دوّمين حادثه عظيم ردّالشمس براي اميرالمؤمنين ( عليه السلام )
پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) و در زماني
اتّفاق افتاده كه حضرت از جنگ با خوارج در سرزمين نهروان فراغت يافته و در مسير
بازگشت به كوفه بوده است ، داستان اين واقعه عظيم را چند نفر كه برخي از آنها در
نهروان حضور داشته اند روايت كرده اند ، وما در اينجا به نقل روايت آنها به ترتيب
حروف الفبا مي پردازيم :
1 ـ جارية بن قدامه
وي كه از ياران اميرالمؤمنين ( عليه السلام )
است و در نهروان حضور داشته ، خود شاهد حادثه عظيم ردّالشمس دوّم
بوده است ، او با سرودن اشعار زيبايي به گزارش آن معجزه خدايي براي بنده صالح خدا
حضرت علي ( عليه السلام ) پرداخته است ، متن عربي
اشعار وي را در بخش ردّالشمس در ادبيّات اسلامي خواهيم آورد ، در اينجا به ترجمه آن
شعرها بسنده مي كنيم :
خورشيد كه غروب كرده بود براي ما بازگردانده شد ، تا اينكه نماز
عصر را در وقت خودش بجا آورديم .
او را فراموش نمي كنم آنگاه كه خورشيد را خواند و او هم با ميل
ورغبت متابعت كرده وبا عجله به دعوت وي پاسخ مثبت داد .
اين نشان وآيتي از اوست كه در ميان ما وجود دارد ، و او حجّت
است در ميان ما ، آيا در همه مردم مي توان مانندي براي او پيدا كرد ؟
سوگند مي خورم كه به هيچ وجه بدل وجانشيني براي وي نخواهم يافت
، و آيا نور خدايي بدل و مانند دارد ؟ !
براي من ، پدر حسن ( حضرت علي ( عليه السلام ) ) كفايت مي كند ومن به او ايمان دارم . او كسي است كه پيامبران
الهي از همان ابتدا به او ايمان داشته اند . ( 1 )
2 ـ جويرية بن مسهّر
شيخ صدوق به سند خويش از جويرية بن مسهّر اينگونه روايت كرده
است :
پس از جنگ با خوارج وكشتن آنها به همراه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) در حال بازگشت بوديم ،
هنگامي كه وقت نماز عصر فرا رسيده بود به سرزمين بابِل رسيديم ، حضرت پياده شدند ،
مردم نيز از اسب ها پايين آمدند ، امام رو به مردم كرده فرمودند : « اي مردم ، اين
سرزمين نفرين شده است ، سه بار در طول زمان بر آن عذاب نازل شده است . ـ و در روايت
ديگر چنين آمده است : تا كنون دو بار در آن عذاب نازل شده است و انتظار سوّمين عذاب
مي رود ـ . اين سرزمين يكي از مؤتفكات است ، اوّلين جايي است كه در آن بتي را
پرستيده اند ، جايز نيست پيامبر يا وصيّ او در آن نماز بخوانند ، هر كس مي خواهد در
اينجا نماز بخواند ، بخواند » .
مردم با شنيدن اين سخنان پراكنده شده و به نماز ايستادند ، ولي
حضرت سوار بر استر پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) شده و به راه خويش ادامه داد
.
جويريه مي گويد : پيش خودم گفتم : به خدا سوگند به دنبال وي
رفته ونماز امروزم را بر عهده او مي گذارم . با اين تصميم به دنبال حضرت راه افتادم
، به خدا سوگند از پل سوراء ردّ نشده بوديم كه خورشيد غروب كرد ، دچار ترديد شدم ،
ناگهان حضرت رو به من نموده فرمود : آيا دچار ترديد شده اي ؟ عرض كردم : آري اي
امير مؤمنان .
