بخش پنجم:
اثبات خلافت بلا فصل على عليه السلام
1ـبحثى در امامت.
2ـآيات نازله در باره على عليه السلام.
3ـاحاديث نبوى در باره على عليه السلام.
4ـنظر رجال عامه و ديگران در باره على عليه السلام.
5ـدر نفى امامت از غير على عليه السلام.
6ـرد دلائل اهل سنت.
7ـدو دليل عقلى و اصولى.
8ـسخنى چند با اهل سنت.
و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما
قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين.
(سوره بقره آيه 124)
1ـبحثى در امامت
لزوم وجود امام پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله بمنظور
جانشينى آنحضرت براى رهبرى ملت اسلام بطوريكه اطاعت او بر تمام امت لازم و واجب
باشد مورد تأييد فريقين خاصه و عامه است زيرا هيچ سازمان و اجتماعى بدون رياست
و رهبرى نميتواند ببقاء خود ادامه دهد ولى بحث در اينست كه چه كسى بايد جانشين
پيغمبر صلى الله عليه و آله شود و چه شرايط و خصوصياتى را داشته باشد و چه كسى
او را بدين مقام منصوب سازد؟اهل سنت هر حكومتى را كه بوسيله يك فرد مسلمان
مستقر گردد خلافت اسلامى دانسته و جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله را هم
منتخب از طرف مردم ميدانند در نتيجه بعصمت خليفه قائل نبوده و خلافت اسلامى را
در رديف حكومتهاى بشرى بشمار ميآوردند و فقط بطرز رفتار خلفاء و چگونگى اعمال
آنها نظر دارند كه با مردم بعدل و داد رفتار نمايند!
اما بعقيده شيعه امامت منصب الهى بوده و تالى نبوت است و همچنانكه
پيغمبر صلى الله عليه و آله از جانب خدا مبعوث شده است امام نيز بايد از ناحيه
خدا تعيين گردد و علاوه بر داشتن افضليت نسبت بقاطبه مردم در كليه سجاياى
اخلاقى و فضائل نفسانى،عصمت او هم در درجه اول شرايط لازمه است و اين مقام فوق
تشخيص مردم است بنا بر اين اجماع و انتخاب مسلمين شرط امامت نيست و قبول و يا
تسليم مسلمين نيز دليل امامت نميباشد اگر چه امام براى حفظ اساس دين بظاهر
مجبوربتقيه و بيعت باشد.
البته لفظ امام را بمعنى لغوى آن بهر پيشوائى ميتوان گفت مانند
امام جماعت (در نماز) حتى به پيشوايان كفر نيز اطلاق ميشود چنانكه خداوند در
قرآن كريم فرمايد:فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم (1) .
ولى امامت در اصطلاح علم كلام و بمعنى مخصوص آن كه جانشينى پيغمبر
اكرم صلى الله عليه و آله است عبارت از رياست عمومى الهيه است بر همه مردم در
امور دنيا و دين كه بر تمام افراد امت متابعت از صاحب چنين مقامى لازم و واجب
است،بعبارت ديگر امام و جانشين پيغمبر بايد رياست و رهبرى جامعه اسلامى را در
سه جهت (از لحاظ حكومتـبيان معارف و احكام دينىـرهبرى و ارشاد حيات معنوى)
بعهده بگيرد و پر واضح است كه چنين كسى بايد از جانب خداوند تعيين و منصوب گردد
و مؤيد بالهامات ربانى باشد زيرا همچنانكه براى بوجود آمدن دينى پيغمبرى از طرف
خداوند تعالى مبعوث ميشود براى حفظ و بقاى آن دين نيز تعيين و نصب امام از جانب
خدا لازم و ضرورى ميباشد.
از جمله استدلالات شيعه بر صحت عقيده خود دليلى است معروف بدليل
لطف كه چون نظام اجتماع بدون وجود قانون الهى مختل،و ميان افراد آن جامعه هرج و
مرج پيدا ميشود لذا براى تعيين روابط افراد با يكديگر و همچنين براى تعيين
وظايف و تكاليف دينى و اخلاقى آنها كه نتيجهاش رسيدن بسعادت جاودانى است
خداوند از راه لطف پيغمبرى را بسوى آنان مبعوث ميكند تا افراد جامعه را در مسير
تكامل مادى و معنوى هدايت نمايد چنانكه در قرآن كريم فرمايد:لقد من الله على
المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم
الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (2) .
يعنى خداوند بر مؤمنين (از راه لطف) احسان و اكرام نمود كه در
ميان آنهاپيغمبرى را بر انگيخت كه بر آنان آيات او را ميخواند و آنها را (از
شرك و پليدى و رذائل اخلاقى) تزكيه نموده و كتاب و حكمت يادشان ميدهد و اگر چه
قبلا در گمراهى آشكارى بودند.
دليل لطف را اهل سنت نيز در باره پيغمبر قبول دارند اما در مورد
امام آنرا نمىپذيرند در صورتيكه لطف خدا كامل است و هرگز ناقص و نا تمام
نمىماند بنا بر اين امام نيز بايد پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله از
جانب خدا منصوب شود و پيغمبر در حال حيات او را بمردم معرفى كند چنانكه نزول
آيه تبليغ در غدير خم روشنگر اين مطلب بوده و در فصول گذشته بدان اشاره گرديده
است،خواجه نصير الدين طوسى در كتاب تجريد الاعتقاد گويد :الامام لطف فيجب نصبه
على الله تعالى تحصيلا للغرض (3) .
علاوه بر دليل لطف آياتى در قرآن كريم وجود دارند كه ثابت ميكنند
امامت و خلافت الهيه موهبت و منصب خدائى است و امام نيز بوسيله خداوند منصوب
ميگردد از جمله آنها آيههاى زير است:
اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة (4)
...هنگاميكه پروردگار تو بفرشتگان گفت من در روى زمين خليفهاى قرار ميدهم...
