پدر فصاحت و بلاغت و نحو و لغت و ادبيّات
لغت عرب- كه در مقابل هيچ كس سر فرود نياورده بود- در مقابل او سَرِ تسليم فرود
آورد. دشواريهايش در مقابل او آسان و لغات بيگانه و ناآشنايش رام و در فرمان او
بودند، دروازه هايش را گشوده و او خود سرچشمه و جويبار گواراى فصاحت و بلاغت بود.
رازهاى نهفته اش به وسيله ى او آشكار و قوانين و دستوراتش از او گرفته شد. [ خطبه ى
شريف رضى در مقدّمه ى نهج البلاغه."مؤلف". ] آنچه كه معلوم و مسلّم است آن است كه
امام قواعد و قوانين بلاغت را ابداع كرد. اساس و پايه آن را به دست داد و اصول و
قواعدى كه مى بايد بر طبق آنها رفتار كرد تعيين نمود و آن را- همان گونه كه در آغاز
نزد اهل بلاغت از تركيبات سالم برخوردار بود و بدون عيب و ايراد و كمبود و دگرگونى
استعمال مى شد- به كار برده مشخّص ساخت.
علم نحو- كه ساختمان ادبيّات عرب را استوار نگه داشته است- از اوست و اگر او
نبود منحرف مى شد و اشتباهات زبانهاى بيگانه اى كه داخل اسلام شده بودند با آن
مخلوط مى شد و صفا و پاكى جوهر اصيل آن را از بين مى برد و به لغتى ديگر غير از لغت
قرآن تبديل مى شد و نظير ديگر لغات باستانى، فرسوده مى گشت و مانند زبان لاتين- كه
بعد از دگرگونيهايى كه لهجه هاى اروپايى بر آن وارد كردند، به صورت آثار باستانى در
آمد- از بين مى رفت و مى مرد.
امام اين علم را ابداع كرد و اصول جامع آن را بر ابوالاسود دُئِلى املا فرمود.
كلام را به اسم و فعل و حرف و كلمه را به معرفه و نكره و وجوه اِعراب را به رفع و
نصب و جرّ و جزم تقسيم كرد. همين كلّيّاتى كه امام ابداع فرمود تار و پود اوّليّه
اى بود كه لغت عرب را از گنگى و ابهام و اشتباه به درآورد و مغز و اساس آن را باقى
گذاشت و صحّت ضبط و درست صحبت كردن را تضمين كرد.
در بين عموم عرب كسى مانند امام به روشها و اسلوبها آشنا نبود. بر هر گوينده و
نويسنده اى برترى يافت. از هر سخنران و خطيبى گوياتر و از هر نويسنده اى كه بر روى
كاغذ قلم زده است، تواناتر بود. خطيبان، خطابه را از او فراگرفتند و اديبان در
نويسندگى به او اقتدا كردند. در فنون گوناگونِ عبارت پردازى، كسى نتوانست هماورد وى
باشد، بلكه او بود كه ديگران را به دنبال خود كشيده تعابير جديد و ابتكارى آورد. به
گاه سخنورى، گوشها به سمت زبان او كشيده و نفس ها در سينه ها حبس مى شد و همه بدو
گوش فرا مى دادند. به گاه نويسندگى، در بيان مطالب و رساندن مفاهيم امر و نهى،
تواناترين بود. به گاه جدال و بحث بر طرف مقابل چيره مى شد و استدلال مى نمود و او
را سركوب مى كرد. آنگاه كه حديث مى گفت بهترين هدايت گر ناصح و تذكّر دهنده بود.
حتّى شعر نيز به فرمان او بود و قافيه ها از دستش نمى گريخت؛ هر چند ترجيح داد
به صورت قصايد كوتاه بسرايد و با حفظ پاكدامنى و عفّت آن را به ميدان دين و حكمت و
پارسايى و مبارزه و جهاد و مكارم اخلاق وارد سازد. آن را برتر از اين دانست كه در
مسير ديگر اهداف شعر قرار گيرد.
