على (ع ) در نگاه پيامبر(ص )
مـن كـنـت مـولاه فـهـذا عـلى مـولاه رسـول اكرم (ص )
هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست .
و على (ع ) را بايد رسول گرامى (ص ) اسلام ستايش كند و على شناس تر از پيامبر(ص )
كـيـسـت ؟ بـى گـمـان كـسـى را در تـاريـخ اسـلام نـمـى يـابـيـم كـه بيشتر و پيشتر
از پيامبر(ص ) على (ع ) را وصف كرده باشد و در مقام بهترين خلق خدا و واجد تمامى
صفات انـسـانـى و الهـى ستوده باشد. اين اوصاف و تعاريف به حدّى است كه دشمنان و
معاندينِ ولايت مولى اميرالمؤ منين را توانِ اختفا و يا انكار آن نبوده است و هم
آنان در كتب معتبر خويش ، از زبـان رسـول اكـرم بـه ذكـر فـضـايـل عـلى (ع )
پرداخته و روايات راويان حديث را نقل كرده اند.
گـرچـه شـجـره مـلعـونـه بـنـى امـيـه سـعـى در پـنـهـان سـاخـتـن فـضـايـل و
مـنـاقب آن امام همام داشته اند و حتى در بستر زمان به نامردمى ترين روش به لعـن
بـرتـريـن خـلق خـدا پـس از پيامبر، بر فراز منابر همت گماردند، اما خورشيد ولايت
عـلوى پـرفـروغ تـر از آن بـوده و هـسـت كـه در پس ابرى چنين ضعيف ، بماند و سر بر
نياورد.
اگـر بـخـواهـيـم آن چـه رسـول امـيـن (ص ) در وصـف امـيـرالمـؤ مـنـين (ع ) فرموده
بر نهج تـفـصـيل برشماريم ، نه تنها تمامى صفحات اين جزوه كه صدها و هزاران صفحه را
مى طـلبـد. پـس بـنـا را بـر اخـتـصـار گـذاشـتـه و بـا حـذف مـسـتـنـدات ؛ آن چـه
رسـول خـدا، در حقِّ برادر و وزير خود على بن ابيطالب (ع )، تصريح كرده در يك جا مى
آوريـم . بـا ذكـر ايـن نـكـته كه تمامى اين سخنان بدون كم و كاست مستند بوده و
جملگى (علاوه بر كتب شيعه ) در كتب اهل سنّت و جماعت آمده است .(1)
1 ـ على ، آقاى مسلمانان
2 ـ على ، پيشواى پرهيزگاران
3 ـ على ، جلودار سپيد چهرگان
4 ـ على ، رئيس مؤ منان
5 ـ على ، دوست پرهيزگاران
6 ـ على ، رئيس دين
7 ـ على ، اميرالمؤ منين ((امير همه مؤ منان ))
8 ـ على ، آقاى فرزندان آدم ((جز پيامبران ))
9 ـ على ، نگين انگشترى در ميان اوصيا
10 ـ على ، نخستين كسى كه در روز رستخيز پيامبر را خواهد ديد
11 ـ على ، نخستين كسى كه در قيامت با پيامبر مصافحه خواهد كرد
12 ـ على ، صدّيق اكبر
13 ـ على ، جداكننده حق و باطل در ميان امّت
14 ـ على ، نخستين كسى كه پيامبر راتصديق كرد ((به پيامبر ايمان آورد))
15 ـ على ، نخستين كسى كه به خدا ايمان آورد
16 ـ على ، جلودار مسلمانان
17 ـ على ، جانشين رسول اللّه ((پس از پيامبر در ميان امّت ))
18 ـ على ، رئيس قريش
19 ـ على ، بهترين كسى كه پيامبر خدا او را به يادگار نهاده است
20 ـ على ، آقاى عرب
21 ـ على ، سرور دنيا و آخرت
22 ـ على ، سرور مؤ منان
23 ـ على ، وزير پيامبر خدا
24 ـ على ، همراه پيامبر خدا
25 ـ على ، جايگاه سرّ پيامبر خدا
26 ـ على ، برادر پيامبر خدا ((در دنيا و آخرت ))
27 ـ على ، ظرف علم رسول اللّه
28 ـ على ، وصىّ رسول اللّه
29 ـ على ، امام امّت رسول اللّه ((امام الامّه ))
30 ـ على ، جانشين خدا در زمين ((پس از پيامبر))
31 ـ على ، امام مردان خدا
32 ـ على ، سرور مردم
33 ـ على ، وارث علم پيامبر
34 ـ على ، پدر نسل پيامبر ((فرزندان پيامبر))
35 ـ على ، بازوى پيامبر ((يارى رساننده ))
36 ـ على ، امين پيامبر در وحى اش
37 ـ على ، سرور هر كه پيامبر سرور اوست
38 ـ على ، پرچمدار پيامبر به روز رستخيز
39 ـ على ، داور دشمنان پيامبر
40 ـ على ، حامى حريم پيامبر
41 ـ على ، پدر اين امّت
42 ـ على ، صاحب حريم پيامبر
43 ـ على ، كشنده پيمان شكنان ، ستم پيشگان و بيرون رفتگان از دين