حضرت پياده شد و وضو گرفت ، آنگاه از جا برخاسته وسخناني كه
همانند زبان عِبري بود بر زبانش جاري شد ، ولي من از آن چيزي نفهميدم . آنگاه صدا
زد : « بياييد نماز بخوانيم » !
جويريه مي گويد : نگاه كردم ، به خدا قسم ديدم خورشيد از ميان
دو كوه خارج شد در حالي كه صدايي از آن شنيده مي شد . حضرت نماز خواند ، من هم با
وي نماز خواندم ، همين كه نمازمان تمام شد بار ديگر شب شد ، همانگونه كه اوّل بود .
حضرت رو به من نموده فرمود : اي جويريه ، خداي عزّ وجلّ
مي فرمايد : ( فَسَبِّح بِاسمِ رَبِّكَ العَظيم ) (
2 ) ، ومن
خدا را به اسم عظيمش خواندم ، او هم خورشيد را برايم برگرداند .
همچنين روايت شده كه جويريه پس از ديدن اين معجزه الهي چنين گفت
: به خدا سوگند او وصيّ پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) است . (
3 )
او اين حديث را در كتاب ديگرش علل الشرايع نيز آورده واضافه
نموده است : « مجموع اخبار و رواياتي را كه در اين زمينه رسيده در كتاب المعرفة في
الفضائل آورده ام » . ( 4 )
همچنين محمّد بن حسن صفّار نيز اين حديث را روايت كرده است
( 5 ) ، عبارت وي شبيه عبارت شيخ صدوق است .
عالِم ديگري كه اين حديث را از جويريه روايت كرده محمّد بن
عبّاس بن ماهيار معروف به ابن جُحّام است ، عبارت او نيز همانند عبارت شيخ صدوق است
.
اين مطلب را سيّد شرف الدين استرآبادي از كتاب ابن الجحّام نقل
كرده است . ( 6 )
سيّد رضي ـ پديد آورنده نهج البلاغه ـ نيز به سند خويش از
جويرية بن مسهّر حديث را روايت كرده است ، عبارت وي با عبارت شيخ صدوق تفاوت هايي
دارد ، در نقل وي اينگونه آمده است :
به همراه اميرالمؤمنين ( عليه السلام )
هنگام عصر از پل « صراة » عبور كرديم ، حضرت فرمود : در اين سرزمين عذاب
نازل شده است ، براي پيامبر وجانشين وي سزاوار نيست در آن نماز بخوانند ، هر كس
مي خواهد نماز بخواند ، بخواند .
جويريه مي گويد : مردم به چپ و راست پراكنده شده ومشغول خواندن
نماز گرديدند ، من پيش خودم گفتم : دينم را بر عهده اين مرد مي گذارم ، وتا او نماز
نخوانده من هم نماز نمي خوانم .
به راه خود ادامه داديم در حالي كه خورشيد به سمت مغرب نزديك
مي شد ، به همين سبب دچار دلهره واضطراب بزرگي شده بودم ، تا اينكه خورشيد به طور
كامل غروب كرد وما از آن سرزمين گذر كرديم .
جويريه مي گويد : حضرت به من فرمود : اي جويريه ، اذان بگو .
پيش خودم گفتم : او مي گويد اذان بگو در حالي كه خورشيد غروب
كرده است ! اذان را گفتم .
فرمود : اقامه بگو . مشغول گفتن اقامه شدم ، همين كه به جمله
« قد قامت الصلاة » رسيدم ديدم لب هاي حضرت حركت مي كند وسخني را بر زبان دارد
كه شبيه زبان عِبري بود .
ناگهان خورشيد بازگشت تا آنكه وقت نماز عصر فرا رسيد ، حضرت
نماز خواند ، پس از فراغت حضرت از نماز بار ديگر خورشيد به جاي اوّل بازگشته
وستارگان پديدار شدند .