و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما
قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين (5) .
چون ابراهيم را پروردگارش بسخنانى آزمايش نمود (مانند افكندن او
در آتش بدستور نمرود و هجرت از وطن و مأمور شدن بذبح اسمعيل و امثالهم) و
ابراهيم آماده انجام و اتمام آنها گرديد خداوند باو فرمود كه من ترا (علاوه بر
مقام نبوت) براى مردم امام قرار ميدهم عرض كرد اين امامت را ببعضى از اولاد من
هم قرار بده خداوند فرمود عهد من (امامت) بستمكاران نميرسد.در اين دو آيه
خداوند تصريح ميكند كه نصب امام و خليفه بدست خدا است و اين امامت هم بر اشخاص
ظالم و ستمگر نميرسد و عدم ظلم امام عصمت او را ميرساند و اگر بعقيده اهل تسنن
قرار باشد امام از طريق شورا و اجماع انتخاب شود جواب آيات فوق چيست؟
صاحب تفسير الميزان در ذيل تفسير آيه مزبور چنين مينويسد:
آنچه از آيات مختلفه قرآن در اين زمينه استفاده ميشود اينست كه هر
كجا نامى از امامت برده شده هدايت هم بعنوان تفسير بدنبال آن ذكر گرديده است
مثلا در داستان ابراهيم فرمايد :
و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين،و جعلناهم ائمة
يهدون بامرنا (6) .
و ما بابراهيم اسحق را و يعقوب را (كه فرزند اسحق بود) بخشيديم و
همه آنها را از نيكان و شايستگان قرار داديم و آنان را امامانى قرار داديم كه
بامر ما مردم را هدايت نمايند .
و در جاى ديگر فرمايد:و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و
كانوا باياتنا يوقنون (7) .
و از آنها (بنى اسرائيل) امامانى قرار داديم كه بفرمان ما هدايت
ميكردند چون (بسختىهاى ناشى از نا فرمانى قوم) صبر كردند و بايات (معجزات) ما
يقين داشتند.
بطوريكه ملاحظه ميشود در اين موارد (هدايت) بعنوان توضيح بعد از
امامت ذكر شده و سپس آنرا مقيد بامر كرده و فرموده است يهدون بامرنا يعنى
پيشوايان كه بامر ما هدايت ميكنند و از اينجا معلوم ميشود كه مقام امامت مقام
هدايت مخصوصى است كه عبارت از هدايت بامر خدا بوده و يكنوع ولايت بر اعمال مردم
است از نظر باطن كه توأم با هدايت ميباشد و منظور از هدايت در اينجا ايصال
بمطلوب يعنى رسانيدن بمقصد است نه تنها راهنمائى و ارائه طريق كه كار پيغمبران
و رسولان بلكهعموم مؤمنانى است كه از راه موعظه و نصيحت مردم را بسوى خدا دعوت
ميكنند (8) .
بموضوع ديگرى كه بايد توجه نمود اينست كه خداوند دليل اعطاء مقام
امامت را چنين بيان كرده است (لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنونـچون صبر كردند
و بآيات ما يقين داشتند) بنا بر اين،علت اعطاء آن صبر در راه خدا آنهم صبر مطلق
كه شامل تمام امتحانات و دارا بودن مقام يقين (پيش از صبر) است چنانكه در باره
ابراهيم فرمايد:
و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين
(9) .
يعنى و بدينگونه ملكوت آسمانها و زمين را بابراهيم نشان ميدهيم تا
از اهل يقين گردد .پس امام بايد داراى مقام يقين بوده و عالم ملكوت بر او مكشوف
باشد.
همچنين كسى ميتواند مقام با عظمت امامت را دارا شود كه ذاتا
سعادتمند بوده باشد زيرا اگر ذاتا سعادتمند نباشد و در بعضى اوقات ظلم و شقاوت
از او سر بزند در اينصورت صلاحيت احراز چنين مقامى را نداشته و خود محتاج
بهدايت ديگرى خواهد بود و اين معنى با مقام هدايت سازشى ندارد (10)
.
ممكن است كسى بگويد حضرت امير عليه السلام كه فقط مقام امامت را
داشت چگونه از پيغمبران پيشين مانند ابراهيم كه هم پيغمبر بوده و هم مقام امامت
را داشته است افضل و برتر است؟پاسخ اينست كه مقام امامت داراى مراتب مختلفى است
(همچنانكه پيغمبران در نبوت همه يكسان نبودهاند) و آنحضرت مرحله كاملتر امامت
را دارا بود (11) .و چنانكه اشاره شد امام بايد داراى مقام يقين
باشد و خداوند ميفرمايد ملكوت آسمانها و زمين را بابراهيم نشان داديم تا از اهل
يقين گردد اما يقينى كه حضرت امير عليه السلام داشت فوق يقين ابراهيم بود در
نتيجه مرتبه امامتش هم قوىتر از مرتبه امامت او خواهد بود زيرا ابراهيم با
آنهمه يقينى كه داشت بخداوند عرض كرد:رب ارنى كيف تحى الموتى (12) ؟
(خدايا بمن نشان بده كه چگونه مردگان را زنده ميكنى؟) ولى حضرت امير عليه
السلام فرمود :لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا (13) !يعنى اگر تمام
حجابات از ميان برداشته شود من ذرهاى به يقينم نميافزايم!
با توجه بمطالب معروضه ثابت ميشود كه مقام امامت منشأ الهى دارد و
مردم بهيچ عنوانى صلاحيت انتخاب كسى را بچنين سمتى ندارند زيرا مردم هر اندازه
هم بصير و موشكاف باشند باز انتخاب كسى بمنصب امامت از حدود درك و تشخيص آنان
خارج است چنانكه حضرت موسى كه پيغمبر بزرگ و اولو العزمى بود از ميان تمام قوم
خود فقط هفتاد نفر واجد شرايط و صلاحيت دار را انتخاب كرده و به طور برد ولى
آنان كه زبده و منتخب بنى اسرائيل بودند حدود فهم و دركشان تا بدانجا بود كه به
آنحضرت گفتند.ارنا الله جهرة (خدا را آشكارا بما نشان بده) پس جائى كه انتخاب
موسى اينگونه باشد انتخاب ديگران معلوم است كه بچه نحوى خواهد بود.
