۴۰۰ داستان از مصايب امام على عليه السلام

عباس عزيزى

- ۱۰ -


223 خبر شهادت فاطمه (س ) به على (ع ) 

شب بود، امام (ع ) هنگام زهرا(س ) در مسجد بود حسن و حسين (ع ) به مسجد دويدند و شهادت مادر را به آن حضرت خبر دادند.
امام على (ع ) از اين خبر به قدرى ناتوان شد كه بى حال به زمين افتاد، آب به صورتش پاشيدند، وقتى خوب شد، با گفتارى كه از قلب داغدار و پرسوزش بر مى خاست ، فرمود:
بمن العزاء يا بنت محمّد كنت بك اتعزّى ففيم العزاء من بعدك :
(اى دختر محمد(ص ) به چه كسى خود را تسليت بدهم ، تا زنده بودى مصيبتم را به تو تسليت مى دادم ، اكنون بعد از تو چگونه آرام گيرم ؟).(266)


224 مرثيه على (ع ) كنار جنازه فاطمه زهرا(س ) 

مورخ معروف ، مسعودى مى نويسد: امام على (ع ) در كنار جنازه زهرا(س ) با سوز و گلداز چنين مرثيه خواند:
لكل اجتماع من خليلين فرقة
و كل الّذى دون الممات قليل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد
دليل على ان لا يدوم خليل
(هر اجتماع و دوستى سرانجام به جدايى مى انجامد، و هر مصيبتى بعد از فراق و جدايى ، اندك است .
رفتن فاطمه (س ) بعد از رحلت رسول خدا(ص ) دليل آن است كه هيچ دوستى باقى نمى ماند).(267)
اى يگانه گهرم فاطمه جان فاطمه جان
از غمت خون جگرم فاطمه جان فاطمه جان
بعد پرپر شدنت اى گل رعنا چه كنم ؟
روزم از هجر تو شد چون شب يلدا چه كنم ؟
هر زمان ياد كنم پهلوى بشكسته تو
خون رود از بصرم فاطمه جان فاطمه جان
بودى چراغ خانه ام يا زهرا
تاريك شده كاشانه ام يا زهرا
اى نوگل پژمرده ام يا زهرا
سيلى ز دشمن خورده ام يا زهرا
گويد حسين كو مادرم يا زهرا
كو مادر غم پرورم يا زهرا(268)


225 وداع فرزندان با بدن مادر 

هنگامى امام على (ع ) بدن زهرا(س ) را كفن مى كرد، وقتى كه خواست بندهاى كفن را ببندد صدا زد:
اى ام كلثوم ، اى زينب ، اى سكينه ، اى حسن و اى حسين :
هلموا تزودوا من امّكم ...
(بياييد و از ديدار مادرتان توشه برگيريد، كه وقت فراق و لقاى بهشت است ).
حسن و حسين آمدند و با آه ناله ، فرياد مى زدند: اى مادر حسن ! اى مادر حسين ! وقتى كه به حضور جدمان رسيدى سلام ما را به او برسان و به او بگو بعد از تو در دنيا يتيم مانديم ، آه ! آه ! چگونه شعله غم دل ما از فراق پيامبر (سلى الله عليه و آله و سلم ) و مادرمان ، خاموش ‍ گردد؟!
اميرمؤ منان مى فرمايد:
انّى اشهد الله انّها قد حنّت و انت مدّت يديها و ضمّتهما الى صدرها مليّا.
(من خدا را گواه مى گيرم كه فاطمه ناله جانكاه كشيد و دست هاى خود را دراز كرد و فرزندانش را مدتى به سينه اش چسبانيد.)
ناگاه شنيدم ، هاتفى در آسمان صدا زد:
يا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقد ابكيا و الله ملائكة السّماء...
(اى على ! حسن و حسين (ع ) را از روى سينه مادرشان بلند كن كه سوگند به خدا اين حالت آنها، فرشتگان آسمان را به گريه انداخت ).
آن گاه على (ع ) آنها را از سينه مادرشان بلند كرد.(269)
اى آفتاب من كه شدى غايب از نظر
آيا شب فراق تو را كى بود سحر
اى نور عالم و چشم و چراغ دل
بگشاى چشم رحمت و بر حال من نگر


226 نماز بر جنازه فاطمه زهرا(س )  

در بعضى از منابع آمده : (فاطمه (س ) از على (ع ) به خدا و رسولش ‍ پيمان گرفت كه جز ام سلمه و ام ايمن و فضه و حسنين ، و سلمان و عمار و مقداد و ابوذر و حذيفه كسى بر جناره اش حاضر نشود.)(270)
على (ع ) بر او نماز گزارد(271) و پنج تكبير گفت (272)... پندار برخى كه گمان مى بردند ابوبكر بر جنازه زهرا(س ) حاضر شد و بر او نماز گزارد(273)، درست نيست . او نه بر زهرا(س ) نماز گزارد و نه بر پيكر رسول خدا(ص ) در حالى كه جنازه پيغمبر(ص ) سه روز روى زمين بود.(274)


227 آرام كردن بچه ها كنار قبر زهرا(س ) 

پس از شهادت حضرت زهرا(س ) و غسل و كفن حضرت ، سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، حسن (ع )، حسين (ع )، جنازه را برداشتند و به سمت قبرستان بقيع حركت كردند، در حين تشييع على (ع ) مرتبا به بچه ها تذكر مى داد كه : حسنم آرام گريه كن ، حسينم آرام گريه كن ، تمام مردم نفهمند كه جنازه زهرا(س ) را داريم تشييع مى كنيم . در اين هنگام على (ع ) ديد از انتهاى قبرستان بقيع صداى ناله اى مى آيد، به حسن (ع ) فرمود: حسن جان ، ببين اين چه كسى است كه ناله مى كند، ساكتش كن تا مردم مطلع نشوند.
امام حسن رفت و پس از مدتى برگشت و فرمودند: بابا، خواهرم زينب است كه از عقب جنازه مى آيد و گريه مى كند.
على (ع ) جنازه فاطمه زهرا(س ) را به بقيع آورد و داخل قبر نهاد.(275)