يك بار به آن حضرت گفتند: مردمى را كه به ما ناسزا مى گويند هجو كن. امام انجام
چنين كارى را براى خود ناگوار دانسته پاسخ داد: اگر رسول خدا "ص" اجازه دهد.
اين مطلب را به رسول خدا "ص" گفتند. فرمود: آنچه از على "ع" خواسته شده است در
شأن وى نيست.
و كار پاسخ گويى به هجو مشركين را به حسّان واگذار فرمود. [ عبدالعزيز سيّد
الاهل: از شعر منسوب به امام وصىّ علىّ بن ابى طالب. ]
اگر مى بينيم كه بعضى از افراد مى گويند بعضى از شعرها به امام منسوب است و از
خود ايشان نيست بدان جهت است كه مى بينند اين اشعار در سطحى پايين تر از اسلوب
مناسب با اوست. بعضى از آن اشعار از ديگر شاعران برجسته اى است كه بعيد نيست از
ياران و اصحاب امام باشند و امام به شعر آنان تمثّل جسته و يا راويان به عبارات
و جملات امام پيوند زده اند و- چون در هر فنّى داراى مقامى رفيع و ارجمند است-
چنين مى پنداشته اند كه شايسته ى مقام امام چنان است كه به كسى جز او نسبت داده
نشود.
احاطه ى شامل و گسترده ى امام به خصائص و ويژگيهاى لغت و نهضت ابداعى و
سرشار او در روش ها و فنون آن از بديهى ترين بديهيّات است.
براى ما كافى است كه- براى دلالت بر بى همتايى او در دقيق بودن سبك عبارات و
استوارى در ترسيم چهره هاى زيباى آن و قدرت برترش بر اينكه نظرات معجزه آسا و
خارق العاده اش را در پيچيده ترين و دشوارترين مسائل در ضمن آن جملات بگنجاند-
به آثار ادبى و فكرى او كه به ما رسيده است و مردم آنها را نگهدارى كرده و دست
به دست داده و زمزمه نموده اند- از قبيل صدها خطبه و سخنرانى كه بدون مقدّمه و
بدون آمادگى قبلى ايراد فرموده است- اشاره كنيم و نيز به ديگر رسائل و نامه ها،
حكمتها و وصيّتهايى كه در مجموعه هاى تاريخى و حديثى دانشمندان وارد شده. بعضى
از اين نامه ها و گنجينه ها را- كه نشانه هايى از حضور ذهن و فروزش انديشه و
وزش الهام است- شريف رضى در نهج البلاغه جمع آورى كرده است.
براى آشنايى با قدرت و توان يگانه ى او بر سخنورى، راستگويى و صداقت در
تعبير،نقل معانى حيات بخش و زندگى ساز كه دلها و انديشه ها را سيراب مى كند،
همان مطالب و سخنانى كه به يار و ياورش هَمّام ايراد كرد و او بعد از شنيدن آن
خطبه از ترس و اضطراب و شوق و اشتياق به ديدار خدا جان به جان آفرين تسليم كرد
ما را كفايت مى كند. هَمّام- كه مرد عابدى بود- نزد امام آمد و عرض كرد:
يا اميرالمؤمنين "ع"! پرهيزگاران را طورى برايم توصيف كن كه گويا آنها را مى
بينم.