و باز بر همگان واضح و معلوم است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و
آله ترجمان علوم الهى و گنجينه اسرار حق بوده و در بارهاش خداوند در قرآن
فرمايد.علمه شديد القوى (14) بنا بر اين جانشين وى نيز تا مظهر و
وارث چنين صفاتى نباشد نميتوانددر مسند او نشسته و امت وى را رهبرى نمايد
بعبارت ديگر امام نيز مانند پيغمبر داراى روح قدسى است و تشابه و سنخيتى ميان
آنان وجود دارد كه ميتواند جانشين آنحضرت گردد و اين شرايط و خصوصيات براى
اشخاص ديگر امكان پذير نباشد براى توضيح مطلب بيك مثال عاميانه اشاره ميشود.
فرض كنيد پزشكى كه متخصص بيماريهاى قلبى است اگر براى مدتى
بمسافرت رود و بخواهد در غيابش مطب او براى رجوع بيماران قلبى دائر باشد بايد
پزشك ديگرى را كه در همان رشته تخصص دارد بجاى خود گذارد نه اشخاص معمولى را
حتى پزشك غير متخصص مثلا دندان پزشكى را هم نميتواند جانشين خود قرار دهد،يا
چنانچه آهنگرى بخواهد موقتا ديگرى را در جايش گذارد بايد كسى را پيدا كند كه
مانند خودش صاحب آن حرفه باشد و الا نمىتواند مثلا قصابى را در جاى خود بنشاند
و اين مطلب از بديهيات بوده و بر همه واضح و آشكار است بدينجهت حضرت امير عليه
السلام فرمايد:نحن شجرة النبوة و محط الرسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و
ينابيع الحكم (15) .يعنى ما (ائمه اثنى عشر) از شجره نبوتيم و از
خاندانى هستيم كه رسالت و پيغام الهى در آنجا نازل شده و رفت و آمد فرشتگان در
آنجا بوده است ما معدنهاى علم و چشمههاى حكمتها ميباشيم.
و در خطبه ديگر فرمايد:الا ان مثل ال محمد صلى الله عليه و آله
كمثل نجوم السماء،اذا خوى نجم طلع نجم (16) .
بدانيد كه مثل آل محمد صلى الله عليه و آله مانند مثل ستارگان
آسمان است،زمانيكه ستارهاى ناپديد شد ستاره ديگرى طلوع ميكند (با فوت يا شهادت
هر امام امامى ديگر بجاى او مىنشيند .)
همچنين در خطبه ديگر فرمايد:اين الذين زعموا انهم الراسخون فى
العلم دوننا؟كذبا و بغيا علينا،ان رفعنا الله و وضعهم و اعطانا و حرمهم و
ادخلنا و اخرجهم،بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى،ان الائمة من قريش غرسوافى
هذا البطن من هاشم،لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم (17)
.
كجا هستند كسانى كه بجز ما اهل بيت گمان ميكنند آنها در علم راسخ
و استوارند: (ادعاى آنها) دروغ و ستم بر ما است زيرا خداوند ما را برترى داده و
آنها را فرو گذاشته و (مقام امامت را) بما عطاء فرموده و آنانرا بى بهره ساخته
است و ما را (در آنمقام) داخل نموده و آنها را خارج كرده است،بوسيله ما هدايت و
راهنمائى طلب ميگردد و (پرده نادانى و گمراهى و) كورى برداشته شود،زيرا
پيشوايان دين از قريش و از نسل هاشم بوجود آمدهاند (امامت و خلافت) بر غير
ايشان سزاوار نيست و خلفاى غير ايشان براى جانشينى (پيغمبر صلى الله عليه و
آله) صلاحيت ندارند.
حضرت سجاد عليه السلام نيز در دعائى كه پس از ختم قرآن ميخواند به
پيشگاه خداوند چنين عرضه ميدارد:
اللهم انك انزلته على نبيك محمد صلى الله عليه و آله مجملا و
الهمته علم عجائبه مكملا،و ورثتنا علمه مفسرا،و فضلنا على من جهل علمه و قويتنا
عليه لترفعنا فوق من لم يطق حمله .
اللهم فكما جعلت قلوبنا له حملة و عرفتنا برحمتك شرفه و فضله فصل
على محمد الخطيب به و على آله الخزان له (18) .
بار خدايا تو آنرا (قرآن را) بر پيغمبرت محمد صلى الله عليه و آله
بطور مجمل فرو فرستادى و علم عجائب آنرا تماما باو الهام فرمودى،و تفسير آنرا
بما بميراث دادى و ما را بر كسى كه علم قرآن ندارد برترى بخشيدى و نيروى ما را
از او فزون كردى و رتبهمانرا والاتر از او گردانيدى كه تاب تحمل اين علم را
نداشت.
بار الها همچنانكه دلهاى ما را براى نگاهدارى قرآن شايسته ديدى و
از نظررحمت شرف و فضل آنرا بما شناساندى بر محمد صلى الله عليه و آله كه بدان
گويا بود و بر اولاد او كه گنجوران علم اويند درود بفرست.