44 ـ على ، يار مؤ منان پس از پيامبر
45 ـ على ، برگزيده پيامبر
46 ـ على ، دوست پيامبر
47 ـ على ، آقاى اوصيا
48 ـ على ، برترين اوصيا
49 ـ على ، نگين انگشترى در ميان اوصيا
50 ـ على ، پيشواى پرهيزگاران
51 ـ على ، شمشير خدا
52 ـ على ، هدايتگر
53 ـ على ، پدر امامان پاك
54 ـ على ، با پيشينه ترين مردم در اسلام
55 ـ على ، وزير پيامبر ((در آسمان و زمين ))
56 ـ على ، محبوب ترين اوصيا نزد خدا
57 ـ على ، شريف ترين مردم درپاك گوهرى
58 ـ على ، گرامى ترين مردم در مقام
59 ـ على ، مهربان ترين مردم نسبت به زيردستان
60 ـ على ، بيناترين مردم در امور
61 ـ على ، همراه پيامبر خدا ((در دنيا وآخرت ))
62 ـ على ، يار مؤ منان پس از پيامبر
63 ـ على ، پيشواى هر زن و مرد مؤ من
64 ـ على ، يار هر زن و مرد مؤ من
65 ـ على ، مدافع آيين رسول اللّه
66 ـ على ، شايسته ترين مردم پس از پيامبر
67 ـ على ، نخستين مردم ((مؤ منان )) در ايمان
68 ـ على ، ايستاترين مردم در پيمان خدايى
69 ـ على ، عادل ترين مردم نسبت به ديگران
70 ـ على ، سرّ نگه دارترين مردم
71 ـ على ، سرور اوّلين و آخرين جز پيامبران
72 ـ على ، قبله عارفان
73 ـ على ، نخستين مردى كه اسلام آورده است .
74 ـ على ، داناترين امّت
75 ـ على ، شكيباترين ((با فضيلت ترين )) فرد امّت و برخوردارترين آن ها در صبر
76 ـ على ، خوش اخلاق ترين مردم
77 ـ على ، آگاه ترين مردم به خدا
78 ـ على ، نخستين كسى كه به كوثر درآيد
79 ـ على ، نخستين ديدار كننده پيامبر
80 ـ على ، پردل ترين مردم
81 ـ على ، گشاده دست ترين مردم
82 ـ على ، قسمت كننده بهشت و دوزخ
83 ـ على ، برترين مردم در يقين
84 ـ على ، كامل ترين مردم در شكيبايى
85 ـ على ، درفش هدايت
86 ـ على ، نشان ايمان
87 ـ على ، امام اولياى خدا
88 ـ على ، پرچمدار رسول اللّه به روز رستخيز
89 ـ على ، امين پيامبر ((مورداعتماد رسول اللّه )) در كليد گنجينه هاى رحمت الهى
90 ـ على ، بزرگ مردم
91 ـ على ، نور اولياءاللّه
92 ـ على ، پيشواى هر كه اطاعت خدا كند
93 ـ على ، امين رسول اللّه در روز قيامت
94 ـ على ، دوست قلب رسول اللّه
95 ـ على ، جايگاه ميراث پيامبران
96 ـ على ، امين خدا بر زمين او
97 ـ على ، حجّت خدا بر مردم
98 ـ على ، پايه ايمان
99 ـ على ، ركن اسلام
100 ـ على ، چراغ تاريكى زدا
101 ـ على ، نشان هدايت
102 ـ على ، راه روشن
103 ـ على ، صراط مستقيم
104 ـ على ، كلمه اى كه خداوند پرهيزگاران را بدان ملزم داشته است
105 ـ على ، داناترين مردم به ايّام اللّه
106 ـ على ، پرمصيبت ترين مؤ منان
107 ـ على ، غسل دهنده رسول اللّه
108 ـ على ، به خاك سپرنده پيامبر
109 ـ على ، پيشگام در همه شدايد و امور ناخوش
110 ـ على ، مردم نواز
111 ـ على ، آه در سينه
112 ـ على ، شكيبا
113 ـ على ، با منزلت ترين مردم
114 ـ على ، نزديك ترين مردم در خويشاوندى
115 ـ على ، بى نيازترين مردم
116 ـ على ، حجّت پيامبر خدا
117 ـ على ، درِ خدا
118 ـ على ، دوست خدا
119 ـ على ، دوست رسول اللّه
120 ـ على ، شمشير پيامبر خدا
121 ـ على ، راهِ به سوى خدا
122 ـ على ، نباء عظيم [مهمترين خبر]
123 ـ على ، الگوى والا
124 ـ على ، امام مسلمانان
125 ـ على ، سرور صدّيقان
126 ـ على ، راهبر مسلمانان به بهشت
127 ـ على ، پرهيزگارترين مردم
128 ـ على ، برترين مردم ((اين امّت ))
129 ـ على ، داناترين مردم
130 ـ على ، آگاه مردم
131 ـ على ، راهنما
132 ـ على ، عابد
133 ـ على ، هادى
134 ـ على ، مهدى
135 ـ على ، جوانمرد
136 ـ على ، برگزيده براى امامت
