دانـشـمـنـدان
اسلامى درباره فصاحت و بلاغت و محتواى والاى معارف نهفته در نهج البلاغه سـخـنـان
بـسيارى گفته و نوشته اند. علو مقام و عظمت اين كتاب بدان پايه است كه آن را ((اخ
القرآن )) خوانده اند.
در ايـنـجـا ديـدگـاه هـاى امـام خـمينى (ره ) بنيانگذار جمهورى اسلامى و مقام معظم
رهبرى را پيرامون اين كتاب عظيم القدر تقديم دوستداران آن امام معصوم (ع ) مى
نماييم .
ديدگاه امام خمينى (ره )
افتخار به نهج البلاغه :
((مـا مـفـتخريم كه كتاب نهج البلاغه كه بعد از قرآن بزرگترين دستورزندگى مادى و
معنوى و بالاترين كتاب رهايى بخش بشر است و دستورات معنوى و حكومتى آن بالاترين راه
نجات است ، از امام معصوم ما است .))(83)
قدر و منزلت على (ع ) و نهج البلاغه :
((در كنگره هزاره نهج البلاغه از چه صحبت خواهد شد و از كى معرفى ؟ دانشمندان بزرگ
جـهانى مى خواهند مولا اميرالمؤ منين را معرفى كنند و به ديگران بشناسانند يا كتاب
نهج البلاغه را؟ ما با كدام مئونه و با چه سرمايه اى مى خواهيم در اين وادى وارد
شويم ؟
مـا دربـاره شـخـصـيـت عـلى بـن ابـى طـالب از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم يا با
شناخت مـحـجـوب و مـهـجـور خود. اصلاً على (ع ) يك بشر ملكى و دنيوى است كه ملكيان
از او سخن گـويـنـد يـا يـك مـوجـود مـلكـوتـى اسـت كـه مـلكـوتـيـان او را انـدازه
گـيـرى كـنـنـد؟ اهـل عـرفـان دربـاره او جـز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون
جز با علوم محدوده خـود بـا چـه ابـزارى مـى خواهند به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد
او را شناخته اند تا ما مـهـجـوران را آگـاه كـنـنـد. دانـشـمـنـدان و اهـل
فـضـيـلت و عـارفـان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان آنچه از آن
جلوه تام حق دريافت كرده اند در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت خويش است و
مولا غير از آن است . پس اولى آن اسـت كـه از ايـن وادى بـگذريم و بگوييم على بن
ابى طالب فقط بنده خدا بود و اين بـزرگـترين شاخصه او است كه مى توان از آن ياد كرد
و پرورش يافته و تربيت شده پيامبر عظيم الشاءن است و اين از بزرگ ترين افتخارات
اوست ... .
و امـا كـتـاب نهج البلاغه كه نازله روح اوست براى تعليم و تربيت ما خفتگان در بستر
منيّت و در حجاب خود و خودخواهى خود، معجونى است براى شفا و مرهمى است براى دردهاى
فـردى و اجـتـمـاعـى و مـجـمـوعـه اى است داراى ابعاد به اندازه ابعاد يك انسان و
يك جامعه بـزرگ انـسـانـى از زمـان صـدور آن تا هر چه تاريخ به پيش رود و هر چه
جامعه ها به وجود آيد و دولت ها و ملت ها متحقق شوند و هر قدر متفكران و فيلسوفان و
محققان بيايند و در آن غور كنند و غرق شوند...+.))+84
)ديدگاه هاى مقام معظم رهبرى مدظله العالى
لزوم آشنايى با نهج البلاغه :
((امـروز شـرايـطـى مـشـابـه شـرايـط حـكـومـت دوران اميرالمؤ منين (ع )است . پس
روزگار، روزگـار نـهج البلاغه است . امروز مى شود از ديدگاه دقيق و نافذ اميرالمؤ
منين (ع ) به واقعيت هاى جهان و جامعه نگاه كرد و بسيارى از حقايق را ديد و شناخت و
علاجِ دردها را پيدا كـرد. هـمـيـن اسـت كـه بـه نـظـر مـا امـروز بـيـش از هـمـيشه
به نهج البلاغه محتاج تريم .))(85)
((بايد پرتوى بر نهج البلاغه بيفتد كه شما شيعيان و پيروان و طرفداران على (ع )
بدانيد كه نهج البلاغه چيست و دل خود را فقط به نام قرآن و نهج البلاغه خوش نكنيد.
چـنـيـن نباشد كه بعضى از غفلت و جهالت ما استفاده كنند و به نام قرآن و نهج
البلاغه ، بـافـته ها و اندوخته هاى ذهنى خود را در مغز ما بريزند و آن طور نباشد
كه عناصر تحت تاءثير فرهنگ غربى ، به جاى آن كه به اين اثر انسانى و اجتماعى و
تاريخى و هنرى توجه كنند، به نوشته ها و گفته ها و اندوخته هاى ذهنى ديگران
بپردازند.