از مضمون اين بيانات چنين نتيجه بدست ميآيد كه براى قرآن كريم
مبين و مفسرى لازم است كه از جانب خدا ملهم و مؤيد باشد و هر كسى شايستگى احراز
چنين مقامى را ندارد و از اينجا بطلان سخن عمر كه در هنگام رحلت رسول اكرم صلى
الله عليه و آله گفت حسبنا كتاب الله معلوم ميشود زيرا تنها وجود كتاب خدا بدون
مفسر و مبين آن نتيجه مطلوبه را بدست نمىدهد فرضا كتابى اگر در علم طب نوشته
شده و در اختيار مردم قرار بگيرد آنكتاب بيماران را از مراجعه بطبيب بى نياز
نميكند بلكه طبيب حاذقى بايد وجود داشته باشد تا بتواند از آن كتاب استفاده
نمايد و يا آنرا بديگران تدريس كند بهمين جهت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله
نيز در حديث ثقلين كه در نزد عامه و خاصه مسلم و قطعى است قرآن را همدوش عترت
خود بمردم توصيه كرده و فرمود آندو هرگز از هم جدا نشوند تا كنار حوض بر من
وارد شوند،و لن يفترقا حتى يردا على الحوض (19) .و عملا نيز ثابت شد
كه عمر در زمان خلافتش حل مسائل مبهم و مشكلات قضائى را نتوانست از كتاب خدا
بدست آورد و ناچار بعلى عليه السلام پناه برده و گفت لو لا على لهلك عمر .و
آنحضرت چون ملهم بافاضات ربانى و خود قرآن ناطق بود فورا رفع مشكل نموده و عمر
را از بن بست رهائى مىبخشيد.
تفسير آيات متشابه و تفصيل مجملات و توضيح احكام مبهم و حل معضلات
علمى و مشكلات قضائى خواه ناخواه چنين شرايطى را براى امام ايجاب ميكند زيرا
فتواى امام مانند فتاوى فقهاء روى استنباط نيست بلكه متكى بعلم امامت است كه
لدنى و الهامى است و هميشه ديده شده است كه هر گونه سؤال مشكل و بغرنجى كه از
ائمه اطهار عليهم السلام نمودهاند آنان بدون اينكه خود را ملزم باستنباط آن
حكم از ساير احكام مشابه آن بدانند فورا بدون تأمل و درنگ جواب دادهاند همچنين
هر كجا ابهامى در آيات قرآن بوده امام آنرا تفسير نموده و مقصود خداى تعالىرا
از نزول آن آيه بيان فرموده است بدون اينكه مقيد بتطبيق آن با قواعد ادبى و يا
هر گونه موازين علمى ديگرى باشد بهمين دليل مقام امامت از نظر شيعه تالى مقام
نبوت است و بحكمـاهل البيت ادرى بما فى البيت (اهل خانه بهتر ميدانند كه در
خانه چه هست) ائمه اطهار نيز با علم لدنى و الهامى خود مقصود خدا و پيغمبر را
دريافتهاند.
براى تكميل مطالب معروضه در اين فصل بخلاصه حديثى كه كلينى و شيخ
صدوق عليهما الرحمة بوسيله عبد العزيز بن مسلم از حضرت رضا عليه السلام در مورد
امامت نقل كردهاند ذيلا اشاره ميشود.
عبد العزيز بن مسلم گويد موقعيكه حضرت رضا عليه السلام تازه بمرو
آمده بود من خدمت آنحضرت رسيده و موضوع امامت را كه مورد اختلاف بسيارى از مردم
بوده و در پيرامون آن گفتگو ميكردند بخدمتش عرض كردم.
حضرت تبسم كرد و فرمود اى عبد العزيز مردم نفهميدهاند و از آراء
خود گول خوردهاند زيرا خداوند عز و جل پيغمبرش را قبض روح نفرمود تا دين را
برايش كامل كرد و قرآن را هم كه بيان هر چيزى از حلال و حرام و حدود و احكام و
كليه نيازمنديهاى بشر در آنست نازل فرمود و امر امامت را هم از كمال دين قرار
داد و پيغمبر صلى الله عليه و آله هم رحلت نفرمود تا براى امتش معالم دينشان را
بيان فرموده و راهشان را كه راه حق است روشن گردانيد و على عليه السلام را بسمت
پيشوا و امام منصوب فرمود و چيزى از احتياجات امت را فرو گذار نكرد در اين صورت
كسى كه معتقد باشد خداوند عز و جل دينش را كامل نكرده است كتاب خدا را رد نموده
و آنكه كتاب خدا را رد كند بدان كافر گشته است.
آيا مردم قدر و منزلت امام را در ميان امت ميشناسند تا تعيين و
انتخاب امام باختيار آنان گذاشته شود؟مقام امامت بسى قدرش بزرگتر و شأنش
عظيمتر و مكانش عاليتر و عمقش فروتر از آنست كه مردم با عقول (ناقص) خود بدان
برسند يا با آراء خود آنرا درك كنند و يا بميل و اختيار خود امامى را انتخاب
كنند زيرا منصب امامت مقام شامخى است كه خداوند عز و جل آنرا پس از نبوت و خلت
در مرحله سيمبحضرت ابراهيم اختصاص داده و فضيلتى است كه او را بدان مشرف نموده
و نامش را بلند گردانيده است آنجا كه فرمايد:انى جاعلك للناس اماما قال و من
ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين (20) .پس اين آيه تصدى مقام امامت
را براى ستمكاران تا روز قيامت باطل نموده و آنرا در ميان برگزيدگان و پاكان
نهاده است.
سپس خداوند ابراهيم را گرامى داشت و امامت را در اولاد پاك و
برگزيده او قرار داد و فرمود:
و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة
يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا
لنا عابدين (21) .
يعنى اسحاق و سپس يعقوب را باو بخشيديم و همه را صالح و شايسته
نموديم و آنها را امامانى قرار داديم كه بامر ما رهبرى كنند و انجام كارهاى نيك
و همچنين اقامه نماز و دادن زكوة را بدانها وحى كرديم و آنها از پرستش كنندگان
ما بودند.بنا بر اين امامت هميشه در فرزندان (پاك و برگزيده) او بود و در طول
قرنها از همديگر ارث مىبردند تا اينكه خداى تعالى آنرا به پيغمبر اكرم صلى
الله عليه و آله ارث داد و فرمود:
ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و
الله ولى المؤمنين (22) .