137 ـ على ، ياور رسول اللّه در جايگاه پسنديده
138 ـ على ، سلطان آخرت
139 ـ على ، رازدار رسول اللّه
140 ـ على ، امين اهل زمين
141 ـ على ، امين آسمانيان
142 ـ على ، زنده كننده سنّت پيامبر
143 ـ على ، ديدار كننده خدا از نزديك
144 ـ على ، به يقين رسيده ترين امّت
145 ـ على ، بر پا كننده حجّت
146 ـ على ، حجّت پيامبر بر امّت به روز داورى
147 ـ على ، بزرگ مهاجران و انصار
148 ـ على ، گوشت و خون و موى پيامبر
149 ـ على ، پدر دو سبط
150 ـ على ، پدر دو ريحانه
151 ـ على ، غمگشاى پيامبر
152 ـ على ، شير خدا در زمين
153 ـ على ، دوست خدا
154 ـ على ، در دست دارنده پرچم رسول اللّه
155 ـ على ، پرچمدار حمد و سپاس
156 ـ على ، نخستين كسى كه به بهشت درآيد
157 ـ على ، ناخداى اين امّت
158 ـ على ، حسابرس عرب
159 ـ على ، حسابرس امّت
160 ـ على ، برتر اصحاب رسول اللّه
161 ـ على ، امير نيكوكاران
162 ـ على ، كُشنده تبهكاران
163 ـ على ، كشنده كافران
164 ـ على ، داماد پيامبر
165 ـ على ، بهترين بشر
166 ـ على ، بهترين مردم
167 ـ على ، بهترين مردان
168 ـ على ، بهترين اين امّت پس از پيامبر
169 ـ عـلى ، بهترين انسانى كه خورشيد بر او تابيده و از او غروب كرده است ((پس از
پيامبر))
170 ـ على ، همراه پيامبر در بهشت
171 ـ على ، پدر امّت
172 ـ على ، صاحب لواى رسول اللّه در اين سرا و آن سرا
173 ـ على ، پيشواى نيكوكاران
174 ـ على ، دوست ترين مردم نزد خدا و رسول
175 ـ على ، محبوب ترين مردم نزد پيامبر
176 ـ على ، نزديك ترين مردم به رسول اللّه
177 ـ على ، بخشنده ترين مردم
178 ـ على ، تلاشگرترين مردم نزد خدا
179 ـ على ، نفوذناپذيرترين مردم نزد خدا
180 ـ على ، جلودار مردم به سوى بهشت
181 ـ على ، حجّت خدا بر مردم پس از پيامبر
182 ـ على ، امين رسول اللّه
183 ـ على ، نكوكار
184 ـ على ، گواه
185 ـ على ، نزديك ترين مردم به بهشت
186 ـ على ، رهياب
187 ـ على ، پدر يتيمان و بينوايان
188 ـ على ، سرپرست بيوه زنان
189 ـ على ، پناهگاه هر ضعيف
190 ـ على ، امنگاه هر هراسان
191 ـ على ، ريسمان استوار خدا
192 ـ على ، كلمه تقوا
193 ـ على ، چشم خدا
194 ـ على ، زبان راستگوى خدا
195 ـ على ، دست گشاده خدا در مغفرت و رحمت نسبت به بندگانش
196 ـ على ، باب حطّه
197 ـ على ، نخستين كسى كه پيامبر خدا را تصديق كرد
198 ـ على ، درِ دانش رسول اللّه
199 ـ على ، در شهر علم
200 ـ على ، وارث دانش پيامبران
201 ـ على ، امين رسول اللّه در كوثر
202 ـ على ، رساننده پيام خدا و رسول
203 ـ على ، در هم شكننده دشمنان پيامبرخدا(2)
ــــــــ
على (ع ) از زبان على
گرچه بسيارى از فصيحان ، بليغان ، شاعران ، نويسندگان و دانشمندان با
زيباترين الفـاظ، عـبـارات و اشـعـار، در شـنـاسـانـدن گـوهـر بـى بديل خلقت ، امام
على بن ابى طالب كوشيده اند اما، خود نيز دانسته و مى دانند كه هيچ كس نمى تواند بر
فراز قلّه بلند فضايل و مناقب امام متقيان ، اِشراف يابد؛ زيرا وقتى تو بر فراز
قلّه نباشى و در دامنه هاى كوه و يا پايين كوه ايستاده باشى ، مسلّماً از آنچه بر
فراز قلّه مى گذرد بى خبر مى مانى و اين بى خبرى شايد به آنجا برسد كه عظمت قلّه را
درك نـكـنـى و گـاهـى بـاور نـداشـتـه بـاشـى . بـه هـمـيـن دليـل ، آنـكـه بر فراز
بلنداى قلّه ايستاده است گاهى بر خود واجب مى بيند از خود چيزى بـگـويـد تـا
كـسـانـى كـه در پـايـيـن تـر ايـسـتـاده انـد را بـه قـله بـركـشـد يـا لااقل به
قلّه نزديك سازد.
و على (ع ) را جز خود او، و پيامبر(ص ) چه كسى مى تواند بشناساند؟!