امام به جهتى از پاسخ گفتن طفره رفت و او را پاسخ نداد؛ لكن آن مرد نسبت به
خواسته ى خود اصرار و پافشارى كرد تا اينكه آن حضرت پذيرفت و براى او و ديگر
مردم در ضمن خطبه اى پرهيزگاران را توصيف فرمود. بخشى از آن خطبه اين فراز است:
.. لَوْ لاَ الاْ جَلُ الَّذى كَتَبَ اللهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرِّ
أرْواحُهُمْ فى أجْسادِهِمْ طَرْفََْ عَيْنٍ، شَوْقاً اًّلَى الثَّوابِ وَ
خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ. عَظُمَ الْخالِقُ فى أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مادُونَهُ
فى أعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَُّْ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فيها
مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَالنّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فيها مُعَذَّبُون...؛
[ نهج البلاغه؛ خطبه ى 184 =" 193، فيض الاسلام". ]
...اگر نبود آن اجل و سر رسيدى كه خدا براى ايشان رقم زده است، ارواحشان، به
اشتياق پاداش و ترس از كيفر، حتّى به اندازه ى يك چشم بر هم زدن در كالبدشان
استقرار نمى يافت. آفريدگار در نزد آنان عظمت يافته است و لذا غيرِ او در
نظرشان كوچك مى نمايد. رابطه ى آنان و بهشت همانند كسانى است كه آن را مى بينند
و در آن از نعمتهايش بهره مند مى باشند و رابطه ى آنان و دوزخ به مانند كسانى
است كه آن را مى بينند و در آن زير شكنجه اند....
بخشى ديگر از آن خطبه اين
است:
...أرادَتْهُمُ الدُّنيا فَلَمْ يُريدُوها، وَ أسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا
أنْفُسَهُمْ مِنْها. أمَّا اللَّيْلَ فَصافُّونَ أقْدامَهُمْ تالينَ لاِجْزاء
الْقُرانِ يُرَتِّلوُنَها تَرْتيلاً يُحَزِّنُونَ بِه أنْفُسَهُمْ وَ
يَسْتَثيروُنَ بِهِ دَواء دائِهِمْ... وَ أمَّا النَّهارَ فَحُلَماء [ در نهج
البلاغه: فَحُلَمأ عُلَمأُ. ] أبْرارٌ أتْقِياء، قَدْ بَراهُمُ الْخَوْفُ
بَرْىََ الْقِداحِ...؛ ...دنيا ايشان را خواست ولى آنان دنيا را نخواستند. آنها
را اسير خود ساخت امّا از اسارت او به درآمده خود را آزاد كردند. شب هنگام،
پاهايشان را جفت هم نگه داشته و سَرِپا ايستاده اند. بخشهايى از قرآن را تلاوت
و به نيكى قرائت مى كنند و با خواندن آن خود را غمگين و محزون ساخته دواى درد
خود را مى جويند... و امّا در روز، بردباران و نيكوكاران و پرهيزگاران اند. ترس
از خداوند بسان تيرهاى تراشيده شده آنان را لاغر و ضعيف ساخته است.
بخشى ديگر از آن خطبه چنين است:
... إذا زُكَّىََ أحَدُهُمْ خافَ مِمّا يُقالُ لَهُ، فَيَقُولُ: أنَا
أعْلَمُ بِنَفْسى منْ غيْرى، وَ رَبىّ أعْلَمُ بى مِنْ نَفْسى، اَللَّهُمَّ لا
تُوْاخذْنى بما يَقُولُونَ، وَاجْعلْنى أفْضَلَ مِمّا يَظُنُّونَ، و اغْفرلى
مالا يَعْلموُن...
إنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فيما تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِها سُؤْلها
فيما تُحِبُّ. قُرَُّْ عَيْنِهِ فيما لا يَزوُلُ وَ زَهادَتُةُْ فيما لا
يَبْقى، نَفْسُهُ مِنْه فى عَناء، وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَةٍْ، أتْعَبَ
نَفْسَهُ لاِ خِرتِهِ وَ أراحَ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ...؛ ...هرگاه كسى از آنان
ستايش شود از آنچه كه درباره ى او گفته مى شود مى ترسد و مى گويد: من خود را از
ديگران بهتر مى شناسم و پروردگارم مرا از خودم بهتر مى شناسد. پروردگارا، مرا
به آنچه كه مى گويند موأخذه مفرما و مرا برتر از آنچه كه مى پندارند قرار بده و
آنچه را كه درباره ى من نمى دانند ببخشاى....