سزاوارترين و نزديكترين مردم بابراهيم كسانى هستند كه پيروى او را
نموده و اين پيغمبر و ايمان آورندگانند و خداوند ولى مؤمنان است.
پس امامت مخصوص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوده و آنحضرت
بدستور خداى تعالى و برسم آنچه خداوند واجب نموده بود آنرا بعهده على
عليهالسلام گذاشت و سپس در ميان فرزندان برگزيده او كه خداوند بآنان علم و
ايمان داده است جارى گشت چنانكه خداوند فرمايد:و قال الذين اوتوا العلم و
الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث (23) .
كه مراد از اهل علم و ايمان در اين آيه شريفه ائمه هدى ميباشند
بنا بر اين امامت تا روز قيامت مخصوص اولاد على عليه السلام است زيرا پس از
محمد صلى الله عليه و آله پيغمبرى نيست پس اين نادانان از كجا براى خود امام
اختيار ميكنند؟
امامت در حقيقت مقام انبياء و ميراث اوصياء است زيرا امامت خلافت
خدا و رسول صلى الله عليه و آله و مقام امير المؤمنين و ميراث حسن و حسين عليهم
السلام است.
امامت زمام دين و مايه نظام مسلمين و موجب صلاح دنيا و عزت مؤمنين
است.
امامت ريشه نمو كننده اسلام و شاخه بلند آنست.
كامل شدن نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و زياد شدن غنائم و
صدقات و اجراى حدود و احكام و صيانت حدود و ثغور ممالك اسلامى با وجود امام
است.
امام حلال خدا را حلال و حرامش را حرام داند،در اجراى حدود الهى
قيام كند و از حريم دين دفاع نمايد و مردم را با حكمت و پند و موعظه نيكو و
برهان قاطع براه پروردگار دعوت ميكند.
امام مانند خورشيد طالع و درخشانى است كه نورش گيتى را فرا گيرد و
در افقى است كه دستها و ديدگان بدان نرسد.امام چون ماه چهارده شبه نورانى و
مانند چراغ فروزان و مشعشع است و ستاره هدايتى است كه در تاريكيهاى شب و عبور
از شهرها و بيابانها و در امواج درياها موجب راهنمائى مردم است.
امام مانند آب شيرين و گوارا براى تشنگان (معارف الهيه) و دلالت
كننده بر طريق راستى و نجات دهنده از هلاكت است.
امام امين خدا است در ميان خلقش،و حجت اوست بر بندگانش،و
جانشيناوست در شهرهايش و بسوى خدا دعوت كننده و از حقوق او دفاع كننده است.
امام از گناهان پاك و از عيوب منزه و بر كنار است و بعلم و دانش
مخصوص،و حلم را شعار خود ساخته است.
امام موجب نظام دين و باعث عزت مسلمين و خشم براى منافقين و سبب
هلاك كافرين است.
امام يگانه روزگار خويش است كسى با او همطراز نشود و هيچ دانشمندى
با او برابرى نكند و او را مانند و نظيرى (غير از امام ديگر) نباشد تمام فضيلت
مخصوص اوست بدون اينكه محتاج بطلب و اكتساب از غير بوده باشد بلكه اين مواهب از
جانب خداى بخشنده باو عطاء شده و اختصاص يافته است.
پس كيست كه بتواند بمقام معرفت امام برسد و يا امكان اختيار و
انتخاب امام را داشته باشد؟
هيهات،هيهات،در اين كار خردها گمراه گشته و بردبارها بيراهه رفته
و عقلها سرگردان مانده و ديدگان بيفروغ گشته و بزرگان كوچك شده و حكماء متحير
و سخنوران در محصور و خردمندان در نادانى و شعراء و ادبا عاجز بوده و سخندانان
در ماندهاند كه بتوانند شأنى از شئون و اوصاف امام و يا فضيلتى از فضائل او را
توصيف كنند و همگى بعجز و قصور خود معترف گشتهاند در اينصورت چگونه ميشود كه
تمام فضائل امام بتوصيف در آيد يا مطلبى از كار امام فهميده شود و يا كسى پيدا
گردد كه جايگزين او گشته و اظهار بى نيازى كند؟
نه،چگونه و از كجا چنين چيزى ممكن است در حاليكه امام مانند
ستارهاى است كه افق حقيقتش از دسترس مردم و توصيف وصف كنندگان بسى بلندتر است
پس اختيار مردم كجا و امام كجا و عقول مردم كجا و او كجا و مانند او كجا پيدا
ميشود؟
آيا گمان ميكنند كه امام را در غير خاندان رسالت ميتوان پيدا
نمود؟بخدا كه خودشان را گول زدهاند و امر باطل و بيهودهاى را آرزو كردهاند و
به نردبان لغزندهاى (يا گردنه بلند و لغزندهاى كه قدمها در آن ميلغزند و
بپايين سقوط ميكنند) بالا رفتند و خواستند با عقول حيرت زده و ناقص و با آراء
گمراه كننده خود نصبامام كنند!خدا آنان را بكشد بكجا منحرف شدند كار مشكلى را
اراده كردند و دروغى (از خود) ساختند و بگمراهى دو رو شديدى دچار شدند و در
حيرت و سرگردانى افتادند كه با چشم بينا امام را رها كردند و شيطان كردارهاى
آنها را در نظرشان جلوه داد و از راه بدر برد در حاليكه اهل بصيرت هم بودند
(چنانكه خداوند فرمايد) :
و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين
(24) .
از اختيار خدا و اختيار پيغمبر و خاندانش رو گردان شده و بانتخاب
خود گرائيدند در صورتيكه قرآن كريم آشكارا بآنان ميفرمايد:و ربك يخلق ما يشاء و
يختار ما كان لهم الخيرة (25) .
و پروردگارت هر چه بخواهد ميآفريند و اختيار ميكند و اختيار در
دست آنها نيست.
و باز فرمايد:و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله امرا ان
يكون لهم الخيرة من امرهم (26) .