ايـنـك پـيـامـبـر خـدا(ص ) در جـوار رحـمـت حـق آرمـيـده و زهـرا دخـت رسول ؛ تنها
يار على نيز به شهادت رسيده است و على (ع ) تنها مانده است .
در طى ساليان صبر و سكوت و پس از آن ، امام به انگيزه راهنمايى امت و اتمام حجت ،
هر جـا لازم ديـده به شناسايى و معرفى خويش پرداخته است . حضرت در اين جايگاه ،
شيوه فـردى و اجتماعى زندگى و جايگاه خويشتن در نظام آفرينش و دين را با زبانى صريح
و بليغ تبيين كرده است . در اين بخش مرورى داريم به آنچه امام از زندگى خويش و به
طور كلّى راجع به وجود شريف خودشان بيان فرموده اند:
1 ـ بر دوش پيامبر:
شـبـى پـيـامـبر خدا در منزل خديجه بود. مرا نزد خود خواند و هنگامى كه نزد ايشان
رفتم فـرمـود: اى عـلى هـمـراهِ مـن بـيـا! سـپـس خـود جـلو افـتـاد و مـن بـه
دنبال ايشان حركت كردم و كوچه هاى مكه را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشتيم تا به
خـانـه خـدا، كـعـبـه رسـيـديـم ... در آن وقـتِ شـب مـردم هـمـگـى خـوابـيـده
بـودنـد، رسول خدا مرا صدا زد و فرمود:
((اى عـلى ، بـر دوش مـن بالا برو))، سپس خم شد و من بر دوش ايشان بالا رفتم و هر
چه بـت بـود، بـه رو، بـر زمـيـن افـكـنـدم ، آنـگـاه بـا پـيـامـبـر از كـعـبه
بيرون آمديم و به منزل (حضرت ) خديجه رفتيم . پيامبر خدا به من فرمود: ((نخستين كسى
كه بت ها را در هم شكست جدّ تو ابراهيم بود و آخرين كسى كه بت ها را شكست تو بودى
))
بـامـداد روز بـعـد، هـنـگامى كه اهل مكه به سراغ بت هاى خود رفتند، ديدند كه بت
هايشان بـرخـى شـكـسـتـه و پـاره اى وارونـه بـر زمـيـن افـتـاده و... گـفـتـنـد:
ايـن اعمال از كسى جز محمد(ص ) و پسر عمويش على (ع ) سر نمى زند و از آن پس ديگر
بتى بر بام كعبه نرفت .(3)
2 ـ دعاى عجيب :
هم اينك مطلبى مى گويم كه تا كنون به كسى نگفته ام :
يك بار از پيامبر خدا خواستم تا از خدا براى من طلب مغفرت كند، فرمود: چنين خواهم
كرد. سـپـس برخاست و نماز گزارد. آنگاه دستانش را به دعا گشود و من به دعاى او گوش
مى كردم .
(در اثـنـاى دعـا) شـنـيـدم كـه پيامبر فرمود: ((پروردگارا! تو را به مقامِ قرب و
منزلت ((على )) سوگند مى دهم كه على را مشمول عفو و غفران خود سازى ))
گفتم : اى رسول خدا! اين چه دعايى است ؟
فرمود: ((مگر كسى گرامى تر از تو در پيشگاه الهى هست تا او را شفيع درگاهش نمايم
))؟!(4)
3 ـ شبيه عيسى :
امـام عـلى (ع ) (رو بـه جـمعى كرد و) فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم ، آيا در
ميان شما كـسـى هـسـت كه رسول خدا(ص ) به او گفته باشد: از در اتاق محافظت كن و كسى
را به درون راه مده ، چون عده اى از فرشتگان الهى با من ملاقات دارند!
(رسـول خـدا ايـن امـر را به من سپرد و من طبق وظيفه كنار در ايستاده بودم كه )
عُمَر آمد و من (بـنـا بـه فـرمـان رسـول خـدا(ص )) تا سه مرتبه او را برگرداندم و
به او گفتم كه ((رسـول خـدا(ص ) در پـرده اسـت و ميزبان فرشتگان آسمان كه عده آنان
چنين و چنان است سـپـس (بـه عـمـر) اجـازه دادم تـا وارد شـود و او وارد شـد و بـه
رسول خدا عرض كرد.
مـن چـنـد بـار (بـراى مـلاقـات شـمـا) آمـدم و هـر بـار عـلى (ع ) مـرا
بـرگـردانـد و گـفـت : رسول خدا در پرده است و عده اى از فرشتگان زائر او هستند و
تعداد آنها چنين و چنان است . (اى رسول خدا) على از كجا تعداد فرشتگان را مى داند؟!
آيا آن ها را ديده است ؟
رسـول خـدا رو بـه مـن كرد و فرمود: على جان ! راست مى گويد، تو چگونه رقم آن ها را
دانستى .
