على كيست؟

فضل الله كمپانى

- ۱۹ -


7ـ فصاحت و بلاغت على عليه السلام

اما الفصاحة فهو (على عليه السلام) امام الفصحاء و سيد البلغاء و عن كلامه قيل دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين.

(ابن ابى الحديد)

نطق آدمى از نظر علم منطق فصل مميز انسان از حيوانات ديگر است كه خداوند بحكمت بالغه خويش آنرا وسيله امتياز او قرار داده است چنانكه فرمايد:خلق الانسان علمه البيان (1) .

گوهر نفس كه حقيقت آدمى است با سخنورى تجلى كند و بقول سعدى:

تا مرد سخن نگفته باشد 
عيب و هنرش نهفته باشد

و بهمين جهت خود امام فرمايد:المرء مخبوء تحت لسانه.يعنى مرد در زير زبانش نهفته است،و هر قدر شيوائى و رسائى سخن بيشتر باشد تأثيرش در شنونده بطور مطلوب خواهد بود.

در دوران جاهليت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القيس و غيره كه اشعار سحر انگيز ميسرودند وجود داشتند ولى فصاحت كلام على عليه السلام همه فصحاى عرب را بتحير و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر كلام او درمانده شده و او را امير سخن ناميدند.

ابن ابى الحديد گويد او پيشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن كلامش گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه و سخنورى را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه ميكند كه براى اثبات درجه‏اعلاى فصاحت و بلاغت او همين نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مينمايم كافى است كه هيچ يك از فصحاى صحابه يك عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمى‏توانند تدوين كنند (2) .

باز در جاى ديگر درباره فصاحت و بلاغت كلام على عليه السلام گويد:

عجبا كسى در مكه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با حكيم و دانشمند و اديبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد كه گوئى عالم الفاظ تسخير شده اوست و هر چه را اراده كند بفصيح‏ترين وجهى بيان ميكند.

علامه فقيد سيد هبة الدين شهرستانى در كتاب (ما هو نهج البلاغة؟) كه تحت عنوان نهج البلاغه چيست؟بفارسى ترجمه شده چنين مينويسد:

شخصى از يك دانشمند مسيحى بنام (امين نخله) خواست كه چند كلمه از سخنان على عليه السلام را برگزيند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وى چنين نوشت :

از من خواسته‏اى كه صد كلمه از گفتار بليغ‏ترين نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى،من اكنون دسترس بكتابهائى كه چنين نظرى را تأمين كند ندارم مگر كتابهائى چند كه از جمله نهج البلاغه است.

با مسرت تمام اين كتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نميدانم چگونه از ميان صدها كلمات على عليه السلام فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگويم نميدانم چگونه كلمه‏اى را از كلمه ديگر جدا سازم اين كار درست باين ميماند كه دانه ياقوتى را از كنار دانه ديگر بر دارم!سر انجام من اين كار را كردم و در حاليكه دستم ياقوت‏هاى درخشنده را پس و پيش ميكرد ديدگانم از تابش نور آنها خيره ميگشت!

باور كردنى نيست كه بگويم بواسطه تحير و سرگردانى با چه سختى كلمه‏اى را از اين معدن بلاغت بيرون آوردم بنا بر اين نو اين صد كلمه را از من بگير و بياد داشته باش كه اين صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شكوفه‏فصاحت است!آرى نعمتهائى كه خداوند متعال از راه سخنان على عليه السلام بر ادبيات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خيلى بيش از اين صد كلمه است (3) .

همچنين شهرستانى در كتاب ديگر مينويسد:از سخنان مستر گرنيكوى انگليسى استاد ادبيات عرب در دانشكده عليگره هندوستان كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسيدند اينست كه در پاسخ آنان گفت:قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد آيا براى كسى امكان دارد كه مانند اين برادر كوچك را بياورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن كريم) و امكان آوردن نظير آن باشد (4) ؟

على عليه السلام در گفتار خود پايبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلكه سخن او خود بخود شيرين و گيرا است و قواعد فصاحت را بايد از سخنان وى استخراج نمود نه اينكه سخن او را با قواعد فصاحت سنجيد.

سخنان على عليه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقيقت و واقعيت را بيان ميكند اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پيوسته است و جمال صورت و كمال معنى بهم مرتبطند،استدلالات آن محكم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.

معاويه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قريش كسى غير از على نگشود و قانون سخن را غير از او كسى تعليم نكرد.ادباى نامى عرب اقرار كرده‏اند كه آيين دادرسى و فرمان نويسى از خطبه‏هاى او بدست آمده است.