و براى هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنهاى زمانيكه خدا و پيغمبرش چيزى را
براى آنان فرمان دادند حق اختيار امرى نيست.و همچنين فرموده است:
ما لكم كيف تحكمون،ام لكم كتاب فيه تدرسون،ان لكم فيه لما
تخيرون،ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة ان لكم لما تحكمون،سلهم ايهم
بذلك زعيم،ام لهم شركاء فليأتوا بشركائهم ان كانوا صادقين (27) .
شما را چه شده است چگونه حكم ميكنيد؟يا كتابى داريد كه در آن درس
ميخوانيد تا آنچه خواهيد براى شما در آن كتاب باشد؟يا شما را تا روز قيامت باما
پيمان محكمى است كه هر چه خواستيد حكم كنيد؟ (اى پيغمبر ما) از آنان بپرس كه
كدامشان بدان حكم ضامنند؟آيا براى آنان در اينكار شريكانى هست؟پس اگر راست
ميگويند شريكانشان را بياورند.
و باز خداى عز و جل فرمود:أفلا يتدبرون القران ام على قلوب
اقفالها؟ام طبع الله على قلوبهم فهم لا يفقهون (28) ؟
آيا در قرآن تدبر و انديشه نميكنند يا مگر بر دلها قفل زده شده
است؟يا خداوند بر دلهاى آنها مهر زده و آنان قوم بيدانشند؟و يا:
قالوا سمعنا و هم لا يسمعون،ان شر الدواب عند الله الصم البكم
الذين لا يعقلون،و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم
معرضون (29) .
گفتند شنيديم و در حاليكه نمىشنيدند،حقيقة بدترين جانداران در
نزد خدا مردم كر و لالند كه انديشه و تعقل نميكنند و اگر خداوند در وجود آنان
خيرى ميديد بآنها شنوائى ميداد و اگر هم شنوائى ميداد حتما رو گردان شده و
اعراض مينمودند و يا:قالوا سمعنا و عصينا (30) گفتند شنيديم و
نافرمانى كرديم.
(بنا بر اين مقام امامت اختيارى و انتخابى نيست) بلكه آن فضل
خداوند است كه بهر كس خواهد ميدهد و خداوند صاحب فضل بزرگى ستـبل هو فضل الله
يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم .
پس چگونه جائز باشد كه آنان امام را انتخاب كنند در حاليكه امام
عالمى است كه ساحتش از لوث نادانى مبرا بوده و مانند شبانى است كه از رمه
روگردان نشود و معدن قدس و طهارت و طاعت و زهد و دانش و عبادت است.دعوت پيغمبر
مخصوص اوست و از نسل پاك زهراى بتول است،دودمانش جاى طعن و غمز نيستو هيچ صاحب
نسبى (در علو حسب و نسب) بدو نميرسد.
از قبيله قريش و خاندان هاشم و عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله
بوده و مورد رضاى خداوند عز و جل است،شرافت اشراف از اوست و از اولاد عبد مناف
است علمش نمو كننده و حلمش كامل و در امامت قوى و در امور سياست آگاه
است،اطاعتش واجب و بامر خداى عز و جل قائم است بندگان خدا را خير خواه و دين
خدا را حافظ و نگهبان است.
خداوند پيغمبران و امامان را توفيق داده و از گنجينه علم و حكمت
خود آنچه را كه بديگران نداده بدانها بخشيده است در نتيجه علم آنان فوق دانش
اهل زمانشان بوده است چنانكه خداوند تعالى فرمايد:
افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم
كيف تحكمون (31) ؟
آيا كسى را كه بسوى حق هدايت ميكند شايسته است كه مردم پيروى كنند
يا كسى را كه هدايت پيدا نميكند مگر اينكه خود هدايت شود پس شما را چه شده است
چگونه حكم ميكنيد؟
و باز فرموده است:و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا (32)
.
بهر كسى كه حكمت داده شده خير زيادى داده شده است و باز در باره
طالوت فرمايد:
ان الله اصطفيه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و الله يؤتى
ملكه من يشاء و الله واسع عليم (33) .
خداوند او را (طالوت را) بر شما برگزيد و بعلم و قدرت جسمانى او
افزود و خداوند ملكش را بهر كه خواهد ميدهد و خداوند وسعت بخش و دانا است.و به
پيغمبر خود صلى الله عليه و آله فرمود:و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك
ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما (34) .
و خداوند بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و آنچه را كه نميدانستى
تعليم داد و فضل و كرم خداوند بر تو بزرگ است.و در باره امامان از اهل بيت
پيغمبر و عترت و ذريه او فرمود:
ام يحسدون الناس على ما اتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم
الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكا عظيما،فمنهم من امن به و منهم من صد عنه و كفى
بجهنم سعيرا (35) .
يا بمردم نسبت بدانچه خداوند از فضل و كرم خود بدانها داده است
رشگ مىبرند،پس يقينا ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و بدانها ملك
بزرگى بخشيديم پس كسانى از آنها بدان گرويدند و كسانى هم از آن روى گردانيدند و
جهنم براى آنان بس افروخته آتشى است .
و بندهاى را كه خداوند براى اصلاح امور بندگانش اختيار كند حتما
براى انجام آنكار سينهاش را منشرح سازد و چشمههاى حكمت در قلبش جارى كند و
باو دانشى الهام نمايد كه پس از آن در پاسخ هيچ سؤالى عاجز نماند و از راه صواب
منحرف نشود،در نتيجه او معصوم و مؤيد (از جانب خدا) است و توفيق يافته و استوار
گشته و از هر لغزش و خطائى در امان است،خداوند او را بدين صفات اختصاص داده تا
براى بندگانش حجت و بر خلقش شاهد باشد و اين فضل و كرم خداوند است كه بهر كه
خواهد ميدهد و خداوند داراى فضل و كرم بزرگى است.آيا مردم براى اختيار چنين
امامى توانائى دارند؟و يا كسى را كه انتخاب كردهاند اينگونه امتيازاتى داشته
است كه او را پيشواى خود سازند؟
بخانه خدا سوگند كه اين مردم از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت
سرگذاشتند مثل اينكه نميدانند،در صورتيكه هدايت و شفاء در كتاب خدا است،اينها
كتاب خدا را كنار نهادند و از هوى و هوس خود پيروى كردند و خداوند هم آنها را
مذمت نموده و دشمن داشت و تباهشان نمود چنانكه فرمايد:
و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم
الظالمين (36) .
