۴۰۰ داستان از مصايب امام على عليه السلام

عباس عزيزى

- ۱۵ -


364 وصيت امام على (ع ) به حسين (ع ) 

در نقل ديگر آمده : على (ع ) در بستر بود نگاهش به حسين (ع ) و فرمود:
يا ابا عبدالله انت شهيد هذه الامة فعليك بتقوى الله و على بلائه .
(اى حسين ! تو شهيد اين امت هستى ، بر تو باد به تقوا و صبر بر بلاى الهى .)(428)


365 اختيار شهادت  

محمد بن يعقوب كلينى در كافى از حسن بن جهم روايت كرده كه گفت : به حضرت رضا(ع ) عرض كردم : اميرالمؤ منين (ع ) قاتل خود را مى شناخت ، و شبى را كه در آن كشته مى شود، و جاى قتل را مى دانست و نيز گفتارش وقتى كه صيحه مرغابيان را در خانه شنيد: (اينان ) صيحه زنانى اند كه نوحه گرانى پشت سر دارند، و گفتار ام كلثوم : اى كاش امشب در خانه نماز مى گذاشتى و ديگرى را مى فرمودى با مردم نماز بخواند (اينها دليل اين است كه مطلب را نيكو مى دانست )، و در آن شب بدون حربه بسيار داخل و خارج مى شد، و مى دانست كه ابن ملجم او را با شمشير خواهد كشت ، و (با اين اوصاف ) جايز نبود خود را در معرض ‍ قتل در آورد؟ فرمود: آنچه گفتى همه بود ولى او در آن شب (از جانب خدا) مخير شد (بين حيات و شهادت ؛ و شهادت را اختيار كرد) تا تقديرات الهى جارى شود.(429)


بخش يازدهم : خاكسپارى على (ع ) 

366 اولين روضه خوان على (ع )(430) 

صعصعة بن صوحان از اصحاب اميرالمؤ منين (ع ) و از عارفين به حق آن جناب و از بزرگان اهل ايمان بوده است و چندان فصيح و بليغ بوده كه اميرالمؤ منين (ع ) او را خطيب شحشح گفته و به مهارت در سخنرانى و فصاحت در لسان او را ثنا فرموده و هم او را به كم خرج بودن و خدمت زياد كردن مدح نموده است .
شبى كه آن حضرت از دنيا رحلت فرمود و فرزندان آن حضرت جنازه نازنينش را از كوفه به نجف حمل نمودند، صعصعه از جمله تشييع كنندگان بود و چون از كار دفن آن حضرت فارغ شدند، صعصعه نزد قبر مقدس ايستاد و مشتى خاك بر داشت و بر سر خود ريخت و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد يا اميرالمؤ منين ، گوارا باد تو را كرامت هاى خدا اى ابوالحسن ، به تحقيق كه مولد تو پاكيزه بود و صبر تو قوى و جهاد تو عظيم بود و به آنچه آرزو داشتى رسيدى و تجارب سودمند كردى و به نزد پروردگار خود رفتى و از اين نوع كلمات بسيار گفت و گريه كرد، گريه سختى و به گريه در آورد سايرين را و در حقيقت بر سر قبر آن حضرت مجلس روضه اى در آن دل شب منعقد گرديد و صعصعه به منزله روضه خوان بود و مستمعين امام حسن و امام حسين (ع ) و محمد حنفيه و ابوالفضل العباس و ساير فرزندان و بستگان آن حضرت بودند و چون اين كلمات به پايان رسيد به جانب امام حسن و امام حسين (ع ) و ساير آقازادگان روى كرد و ايشان را تعزيت و تسليت گفت ، پس جملگى به كوفه مراجعت نمودند.


367 گريه امام حسين (ع ) 

محمد بن الحنفيه گفت : به خدا سوگند كه من مى ديدم كه جنازه آن حضرت را بر هر ديوار و عمارت و درختى كه مى گذشت ، آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند نزد جنازه آن حضرت بعضى از مردم خواستند كه با جنازه بيرون آيند امام حسين (ع ) ايشان را برگردانيد امام حسين (ع ) مى گريست مى گفت : لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، انا لله و انا اليه راجعون ، اى پدر بزرگوار پشت ما را شكستى ، و به سوى خدا شكايت مى كنيم مصيبت تو را.
چون جنازه به نزديك قبر رسيد فرود آمد بر زمين امام حسن (ع ) جلو رفت و بر آن حضرت نماز كرد، و هفت تكبير گفت .
چون از نماز فارغ شد، جنازه را برداشتند خاك را دور كردند، ناگاه قبر ساخته و لحد مهيايى ظاهر شد تخته در زير قبر فرش كرده بودند، بر آن تخته نوشته بود: اين آن چيزى است كه ذخيره كرده است نوح پيغمبر براى بنده شايسته طاهر و مطهر. چون خواستند كه حضرت را به قبر برند، صداى هاتفى شنيدند مى گفت : فرو بريد او را به سوى تربت طاهر و مطهر كه حبيب به سوى حبيب خود مشتق گرديده است .(431)


368 غسل دهندگان على (ع ) 

چون روح مقدس حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از جسد مطهرش مفارقت نمود، از خانه حضرت صداى شيون بلند شد مانند روزى شد كه رسول خدا (ص ) از دنيا رفته بود. چون شب تاريك شد، آفاق آسمان متغير شد، زمين لرزيد، صداهاى تسبيح و تقديس از ميان هوا به گوش مردم رسيد، مى دانستند كه صداهاى ملايكه است . صداى گريه و نوحه و مرثيه جنيان را مى شنيدند.
محمد بن الحنفيه (ره ) گفت كه : چون برادرانم امام حسن و امام حسين (ع ) مشغول غسل شدند، حضرت امام حسين (ع ) آب مى ريخت و حضرت امام حسن (ع ) غسل مى داد، احتياج نداشتند به كسى كه جسد آن حضرت را بگرداند، هر طرف را كه مى شستند جسد مطهرش مى گرديد و طرف ديگر ظاهر مى شد، بويى خوش تر از مشك و عنبر از جسد مباركش ‍ مى شنيدند.
چون از غسل فارغ شدند، حضرت امام حسن (ع ) صدا زد كه : اى خواهر بياور حنوط جدم را، پس زينب (س ) مبادرت نمود حنوط را آورد، چون حنوط را گشودند جميع كوفه از بوى آن خوش بو شد. پس آن حضرت را در پنج جامه كفن كردند، چون بر تابوت گذشتند پيش تابوت را جبرييل و ميكاييل برداشتند، و عقب آن را امام حسن و امام حسين (ع ) برداشتند.(432)


