام) را ديدهاى؟ گفتم: در
اين مدّت كه نشستهام، آن دو را نديدهام.
پس گفت: با ما به جستجوى آنان برخيز كه من از قريش در كشتن آن دو ايمن نيستم.
رفتيم تا از خانههاى مكّه خارج شديم. سپس به سوى كوهى از كوههاى مكّه رو كرديم و
تا قلّهاش بالا رفتيم كه ناگهان، پيامبرصلى الله عليه وآله را ديديم و علىعليه
السلام را كه در سمت راستش بود و روبهروى «عين الشمس» ايستاده بودند و ركوع و سجود
مىكردند.
ابوطالب به پسرش جعفر گفت: به پسر عمويت متّصل شو. پس او در كنار علىعليه السلام
ايستاد. پيامبرصلى الله عليه وآله متوجه آن دو شد و جلوتر آمد و به كار خود
پرداختند تا از آن فارغ شدند، سپس به ما رو كردند و من شادمانى را در چهره ابوطالب
ديدم. پس برخاست و مىگفت:
بىگمان، على و جعفر، نقطه اتّكاى مناند/
در سختىهاى زمانه و پيشامدها.
وا مگذاريد و پسر عمويتان را يارى دهيد/
كه او (24) از ميان آنان، برادرِ تنى من است.
به خدا سوگند، پيامبرصلى الله عليه وآله را وا نمىگذارم و نه/
هيچ يك از پسران شرافتمندم [چنين مىكنند]. (25)
10.الفصول المختارة - در ذكر آنچه در شعب ابوطالب گذشت -:
هنگامى كه چشمها خوابيد، ابوطالب، همراه امير مؤمنان آمد و پيامبر خدا را بلند كرد
و امير
مؤمنان را در جايش خوابانْد. امير مؤمنان گفت: «اى پدر! من كشته مىشوم». ابوطالب
گفت:
پسركم صبر كن كه صبر، سزاوارتر است/
هر زندهاى سرانجامش مرگ است
ما تو را در شدّت بلا بذل كرديم/
به فداى نجيبزاده نجيب
به فداى سرور شريف والا/
و گشاده دست و بخشنده
اگر مرگ در رسيد، پس تير به تو رسيده است/
كه برخى [از تيرها] اصابت مىكند و برخى نه
هر زندهاى گر چه دير بِزيَد/
سهمى از تيرهاى مرگ مىگيرد
پس اميرمؤمنان فرمود:
«آيا مرا به شكيبايى در يارى احمد فرمان مىدهى؟!/
و به خدا سوگند، آنچه گفتم، از روى بىتابى نگفتم
بلكه دوست داشتم يارىام را آشكار كنم/
و بدانى كه من همواره فرمانبردار تو بودهام
و كوششم در يارى احمد، براى خداست/
پيامبرِ هدايت كه در كودكى و بزرگى او را يارى مىكنم». (26)
11.الكافى - به نقل از اسحاق بن جعفر از امام صادقعليه
السلام -: به ايشان (امام صادقعليه السلام) گفته شد: آنان گمان مىكنند كه
ابوطالب، كافر بود. فرمود: «دروغ مىگويند. چگونه كافر باشد و حال آن كه مىگويد:
آيا نمىدانيد كه ما محمّد را پيامبرى يافتيم/
همچون موسى كه [نامش] در اوّلين كتاب، نگاشته شده است؟!».
و در حديثى ديگر آمده كه فرمود: «چگونه ابوطالبْ كافر باشد و حال آن كه مىگويد:
بىگمان دانستند كه فرزند ما دروغگو نيست/
نزد ما و توجهى به گفتههاى ياوه نمىشود.
روسپيدى كه با روى او از ابر سپيد، باران مىطلبند/
فريادرس يتيمان، نگاهدار بيوگان!». (27)
12.إيمان أبى طالب - به نقل از حسن بن جمهور عمى كه حديث را
به پيشينيان نسبت مىدهد: به ثابت بن جابر - كه شاعر و مشهور به «تأبّط شرّا» بود
-، گفته شد: سرور عرب كيست؟ گفت: آگاهتان مىكنم. سرور عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب
است.
و به احنف بن قيس تميمى (28) گفته شد: اين حكمتها را از كجا
برگرفتهاى؟ و اين بردبارى را از كجا آموختهاى؟ گفت: از حكيم عصرش و حليم روزگارش،
قيس بن عاصم منقرى. (29) و به قيس گفته شد: بردبارى چه كس را
ديدى كه اين گونه بردبارى
ورزيدى؟ و دانش چه كسى را حمل كردى كه چنين دانا شدى؟گفت: از بردبارى كه هيچگاه
قرار از كف نداده، و حكيمى كه حكمتشپاياننگرفته است، اَكثَم بن صيفى تميمى.
(30) و به اَكثَم گفته شد: از چه كس حكمت و رياست و بردبارى و
سياست را فرا گرفتى؟ گفت: از همپيمان حلم و ادب، سرور عجم و عرب، ابوطالب پسر
عبدالمطّلب. (31)
ر . ك: بحارالأنوار: 35 / 68 (نسبه و أحوال والديه).
إيمان أبى طالب، فخّار بن معد.
الغدير: 7 / 445 - 550.
3. مادر
فاطمه بنت اسد، بانويى خردمند، استوارْ گام، بُرنا دل و ارجمند بود. او پيامبرخدا
را در كودكى در دامان پُرمهرش پرورش داد. (32) پيامبرصلى الله
عليه وآله به او علاقهاى شگرف داشت، بدانگونه كه درباره وى مىفرمود: «پس از
مادرم كه مرا بزاد، او مادرم بود». (33)
پيامبر خدا، مهربانى و شفقت آن بانوى ارجمند را درباره خودش مىستود و مىفرمود:
«پس از ابوطالب، هيچكس با من مهربانتر از او نبود». (34)
فاطمه بنت اسد، اوّلين زنى است كه با پيامبرصلى الله عليه وآله بيعت كرد
(35) و همراه على و فاطمهعليهما السلام، پياده به مدينه هجرت
كرده است.
چون اين بانوى بزرگوار، زندگى را بدرود گفت، پيامبر خدا او را در لباس شخصى خود كفن
كرد (36) و در تشييع جنازه وى شركت جُست، بر او نماز خواند و
پيش از آنكه در قبرش بگذارد، در قبر او خوابيد. (37)
علىعليه السلام، چهارمين پسر اين دو چهره منوّر تاريخ اسلام، ابو طالب و فاطمه بنت
اسد است كه پس از طالب، عقيل و جعفر، زندگى آنها را شكوه بخشيده است.
(38)
13.فضائل الصحابة - به نقل از مصعب زبيرى - : مادر على بن
ابى طالبعليه السلام،
فاطمه، دختر اسد،پسر هاشم، پسر عبدمناف، پسر قصى است و او نخستين زن هاشمى است كه
فرزندى هاشمى بزاد. او به سوى پيامبرصلى الله عليه وآله هجرت كرد و چون درگذشت،
پيامبرصلى الله عليه وآله بر جنازهاش حاضر شد. (39)
14.مناقب آل أبى طالب: ابوطالب در ازدواج با فاطمه بنت اسد،
چنين خطبه خواند: سپاس، ويژه پروردگار جهانيان است؛ صاحب عرش بزرگ و مقام كريم و
مشعر و حطيم؛ كسى كه ما را براى مِهترى قوم و خدمتكارى كعبه برگزيد و ما را كارگزار
قوم و خالص و حجّت كامل خويش و به دور از بد دهنى و ترديد و آزار و عيب قرار داد و
مشاعر را براى ما بر پا داشت و ما - نخبگان خاندان ابراهيم و برگزيدگان آن و
فرزندان اسماعيل - را بر ديگر عشيرهها برترى بخشيد.