اگر نَفْسش درباره ى آنچه وى خوش ندارد كار را بر او دشوار كند، به خواسته
هايش در آنچه كه دوست دارد ترتيب اثر نمى دهد. روشنايى چشم او در چيزهايى است
كه جاودانه است و از بين نمى رود و در آنچه كه ماندنى نيست زهد مى ورزد و از آن
چشم مى پوشد... نَفْسش از او در زحمت و مردم از وى در راحت و آسايشند نفس خود را به خاطر آخرتش به زحمت
انداخته و مردم را از نفس خود آسوده ساخته است....
به همين ترتيب اوصاف پرهيزگاران را ادامه داد تا اينكه به جايى كه مى خواست
رسيد. در اينجا، همّام فريادى كشيد و قالب تهى كرد و از دنيا رفت.
امام با مشاهده حالت او فرمود:
أما وَ اللهِ لَقَدْ كُنْتُ أخافُها عَلَيْه...؛ به خدا سوگند از همين پيش آمد
بر او مى ترسيدم....
آيا كسى كه گفتارش را بدينگونه نسيم علم الهى فراگرفته و با آن در آميخته و با
سخنان پيامبر "ص" عطر آگين گشته است مى توان جز به اين توصيف كرد كه: سخنان او
فروتر از كلام آفريدگار و برتر از سخنان آفريده است.
تمام اينها جرقه اى از علم اوست كه چونان برقى چشم گير همراه با درخششى از نور
است، امّا در عين حال قادر نيست تا تمام عظمت صاحب علم را بازگو سازد. مانند قطره
اى است كه گوارا بودن چشمه سار را مى فهماند لكن گوياى سرشارى و بى نيازى آن نيست.
بخشها و رشته هاى علومى كه خداوند به امام آموخته و او را به آنها موفّق داشته
است. او را در تمام دانشهاى معاصران و آيندگانش سهيم و شريك ساخته و در بين آنان
گسترش داده و بر آنها پراكنده ساخته است و بعد از آنان، از لابلاى خطبه ها و نامه
ها و درسها و پندها و نصيحت ها و دستورات و نواهى و حكمتها و ضرب المثل هايى كه از
فطرت رسا و بى نظير او شكفته و در اعمال و كارهايى كه هماهنگ با گفتارها تجسّم
يافته است، به نسلهاى آينده هديه نموده است.
عجيب نيست كه اينها برخى از چيزهايى باشد كه كاشته و برچيده است. بلكه اگر
اينگونه نبود تعجّب داشت. چگونه مى شود بدانجا كه رسيد نرسيده باشد؟ كه او از آغاز
كودكيش در دامان نبوّت تربيت يافت و شاهد دميدن و طلوع نور اسلام بود و با تمام
وجود، در زير اشعّه ى خورشيد عرق ريخت و گرما خورد و خون داد و در آتش فرو رفت و
اسلام را يارى كرد.
چگونه چنين نباشد؟ در حالى كه با رسالت رهبرى زيست و اسرار آن را- به گونه اى كه
غير از او هيچ كس بر آن احاطه پيدا نكرده است- شناخت، از همان لحظه اى كه جبرئيل در
غار حرأ آنها را بر پيامبر "ص" نازل كرد تا زمانى كه وحى آسمان از روى زمين بالا
رفت.
چگونه چنين نباشد؟ حال اينكه نزد پاك ترين نفْس، بزرگترين عقل، پاكيزه ترين دل،
پرهيزگارترين روح، شاگردى كرد و دانش آموخت. او براى پيامبر "ص"، فرزندى تربيت
يافته، شاگردى برگزيده، برادرى مهربان، دوستى همراه، يارى برگزيده و وفادار بود و
ديگر خويشاوندان و برگزيدگان و دوستانِ رسول خدا "ص" هيچ گاه در رتبه ى وى نبودند.