228 تكفين و تدفين زهرا(س ) 

(پس از وفات فاطمه ) چون شب شد، حضرت على (ع ) او را غسل داد و در جنازه گذاشت و امام حسن (ع ) را فرمود كه ابوذر را طلب كن . چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوى بقيع بردند و بر آن نماز كردند.
چون حضرت امير(ع ) از نماز فارغ شد، دو ركعت نماز به جاى آورد و دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا! اين فاطمه دختر پيغمبر توست ، پس او را از ظلمت ها به سوى نور بيرون ببر، و از شدت ها به سوى شادى سرور. پس زمين به قدر يك ميل در يك ميل روشن شد.
چون خواستند ان حضرت را دفن كنند، از بقعه اى از بقعه هاى بقيع صدا آمد كه ، به سوى من بياييد كه تربت او را از من برداشته اند. زمانى كه حضرت نگاه كرد، قبر كنده اى ديد، پس جنازه آن حضرت را در آن قبر گذاشتند.
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از كنار قبر ندا كرد: اى زمين ! امانت خود را كه دختر رسول خداست به تو سپردم . پس از زمين صدايى آمد كه : يا على ! من مهربان ترم به او از تو، برگرد و آزرده خاطر مباش .
چون حضرت خواست برگردد، قبر پر شد و با زمين هموار و صاف گرديد، و ديگر ندانستند كه در كجاست تا روز قيامت .(276)


229 تدفين زهرا(س ) 

شيخ صدوق (ره ) مى گويد: زمانى كه على (ع ) جنازه زهرا(س ) را درون خاك نهاد، توان آن را نداشت كه خاك بر روى جنازه زهرا(س ) بريزد از قبر خارج شد، كنارى ايستاد و دو ركعت نماز گزارد، سپس سرش را به سوى آسما بلند كرد و فرمودند: خدايا به من صبرى عطا كن تا بتوانم پيكر زهرا را تدفين كنم . سپس روى قبر را با خاك پوشاند پس از خاك سپارى بچه ها خود را روى قبر زهرا(س ) مى انداختند و مادر، مادر مى كردند. سلمان ، مقداد و ابوذر، امام حسن و حسين را آرام نمودند و على (ع ) زينب را دلدارى داد و به سوى خانه برد(277)


230 مرثيه سرايى على (ع ) كنار قبر زهرا(س )  

اميرمؤ منان على (ع ) پس از به خاك سپردن زهرا(س ) مقدارى آب روى قبر ريختند و كنار قبر نشسته و آرام ، آرام گريه كردند.
قطرات اشك بر چهره مباركش روان شد، صورت را بر قبر زهرا(س ) گذاشت و شروع به مرثيه سرايى كرد:
نفسى على زفراتها محبوسة
يا ليتها خرجت مع الزّفرات
لا خير بعدك فى الخيوة و انّما
ابكى مخافة آن تطول حياتى
از غم تو مرغ روح و نفس و جانم در قفسه سينه ام حبس و زندانى شده ، سينه اى كه صندوق اسرار و راز است ، اما گاهى از ضبط عاجز مى شود و دلش مى خواهد اگر شده با روح و جانش آنها را بيرون بريزد و جان به سر آيد.
فاطمه جان بعد از تو خيرى در اين دنيا نيست ، زندگى پس از تو برايم معنا ندارد و آن را نمى خواهم ، اگر هم زندگى مى كردم چون تو بودى برايم زندگى پربار بود و به عشق تو زنده بودم ، نه اينكه خيال كنى از مرگ فرارى ام و ترس دارم ، نه بر عكس گريه من براى اين است كه مى ترسم بعد از تو زندگى من طولانى شود.(278)


231 شكوه على (ع ) هنگام تدفين زهرا(س )  