سپس گفت: دختر اسد را به همسرى برگزيدم و مهريه او را فرستادم و كار را به پايان
بردم. پس، از پدرش بپرسيد و گواه باشيد.
پس اسد گفت: فاطمه را به همسرىات درآورديم و از تو خشنوديم. (40)
15.الكافى - به نقل از عبداللَّه بن مسكان، از امام
صادقعليه السلام -: «فاطمه بنت اسد، نزد ابوطالب آمد تا بشارت تولّد پيامبرصلى
الله عليه وآله را به او بدهد. پس ابوطالب گفت: به مدت يك "سبت" صبر كن. من تو را
به [پسرى] مانند او بشارت مىدهم، جز آن كه پيامبر نيست».
و [امام صادق] فرمود: «سبت، سى سال است و ميان پيامبر خدا و اميرمؤمنان، سى سال
فاصله بود». (41)
16.امام علىعليه السلام: چون فاطمه دختر اسد بن هاشم
درگذشت، پيامبر خدا او را در پيراهن خود كفن كرد و بر او نماز گزارد و بر او هفتاد
«تكبير» گفت ودر قبرش
فرود آمد و به اطراف قبر اشاره مىنمود، گويى كه آن را فراخ و بر او هموار مىكرد و
از قبرشبيرون آمد، در حالى كه اشك از چشمانش روانبود ودر قبر او خاكريخت.
پس چون [از قبرستان بيرون] رفت، عمر بن خطّاب به ايشان گفت: اى پيامبر خدا! ديدم
كارى براى اين زن كردى كه براى هيچ كس نكردى.
فرمود: «اى عمر! اين زن، مادر من بود، پس از مادرم كه مرا بزاد. ابوطالب، احسان
مىكرد و صاحب سفره بود و ما را بر خوراك و طعام، گِرد مىآورد. پس اين زن، همه
سهمش را به من مىداد، و جبرئيل از سوى پروردگارم به من خبر داد كه او از اهل بهشت
است، و جبرئيل به من خبر داد كه خداى متعال به هفتاد هزار فرشته فرمان داد تا بر او
نماز بگزارند». (42)
17.امام صادقعليه السلام: بىگمان، فاطمه بنت اسد، مادر
امير مؤمنان، نخستين زنى بود كه با پاى پياده از مكّه به مدينه و به سوى پيامبر خدا
هجرت كرد و از مهربانترينِ مردمان به پيامبرصلى الله عليه وآله بود.
او از پيامبر خدا شنيد كه مىگفت: «بىگمان، مردم در روز قيامت، لُختِ مادرزاد،
محشور مىشوند». پس فاطمه بنت اسد گفت: واى از رسوايى! سپس پيامبر خدا به او گفت:
«من از خدا مىخواهم كه تو را پوشيده برانگيزد» و نيز شنيد كه پيامبرصلى الله عليه
وآله از فشار قبر ياد مىكند. پس گفت: واى از ناتوانى! پس پيامبر خدا به او فرمود:
«من از خدا مىخواهم كه از اين (فشار قبر)، كفايتت كند».
و روزى فاطمه به پيامبر خدا گفت:مىخواهم اين كنيزم را آزاد كنم. پس پيامبرصلى الله
عليه وآله به او فرمود: «اگر چنين كنى، خداوند در برابر هر عضو او، عضوى از تو را
از آتش مىرهانَد».
پس چون بيمار شد، رسول خدا را وصىّ خود قرار داد و از او خواست كه
خادمش را آزاد كند و زبانش بند آمد. پس با اشاره به پيامبر خدا وصيّت كرد و حضرت هم
وصيّتش را پذيرفت.
روزى پيامبرصلى الله عليه وآله نشسته بود كه امير مؤمنان، گريان نزدش آمد.
پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: «چه چيز گريانت كرده است؟». گفت: مادرم
فاطمه درگذشت.
پيامبر خدا فرمود: «و نيز مادر من، به خدا سوگند!» و شتابان برخاست و به درون خانه
آمد. پس به او نگريست و گريست. سپس به زنان فرمان داد تا غسلش دهند و فرمود:
«هنگامى كه فارغ شديد، پيش از آگاه كردن من كارى نكنيد».
پس چون فارغ شدند، به حضرت خبر دادند. پيامبرصلى الله عليه وآله پيراهن زيرينش را
به آنان داد و فرمان داد كه او را در آن كفن كنند و به مسلمانان گفت: «هرگاه ديديد
من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم، از من بپرسيد: چرا آن را كردى؟».
پس چون زنان از غسل و كفن او فارغ شدند، پيامبرصلى الله عليه وآله به درون آمد و
جنازهاش را بر دوش خود حمل كرد و پيوسته زير جنازهاش بود تا بر سرِ قبرش آورد.
سپس آن را بر زمين نهاد و به درون قبر رفت و در آن خوابيد. سپس برخاست و او را بر
دستانش گرفت و در قبر گذاشت. سپس مدّتى دراز خم شد و با او زمزمه كرد ....
(43)
4. ميلاد
امام علىعليه السلام، در روز جمعه، (44) سيزدهم ماه رجب،
(45) سى سال پس از عام الفيل (46)
در درون كعبه، (47) ديده به جهان گشود.
علّامه امينى درباره محلّ تولّد امام و اين فضيلت بى بديل مىگويد:
اين، حقيقتىآشكار است كه فريقين در اثباتآن، متّفقاند واحاديثآن، متواتر و
كتابها از آن، لبريز است. از اين رو، به پراكنده گويىهاى ياوه سرايان،
اهمّيتىنمىدهيم، پس از آن كه گروهى از بزرگان و سرشناسان هر دو فرقه (شيعه
واهلسنّت) به متواتر بودنرواياتاينيادگار تاريخىتصريح كردهاند.
(48)
18.المستدرك على الصحيحين: گزارشهاى متواتر، دلالت دارند
كه فاطمه بنت اسد، امير مؤمنان على بن ابى طالبعليه السلام را در درون كعبه به
دنيا آورد. (49)
19.روضة الواعظين - به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصارى -
: از پيامبر خدا درباره ميلاد امير مؤمنان على بن ابى طالبعليه السلام پرسيدم.
فرمود: «آه، آه! از بهترين مولود پس از من پرسيدى كه بر سنّت مسيح تولّد يافت. خداى
تبارك و تعالى، من و على را از يك نور آفريد... سپس از صُلب آدم، در اصلاب پاك به
رَحِمهاى پاكيزه انتقال يافتيم. پسپيوسته اينگونه بوديم تا خداى تبارك و تعالى،
مرا از پشت پاك عبداللَّه بن عبد المطّلب پديدار ساخت و به بهترين رَحِم، يعنى
رَحِم آمنه سپرد. سپس خداى تبارك و تعالى، على را از پشت پاك ابوطالب پديدار ساخت
وآن را به بهترين رَحِم، يعنى رَحِم فاطمه بنت اسد سپرد». (50)
20.الإرشاد: [علىعليه السلام] در روز جمعه، سيزدهم رجب، سى
سال پس از عامالفيل، در مكّه و درون خانه حرمتدار خدا متولّد شد و جز او هيچ
مولودى، نه پيش از او و نه پس از او، در خانه خداى متعال متولّد نشد و اين، از
گراميداشت خداى متعال نسبت به او و بزرگداشت جايگاهش بود. (51)
21.علل الشرائع - به نقل از سعيد بن جبير - : يزيد بن
قَعنَب مىگويد كه من با عباس بن عبدالمطّلب و گروهى از قبيله عبدالعُزّى، روبهروى
كعبه نشسته بودم كه ناگاه، فاطمه بنت اسد، مادر امير مؤمنان جلو آمد. او در ماه نهم
باردارى به علىعليه السلام بود و درد زايمانش آغاز شده بود. پس گفت: پروردگارا! من
به تو و پيامبران و كتابهاى آمده از سوى تو، ايمان دارم و سخن جدّم ابراهيم خليل
را تصديق مىكنم و اينكه او خانه كُهن و آزاد را ساخت. پس به حقّ بنا كننده اين
خانه و به حقّ فرزندى كه در شكم دارم، زايمانم را بر من آسان گردان!