چه كسى گمراهتر و ستمكارتر از كسى است كه هوى و هوس خود را بدون
هدايت خدا پيروى كند يقينا خداوند گروه ستمكاران را هدايت نميكند.
و باز فرمود:فتعسا لهم و اضل اعمالهم (37) .پس بر آنها
تباهى باد و (خدا) اعمالشان را نابود ساخت.
و باز فرمود:كبر مقتا عند الله و عند الذين امنوا كذلك يطبع الله
على كل قلب متكبر جبار (38) .
دشمنى بزرگى است در نزد خدا و مؤمنان،خداوند اين چنين بر دل هر
گردنكش و متكبرى مهر ميزند و صلى الله على النبى محمد و اله و سلم تسليما كثيرا
(39) .
چنانكه از اين روايت نيز استفاده ميشود امامت يك مقام روحانى و
معنوى است كه منشأ الهى دارد و امام علاوه بر اداره امور مسلمين از نظر حكومت
اسلامى و بيان معارف الهيه در حيات صورى و مادى،در مرحله حيات معنوى نيز عهده
دار رهبرى و هدايت است و حقائق اعمال با رهبرى او سير ميكند بدينجهت از نظر
شيعه معرفت و شناسائى امام شرط اصلى ايمان و متمم دين بوده و بدون معرفت امام
دين و ايمان را چندان ارزشى نخواهد بود و در اينمورد حديثى از پيغمبر اكرم صلى
اللهعليه و آله نقل شده است كه آنحضرت فرمود:من مات و لم يعرف امامه (امام
زمانه) مات ميتة الجاهلية (40) . (هر كس بميرد و امامش را نشناسد
بمردن دوران جاهليت مرده است) .
مطلب ديگرى كه در پايان اين فصل ذكر آن لازم بنظر ميرسد اينست كه
بعضى از مغرضين و بى خبران و همچنين پاره از مستشرقين بى اطلاع چنان گمان
كردهاند كه تشيع يك اقليتى است كه پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله
بوجود آمده و از اسلام اصلى كه تسنن است منشعب شده است و حتى گروهى پا فراتر
نهاده و گفتهاند كه شيعه در زمان صفويه بوجود آمده است !!
ولى اين قبيل اشخاص اگر كمى به تتبع و تحقيق پردازند خواهند دانست
كه قضيه كاملا بر عكس بوده و اسلام اصلى و حقيقى همان تشيع ميباشد و اين تسنن
است كه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله حزب سقيفه آنرا بوجود آورده
است زيرا خود رسول اكرم در زمان حياتش بارها على عليه السلام و شيعيانش را
ستوده است و كتب معتبر اهل سنت نيز شاهد اين مطلب است و بطرق مختلفه نوشتهاند
كه هنگام نزول آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية
(41) .
(كسانيكه ايمان آوردند و اعمال نيك انجام دهند آنها بهترين
مردمند) پيغمبر صلى الله عليه و آله بحضرت امير فرمود:يا على هم انت و شيعتك
(42) . (آنها تو و شيعيان تو هستند) .
همچنين در جاى ديگر فرمود:على و شيعته هم الفائزون يوم القيامة
(43) . (على و شيعيانش در روز قيامت رستگارانند) .و چنانكه در فصول
پيشين گذشت موقعيكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در يوم الانذار اقوام و
خويشان خود را براى پذيرش اسلام دعوت ميكرد فقط على عليه السلام دعوت او را
پذيرفت و رسول خدا صلىالله عليه و آله نيز در همان مجلس آنحضرت را بسمت خلافت
و وراثت و وصايت خود بديگران معرفى نموده و خلافت او را با نبوت خود توأما
اعلام فرمود و در اواخر عمر نيز برابر آيه تبليغ در غدير خم بطور رسمى و علنى
همگان را از موضوع ولايت و خلافت آنجناب آگاه گردانيد.
و اما مغرضين و نادانانى كه پيدايش شيعه را بزمان صفويه نسبت
ميدهند بايد بدانند كه از صدر اسلام تا كنون كتابهاى زيادى در اينمورد تأليف
شده و در هيچ موضوعى مانند امامت بحث و تحقيق بعمل نيامده است و چون ذكر تمام
آنها باعث اطناب كلام است فقط براى اطلاع بذكر اسامى چند جلد از كتب مزبور
اكتفاء ميشود:
الامامة.تأليف خليل بن احمد بصرى متوفى قرن دوم هجرى.
الامامة.تأليف احمد بن الحسينى كه از اصحاب حضرت صادق بوده است.
الامامة.تأليف عبد الله بن جعفر الحميرى متوفى قرن سوم هجرى.
الامامة.تأليف فضل بن شاذان متوفى قرن سوم هجرى.
الامامة.محمد بن ابى عمير از اصحاب حضرت رضا بوده است.
الامامة.تأليف محمد بن عيسى از اصحاب امام جواد بوده است.
الامامة.تأليف يحيى بن محمد متوفى قرن پنجم هجرى.
كتابهائى هم كه در عهد صفويه نوشته شده خارج از حدود تبليغات آنان
بوده است مانند كتاب احقاق الحق قاضى نور الله كه معاصر شيخ بهائى و در اكبر
آباد هند زندگى ميكرده است و كتاب عبقات الانوار تأليف مير حامد حسينى هندى است
كه اين اشخاص در هندوستان يعنى خارج از قلمرو سياست و حكومت صفويه بودهاند
البته صفويه نيز در ترويج و تبليغ و بزرگداشت تشيع اقداماتى نمودهاند اما نه
اينكه آنرا بوجود آورده باشند.