على بن محمد هرمزانى ، از امام سجاد(ع ) و ايشان از پدر بزرگوارش امام حسين (ع ) روايت كند كه آن حضرت فرمود:
چون فاطمه (س ) دختر پيامبر (ص ) بيمار شد، به على (ع ) وصيت نمود كه امر او را كتمان ، و خبرش را پوشيده دارد، و كسى را از بيمارى حضرتش آگاه نسازد، و آن حضرت چنين كرد. و خود حضرت او را پرستارى مى كرد و اسماء بنت عميس (رحمهاالله ) پنهانى چنان كه فاطمه (س ) وصيت نموده بود، آن حضرت را كمك كار بود.
پس چون هنگام وفات آن حضرت فرا رسيد، به اميرالمؤ منين (ع ) وصيت كرد كه شخصا كار او را به دست گيرد، و او را شبانه به خاك سپارد، و قبرش را ناپيدا سازد (با زمين يكسان كند كه جايش معلوم نباشد). پس ‍ على (ع ) خود اين كار را عهده گرفته و حضرت را به خاك سپرد، و محل قبر او را ناپيدا ساخت . چون دست مبارك از خاك قبر بر فشانده ، اندوه و غم بر دلش هجوم آورد. پس سيلاب اشك بر گونه اش جارى ساخت ، و رو به جانب قبر رسول خدا(ص ) گرداند و گفت :
(اى رسول خدا، از من بر تو سلام باد و سلام باد بر تو از جانب دخترت و حبيبه ات و نور ديده ات و زايرت و كسى كه در آرامگاه تو در ميان خاك خفته و آن كس كه خداوند زود رسيدن به تو را برايش برگزيده است .
يا رسول الله (ص )! صبرم در فراق دختر برگزيده ات كاسته شده ، و تاب و توانم در فراق سرور زنان به سستى گراييده ، جز آنكه در تاءسى من به سنت تو، و در اندوهى كه با جدايى تو بر منت فرود آمد، جاى صبر و بردبارى (بر عزاى فاطمه ) باقى است ، همانا من تو را در لحد آرامگاهت نهادم . پس از آنكه جان مقدست بر روى سينه ام جارى گشت (هنگام جان دادن سرت به سينه من چسبيده بود) و تو را با دست خود به زير خاك پنهان نمودم ، و خودم شخصا امورت را به عهده گرفتم . آرى ، در كتاب خدا آيه اى است كه سبب مى شود مصيبت ها را با آغوش باز بپذيريم : (ما همه از آن خداييم و همه به سوى او باز خواهيم گشت ).(279)
راستى كه امانت پس گرفته شد، گروگان دريافت گشت ، و زهرا خيلى سريع از دستم ربوده شد. اى رسول خدا! اكنون ديگر چقدر اين آسمان نيلگون و زمين تيره در نظرم زشت جلوه مى كند! اما اندوهم هميشگى گشته ، و شبم به بيدارى كشيده ، اندوه هرگز از دلم رخت نبندد تا آنگاه كه خداوند همان سرايى را كه تو را در آن مقيم گشته اى برايم برگزيند.
غصه اى دارم بس دلخراش ، و اندوهى دارم هيجان انگيز، چه زود ميان ما جدايى افتاد، من به خدا شكوه مى برم .
و به زودى دختر تو از همدستى امتت عليه من ، و غصب حق خودش به تو گزارش مى دهد، پس احوال را از او جويا شو، كه بسى غم هاى سوزانى كه در سينه داشت و راهى براى پخش آن نمى يافت ، به زودى بازگو خواهد نمود، و البته خداوند داورى مى كند و او بهترين داوران است .
اى رسول خدا! بر تو درود مى فرستم ، درود وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ ، بنابراين اگر باز گردم ، از روى ملالت و دلتنگى نيست ؛ و اگر بمانم ، از روى بدگمانى به وعده اى كه خداوند به صبر پيشگان داده ، نباشد، و البته كه صبر مبارك تر و زيباتر است . و اگر بيم غلبه چيره شوندگان بر ما نبود (كه مرا سرزنش كنند يا قبر فاطمه را بشكافند) ماندن در نزد قبر تو را بر خود لازم مى نمودم و در كنار آن به اعتكاف به سر مى بردم و بر اين مصيبت بزرگ همچون مادر فرزند از دست داده مى ناليدم . در برابر ديد خدا دخترت پنهانى به خاك سپرده گشته ، و حقش ‍ به زور ستانده مى شود، و آشكارا از ارث خويش محروم مى گردد، حال آنكه هنوز از عهد تو ديرى نپاييده و ياد تو فراموش نشده است
پس اى رسول خدا، به سوى خداوند شكوه مى برم . و بهترين صبر صبر بر ماتم تو است ، و صلوات و رحمت و بركات خداوند بر تو و بر او (فاطمه ) باد)(280)


232 هفت قبر ديگر كنار قبر زهرا(س )  

در كتاب روضة الواعظين (فتال نيشابورى ) آمده : اواخر شب حضرت على (ع ) همراه حسن ، حسين ، عمار، مقداد، عقيل ، زبير، ابوذر، سلمان و بريده و چند نفر از خواص بنى هاشم ، جنازه زهرا(س ) را از خانه بيرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در نيمه هاى شب آن را به خاك سپردند، حضرت على (ع ) اطراف قبر حضرت زهرا(س ) هفت قبر ديگر ساخت تا قبر فاطمه (س ) شناخته نشود، در اين هنگام :
هاج به الحزن فارسل دموعه على خدّيه .
(غم و اندوه على (ع ) به هيجان در آمد، اشكهايش بر گونه هايش سرازير شد.).
آن گاه به قبر رسول خدا(ص ) رو كرده و گفت :
السّلام عليك يا رسول الله عنّى و عن ابنتك النّازلة فى جوارك و السّريعة اللّحاق بك ، قل يا رسول الله عن صفيّتك صبرى و رق عنها تجلدى ...
(سلام بر تو اى رسول خدا(ص ) از جانب من و دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پيوسته است ، اى رسول خدا! از فراق دختر برگزيده و پاكت ، پيمانه صبرم لبريز شده و طاقتم از دست رفته است ... انّا لله و انا اليه راجعون .(281)


233 گريه كنار قبر فاطمه زهرا(س ) 

امام صادق (ع ) از پدران خود نقل كرد كه : پس از كه اميرمؤ منان (ع ) فاطمه را در ميان قبر نهاد و قبر را پوشانيد، مقدارى آب بر روى قبر پاشيد سپس ‍ در كنار، گريان و نالان نشست ، تا اين كه عمويش عباس آمد و دست على (ع ) را گرفت و او را به خانه اش برد.(282)


234- بيان مظلوميت از زبان فاطمه (س ) 

على (ع ) همه اين رنج ها را براى خدا تحمل مى كرد و به نخلستان مى رفت و ناله مى كرد تا دشمن از آه و سوز او با خبر و بر اسلام جرى تر نشود و شنيديد كه زمانى بر سر چاه مى رفت و در آنجا درد دل مى كرد.
آن روز كه فاطمه (س ) از دنيا رفت و امام به دفنش پرداخت همه اسرا دل را در يك جمله كوتاه ، خطاب به پيامبر (ص ) فرمود: و ستنبئك بتظافر امتك على هضمها(283) اى رسول خدا (ص ) دخترت فاطمه (س ) به تو خبر خواهد داد كه امت تو بر خرد و نابود كردن او چگونه همدست شده اند، فاحفها السؤ ال و استخبرها الحال . از او در اين مورد سؤ ال كن و از او در اين زمينه خبر بگير.
فاطمه (س ) پس از وفات پيامبر در مورد رنج هاى على (ع ) در خطبه اى فرموده بود: او اين رنج ها را براى خدا مى كشيد و در آن خشنودى خدا و پيامبر را جستجو مى كرد.(284)


235 مرثيه على (ع ) بر زهرا (س ) 

چون امام على (ع ) همسرش زهرا(س ) را در دل شب دفن كرد، بر لب قبر ايستاد و اشعارى را انشاد كرد كه ترجمه آن چنين است :
1 در هر اجتماعى ، سرانجام هر دوستى جدايى خواهد بود.
2 از دست دادن فاطمه زهرا(س ) بعد پيامبر، دليلى است كه دوستى دايمى نخواهد شد.
و باز نقل شده كه بعد از وفات زهرا(س ) على (ع ) اين اشعار را انشاد كرد:
1 نفسم با ناله هايش حبس شده اى كاش نفسم با ناله ها خارج مى شد!
2 بعد از زهرا(س ) خيرى در زندگانى دنيا نيست . گريه ام براى اين است كه زندگى دنيا طول بكشد.(285)