و در حديث ديگري از جويريه چنين آمده است :
پس از پايان يافتن نمازمان از خورشيد كه در حال پايين رفتن بود
صدايي شنيدم كه مانند صداي سنگ آسياب در حال كوبيدن دانه بود ، تا اينكه غروب كرد
وستارگان آشكار شدند .
جويريه مي گويد : گفتم : شهادت مي دهم كه تو وصي رسول خدا ( صلي
الله عليه وآله وسلم ) هستي .
حضرت فرمود : اي جويريه ، آيا سخن خدا را شنيده اي كه مي فرمايد : ( فَسَبِّح بِاسمِ رَبِّكَ العَظيم ) (
7 ) ؟
عرض كردم : آري شنيده ام .
فرمود : من خدا را به اسم عظيمش خواندم ، و او خورشيد را برايم
برگرداند . ( 8 )
فقيه بزرگ شيعه محمّد بن علي طوسي معروف به ابن حمزه از داوود
بن كثير رقّي روايت نموده كه وي از جويريه فرزند مسهّر اينگونه نقل كرده است :
از جنگ نهروان برمي گشتيم كه به سرزمين بابِل رسيديم ،
اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) فرمود : « اينجا
سرزميني عذاب شده است ، تا كنون دو بار در آن عذاب نازل شده ويكصد هزار و دويست نفر
در آن نابود شده اند ، هيچ پيامبر و وصي پيامبري در آن نماز نمي خواند ، هر كدام از
شما بخواهد مي تواند نماز عصرش را همينجا بخواند » .
جويريه مي گويد : پيش خودم گفتم : به خدا سوگند امروز دينم را
بر عهده او مي گذارم .
به راه خويش ادامه داديم تا اينكه خورشيد غروب كرد وستارگان
آشكار شدند و وقت نماز شامگاه رسيد ، همين كه از سرزمين بابِل عبور كرديم حضرت از
استر خويش پياده شد وخاك ها را از سُم آن پاك كرد ، به من هم فرمود : خاك را از سم
مَركَبت پاك كن . من هم اطاعت كردم ، آنگاه فرمود : « اي جويريه ، براي نماز عصر
اذان بگو » .
جويريه مي گويد : پيش خود گفتم : اي جويريه ، مادرت به عزايت
بنشيند ، روز پايان يافته وشب فرا رسيده است !
اذان را براي نماز عصر گفتم ، خورشيد بازگشت در حالي كه صدايي
همچون صداي حركت قرقره به گوش مي رسيد ، بالا آمد تا اينكه سفيد و درخشنده در
موقعيّت نماز عصر قرار گرفت . حضرت نماز عصر را خواند ، آنگاه فرمود : « اي جويريه
، براي نماز مغرب اذان بگو » .
من اذان گفتم ، ديدم خورشيد همچون اسب تند رو پايين رفته وغروب
كرد ، نماز مغرب را خوانديم ، آنگاه فرمود : « براي نماز عشاء اذان بگو » . اذان را
گفتم ونماز عشاء را نيز خوانديم .
پس از نماز گفتم : به خداي كعبه سوگند كه او وصيّ محمّد است .
ـ اين جمله را سه بار تكرار كردم ـ هر كس با تو مخالفت كند گمراه شده و كفر ورزيده
، وهلاك گرديده است . ( 9 )
مفسّر بزرگ شيعه شيخ ابوالفتوح رازي در تفسيرش پس از روايت
بازگشت خورشيد براي حضرت يوشع ( عليه السلام )
وذكر مقدّمه اي در ارتباط با ردّالشمس براي اميرالمؤمنين ( عليه السلام )
ـ كه در بخش روايت هاي مرسل وسخن بزرگان پيرامون ردّالشمس
اوّل گذشت ـ و نقل داستان ردّالشمس اوّل ـ كه در جاي خودش ذِكر شد ـ چنين نوشته است
:
وامّا پس از وفات رسول خدا ( عليه السلام )
آنچه مشهور است از آن ، آن است كه به بابِل آفتاب باز آمد براي او
، چنانچه ابوالمقدام روايت كرده از جويريه فرزند مسهّر كه با اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) بوديم به زمين بابِل ، وقت نماز ديگر در آمد ، ما راگفت :
شما نماز بكنيـ [ ـد ] كه اين زميني است معذّب وخداي تعالي بر اين قومي را عذاب
كرده است ، وهيچ
پيغمبري را و وصّي پيغمبر را نشايد اينجا نماز كند .