369 پيامبر و فاطمه زهرا(س ) كنار بدن على  

در كتاب مشارق الانوار از امام حسن (ع ) روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤ منين با حسن و حسين (ع ) گفت كه : وقتى مرا به قبر گذاشتيد، قبل از آن كه خاك را بر من بريزيد دو ركعت نماز به جا آوريد، بعد از آن در قبر من نظر كنيد. چون آن حضرت را در ضريح مقدس گذاشتند و از نماز فارغ شدند، ديدند كه پرده اى سبز از جنس سندس روى قبر كشيده شد، امام حسن (ع ) آن پرده را از بالاى سر آن حضرت دور كرد و در قبر نظر كرد ديد كه حضرت رسالت (ص ) و حضرت آدم و حضرت ابراهيم با حضرت اميرالمؤ منين (ع ) سخن مى گويند پس امام حسين (ع ) پرده را از پيش پاى آن حضرت دور كرد ديد كه فاطمه زهرا و حوا و آدم و آسيه بر آن حضرت نوحه و زارى مى كنند.(433)


370 حنوط بهشتى  

در كتاب فرحة الغرى به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق (ع ) روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بعد از آنكه ضربت خورد، به حضرت امام حسن و امام حسين (ع ) گفت : چون من از دنيا بروم ، مرا غسل دهيد، كفن كنيد و حنوط كنيد، چون مرا بر جنازه نهيد، جلوى جنازه را ملايكه بلند مى كنند، شما عقب آن را برداريد، و به هر طرف كه جلوى جنازه مى رود از عقبش برويد تا آنكه خواهد رسيد به قبر كنده اى و لحد ساخته اى و خشتى چند مهيا كرده ، پس مرا در لحد گذاريد و خشت بر من بچينيد، پس يك خشت از بالاى سر من برداريد و در قبر نظر كنيد.
چون آن حضرت را غسل دادند ندايى از يك جانب خانه شنيدند كه : اگر شما پيش جنازه را بر مى داريد عقب آن بر خواهد خاست ، و اگر عقب آن را بر مى داريد پيش جنازه خود بر خواهد خاست . چون آن حضرت را دفن كردند، يك خشت از بالاى سر آن حضرت برداشتند و در قبر نظر كردند كسى را در قبر نديدند، ناگاه صداى هاتفى را شنيدند كه : اميرالمؤ منين بنده شايسته خدا بود، حق تعالى او را به پيغمبران ، حتى آنكه اگر پيغمبرى در مشرق بميرد و وصى او در مغرب بميرد، البته حق تعالى آن وصى را به پيغمبر ملحق گرداند.(434)


371 مقبره آماده على (ع ) 

ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه ام كلثوم روايت كرد: آخر سخنى كه پدرم به دو برادرم حسن و حسين گفت آن بود كه : اى فرزندان من ! چون از دنيا رحلت كنم مرا غسل دهيد، پس خشك كنيد بدن مرا به آن پارچه اى كه بدن رسول خدا و فاطمه را بعد از غسل به آن خشك كردم ، پس مرا به حنوط جد خود حنوط كنيد، و بر روى تخت بخوابانيد و عقب تخت را برداريد به هر طرف كه جلوى تخت مى رود شما از عقب برويد.
ام كلثوم گفت : من به تشييع جنازه پدر خود بيرون رفتم ، چون به نجف رسيديم ، جلوى تخت بر زمين فرود آمد، پس برادرانم عقب آن را بر زمين گذاشتند، و امام حسن (ع ) كلنگى برگرفت . چون يك كلنگ بر زمين زد. قبر كنده و لحد ساخته پيدا شد و تخته اى در آن قبر بود كه به قلم سريانى دو سطر بر آن نوشته بود به اين مضمون : بسم الله الرحمن الرحيم ، اين قبرى است كه ساخته است نوح پيغمبر براى على وصى محمد پيش از طوفان به نهصد سال . چون آن حضرت را به قبر گذاشتند ناپيدا شد، ندانستيم به زمين فرو رفت يا به آسمان بالا رفت ، ناگاه صداى منادى را شنيدم كه گفت : حق تعالى شما را صبر نيكو كرامت فرمايد در مصيبت سيد شما و حجت خدا بر خلق .(435)


