((وَاعْلَمُوا اَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ
الْفِتَنِ))(99)
آگـاه بـاشـيـد! آن كـس كـه تـقـوا پـيـشـه كـنـد و از خـدا بـتـرسـد، خـداونـد
متعال راهى براى نجات او از فتنه ها بازمى كند.
ب ـ مرحله درمان
ايـن مـرحـله ، زمانى كاربرد دارد كه فتنه برپا شده و دامن جامعه راگرفته است . در
اين مـوقـعيّت ، مبارزه و ستيز براى از ميان برداشتن فتنه ، وظيفه اى همگانى است و
مبارزه با فـتـنه بايستى در راءس فعاليت هاى جامعه قرار گيرد. اما اين بدان معنا
نيست كه گرهى كـه بـا دسـت قـابـل گشودن است ، با دندان باز كنيم ، بلكه بايد مراتب
نهى از منكر را رعـايـت نـمـود و لكـن اگر درنهايت امر، ريشه كنى فتنه به جان باختن
نياز داشت ، بايد جان باخت .
امـام عـلى (ع )، در مـقـابـله بـا فـتنه غاصبان خلافت با توجه به شرايط و موقعيت
جامعه اسـلامـى و مـصـالح عـاليـه نـهـال نـوپـاى اسـلام ، نـه تنها دست به شمشير
نبرد و به اصطلاح خانه نشين شد بلكه ديگران را نيز از ايجاد اختلاف و نزاع برحذر
داشت و در آن مقطع زمانى ، جنگ داخلى را فتنه اى ديگر مى دانست :
((اَيُّهـَا النـّاسُ شـُقُّوا اَمـْواجَ الْفـِتـَنِ بـِسـُفـُنِ النَّجـاةِ وَ
عـَرِّجـُوا عـَنْ طـَريـقـِ الْمُنافَرَةِ...))(100)
اى مـردم ، امـواج فـتـنـه هـا را بـا كـِشـتـى هـاى نـجـات (تـمـسـك بـه اهل بيت
پيامبر(ص ))، در هم بشكنيد و از پيمودن راه اختلاف و پراكندگى بپرهيزيد.
امـّا پـايـان اغـلب فـتـنـه ها به جنگ و جهاد مى انجامد و فتنه گران را سزايى جز
شمشير نـشـايـد. فـتـنـه گـران تـنـگ نـظـر و مـتـحـجـّر مـسـلك (خوارج نهروان )
مدت ها عليه نظام عدل على (ع ) فعاليت كردند، حضرت تا وقتى آنها دست به شمشير
نبردند، با شيوه هاى تـبـليـغى و روشنگرانه با آنها مقابله كرد، اما آنگاه كه دست
به شمشير بردند، حضرت (ع ) چاره دفع فتنه را در استفاده از شمشير ديد و حدود چهار
هزار تن از آنها را از دم تيغ گـذرانـد. بـنـابـرايـن ، بـرخـورد با فتنه ها بايستى
حساب شده باشد و مراتب نهى از مـنـكـر، رعـايت و شيوه برخورد و كيفيت آن و نوع موضع
گيرى دقيق باشد تا عملكرد ما و نوع برخورد ما خود مسبب فتنه اى ديگر در جامعه نشود.(101)
جهان معاصر و فتنه هاى رنگارنگ
از آنـجا كه سياست هاى شيطانى در عصر ما بيش از هر زمان ديگرى پيچيده و مرموز است ،
آمـيـزش حـق و باطل نيز مكانيسمى پيچيده پيدا كرده است و سياست مداران بزرگ دنيا،
چنان خـواسته هاى نامشروعشان را در پوسته اى از حق مى پوشانند كه تشخيص آن به آسانى
ممكن نيست .