جويريه گفت : من انديشه كردم كه اين چه حديث باشد ! وگفتم : من
نماز خود در گردن او كنم ونماز نكنم الاّ آنكه او نماز كند . و مي رفتيم تا آفتاب
فرو شد ومن متعجّب ومتحيّر مي رفتم تا او فرود آمد و وضوي نماز باز كرد ودست برداشت
و دعا كرد . او دعا تمام ناكرده بود كه آفتاب باز آمد بجاي آنكه نماز ديگر بودي ، و
او مرا گفت : بيا نماز كن . او نماز كرد ومن به او نماز كردم . چون از نماز فارغ شد
آفتاب فرو شد ؛ آنگه روي با من كرد [ و ] گفت : جويريه ، لَعِبَ الشيطان بِكَ ؛
شيطان با تو بازي كرد . گفتم : آري يا اميرالمؤمنين .
گفت : من خداي را به نام بزرگترين بخواندم تا آفتاب باز آورد
ومن نماز به وقت بكردم .
من گفتم : أشهد أنّك وصيّ محمّد حقّاً .
آنگه مرا گفت : اينجا ناووسي ( 10 ) هست از نواويس .
يعني مروزنه گبركان كه سِرها از آن جماعتي به آنجا نقل كرده اند از زمين بَرَهوت
( 11 ) ، وآن ، آن جماعتند كه خداي تعالي گفت : ( وَكانَ فِي المَدينَةِ
تِسعَةُ رَهط يُفسِدُونَ فِي الأرضِ وَلا يُصلِحُونَ ) ( 12 ) ، و در
پيش شما حفره اي از حفره هاي دوزخ هست كه در آنجا جماعتي هستند از جمله ايشان پنج
زن از زنان پيغمبران مقدّم : زن نوح و زن لوط و زن
موسي بن عمران كه بر وصي او يوشع بن نون خروج كرد و زن يونس
كه بر شمعون وصي عيسي خروج كرد و زن ايّوب كه قوم ايّوب را حمل
كرد بر زني ديگر از آن تا رجم كردند او را به ناحقّ ـ في حديث طويل ـ . (
13 )
آنگاه در ادامه به نقل اشعار حسّان بن ثابت پرداخته كه در جاي
خودش خواهد آمد .
3 ـ امام حسين ( عليه السلام )
محمّد بن يعقوب كليني به سند خويش از فضيل بن يسار روايت كرده
كه امام محمّد باقر ( عليه السلام ) از پدرش امام
سجّاد ( عليه السلام ) ، و او از پدرش امام حسين ( عليه السلام ) اينگونه روايت كرده است :
پس از جنگ نهروان حضرت اميرالمؤمنين (
عليه السلام ) از ناحيه نهروانات حركت كرده ( به سمت كوفه به راه افتادند )
، ـ در آن زمان شهر بغداد بنا نشده بود ـ تا اينكه به منطقه براثا رسيدند ، در آنجا
نماز ظهر را بر پا داشتند ، پس از نماز به راه خود ادامه داده تا اينكه هنگام عصر
به سرزمين بابِل رسيدند ، وقت نماز عصر فرا رسيده بود ، مسلمانان از هر طرف صدا
زدند : اي اميرمؤمنان ، وقت نماز عصر شده است . حضرت فرمودند : « اين سرزمين تا
كنون سه بار دهان باز كرده ومردم را به كام خويش فرو برده است ، براي بار چهارم نيز
چنين خواهد كرد ، براي وصي پيامبر نماز خواندن در چنين سرزميني جايز نيست ، هر كدام
از شما مي خواهد مي تواند نمازش را در همينجا بخواند » .
