سلمان در مداين ، بيمار شد، بسترى گرديد، ساعات آخر عمر را مى گذرانيد به همسرش
بقيره گفت : (منتظر باش كه به زودى مرا
در بسترم ، بى روح مى يابى ، سپس به بزرگانى كه در كنار بستر بودند مانند حذيفة بن
يمان ، سعد وقاص ، اصبغ بن نباته فرمود:
(خانه را خلوت كنيد)
آنها برخاستند و از خانه بيرون آمدند و در خانه را گشودند، چشم سلمان به در بود،
گويى در انتظار مهمان غيبى است ).
ناگاه امام على (ع ) وارد خانه شد و پرسيد: حال سلمان چطور است ؟ به بالين سلمان
آمد و روپوش را به كنارى زد، سلمان لبخند زد، امام على (ع ) به سلمان فرمود:
(آفرين بر تو اى بنده صالح خدا، هنگامى
كه با رسول خدا(ص ) ملاقات نمودى ، چگونگى رفتار قوم ، با برادرش را برايش تعريف كن
).
سلمان از دنيا رفت ، امام على (ع ) جنازه او را غسل داد و كفن كرد و بر كفن او اين
دو شعر را نوشت
و فدت على الكريم بغير زاد
|
من الحسنات و القلب السليم
|
و حمل الزّاد اقبح كلّ شيى ء
|
اذا كان الوفود على الكريم
|
(بر شخص كريم و بزرگوارى وارد شدم ، بى
آنكه توشه نيك ، و قلب پاك داشته باشم ، ولى هنگام ورود به محضر شخص بزرگوار، بردن
توشه نزد او، قبيح ترين چيز است ).(335) |