عناوينى مانند حقوق بشر، عفو بين الملل ، آزادى قلم و بيان ، اعطاى پناهندگى سياسى
و تـاءسـيـس مـراكـز بـه اصـطـلاح خـيـريه ، حقوق حيوانات و... همه از ابزار فريب
افكار عـمـومـى انـد. نـگـاهـى بـه عـملكرد مدعيان دموكراسى ، آزادى و حقوق بشر و
دوگانگى و چـنـدگانگى آن در پياده كردن اصول به ظاهر انسانى در نقاط مختلف دنيا،
شاهدى روشن بـر اين مدعاست . مدعيان دموكراسى غرب و در راءس آنها آمريكا، در حالى
به خاطر كشته شدن يك سگ در مطالعات فضايى روسها فرياد اعتراض و نقض حقوق حيوانات سر
دادند كـه خـود در جـنگ ويتنام نه فقط انسان ها را مانند برگ خزان بر روى زمين
ريختند، بلكه بـخش اعظم جنگل هاى آن كشور سر سبز را با تمام جانداران و حيوانات و
پرندگانش به آتش كشيدند تا مبادا آوارگان ويتنامى در آن جا پناه گيرند.
اسـتـكـبـار جـهـانـى و محافل صهيونيستى درحالى دم از دموكراسى مى زنند و براى بسته
شـدن چـنـد روزنـامـه و دسـتگيرى چند جاسوس اسرائيلى در ايران ، اشك تمساح و فرياد
نـقـض حـقوق بشر سرمى دهند كه هر جا آراء مردم برخلاف منافع نامشروع آنان باشد با
يـك كـودتـاى نـظـامـى هـمـه چـيـز را در هـم مـى ريـزنـد، آن گـونـه كـه در
الجـزايـر عـمـل كـردنـد و آن جـا كـه حـكومت هاى قرون وسطايى مانند حكومت نظاميان
در تركيه حافظ مـنـافـع نـامـشـروعـشـان بـاشـد، بـا آنـهـا مدارا مى كنند و آنها
را دوست و هم پيمان خود مى دانند.(102)
انـديـشـه عـدم احـتـمـال بـروز و اقبال فتنه ها در نظام جمهورى اسلامى ، ناشى از
خامى و كمبود بصيرت مؤ منانه يا ناشى از انديشه هاى مغرضانه القايى از سوى دشمنان
است . زمـيـنـه رشد فتنه ها (قرائت هاى جديد از دين ، جدايى دين از سياست و...) و
نيز اساس و مـاهـيـت فـتـنـه هـا، يـعـنى آميختگى حق و باطل در عصر ما به وفور
فراهم است . چنانچه در بـسـيـارى مـوارد حـقـايـق امـور بـر مـردم مـشـتـبـه مـى
شـود؛ بـه عـنـوان مـثـال ؛ مـردم بـا مـشـاهـده جـريـانـات و جناح ها و شخصيت هاى
سابقه دار در جريان انقلاب اسلامى ، كه گاهى براى تصاحب قدرت به رويارويى با يكديگر
پرداخته و اختلاف و تـفـرقـه را دامـن مـى زنـنـد، حـقـيـقـت بـرايـشـان مـشـتـبـه
مـى شـود. حـال سـؤ ال ايـن اسـت كـه مـعـيار تشخيص حق از باطل چيست ؟ و مردم در
گردنه هاى صعب و فـراز و نـشـيـب هـاى اجـتـماعى به كدام ريسمان چنگ زنند و در بروز
فتنه ها به چه كسى پـنـاهـنـده شـونـد؟ امـيـر مـؤ منان (ع )، راه چاره را چنگ زدن
به كشتى هاى نجات (پيشوايان مـعصوم (ع ) و در عصر غيبت به ولىّ فقيه جامع الشرايط و
آگاه به زمان ) مى داند و مى فرمايد:
((... شُقُّوا اَمْواجَ الفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ...))(103)
امواج فتنه ها را با كشتى هاى نجات در هم شكنيد.
بـنـابـرايـن در عـصـر حـاضـر، هـر گـاه در تـلاطـم و تضارب آراء و امواج فتنه ها،
حق و بـاطـل بـر مـردم مـشـتبه گرديد، بايستى گوش جان به فرامين و فرمايشات ولى
فقيه سپرده و سخن آخر را از زبان سلاله پاك زهراى اطهر(س )، حضرت آيت ا... العظمى
خامنه اى به جان دل بپذيريم كه سكاندارى كشتى نجات در عصر حاضر به دست اوست .
ــــــــ
چهل حديث
ـ سخنانى سرشار از حكمت !