[يزيد بن قعنب مىگويد:] پس ديديم كه پشت كعبه باز شد و فاطمه، داخل شد و از چشمان
ما پنهان گشت و ديوار كعبه به هم برآمد. خواستيم قفل در را بگشاييم؛ اما گشوده نشد.
پس دانستيم كه اين، امرى از امور خداى متعال است.
سپس فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد، در حالى كه علىعليه السلام را در دست داشت.
سپس گفت: من بر همه زنان پيش از خود، برترى يافتم؛ چون آسيه دختر مزاحم، خدا را
پنهانى در جايى عبادت كرد كه خدا عبادت در آن جا را جز از روى اضطرارْ دوست
نمىدارد، و مريم دختر عمران، درخت خشك خرما را تكان داد تا از آن، خرماى تازه
بخورد، و من به درون خانه حرمتدار خدا رفتم و از ميوهها و روزىهاى بهشتى خوردم.
(52)
22.امام باقرعليه السلام - به نقل از امام زين
العابدينعليه السلام -: با پدرم نشسته بوديم و قبر جدّمان را زيارت مىكرديم و
زنان فراوانى هم آنجا بودند كه يكى از آنان به ما رو آورد.
من از او پرسيدم: «تو كيستى، خدايت بيامرزاد؟». گفت: من زيده دختر قريبة بن عجلان
از قبيله بنى ساعده هستم.
به او گفتم: «آيا چيزى دارى كه براى ما بازگويى؟». گفت: به خدا سوگند، آرى! مادرم
امّ عُماره، دختر عباده، پسر نضله، پسر مالك، پسر عجلان ساعدى برايم گفت: روزى در
ميان زنان عرب بودم كه ابوطالب، دلتنگ و غمين به آنان روى آورد. پس به او گفتم: اى
ابوطالب! در چه حالى؟ گفت: فاطمه بنت اسد، در اوج درد زايمان است. سپس دستانش را بر
صورتش نهاد.
در اين ميان، محمّدصلى الله عليه وآله آمد و به ابوطالب فرمود: «اى عمو! تو را چه
مىشود؟». گفت: فاطمه بنت اسد، از درد زايمان ناله مىكند.
پس محمّدصلى الله عليه وآله دست ابوطالب را گرفت و به همراه فاطمه به كعبه آورد و
فاطمه را بر درِ كعبه نشانْد و فرمود: «با اتّكا به نام خدا بنشين». پس دردش گرفت
وپسرى خندان و نظيف و پاكيزه به دنيا آورد كه به زيبايىاش نديدهام. پس ابوطالب او
را «على» ناميد و پيامبرصلى الله عليه وآله او را تا خانه فاطمه برد.
[على بن حسينعليه السلام فرمود:] «به خدا سوگند، تاكنون چيزى نشنيدهام، مگر آن كه
اين [سخن] از آن، نيكوتر بود». (53)
23.شرح نهج البلاغة: روايت شده سالى كه علىعليه السلام در
آن متولّد شد، همان سالى است كه رسالت پيامبر خدا آغاز شده است و از سنگها و
درختان، ندا
مىشنيده، و پرده از چشمانش كنار رفته و نورها و اشخاصى را ديده، بى آن كه طرفِ
صحبت آنها شود؛ و اين سال، همان سالى است كه او به خلوتگزينى و گسستن و عزلت در
كوه حرا آغاز كرد و پيوسته به آن مىرفت تا رسالتش آشكار و وحى بر او نازل شد.
پيامبر خدا، آن سال را به خاطر ولادت علىعليه السلام در آن، خجسته مىداشت و آن را
سال خير و سال بركت مىناميد و در شب ولادت علىعليه السلام كه در آن، نشانههايى
از كرامتها و قدرت الهى را مشاهده كرد كه پيش از آن هرگز نديده بود، به خانوادهاش
چنين گفت: «بىگمان، امشب فرزندى براى ما به دنيا مىآيد كه خداوند، به خاطر او
درهاى فراوانى از نعمت و رحمت بر ما مىگشايد».
و همان گونه بود كه پيامبر - كه درودهاى خداوند بر او باد -، فرمود. بىگمان، او
(علىعليه السلام) ياور و پشتيبان و زداينده اندوه از چهره پيامبرصلى الله عليه
وآله بود و با شمشير او دين اسلام، پايدار ماند و ستونهايش استوار و زمينهاش
هموار گشت. (54)
24.ديوان السيد الحميرى - از قصيدهاش در ولادت اميرمؤمنان
-:
[مادرش] او را در حرم و مأمن الهى به دنيا آورد/
در خانه خدا، آن جا كه صحن خانه و مسجدالحرام قرار دارد.
[مادر] سپيدروى و پاكيزه لباس و بزرگوار/
مادر، پاك و زاده و زادگاهش نيز پاك.
در شبى كه ستارههاى بدشگونش ناپيدا بودند/
و با ماه نورافشانِ خوششگون پديدار آمد.
كسى چون او در پارچه قابلهها پيچيده نشد/
جز پسر آمنه، محمّدِ پيامبر. (55)
5. نامها
هنگامى كه امامعليه السلام متولّد شد، مادرش فاطمه بنت اسد، از سر خجسته داشتن نام
پدرش (اسد)، او را «حيدرة» (56) ناميد. (57)
سپس او و ابو طالب، به الهام الهى توافق كردند كه وى را «على» بنامند.
(58)
امامعليه السلام، نامهاى ديگرى نيز دارد كه در لابهلاى متون تاريخى و حديثى همين
فصل خواهد آمد.
25.علل الشرائع - به نقل از فاطمه بنت اسد - : من به درون
كعبه رفتم و از ميوهها و روزىهاى بهشتى خوردم. پس چون خواستم بيرون بيايم، كسى
مرا ندا داد: اى فاطمه! او را «على» بنام كه او على (بلند مرتبه) است و خداوندِ
علىّ اعلى مىفرمايد: «نامش را از نام خود برگرفتهام و به ادب خود، تربيتش كردهام
و بر دشوارىهاى دانشم آگاهش كردهام. اوست كه بتها را در خانهام مىشكند، و اوست
كه بر بام خانهام اذان مىگويد و مرا تقديس و تمجيد مىكند. پس خوشا به سعادت كسى
كه دوستش بدارد و اطاعتش كند، و واى بر كسى كه سرپيچىاش كند و دشمنش بدارد!».
(59)
26.ينابيع المودّة - به نقل از عباس بن عبدالمطّلب - :
هنگامى كه فاطمه بنت اسد، على را به دنيا آورد، او را به نام پدرش «اسد» ناميد؛ ولى
ابوطالب به اين،
راضى نشد و گفت: بيا تا شبى از كوه ابوقبيس بالا رويم و آفريدگار آسمان را بخوانيم،
شايد كه ما را به نام او آگاه كند.
پس شب هنگام، بيرون آمدند و از كوه ابوقبيس بالا رفتند و خداى متعال را خواندند و
ابوطالب اين شعر را سرود:
اى پروردگارِ شب تيره/
و صبح روشن درخشنده!
حكم قطعىات را برايمان بيان كن/
كه اين پسر را چه بناميم.