منافقان گفتند : او نمازش را نمي خواند ونماز خوان ها را مي كشد
! ـ منظور آنها از نماز خوان ها اهل نهروان بود ـ .
جويريه مي گويد : من گفتم : تا حضرت نماز نخوانده من هم نمازم
را نخواهم خواند ، امروز نمازم را بر عهده وي قرار مي دهم .
به همراه يكصد تن از سواره نظام به دنبال حضرت به راه خويش
ادامه داديم تا اينكه از سرزمين بابِل خارج شديم در حالي كه خورشيد در حال غروب بود
، تا اينكه خورشيد غروب كرد وافق لاله گون شد .
جويريه مي گويد : حضرت رو به من نموده فرمود : « جويريه ، آب
بياور » .
من ظرف آب را براي وي بردم ، حضرت وضو ساخته آنگاه فرمود : «
جويريه اذان بگو » .
گفتم : هنوز وقت نماز شام نرسيده است .
فرمود : براي نماز عصر اذان بگو .
پيش خود گفتم : اذان نماز عصر را پس از غروب خورشيد بگويم ؟ !
ولي جهت اطاعت از فرمان حضرت اذان گفتم .
فرمود : « اقامه بگو » .
مشغول گفتن اقامه شدم ، در همان حال ديدم لب هاي حضرت حركت
مي كند وسخني بر زبان دارد كه شبيه صداي چلچله ها است ، چيزي از آن نفهميدم ،
ناگهان خورشيد را كه صداي شديدي از آن شنيده مي شد ديدم كه ( از سمت مغرب ) بالا
مي آيد ، تا اينكه به جايي رسيد كه وقت نماز عصر بود و در آن وضعيّت توقّف كرد .
حضرت از جاي خويش برخاست ، تكبيرة الاِحرام گفته مشغول خواندن نماز عصر شد ، ما نيز
پشت سرش ايستاده وبا وي نماز خوانديم ، با پايان يافتن نماز ناگهان خورشيد غروب كرد
، همچون چراغي كه در طشت
آب بيفتد وخاموش شود ، با غروب خورشيد ستارگان آشكار شدند .
حضرت رو به من نموده فرمود : « اي كسي كه يقينت ضعيف شده ، براي نماز شام اذان بگو
» !
اين حديث را حسين بن عبدالوهّاب به سند خويش از كليني روايت
كرده است . ( 14 )
همچنين محمّد بن حسن قمي نيز حديث را از فضيل بن يسار ، از امام
محمّد باقر ( عليه السلام ) ، از پدرش امام زين
العابدين ( عليه السلام ) ، واو از امام حسين ( عليه السلام ) روايت كرده ، وعبارت او همانند عبارت كليني است . (
15
)
4 ـ عبد خير
نصر بن مزاحم منقري به سند خويش از عبد خير هَمْداني اينگونه
روايت كرده است :
به همراه حضرت علي ( عليه السلام )
در سرزمين بابِل حركت مي كرديم ، وقت نماز عصر رسيد ، هر جا مي رسيديم
سرسبزتر از جاي قبل بود ( 16 ) ، تا اينكه به جايي رسيديم كه از همه
جاهاي قبلي زيباتر بود ، خورشيد در حال غروب بود ، علي ( عليه السلام )پياده شد ، من هم به دنبال وي پياده شدم ، حضرت دعا كرد ،
وخورشيد شروع كرد به بازگشتن ، تا اينكه به جايي رسيد كه وقت نماز عصر بود ، در آن
موقعيّت توقّف كرد . نماز
عصر را خوانديم ، آن گاه بار ديگر خورشيد غروب كرد . ( 17 )
ابن ابي الحديد نيز حديث را از كتاب نصر بن مزاحم نقل كرده است
. ( 18 )
5 ـ امام محمّد باقر ( عليه
السلام )
شيخ طوسي به سند خويش از حضرت امام محمّد باقر
( عليه السلام ) اينگونه روايت كرده است :
زماني كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام
) به نهروان مي رفت در مسير راه به سرزمين بابِل رسيد ، با اينكه وقت نماز
عصر فرا رسيده بود توقّف ننموده و به راه خويش ادامه دادند . هنوز از آن سرزمين
خارج نشده بودند كه خورشيد غروب كرد . مردم پياده شدند وشروع كردند به نماز خواندن
، تنها مالك اشتر نمازش را نخواند وگفت : تا اميرالمؤمنين نمازش را نخوانَد من هم
نمي خوانم .