اگـر مـا انـدكـى با نهج البلاغه آشنا شويم و راه خود را به سوى اين كتاب باز كنيم
، راه سـوءاسـتـفـاده هـاى دشـمـن هـاى كـوچـك و خـردوريـزى كـه در داخل هستند و
نيز راه استفاده دشمن هاى بزرگِ جنايتكارى كه هميشه از غفلت و از دورى ما از اسلام
استفاده كرده اند، بسته خواهد شد.))(86)
معرفى نهج البلاغه :
((نـهـج البـلاغه يعنى مجموعه اى كه به همت و تلاش سيد بزرگوارشريف رضى گرد آمـده و
بـحـمـدالله تـا امـروز مـرجع مراجعه و مطالعه خواص و انديشمندان ـ نه فقط محور
مـعـرفت و كار عمومى مردم ـ بوده است . شايد در تمام دورانى كه اين كتاب تاءليف و
به وجـود آمـده ، مـانـند امروز مورد نياز و متناسب با اوضاع زمان و مكان نبوده است
. البته نهج البلاغه از جهات مختلف حايز اهميت است .
شـايـد بشود گفت كه نهج البلاغه مجموعه اى از عمده ترين مباحث و معارف اسلامى است و
هـمـه آنـچـه كـه بـراى يـك انـسان مسلمان و يك جامعه اسلامى لازم است ، سخنى و
حرفى و اشـاره اى و يـا بـحثى و هدايتى از آن در نهج البلاغه آمده است . توحيد و
عقايد اسلامى و اصول دين تا اخلاق و تهذيب و تزكيه نفسانى ؛ سياست ملك دارى و كيفيت
اداره صحنه هاى عظيم فعاليت اجتماعى تا تنظيم روابط اخلاقى و خانوادگى ، جنگ و
سياست و حكمت و علم و...))(87)
((در نـهـج البـلاغـه هـمـه ابـعـاد يـك شـخـصـيـت والاى انـسـانـى وجـود دارد و
يـك انـسـان كـامـل در نـهـج البـلاغـه مـجـسـّم مـى شـود و آن انـسـان كـامـل ،
خـودِ اميرالمؤ منين (ع ) است و اين نه فقط از باب شناسايى چهره اميرالمؤ منين (ع )
مـهـم اسـت ، بـلكـه از بـاب شـنـاسايى اسلام و اين كه اسلام چگونه انسانى را مى
خواهد بسازد، حايز اهميت است .
امروز بشريت معاصر از ما سؤ ال مى كند: اين اسلامى كه شما از آن دم مى زنيد و فكر
مى كـنيد رسالت آن جهانى است ، درصدد ساختن چگونه انسانى است ؟ براى پاسخ چه كسى را
بـهـتـر و زيـبـاتر و جامع تر و والاتر از على بن ابى طالب (ع ) مى توان نشان داد؟
چهره على بن ابى طالب (ع ) در هيچ جا مانند نهج البلاغه آشكار نمى شود.))(88)
ــــــــ
سيماى نهج البلاغه
نـهـج البـلاغـه اقـيـانـوس مـوّاجى است كه تنها
صاحبان بصيرت و ره پويان طريقت به گـوشـه اى از عـمـق مـعـارف آن دسـت مى يابند و
هر چه به غوّاصى در رازهاى شگرف آن پـرداخـتـه شـود و بـه اكـتشاف معادن پر ارج و
ارزشمند آن اقدام نمايد، بى گمان در هر آنى به جواهراتِ گران سنگ و گهرهاى پرقيمت و
بى مانندى دست خواهد يافت كه همانند آن را در هـيـچ گـفـتـه و نـوشته اى نمى توان
يافت ، مگر در قرآن كريم كه كلام خداوند يكتاست و حاصل وحى . و اين كلامِ بشرى ،
قدسى است و نشاءت گرفته از صهباى وحى .
متاسفانه نسل گـذشـته و حتى نسل كنونى ما همواره از اين كتاب شريف محروم مانده است
. محروميّتى خود ساخته و خود خواسته ، كه نه به سراغ آن بحر عميق علم و عرفان رفته
ايم و نه ـ اگر رفته ايم ـ جدّيتى در خور اين كتاب ارزشمند در فهم آن به كار بسته
ايم .
نهج البلاغه را بسيارى از بزرگان علم و ادب و معرفت ، توصيف و تعريف كرده اند، اما
هـيـچ تـوصـيفى از حيث كوتاهى و گويايى به اين جمله نمى رسد كه نهج البلاغه ((اَخُ
القرآن )) (برادر قرآن ) است .
يـعـنـى همان راهى را كه آن كتاب آسمانى ارائه مى دهد، نهج البلاغه نيز انسان ها را
به همان طريق رهنمون مى سازد.
مـؤ لف عـظـيـم القـدر نـهـج البلاغه ـ سيد رضى (ره ) طبق ذوق و سليقه خود، گلچينى
از خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار آن امام هُمام را جمع آورى نموده و آن را نهج
البلاغه ناميده اسـت ، امـا سـخـنان دُرر بار مولاى متقيان على (ع ) بسيار بيشتر از
آن است كه در اين كتاب شريف جمع آورى شده است .
اين كتاب عظيم سه بخش عمده دارد.
1 ـ خـطـبـه هـا: سـخـنـرانـى هـا و فـرمـايـشـات مـولاى مـتـقـيـان اسـت كـه 241
خـطـبـه را شامل مى شود. (بعضى از نويسندگان عدد خطبه ها را 239 خطبه دانسته اند)
2 ـ نامه ها: نامه هاى امام به كارگزاران ، دوستان ، دشمنان ، فرماندهان نظامى و
ديگران است كه شامل 79 نامه مى شود.