پس آوايى از آسمان آمد و ابوطالب، سرش را بالا كرد كه ناگاه، لوحى همچون زمرّد سبز
ديد كه چهار سطر در آن نوشته شده بود. آن را با دستانش گرفت و محكم به سينهاش
چسبانْد. در آن چنين نوشته بود:
به فرزندى پاكيزه، اختصاص يافتهايد/
پاك و شريف و پسنديده.
و نامش از جانب [خداى] قاهر و والا/
«على» است، برگرفته از «على».
پس ابوطالب بسيار شادمان شد و براى خداى تبارك و تعالى به سجده افتاد و ده شتر،
عقيقه كرد. آن لوح، به كعبه آويخته بود و بنىهاشم به آن بر قريش افتخار مىكرد تا
آن كه در جنگ حجاج و ابنزبير ناپديد شد. (60)
27.امام زين العابدينعليه السلام: روزى پيامبر خدا نشسته
بود و على و فاطمه و حسن و حسينعليهم السلام هم نزدش بودند. پيامبرصلى الله عليه
وآله فرمود: «سوگند به كسى كه مرا بشارت دهنده به حق برانگيخت، نزد خداى، آفريدهاى
از ما محبوبتر و گرامىتر بر روى زمين نيست. خداى تبارك و تعالى، نام مرا از
نامهاى خود مشتق
كرد كه او محمود است و من محمّدم و براى تو نيز - اى على! - نامى از نامهاى خود
برگرفت كه او علىّ اعلى است و تو على هستى». (61)
28.امام علىعليه السلام: نام من در انجيل، «الياء» و در
تورات، «برىء» و در زبور، «أرىّ» و نزد هندوان، «كبكر» و پيش روميان، «بطريسا» و
نزد پارسيان، «جبتر» و پيش تركان، «بثير» و نزد زنگيان، «حيتر» و پيش كاهنان،
«بوىء» و نزد حبشيان، «بثريك» و نزد مادرم، «حيدرة» و پيش دايهام، «ميمون» و نزد
عرب، «علىّ» و پيش ارامنه، «فريق» و نزد پدرم، «ظهير» است. (62)
29.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: هنگامى كه قيامت مىشود،
على بن ابى طالبعليه السلام را با هفت نام، ندا مىدهند: اى صدّيق! اى دال
(راهنما)! اى عابد! اى هادى! اى مهدى! اى فتى (جوانمرد)! اى على! تو و پيروانت
بىمحاسبه وارد بهشت شويد. (63)
30.شرح نهج البلاغة: نخستين نامى كه مادرش [فاطمه بنت اسد]
او را بدان ناميد، «حَيدَرَة» بود كه با نام پدر وى، اسد بن هاشم، مناسبت داشت
(حيدره و اسد، هر دو به معناى شيرند). پس پدرش [ابوطالب] آن را تغيير داد و وى را
على ناميد.
و گفته شده كه حيدره، نامى بود كه قريش او را بدان خواندند.
و گفته نخست، صحيح است و گزارش نبرد او با مَرحَب بر آن دلالت دارد، در آنجا كه
مرحب رجز خواند و گفت:
من كسى هستم كه مادرم مرا «مرحب» ناميد.
و علىعليه السلام پاسخ داد:
من كسى هستم كه مادرم مرا «حيدره» ناميد. (64)
6. كنيهها
امير مؤمنان، كنيههاى متعدّدى داشته كه مشهورترين آنها «ابو الحسن» است.
(65) براى امامعليه السلام كنيههاى ديگرى مانند: ابو الحسين،
ابو السبطين، (66) ابو الريحانتين (67) و
ابوتراب هم ذكره شده است كه شامل تعريف اصطلاحى كنيه نمىشوند. (68)
از روايات، چنين بر مىآيد كه كنيه «ابو تراب»، محبوبترين كنيه نزد امامعليه
السلام بوده است و هرگاه ايشان را با آن مىخواندهاند، شادمان مىشده است. موجبات
اين محبوبيت، چند چيز است : فروتنى و خاكسارى در برابر خداى سبحان كه در دلِ اين
واژه نهفته است، و نيز يادآورى ملاطفت پيامبر در جنگ «ذات العشيرة». در اين غزوه،
علىعليه السلام در كنار عمّار، روى خاكها خوابيده بود و گَرد و غبار به چهره او
نشسته بود. از اين رو، پيامبرصلى الله عليه وآله او را «ابو تراب» ناميد. اينها
موجب تعلّق خاطر علىعليه السلام به اين كنيه بود.
31.امام علىعليه السلام: حسن، در زمان حيات پيامبر خدا مرا
«ابو الحسين» مىخوانْد و حسين، مرا «ابوالحسن»، و هر دو، پيامبر خدا را «پدر» صدا
مىزدند. پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله وفات يافت، مرا پدر خواندند.
(69)
32.امام علىعليه السلام: حسن و حسين، مرا «پدر» صدا نزدند
تا آن كه پيامبر خدا وفات يافت. آن دو به پيامبر، «پدر» مىگفتند و حسن به من «ابو
الحسين» و حسين به من «ابوالحسن» مىگفت. (70)
33.الطبقات الكبرى - در ذكر غزوه ذات العُشَيره - : در ذو
العُشَيره بود كه پيامبرخدا به على بن ابى طالبعليه السلام، كنيه «ابو تراب» داد و
اين از آن رو بود كه ديد او در خواب، بر خاكى نرم مىغلتد. پس گفت: «اى ابو تراب!
بنشين». پس علىعليه السلام نشست. (71)
34.مسند ابن حنبل - به نقل از عمّار بن ياسر - : من و
علىعليه السلام در غزوه ذات العُشَيره، همراه بوديم. پس چون پيامبر خدا بر آنها
فرود آمد و اقامت گزيد، گروهى از بنى مُدلج را ديديم كه در حال تعمير چشمهاى در
نخلستان بودند. پس علىعليه السلام به من فرمود: «اى ابويقظان! مىآيى تا برويم و
بنگريم اينها چگونه اين كار را مىكنند؟».
پس آمديم و ساعتى به كار آنان نگريستيم. سپس خوابمان گرفت. من و على روانه شديم تا
زير چند نخل كوچك، بر روى خاكهاى نرم، دراز بكشيم. پس خوابيديم و به خدا سوگند،
هيچ نفهميديم تا آنكه متوجّه شديم پيامبر خدا ما را با پايش تكان مىدهد و ما از
آن خاكهاى نرم، غبارآلود شده بوديم. در آن روز بود كه پيامبرخدا به على گفت:
«اىابو تراب!»، به خاطر آن خاكهايى كه بر او ديده مىشد.
پيامبر خدا فرمود: «آيا براى شما از دو كس كه شقىترينِ مردماند، سخن بگويم؟».
گفتيم: آرى، اى رسول خدا! فرمود: «آن خونريز ثمود كه ناقه را پى كرد، و آن كه - اى
على! - بر اين جايت (اشاره به گيجگاه) مىزند تا اين (اشاره به محاسن) از [خون] آن،
تَر شود». (72)
35.المعجم الأوسط - به نقل از ابو الطفيل - : پيامبرصلى
الله عليه وآله آمد و علىعليه السلام در خاك خوابيده بود. پس فرمود: «بىگمان،
شايستهترين نامت ابو تراب است. تو ابو تراب هستى!». (73)
36.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: [مىفرمود:] ما هرگاه به
على، ابو تراب مىگوييم، او را مىستاييم. (74)
37.صحيح مسلم - به نقل از ابوحازم از سهل بن سعد - : مردى
از آل مروان بر مدينه گمارده شد. سهل بن سعد را فراخواند و به او فرمان داد تا
علىعليه السلام را دشنام گويد. سهل، خوددارى ورزيد. به او گفت: حال كه خوددارى
مىكنى، پس بگو: خداوند، ابو تراب را لعنت كند! سهل گفت: نزد علىعليه السلام هيچ
نامى از ابوتراب، محبوبتر نبود و بىگمان، او هرگاه بدان خوانده مىشد، شادمان
مىگشت. (75)
38.صحيح البخارى - به نقل از ابوحازم - : مردى نزد سهل بن
سعد آمد و گفت: اين مرد (حاكم مدينه) علىعليه السلام را بر فراز منبر [به بدى]
مىخوانَد. گفت: چه مىگويد؟ گفت: او را ابوتراب مىخواند. پس سهل خنديد و گفت: به
خدا سوگند، جز پيامبرصلى الله عليه وآله او را [به اين نام] نناميد و به خدا سوگند،
نزد او نامى از آن محبوبتر نبود.