ـ درياى بى كران معارف انسانى و اسلامى در عين كوتاهى !
ـ درمانى بر دردهاى نسل هاى گذشته و حال و آينده !
ـ اقيانوسى از فصاحت و بلاغت و دانش !
در ايـن بخش از ويژه نامه ، چهل گوهر از سخنان امام متقيان على بن ابى طالب (ع ) را
مى آوريـم تـا بـه حـول و قـوّه الهـى و ره جـويـى از كـلام امـام و ره پويى در راه
امام و اسوه گيرى از شخصيت امام ، در سالى كه به نام مولا اميرالمؤ منين (ع ) مزيّن
شده است جان خود را به گوشه اى از اخلاق و روش و منش امام زينت دهيم . ان شاءالله
1 ـ خداشناسى
((اَوَّلُ الدّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ وَ كَمالُ
التَّصْديقِبِهِ تَوْحيدُهُ وَ كَمالُ تَوْحيدِهِ الاِْخْلاصُ لَهُ))(104)
آغـاز و بنياد دين ، شناخت خداست و كمال اين شناخت باور داشتن او، و اوج اين باور،
شهادت بـه يـگـانـگـى اوسـت ، و نـقـطـه اوج تـوحـيـد، اخـلاص در عـقـيـده و عمل
است .
2 ـ كشتى هاى نجات
((مَنْ رَكِبَ غَيْرَ سَفينَتِنا غَرِقَ))(105)
هر كس بر غير كشتى ما (اهل بيت ) سوار شود، غرق مى شود.
3 ـ ياد معاد
((طـُوبـى لِمـَنْ ذَكـَرَ الْمـَعـادَ وَ عـَمـِلَ لِلْحـِسـابِ وَ قـَنـِعَ
بـِالْكـَفـافِ وَ رَضـِىَعـَنـِ اللّهِ))(106)
خـوشـا بـه حـال كـسـى كـه بـه ياد معاد باشد و براى روز حساب ، كار كند و به
اندازه روزى خود قناعت نمايد و از خدا خشنود باشد.
4 ـ بزرگ ترين حسرت روز قيامت
((اِنَّ اَعـْظـَمَ الْحَسَراتِ يَوْمَ الْقِيامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ كَسَبَ مالاً
فى غَيْرِطاعَةِ اللّهِ فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَاَنْفَقَهُ فى طاعَةِ اللّهِ
سُبْحانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَ دَخَلَ الاَْوَّلُ بِهِ النّارَ))(107)
از بزرگ ترين حسرت هاى روز قيامت ، حسرت مردى است كه مالى را از راه معصيت خدا به
چنگ آورده و براى مردى به ارث گذارده كه در راه اطاعت خدا انفاقش كرده است . پس ،
دوّمى بـا انـفـاقـش راهـى بـهـشـت مـى شـود و اولى (صـاحـب مال ) به آتش فرو مى
افتد.
5 ـ نكوهش فقر
((يـا بـُنـَىَّ! إِنـّى اَخـافُ عـَلَيْكَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ
فَاِنَّ الْفَقْرَمَنْقَصَةٌ لِلدّينِ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ داعِيَةٌ لِلْمَقْتِ))(108)
اى فرزند عزيز! من از فقر بر تو سخت نگرانم ، پس از آن به خداى پناه ببر؛ چرا كه
تـنـگـدسـتـى ، نـقـصـان ديـن ، سـرگـردانـى عـقـل و دشـمـنـى و كـيـنـه ورزى را
بـه دنبال دارد.
با گرسنگى ، قُوّت پرهيز نمانَد
اِفلاس ، عنان از كف تقوا بستاند
(كليات سعدى ، ص 167)
6 ـ درآمدِ حلال
((مِنْ تَوْفيقِ الْحُرِّ اِكْتِسابُهُ الْمالَ فى حِلِّهِ))(109)
از موفقيّت هاى انسان آزاده ، كسب مال از راه حلال است .
7 ـ نزديكى مرگ
((اَلرَّحيلُ وَشيكٌ))(110)
كوچ كردن و رفتن از دنيا نزديك است .