مـن گـفـتم : از سلام ها و تحيت هاى پى در پى آن ها كه مى شنيدم ، شمار آنان را
دانستم )) پـيامبر فرمود: على راست گفت . تعداد آن ها همين قدر بود سپس به من
فرمود: تو شباهتى بـا بـرادرم عـيـسـى (ع ) دارى ! عـمـر (ايـن را شـنـيـد و) از
خـانـه خـارج شـد، در حـال خـروج گـفـت ((او را بـه فـرزنـد مـريـم (عـيـسـى )
مَثَل مى زند (و با او برابر مى كند).(5)
4 ـ محرم اسرار:
پـيـامبر خدا(ص ) در حالى كه نوشته اى در دست داشت ، مرا به حضور خويش فرا خواند.
سپس فرمود: على ! در حفظ و نگهدارى اين مكتوب كوشش نما!
پـرسـيـدم : مـگـر ايـن چـه كـتـابـى اسـت ؟ فـرمـود: خـداونـد مـتـعـال ، نـام
هـمـه نـيـكـبـخـتـان و سـعـادتـمـنـدان عـالم را در خلال آن برشمرده است و از من
خواسته است كه آن را به تو بسپارم .(6)
5 ـ سزاوارتر از جبرئيل :
روزى به حضور رسول خدا شرفياب شدم در حالى كه آن حضرت بيمار بود و سرش در دامـن
مـردى زيـبـا روى كـه كـسـى بـه زيـبـايـى او هـرگـز نـديـده بـودم ، قـرار داشـت و
رسـول خـدا(ص ) در خـواب بود. هنگامى كه من وارد شدم مردِ (زيبا روى ) به من گفت :
(اى على ) به پسر عمويت رسول خدا نزديك شو كه تو، نسبت به او سزاوارتر از منى . پس
مـن نـزد آن دو رفـتـم ، مـرد (زيـبـا روى ) بـرخـاسـت و مـن بـه جـاى او نـشـسـتـم
و سـر رسـول خـدا(ص ) را بـه دامـن گـرفـتـم . سـاعـتـى گـذشـت تـا رسـول خـدا(ص )
بـيـدار شـد و فـرمـود: مـردى كـه سـر من را بر دامن نهاده بود كجاست ؟ عـرضـه
داشـتـم مـن وقتى به نزد شما آمدم ، آن مرد مرا به نزديك شما خواند و گفت : تو
سزاوارتر از من به او هستى ، سپس جايش را به من داد و رفت .
پيامبر فرمود: آيا آن مرد را شناختى ، گفتم : نه ، پدر و مادرم فداى شما پيامبر
فرمود: او جـبـرئيـل بـود كـه بـا مـن گـفـت و گـو مـى كرد تا اينكه دردم تسكين
يافت و خواب بر چشمانم غلبه كرد در حالى كه سرم در دامن او بود.(7)
6 ـ پرچمدار بهشت :
رسول خدا(ص ) به من فرمود:
نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود، تو هستى !
گفتم : يا رسول الله ، من قبل از شما وارد بهشت مى شوم ؟!
فـرمود: آرى ، چرا كه تو پرچمدار من در قيامت هستى ، همان گونه كه در دنيا پرچمدار
من بوده اى ، و پرچمدار مقدّم و جلوتر از همه حركت مى كند.
سـپس فرمود: اى على ! گويا هم اكنون تو را مى بينم كه در بهشت هستى و لواء (پرچم )
من در دست تو است و آن (لواء الحمد) است كه تو به كف گرفته اى و آدم و همه فرزندان
او در پناه آن گرد آمده اند.(8)
7 ـ در پى كسب حلال :
روزى در مـديـنـه سـخـت بـه گـرسـنـگى مبتلا شدم . در پى يافتن كار به اطراف رهسپار
گـشـتم . در اين ميان زنى را ديدم كه مقدارى كلوخ گرد آورده بود، حدس زدم كه مى
خواهد بـا آن گـِل درسـت كند. جلو رفتم و پس از گفت و گو با او قرار گذاشتم كه هر
دلو آب كـه از چـاه مـى كـشـم يـك خـرمـا به من اجرت دهد. شانزده دلو آب از چاه
كشيدم تا آن جا كه دستانم تاول زد. سپس مقدارى آب نوشيدم و نزد آن زن آمدم و با
اشاره دست (عدد شانزده را به او نشان دادم ) و اجرت خود را مطالبه كردم .