پس ماجرا [ى نامگذارى] را از سهل جويا شدم و گفتم: اى ابوعبّاس! آن ماجرا چگونه
بود؟
گفت: علىعليه السلام بر فاطمهعليها السلام وارد شد و سپس بيرون آمد و در مسجد
خوابيد. پس پيامبرصلى الله عليه وآله به فاطمه فرمود: «پسر عمويت كجاست؟». گفت: «در
مسجد است». پس به سوى او رفت و ديد كه ردايش از پشتش افتاده و خاك بر پشتش نشسته
است. پس شروع به زدودن خاك از پشت او كرد و مىفرمود: «اى ابوتراب، بنشين! اى
ابوتراب، بنشين!». (76)
39.علل الشرائع - به نقل از ابن عمر - : با پيامبرصلى الله
عليه وآله در نخلستانهاى مدينه بودم و ايشان به دنبال علىعليه السلام مىگشت. به
ديوارى رسيد. پس سَرَك كشيد و علىعليه السلام را ديد كه در زمين كار مىكند و
غبارآلود است. پس فرمود: «مردم را در اين كه به تو كنيه ابوتراب دادهاند، سرزنش
نمىكنم». (77)
40.تذكرة الخواص: امّا كنيهاش: ابوالحسن، ابوالحسين،
ابوالقاسم، ابوتراب و ابومحمّد است. (78)
7. لقبها
ژرفاى اقيانوس شخصيت علىعليه السلام را دسترس نيست و ابعاد عظيم شخصيت آن چهره بى
بديل تاريخ، يافتنىنيست. مولاعليه السلام القاب (79) و اوصاف
بسيارى دارد كه هر كدام، اشارهاى دارند به بُعدى از ابعاد والاى علمى، عملى،
فرهنگى، اجتماعى، معنوى و سياسى شخصيت او. بسيارى از اين القاب، به روزگار پيامبر
خدا شناخته شده بود و امام را بدانها خطاب مىكردند.
برخى از اين القاب چنيناند: «أعلمُ الأمّة»، «أقضَى الأمّة»، «أوّلُ مَن أسلَمَ»،
«أوّلُ مَن صلّى»، «خيرالبشر»، «أميرالمؤمنين»، «امام المتّقين»، «سيّد المسلمين»،
«يعسوب المؤمنين»، «عمود الدين»، «سيّد الشهداء»، «سيّد العرب»، «راية الهدى»، «باب
الهدى»، «المرتضى»، «الولىّ» و «الوصىّ». (80)
پيامبر خدا، امام را با اين القاب ياد مىكرد و به واقع، با توجه به آينده امّت
اسلامى و مسئوليت بزرگ علىعليه السلام در آينده امّت، با اين القاب، ابعاد شخصيت
او را مى شناسانْد و به جايگاه والاى او در رهبرى ره مىنمود و براى آن، زمينه سازى
مىكرد.
در ميان القاب على عليه السلام، دو لقب از بقيه مشهورتر است:
1 . امير المؤمنين
عنوان «امير المؤمنين»، ويژه علىعليه السلام است و كسى را با اين عنوان ياد
كردن، نشايد. بر اساس متون مختلف روايى كه بخشى از آنها پس از اين مىآيد، حتى ساير
امامان معصوم را نيز نمىتوان با اين عنوان ياد كرد. (81)
2 . وصى
اين عنوان در همان روزگاران حياتِ پيامبر خدا براى علىعليه السلام مشهور بود و
دوست و دشمن، از اين عنوان مولا آگاهى داشتند. متون تاريخى و روايى اين حقيقت،
خواهد آمد و اكنون تنها به يكى از آنها اشاره مىكنيم. در جنگ جمل، جوانى از بنى
ضبّه از زمره جمليان بيرون آمد و گفت:
ما بنى ضبّه، دشمنان على هستيم/
آنكه از قديم به «وصى» شناخته مىشود. (82)
41.تاريخ دمشق - به نقل از انس بن مالك - : پيامبر خدا [به
من] فرمود: «برايم آب وضو بياور». پس وضو گرفت و برخاست و دو ركعت نماز گزارد. سپس
گفت: «اى اَنَس! نخستين كسى كه از اين در داخل مىشود، امير مؤمنان و پيشواى
شريفانِ روسپيد و سرور مؤمنان، على است». (83)
42.الكافى - به نقل از على بن ابى حمزه - : ابوبصير در حضور
من از امام صادقعليه السلام پرسيد: فدايت شوم! پيامبر خدا چند بار به معراج رفت؟
فرمود: «دو بار. پس جبريل، او را در جايى متوقّف كرد و به او گفت: اى محمّد! همين
جا! بىگمان در جايى ايستادهاى كه هيچ فرشته و پيامبرى در آنجا نايستاده است....
پس خداى تبارك و تعالى فرمود: "اى محمّد!". گفت: بله، اى پروردگار من.
فرمود: "پس از تو چه كسى براى [رهبرى] امّت توست؟". گفت: خداوند، داناتر است.
فرمود: "على بن ابىطالب، امير مؤمنان، سرور مسلمانان و پيشواى شريفانِ روسپيد"».
(84)
43.امام علىعليه السلام: پيامبر خدا فرمود: «اى على! خداى
تو و خانواده و پيروان و دوستدارانِ پيروانت را آمرزيده است. پس مژده ده، كه تو جدا
شده (85) بزرگْ دل هستى. جدا شده از شرك و بزرگْ دل از علم».
(86)
44.معانى الأخبار - به نقل از جابر بن يزيد - : به او [امام
صادقعليه السلام]گفتم: فدايت شوم! چرا امير مؤمنان، امير مؤمنان ناميده شد؟ فرمود:
«چون برايشان (براى
مؤمنان)، دانش مىآورد. آيا قرآن نشنيدهاى: " وَنَمِيرُ أَهْلَنَا
؛ (87) و ما براى خانوادهمان خواروبار مىآوريم"؟».
(88)
45.الفصول المهمّة: امّا لقبش مرتضى، حيدر، امير المؤمنين و
اَنزعِ بطين (موى جلوى سر ريخته فربه) است. (89)
46.تاج العروس: و وصى، بر وزن غنى، لقب علىعليه السلام است
(90). (91)
8. سيما
متون تاريخى و حديثى، سيماى امام علىعليه السلام را در هنگام ولادت و يا در
كودكىاش به ما نشان نمىدهند و از اين رو، آنچه در پى مىآيد، سيما و اندام زيباى
حضرت را در روزگار خلافتش ترسيم مىكند و در پرتو اين متون، مىتوانيم آن حضرت را
چنين توصيف كنيم:
مردى ميانه بالا كه به كوتاهى و چاقى نزديكتر مىنمود. از خوشسيماترين مردم بود و
رويش گويى ماه شب چهارده. پُرتبسّم، گندمگونِ مايل به سبزه، چشمانش سياه و درشت و
اندكى خمار. موى جلوى سرش ريخته بود. گردنش گويى جام نقره بود. ريشش پُر پشت بود و
موهاى سپيدش را رنگ نمىكرد. چهارشانه بود. كف دستانش زبر، و دست و مچ او محكم و
سينهاش پهن بود. شكم داشت. مَفصلهايش سِتَبر، ماهيچههاى ساعد و ساق پايش ستبر و
سرِ آنها باريك بود. چون راه مىرفت، مىخراميد و هرگاه به ميدان جنگ مىرفت، به
شتاب مىرفت.