( پس از خارج شدن از سرزمين بابِل ) حضرت علي ( عليه السلام ) پياده شده وخطاب به مالك فرمود : « اي مالك ، اين سرزمين
شوره زار است ونماز خواندن در آن جايز نيست ، هركس نمازش را در آن خوانده اعاده كند
» .
امام باقر ( عليه السلام )
مي فرمايد : حضرت رو به قبله نموده سه جمله بر زبانشان جاري شد ، جمله هايي كه نه
عربي بود ونه فارسي ، با پايان يافتن آن جمله ها خورشيد سفيد و درخشان بازگشت .
حضرت اقامه نماز فرمود ، با پايان يافتن نماز صدايي مانند صداي ( برش چوب به
وسيله ) ارّه به گوش مي رسيد . ( 19 )
حسين بن حمدان خصيبي به سند خويش از امام محمّد باقر
( عليه السلام ) روايت كرده كه اميرالمؤمنين (
عليه السلام ) پس از نبرد نهروان وجنگ با خوارج در حال بازگشت به نزديكي
سرزمين بابِل رسيد در حالي كه خواندنِ نماز عصر واجِب شده بود ، مردم در همان حال
حركت رو به حضرت نموده گفتند : اي امير مؤمنان ، شب شد ونماز نخوانده ايم .
حضرت فرمود : اينجا سرزميني است كه خشم الهي موجب خسف (
20
) آن شده است ، در اين سرزمين پيامبر و وصيّ او نماز نمي خوانند .
مردم شروع كردند به نماز خواندن ، ولي حضرت نمازش را در آنجا
نخواند ، جويريه هم مي گفت : به خدا سوگند من نمازم را بر عهده اميرالمؤمنين
( عليه السلام ) مي گذارم ، او الگوي من است .
اميرالمؤمنين ( عليه السلام )
به جويريه فرمود : نمازت را نخوانده اي ؟ او پاسخ داد : نه نخوانده ام .
حضرت فرمود : اذان واقامه را بگو تا نماز عصر را بخوانيم .
حضرت در مكاني جداي از سپاه رفته نماز خواند ودعايي از انجيل
خواند كه هيچيك از افراد به جز جويريه كلمه اي از آن را نشنيد ، تنها او بود كه اين
دعا را به اين صورت شنيد : « اللهمّ إنّي أسألك باسمك الأعظم » وبا كلمه
هايي از انجيل دعا كرد ، با دعاي حضرت خورشيد كه غروب كرده بود در حالي كه ضجّه
وناله اش به تسبيح وتقديس الهي
بلند بود شروع كرد به برگشتن تا اينكه در درجه وموقعيّت وقت عصر
قرار گرفت ، اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) وجويريه
نماز عصر را خواندند ، ساير لشكريان از اينكه خودشان به صورت فرادي نماز خوانده
بودند پشيمان شدند .