3 ـ كـلمـات قـصـار: جملات زيبا و كوتاه و حكمت آميز امام در موضوعات و مناسبت هاى
مختلف است كه 480 كلمه را شامل است .
كتابِ هزار ساله :
اكـنـون هـزار و انـدى از تـاءليـف نـهـج البـلاغـه مـى گـذرد. در طول اين ساليان
دراز همواره بر ارج و قربِ اين كتاب شريف نزد علما و دانشمندان افزوده شده و عدّه
بسيارى بر آن شرح و تفسير نوشته اند و تاكنون به بسيارى از زبان هاى زنده دنيا از
قبيل انگليسى ، فرانسه ، اردو، ايتاليايى ، اسپانيايى ، آلمانى و... ترجمه شده است
.
تقسيم بندى موضوعى نهج البلاغه از ديدگاه استاد شهيد مطهرى :
اسـتـاد شـهيد، در كتاب ((سيرى در نهج البلاغه )) موضوعات اين كتاب را به 14 بخش
تقسيم كرده است :
1 ـ الهيّات و ماوراءالطبيعه
2 ـ سلوك و عبادت
3 ـ حكومت و عبادت
4 ـ اهل بيت و خلافت
5 ـ موعظه و حكمت
6 ـ دنيا و دنياپرستى
7 ـ حماسه و شجاعت
8 ـ ملاحم و مَغيبات
9 ـ دعا و مناجات
10 ـ شكايت از مردم زمان
11 ـ اصول اجتماعى
12 ـ اسلام و قرآن
13 ـ اخلاق و تهذيب نفس
14 ـ شخصيت ها
تناسب و تطابق موضوعات نهج البلاغه با قرآن :
چـنـانـچـه پيشتر آمد، نهج البلاغه را برادر قرآن خوانده اند. راز اين اخوّت و
برادرى در اين است كه نهج البلاغه به لحاظ معنا و مطالب ، هماهنگى خاصى با قرآن
دارد، گويى روح آيات قرآن در كالبد نهج البلاغه دميده شده است . تفسير آيات و توصيف
قرآن مجيد در بيش از صد موضع از نهج البلاغه آمده و حدود يكصد و پنجاه آيه نيز به
طور مستقيم نقل شده است .
اصـول ديـن شـامل توحيد، عدل ، نبوت ، امامت و معاد به گونه اى در نهج البلاغه آمده
كه هـر خـوانـنـده اى در هـر زمـان و مـكـانـى آن را مـطـالعـه كند، بى گمان تحت
تاءثير قرار گرفته و به وجد مى آيد.
نهج البلاغه كتاب دل
دريايى پيش روى ماست به گستردگى تاريخ چهارده قرنه اسلام ، و به ژرفاى زمان ، نامش
((نهج البلاغه )).
آن كـه مـى خـواهـد ((عـلى )) را بـشـناسد و با روح علوى انس بگيرد، بايد جان را در
زير آبشار خطبه هاى اين مجموعه بگيرد تا به طهارت و طراوت برسد.
و آن كـس كـه بـخـواهـد ((اسـلام )) را بـشناسد، اما در چهره على و در سخن مولا،
بايد نهج البلاغه را بخواند و از اين كوثر، جرعه هايى بنوشد.
اسلام را بايد از قرآن فرا گرفت ، ولى نهج البلاغه هم ، ترجمان همان قرآن است .
نـهـج البـلاغـه آيـيـنـه اى اسـت كـه سـيـمـاى قرآن را نشان مى دهد و هر دو به
مبداء الهى وصل اند.
((نهج البلاغه )) برادر ((قرآن )) است ؛
تفسير دين است ؛
سخن على (ع ) است ؛
رهگشاى فصاحت و بلاغت است ؛
كتاب ((ارشاد و آموزش )) است ؛
كـتـاب ((تـشـويـق و تـوبـيخ ))، ((بعثت و بشارت )) و ((برهان و بصيرت )) است ؛
كتاب ((سنّت و سياست ))، ((حكمت و حكومت ))، ((قضا و قدر))، ((قرآن و قيامت )) و
((معاش و معاد)) است .
نهج البلاغه ، كتاب دل است ،
كتاب ((اخلاق )) و تهذيب نفس است .
كتاب ((رهبرى )) و ((رهروى )) است ؛
اسوه ((سير و سلوك )) است ؛
پيوند دهنده ((حيات و ممات )) است ؛
برنامه زندگى است . دستورالعملِ ((چگونه بودن )) است ،
مرامنامه ((هستى )) است ؛ قانون ((حيات )) است ؛
طراز ((زيستن )) است ؛ منشور ((حكومت )) است .
ــــــــ
نهج البلاغه ، نردبان تعالى روح است ؛
بال معراج جان ، و سكوى پرواز در ملكوت است ؛
خمير مايه تبلور احساس است ؛
ابزار معرفت ((خدا)) است ؛ آيينه شناخت ((خود)) است ؛ محك آزمونِ اخلاص است .
رسواگر چهره ((نفاق )) و افشاگر زواياى پنهان ((شرك )) است .
نهج البلاغه ((دنيا)) را تحقير مى كند، تا ((آخرت )) را بزرگ بدارد.
((عدل )) را تجليل مى كند، تا دنائت ستم را ترسيم كند.
((جان )) را مى گيرد، تا ((جانان )) بدهد.