47.الطبقات الكبرى - به نقل از اسحاق بن عبد اللَّه بن ابى
فروه - : از ابوجعفر محمّد بن علىعليهما السلام (امام باقر) پرسيدم: علىعليه
السلام چگونه بود؟ فرمود: «مردى به شدّتْ گندمگون، چشمانش درشت و فروهشته، و داراى
شكم بود. موى جلوى سرش ريخته بود و [قدش] به كوتاهى نزديكتر مىنمود».
(92)
48.الغارات - به نقل از قدامة بن عتّاب - : علىعليه
السلام، فربه شكم و يال و كوپالدار بود. ماهيچههاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك،
و ماهيچههاى ساق پايش ستبر و سر آنها باريك بود. (93)
49.مناقب آل أبى طالب - به نقل از مغيره - : علىعليه
السلام به هيئت شير بود. آنچه از آن ستبر است، از آنِ علىعليه السلام هم ستبر بود،
و آنچه باريك است، باريك. (94)
50.الكامل فى التاريخ: علىعليه السلام بالاتر از ميانه
بالا بود. ماهيچههاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك، و ماهيچههاى ساق پايش نيز ستبر
و سر آنها باريك بود. از خوشسيماترين مردم بود و موهاى سپيدش را رنگ نمىكرد و
پُرتبسّم بود. (95)
51.مقاتل الطالبيّين: گندمگون، ميانه بالا و به كوتاهى
نزديكتر بود. فربه شكم، انگشتانش باريك، ساعدهايش ستبر و ساقهايش باريك بود.
چشمانش اندكى خمار، ريشش زياد، موى جلوى سرش ريخته و پيشانىاش بلند بود.
(96)
52.فضائل الصحابة - به نقل از ابواسحاق - : پدرم گفت:
پسركم! مىخواهى امير مؤمنان على را به تو نشان دهم؟ گفتم: آرى. پس مرا بر سر
دستانش بلند كرد و من مردى را ديدم كه موى سر و صورتش سفيد بود و موى جلوى سرش
ريخته بود. فربه شكم و چهارشانه بود. (97)
53.مقاتل الطالبيّين - به نقل از داوود بن عبد الجبّار از
ابواسحاق - : پدرم مرا روز جمعه به درون مسجد برد و بلندم كرد. پس علىعليه السلام
را ديدم كه بر منبر سخنرانى مىكند. سالخورده بود. موهاى جلوى سرش ريخته بود. بلند
پيشانى و چهارشانه بود. ريشش سينهاش را پوشانده بود و چشمانش اندكى خمار بود.
به پدرم گفتم: پدر! اين كيست؟ گفت: اين، على بن ابى طالبعليه السلام، پسر عموى
پيامبر خدا و برادر پيامبر خدا و وصىّ پيامبر خدا و امير مؤمنان است.
(98)
54.الطبقات الكبرى - به نقل از رزام بن سعد ضبّى - : شنيدم
كه پدرم علىعليه السلام را توصيف مىكند و مىگويد: مردى بود بلندتر از ميانه
بالا. شانههايش ستبر و ريشش بلند بود و اگر [از دور] به او مىنگريستى، مىتوانستى
بگويى كه گندمگون است، و اگر از نزديك در او دقّت مىكردى، مىگفتى: به سبزه از
گندمگون، نزديكتر است. (99)
55.وقعة صفّين: علىعليه السلام چشمانش درشت و سياه و
چهرهاش از زيبايى، گويى ماه شبِ چهارده بود. شكمش فربه، سينهاش پهن، كف دستانش
زِبر، استخوانهايش ستبر و گردنش گويى جام نقره بود. موهاى جلوى سرش ريخته بود و در
سرش مويى نبود، جز موهايى تُنُك در پشت.
يال و كوپالى همچون شير ژيان داشت. چون راه مىرفت، مىخراميد و پيكرش روان مىشد.
پشت گردنش به سان كوپال گاو نَر بود. بازويش از ساعدش قابل تشخيص نبود و كاملاً در
هم پيچيده بود. مچ دست كسى را نگرفت، جز آن كه نفسش بند آمد و تاب دم برآوردن
نياورد.
به سبزه مىزد. بينىاش كوتاه و ظريف بود. هرگاه به سوى ميدان جنگ حركت مىكرد، به
شتاب مىرفت و خداوند، او را با عزّت و نصرتش تأييد مىكرد. (100)
56.المناقب - به نقل از محمّد بن حبيب بغدادى (صاحب
المحبّر) در بيان اوصاف علىعليه السلام -: گندمگون، خوش سيما و مفصلهايش ستبر
بود. (101)
57.تاريخ دمشق - به نقل از مُدرِك - : علىعليه السلام را
ديدم كه موهايش بلند و از خوشسيماترينِ مردمان بود. (102)
58.نثر الدرّ: علىعليه السلام از صفين بازگشت، در حالتى كه
گويى [موى] سر و ريشش پنبه است. پس به ايشان گفته شد: اى امير مؤمنان! چرا [آنها
را] رنگ نمىكنى ؟ فرمود: «حنا، زينت است و ما قومى اندوهناكيم».
(103)
59.مناقب آل أبى طالب - به نقل از ابن اسحاق و ابن شهاب - :
ثبيت خادم، در دوران زندگى امير مؤمنان، [وصف] صورت و سيماى آن حضرت را نوشته بود.
اين نوشته به دست عمرو عاص رسيد. پس روى در هم كشيد و آن را پاره پاره كرد و [به
جاى آن] نوشت: «ابوتراب، كاملاً گندمگون، بزرگ شكم و ساقْ باريك بود» و از اين گونه
چيزها. از اين رو، در توصيفش اختلاف ايجاد شد. (104)
پىنوشتها:
1. سنن الترمذى : 5 / 583 / 360، كفاية الطالب: 410.
2. نهج البلاغة: خطبه 94. نيز، ر . ك : خطبه 161 و خطبه 96.
3. ر. ك: ج 8، ص 59 (على از زبان پيامبر).
4. ر. ك: ج 8، ص 59 (على از زبان پيامبر).
5. ر . ك: اهل بيت در قرآن و حديث: 1 / 235 (بخش سوم، فصل دوم).
6. مناقب على بن أبى طالب: 5/1.
7. شرح نهجالبلاغة: 1/11.
8. معانى الأخبار: 121/1، الأمالى ، صدوق: 700/954، بحارالأنوار:
35/51/5.
9. معانى الأخبار: 56/4.
10. تاريخ اليعقوبى: 2/11، شرح الأخبار: 3/219.
11. ر . ك : تاريخ اليعقوبى: 2/13.
12. الكافى: 1/452، المستدرك على الصحيحين: 3/116/4573، فضائل
الصحابة: 2/555/933.
13. الطبقات الكبرى: 1/119، تاريخ الطبرى: 2/277، مروج الذهب:
2/281، أنساب الأشراف: 1/105.
14. الكافى: 1/448/3328، الأمالى ، صدوق: 712/979.
15. الكافى: 1/448/29، الأمالى ، صدوق: 712/980، تاريخ اليعقوبى:
2/31، شرح الأخبار: 3/222.
16. السيرة النبويّة ، ابن هشام: 2/57.
17. الطبقات الكبرى: 1/209، تاريخ الطبرى: 2/336، الكامل فى
التاريخ: 1/504، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 1/376.