236 جلوگيرى از نبش قبر فاطمه (س ) 

روايت شده : شبى كه جنازه فاطمه (س ) را دفن كردند، در قبرستان بقيع صورت چهل قبر تازه احداث كردند.
هنگامى كه مسلمانان از وفات فاطمه (س ) آگاه شدند، به قبرستان بقيع رفتند در آنجا چهل قبر تازه يافتند و قبر فاطمه (س ) را پيدا نكردند صداى ضجه و گريه از آنها برخواست ، همديگر را سرزنش مى كردند و مى گفتند: پيامبر شما جز يك دختر در ميان شما نگذاشت ، ولى او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشديد و قبر او نمى شناسيد.
سران قوم گفتند: برويد عده اى از زنان با ايمان را بياوريد تا اين قبرها را نبش كنند، تا جنازه فاطمه (س ) را پيدا كنيد و بر او نماز بخوانيم و قبرش ‍ را زيارت كنيم .
على (ع ) از اين تصميم باخبر شد، خشمگين از خانه بيرون آمد آنچنان خشمگين بود كه چشمهايش سرخ شده بود و رگهاى گردنش پر از خون ؛ و قباى زردى كه هنگام ناگواريها مى پوشيد، و بر شمشير ذوالفقارش تكيه نموده بود تا به قبرستان بقيع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانيد.
مردم گفتند: اين على بن ابى طالب است كه مى آيد، در حالى كه سوگند ياد كرده اگر يك سنگ از اين قبرها جا به جا شود، تمام شما را خواهد كشت .
در اين هنگام ، عمر با جمعى از اصحاب خود با على (ع ) ملاقات كردند. عمر گفت :
اى ابوالحسن ! اين چه كار است كه انجام داده اى ، سوگند به خدا قطعا قبر زهرا(س ) را نبش مى كنيم ، و بر او نماز مى خوانيم .
حضرت على (ع ) دست بر دامن او زد و آن را پيچيد و به زمين كشيد، عمر به زمين افتاد، على (ع ) فرمود: اى پسر سوداى حبشيه ! من از حق خود گذشتم از بيم آن كه مردم از دين خارج نشوند، اما در مورد نبش قبر فاطمه (س )، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست ، اگر چنين كارى كنيد زمين را از خون شما سيراب مى كنم . چنين نكنيد تا جان سالمى از ميان به در بريد.
ابوبكر به حضور على (ع ) آمد و عرض كرد: تو را به حق رسول خدا(ص ) و به حق آن كسى كه بالاى عرش است (يعنى خدا)، سوگند مى دهم عمر را رها كن ، ما چيزى را كه شما نپسنديد انجام نمى دهيم .
آن گاه على (ع ) عمر را رها كرد، و مردم متفرق شدند و از فكر نبش قبر منصرف گرديدند.(286)


بخش پنجم : گريه على (ع ) بعد از شهادت فاطمه زهرا(س ) 

237 ديدى على (ع ) تنها ماند 

ابن عباس مى گويد: على (ع ) فرمود: بيا امشب با هم كنار قبر زهرا برويم .
پاسى از شب گذشته بود كه ابن عباس به در خانه على (ع ) آمد و هر دو آرام آرام به سوى بقيع رفتند. هنگامى كه كنار قبر زهرا رسيديم على خود را روى قبر انداخت و شروع به مرثيه سرايى كرد و فرمود: خانم ، اى ياور على ، اى جان على ، چرا مرا تنها گذاشتى ، هستى من تو بودى ، پس از گفتن اين سخنان ، امام كنار قبر زهرا(س ) خوابش برد. پس از لحظه اى از خواب برخاست و فرمود: ابن عباس برويم خانه .
گفتم : آقا، هميشه تا اذان صبح مى ماندى و مى فرمودى اى كاش شب طولانى تر مى شد، حال چرا برگردى ؟
امام فرمود: در خواب بودم كه خانمم زهرا با حالت نگرانى آمد و فرمود: على جان ، تو در كنار من خوابيده اى ، سرى به خانه بزن كه حسنين بهانه مادر را گرفتند.
ابن عباس مى گويد: وقتى كه وارد شدم ديدم على (ع ) در حجره نشسته ، حسنين روى زانوى على اند، بابا گريه مى كند، زينب اشك پدر را پاك مى كند.


238 غربت فرزندان زهرا(س ) 

پس از رحلت حضرت زهرا(س )، اميرمؤ منان شب ها سفره اى را در خانه پهن كرده و هر چه در خانه بود را بر سر سفره مى گذاشت ، سپس امام حسن و حسين و حضرت زينب را صدا مى زد، بچه ها دور سفره مى نشستند، اما وقتى كه جاى خالى مادر را مى ديدند، شروع به گريه مى كردند على (ع ) هر كارى مى كرد تا بچه ها را آرام كند نمى توانست تا اين كه خود حضرت نيز به گريه مى افتادند. سر را بر ديوار گذاشته و مى گريستند.
گاهى اوقات كه اميرمؤ منان موفق به آرام كردن بچه ها نمى شد، شبانه و با سر و پاى برهنه بر سر خاك زهرا(س ) مى رفت و مى فرمود: زهرا جان برخيز و بچه هايت را آرام كن .