((دل )) را مى ستاند، تا ((دلدار)) بدهد.
نهج البلاغه چشم را در زمزم ((بصيرت )) مى شويد.
گوش را از آهنگ زيباى هستى ، پر مى كند.
مشام جان را با ((عطر معرفت )) معطّر مى سازد.
دل را از زلال ((يقين )) مى آكند. زبان را به گفتن ((حق )) مى گشايد.
راه را از چاه بازمى شناسد.
هدف رسالت انبياء را باز مى گويد.
فلسفه آفرينش را مى شكافد.
((نفاق )) را بى پرده و عريان مى نماياند.
((تقوا)) را در عرصه عمل نشان مى دهد.
نهج البلاغه ، ديدگاه امام على (ع ) درباره خدا و انسان و جهان و مبداء و معاد است
.
نهج البلاغه ، دانشكده الهيات و كلاس معارف است .
در نهج البلاغه با طبيعتى آشنا مى شوى ، جاندار و با شعور، درّاك و گويا. با حياتى
مواجه مى شوى ، هدف دار، از اويى و به سوى اويى .
بـا مـرگى آشنا مى شوى كه دالان عبور به جهان شگفت و عجيب و ناشناخته برزخ و قيامت
است ، با بهشتى زيبا، كه پاداش نيكان است .
با دوزخى سوزان ، كه جزاى تبهكاران است .
با ((قرب )) و رضايى كه اوج اجر صابران و تقوا پيشگان است .
با ((زهدى )) كه برداشت كم براى بازدهىِ زياد است .
با ((عشقى )) كه بنده را به پرستش مى كشد.
با ((تقوايى )) كه رداى مصونيّت از آلودگى به ((گناه )) است .
با ((ذكرى )) كه بازدارنده از غفلت است .
با ((عبادتى )) كه ثمره ((معرفت )) است .
با ((عدالتى )) كه بها دهنده به ((حكومت )) است .
با ((جهادى )) كه درى از درهاى بهشت است .
با ((شهادتى )) كه بهترين مرگ ((خيرالموت )) است .
با ((سكوتى )) پر فرياد و تلخ .
با ((فريادى )) شكوهمند و دشمن شكن .
نهج البلاغه ، يك ((معلّم )) است ، يك مكتب است .
به ((مالك اشتر)) آيين زمامدارى مى آموزد.
به ((عثمان بن حنيف )) شيوه هاى حكومت مردمى ياد مى دهد.
به ((امام حسن (ع ))) فلسفه بلند هستى مى آموزد.
به ((محمد حَنَفيّه )) از فنون رزم مى گويد.
به ((سلمان فارسى )) دنيا را مى شناساند.
به ((كميل بن زياد)) از مردم شناسى مى گويد.
به ((حارث همدانى )) درس اخلاق مى دهد.
به ((ابوذر غفارى )) استقامت در راه هدف را توصيه مى كند.
((عقيل )) را در آستان عدالت ، بر سر ((عقل )) مى آورد.
((ابوموسى اشعرى )) را در پيشگاه ((شعور)) و وجدان و منطق به محاكمه مى كشد.
شيطنتِ ((معاويه )) و رياست طلبىِ طلحه و زبير را برملا مى كند.
آرى ... آرى ...
نـهـج البـلاغـه سـوگنامه فراق ياران است ، رنجنامه عهدشكنى هاى دوستان ناآگاه و هم
پيمانان سست اراده و غمنامه مظلوميت ((عدل )) و محكوميت ((حق )) است .
نهج البلاغه منشورى است چند بعدى ، كه هر زمان ، يك چهره اش مى درخشد و براى هر كس
يك بُعْد از آن متجلّى مى شود.
در هـر مـقـوله اى مـقـاله اى دارد و بـراى هر درد، درمانى ! و براى هر نيازى ،
پاسخى ! و البته كه بى دردان ، از نهج البلاغه درمانى هم نخواهند يافت .
چون ندارى درد، درمان هم مخواه
درد پيدا كن كه درمانت كنند(89)
ــــــــ
فتنه شناسى از ديدگاه نهج البلاغه
نهج البلاغه اين درياى بى كران معارف اسلامى ، در خود گنجينه هايى دارد، پر
ارزش و نـفـيـس كه هر چه در اعماق آن جستجوى فزون ترى صورت گيرد رازهاى بيشترى از
آن رويـاروى چـشـمان ناظر قرار مى گيرد. تنوع و گوناگونى مطالب در اين كتاب قويم ـ
چـنـانچه درباره قرآن گفته اند ـ به قدرى است كه به خواننده با هر مقدار از اطلاعات
و دانـش ايـن امـكـان را مـى دهـد كه به قدر وُسع و فهم خود از كلام اميرالمؤ منين
كه امير كلام اسـت سـود جـويـد. بديهى است هر چه اين كوشش و پويش افزون تر گردد،
دريافت ها و برداشت هاى مخاطب افزون تر خواهد بود.