او شـانـزده دانـه خـرمـا شـمـرد (و به من داد) من نزد پيامبر آمدم و ماجرا را براى
او تعريف كردم . پيامبر خدا همراه من از آن خرماها تناول فرمود.(9)
8 ـ رحمت الهى :
روزى بـه مـسـجـد قـبـا، درحالى كه رسول خدا و چند نفر از صحابه نشسته بودند، وارد
شـدم . هـنگام كه رسول خدا(ص ) مرا ديد، چهره اش شكفته شد و تبسّم بر لب هاى مباركش
نقش بست ، به گونه اى كه سپيدى دندان هايش را ديدم ، آنگاه فرمود: اِلَىَّ يا
عَلىّ! اِلَىَّ يا عَلىّ! يا على نزد من بيا! نزد من بيا! نزديك رفتم ، امّا ايشان
فرمودند باز هم نزديك تـر بـيـا! تـا ايـنـكـه زانـوهـايـم بـه زانـوان مـبـارك
رسول خدا چسبيد سپس رو به ياران خود كرد و فرمود:
((اى اصـحـاب مـن ! بـا آمـدن عـلى (ع ) رحـمـت خـداونـد بـر شـمـا نازل شده و لطف
حضرت شامل حال شما گشته است . اى ياران من ! على از من است و من از او هستم ... او
از سرشت من است و من از سرشت اويم . او برادر من و وصىّ و جانشين من در حيات و
مـمـات است . هر كس از او اطاعت كند از من اطاعت كرده و هر كه با او همراهى و همدلى
نمايد بـا مـن هـمـراهـى كـرده اسـت و هـر كـس بـا او بـه مـخالفت بپردازد با من
مخالفت كرده است .))(10)
9 ـ غذاى بهشتى
در حـالى كـه سـه روز بـود غـذايـى بـراى خـوردن نـيـافـتـه بـوديـم ، رسول خدا(ص )
به منزل ما تشريف آورد و فرمود: على ! چيزى براى خوردن نزدتان هست ؟
گـفـتم : قسم به خدايى كه شما را گرامى داشته و به رسالت خويش برگزيده است ،
اكـنـون سـه روز اسـت كـه خـود و هـمـسـر و فـرزنـدانـم چـيـزى تـنـاول نـكـرده
ايـم ! رسـول خـدا دخـتـرش فـاطمه (س ) را صدا زد و از او خواست كه به انـدرون
بـرود (تا شايد چيزى براى خوردن بيابد). فاطمه (س ) فرمود: من هم اكنون از اندرون
بيرون آمدم (و چيزى در آن جا نبود.)
رسـول خـدا فـرمـود: يـا عـلى ! بـه نـام خـداونـد بـزرگ داخـل شـو. هـمـيـن كـه
وارد اتـاق شـدم طبقى ديدم كه در آن خرماى تازه گذاشته شده بود، ظـرفـى از غـذا
نـيـز در كـنـار آن بـود. طـبـقِ غـذا را نـزد رسـول خـدا آوردم ، حـضـرت فـرمـود:
آيـا آورنـده طـعـام را ديدى ؟ گفتم : آرى فرمود: چه گـونه بود؟ او را وصف كن .
گفتم : رنگ هاى سرخ و سبز و زرد در برابر چشمانم ظاهر گشت . فرمود: اين ها خطوط پرِ
جبرئيل است كه با درّ و ياقوت و جواهر تزيين شده است . سـپـس به خوردن غذا مشغول
شديم تا سير شديم و هيچ از غذا كاسته نمى شد. تنها اثر انگشتان ما بود كه بر روى
غذا باقى مى ماند.(11)
10 ـ مجسّمه عدالت
بـه خـدا سـوگـنـد بـرادرم عـقـيـل را در حـالى ديـدم كـه سـخـت فـقـيـر و
پـريـشـان حال گشته بود. او از من خواست تا يك من از گندم شما را به او دهم .
كودكانش را ديدم كه گيسوانى ژوليده داشتند و از شدت فقر و گرسنگى رنگشان تيره گشته
بود گويى رخسارشان را با نيل سياه كرده بودند.
عقيل پى در پى نزد من آمد و گفته خود را تكرار نمود. من به سخنانش گوش كردم و حرف
هايش را نيك شنيدم . او مى پنداشت كه من هم اينك دين خود را به او مى فروشم و راه
خود را به كنارى مى نهم و به دنبال او راه مى افتم .
پس آهنى براى او گداختم و آن را نزديك تنش بردم تا عبرت گيرد. چنان فرياد برآورد و
از درد بـه شـيـون افتاد كه از سنگينى درد نزديك بود از داغ آن بگدازد. به او گفتم
: اى عـقيل ! نوحه گران در سوگ تو بگريند! آيا از آهن پاره اى مى نالى كه انسانى به
بـازيـچـه آن را گـرم ساخته ؟ اما تو مرا به آتشى مى كشانى كه خداى جبّارش به خشم
گداخته است .
آيا تو از اين درد مختصر مى نالى و من از سوزش آتش پروردگار ننالم ؟
شـگـفـت تـر از قـصـه عـقـيـل ، حـركـت احـمقانه كسى بود كه شب هنگام به ديدار ما
آمد، با ارمـغانى درون ظرفِ سر پوشيده و حلوايى آميخته ، كه حتى ديدنش را خوش
نداشتم ، تو گويى آب دهان مار يا استفراغ آن را بر آن ريخته اند.
پـرسـيـدم : هـديـه اسـت يـا زكـات يـا بـراى رضـاى خـداسـت ؟ كه گرفتن صدقه بر ما
نارواست .
گفت : نه اين است و نه آن ، بلكه ارمغان است !
گفتم : مادر در سوگت بگريد! آيا از راه دين خدا آمده اى مرا بفريبى ؟! تو يا ديوانه
اى يا جن زده شده اى و يا بيهوده سخن مى گويى !