با اينكه در اين كتاب هر يك از دلائلى كه تا كنون در باره ولايت و
امامت على عليه السلام نگارش يافته به تنهائى براى اثبات مطلب كافى ميباشد ولى
چون دلائل زيادى نيز در اينمورد باستناد آيات و اخبارى كه از طريق عامه و خاصه
نقل شده در دست است لذا در فصول آتى به ترتيب بپارهاى از آنها اشاره نموده و
در صورتلزوم بحث مختصرى نيز در پيرامون آنها بعمل خواهد آمد.
و در اينجا ممكن است بنظر بعضى چنين برسد كه اگر امامت منصب الهى
است پس چرا خود حضرت امير در نامهاى بمعاويه مينويسد كه:انه بايعنى القوم
الذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه (44) .
يعنى كسانى كه با ابو بكر و عمر و عثمان (در امر خلافت) بيعت كرده
بودند بهمان روش با من نيز بيعت كرده و مرا بسمت خلافت انتخاب كردند و در واقع
آنحضرت ملاك خلافت خود را انتخاب مردم دانسته است؟
پاسخ اينست كه على عليه السلام همچنانكه سابقا اشاره شد از جانب
خدا و بنص پيغمبر بخلافت الهيه منصوب شده بود و لكن مردم (جز عده معدود) از
قبول آن امتناع داشتند و پس از قتل عثمان چون ظاهرا مردم آماده قبول خلافت
آنحضرت شده و شتابان بسوى او رفتند او نيز پس از 25 سال ركود و وقفه بيعت آنها
را پذيرفت و اما نامه وى بمعاويه باصطلاح اهل منطق از طريق جدل بوده است يعنى
بمعاويه ميگويد تو كه خلافت مرا بنص پيغمبر قبول ندارى و خلافت ابو بكر را كه
مردم انتخاب كردهاند قبول دارى اگر در نظر تو ملاك خلافت انتخاب مردم است پس
همان مردم مرا هم بخلافت انتخاب كردهاند كه اگر از اين راه هم باشد بايد تو
بپذيرى و با من بيعت كنى و امام عليه السلام با اين نامه خواسته است راه هر
گونه عذر و بهانه را بمعاويه بسته باشد نه اينكه خلافت خود را صرفا مستند
بانتخاب مردم بداند .
پىنوشتها:
(1) سوره توبه آيه 12ـبكشيد پيشوايان كفر را كه براى آنها
سوگندهائى نيست كه رعايت شود .
(2) سوره آل عمران آيه .164
(3) شرح تجريد الاعتقاد المقصد الخامس فى الامامة
(4) سوره بقره آيه 30
(5) سوره بقره آيه 124
(6) سوره انبياء آيه 72 و 73
(7) سوره سجده آيه .24
(8) در اينجا كلمه هدايت دو نوع قيد شده كه يكى ايصال بمطلوب و
ديگرى راهنمائى و ارائه طريق ميباشد براى توضيح مطلب گوئيم كه اگر كسى در كوچه
و خيابانى آدرس محلى را از ديگرى بپرسد و آن شخص فقط راههائى را كه بمحل مزبور
ميرسد بشخص اولى بگويد آنرا راهنمائى و ارائه طريق گويند و اما چنانچه خود
بهمراه شخص اولى براه افتد و او را بمحل مزبور برساند آنرا ايصال بمطلوب گويند
هدايت پيغمبران از نوع اول(ارائه طريق) و هدايت امام از نوع دوم(ايصال بمطلوب)
و اين هدايت بطور اجبار نيست بلكه با حفظ اصل اختيار و داشتن شايستگى نفوس است
همچنانكه آفتاب و باران در زمينهاى قابل و شايسته موجب روئيدن گياه ميباشند .
(9) سوره انعام آيه 75
(10) اقتباس از تفسير الميزان ترجمه جلد 2 ص 93 الى .96
(11) تفسير نمونه جلد 1 ص 314
(12) سوره بقره آيه 260
(13) غرر الحكم
(14) سوره نجم آيه .5
(15) نهج البلاغه خطبه 108
(16) نهج البلاغه خطبه .99
(17) نهج البلاغه خطبه 144
(18) صحيفه سجاديه دعاى .42
(19) ذخائر العقبى ص 16ـدر فصول بعد تمام حديث شرح و توضيح داده
خواهد شد.
(20) سوره بقره آيه 124ـبترجمه آيه در چند صفحه پيش اشاره شده
است.
(21) سوره انبياء آيه 72 و 73
(22) سوره آل عمران آيه .68
(23) سوره روم آيه .56
(24) سوره عنكبوت آيه 38
(25) سوره قصص آيه 68
(26) سوره احزاب آيه 36
(27) سوره قلم آيات 36ـ .41
(28) سوره محمد آيه 24
(29) سوره انفال آيات 21ـ 23
(30) سوره بقره آيه .93
(31) سوره يونس آيه 35
(32) سوره بقره آيه 259
(33) سوره بقره آيه .247
(34) سوره نساء آيه 113
(35) سوره نساء آيه 53ـ .54
(36) سوره قصص آيه 50
(37) سوره محمد آيه 8
(38) سوره مؤمن آيه 35
(39) اصول كافى كتاب الحجة باب نادر جامع فى فضل الامام و
صفاتهـامالى صدوق مجلس 97ـعيون اخبار الرضا باب .20
(40) كفاية الخصام باب 403 حديث 6ـينابيع المودة ص 483
(41) سوره بينه آيه 98
(42) شواهد التنزيل جلد 2 ص 361ـغاية المرام باب 94
(43) فضائل الخمسه نقل از كنوز الحقائق ص 92
(44) نهج البلاغه نامه ششم