8 ـ قناعت
((اِذا اَرادَ اللّهُ بـِعـَبـْدٍ خـَيـْراً اَلْهـَمـَهُ الْقـَنـاعـَةَ
فـَاكـْتـَفـى بـِالْكـَفـافِ وَ اكـْتـَسـى بِالْعِفافِ))(111)
هـرگـاه خـدا بخواهد به بنده اى خير بدهد، قناعت را به او الهام مى كند، چنين بنده
اى به قدر كفاف بسنده مى كند و با لباس عفاف ، خود را مى پوشاند.
9 ـ عفّت و پاكدامنى
((مـَا الُْمـجـاهـِدُ الشَّهـيـدُ فى سَبيلِ اللّهِ بِاءَعْظَمَ اَجْراً مِمَّنْ
قَدَرَ فَعَفَّ لَكادُالْعَفيفُ اَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلائِكَةِ))(112)
اجـر مـجـاهد شهيد در راه خدا، بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه دارد اما خويشتن
دارى مى كند. گويى كه انسان پاكدامن ، فرشته اى از فرشتگان است .
10 ـ جوانى ، بهار سازندگى
((... اِنَّمـا قـَلْبُ الْحـَدَثِ كـَالاَْرْضِ الْخـالِيـَةِ مـا اُلْقـِىَ
فـيـهـا مِنْ شَىْءٍ قَبِلَتْهُفَبادَرْتُكَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ اَنْ يَقْسُوَ
قَلْبُكَ))(113)
[امـام عـلى (ع ) در نـامـه اى بـه فـرزنـد خـود امـام حـسـن (ع ) مـى نـويـسـد:]
دل جوان ، مانند زمين خالى (بكر) است كه هر بذرى در آن افشانده شود، مى پذيرد. از
اين رو، بـيـش از آنكه [فرصت جوانى را از دست بدهى و] دلت سخت گردد، بر ادب و تربيت
تو همّت گماشتم .
11 ـ اغتنام فرصت
((اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ))(114)
فرصت ها، مانند ابر (از افق زندگى ) مى گذرد، پس فرصت هاى خير را غنيمت بشماريد و
از آن ها استفاده كنيد.
12 ـ سحر خيزى
((باكِرُوا فَالْبَرَكَةُ فِى الْمُباكَرَةِ))(115)
سحر خيز باشيد كه بركت و موفقيّت در سحر خيزى است .
13 ـ زهد
((اَيُّهَا النّاسُ الزَّهادَةُ قِصَرُ الاَْمَلِ وَالشُّكْرُ عِنْدَ النِّعَمِ
وَالْوَرْعُ عِنْدَالَْمحارِمِ))(116)
اى مردم ! زهد راستين يعنى ؛ درازى آرزوها را بريدن ، نعمت ها را سپاس گزار بودن و
در حريم محرّمات پارسايى گزيدن .
14 ـ گره گشايى
((ما مِنْ عَمَلٍ اَحَبَّ اِلَى اللّهِ تَعالى مِنْ ضُرٍّ يَكْشِفُهُ رَجُلٌ
عَنْرَجُلٍ))(117)
هيچ عملى نزد خداوند محبوب تر از گره گشايى فردى از فرد ديگر نيست .
15 ـ هم سطحى زندگى مسؤ ولان با محرومان
((اِنَّ اللّهَ تـَعـالى فـَرَضَ عـَلى اءَئِمَّةِ الْحـَقِّ اَنْ يـُقـَدِّرُو
اَنـْفـُسَهُمْ بِضَعَفَةِالنّاسِ كَيْلا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقيرِ فَقْرُهُ))(118)
هـمـانـا خـداونـد بـزرگ بـر پـيـشوايان دادگستر واجب كرده خود را با ناتوان ترين
مردم برابر نهند، تا مبادا تنگدستى ، نيازمند را به هيجان و طغيان وادارد.
16 ـ رازدارى
((اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَالْحَزْمُ بِاِجالَةِ الرَّاءْىِ وَالرَّاءْىُ
بِتَحْصينِ الاَْسْرارِ))(119)
پيروزى در گرو دورانديشى است و راز دورانديشى تكاپوى انديشه است و جوهر انديشه
نگهدارى رازها.