بـه خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن چه در آن است به من بدهند تا خدا را
نافرمانى كنم و پوست جويى را از مورچه اى به ناروا بستانم ، چنين نخواهم كرد.(12)
ــــــــ:
على (ع ) از زبان ديگران
خوش تر آن باشد كه سرّ دلبران
گفتـه آيـد در حـديـث ديـگران
در مـقـابـل عـظـمـت دريـا، كـيـسـت كه سر تعظيم فرود نياورد، چه كسى توان دارد كوه
هاى سترگ را به عظمت ياد نكند؟ چه كسى جراءت انكار انوار درخشان خورشيد تابان را
دارد؟ كدام پرنده مى تواند در ساحت قدسىِ اين عَنقاى تيزپرواز خودنمايى كند؟
بـى گـمـان هـيـچ كـس تـوان تـمـاشـاى اقـيـانـوس مـوّاج مـنـاقـب و فـضـايـل
امـيـرالمـؤ مـنين على (ع ) را ندارد، چه رسد به آنكه بتواند مقامات آن حضرت را
بـيـان كـنـد. لكن به مقتضاى جمله معروف ((الفضلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَْعْداءُ))
(فضيلت آن است كـه دشمنان نيز به او گواهى دهند) مرورى بر گفته ها و اعترافات كسانى
كه به ظاهر پـيـروان و شـيعيان على (ع ) محسوب نمى شوند، خالى از لطف نيست ، گرچه
معترفيم كه مـقـام ولايـت عـظـمـاى آن امـام هـمـام از هـمـه ايـن هـا بـرتـر و
والاتـر اسـت و دسـت تـمـثـيـل و تـشـبـيـه ادبـى نـيـز در نماياندن اين عنصر پاكِ
الهى و آسمانى بسى عاجز و ناتوان است .
الف ـ امام على (ع ) از ديد خلفا:
1 ـ ابوبكر
شـعبى گويد: ابوبكر در محلى نشسته بود كه ناگاه (وجود مبارك )على بن ابيطالب از دور
نمايان شد، چون ابوبكر او را ديد گفت :
((هـر كـس دوسـت دارد بـه بـزرگ تـريـنِ مـردم در مـقـام و مـنـزلت ، نزديك ترين
مردم به پيامبر(ص )، برترين مردم در نام و نشان ، بزرگ ترين مردم در بى نيازى از
مردم ، كه از جهت رسول الله به دست آورده بنگرد، به اين شخصى كه از دور نمايان است
(امام على (ع )) نگاه كند.))(13)
ابـوبكر، همچنين مى گويد: رسول خدا(ص ) شب هجرت در حالى كه ما بيرون غار بوديم و
قـصـد داشـتـيـم بـه مـديـنـه بـرويـم بـه مـن گـفـت : دسـت مـن و دسـت عـلى در عدل
و داد برابر است .(14)
2 ـ عمر بن خطاب
((هـمـانـا زنـان از زايـيـدن همانندِ على (ع ) ناتوان هستند و چنانچه على نبود عمر
هلاك شده بود.))(15)
3 ـ عثمان
روزى عـثـمـان بـا اميرمؤ منان (ع ) مواجه شد و از ايشان درخواست كرد كه صورتش را
به طـرف او بـرگـردانـد، حـضـرت بـه سـوى او آمـد، عـثمان به نگاه كردن (و تماشاى )
آن حـضـرت مـشـغـول شـد. امـام (ع ) از او سـؤ ال كـرد: تـو را چه شده است اى عثمان
! چرا اين گونه به من خيره شده اى ؟ عثمان گفت :
((از رسـول خـدا(ص ) شـنـيـدم كـه مـى فـرمـود: نـگـاه كـردن بـه عـلى (ع ) عـبـادت
اسـت .))(16)
ب ـ امام على از ديدگاه دانشمندان اهل سنت :
1 ـ ابن ابى الحديد (شارح نهج البلاغه و دانشمند معتزلى مذهب
):
((مـن چـه بـگـويـم در حـقّ مـردى كـه دشـمـنـانـش نـتـوانـسـتـنـد عـظـمـت هـا
وفـضـايـل او را مـنـكـر شـونـد و هـمه آنان به برترى شخصيت او اعتراف كردند... من
چه بـگويم درباره مردى كه همه فضيلت ها به او منتهى مى شود و هر مكتب و هر گروهى
خود را به او منسوب مى نمايد. آرى او است رييس همه فضيلت ها...(17)))
2 ـ خطيب خوارزمى :
((آيـا چـون ابـوتراب ، جوانمردى هست ؟ آيا چون او پيشواى پاك سرشتى روى زمين وجود
دارد؟ چشم مرا هر گاه درد فرا گيرد، توتيايش خاكى است كه پاى او بدان رسيده باشد.
عـلى هـمـان اسـت كـه شبانگاه در محراب از دل مى خروشيد و مى گريست و روز با چهره
اى خندان در گرد و غبار ميدان جنگ فرومى رفت .
او از زرد و سرخ بيت المال مسلمين بهره اى نمى گرفت .