بخش اعظم زندگانى اميرالمؤ منين در ستيز و رويارويى با ((فتنه ها)) سپرى گرديد. از
ايـن رو شـنـاخـت فـتنه و كشف معيارهاى حق و باطل در كشاكش بروز فتنه ها اهميتى
ويژه مى يـابـد. چـنـانـچـه پيداست آن امام همام نيز سعى فراوانى در تبيين مشكله
فتنه نموده است و هموست كه فرياد برآورده است :
((من چشم فتنه را كور كردم ، در حالى كه احدى جراءت چنين كارى را نداشت .))(90)
حضرت درطول مدت زمامدارى خود با فتنه ناكثين ، قاسطين و مارقين مبارزه كرد و به
يقين كسى كه فتنه ها را با جان خود لمس كرده است خصايص و ابعاد فتنه را بهتر و عينى
تر مى تواند بيان كند و به درمان آن بپردازد.
عاملى كه فتنه جويان را در عمل سخيف خود جرى مى سازد، ايجاد شك و ترديد در ميان
عوام و گـاهـى ، خـواص اسـت ، در صـورتـى كـه اگـر جـوانـب فـتـنـه ، قـبـل از
وقـوع تـوسـط عالمان آگاه ، تبيين گردد و اين تبيين به آگاهى و بيدارى جوامع
بـيـانـجـامـد، فتنه جويان ، راهى براى نفوذ در قلوب مردم نخواهند يافت و وقتى چنين
شد فتنه جو به سوراخى خواهد خزيد و توان هرگونه حركتى از او سلب خواهد شد.
بـديـن مـنـظـور، مـوضـوع فـتـنـه را ـ كـه اكـنـون بـه بـحـث روز نـيـز تبديل شده
است ـ از ديدگاه امام متّقيان و خصمِ فتنه جويان ، على بن ابى طالب (ع ) پى مى
گيريم .
تعريف فتنه
((فـتـنـه ))، مـصـدر عـربـى از مـاده فـَتـَن اسـت و در لغـت به معناى ((در آتش
انداختن )) و ((گـداخـتـن سـيـم و زر)) جـهـت آزمـايـش و جـدا سـاخـتـن مـواد خـالص
آن از نـاخـالصى هاست .(91)
در منابع اسلامى به معانى آزمايش ، گناه ، عذاب ، گمراهى ، كفران و ناسپاسى ،
اختلاف ، فـريـفتن و... استعمال شده است . در فرهنگ سياسى اجتماعى اسلام ، اصطلاح
((فتنه ))، رنـگ و صـبـغـه اى ديـگر دارد؛ اين واژه در نهج البلاغه مكرر آمده است و
منظور حضرت در بـيشتر، مواضع معناى لفظى و لغوى يا جنبه فردى و اخلاقىِ آن نبوده
بلكه مراد ايشان از فتنه ، يكسرى پديده هاى اجتماعى سياسى است كه جامعه اسلامى را
دچار موج و تلاطم نموده و در عين حال حالتِ حق به جانب و فريب كارانه داشته است .
بـا نـگاهى به موارد استعمال فتنه در كلام امير مؤ منان (ع )، درمى يابيم كه ؛
((فتنه ))، تـرفـنـدى سـيـاسـى اجـتـمـاعـى اسـت كـه از آمـيـزش حـق و بـاطـل و
پـنـهـان نـمـودن بـاطـل در پـوسـتـه حـق ، بـا هـدف اغفال و فريفتن مردم و براى
رسيدن به مقاصدى شوم ، طرح ريزى مى شود.
فـتـنه گران ، به خوبى مى دانند كه اگر حق به طور واضح مطرح گردد، راهى براى نفوذ
آنان در جامعه باقى نمى ماند و اگر باطل به صورت عريان عرضه شود، هيچ كس در پـى آن
نـمـى رود؛ از ايـن رو هـمـواره بـر تـن بـاطـل ، لبـاس حـق مـى پـوشـانـنـد و
تـشـخـيـص حـق از بـاطـل را بـر مـردم مـشـتـبـه مـى سـازنـد تـا از طـريـق حـق
جـلوه دادن باطل ، مردم را اغفال و به دنبال خود بكشانند، آنان زهر مهلك را در
غذايى مطبوع پنهان مى سـازنـد تـا نـاآگاهان را به خوردن آن تشويق كنند و آگاهان را
نيز در دريايى از شك و تـرديـد غـوطه ور سازند. نتيجه اين حيله گرى به آنجا مى
انجامد كه ناآگاهان به آنان مـى پـيـونـدنـد و آگـاهان نيز به ورطه ((بى عملى ))
دچار مى شوند و در هر دو صورت آنان به مقصود پليد خويش دست مى يابند.
ريشه فتنه ها:
مـولاى مـتـقـيـان ، ريـشـه و عـامـل اصـلى پيدايش فتنه ها را پيروى از هوا و هوس
ها و بدعت گذارى در دين مى داند:
((اِنَّمـا بـَدْءُ وُقـُوعِ الْفـِتـَنِ اَهـْواءٌ تـُتَّبـَعُ وَ اَحـْكامٌ
تُبْتَدَعُ يُخالَفُ فيها كِتابُ اللّهِ وَ يـَتـَوَلّى عـَلَيـْهـا رِجـالٌ
رِجـالاً عـَلى غـَيـْرِ دينِ اللّهِ... يُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا
ضِغْثٌ فـَيـُمـْزَجـانِ فـَهـُنالِكَ يَسْتَوْلِى الشَّيْطانُ عَلى اَوْلِيائِهِ
وَ يَنْجُو الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللّهِ الْحُسْنى ))(92)
همواره آغاز پديد آمدن فتنه ها، هواپرستى و بدعت گذارى در احكام آسمانى است ،
نوآورى هـايـى كـه قـرآن بـا آن مخالف است و گروهى [با دو انحراف ياد شده ] بر گروه
ديگر سـلطه و ولايت يابند كه برخلاف دين خداست ... [فتنه گران ]؛ قسمتى از حق و
قسمتى از باطل را مى گيرند و به هم مى آميزند و شيطان از اين فرصت استفاده كرده ،
بر دوستان و پـيـروان خـود چـيـره مـى گـردد و تـنـهـا آنـان كـه مشمول لطف و رحمت
پروردگارند، نجات خواهند يافت .