18. الطبقات الكبرى: 1/211، تاريخ الطبرى: 2/343، الكامل فى
التاريخ: 1/507، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 2/57 .
19. كمال الدين: 174/ 32، بحارالأنوار: 35/81/22.
20. كمال الدين: 174/31، بحارالأنوار: 35/81/21.
21. إيمان أبى طالب: 130، بحارالأنوار: 35/115/54.
22. در مصدر چنين است؛ امّا در بحار الأنوار، «بن صفيّة» آمده
است.
23. إيمان أبى طالب: 284، بحارالأنوار: 35/128/73، الإصابة:
7/197/10175.
24. مقصود، عبداللَّه، پدر پيامبر خدا است.
25. إيمان أبىطالب: 248، كنز الفوائد: 1/270، بحارالأنوار:
35/120/63، شرح نهجالبلاغة: 13/269 .
26. الفصول المختارة: 58، مناقب آل أبى طالب: 1/64، روضة
الواعظين: 64 ، بحارالأنوار: 35/93/31.
27. الكافى: 1/448/29، بحارالأنوار: 35/136/81.
28. ر . ك: ج12، ص 55 (احنف بن قيس).
29. او قيس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبيد بن مقاعس
است. با هيئت نمايندگى قبيله بنىتميم به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد و سال
نهم هجرى مسلمان شد و چون پيامبرصلى الله عليه وآله وى را ديد، گفت: «اين، سرورِ
چادرنشينان است». وى خردمند و بردبار و مشهور به حلم بود. به احنف بن قيس گفته شد:
بردبارى را از چه كس آموختى؟ گفت: از قيس بن عاصم. روزى او را در حياط خانهاش ديدم
كه بر سرين نشسته است و زانوهاى خود را به سينه چسبانده و تسمه شمشيرش را به دور
پاهايش بسته و با قومش به گفتگو نشسته است كه ناگه، مردى را كتف بسته و مرد ديگرى
را كه كشته شده بود، آوردند و گفته شد: اين برادرزادهات، پسرت را كشته است. به خدا
سوگند، قيس تسمه از پا باز نكرد و سخنش را ناتمام نگذارد. پس از اتمام سخنش رو به
برادرزادهاش كرد و گفت: اى پسر برادرم! كار بدى كردى، نافرمانى پروردگارت را كردى
و قطع رَحِم نمودى و پسر عمويت را كشتى.... سپس به پسر ديگرش گفت: پسركم! برخيز و
بند از شانههاى پسر عمويت بگشاى و برادرت را دفن كن و براى مادرش صد شتر ديه
فرزندش را ببر، كه او غريب است.
حسن بصرى مىگويد: هنگامى كه وفات قيس بن عاصم رسيد، پسرانش را فرا خواند و گفت:
پسران من! از من به خاطر بسپاريد كه هيچ كس براى شما خيرخواهتر از من نيست. هنگامى
كه مُردم، بزرگانتان را سرور كنيد و كوچكترانِ خود را سرور مكنيد كه مردم، بزرگان
شما را نادان مىشمُرَند و نزد آنان، خوار و سبك مىشويد... و مبادا كه از مردم
چيزى بخواهيد كه آن، آخرين كسب و چاره انسان است و براى من زنان نوحهخوان مياوريد
كه شنيدم پيامبر خدا از نوحهخوانى منع كرد. (اُسدالغابة: 4/411/4370)
30. او اكثم بن صيفى بن عبدالعزّى است و چون خبر ظهور پيامبر خدا
به او رسيد، دو نفر به سوى ايشان فرستاد تا از تبارش و آنچه آورده، بپرسند. پس
پيامبرصلى الله عليه وآله آگاهشان كرد و برايشان آيه: « خداوند به عدل و احسان
فرمان مى دهد...»(نحل، آيه 90) را خواند. آن دو به سوى اكثم بازگشتند، به او خبر
دادند و آيه را بر او خواندند. چون اكثم آن را شنيد، گفت: اى قوم! مىبينم كه او به
نيكىهاى اخلاقى فرمان مىدهد و از زشتىهاى اخلاقى باز مىدارد. پس در اين امر،
پيشتاز باشيد و نه دنبالهرو؛ اوّل باشيد و نه آخر. پس اندكى نكشيد كه وفاتش در
رسيد و به خاندانش سفارش كرد: شما را به تقواى الهى و پيوند با خويشان سفارش مىكنم
كه بر اساس آن، هيچ ريشهاى پوسيده و هيچ شاخهاى شكسته نمىشود. (اُسدالغابة: 1/
272 / 218)
31. إيمان أبىطالب: 332، بحارالأنوار: 35/133/78.
32. تاريخ اليعقوبى: 2/14، تاج المواليد: 88، شرح الأخبار:
3/214، كشف الغمّة: 1/59.
33. كنز العمّال: 13/ 636 / 37607.
34. الاستيعاب: 4/446/3486، سير أعلام النبلاء: 2/118/17، اُسد
الغابة: 7/213/7176، شرح نهجالبلاغة: 1/14.
35. شرح الأخبار: 3/215/1141، المناقب: 277/264، شرح
نهجالبلاغة: 1/14.
36. الكافى: 1/453/2، خصائص الأئمّة: 64.
37. المستدرك على الصحيحين: 3/117/4574، تاريخ المدينة: 1/123 و
124، اُسد الغابة: 7/213/7176.
38. اُسد الغابة: 7/212/7176، تذكرة الخواصّ: 10، البداية
والنهاية: 7/223، شرح الأخبار: 3/214.
39. فضائل الصحابة: 2/555/933، مناقب على بن أبى طالب: 6/2.
40. مناقب آل أبى طالب: 2/171.
41. الكافى: 1/452/1، معانى الأخبار: 403/68.
42. المستدرك على الصحيحين: 3/117/4574 ، كنز العمّال:
13/635/37607.
43. الكافى: 1/ 453 / 2. نيز، ر . ك: بصائر الدرجات: 287، بحار
الأنوار: 35/ 81 / 23 .
44. تهذيب الأحكام: 6/19، الإرشاد: 1/ 5، المقنعة: 461، كشف
اليقين: 31، تاج المواليد: 88، المستجاد: 294.
45. تهذيب الأحكام : 6 / 19 ، الإرشاد : 1 / 5 ، المقنعة : 461 ،
خصائص الأئمّة : 39 ، مصباح المتهجّد: 805 ، كشف اليقين: 31. برخى تولّد آن حضرت را
هفتم شعبان و برخى ديگر، پانزدهم رمضان دانستهاند.
46. الكافى: 1/ 452، تهذيب الأحكام: 6/ 19، الإرشاد: 1/ 5، خصائص
الأئمّة: 39، روضةالواعظين: 87 و 92.
و در سال ولادتش گفتههاى ديگرى نيز هست، از جمله: «دوازده سال پيش از بعثت» (يعنى
28 سال پس از عام الفيل) و از جمله: «پيامبرصلى الله عليه وآله مبعوث شد و علىعليه
السلام هفت ساله بود». در اين روايت، «هشت ساله» نيز آمده است و از جمله: «29 سال
پس از عام الفيل» نيز گفتهاند.
47. تهذيبالأحكام: 6/19، الإرشاد: 1/5، خصائصالأئمّة: 39،
مصباحالمتهجّد: 805، إقبالالأعمال: 3/231/51.
48. الغدير: 6/ 22 .
49. المستدرك علىالصحيحين: 3/550/6044. نيز، ر . ك : مروج الذهب
: 2/358 و مناقب على بن أبى طالب: 7/3 و تذكرة الخواصّ: 10 .
50. روضة الواعظين: 88، الفضائل: 48، اليقين: 191/43 ،
بحارالأنوار: 35/10/12 وص: 99/33.
51. الإرشاد: 1/5، المستجاد: 294، عمدة الطالب: 58، العمدة: 24،
تاج المواليد: 88، إرشاد القلوب: 211.
52. علل الشرائع: 135/3، معانى الأخبار: 62/10، الأمالى ، صدوق:
194/206، الأمالى، طوسى: 706/1511.
53. مناقب على بن أبى طالب: 7/3 .
54. شرح نهجالبلاغة: 4/114.
55. ديوان السيّد الحميرى: 155/42، مناقب آل أبى طالب: 2/175.
56. اسد و حيدره ، دو گونه شير هستند .
57. مقاتل الطالبيّين: 39، معانى الأخبار: 59/9، الفضائل: 147،
مناقب آل أبى طالب: 2/288 و: 3/276.
58. آن گونه كه متون تاريخى نشان مىدهند، اين تغيير در اوان
ولادت حضرت رخ داده است. از اين رو، آنچه از عطا نقل شده است كه چون از دوش
پيامبرصلى الله عليه وآله بالا رفت و بتها را شكست، به جهت هم خانواده بودن علىّ و
علوّ، على نام گرفت، فاقد اعتبار تاريخى است و امرى ذوقى بيش نيست.
59. علل الشرائع: 136/3، معانى الأخبار: 62/10، الأمالى ، صدوق:
195/206، بشارة المصطفى: 8، روضة الواعظين: 88 .
60. ينابيع المودّة: 2/305/873، مناقب آل أبى طالب: 2/174 ،
بحارالأنوار: 35/19/102. نيز، ر . ك : كفايةالطالب: 406.
61. معانى الأخبار: 55/3.
62. معانى الأخبار: 59/9 .
63. إرشاد القلوب: 257، مائة منقبة: 138/83، المناقب: 319/323.
نيز، ر. ك: مشارق أنوار اليقين: 68.
64. شرح نهجالبلاغة: 1/12. اين رجز امام در جنگ خيبر و در پاسخ
به مرحب يهودى، در بيشتر منابع تاريخى و حديثى آمده است. ر. ك: ص 195 (ضربه سرنوشت
ساز در جنگ خيبر).
65. الطبقات الكبرى: 3/19، المعجم الكبير: 1/92، تاريخ بغداد:
1/133، تاريخ دمشق: 42/7.
66. الفصول المهمّة: 129، تاج المواليد: 88، إعلام الورى: 1/307.
67. ر . ك: ج 8 ، ص 79، (پدر دو گل من است).
68. كنيه در ميان عربها از تركيب «اَب» يا «اُمّ» با نام نخستين
فرزند، شكل مىگيرد. در حالتهاى خاصّى به جاى نام فرزند، از صفات مشخص استفاده
مىشود.
69. مقاتل الطالبيّين: 39، شرح نهجالبلاغة: 1/11، مناقب آل أبى
طالب: 3/113.
70. المناقب: 40/8 .
71. الطبقات الكبرى: 2/10.
72. مسند ابنحنبل: 6/365/18349، فضائلالصحابة: 2/687/1172،
المستدركعلى الصحيحين: 3/151/4679.
73. المعجم الأوسط: 1/237/775، تاريخ دمشق: 42/18/8359.
74. مناقب آل أبى طالب: 3/112، بحارالأنوار: 35/61/12، مقاتل
الطالبيّين: 40 .
75. صحيح مسلم: 4/1874/38، السنن الكبرى: 2/625/4340، تاريخ
دمشق: 42/17، تاريخ الإسلام : 3/622.
76. صحيح البخارى: 3/1358/3500، المعجم الكبير: 6/167/5879،
تاريخ الطبرى: 2/409.
در برخى از منابع آمده است كه ميان امام علىعليه السلام وحضرت فاطمهعليها السلام
اختلافى پديد آمد و علىعليه السلام منزلرا با ناراحتىترك كرد وبه حالتقهر در
مسجدخوابيد. وچونغبارآلود شد، ابوتراب نام گرفت؛امّا مسلّم استكه
اينبخشازمتنموجود،مجعولوبه وسيله دشمنانومعاندان امامعلى وحضرتفاطمهعليهما
السلام ساخته و پرداخته شده است؛ زيرا آن دو بزرگوار، هر دو معصوم و از اين گونه
امور مبرّا هستند و افزون بر اين، امام علىعليه السلام خود پس از شهادت حضرت
فاطمهعليها السلام فرمود: «او هرگز مرا خشمناك نكرد».
77. علل الشرائع: 157/4، المعجم الكبير: 12/321/13549.
78. تذكرة الخواصّ: 5.
79. لقب، غير از كنيه است و همان صفت مشهورى است كه براى ستايش
يا نكوهش شخص به كار مىرود، مانند صادق و كذّاب .
80. به ابواب مرتبط با لقبها رجوع كنيد.
81. ر. ك: ج 2، ص 170 (اختصاص داشتن اين نام به على).
82. ر. ك: ج 2، ص 114 (وصايت امام على در ادبيات صدر اسلام).
83. تاريخ دمشق: 42/303/8837.
84. الكافى: 1/442/13.
85. در متن حديث كلمه «أنزع» آمده كه در لغت، به معناى كسى است
كه موى دو طرف پيشانىاش ريخته است.
86. مناقب على بن أبى طالب: 401/455، المناقب: 294/284 ، الأمالى
، طوسى: 293/570 .
87. يوسف، آيه 65.
88. معانى الأخبار: 63/13.
89. الفصول المهمّة: 129.
90. اين گفته مىفهماند كه كاربرد واژه «وصى» درباره علىعليه
السلام فراوان و مشهور بوده است.
91. تاج العروس: ماده «وصى»، لسان العرب: ماده «وصى».
92. الطبقات الكبرى: 3/27، تاريخ بغداد: 1/134 و 135، أنساب
الأشراف: 2/366، تاريخ الطبرى: 5/153.
93. الغارات: 1/93، الطبقات الكبرى: 3/26، مقتل أميرالمؤمنين:
67/56، تاريخ دمشق: 42/23.
94. مناقب آل أبى طالب: 3/307، شرح الأخبار: 2/428/774.
95. الكامل فى التاريخ: 2/440.
96. مقاتل الطالبيّين: 42 .
97. فضائل الصحابة: 2/555/934، الطبقات الكبرى: 3/25، شعب
الإيمان: 5/216/6415.
98. مقاتل الطالبيّين: 42.
99. الطبقات الكبرى: 3/26، أنساب الأشراف: 2/366، تاريخ دمشق:
42/23، اُسد الغابة: 4/115/3789.
100. وقعة صفّين: 233، مناقب آل أبى طالب: 3/307، كشف الغمّة:
1/77، الاستيعاب: 3/218/1875.
101. المناقب: 45، كشف الغمّة: 1/75.
102. تاريخ دمشق: 42/25، اُسد الغابة: 4/116/3789، مقتل
أميرالمؤمنين: 71/61.
103. نثر الدرّ: 1/307. نيز، ر . ك : نهجالبلاغة: حكمت 473،
الرياض النضرة: 3/108. مىتوان گفت كه اندوه حضرت، به خاطر حَكميّت و ماجراهاى پيش
از آن بوده است؛ گرچه سيّد رضى، آن را اندوه وفات پيامبر خدا دانسته است.
104. مناقب آل أبى طالب: 3/306.
گفتنى است: علّت برخى اختلاف نقلها و تحريفات در توصيف امام علىعليه السلام، از
اين نقل، فهميده مىشود و اين نقل، نشان مىدهد كه دشمنان آن حضرت، به تحريف
واقعيتهاى تاريخى و شخصيت معنوى آن حضرتْ بَسنده نكرده، مشخّصات ظاهرىِ آن امام
بزرگوار را نيز به گونهاى ديگر جلوه دادهاند. (م)