گويا همه مردم بسان پوستند و مغز، مولاى ما على است ... .(18)))
3 ـ فخر رازى :
((هـر كس در دين ، على بن ابيطالب را پيشواى خود قرار دهد، همانارستگار شده است ،
چه آن كـه پـيـغـمـبـر(ص ) فـرمـود: خـداونـدا! عـلى هـرگـونه باشد، حق را بر محور
وجودش بچرخان .(19)))
4 ـ عبدالفتاح عبدالمقصود:
((بـعـد از محمد(ص ) كسى را نديده ام كه شايسته باشد پس از او قرارگيرد، يا بتواند
در رديفش بيايد، جز پدر فرزندان پاك و برگزيده پيامبر، على بن ابى طالب ؛ من در
ايـن سـخـن ، بـه طـرفـدارى تـشـيـع وادار نشده ام بلكه اين راءيى است كه حقايق
تاريخ گوياى آن است .(20)))
5 ـ محمد فريد وجدى :
((صـفـاتـى در وجـود عـلى (ع ) گـرد آمـده بـود كـه در ديـگر خلفا نبود:دانشى
فراوان و شـجـاعـتـى عـالى و فـصـاحتى درخشان . اين صفات با نيكويى هاى اخلاقى و
شرافت هاى ذاتـى آمـيـخـتـه بـود، بـدان سـان كـه جـز در افـراد كامل پيدا نمى
شود.))
6 ـ امام محمد غزالى :
((حـقـيقت روشن بود و مسلمانان بر حديث غدير خم كه پيامبر(ص ) فرمود: ((مَنْ كُنْتُ
مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ)) اتفاق نظر داشتند و برخى از كسانى كه بعدها به خلافت
رسيدند به آن حضرت براى آن منصب تبريك گفتند، ولى بعدها براى مقام پرستى و دلبستگى
به دنيا و مشاهده آن اجتماع و احترام ها، به مخالفت برخاستند و آن حقيقت را با
بهايى [اندك ] معامله كردند.(21)))
7 ـ شكيب ارسلان (ملقّب به اميرالبيان )
شـكـيـب ارسلان ، از نويسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است .در جلسه اى كه به
افتخار او در مصر تشكيل شد يكى از حضّار در مقام بزرگداشت او گفت :
((دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده اند كه به حق شايسته اند ((امير سخن )) ناميده
شوند، يكى على بن ابيطالب و ديگرى شكيب .))
شـكـيـب ارسـلان بـا نـاراحـتـى برخاست و پشت تريبون قرار گرفت و از دوستش كه چنين
مـقـايـسـه اى به عمل آورده گله كرد و گفت : ((من كجا و على بن ابيطالب كجا! من بند
كفش على هم به حساب نمى آيم .(22)))
ج ـ امام على (ع ) از ديدگاه دشمنان :
1 ـ معاوية بن ابى سفيان :
مـحـصـن ضـَبـى بـر مـعـاويـه وارد شـد، مـعـاويه از او پرسيد: از كجامى آيى . او
(براى چـاپـلوسـى ) گفت : از نزد بخيل ترين مردم ، على بن ابيطالب ! معاويه بانگ
برآورد و گفت : ((واى بر تو، چگونه على را بخيل ترين مردم مى نامى در حالى كه اگر
يك خانه پـر از طـلا و يك خانه پر از نقره داشت ، طلاها را پيشتر از نقره ها به
بينوايان مى داد و بـه طـلا و نـقـره مـى گـفـت : اى طـلاى زرد و اى نـقـره
سـفـيـد، (بـرويـد) و غير مرا فريب دهيد.(23)
2 ـ عايشه :
الف ) فـردى بـه نـام عـطـا مـى گـويـد: از عـايـشـه دربـاره عـلى (ع ) سـؤ ال كردم
،
اوگـفـت : ((او بـهـتـريـن انـسـان اسـت ، و درايـن مـطـلب جـز كـافـر، شـك و
تـرديـد نـمـى كند.))(24)
ب ) جميع بن عمير مى گويد از عايشه پرسيدم : محبوب ترين مردم نزد پيامبر اكرم (ص )
چه كسى بود؟ عايشه گفت از مردان ، على و از زنان فاطمه (س ) نزد پيامبر محبوب تر از
همه بودند.(25)
3 ـ عمرو عاص :
عـمـرو عـاص ، اشـعارى در مدح و عظمت امام على سرود و براى معاويه فرستاد كه ترجمه
بخشى از آن چنين است :
((سـفارش هاى رسول خدا(ص ) را در مورد على (ع ) فراوان شنيديم ، پيامبر(ص ) در روز
غـديـر خـم بـالاى مـنـبـر رفـت و ولايـت عـلى (ع ) را اعلام كرد، در حالى كه همه
همراهان آن حـضـرت حـاضـر بـودنـد كـه (پيامبر) اميرىِ مؤ منان را از طرف خدا به
على (ع ) بخشيد، درحالى كه خوب امير و جانشينى (براى پيامبر) بود.))(26)
د ـ امام على (ع ) از نگاه دانشمندان مسيحى :
1 ـ جرج جرداق :
((نـزد حـقـيـقـت و تـاريـخ تـفـاوتـى نـدارد كه او را بشناسى يا نشناسى .تاريخ و
حقيقت گـواهـى مـى دهـند كه او وجدان بيدار و قهّار، شهيد نامى ، پدر و بزرگ شهيدان
، فرياد عدالت انسان و شخصيت جاويدان شرق على بن ابى طالب ، است .