17 ـ پيوند علم و عمل
((اَلْعـِلْمُ مـَقـْرُونٌ بـِالْعـَمـَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَالْعِلْمُ
يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَاِنْاَجابَهُ وَ اِلا اِرْتَحَلَ عَنْهُ))(120)
عـلم و عـمـل پـيـونـدى نـزديـك دارنـد و كـسـى كـه دانـسـت بـايـد بـه آن عـمـل
كـنـد، چـرا كه علم ، عمل را فرامى خواند، اگر پاسخش داد مى ماند و گرنه كوچ مى
كند.
18 ـ انديشه قبل از عمل
((فـَالنـّاظـِرُ بـالْقَلْبِ اَلْعامِلُ بِالْبَصَرِ يَكُونُ مُبْتَدَاءُ عَمَلِهِ
اَنْ يَعْلَمَاَعَمَلُهُ عَلَيْهِ اَمْ لَهُ؟ فَاِنْ كان لَهُ مَضى فيهِ وَ اِنْ ك
انَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ))(121)
پس آن كه با چشم دل مى بيند و كوشش او براساس بينش باشد، سرآغاز كارش اين نكته اسـت
كه كارى كه مى خواهد انجام دهد، به سود اوست يا به زيانش ؟ اگر به سود اوست پيش مى
رود و اگر به زيانش ، در همان آغاز بازمى ايستد.
19 ـ نشانه هاى رياكار
((لِلْمـُرائى اَرْبـَعُ عـَلامـاتٍ: يَكْسَلُ اِذا كانَ وَحْدَهُ وَ يَنْشَطُ اِذا
كانَفِى النّاسِ وَ يَزيدُ فِى الْعَمَلِ اِذا اُثْنِىَ عَلَيْهِ وَ يَنْقُصُ
مِنْهُ اِذا لَمْ يُثْنَ عَلَيْهِ))(122)
ريـا كـار چـهـار عـلامـت دارد: بـه هـنـگـام تـنـهـايـى ، تـنـبـل و كـسل و در
ميان مردم با نشاط و پر كار است . هر گاه مورد ستايش قرار گيرد، كار خود را افزايش
مى دهد و چنانچه مورد ستايش قرار نگيرد، از آن مى كاهد.
20 ـ بخل
((عـَجـِبـْتُ لِلْبـَخـيـلِ يـَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذى مِنْهُ هَرَبَ وَ
يَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذى اِيّاهُ طَلَبَ فَيَعيشُ فِى الدُّنْيا عيشَ الْفُقَراءِ
وَ يُحاسَبُ فِى الاَّْخِرَةِ حِسابَ الاَْغْنِياءِ))(123)
از بـخـيـل در شـگفتم كه به سوى همان تنگدستى مى شتابد كه از آن گريزان است و در
همان حال ، توانگرى را كه همواره در جست و جوى آن مى كوشد، از دست مى دهد. نتيجه ،
آن كـه در دنـيا چون تهيدستان زندگى مى كند ولى در آخرت چونان توانگران به حساب او
مى رسند.
21 ـ ميانه روى
((عَلَيْكَ بِالْقَصْدِ فِى الاُْمُورِ فَمَنْ عَدِلَ عَنِ الْقَصْدِ جارَ وَ مَنْ
اَخَذَبِهِ عَدَلَ))(124)
بـر تو باد به ميانه روى در كارها؛ پس هر كس از ميانه روى روى گرداند، ستم مى كند و
هر كس به آن چنگ زند، عدالت ورزد.
22 ـ فخرفروشى
((مـا لاِبـْنِ آدَمَ وَالْفـَخـْرِ؛ اَوَّلُهُ نـُطـْفـَةٌ وَ آخـِرُهُ جـيـفـَةٌ
لا يـَرْزُقُ نـَفـْسـَهُ وَلا يـَدْفـَعـُ حَتْفَهُ))(125)
آدمـيزاده را به فخرفروشى چكار! كه در آغاز نطفه اى و در پايان لاشه اى است . روزى
رسان خود نباشد و در رويارويى با مرگ ، كم ترين ايستادگى نتواند.