372 گرفتن جلو تابوت توسط ملايكه  

بعضى نقل كرده اند: امام على (ع ) ساعاتى قبل از شهادت به حسن و حسين (ع ) چنين وصيت كرد: پس از آن كه از دنيا رفتم ، مرا در ميان تابوت بگذاريد سپس از خانه بيرون آوريد عقب تابوت را بگيريد ولى جلو تابوت خود به خود حمل مى شود، مرا به سرزمين غرى (نجف ) حركت دهيد، در آنجا سنگ سفيد بسيار درخشانى مى بينيد، همان جا را حفر كنيد، لوحى مى بينيد، آن را برداريد و مرا در آن جا دفن كنيد.
پس از آن كه آن حضرت اواخر شب 21 رمضان به شهادت رسيد، جنازه او را امام حسن (ع ) با كمك برادران غسل داد، و حنوط و كفن نموده و نماز خواندند و سپس در ميان تابوت گذاشتند، دنبال تابوت را بلند كرده ، جلو تابوت خود بلند شد و حسن و حسين (ع ) و عبدالله بن جعفر و محمد حنفيه (همين چهار نفر) شبانه جنازه را به سرزمين نجف آوردند، ناگهان در آن جا سنگ سفيد درخشانى يافتند، آن را از جا كندند، ناگهان لوحى پيدا شد كه در آن نوشته بود: (اين قبرى است كه نوح (ع ) آن را براى على بن ابى طالب (ع ) ذخيره كرده است ) جنازه را همان جا به خاك سپردند و زمين قبر را همواره ساخته و به كوفه بازگشتند).(436)
و از امام صادق (ع ) روايت شده كه اميرمؤ منان (ع ) به امام حسن (ع ) فرمود: براى من چهار قبر در چهار محل حفر كن : 1 در مسجد كوفه 2 در رحبه (صحن مسجد يا ميدان كوفه ) 3 نجف 4 در خانه جعدة بن هبيره ، تا كسى از قبر من مطلع نشود.
اين وصيت براى آن بود كه قبر مقدس آن حضرت از دستبرد و نبش و اهانت دشمنان كينه توز على (ع ) محفوظ بماند.
جنازه آن حضرت را شبانه به طور مخفى ، چهار نفر (حسن ، حسين ، محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر) بر داشتند و به خاك سپردند، و طبق بعضى از روايات ، قبر آن حضرت تا زمان امام صادق (ع ) و به قولى تا زمان هارون الرشيد پنهان بود.


373 غسل و تكفين على (ع ) 

حضرت اميرالمؤ منين (ع ) وصيت كرد حضرت امام حسن و حسين (ع ) را كه چون از دنيا بروم ، نزديك سر من خواهيد يافت حنوطى از بهشت پيدا مى كنيد و سه كفن از استبرق بهشت پس مرا غسل دهيد و حنوط و در آن جامه ها كفن كنيد، حضرت امام حسن (ع ) فرمود: كه چون آن حضرت از دنيا رفت طبقى از طلا نزديك سر آن حضرت يافتيم كه پنج شمامه از كافور بهشت و چند برگ از سدر بهشت در آن طبق بود.(437)
روايت كرده اند كه چون از غسل و كفن آن حضرت فارغ شدند، شترى پيدا شد جنازه آن حضرت را بر آن شتر بار كردند و آن شتر روانه شد، از عقب شتر آمدند تا آن كه شتر در صحراى نجف ايستاد، چون نظر كردند نزديك پاى شتر قبر كنده اى يافتند، ندانستند چه كسى آن قبر را كنده است چون جنازه آن حضرت را از شتر پايين آوردند، ابر سفيدى نزديك سر آن حضرت پيدا شد، و مرغان سفيد بسيار در ميان آن ابر پرواز مى كردند. چون بر آن حضرت نماز كردند و دفن كردند آن ابر و مرغان ناپيدا شدند.(438)


374 ملايكه يارى دهنده غسل على (ع ) 

به سند ديگر روايت كرده اند كه آن حضرت وصيت نمود كه وقتى از دنيا رفتم در زاويه راست خانه لوحى خواهيد يافت مرا بر روى آن لوح بخوابانيد هر جامه كه حاضر شود براى من مرا در آن كفن كنيد، بعد از وفات آن حضرت لوح را در زاويه آن خانه ديدند، در آن لوح نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحيم ، اين لوح را نوح پيغمبر براى على بن ابى طالب ذخيره كرده است .
در دهليز خانه كفنى يافتند كه بر روى آن حنوطى گذاشته بود كه نور آن حنوط از روشنى روز افزون بود زمانى كه مشغول غسل شدند، جسد مبارك آن حضرت سبك بود خود حركت مى كرد پس امام حسين به امام حسن گفت : نمى بينى جسد حضرت اميرالمؤ منين چقدر سبك است ، خود به خود مى گردد.
حضرت امام حسن فرمود: كه اى عبدالله با ما جماعت ديگر هستند كه در غسل آن حضرت ما را يارى مى كنند و پيدا نيستند.
چون از نماز فارغ شدند جلوى جنازه بلند شد، ايشان عقب را گرفتند در بين راه صداى بال ملايكه را مى شنيدند و صداهاى تسبيح و تقديس ‍ ملايكه به گوش ايشان مى رسيد تا آن كه رسيدند به آن قبرى كه حضرت براى ايشان وصف كرده بود جلوى جنازه بر زمين آمد، پس عقب جنازه را بر زمين گذاشتند اول امام حسن (ع ) بر او نماز خواند، بعد از آن امام چنانچه آن حضرت وصيت كرده بود.(439)


375 مقبره آماده على (ع ) 

حيان عنزى گويد: خادم اميرالمؤ منين (ع ) به من گفت : هنگامى كه زمان وفات على (ع ) رسيد به حسن و حسين (ع ) فرمود: چون من از دنيا رحلت كردم مرا روى تابوت گذارده طرف پاهاى تابوت را به دوش ‍ بگيريد جلو آن حركت مى كند، آن گاه جنازه را به جانب غريين ببريد در آن جا سنگ سفيد درخشانى به چشم شما مى خورد، همان جا آرامگاهى براى من حفر نماييد قبر ساخته اى خواهيد ديد مرا در آن جا به خاك بسپاريد.
چون اميرالمؤ منين (ع ) از دنيا رفت مطابق وصيت او آخر تابوت او را به دوش گرفتيم و جلو آن خود حركت مى كرد و ما همان وقت صداى زمزمه اى را مى شنيديم . همچنان به دنبال جنازه آمديم تا وارد غريين شديم سنگ سفيد نورانى ما را به طرف خود توجه داده بدان جا رهسپار شده قبرى حفر كرده مرقدى آماده ديديم كه بر آن نوشته بود: اين قبرى است كه آن را نوح (ع ) براى جسد پاك على (ع ) فراهم كرده ما آن بدن پر از مهر و محبت و حقيقت را در آن قبر پنهان ساختيم گر چه از ديدارش محروم گرديديم كه جهانى مملو از حقيقت را در آن خاك پنهان ساختيم گر چه از ديدارش محروم گرديديم كه جهانى مملو از حقيقت را در آن خاك نهاديم ليكن از اكرامى كه خدا با على (ع ) كرده خوشحال بوديم و بالاخره با دلى داغدار از كنار قبر على (ع ) بر گشتيم .
در راه با گروهى از دوستان على (ع ) كه بر جنازه او نماز نخوانده بودند ملاقات كرديم جريان را به ايشان گفتيم و عنايات خداى منان را كه به او نموده بيان كرديم آنها گفتند: ما هم مى خواهيم آن چه را شما ديده ايد مشاهده كنيم گفتيم : چنان چه وصيت فرموده نشان قبر او ناپيدا شده ، آنها به سخن ما توجهى نكرده رفتند و برگشتند و اظهار داشتند چنان چه گفتيد هر چه جستجو كرديم اثرى نديديم .(440)