لازمه بلاغت قوت فكر وجودت ذهن است كه مرد سخنور بتواند فورا دقايق معانى را در مخزن حافظه خود حاضر كند،اين قوت فكر و كثرت ذكاء در على عليه السلام بحد اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنج‏ترين مطلبى ميشد تمام زواياى تاريك آنرا از فروغ انديشه خود روشن ميساخت.

كلام على عليه السلام بطورى است كه ارتباط منطقى بين جمله‏هاى آن برقرار است هر مطلبى كه بخاطر آنحضرت خطور ميكرد فورا به بهترين وجهى در قالب كلمات‏شيوا بر زبانش جارى ميشد و روى كاغذ نقش مى‏بست بدون اينكه در گفتن و بوجود آوردن آن بخود زحمتى بدهد.

على عليه السلام در تعبيه كلام و فن سخنورى كار را باعجاز رسانيد و همه را متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عده‏اى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در اين ضمن گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته ميشود كه در آن حرف الف نباشد.على عليه السلام كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنيد بپا خاست و فى البديهه خطبه غرائى خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اينكه در كلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنين خطبه ديگرى دارد كه در كلمات آن حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنين شروع ميشودـالحمد لله الملك المحمود المالك الودود و مصور كل مولود....كه براى پرهيز از اطاله كلام از نوشتن خطبه‏هاى مزبور خود دارى گرديد.

كسى از حضرتش پرسيد امر واجب چيست و واجب‏تر از آن كدام است،و امر عجيب چيست و عجيب‏تر كدام است،و چه چيزى سخت و مشكل و چه چيزى سخت‏تر است،و چه نزديك و چه نزديكتر است؟على عليه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنين فرمود:

وجب على الناس ان يتوبوا 
لكن ترك الذنوب اوجب‏ 
و الدهر فى صرفه عجيب‏ 
و غفلة الناس فيه اعجب‏ 
و الصبر فى النائبات صعب‏ 
لكن فوت الثواب اصعب‏ 
و كل ما يرتجى قريب

و الموت من كل ذاك اقرب (5) البته واضح و روشن است كسى كه بداهة چنين پاسخى گويد و يا فورى و بيسابقه خطبه بى نقطه و يا خطبه هفتصد كلمه‏اى ايراد كند كه يك حرف الف در كلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر ادبيات عرب خواهد داشت و ما تيمنا و تبركا در خاتمه كتاب بشمه‏اى از سخنان گهربار آنحضرت ضمن ترجمه آنها اشاره خواهيم نمود.

8ـ خوراك و پوشاك على عليه السلام

ألا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه. (نهج البلاغه از نامه 45)

اگر على عليه السلام را در خوراك و پوشاك با ديگران قياس كنند كسى را نميتوان يافت كه در اينمورد همانند او باشد،زيرا خوراك آنحضرت بسيار ساده و كم و بطور كلى نان جوينى بود كه سبوس آنرا پاك نميكردند و در مدت خلافتش حتى مقدار سابق هم بحد اقل خود رسيد .

على عليه السلام هرگز دو خورشت يكجا صرف نكرد چنانكه در شب شهادتش نيز بدخترش ام كلثوم كه براى او نان و شير و نمك فراهم كرده بود فرمود مگر نميدانى پدرت تا كنون بيش از يك غذا نخورده است؟شير را بردار و همين نان و نمك كافى است!حضرت باقر عليه السلام فرمود بخدا سوگند شيوه على عليه السلام چنان بود كه مانند بندگان غذا ميخورد و بر زمين مى‏نشست،دو پيراهن سنبلانى ميخريد و غلامش را مخير مينمود كه بهترين آنها را بردارد و خود آنديگرى را مى‏پوشيد و اگر آستين و يا دامنش بلندتر بود آنرا قطع ميكرد.در مدت پنج سال خلافتش آجرى روى آجر نگذاشت و طلا و نقره‏اى نيندوخت بمردم نان گندم و گوشت ميخورانيد و خود بمنزلش ميرفت و نان جو با سركه ميخورد و هر گاه با دو كار خدا پسند روبرو ميشد سخت‏ترين آنها را انتخاب ميكرد و هزار بنده از دسترنج خود آزاد كرد كه در آن دستش خاك آلود و صورتش عرق ريخته بود و كسى را تاب و توان كردار او نبود (6) .ابن جوزى مينويسد روزى عبد الله بن رزين بخانه على عليه السلام رفت و ديد آنحضرت كمى گوشت و آرد جو با آب مخلوط كرده و در كاسه‏اى ميجوشاند!عبد الله عرض كرد يا امير المؤمنين اين چه غذائى است كه شما ميخوريد؟شما خليفه مسلمين هستيد و تمام بيت المال در دست شما است و شما مجازيد كه باندازه سد جوع از اغذيه قوى طعام بخوريد.على عليه السلام فرمود براى والى مسلمين بيش از اين جائز نيست!