239 اشك على (ع ) به علت پاداش دادن به قنفذ 

ابان گفت : سليم گفت : با على (ع ) ملاقات كردم و از اين كار عمر كه از قنفذ ماليات نمى گيرد از او پرسيدم . فرمود: آيا مى دانى چرا از قنفذ دست برداشت و چيزى از وى غرامت نگرفت ؟
گفتم : نه .
فرمود: زيرا او بود وقت فاطمه (س ) آمد تا بين من و آنان قرار گيرد، با تازيانه اش او را زد، چنانكه وقتى فاطمه (س ) از دنيا رفت ، جاى تازيانه همچون بازوبند روى بازويش مانده بود.(287)
ابان گفت : سليم گفت : در حلقه اى در مسجد رسول خدا(ص ) حاضر شدم كه جز سلمان ، ابوذر، مقداد، محمد بن ابى بكر، عمر بن ابى سلمه ، قيس ‍ بن سعد بن عباده ، همه از بنى هاشم بودند. عباس به على (ع ) گفت : به نظر شما، چرا عمر، قنفذ را مانند ديگر كارمندانش وادار به پرداخت غرامت نكرد؟
على (ع ) نگاهى به اطراف انداخت . چشمانش پر از اشك شد، سپس ‍ فرمود: اين پاداش ضربه تازيانه اى بود كه به فاطمه (س ) از دنيا رفت ، اثر اين ضربه همچون بازوبندى روى بازو او بود...


240 ناله على (ع ) بر قبر زهرا(س ) 

چون فاطمه (س ) وفات كرد على (ع ) هر روز قبرش را زيارت مى كرد، روزى آمد و خود را بر قبر انداخت و اين دو شعر را انشاد فرمود:
1 بر قبرها گذشتم و به قبر دوست سلام كردم جوابم نداد.
2 اى قبر؛ چرا جواب فرياد كننده را نمى دهى ؟ مگر پس از من از دوستى دوستان ملول شده اى ؟ پس گوينده اى كه صدايش شنيده مى شد و خودش ‍ ديده نمى شد اين اشعار را در جواب گفت :
1 دوست گفت : چگونه مى توانم جواب شما را بدهم ، در حالتى كه من در گرو سنگ و خاكم ؟!
2 خاك زيبايى هاى مرا خورد كه شما را از ياد بردم ، و از خاندان و همزادانم دور افتادم .
3 پس سلام من بر شما باد (براى هميشه شما را وداع مى كنم ) رشته دوستى ميان من و شما گسسته شد.(288)


241 قصد عمر براى نبش قبر حضرت زهرا(س ) و عكس العمل اميرالمؤ منين (ع )

عمر پس از اينكه از تدفين شبانه زهرا(س ) مطلع شد، گفت به خدا قسم اى بنى هاشم ، شما حسد قديمى تان را نسبت به ما هرگز ترك نمى كنيد. اين كينه هايى كه در سينه هاى شماست هرگز از بين نمى رود. به خدا قسم قصد كرده ام قبر زهرا را نبش كنم و بر او نماز بخوانم !
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: به خدا قسم اى پسر صهاك ، اگر چنين قصدى نمايى دستت را به سويت بر مى گردانم ، به خدا قسم اگر شمشيرم را بيرون كشم آن را غلاف نخواهم كرد مگر با گرفتن جان تو! (اگر مى توانى ) قصدت را عملى كن . در اين جا عمر شكست خورد و سكوت كرد و دانست كه على (ع ) هر گاه قسم ياد كند آن را عملى مى كند.
سپس على (ع ) فرمود: اى عمر، تو همان كسى نيستى كه پيامبر(ص ) قصد كشتن تو را نمود و سراغ من فرستاد من در حالى كه شمشير به كمر بسته بودم آمدم و به سويت حمله كردم تا تو را بكشم ، ولى خداود عزوجل آيه نازل كرد كه (فلا تعجل عليهم انما نعد لهم عدا) يعنى : (نسبت به آنان عجله مكن كه برايشان آماده كرده ايم ).
لذا ابوبكر و عمر و مردم برگشتند.(289)


بخش ششم : مصائب شهادت فاطمه زهرا(س ) 

242 مصايب در صحيفه اى نوشته شده بود 

سليم از ابن عباس نقل مى كند: در ذى غار بر على (ع ) وارد شدم . صحيفه اى برايم بيرون آورد و گفت : پسر عباس ! اين صحيفه اى است كه رسول خدا(ص ) بر من املا فرمود و من ، به خط خودم نوشتم .
گفتم : يا اميرالمؤ منين (ع )! آن را برايم بخوان .
على (ع ) آن را برايم خواند. همه حوادث پس از رسول خدا(ص ) تا شهادت حسين (ع )، و اين كه چگونه كشته مى شود، چه كسى او را مى كشد و چه كسانى با او به شهادت مى رسند، همه و همه در آن آمده بود. على (ع ) سخت گريست و مرا به گريه انداخت . از جلمه مطالبى كه خواند. اين بود: چگونه فاطمه (س ) به شهادت مى رسد، و چگونه حسن (ع ) شهيد مى شود، و چگونه امت با او مكر مى ورزد...(290)
روايت شده كه على (ع ) به هنگام دفن زهرا(س ) خطاب به رسول خدا(ص ) گفت :
(. دخترت به تو خبر خواهد داد كه چگونه امتت جمع شدند، و بر او ستم ورزيدند. از او بپرس چنان كه شايد و خبرگير از آنچه بايد، چه اندوه هايى كه در سينه اش نهفته است ، و او راهى براى بيان آن نيافته است ...)


243 محبت ام البنين به فرزندان زهرا(س ) 

وقتى ام البنين به خانه على (ع ) آمد فرزندان رسول خدا از عطوفت و مهربانى و معرفت و كمال آن بانو گويا مادر خود را مى ديدند و رنج فقدان مادر را كمتر احساس مى كردند، تاريخ جز اين بانوى پاك را ياد ندارد كه فرزندان هووى خود را بر فرزندان خودش مقدم بدارد. ام البنين محبت به فرزندان فاطمه (ع ) را براى خود فريضه دينى مى شمرد و با درك عظمت شان به خدمت آنها براى هميشه دريغ نداشت و به آيه كريمه قرآن عمل مى نمود.(291)
ام البنين در خانه مولا آمد، حسنين (ع ) هر دو مريض و در بستر افتاده بودند. اما عروس تازه ابوطالب (ع ) به محض آن كه وارد خانه شد، خود را به بالين آن دو عزيز رسانيد و همچون مادرى مهربان به دل جويى و پرستارى آنان پرداخت (292) چنانكه گفته شد آن بانوى با وفا به مولا پيشنهاد داد كه به جاى فاطمه كه اسم اصلى او بود، ايشان را ام البنين صدا بزنند، تا اين كه حسنين از ذكر نام اصلى كه فاطمه باشد به ياد مادرشان فاطمه زهرا(س ) نيافتاده و در نتيجه خاطرات گذشته به ذهن مباركشان نيايد تا رنج بى مادرى آنها را آزار ندهد.(293)


244- شكيبايى و صبر على (ع ) بر شهادت زهرا(س ) 

شهادت جانگداز حضرت زهرا(س ) و حوادث تلخ و شرايط سخت بعد از رحلت رسول خدا(ص )، براى على (ع ) بسيار جانفرسا و دشوار بود. هيچ چيزى نمى توانست اميرمؤ منان على (ع ) را در برابر آن حفظ كند جز صبر و استقامت . او در پرتو صبر و استقامت به زندگى خود ادامه داد و فرمود:
فرايت ان الصبر على هاتا احجى ، فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا
سرانجام ديدم صبر و شكيبايى به عقل و خرد نزديكتر است از آن رو صبر كردم با اينكه (بر اثر فشار حوادث تلخ ) همچون كسى بودم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان ، راه گلويش را گرفته است .(294)
نيز فرمود:
و صبرت من كظم الغيظ على امر من العلقم ، و الم للقلب من و خز الشفار:
و با فرو خوردن خشم ، رد امرى كه از خنظل تلخ ‌تر و از تيزى دم شمشير براى قلب دردناك تر بود، صبر نمودم .(295)


فصل پنجم شهادت على (ع ) 

بخش اول خبر دادن پيامبر از شهادت على (ع ) 

245 شهادت سيد اوصيا در سيد ماه ها 

رسول خدا(ص ) فرمود: سيد اوصياة در سيد ماه ها شهيد مى شود.
پرسيدم : يا رسول الله ! سيد اوصياء كيست و سيد ماه ها كدام است ؟
فرمود: سيد ماه ها ماه رمضان و سيد اوصياء تويى يا على .(296)


246 گريه پيامبر بر ضربت بر فرق على (ع ) 

على بن ابيطالب فرمود: در زمان وفات پيامبر هنگامى كه من و فاطمه و حسن و حسين نزد رسول خدا(ص ) بوديم آن حضرت به ما رو كرد و گريست .
من گفتم : چرا گريه كنيد يا رسول الله ؟
فرمود: مى گريم براى آن چه با شما مى شود.
گفتم : آن چه باشد يا رسول الله ؟
فرمود: گريه كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سيلى كه بر صورت فاطمه زنند و از نيزه اى كه بر ران حسن زنند و زهرى كه به او نوشانند و از قتل حسين (ع ) فرمود: همه اهل بيت گريستند، يا رسول الله خدا ما را نيافريده جز براى بلا.
فرموده : مژده گير اى على كه خداى عزوجل با من عهد كرده كه دوستت ندارد جز مؤ من و دشمنت ندارد جز منافق .(297)


247- خبر مظلوميت على (ع ) در معراج  

زمانى كه نبى اكرم (ص ) را به آسمان عروج كرد به حضرتش عرض شد: خداوند تبارك و تعالى مى خواهد شما را در سه چيز آزمايش كند تا صبر شما را ببيند.
حضرت عرض كرد: پروردگارا من تسليم امر تو هستم ، من توان صبر را ندارم مگر به كمك تو، آن سه چيز است كدامند؟
به حضرتش گفته شد: اول آنها جوع و گرسنگى و ضيق بر خودت و بر اهلت .
حضرت عرض كرد: پروردگارا آن را پذيرفته و راضى شده و تسليم بوده و از تو توفيق صبر مى خواهم .
و اما دوم : آنكه تو را دروغگو مى پندارند و ترس زيادى بر تو چيره مى شود و جنگ با كافران مال و نفس خويش را بذل كرده و بر اذيت و آزادى كه از ناحيه ايشان و اهل نفاق به تو مى رسد صبر كرده و درد و جراحاتى كه در جنگ بر تو وارد مى شود را تحمل كنى .
حضرت عرض كرد: پروردگارا آن را پذيرفته و راضى شده و تسليم بوده و از تو توفيق و صبر مى خواهم .
و اما سوم : عبارت است از آن چه بعد از تو به اهل بيتت مى رسد و آن قتل و كشته شدن آنها است . اول برادرت على (ع ): از ناحيه امتت ، فحش و سخنان زشت و سرزنش و حرمان از حق و انكار و ظلم به او متوجه شده و در آخر او را خواهند كشت .
عرض كرد: پروردگارا آن را پذيرفته و راضى شده و تسليم تو بوده و از تو توفيق و صبر مى خواهم .(298)


248 گريه پيامبر(ص ) بر مظلوميت على (ع ) 

از پيغمبر (ص ) در حديث طويلى نقل شده كه : به على (ع ) فرموده : از آن كينه هايى كه از تو در سينه عده اى است و آنها آن را اظهار نمى كنند، مگر بعد از مرگ من ، بر حذر باش ، آنان را خدا و همه لعنت كنندگان لعنت مى كنند، سپس گريه كرد، پرسيدند: يا رسول الله (ص ) اين گريه براى چيست ؟ فرمود: جبرييل به من خبر داد كه پس از من در حق على (ع ) ستم مى كنند، و حقش را نمى دهند، و با او مى جنگند، و فرزندانش را مى كشند، و با آنها ظلم مى كنند.


249 خبر از هتك حرمت  

پيامبر خدا (ص ) هنگام وصيت كردن موارد وصيت را يكى به على (ع ) مى گفت و از او مى خواست تا عمل به وصيت را - با همه سختى كه در پى دارد- بپذيرد. و افراد كه اينك شاهدانى از الهى بر اقرار و پذيرش تو گواهند؛ مبادا در انجام آن سستى ورزى .
وصى گرامى كه سراپا گوش بود، در پايان هر بند، اطاعت و آمادگى خود را اعلام مى نمود. تا آن كه شمار وصايا به فرازى رسيد كه شنيدن آن ، بند از بند على (ع ) جدا كرد و آن جلوه عظمت و ناموس الهى را به لرزه در آورد و نقش بر زمين كرد. اين بخش را از خود على مى شنويم :
... قسم به آن كه دانه را شكافت و به جانداران حيات بخشيد، گفتار جبرييل را شنيدم كه به حبيب خدا چنين مى گفت :
(اى محمد، به على بگو كه حرمتت ، كه حرمت خدا و رسول است ، هتك خواهد شد و محاسنت با خون سرت خضاب خواهد شد).
از شنيدن اين سخن ، فريادى كشيدم و بيهوش بر زمين افتادم پس (از آن كه به هوش آمدم ) گفتم : يا رسول الله اين وصيت را هم مى پذيرم . و بر تلخى هاى آن صبر مى كنم اگر چه حرمتم هتك شود و سنت هاى الهى ترك شود و كتاب خدا پاره پاره گردد و اركان كعبه از هم فرو پاشد و محاسنم از خون سرم رنگين شود. در برابر همه اين ها شكيبا خواهم بود و به حساب خدا خواهم گذاشت و از او اميد اجر و پاداش دارم و تا پيوستن به شما، در انجام دادن آن تلاش خواهم كرد.(299)


250- وعده پيامبر به على (ع ) 

از فضالة بن ابى فضاله انصارى روايت است (ابو فضاله پدر فضاله از اهل بدر بود و در ركاب اميرالمؤ منين (ع ) در صفين شهيد شد) كه اميرالمؤ منين (ع ) در كوفه مريض شد، و من با پدرم به عبادت آن حضرت رفتيم .
پدرم به آن حضرت گفت : علت توقف شما در كوفه در بين عرب هاى جهينه چيست ؟ به سوى مدينه رهسپار شو، اگر اجلت در رسيد، اصحاب تو متصدى و مباشر تكفين و تغسيل تو مى گردند و بر تو نماز مى خوانند.
حضرت فرمود: رسول خدا(ص ) با من عهد و ميثاق بسته كه از دنيا نروم مگر آن كه اين جا از دنيا نروم مگر آن كه اين جا از خون اين جا خضاب گردد(يعنى محاسنش از خون سرش ). (300)


251- بشارت بر شهادت  

جنگ احد، يكى از صحنه هاى بزرگ رويايى حق و باطل بود. سپاه اسلام برابر سپاه كفر مى جنگيدند. جنگ پايان يافت . پيامبر (ص ) و على (ع ) هر دو مجروح شدند. افرادى از برجستگان ، مانند: حمزه سيد شهيدان به شهادت رسيدند. على (ع ) غرق در خون ، قهرمانى و جانبازى را به آخرين درجه اش رسانيد و سپرى به بلنداى كوههاى سر به فلك كشيده براى پيامبر(ص ) و اسلام بود. در عين حال وقتى كه پيكرهاى شهيدانى همچون : حمزه ، مصعب ، حنظله و... را ديد، شوق شهادت او را رنج داد. هيجان زده و دگرگون شد كه چرا به مقام شهادت نايل نشده است ؟
پيامبر(ص ) اين شور ملكوتى را در چهره على (ع ) مشاهده كرد و به على (ع ) فرمود:
ابشر فان الشهادة من ورائك .
به تو بشارت باد كه سرانجام شهيد شوى .
مدت ها از اين ماجرا گذشت و يك روز على (ع ) همين بشارت را به پيامبر(ص ) يادآورى كرد، پيامبر(ص ) فرمود:
ان ذالك لكذالك فكيف صبرك اذا:
آرى ، قطعا چنين خواهد شد، ولى بگو بدانم در اين هنگام صبر و مقاومت تو چگونه است ؟!
على (ع ) كه به مقام رضا، يعنى به درجه بالاتر از صبر رسيده بود در پاسخ به سؤ ال پيامبر(ص ) عرض كرد:
ليس هذا من مواطن الصبر، ولكن من مواطن البشرى .
چنين موردى از موارد صبر نيست ، بلكه از موارد بشارت (و خشنودى ) است . (يعنى اينجا جاى تبريك است نه تسليت .) (301)


252- پيامبر به على مژده شهادت مى دهد 

محمد بن عمر بن على از پدرش از جدش (اميرالمؤ منين ) عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: چون آيه اذا جاء نصر الله و الفتح (آن گاه كه يارى خدا و فتح فرا رسد...) بر پيامبر (ص ) نازل شد به من فرمود: اى على به تحقيق نصر خداوند و فتح فرا رسيده ، پس هرگاه كه ديدى مردم دسته دسته در دين خدا وارد مى شوند (و به آيين خداوندى مى گرايند) پس به حمد پروردگارت تسبيح كن و از او آموزش بخواه كه خداوند پذيرنده توبه است .
اى على ، خداوند جهاد را در فتنه اى كه پس از من رخ مى دهد بر مؤ منين واجب نموده چنان كه جهاد با مشركين را در ركاب من بر آنان واجب ساخته بود.
عرض كردم : اى رسول خدا، آن فتنه اى كه خداوند جهاد درباره آن را بر ما واجب نموده كدام است ؟
فرمود: فتنه گروهى كه شهادت به لا اله الا الله و اينكه من رسول خدا هستم مى دهند با اين حال مخالف سنت من و طعنه زننده در دين من هستند.
عرض كردم : اى رسول خدا چرا بايد با آنان بجنگيم ، در حالى كه شهادت به لا اله الا الله و رسالت الهى شما مى دهند؟
فرمود: به جهت پديد آوردن مسايل بى سابقه و بدعت گزارى در دين ، و جدا شدنشان از فرمان من ، و حلال شمردن ريختن خون عترت من .
عرض كردم : اى رسول خدا، شما شهادت را به من مژده فرموده بودى ، از خدا بخواه كه در اين باره براى من شتاب كند.
فرمود: آرى ، به تو مژده شهادت داده بودم ، پس چگونه خواهى بود آن زمان كه محاسنت از خون سرت رنگين شود؟ و با دست اشاره به سر و ريش من نمود.
عرض كردم : اى رسول خدا، حال كه چنين مژده اى به من دادى ، (302) ديگر جاى صبر نيست بلكه جاى مژدگانى و سپاس است .
فرمود: آرى ، پس خود را براى جنگ و درگيرى آماده ساز، كه تو با امت من جنگ خواهى نمود.
عرض كردم : اى رسول خدا راه پيروزى (بر آنان ) را به من بنما.
فرمود: چون گروهى را ديدى كه از هدايت به سوى گمراهى رو كرده اند، پس با آنان به جنگ بر خيز (كه پيروزى از آن توست )، زيرا كه هدايت از جانب خدا، و گمراهى از سوى شيطان است .
اى على ، همانا هدايت ، پيروى فرمان خداست نه پيروى از هواى نفس و دلخواه خود، و گويا با گروهى رو به رو هستى كه قرآن را تاءويل و توجيه نموده ، و به شبهات (و مسايل قابل توجيه و چند پهلو) چنگ زده ، و شراب را به نام آب انگور، و كم فروشى را با (اداى ) زكات ، (303) و رشوه را به نام هديه و پيش كش حلال مى شمرند.
عرض كردم : اى رسول خدا، اين مردم چگونه اند؟ آيا مرتد و برگشتگان از دين اند يا اهل فتنه و آزمايش ؟
فرمود: آنان اهل فتنه اند، متحير و سرگردان در آن گردش مى كنند تا عدل گريبانگيرشان شود.
عرض كردم : اى رسول خدا، عدل از جانب ما يا از سوى غير ما؟
فرمود: بلكه از جانب ما، خداوند (دين را) به دست ما گشوده ، و به دست ما پايان بخشد، و به واسطه ما خداوند ميان دل ها پس از شك آورى مهر و دوستى انداخت ، و به واسطه ما نيز ميان دل ها پس از فتنه مهر و دوستى اندازد.
عرض كردم : سپاس خدا را بدان چه كه از فضل خويش به ما ارزانى داشته است .(304)


253 خبر از رنگين شدن محاسن از خون سر 

پيش از آن كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) در غزوه خندق عمرو بن عبدود را بكشد، او ضربتى بر سر آن حضرت زد كه سر مباركش شكافته شد، على (ع ) آن ملعون را به جهنم فرستاد، به خدمت حضرت رسالت (ص ) مراجعت نمود، آن حضرت به دست مبارك آن جراحت را بست و به دهان معجز نشان خود بر آن جراحت دميد، در همان لحظه بهبود يافت ، پس فرمود: من كجا خواهم بود هنگامى كه ريش تو را به خون سرت رنگين مى كنند.(305)


254 خبر شهادت امام در ماه رمضان  

عصر پيامبر (ص ) بود، چند روز به ماه مبارك رمضان مانده بود، پيامبر (ص ) مسلمانان را به مسجد دعوت كرد، و در حضور مردم در عظمت و شاءن ماه رمضان سخنرانى نمود، از جمله فرمود: (شيطان ها در اين ماه ، در بند زنجيرها هستند، از درگاه خداوند بخواهيد كه آنها را بر شما مسلط نكند.)
اميرمؤ منان على (ع ) از ميان جمعيت بر خاست و عرض كرد: (اى رسول خدا در اين ماه ، بهترين اعمال چيست ؟)
پيامبر(ص ) در پاسخ فرمود:
يا ابا الحسن افضل الاعمال فى هذا الشهر، الورع عن محارم الله عزوجل
(اى ابوالحسن ! بهترين اعمال در اين ماه ، پرهيز از محرمات خدا است .)
سپس آن حضرت گريه كرد.
على (ع ) عرض كرد: (اى رسول خدا چرا گريه مى كنى ؟)
پيامبر (ص ) فرمود: (گريه ام به خاطر حادثه ناگوارى است كه در همين ماه بر تو وارد مى شود، گويا مى بينم كه تو در نماز هستى ، و شخصى كه شقى ترين فرد از گذشتگان و آيندگان است ، و همپايه كشنده ناقه حضرت صالح (ع ) مى باشد(306) با ضربت خود بر فرق تو مى زند، و محاسنت را با خون سرت رنگين مى كند).
على (ع ) عرض كرد: يا رسول الله و ذلك فى سلامة من دينى (اى رسول خدا! آيا اين حادثه هنگام سلامت دينم رخ مى دهد!).
پيامبر فرمود: فى سلامة فى دينك (آرى هنگامى كه از نظر دينى ، از هر گونه انحراف ، سالم هستى ، اين حادثه رخ مى دهد)
آن گاه پيامبر (ص ) در حضور جمعيت فرمود: (اى على ! كسى كه تو را بكشد، مرا كشته است ، و كسى كه با تو دشمنى كند با من دشمنى نموده است ، كسى كه به تو دشمنى كند با من دشمنى نموده است ، كسى كه به تو ناسزا بگويد به من ناسزا گفته است ، زيرا تو همچون جان من هستى ، روح تو روح من است ، و سرشت تو سرشت من است ، خداوند متعال من و تو را آفريد و برگزيد، و مرا براى نبوت ، و تو را براى امامت ، انتخاب كرد، كسى كه امامت ، انتخاب كرد، كسى كه امامت تو را انكار كند، نبوت مرا انكار نموده است ، اى على ! تو وصى من ، و پدر فرزندانم ، و شوهر دخترم ، و جانشين من در ميان امتم ، هنگام زندگى من و بعد از رحلت من مى باشى ، فرمان تو فرمان من ، و نهى تو نهى من است ، سوگند به خداوندى كه مرا به نبوت مبعوث كرد، و مرا به عنوان بهترين خلق خدا برگزيد، تو حجت خدا بر خلقش هستى ، و امين اسرار او، و خليفه او بر بندگانش مى باشى ).(307)


next page

fehrest page

back page