وي در ادامه به نقل سخناني كه بين حضرت علي ( عليه السلام ) وجويريه وسپاهيان ردّ وبدل شده مي پردازد ، تا اينكه
مي نويسد :
پس از نماز ، خورشيد مانند برقي جهنده يا شهابي كه به سرعت
پرتاب شود ناپديد شد . . . . ( 21 )
6 ـ پيرمردي از بني تميم
محمّد بن اِدريس شافعي ـ فقيه معروف ورهبر يكي از مذاهب
چهارگانه اهل سنّت ـ به سند خويش از حِرمازي نقل كرده كه او از پيرمردي از بني تميم
اينگونه شنيده است :
هنگامي كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام
) از جنگ با اهل نهروان باز مي گشت . . .
به گفته محمّد بن حسن قمي اين حديث را شافعي در كتاب التبيان في
الإيمان روايت كرده است ( 22 ) ، او متن حديث را تا همينجا كه نقل كرديم
آورده ، ولي آن را پس از حديثي كه از امام حسين ( عليه السلام ) روايت كرده آورده است ، و به نظر مي رسد متن اين حديث نيز شبيه
حديث امام حسين ( عليه السلام ) باشد ، وما آن
روايت را در جاي خويش آورده ايم .
7 ـ روايات مرسل
اين حديث در بسياري از منابع به صورت مرسَل و بدون سند نقل شده
است كه به نقل برخي از آنها اكتفا مي كنيم :
دانشمند بزرگ شيعه شيخ مفيد در كتاب ارزشمند ارشاد ، فصل
مستقلّي را به حديث ردّالشمس اختصاص داده ، وفشرده روايات را پس از ذِكر مقدّمه اي
ضمن دو حديث آورده است ، پس از روايت ردّالشمس اوّل كه در جاي خود نقل كرديم ،
مي نويسد : داستان بازگشت دوّم خورشيد براي حضرت كه پس از پيامبر ( صلي الله عليه
وآله وسلم ) اتّفاق افتاده است چنين است :
زماني كه حضرت خواست در سر زمين بابِل از فرات عبور نمايد ،
بسياري از ياران سرگرم عبور دادن چهارپايان و بار و بنه خويش بودند ، حضرت با گروهي
كه اطراف وي بودند نماز عصر را خواندند ، هنوز به طور كامل از فرات عبور نكرده
بودند كه خورشيد غروب كرد در حالي كه عدّه زيادي از آنها نماز نخوانده بودند
ونتوانسته بودند با حضرت نماز بخوانند ، آنها خدمت حضرت رسيده وزبان به شكايت
گشودند ، علي ( عليه السلام ) پس از شنيدن سخن
آنان از خدا خواست تا خورشيد را براي آنها برگرداند تا نماز خويش را در وقت مخصوصش
بخوانند ، خداوند نيز دعايش را مستجاب كرد ، خورشيد ( بازگشت و ) در وضعيّت نماز
عصر قرار گرفت ، نماز عصر خوانده شد ، با پايان يافتن نماز ، بار ديگر خورشيد غروب
كرد در حالي كه از آن صدايي شبيه صداي افتادن چيزي به گوش رسيد به طوري كه مردم
وحشت كردند و مشغول تسبيح وتهليل واستغفار وحمد وسپاس خدا شدند .
اين خبر در آفاق منتشر شد و به گوش مردم رسيد . ( 23 )
آنگاه اشعار سيّد حميري را آورده كه در بخش ردّالشمس در ادبيّات
اسلامي ملاحظه خواهيد فرمود .
علاّمه حليّ ( 24 ) ، علي بن عيسي اربلي ( 325 )
وفضل بن حسن طبرسي ( 26 ) نيز حديث را به صورت فوق روايت كرده اند
، وظاهراً هر سه از ارشاد گرفته باشند .