از سـخـنـان گهربار مولاى متّقيان (ع ) اين گونه استنباط مى شود كه زمينه ها و
شرايط اصـلى فـتـنه در جامعه ، پيروى از هوس هاى نفسانى مانند جاه طلبى و دنيا
دوستى و نيز بـدعـت در ديـن خداست و ابزار اصلى فتنه گران براى ايجاد فتنه در جامعه
، امتزاج حق و بـاطـل اسـت . هـرگـاه مـرز حـق و بـاطـل در اذهـان مـردم و افـكـار
عـمـومـى دچـار تـزلزل گـردد و اخـتـلاط ميان حق و باطل حاصل شود، بناى فتنه در
جامعه پى ريزى مى شـود. براى تبيين موضوع به دو نمونه از فتنه هاى پديد آمده در
زمان آن حضرت اشاره مى كنيم :
1 ـ فـتـنـه جـمـل : جـنـگ جـمل به خاطر جاه طلبى گروهى از جمله طلحه و زبير عليه
حكومت عـدل عـلى (ع ) بـه راه افـتـاد. فـتـنـه جـويـان بـراى فـريـب افكار عمومى ،
عايشه همسر پـيـامـبـر(ص ) را نـيـز براى ستيز با على (ع )، به همراه خود به صحنه
جنگ آوردند. در بحبوحه جنگ و در آن موقعيت حسّاس ، يكى از ياران امام على (ع ) به
نام ((حارث ))، به آن حـضـرت مـراجـعه كرد و عرضه داشت : ((من در امر حيرت آورى
گرفتار آمده ام ؟ حيرانم از ايـنـكه مى بينم شما با كسانى (از قبيل طلحه ، زبير و
عايشه ) مى جنگيد كه از صحابه بـزرگ پـيامبر(ص ) بوده اند و از طرفى خود شما هم از
نزديكان پيامبر(ص ) هستيد، هر دو طرف سابقه درخشانى در حمايت از اسلام داريد؛ در
اين امر متحيّر مانده ام كه كدام يك از شما را بر حق بدانم ؟)) حضرت على (ع )،
توصيه روشن گرِ مهمى به او فرمودند:
((يا حارِثُ اِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ!
اِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ اَهْلَهُ وَ لَمْ تَعْرِفِ الْباطِلَ
فَتَعْرِفَ مَنْ اَتاهُ))(93)
اى حـارث ! تـو بـه پـيـش پـاى خـود چـشـم دوخـتـه اى و از بـلنـدا بـه مسائل نمى
نگرى ، در نتيجه به سرگردانى دچار آمده اى . تو حق را نشناخته اى تا اهلش را
بازشناسى ، باطل را نيز نمى شناسى تا هر كه بدان سو رفت ، بشناسى .
2 ـ فـتـنـه صفين : در اين جنگ هنگامى كه سپاهيان على (ع ) در آستانه پيروزى نهايى
بر لشـكـر مـعـاويـه ، قـرار گـرفتند و سپاه اسلام ، مى رفت كه ريشه ظلم و ستم
امويان را بخشكاند؛ معاويه به سياست مدار كهنه كار و نيرنگ باز خود ((عمرو عاص ))،
پناه برد. او از اصـل اسـاسـى ايـجـاد فـتـنـه ، يـعـنـى مـشـتـبـه كـردن حـق و
باطل در ميان سپاه على (ع ) به خوبى استفاده كرد و دستور داد: سپاه معاويه ، قرآن
ها را بـر سـر نيزه كنند و بگويند ما نيز مسلمانيم ، پس چرا بايد با يكديگر بجنگيم
؟ اينجا بـود كـه نـطـفـه فـتـنـه شكل گرفت و شروع به رشد نمود. سپاهيان على (ع )،
با ديدن قرآن ها از ادامه جنگ دست كشيدند؛ چرا كه ، سايه اى از شك و ترديد بر سپاه
امام خيمه زد و كـار بـه جايى رسيد كه برامام به حق خود شوريده و او را از ادامه
جنگ بازداشتند و از اين فتنه ، فتنه هاى ديگرى مانند، فتنه دهشتناك خوارج متولد شد
و امام (ع ) به دست همين فـتـنـه جـويـان شـيـطـان صـفـت (خـوارج ) بـه شـهـادت
رسـيـد و جـهـان اسـلام از حـكـومـت عـدل آن حـضرت و ديگر پيشوايان معصوم (ع )
محروم گرديد و معاويه و ديگر شاخه هاى شـجره خبيثه اموى بر مردم مسلط گرديدند و در
نتيجه استقرار حكومت ننگين اموى ، اعمالى از آنان و بنى عباس سر زد كه هيچ شباهتى
به اسلام نداشت با اينكه متاءسفانه همه آن ها عنوان خليفه رسول اللّه (ص ) را يدك
مى كشيدند.(94)
و ايـن هـا هـمـه ، نـتـيـجـه سـيـاسـت شـيـطـانـى آمـيـخـتـن حـق و بـاطـل بـود
كـه سـيـاسـت گـرانِ بـاطـل در پـوشـش حـق و بـا شـعـار عـدالت و اصـول انـسـانـى ،
اعـمـال شـيـطـانـى و سـودجـويـانـه خـود را در اين قالب به انجام مى رساندند.