عبد الله بن ابى رافع گويد روز عيد بخدمت على عليه السلام رفتم انبانى كه مهر شده بود نزدش آوردند و در داخل آن نان جوين خشگ و كوبيده بديدم كه آنحضرت از آن تناول فرمود،عرض كردم يا امير المؤمنين اين انبان را براى چه مهر ميكنيد؟فرمود:خفت هذين الولدين ان يلينا بسمن او زيت.يعنى براى آن مهر ميكنم كه ميترسم اين دو فرزندم (حسنين عليهما السلام) آنرا با روغن و يا زيت نرمش كنند!

و هر وقت نان و خورشى خواستى بسركه و يا نمك اكتفاء كردى و اگر از اين برتر خواستى بسبزى و يا كمى شير شتر قناعت نمودى و گوشت بسيار كم ميخورد و ميفرمود:لا تجعلوا بطونكم مقابر الحيوانـشكمهايتان را گورستان حيوانات قرار ميدهيد (7) .

در كتاب ذخيرة الملوك است كه على عليه السلام در مسجد كوفه معتكف بود موقع افطار عربى نزد آنحضرت آمد على عليه السلام از انبان نان جو كوبيده شده در آورد و مقدارى بعرب داد عرب آنرا نخورد و بگوشه عمامه‏اش بست و آمد بخانه حسنين عليهما السلام و با آنها غذا خورد و گفت در مسجد مرد غريبى ديدم كه جز اين نان كوبيده جو چيزى نداشت و دلم برايش سوخت كمى از اين غذا براى او ببرم كه بخورد!حسنين عليهما السلام گريه كردند و گفتند او پدر ما امير المؤمنين عليه السلام است كه با اين رياضت با نفسش مجاهدت ميكند (8) .

از سويد بن غفله نقل شده است كه گفت روزى خدمت على عليه السلام مشرف‏شدم ديدم شير ترشيده‏اى كه بويش بمشام من ميخورد در ظرفى جلو آنحضرت نهاده شده و قرص نان خشگيده پر سبوسى هم در دست مباركش ميباشد و آن نان بقدرى خشگ بود كه آنجناب آنرا با زانويش ميشكست و در آن شير ترشيده نرم ميكرد و ميخورد و بمن فرمود نزديك بيا و از اين غذاى ما بخور عرض كردم من روزه دار هستم فرمود از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه هر كس روزه دار باشد و ميل بطعامى كند و براى خدا نخورد خداوند از طعامهاى بهشتى باو بخوراند و از شرابهاى آن بنوشاند.

سويد گويد دلم بحال آنحضرت سوخت بفضه كه خادمه منزل بود گفتم از خدا نميترسى كه سبوس جو را نميگيرى؟گفت بخدا سوگند خودش دستور فرموده كه سبوسش را نگرفته نان بپزم!حضرت متوجه صحبت ما شد و فرمود بفضه چه گفتى؟عرض كردم باو گفتم چرا سبوس غله را نميگيرد فرمود پدر و مادرم فداى رسول خدا صلى الله عليه و آله باد كه سبوس طعامش را نميگرفت و از نان گندم سه روز سير نشد تا خداوند او را قبض روح فرمود (9) .

عدى بن حاتم نزد على عليه السلام رفت و ديد آنحضرت مشغول غذا خوردن است،چون بغذاى او دقت نمود ديد يك كاسه آب و مقدارى تكه‏هاى نان جوين و كمى نمك است!!

عرض كرد يا امير المؤمنين شما روزها اينهمه زحمت ميكشيد و شبها را در عبادت خدا بسر مى‏بريد و غذاى شما هم همين است على عليه السلام فرمود نفس سركش را بايد برياضيت عادت داد تا طغيان نكند آنگاه فرمود:

علل النفس بالقنوع و الا 
طلبت منك فوق ما يكفيها.

يعنى نفس را بوسيله قناعت بيمار و ضعيف گردان و الا از تو بيش از استحقاقش طلب كند (10) .

يكى از رجال ثروتمند حلوائى پخته و مقدارى از آنرا بعنوان تحفه نزد على‏عليه السلام فرستاده بود آنحضرت روپوش ظرف حلوا را برداشت و ديد رنگ و بوى خوبى دارد فرمود از رنگ و بويت معلوم است كه طعم خوبى هم دارى ولى هيهات كه من ذائقه خود را بطعم تو آشنا كنم شايد در قلمرو خلافت من كسى پيدا شود كه شب را گرسنه خوابيده باشد!