23 ـ خودراءيى
((مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَاءْيِهِ هَلَكَ))(126)
هر كه به راءى خود تكيه زند، هلاك شود.
24 ـ امنيّت
((لا نِعْمَةَ اَهْنَاءُ مِنَ الاَْمْنِ))(127)
هيچ نعمتى گواراتر از امنيّت نيست .
25 ـ وحدت ملّى
((وَالْزَمُوا السَّوادَ الاَْعْظَمَ فَاِنَّ يَدَ اللّهِ مَعَ الْجَماعَةِ وَ
ايّاكُمْوَالْفُرْقَةَ))(128)
همراه توده مردم باشيد كه دست خدا بر سر جماعت است و از گروه گرايى بپرهيزيد.
26 ـ وطن دوستى
((عَمَرَتِ الْبُلْدانُ بِحُبِّ الاَْوْطانِ))(129)
شهرها با وطن دوستى آباد مى شود.
27 ـ مردم دارى
((خالِطُوا النّاسَ مُخالَطَةً اِنْ مِتُّمْ مَعَها بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ اِنْ
عِشْتُمْحَنُّوا اِلَيْكُمْ))(130)
بـا مـردم چـنـان بـيـامـيـزيـد كـه در مـرگتان بگريند و در زندگى عاشقانه به
سويتان بشتابند.
28 ـ علل سقوط حكومت ها
((يـُسـْتَدَلُّ عَلى اِدْبارِ الدُّوَلِ بِاَرْبَعٍ، تَضْييعِ الاُْصُولِ
وَالَّتمَسُّكِبِالْفُرُوعِ وَ تَقْديمِ الاَْراذِلِ وَ تَاءْخيرِ الاَْفاضِلِ))(131)
بـراى سـقـوط دولت هـا بـه چـهـار پـديـده اسـتـدلال مـى شـود: بـه فـرامـوشـى
سـپردن مـسـائل اصـلى و بـنـيـادين و چنگ زدن به امور فرعى ؛ به كار گرفتن افراد
ناشايست و طرد افراد شايسته و كارآمد.
29 ـ صله رحم
((صِلَةُ الاَْرْحامِ مَثْرَاءَةٌ فِى الْمالِ وَ مَنْسَاءةٌ فِى الاَْجَلِ))(132)
صله رحم سبب افزايش مال و طول عمر است .
30 ـ امر به معروف و نهى از منكر
((ما اَعْمالُ الْبِرِّ كُلُّها وَالْجِهادُ فى سَبيلِ اللّهِ عِنْدَ الاَْمْرِ
بِالْمَعْرُوفِوَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ اِلاّ كَنَفْثَةٍ فى بَحْرٍ لُجِّي ))(133)
تـمـامـى اعـمـال ارزشـمند حتى جهاد در راه خدا، در مقايسه با امر به معروف و نهى
از منكر بيش از قطره اى [آب دهانى ] در برابر درياى خروشان نيست .
31 ـ انصاف ، پلكان عزّت
((اءَلا اِنَّهُ مَنْ يُنْصِفُ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللّهُ اِلاّ
عِزّاً))(134)
بدانيد كه هر كس با مردم به انصاف رفتار كند، خداوند جز بر عزّت او نيفزايد.
32 ـ بصيرت
((اِنَّمـَا الْبـَصـيـرُ مـَنْ سـَمـِعَ فَتَفَكَّرَ وَ نَظَرَ فَاَبْصَرَ
وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَكَجَدَداً واضِحاً))(135)
صـاحـب بـيـنـش كـسى است كه از پى شنيدن ، بينديشد و با هر نگاه ، بينش نو يابد و
از عبرت ها، همواره سود برد و سپس در راهى روشن و هموار به پيش رود.
33 ـ اُنس با قرآن
((عـَلَيـْكـُمْ بـِكـِتـابِ اللّهِ فـَاِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتينُ وَالنُّورُ
الْمُبينُ وَالشَّفاءُالنّافِعُ وَالرِّىُّ النّاقِعُ وَالْعِصْمَةُ
لِلْمُتَمَسِّكِ وَالنَّجاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ))(136)
بـه كـتاب خدا، تمسك كنيد؛ زيرا اين كتاب طنابى است محكم و نورى است آشكار و شفايى
اسـت سـودمـنـد و چشمه اى است سيراب كننده ، براى كسى كه به او تمسك جويد نگهبان و
براى كسى كه به آن درآويزد [انس گيرد] عامل نجات است .