مراحل رشد و شيوع فتنه
الف ـ تولد و بلوغ
هـنـگـامـى كـه زمينه و شرايط فتنه (پيروى از هوس ها، بدعت در دين و عدم تشخيص حق
از بـاطـل ) در جـامـعـه ، فـراهـم آمد، نطفه فتنه در بطن جامعه شروع به رشد مى
كند. فتنه گـران و آشـوب پـيـشـه گـان ، هـمـواره بـه گونه اى پنهانى برنامه هاى
خود را طرح ريـزى مـى كـنـنـد و افـراد عـادى جـامـعـه ، زمـانـى مـتـوجـّه وقـوع
فـتـنـه مـى شـونـد كـه مراحل جنينى و رشد فتنه سپرى شده است . ظهور فتنه تواءم با
فساد و خون ريزى است و در ايـن حـال ضـعف ، ناتوانى و اضطراب ، جامعه را از هر سو
تهديد مى كند وقتى جامعه بـا چـنين وضعى روبرو شد و درد را به جان لمس كرد و اضطراب
و پريشانى را در عمق روح و جـان خـود احساس نمود و به يك باره اشرار را برخود مسلط
يافت ، درمى يابد كه چه مولود شومى را در دامن پرورش داده است .
حضرت على (ع )، نحوه رشد و شيوع فتنه را اين گونه ترسيم مى كند:
((... تـَبـْدَاءُ فـى مـَدارِجَ خـَفـِيَّةٍ وَ تـَوُولُ اِلى فـَظاعَةٍ جَلِيَّةٍ
شِبابُها كَشِبابِ الْغُلامِ وَ آثارُها كَاثارِ السِّلامِ))(95)
فـتـنـه هـا كم كم از مراحل ناپيدا و مخفى شروع شده و به درجات شديد و روشن منتهى
مى گـردنـد. رشد آن همچون رشد نوجوان (بسيار سريع ) است و آثارى كه بر پيكر اجتماع
مى گذارند، همچون آثار باقى مانده بر سنگ خارا، زشت و ديرپاست .
ب ـ ثمردهى
مـرحـله بـعـدى رشـد ((فتنه ))، مرحله ثمر دهى است . به اين سخن حكيمانه و زيباى
مولاى متقيان على (ع )، توجه كنيم :
((وَاعـْلَمْ اَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَباتاً وَ كُلُّ نَباتٍ لا غِنى بِهِ عَنَ
الْماءِ وَالْمِياهُ مُخْتَلِفَةٌ: فَما طابَ سـَقـْيـُهُ طـابَ غـَرْسـُهُ وَ
حـَلَّتْ ثـَمـَرَتـُهُ وَ مـا خـَبـُثَ سـَقـْيـُهُ خـَبـُثَ غـَرْسـُهُ وَ
اَمـَرَّتـْ ثَمَرَتُهُ))(96)
آگـاه باش ! هر عملى رشد و رويشى دارد و هر روينده اى از آب بى نياز نيست . آب ها
نيز گـونـاگـونـنـد، پـس هـر نهالى كه پاك نشانده شود و ريشه در آب پاك داشته
باشد، شاخ و برگش نيكو و ميوه اش شيرين است و آن چه به ناپاكى غرس شود و در آب
ناپاك ريشه دواند، درختى عيب دار و ميوه اش تلخ است .
حـال ، از آنجا كه درخت فتنه در زمينه و شرايط ناپاك (پيروى از هوس ها، بدعت در دين
و عـرضـه بـاطـل در پوسته حق ) ريشه دوانيده است و از همان آب هاى پليد سيراب گشته
، طـبـعـاً تـلخى ثمر آن (تفرقه ، كينه توزى ، تسلط اشرار و...) هم بر ذائقه جامعه
خواهد نـشـست و چه بد ثمره اى است . جامعه ، نانِ عمل خود (پيروى كوركورانه از فتنه
گران ) را خواهد خورد و در اين هنگامه تر و خشك با هم مى سوزند و فتنه گران براى
دستيابى بـه مطامع دنيوى خويش بر هيچ كس رحم نمى كنند. البته اين در صورتى است كه
فتنه گـران بـر سـر مـنـافـع و سـهـم خـود از قـدرت و مكنت با يكديگر به توافق
برسند! و گـرنـه مـعـركـه اى ديـگـر دامـن گير جامعه فتنه زده خواهد شد و فتنه گران
چون سگان حريص بر سرِ مردارى ، به جان هم خواهند افتاد و قربانى اصلى ، مردم بى
گناه و بى پـنـاه خـواهـنـد بـود. بـه عـنـوان مثال در سلسله عباسيان دو برادر
(امين و ماءمون ) بر سر تـصـاحـب خـلافت به جان هم افتادند و در اين ميان مردم بى
گناه تاوان جاه طلبى هاى اين فتنه گران را پرداختند.