همچنين دانشمند شهيد شيعه ، محمّد بن حسن بن علي فتّال فارسي
نيسابوري ، حديث را به همين صورت نقل كرده است ، ليكن شعر سيّد حميري را نياورده
است . ( 27 )
عالم بزرگ وتاريخ نگار ارزشمند ، علي بن حسين مسعودي ، ضمن
شمارش معجزه هاي حضرت علي ( عليه السلام )
مي نويسد :
روايت شده كه اميرالمؤمنين ( عليه
السلام ) از سرزمين بابِل عبور كرد در حالي كه خورشيد غروب كرده وستارگان
آشكار شده بود . آن حضرت پياده شده بر روي دو زانو نشست وشروع كرد به دعا كردن ،
خورشيد سفيد و درخشان از مغرب آشكار شد تا اينكه حضرت نماز عصرش را خواند ، آنگاه
بار ديگر همچون شهابي پنهان شد وتاريكي به صورت اوّل برگشت . ( 28 )
سيّد مرتضي در شرح بيت زير ، از قصيده بائيه سيّد حميري :
وعليه قد حبست ببابِل مرّة * * * اُخري وما حبست لخلق معرب
اينگونه مي نويسد :
اين بيت از شعر در باره ردّالشمس در سرزمين بابِل براي حضرت علي ( عليه السلام ) مي باشد . اين داستان معروف وشناخته شده است واينكه پس از
فوتِ نمازِ عصر ، براي آن حضرت خورشيد بازگردانده شد تا اينكه وي نمازش را در وقت
مخصوص خود خواند . ( 29 )
پىنوشتها:
1 . مناقب آل ابي طالب ، ج 2 ، ص 356 .
2 . سوره واقعه ، آيه 74 .
3 . من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 130 ـ 131 ، ح 611 .
4 . علل الشرائع ، ص 352 ـ 353 ، باب 61 ، ح 4 .
5 . بصائر الدرجات ، ص 217 ، جزء 5 ، باب 2 ، ح 1 .
6 . تأويل الآيات الظاهرة ، ج 2 ، ص 720 ـ 721 ، ح 17 .
7 . سوره واقعه ، آيه 74 .
8 . خصائص الأئمّة ، ص 56 ـ 57 .
9 . الثاقب في المناقب ، ص 253 ـ 254 ، ح 219 .
10 . ناووس : قبر ، گور ، دخمه .
11 . برهوت : نام وادي ونام چاهي بسيار عميق در حَضرَموت كه مي گويند ارواح خبيثه
كفّار وگناهكاران در آنجا سكونت دارند .
12 . سوره نمل ، آيه 48 .
13 . روض الجنان ، تفسير آيه 29 از سوره مائده .
14 . عيون المعجزات ، ص 11 .
15 . العقد النضيد ، ص 18 ـ 19 ، ح 5 .
16 . در متن نسخه عربي چنين آمده است : « لا نأتي مكاناً إلاّ رأيناه أفيح من الآخر
» . افيح از ماده فيح به معناي سرسبزي وفراواني نعمت است . ولي در حاشيه آن به نقل
از برخي نسخه ها « أقبح » به جاي « افيح » آمده است ، در اين صورت معني عبارت چنين
است : به هر جا مي رسيديم قبيح تر وزشت تر از مكان قبلي بود !
17 . وقعة صفّين ، ص 135 ـ 136 .
18 . شرح نهج البلاغه ، ج 3 ، ص 168 ، شرح خطبه 46 .
19 . امالي شيخ طوسي ، مجلس 36 ، ح 22 .
20 . خسف : فرو بردن ، ناپديد كردن ، به زمين فرو بردن .
21 . الهداية الكبري ، ص 122 ـ 123 .
22 . العقد النضيد ، ص 20 .
23 . ارشاد ، ج 1 ، ص 346 ـ 347 .
24 . كشف اليقين ، ص 134 ـ 135 .
25 . كشف الغمّه ، ج 1 ، ص 495 .
26 . اِعلام الوري ، ج 1 ، ص 351 .
27 . روضة الواعظين ، ص 129 .
28 . اثبات الوصيّة ، ص 153 .
29 . رسائل المرتضي ، ج 4 ، ص 81 .