34 ـ سرزنش غافلان
((اُفٍّ لَكُمْ... لا يُنامُ عَنْكُمْ وَ اَنْتُمْ فى غَفْلَةٍ ساهُون ))(137)
نفرين بر شما، چشم دشمن براى تهاجم به شما خواب ندارد، در حالى كه شما در غفلت و
فراموشى زندگى مى كنيد.
35 ـ جايگاه مسؤ وليّت
((وَ اِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لكِنَّهُ فى عُنُقِكَ اَمانَةٌ))(138)
بـى گمان مسؤ وليتى كه به تو سپرده شده نه لقمه اى چرب ، بلكه بار امانتى بر گردن
تو است .
36 ـ جايگاه نيروهاى مسلح
((فـَالْجـُنـُودُ بـِاِذْنِ اللّهِ حـُصـُونُ الرَّعـِيَّةِ وَ زَيـْنُ الْوُلاةِ
وَ عِزُّ الدّينِ وَسُبُلُ الاَْمْنِ وَ لَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ اِلاّبِهِمْ))(139)
پـس سـپـاهـيـان بـه اذن خـدا، دژهاى استوار ملّت ، زينت زمامداران و مايه عزت دين
و راههاى تحقق امنيت اند و ملت جز با تكيه بر آنان ، بر پاى خود ايستادن نتواند.
37 ـ آفت سپاهيان
((آفَةُ الْجُنْدِ مُخالَفَةُ الْقادَةِ))(140)
آفت لشكر، مخالفت كردن و سرپيچى از دستورات فرماندهى است .
38 ـ ويژگى منافقين
((اُحَذِّرُكُمْ اَهْلَ النِّفاقِ فَاِنَّهُمُ الضّالُّونَ الْمُضِلُّونَ
وَالزّالُونَ الْمُزِلُّونَيَتَلَوَّنُونَ اءَلْواناً وَ يَفْتَنُّونَ
افْتِناناً...))(141)
اى مـردم ! مـن شـمـا را از مـنـافـقـان بـرحـذر مـى دارم زيرا آنها گمراه و گمراه
كننده اند و خطاكار و خطا اندازند، به رنگ هاى گونه گون درآيند و از هر وسيله اى
براى فريفتن و در هم شكستن ديگران استفاده مى كنند.
39 ـ برترين يادگار
((لا ميراثَ كَالاَْدَبِ))(142)
ميراثى ماندگارتر و سودمندتر از ادب نيست .
40 ـ نجات بخش انسان ها
((وَ بـِمـَهـْديـنـا تـَنـْقـَطـِعُ الْحـُجـَجُ خـاتـِمـَةُ الاَْئِمَّةِ وَ
مـُنـْقـِذُ الاُْمَّةِ وَ غـايـَةُ النُّورِ وَمـَصـْدَرُ الاُْمُورِ(143)...
اَلْمُنْتَظِرُ لاَِمْرِنا كَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فى سَبيلِاللّهِ))(144)
با مهدىِ ما حجّت ها پايان پذيرد؛ اوست پايان بخش امامان و نجات بخش امّت و نهايت
نور و بـنـيـان امور... كسى كه منتظر امر فرج و ظهور باشد، مانند كسى است كه در راه
خدا در خون خود تپيده است .
ــــــــ
داستانى از نهج البلاغه :
انديشه فردا
جـمعيت دنبال جنازه موج مى زد. مسلمانان از زن و مرد لا اله الاّ الله گويان پيكر
مردى عرب را تـشييع مى كردند. عدّه اى مويه مى كردند، گروهى بر سر و سينه مى زدند.