376 جان باختن بينواى نابينا كنار قبر على  

هنگامى كه امام حسن و امام حسين (ع ) از دفن پدر باز مى گشتند، نزديك دروازه شهر كوفه كنار ويرانه اى ، بينواى بيمار و نابينايى را ديدند كه خشتى زير سر نهاده و ناله مى كند از او پرسيدند: كيستى و چرا اين گونه گريه و ناله مى كنى ؟
او گفت : غريبى بينوا و نابينا هستم ، نه مونسى دارم و نه غم خوارى ، يك سال است كه من در اين شهر هستم ، هر روز مردى مهربان ، و غم خوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسيد و غذا به من مى رسانيد و مونس مهربانى بود، ولى اكنون سه روز است او نزد من نيامده است و از حال من جويا نشده است .
گفتند: آيا نام او را مى دانى ؟
گفت : نه
گفتند: آيا از او نپرسيدى كه نامش چيست ؟
گفت : پرسيدم ، ولى فرمود: تو را با نام من چه كار، من براى خدا از تو سرپرستى مى كنم .گفتند: اى بينوا! رنگ و شكل او چگونه بود؟
گفت : من نابينايم ، نمى دانم رنگ و شكل او چگونه بود.
گفتند: آيا هيچ نشانى از گفتار و كردار او دارى ؟
گفت : پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتى كه او تسبيح و تهليل مى گفت ، زمين و زمان و در و ديوار با او هم صدا و هم نوا مى شدند، وقتى كه كنار من مى نشست مى فرمود:
مسكين جالس مسكينا غريب جالس غريبا
(در مانده اى با درمانده اى نشسته ، و غريبى هم نشين غريبى شده است !).
حسن و حسين (ع ) (و محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر) آن مهربان ناشناخته را شناختند، به روى هم نگريستند و گفتند: (اى بينوا! اين نشانه ها كه بر شمردى ، نشانه هاى باباى ما اميرمؤ منان على (ع ) است ).
بينوا گفت : پس او چه شده كه در اين سه روز نزد من نيامده ؟
گفتند: اى غريب بينوا، شخص بدبختى ضربتى بر آن حضرت زد، و او به دار باقى شتافت و ما هم اكنون از كنار قبر او مى آييم .
بينوا وقتى كه از جريان آگاه شد، خروش و ناله جانسوزش بلند شد، خود را بر زمين مى زد و خاك زمين را بر روى خود مى پاشيد، و مى گفت : مرا چه لياقت كه اميرمؤ منان (ع ) از من سرپرستى كند؟ چرا او را كشتند؟ حسن و حسين (ع ) هر چه او را دلدارى مى دادند آرام نمى گرفت .
نمى دانم چه كار افتاد ما را
كه آن دلدار ما را زار بگذاشت
در اين ويرانه اين پير حزين را
غريب و عاجز و بى يار بگذاشت
آن پير بى نوا به دامن حسن و حسين (ع ) چسبيد و گفت : شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدر عالى قدرتان ، مرا كنار قبر او ببريد.
امام حسن (ع ) دست راست او را، و امام حسين دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد مطهر امام على (ع ) آوردند، او خود را به روى قبر افكند و زارى بسيار كرد و گفت : (خدايا من طاقت فراق اين پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب اين قبر جان مرا بستان ).
دعاى او به استجابت رسيد و همان دم در همان جا جان سپرد.
ذره اى بود به خورشيد رسيد
قطره اى بود به دريا پيوست
امام حسن و امام حسين (ع ) از اين حادثه جانسوز، بسيار گريستند، و خود شخصا جنازه آن بينوا سوخته دل را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالى همان روضه پاك ، به خاك سپردند.(441)


بخش دوازدهم : سزاى قاتل على (ع ) 

377 سزاى قاتل على (ع ) 

قطب راوندى و ابن شهر آشوب و على بن عيسى اربلى از ابن وفا روايت كرده اند كه گفت : روزى من در مسجد الحرام بودم مردم را ديدم كه بر دور مقام ابراهيم جمع شده بودند از علت اجتماع مردم پرسيدم ، گفتند كه : راهبى مسلمان شده است چون به نزديك مقام آمدم ، مرد پيرى ديدم با جثه عظيم جبه پشمينه پوشيده بود كلاه پشمينه بر سر داشت در برابر مقام ابراهيم (ع ) نشسته شنيدم كه مى گفت :
من در كنار دريا صومعه اى داشتم ، روزى از صومعه خود به دريا نگاه مى كردم ، ناگهان ديدم مرغى مانند كركس از هوا پايين آمد، بر سنگى نشست كه از ميان دريا بلند شده بود و قى كرد پس يك چهارم انسانى از گلوى او افتاد آن گاه پرواز كرد و ناپيدا شد و بعد از ساعتى برگشت باز يك چهارم انسانى را قى كرد چون چهار مرتبه چنين كرد، قى كرده هاى او به يكديگر وصل شد و مردى شد و ايستاد.
من از آن حالت بسيار تعجب كردم ، بعد از ساعتى آن مرغ باز برگشت يك چهارم او را جدا كرده خورد و پرواز كرد، پس برگشت باز يك چهارم ديگر را برداشت باز پرواز كرد تا آن كه چهار مرتبه چنين كرد همه آن مرد را فرو برد و پرواز كرد پس تعجب من زياد شد پشيمان شدم كه چرا از آن مرد نپرسيدم كه تو كيستى به حيرت به آن سنگ نگاه مى كردم ناگاه ديدم آن مرغ برگشت يك چهارم بدن آن آدم را قى كرد تا آن كه در مرتبه چهارم مردى شد و ايستاد.
پس من به كنار دريا رفتم او را صدا زدم كه تو كيستى ؟ مرا جواب نگفت . پس گفتم : به حق آن خداوندى كه تو را خلق كرده است بگو كه تو كيستى ؟
گفت : منم ابن ملجم .
گفتم : بگو كه عمل تو چه بوده است كه به اين عذاب مبتلا شده اى ؟ گفت على بن ابى طالب را كشته ام حق تعالى اين مرغ را بر من موكل كرده است مرا اين گونه تا روز قيامت عذاب مى كند.
ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه چون استخوان هاى پليد آن ملعون را در گودالى انداختند پيوسته اهل كوفه صداى فرياد و ناله از آن گودال مى شنيدند.(442)


387 مجازات قاتلان على (ع ) 

وقتى ابن ملجم به قصد كشتن حضرت على (ع ) وارد كوفه شد، (قطام ) با او هم دست شد و دو نفر به نام هاى وردان و شبيب بن بجره را دستيار ابن ملجم نمود، پس از شهادت على (ع ) و به خاك سپارى او، در همان روز بيست و يكم ماه رمضان هنگامى كه امام حسن و امام حسين (ع ) و ساير فرزندان على (ع ) در كوفه اجتماع كردند، ام كلثوم (س ) به حضور برادرش امام حسن (ع ) آمد و او را قسم داد كه ابن ملجم ملعون را حتى يك ساعت نگذارد زنده بماند، با توجه به اين كه آن حضرت تصميم داشت اعدام او را تا سه روز تاءخير بيندازد.
امام حسن (ع ) پاسخ مثبت به ام كلثوم داد و همان ساعت اصحاب و بستگان خود را جمع كرد و با آنها به مشورت پرداخت ، راءى همه بر اين شد كه ابن ملجم در همان روز (21) و در همان مكانى كه به امام على (ع ) ضربت زده ، اعدام گردد، در مورد كيفيت قتل ، هر كدام از بستگان سخنى گفتند، امام حسن (ع ) فرمود: من پيرو وصيت اميرمؤ منان (ع ) هستم كه فرمود: (يك ضربت شمشير بر او بزن تا بميرد و بعد جسد او را بسوزان ).(443)
آن گاه امام حسن (ع ) دستور داد، ابن ملجم را به همان مكان كه ضربت زده بود، بردند، مردم اجتماع كردند و او را لعنت و سرزنش مى نمودند، امام حسن (ع ) بر فرق او شمشير زد و به جهنم واصل شد، و سپس ‍ جسدش را سوزانيدند...
آن گاه مردم به سراغ قطام رفتند و او را كشتند و قطعه قطعه نمودند و سپس در پشت كوفه جسدش را به آتش كشيدند و خانه اش را خراب كردند.
آن دو نفر هم دست ابن ملجم (يعنى وردان و شبيب ) نيز در همان سحر شب ضربت خوردن على (ع ) به دست مردم كشته شدند(444)


379 قصاص قاتل  

چون على (ع ) رحلت فرمود و اسلام و اسلاميان را داغدار نمود و كسان او از دفنش بازگشتند حضرت امام حسن (ع ) به جاى پدر رفت و دستور داد پسر مرادى را به حضور آوردند چون برابر آن جناب رسيد فرمود: اى دشمن خدا، اميرالمؤ منين (ع ) را كشتى و فساد بزرگى در دين پديد آوردى سپس فرمان داد تا سر از بدنش جدا كردند و جسد كثيف او را به خواهش ام الهيثم دختر اسود نخعى به وى سپرد تا آن را بسوزاند. سراينده اى درباره قطامه و قتل على (ع ) چنين مى سرايد:
من از هيچ دارا و ندار، دانا و نادان كابينى مانند كابين قطامه سراغ ندارم كه سه هزار درهم و يك بنده و كنيز و قتل على (را با شمشير زهر آلود كابين قرار داده باشد و مى دانم تمام كابين هاى زنان هر چند زياد باشد به اندازه قتل على (ع ) نيست و هيچ خونريزى در عالم به اندازه خونريزى پسر مرادى نمى باشد.
و اما پيش آمد برك بن عبيدالله و عمرو بن بكر كه در قرار داد قبلى با پسر مرادى هم داستان بودند و مقرر شده بود كه آنان معاويه و عمرو عاص را از پاى درآورند چنين بود كه برك مطابق معاهده بر معاويه وارد شد و او را در حال ركوع يافته شمشير بر او فرود آورد ليكن شمشيرش خطا كرده بر ران او واقع شد وى نجات يافته و قاتل را بلافاصله كشت و عمرو عاص در شب معهود بيمار شده . خارجه عامرى را به جاى خود فرستاد تا با مردم نماز گزارد عمرو بن بكر به گمان اين كه عمرو عاص مشغول نماز است شمشير به او زده ليكن به مقصود نرسيد او را نزد عمرو عاص آورده عمرو دستور داد تا او را كشتند و خارجه در روز دوم جان به مالك سپرد.(445)


380 لعنت ملايكه بر قاتل على (ع ) 

در بعضى از كتب معتبره از حضرت امام جعفر صادق (ع ) روايت كرده است كه حضرت محمد(ص ) فرمود: چون مرا به معراج بردند به آسمان پنجم رسيدم صورت على بن ابى طالب را در آن جا ديدم گفتم : اى حبيب من جبرييل اين چه صورتى است ؟
گفت : اى محمد ملايكه مى خواستند به صورت على بن ابى طالب نگاه كنند، گفتند: پروردگارا مردم دنيا هر صبح و شب از نگاه كردن به على بن الى طالب بهره مند مى شوند كه پسر عم حبيب تو محمد است و خليفه و امين و وصى اوست ، پس ما را به نگاه كردن به صورت آن حضرت بهره مند كن .
پس حق تعالى صورت آن حضرت را از نور خود آفريد و ملايكه شب و روز آن صورت را زيارت مى كنند و هر صبح و شب به نظر كردن به آن صورت بهره مند مى شوند، پس حضرت صادق (ع ) فرمود: كه چون ابن ملجم ضربت بر سر مبارك آن حضرت زد در همان جاى آن صورت اثر آن ضربت معلوم شد و ملايكه هر صبح و شب كه به آن صورت نگاه مى كنند و اثر ضربت را مشاهده مى نمايند و بر قاتل آن حضرت لعنت مى كنند.(446)


بخش سيزدهم : قبر على (ع ) 

381 روياى صادقه على (ع ) 

على (ع ) فرمود: رسول خدا (ص ) را در خواب ديدم كه غبار از صورت من پاك مى كرد، و مى فرمود: (آن چه كه قرار بود در مورد تو بشود انجام پذيرفت ). بعد از سه روز حضرت ، ضربت خورد.
باز مى فرمود: (رسول خدا (ص ) را در خواب ديدم و از امت او شكايت كردم كه چگونه با من حيله كردند و دشمنى نمودند و گريستم ).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود: (گريه نكن ) سپس دو مرد ديدم كه بدنشان به آهن و سرهايشان به سنگ بسته شده بود.
سپس به امام حسن و امام حسين فرمود: (وقتى از دنيا رفتم ، مرا به وادى نجف ببريد و عقب تابوت مرا بگيريد و با جلو آن كارى نداشته باشيد. جلو آن را ملايكه حمل مى كنند. و بعد به آنها دستور داد بعد از اين كه حضرت را دفن كردند قبر را با سطح زمين يكسان قرار دهند تا پيدا نباشد؛ چون مى دانست بنى اميه بعد از او به حكومت خواهند رسيد و [با آل على (ع ) دشمنى خواهند كرد].
و باز فرمود: سنگ سفيدى خواهيد ديد كه كه نور از آن تلالؤ مى كند، آن را حفر نماييد تا تخته اى نمايان شود كه در آن نوشته شده : (اين چيزى است كه نوح پيامبر(ع ) براى على بن ابى طالب ذخيره كرده است ).(447)


382 حرم امن الهى  

عبدالله حازم گويد: روزى همراه هارون الرشيد به عنوان شكار از كوفه خارج شديم به غريين و ثويه رسيده چند آهو ديديم ، بازها و سگ ها را به طرف آنها فرستاديم به اندازه يك ساعت آنها را دنبال كردند آخرالامر حيوانات بى چاره شده خود را در پناه پشته در آورده بازها به طرفى رفته و سگ هاى شكارى به جانب ما آمدند. هارون از اين پيشآمد به شگفت آمده فاصله نشد آهوان از آن به زير آمدند دو مرتبه بازها و سگ ها بدان ها حمله كردند باز آنها كه خود را بيچاره ديدند، به همان پشته پناه بردند تا سه مرتبه همين عمل مكرر شد و آن روز از شكار باز ماندند.
هارون دستور داد: برويد در اين نزديكى هر كه را ملاقات كرديد به حضور من بياوريد تا ما را از اين قضيه مطلع گرداند. پيرمردى از مردم بنى اسد را حاضر كردند، هارون پرسيد: اين پشته و قضيه آن را كاملا بيان كن و ما را از پيشآمدى كه ديده ايم اطلاع بده .
پاسخ داد: اگر مرا امان دهى حقيقت آن را براى تو شرح خواهم داد.
هارون گفت : با خدا پيمان بستم كه اگر حقيقت را بگويى به تو آسيبى نرسانم .
گفت : پدرم از پدرانش نقل مى كرده كه در زير اين پشته مرقد مطهر اميرالمؤ منين (ع ) است و آن را خداى متعال حرم امن خود قرار داده و هر كس بدان جا پناهنده شود از هر آسيب و گزندى در امان است .
هارون از شنيدن اين حقيقت به خود آمده پياده شد، وضو گرفته در كنار آن پشته نماز گزارد، صورت به خاك ماليد و گريست و از آن جا باز گشتيم .
محمد بن عايشه مى گويد: حكايت را به طورى كه نقل كردم از عبدالله حازم شنيدم ليكن قلب من آن را نمى پذيرفت و افسانه مى پنداشت تا سالى كه به حج بيت الله مشرف شدم در آن جا با ساربان ملاقات كرده پس از طواف در گوشه اى نشستيم ، از همه جا سخن مى گفتيم تا گفتگوى ما بدين جا رسيد كه شبى از شب ها از مكه برگشته و در كوفه توقف كرديم .
هارون به من گفت : اى ياسر به عيسى بن جعفر بگو سوار شود، بالاخره همه سوار شديم تا به غريين رسيديم چون بدان جا وارد شديم عيسى خوابيد، ليكن هارون به طرف پشته آمده شروع كرد به نماز خواندن هر دو ركعت نمازى را كه سلام مى داد دعا مى كرد و مى گريست و صورت بر آن پشته مى ماليد و مى گفت :
اى پسر عم سوگند به خدا بزرگى و فضيلت تو را مى شناسم و متوجهم كه تو از همه مقدم تر به شرف اسلام مشرف شدى و من به اين مقامى كه نايل گرديده ام به بركت توست ، ليكن فرزندان تو مرا آزار مى دهند و بر من خروج مى نمايند، آن گاه حركت كرده مشغول نماز شد چون از نماز فارغ شد همين سخن را تكرار كرده و مى نگريست و با اين حال تا وقت سحر به سر برد در آن هنگام دستور داد تا عيسى را بيدار كنم . چون عيسى بيدار شد، به او گفت : برخيز كنار قبر پسر عمت نماز بخوان . پرسيد: قبر كدام پسر عمم است ؟
گفت : قبر على بن ابى طالب (ع ) است .
عيسى هم وضو گرفت و به نماز مشغول شد و پيوسته نماز خواندند تا سپيده صبح دميد. پيش آمده گفتم : بامداد ظاهر شد. آن گاه به طرف كوفه بازگشتم .(448)


383 مقبره على (ع ) 

روزى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از كوفه بيرون آمد، چون نظرش به صحراى نجف افتاد فرمود: چه نيكوست منظر تو و چه خوشبوست قعر تو، خداوندا قبر مرا در اين زمين قرار ده .(449)
ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه چون ابن ملجم لعين اميرالمؤ منين (ع ) را ضربت زد، امام حسن (ع ) از آن جناب پرسيد: اين ملعون را بكشيد؟ فرمود: نه وليكن او را حبس كن ، چون من از دنيا بروم او را بكشيد، و مرا در پشت كوفه در قبر دو برادر من هود و صالح دفن كنيد.(450) در روايت ديگر فرمود: در قبر برادرم هود دفن كنيد.(451)
ايضا به سند موفق منقول است كه ابوبصير از امام محمد باقر(ع ) موضع قبر اميرالمؤ منين (ع ) را پرسيد گفت : مردم اختلاف كرده اند در قبر آن حضرت ، فرمود: نزد قبر پدرش نوح (ع ) مدفون شد، پرسيد: كه متوجه دفن او شد؟ فرمود: رسول خدا(ع ) با ملايكه بزرگواران كاتبان اعمال با روح و ريحان بهشت .(452) و بر اين مضمون احاديث بسيار است .


384 چگونگى زيارت مرقد على (ع ) 

صفوان شتردار (جمال ) گفت : در خدمت امام صادق (ع ) به غرى (نجف ) رفتم و او مى خواست به ديدار منصور برود، به من فرمود: اى صفوان ، شتر را نگاهدار؟ زيرا اين جا حرم جدم اميرالمؤ منين (ع ) است ؟
من نيز آن را نگاه داشتم ، حضرت پياده شد و غسل كرد و پيراهن تازه پوشيد و به من فرمود: همان كار را انجام دادم ، آن گاه فرمود: گام هايت را كوتاه كن و به زمين بنگر؟ زيرا هر گامى يكصد هزار حسنه دارد و يكصد هزار گناه را از بين مى برد و يكصد هزار درجه تو را بالا مى برد و يكصد هزار حاجتت روا مى گردد و ثواب هر صديق شهيدى كه مرده يا كشته شده ، برايت نوشته مى شود.
آن گاه امام (ع ) با پاى برهنه راه رفت و من نيز به دنبال او مى رفتم . و خدا را تسبيح و تقديس مى گفتيم ، تا به قبرى رسيديم ، امام (ع ) در كنار آن ايستاد و به چپ و راست نگاه كرد، و خطى كشيد و به من فرمود: تجسس ‍ كن ؟ پس از آن اثر قبرى نمايان گشت ، و بعد اشكش سرازير شد، و فرمود:
انا لله و انا اليه راجعون .
آن گاه اين جملات را خواند:
سلام بر تو اى وصى نيكوكار و پاك ، سلام بر و تو اى (نباءعظيم )، و سلام بر تو اى صديق شهيد، سلام بر تو اى خرسند پاكيزه ، سلام بر تو اى وصى رسول خدا(ص )، سلام بر تو اى برگزيده حق ، شهادت مى دهم كه تو حبيب خدا و از خاصان اويى ، سلام بر تو اى ولى الله و جايگاه راز او و خزانه علم و پرده دار وحى خدا.
سپس خود را روى قبر شريف انداخت و فرمود: پدر و مادرم فدايت باد، اى اميرالمؤ منين (ع )، اى نور كامل خدا، گواهى مى دهم كه تو، از سوى خدا و پيامبرش (ص ) دستور دين را ابلاغ نمودى و آن را محفوظ نگاه داشتى ، و از حدود آن تجاوز نكردى و خدا را با خلوص كامل عبادت نمودى ، تا مرگ تو را دريافت ، درود خدا بر تو و بر ائمه پس از تو باد.
آن گاه امام (ع ) دو ركعت نماز در كنار سر مبارك به جاى آورد.
سپس فرمود: اى صفوان ، هر كس على (ع ) را اين چنين زيارت كند و اين گونه بر او درود بفرستد، وقتى به نزد كسانش باز گردد، گناهانش آمرزيده مى شود، و زحمتش مقبول مى افتد، و ثواب زيارت فرشتگان مقرب ، نيز برايش نوشته مى شود، زيرا در هر شب هفتاد گروه از فرشتگان به زيارت او مى آيند، پرسيدم : هر گروه چقدر است ؟
فرمود: يكصد هزار، آن گاه بازگشت و در راه مى فرمود: اى جد بزرگوار اى پاكيزه مطهر اين را آخرين زيارت من قرار نده ، و زيارت دوباره را روزيم كن ، تا در كنارت بمانم و همراه تو و نيكان فرزندانت باشم ، درود خدا و فرشتگان بر تو باد، اى سرورم .
سپس مقدارى پول به من داد و اصحاب را در كوفه خبر كردم ، و قبر مطهر را تعمير كرديم .(453)


385 آثار نيك زيارت مرقد مطهر على (ع ) 

امام صادق (ع ) فرمود: هر كه زيارت على (ع ) را ترك كند، خداوند به او توجه نمى كند، آيا زيارت نمى كنى كسى را (على (ع ) كه ملايكه و انبياء به زيارتش مى آيند، و على (ع ) بالاتر از همه ائمه (ع ) است و ثواب اعمال همه آنان را دارد.
و فرمود: در هنگام دعاى زاير اميرالمؤ منين (ع ) درهاى آسمان باز مى شود.
و فرمود: در بيرون كوفه مرقدى است كه هر كس آن را زيارت كند، اندوهش بر طرف مى گردد و خداوند فرجش را مى رساند.
برخى از شيعيان روايت كرده اند كه در خدمت امام صادق (ع ) نام اميرالمؤ منين (ع ) برده شد، (ابن مارد) به امام (ع ) گفت : ثواب زاير جدت چقدر است ؟
فرمود: اى پسر مارد، هر كس جد مرا زيارت كند، و عارف به حق او باشد، خداوند هم براى هر قدمش ثواب يك حج و عمره مقبوله مى نويسد، سوگند به خدا اى پسر مارد، خداوند قدمى را كه در راه زيارت جدم (ع ) برداشته شده ، طعمه آتش نمى كند، چه سواره برود و چه پياده .(454)