از احنف بن قيس روايت كرده‏اند كه ميگفت روزى نزد معاويه بودم چون موقع غذا شد براى معاويه سفره رنگينى چيدند كه در آن انواع غذاها وجود داشت و چون معاويه مرد اكولى بود در خوراك خود دقت بيشترى مينمود كه از نظر كم و كيف بطور مطلوب باشد.

احنف از ديدن سفره عريض و طويل معاويه گريه كرد،معاويه علت گريه را پرسيد احنف گفت بحال على عليه السلام گريه ميكنم زيرا روزى در خدمت او بودم موقع افطار كه شد مرا در منزل خود نگهداشت تا باتفاق حسنين عليهما السلام افطار كنيم،چون غذاى مخصوص آنحضرت را آوردند ديدم انبانى است كه بمهر خود او ممهور شده است على عليه السلام مهر از او برگرفت و تكه‏اى از آن نان خشگ را با سركه خورد و مجددا سر كيسه را مهر كرد و بفضه داد!گفتم مگر غير از شما كس ديگرى هم ميتواند از اين نان بخورد كه انبان را مهر ميكنيد؟

على عليه السلام فرمود مهر اين كيسه از نظر بخل و امساك نيست بلكه براى اينست كه در غياب من فرزندان من اين نان‏ها را بروغن يا بزيت آغشته ميكنند و من براى اينكه آنها باحترام اين مهر بآن دست نزنند سر انبان را مهر ميكنم!معاويه گفت راست ميگوئى اى احنف احدى نميتواند مثل على عليه السلام باشد و باز كسى نميتواند منكر فضيلت او باشد.لباس آنحضرت هم متناسب با خوراك او بود شلوارش زبر و خشن و پيراهنش هم كرباس بود در حاليكه بغير از شام بتمام بلاد اسلامى فرمانروا بود.

اغلب روى خاك مى‏نشست و بهمين جهت ابو تراب ناميده شد فرش خانه‏اش هم حصير بود كفش خود را وصله ميزد و ساير كارهايش را هم خودش انجام ميداد.ميفرمود بخدا سوگند اين رداى من آنقدر وصله خورده است كه از وصال آن خجالت ميكشم!و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها (11) .

در نامه‏اى كه بعثمان بن حنيف والى بصره نوشته است فرمايد:من كه امام شما هستم بدو جامه كهنه و دو قرص نان اكتفاء كرده‏ام در صورتيكه ميتوانم از جامه‏هاى حرير لباسى فاخر بپوشم و از عسل مصفى و مغز گندم غذاى لذيذ و مقوى تناول كنم ولى هيهات كه هوى و هوس نفس بر من غلبه نمايد!آيا بهمين قناعت كنم كه گويند من امام و خليفه هستم اما در اندوه و پريشانى فقراء شركت نكنم؟أاقنع من نفسى بان يقال امير المؤمنين و لا أشاركهم فى مكاره الدهر (12) ؟على عليه السلام مى‏فرمود من در خوراك و پوشاك طورى هستم كه اگر فقيرترين مردم مرا ببيند ميتواند در برابر فقر و فاقه خود صبور و شكيبا باشد زيرا وقتى امام خود را چنين ببيند از وضع و حال خود راضى ميشود.

و باز ميفرمود من ميدانم كه كسى مثل من نميتواند زندگى كند اما آيا بين امام و مأموم نبايد وجه تشابهى وجود داشته باشد؟پس تا ميتوانيد از روش من پيروى كنيد.

پى‏نوشتها:‌


(1) سوره الرحمن آيه .3

(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص .12

(3) نهج البلاغه چيست ص 28

(4) نهج البلاغه چيست ص .6

(5) بر مردم واجب است كه(از گناهان) توبه كنند،ولى ترك گناه از آن واجب‏تر است.روزگار در گردش خود عجيب است،و غفلت و بى‏خبرى مردم در روزگار عجيب‏تر است.شكيبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشكل است،ولى پاداش(صبر) را از دست دادن از آن مشكلتر است.و هر چه را كه بدان اميد ميرود نزديك است كه برسد،ولى مرگ از همه آنها نزديكتر است.(از ديوان منسوب بآنحضرت) .

(6) امالى صدوق مجلس 47 حديث .14

(7) ينابيع المودة باب 51 ص 150ـبحار الانوار جلد 41 ص 148

(8) ينابيع الموده باب 51 ص .147

(9) كشف الغمه ص 47ـتاريخ طبرى و كتب ديگر.

(10) بحار الانوار جلد 40 ص .345

(11) نهج البلاغه خطبه 159

(12) نهج البلاغه نامه 45 بعثمان بن حنيف.