دسته اى نـيـز آرام و بـى صدا اشك مى ريختند و تعداد كمى هم انديشمندانه سر در جيب
تفكّر فرو برده و به عاقبت كار خويش مى انديشيدند:
ـ كه سرنوشت ما چگونه رقم خواهد خورد؟
ـ مرگ ما چه هنگام فرا خواهد رسيد؟
ـ در لحظه مرگ به چه عملى مشغول خواهيم بود؟
در مـيـان خـيـل جمعيت ، پيشواى مسلمين و اميرالمؤ منين على بن ابى طالب با چهره اى
مصمم و جـدّى ديـده مـى شـد. امـام چـون هميشه هم نشينِ آه بود و اطرافيان مولا غرق
در تماشاى او و حـالات عـرفـانـى اش . گـاه دسـتى به تابوت گرفته و قدمى به جلو
برمى داشتند و گـاه از تـابـوت فـاصـله گـرفـتـه و مـحـو تـمـاشـاى عـظـمـت و
سـادگـى امام ، لب به تهليل و تكبير مى گشودند.
هـر چـه جـنـازه بـه گـورسـتـان نـزديـك مـى شد، جمعيت مشايعت كننده بيشتر مى شد و
آواى مـسـلمانان در كوى و برزن شهر مى پيچيد. آن ها كه قصد شركت در اين مراسم را
نداشتند نيز با ديدن مولاى متّقيان ، سراسيمه به سوى جمعيت مى دويدند.
در مـيـان ايـن هـمـه آوا و غـوغـا، مردانى چند، كودك وار به گرد هم حلقه زده و با
سخنانى بـيـهـوده و گـزاف مـى خـنـديـدند. به ناگاه مردى از آنان با صداى بلند
قهقهه اى زد و صدايش به گوش مولا رسيد.
مـولا، مـرد را بـه آرامـى نزد خود فراخواند. گروه زيادى از مردم به دور مولا جمع
شدند. مولا رو به مرد كرد و فرمود:
((كَاَنَّ اثوتَ فشا عَط غَفِْنا كُتِبَ و كَاَنَّ اگ قَّ فش ا عَط غَفِْنا
وَجَبَ.))
(اى مرد چگونه مى خندى ) گويا مرگ در دنيا بر غير ما نوشته شده و پندارى كه حق بر
ديگران لازم گشته است .
سحر كلام مولا همه را تسخير كرد، جمعيت سكوت كردند، جنازه از رفتن بازايستاد، چرا
كه جنازه بر دوشان نيز محتاج شنيدن سخنان زيباى امام بودند. مولا ادامه دادند:
((وَ كَاَنَّ الَّذى نَرى مِنَ الاَْمْواتِ سَفَرٌ عَمّا قَليلٍ اِلَيْنا راجِعُون
))
گويا مردگانى كه هر روز (پيش چشمان شما) به ديار آخرت سفر مى كنند، پس از مدتى
كوتاه (به دنيا) و به نزد ما بازمى گردند!!
((نُبَوِّؤُهم اَجْداثَهُم و نَاءكُلُ تُراثَهُم كَاَنّا مُخَلَّدُونَ
بَعْدَهُمْ!))
و مـردگـان را در قـبـرهـايـشـان مـى گـذاريـم و مـال و امـوال آنـان را مـى
خـوريـم . چـنانچه گويى ما پس از آنان تا ابد در اين دنيا زنده خواهيم بود.
((ثُمَّ نَسينا كُلَّ واعِظٍ وَ واعِظَةٍ وَ رُمينا بِكُلِّ جائِحَةٍ.))(145)
آنگاه زنان و مردانى را كه مرگشان پند دهنده بود به كلّى از ياد برديم و به هر آفت
و زيانى گرفتار آمديم .
مـردم مـحـو سخنان مولا شده بودند و از اين همه سخنِ حكمت آميز كه در كلماتى كوتاه
بيان شد در شگفت بودند.
مـردى كـه آن خـنـده نـابـه جـا را مرتكب شده بود سخت به فكر فرو رفت و بُغضى زيبا
گلويش را فشرد. ديگراثرى ازآن خنده هاى بى معنا دراو ديده نمى شد.
لب هـاى امام كه از سخن بازايستاد. جمعيت لا الهَ الاّ اللّه گويان به سوى قبرستان
حركت كردند. مرد نيز با جدّيتى تمام به آنان پيوست . او به تابوت مى نگريست و به
فردا مى انديشيد، فردايى كه در انتظار همه ماست .