386 برابرى پاداش زيارت اميرالمؤ منين (ع ) با هفتاد حج  

رسول خدا(ص ) به امام على (ع ) فرمود: به خدا قسم در سرزمين عراق كشته مى شوى و قبرت در همان جا خواهد بود.
از پيامبر (ص ) پرسيد: زيارت قبر من و آباد كردن آن ، چه پاداشى دارد؟
فرمود: اى اباالحسن (ع ) خداوند قبر تو و قبور فرزندان تو را بقعه اى از بقعه هاى بهشت مى گرداند، و قلوب بندگان را به متمايل مى سازد و در راه زيارت شما و آبادى قبرتان ، سختى ها مى بينند، و مى خواهند با اين كار به خدا نزديك شوند و به پيامبر(ص ) او محبت كنند، اى على (ع ) آنان مورد شفاعت من قرار مى گيرند و در كنار حوض بر من وارد مى شوند و در بهشت زايران من خواهند بود اى على (ع ) هر كس شما را زيارت كند، ثواب هفتاد حج مى برد و هنگام بازگشت ، چون كودكى كه از مادر متولد مى شود، از گناهان پاك مى گردد، پس مژده باد تو و دوستان تو به نعمتها و روشنايى چشمى كه كسى آن را نديده و گوشى نشنيده و به دل كسى خطور نكرده ، و كسانى از مردم ، بر زايران شما خرده مى گيرند، اينان بدترين امت منند و شفاعت مرا نخواهند ديد و بر من در كنار حوض وار نمى شوند.(455)


387 نوح پيامبر، مقبره على (ع ) را مى سازد 

در احاديث معتبره از حضرت صادق (ع ) منقول است كه زمانى كه حضرت نوح (ع ) به كشتى نشست ، كشتى آمد تا به خانه كعبه و هفت شوط بر دور خانه طواف كرد، پس حق تعالى وحى نمود به او كه از كشتى به زير رو و جسد مبارك آدم (ع ) را بيرون آور و داخل كشتى كن ، پس ‍ نوح به زير آمد، آب تا زانوى او بود، تابوتى كه جسد آدم در آن بود بيرون آورد به كشتى برد، چون كشتى به مسجد كوفه رسيد در آنجا قرار گرفت ، حضرت نوح به امر الهى جسد آدم (ع ) را در نجف دفن كرد و در پيش ‍ روى حضرت آدم قبرى براى خود ساخت ، و صندوقى براى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) تراشيد و براى دفن آن حضرت در پيش سينه خود قرار داد.(456)


بخش چهاردهم : سوگوارى فرزندان امام بر على (ع ) 

388 گريه زينب بر بالين پدر 

زينب (س ) حدود سى و پنج سال داشت كه نوبت داغ پدر، فرا رسيد.
دكتر بنت الشاطى مى نويسد: شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم كه امام على (ع ) براى نماز بيرون رفت ، زينب در خانه نشسته و از حوادثى كه در مسجد رخ مى داد خبر نداشت ، ولى اندكى پس از آن كه بانگ اذان را از ماءذنه شنيد، فرياد دلخراشى از ناحيه مسجد به گوش وى رسيد و ترسى مبهم دلش را فشرد، اما خوددارى كرد. سپس به ناله اى كه از سوى دارالخلافه بلند بود و هر آن نزديك تر مى شد، دانست كه اين فريادها از كشته شدن پدر خبر مى دهند. در اين جا زينب يك بار ديگر همه نيروى خود را كه نزديك بود متلاشى شود، جمع كرد و براى استقبال پدر آماده شد.
على (ع ) بر اثر ضربتى كه از شمشير زهر آلود ابن ملجم خورده بود از پاى در آمد و او را بر روى دوش به خانه مى آوردند. زينب (سلام الله عليها) با ديدن پدر، خود را به روى او انداخت و زخم او را با اشك خويش ‍ شستشو مى داد.
محدث قمى گويد: آن حضرت را در حجره نزديك مصلاى خود خوابانيدند. زينب و ام كلثوم آمدند و در پيش آن حضرت نشستند، و براى آن حضرت نوحه و زارى مى كردند و مى گفتند: بعد از تو چه كسى كودكان اهل بيت را تربيت خواهد كرد؟ و بزرگان ايشان را چه كسى محافظت خواهد نمود؟ اى پدر بزرگوار! اندوه ما بر تو دور و دراز است ، و اشك ديده ما هرگز خشك نخواهد شد!(457)
وقتى اميرالمؤ منين (ع ) به شهادت رسيد، زينب (س ) همراه ام كلثوم و زنان ديگر فرياد زدند، گريبان چاك كرده و به صورت مى زدند و صداى ناله در خانه على بلند شد، به گونه اى كه مردم كوفه فهميدند اميرالمؤ منين (ع ) از دنيا رفته است .(458)


389 اثر ضربت ابن ملجم  

شخصى به ابن ملجم گفت : اى دشمن خدا شاد مباش كه اميرالمؤ منين (ع ) حالش بهبود مى يابد. آن ملعون گفت : پس چرا صداى گريه ام كلثوم مى آيد، آيا او بر من گريه مى كند يا بر على سوگوارى مى نمايد؟ به خدا سوگند اين شمشير را با هزار درهم خريده ام و هزار درهم داده ام آن را زهرآگين كنند و همه نقايص آن را رفع كردم و چنان ضربتى بر سر آن حضرت زدم كه اگر بين مردم مشرق و مغرب تقسيم شود، همه مردم خواهند مرد.(459)


next page

fehrest page

back page