((... وَ يَتَكالَبُونَ عَلى جيفَةٍ مُريحَةٍ وَ عَنْ قَليلٍ يَتَبَرَّاءُ
التّابِعُ مِنَ الْمَتْبُوعِ وَالْقائِدُ مِنَ الْمَقُودِ فَيَتَزايَلُونَ
بِالْبَغْضاءِ...))(97)
فـتـنه گران ، چونان سگ هاى گرسنه ، اين مردار [مطامع دنيوى ؛ ثروت و قدرت ] را از
دسـت يـكـديـگر مى ربايند، طولى نمى كشد كه پيرو از رهبر و رهبر از پيرو، بى زارى
مى جويند و با بغض و كينه از هم جدا مى شوند.
امـيـر مـؤ مـنـان (ع ) در سـخنى ديگر اوصاف جامعه فتنه زده و عواقب و آثار زيانبار
فتنه گرى در جامعه را گوشزد مى نمايد:
((... افـكـار و انديشه ها به هنگام هجوم فتنه ها پراكنده و عقايد پس از آشكار شدن
فتنه ها به شك و ترديد دچار مى گردند، آن كسى كه به مقابله با فتنه ها برخيزد كمرش
را مـى شـكـنـنـد و كـسـى كـه در فرو نشاندن آن تلاش كند او را در هم مى كوبند. در
اين ميان فـتـنـه جـويـان چـونـان گورخران يكديگر را گاز مى گيرند و رشته هاى سعادت
و آيين مـحـكم مردم ، متزلزل و حقيقت امر، پنهان مى ماند. حكمت و دانش كاهش مى
يابد... و پيوندهاى خـويـشـاوندى قطع مى گردد و از اسلام جدا مى گردند، فتنه ها
چنان ويران گر است كه تـندرست ها بيمار و مسكن گزيدگان كوچ مى كنند... پس سعى كنيد
شما پرچم فتنه ها و نشانه هاى بدعت ها نباشيد و آن چه را كه پيوند امت اسلامى بدان
استوار است و پايه هاى اطاعت بر آن پايدار، بر خود لازم شماريد.))(98)
پيشگيرى و درمان فتنه
الف ـ پيشگيرى فتنه
پـيـشـگـيـرى هـمـواره قـبـل از بـروز بـيـمـارى و بـه مـعـنـاى زدودن زمـيـنـه هـا
وعوامل بيمارى زاست . در اين مرحله كارشناسان و مسؤ ولان جامعه ، وظيفه دارند، ريشه
ها و زمـيـنه هاى مساعد براى رشد و نمو فتنه را از بين ببرند. براى پيشگرى از وقوع
فتنه بايد دو كار اساسى در جامعه انجام شود:
1 ـ از بـيـن بـردن زمـيـنـه هـاى فـتـنـه : يـك بـُعـد از پـيـشـگـيـرى ،
خـشـكـانـدن زمينه هاى شـكـل گـيـرى فـتـنـه اسـت . مـثـلاً اگـر تـفـرقـه ،
زمـيـنـه سـاز فـتـنـه اسـت ، بـايـسـتـى عوامل تفرقه را از ميان برداريم ؛ اگر
رواج بدعت ها مرحله آغازين فتنه است ، بر عالمان دين است كه با بصيرت از نفوذ بدعت
ها جلوگيرى كنند؛ اگر امتزاج و در هم آميختگى حق و باطل باعث بروز فتنه ها و حاكميت
باطل مى گردد، بر عالمان ، انديشمندان و محققان دينى است كه مرز حق و باطل را
بشناسانند.
2 ـ تـقـويـت و تحكيم اصول و ارزشهاى دينى : همان گونه كه در يك باغچه بايستى از
رويـيدن علف هاى هرز جلوگيرى كرد، بايد در تقويت و رشد گياهان مطلوب نيز كوشيد؛
كـود مـنـاسـب بـه پـاى آنها ريخت و آبيارى اندازه و به موقع كرد. در جامعه نيز،
يكسرى اصـول و بنيادها و ارزشهاى اجتماعى مقبول و ثابت وجود دارد كه دوام و استحكام
جامعه به دوام آنـهـاسـت و تـزلزل در ايـن اصـول و ارزشـهـاى نـاب ، نـابـسـامـانـى
و تزلزل جامعه را به دنبال دارد.
بـراى حـراسـت و پـاسـدارى از ايـن اصـول و بـنيادهاى الهى بايستى ابتدا نسبت به
آنها آگـاهـى و بـصـيـرت كـافـى داشـت . از ايـن رو، هـر چه سطح آگاهى جامعه به
خصوص نـسـل جـوان نـسـبـت بـه اصـول و ارزشـهـاى مـكـتـبـى بـالا رود،
اسـتـحـكـام بـنـيـادهـا و اصـول اجـتـمـاعـى افـزون تـر و در نـتـيـجـه رسـوخ و
رخـنـه عـوامـل فـتـنه گر مشكل تر و زمينه عمل آنان كمتر خواهد بود. مهمتر از آگاهى
و بصيرت ، ايـمـان و بـاور قـلبـى و تقيّد عملى نسبت به ارزشهاست . چنانكه امير
فرزانگان (ع ) مى فرمايد: