۴۰۰ داستان از مصايب امام على عليه السلام

عباس عزيزى

- ۱ -


پيشگفتار 
بر على مظلوم چه گذشت ؟
بر على چه گذشت بعد از رحلت رسول خدا (ص )؟
بر على چه گذشت بعد از شهادت فاطمه زهرا (س )؟
بر على چه گذشت هنگامى كه بعد از فاطمه زهرا تنها ماند؟
بر فرزندان على چه گذشت هنگامى كه پدر خود را از دست دادند؟
بر يتيمان على چه گذشت ؟
بر على چه گذشت كنار بستر رسول خدا؟
بر اميرمؤ منان چه گذشت ؟ آن زمان كه فاطمه زهرا(س )، امام حسن (ع )، امام حسين (ع )، زينب كبرى (س ) كنار رسول خدا بودند، و آن حضرت حسين را بغل كرد و گريه مى كرد و فرمود: همه شما را مى كشند.
بر على چه گذشت ؟ هنگامى كه ديد در خانه را آتش زدند و فاطمه زهرا بين در و ديوار قرار گرفت و محسنش را شهيد كردند.
على (ع ) چقدر مظلوم بود، براى بيعت دامن و گريبانش را گرفتند و او را به مسجد كشاندند و به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن . او فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ در پاسخ گفتند: گردنت را مى زنيم . على (ع ) سرش را به سوى آن آسمان بلند كرد و گفت : خدايا من تو را گواه مى گيرم اين قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند، با اين كه من بنده خدا و برادر رسول خدا (ص ) هستم .
بر على چه گذشت هنگامى كه او را دست بسته به سوى مسجد براى بيعت مى بردند، حضرت زهرا (س ) جلوى در خانه بين مردم و اميرالمؤ منين مانع شد، قنفذ ملعون با تازيانه به گونه اى به آن حضرت زد كه اثر آن تازيانه تا وقتى كه حضرت از دنيا رفت باقى مانده بود.
چه گذشت بر على وقتى خبر شهادت فاطمه زهرا را به او دادند؟
چه گذشت بر على كنار بستر همسرش ؟
چه گذشت بر على هنگام غسل و كفن كردن همسرش ؟
چه گذشت بر على وقتى فهميد همسرش را در كوچه سيلى زدند؟
چه گذشت بر على جلو چشمش همسرش را تازيانه زدند و نتوانست كارى كند.
چه گذشت بر على وقتى همسرش گفت : (مرا شبانه دفن كن تا قبر من پنهان بماند).
چه گذشت بر على وقتى كه همسرش را شبانه دفن كرد؟
چه گذشت بر على وقتى ديد عمر از قنفذ به خاطر تازيانه اى كه به فاطمه زهرا زده است تشكر نمود.
چه گذشت بر على شب نوزدهم ، در منزل دخترش .
چه گذشت بر فرزندان على در فراق پدر.
چه گذشت بر على ... زمانى كه شمشير بر فرقش خورد... و آخرين كلام نمازش چه بود؟... و وقتى پيشانى او شكافت چه گفت ؟
چه گذشت بر على در لحظه آخر عمر كنار فرزندانش در حالى كه به فكر مصايب امام حسن و امام حسين و زينب كبرى است ؛ چه سفارش ‍ دلخراشى به عباس كرد، آن زمان كه فرمود: (حسينم را در كربلا تنها نگذار، تا او تشنه است آب نخور).
واقعا اميرمؤ منان چقدر مظلوم است ؛ تمام زندگى او پر از رنج و اندوه و مصيبت بود.
نمى دانم على (ع ) و فرزندانش چگونه آن همه مصايب را تحمل كردند.
در عالم مظلوم تر از على كسى نبود.
آيا مى توان مظلوميت على (ع ) را به سادگى بر زبان آورد. يا با قلم توصيف كرد، حتى تجسم دور نماى زندگى پر درد آن حضرت هر دلى را مى سوزاند و هر چشمى را اشكبار خواهد كرد. اين كتاب شمه اى از مصايب و رنجهايى را كه على (ع ) در زمان حيات و دوران كوتاه خلافتش تحمل نموده است ، بازگو مى كند.
از خداوند منان مى خواهم كه به ما توفيق و لياقت اين اين را بدهد كه شيعه واقعى على (ع ) باشيم و چشم خود را وقف اشك ريختن بر مظلوميت على (ع ) و فرزندانش كنيم .
از خداوند متعال خواهان پاداش و جزاى خير و رحمت براى برادران و خواهران ، از جمله كادر ويراستارى ، حروفچينى و طراحى ، و مديريت انتشارات سلسله مى باشم .
اميد آن داريم هنگام مرگ و در عالم برزخ و در پل صراط، على (ع ) به فرياد همه ما برسد.
فصل اول : على (ع ) در سوگ پدر و مادر و فرزندان
بخش اول : على (ع ) در سوگ پدر و مادرش
1 گريه على در مرگ مادر 

يك روز على بن ابى طالب گريان نزد پيغمبر (ص ) آمد و مى گفت : (انا لله و انا اليه راجعون ). رسول خدا (ص ) به او فرمود: اى على چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: يا رسول اللّه مادرم فاطمه بنت اسد مرد. پيغمبر گريست و فرمود: اگر مادر تو بود، مادر من هم بود اين عمامه مرا با اين پيراهنم برگير و او را در آن كفن كن و به زنها بگو خوب غسلش بدهند و بيرونش نبر تا من بيايم كه كار او با من است . پيغمبر پس از ساعتى آمد و جنازه او را برآورد و بر او نمازى خواند كه بر ديگرى نخوانده بود مانند آن را، و چهل تكبير بر او گفت و در قبر او دراز خوابيد بى ناله و حركت ، و على و حسن (ع ) را با خود وارد قبر كرد و چون از كار خود فارغ شد به على و حسن فرمود: از قبر بيرون شدند و خود را بالين فاطمه كشانيد تا بالاى سرش رسيد و فرمود: اى فاطمه من محمد سيد اولاد آدمم و بر خود نبالم اگر منكر و نكير آمدند و از تو پرسيدند: پروردگارت كيست ؟ بگو خدا پروردگار من است و محمد پيغمبر من است و اسلام دين من است و قرآن كتاب من پسرم امام و ولى من .
سپس فرمود: خدايا فاطمه را به قول حق بر جا دار و از قبر او بيرون آمد و چند مشت خاك روى آن پاشيد و دو دست بر هم زد و آن را تكانيد و فرمود: به آن كه جان محمد به دست او است فاطمه دست بر هم زدنم را شنيد. عمار بن ياسر از جا برخاست و عرض كرد: پدرم و مادرم قربانت يا رسول اللّه نمازى بر او خواندى كه بر احدى پيش از او نخواندى ؟ فرمود: اى ابويقظان او لايق آن بود ابوطالب فرزندان بسيار داشت و خير آنها فراوان و خير ما كم ، اين فاطمه مرا سير مى كرد و آنها را گرسنه مى داشت مرا جامه در بر مى كرد و آنها برهنه بودند و مرا با صابون مى شست و آنها ژوليده بودند، عرض كرد: چرا چهل تكبير بر او گفتى ؟ فرمود: به راست خود نگريستم چهل صف فرشته حاضر بودند براى هر صفى تكبيرى گفتم ، عرض كرد: بى ناله و حركت در قبر دراز كشيدى ؟ فرمود: مردم روز قيامت برهنه محشور شوند و من از خدا بر اصرار خواستم كه او با ستر عورت محشور كند به آن كه جان محمد در دست او است از قبرش بيرون نشدم تا ديدم دو چراغ نور بالاى سر او است و دو چراغ نو برابر او و دو چراغ نور نزد پاهاى او و دو فرشته بر قبر او موكلند كه تا روز قيامت برايش آمرزش جويند.(1)


2 اندوه على (ع ) در مرگ مادر 

حضرت صادق (ع ) فرمود: هنگامى كه فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين (ع ) از دنيا رفت ، على (ع ) (با حالتى كه غم و اندوه كاملا در رخسارش ‍ ديده مى شد) خدمت پيغمبر (ص ) آمد آن جناب فرمود: چه شده ؟ عرض ‍ كرد: مادرم از دنيا رفت .
پيغمبر (ص ) فرمود: مادر من از دنيا رفته ، شروع به گريه كرد و همى پيوسته مى گفت مادر جان ! پيراهن و رداى خود را به على (ع ) داد، فرمود: با اينها او را كفن كنيد وقتى فارغ شديد مرا نيز اطلاع دهيد. جنازه را كه به مدفن آوردند، پيغمبر (ص ) بر او نمازى گذاشت كه بر احدى قبل از او و بعد از او چنين نمازى نخواند. آنگاه در قبر فاطمه داخل شد و در آن جا خوابيد، پس از دفن فرمود: فاطمه ! جواب داد: لبيك يا رسول اللّه (ص ).
پرسيد: آن چه پروردگارت وعده داده بود درست يافتى ؟
جواب داد: بلى ، خدا شما را بهترين پاداش عنايت كند. پيغمبر (ص ) در ميان قبر فاطمه بنت اسد مناجاتى طولانى كرد.
همين كه خارج شد، سؤ ال كردند: عملى كه با جنازه فاطمه كرديد از خوابيدن در قبر و كفن نمودن با لباس خود و نماز طولانى و راز و نياز دراز با احدى اين كار را نكرديد؟(2)
فرمود: آرى اين كه لباس خودم را كفنش قرار دادم ، براى آن بود، كه روزى كيفيت محشور شدن مردم را در قيامت برايش شرح مى دادم . بسيار متاءثر شده ، گفت : آه ! واى به من ، به لباس خود كفنش كردم و در نماز از خدا خواستم كه آنها كهنه نشود تا همان طور قيامت محشور گردد و داخل بهشت شود خداوند پذيرفت .
اين كه داخل قبرش شدم به واسطه آن بود كه روزى به او گفتم ، وقتى ميت را در قبر مى گذارند دو ملك (نكير و منكر) از او سؤ ال خواهند نمود.
گفت : آه ! به خدا پناه مى برم از چنين روزى ، در قبرش خوابيدم و پيوسته از خدا درخواست كردم تا درى از بهشت براى او باز شد و وارد باغستانى از باغ هاى بهشت گرديد.(3)
ابوبصير گفت : از حضرت صادق (ع ) شيندم . مى فرمود: وقتى رقيه دختر پيغمبر (ص ) از دنيا رفت ، حضرت رسول بر فراز قبر او ايستاده ، و دست هاى خود را به طرف آسمان بلند نموده ، شروع به اشك ريختن كرد. عرض كردند: يا رسول اللّه به سوى آسمان دست بلند نموده گريه كرديد براى چه بود؟
(فقال انّى ساءلت ربى ان يهب لى رقية من ضغطة القبر) از خدا درخواست كردم دخترم رقيه را از فشار قبر به من ببخشد.(4)


3 شفاعت ابوطالب  

هنگامى كه ابوطالب پدر بزرگوار على (ع ) (اواخر سال دهم بعثت ) از دنيا رفت ، على (ع ) به حضور پيامبر (ص ) آمد و به او خبر داد.
پيامبر (ص ) از اين خبر، فوق العاده ناراحت شد و اندوهى جانكاه سراسر وجود پيامبر (ص ) را فرا گرفت ، به على (ع ) فرمود: (برو امور غسل و حنوط و كفن او را انجام بده ، سپس وقتى كه او را در تابوت گذاشتى ، مرا با خبر كن ).
على (ع ) اين دستورات را انجام داد وقتى كه جنازه ابوطالب را در تابوت گذارد، به حضور پيامبر (ص ) آمد و جريان را به عرض رساند.
وقتى كه پيامبر (ص ) كنار جسد ابوطالب آمد و چشمش به تابوت افتاد، سخت متاءثر گرديد و قطرات اشك از چشم هايش سرازير شد، و خطاب به ابوطالب گفت : (تو به خوبى صله رحم كردى ، و به جزاى خير نايل شدى ، سرپرستى از كودك يتيم كردى ، و او را بزرگ نمودى و از بزرگ ، حمايت و يارى كردى )، سپس به جمعيت حاضر رو كرد و فرمود:
(لا شفعنّ لعمى شفاعة يعجب بها الثقلين ).
(قطعا از عمويم شفاعتى خواهم نمود كه همه جنّ و انس ، از آن ، تعجب كنند).
امام حسين (ع ) نقل مى كند: پدرم على (ع ) در رحبه (ميدان معروف كوفه ) نشسته بود، و مردم به گردش حلقه زده بودند، مردى برخاست و به على (ع ) گفت : (اى اميرالمؤ منان ! تو در چنين مقام ارجمندى از ناحيه خدا هستى ولى پدرت در آتش دوزخ است ؟).
اميرمؤ منان فرمود:
فض الله فاك ، و الذى بعث محمدا بالحق نبيا لو شفّع ابى فى كلّ مذنب على وجه الارض لشفّعّه اللّه ...
(خدا دهانت را بشكند، سوگند به خداوندى كه محمد (ص ) را به حق به پيامبرى برانگيخت ، اگر پدرم از همه گنهكاران زمين شفاعت كند، خدا شفاعت او را مى پذيرد...).
سپس فرمود: (آيا پدرم در آتش است و پسر او تقسيم كننده بهشتيان به بهشت و دوزخيان به دوزخ است ، سوگند به پيامبر (ص ) نور ابوطالب در روز قيامت ، نورهاى همه خلايق از تحت الشعاع قرار مى دهد، جز نور محمد و فاطمه و حسن و حسين و امامان معصوم از فرزندانش ، آگاه باشيد كه نور ابوطالب از نور ما است كه خداوند دو هزار سال قبل آفرينش آدم (ع ) آن را آفريده است ).(5)


بخش دوم : على (ع ) در سوگ امام حسين
4 نوحه حيوانات وحشى بر حسين (ع ) 

اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! در پشت كوفه كشته مى شود، گويا مى بينم حيوانات وحشى را كه كنار قبر او گردن كشيدند و شب تا صبح بر او مى گريند و نوحه مى كنند وقتى آن زمان شد مبادا كه جفا كنيد. (يعنى شما از حيوانات وحشى كمتر نباشيد شما هم گريان باشيد.)(6)


5 گريه على (ع ) در نينوا 

ابن عباس گويد: در سفر صفين خدمت اميرالمؤ منين على (ع ) بودم چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز بلند فرياد زد: اى پسر عباس اين جا را مى شناسى ؟
گفتم : يا اميرالمؤ منين نه .
فرمود: اگر مانند من اين جا را مى شناختى از آن نمى گذشتى تا چون من گريه كنى و چندان گريست كه ريشش خيس شد و اشك بر سينه اش روان شد و با هم گريه كرديم و مى فرمود: واى واى مرا چه كار با آل ابوسفيان ، چه كار با آل حرب حزب شيطان و اولياى كفر صبر كن اى عبداللّه كه پدرت مى بيند آن چه را تو مى بينى از آنها. سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز كرد. سپس سخن خود را باز گفت و بعد از نماز و گفتارش چرتى زد و بيدار شد و گفت : يابن عباس .
گفتم : من حاضرم .
فرمود: خوابى كه اكنون ديدم برايت بگويم .
گفتم : خواب ديدى خير است انشاءاللّه .
گفت : در خواب ديدم گويا مردانى فرود آمدند از آسمان با پرچم هاى سفيد و شمشيرهاى درخشان به كمر و گرد اين زمين خطى كشيدند و ديدم گويا اين نخل ها شاخه هاى خود را با خون تازه به زمين زدند و ديدم گويا حسين فرزند و جگر گوشه ام در آن غرق است و فرياد مى زند و كسى به دادش نمى رسد و آن مردان آسمانى مى گويند صبر كنيد اى آل رسول شما به دست بدترين مردم كشته مى شويد و اين بهشت است اى حسين كه مشتاق تو است و سپس مرا تسليت گويند و گويند اى ابوالحسن مژده گير كه چشمت را در روز قيامت روشن گردد و سپس به اين وضع بيدار شدم و بدان كه جانم به دست او است صادق مصدوق ابوالقاسم احمد برايم باز گفت كه من آن را در خروج براى شورشيان بر ما خواهم ديد، اين زمين كرب و بلا است كه حسين به هفده مرد از فرزندان من و فاصله در آن به خاك مى روند و آن در آسمانها معروف است و به نام زمين كرب و بلا شناخته شده است چنان چه زمين حرمين (مكه و مدينه ) و زمين بيت المقدس ياد شوند پس از آن فرمود: يابن عباس برايم در اطراف آن پشك آهو جستجوى كن كه به خدا دروغ نگويم و دروغ نشنوم آنها زرد رنگند و چون زعفرانند.
ابن عباس گويد: آن را جستم و گرد يافتم و فرياد كردم : يا اميرالمؤ منين آنها را يافتم به همان وضعى كه على فرموده بود.
فرمود: خدا و رسولش راست گفتند و برخاست و به سوى آنها دويد و آنها را برداشت و بوييد و فرمود: همان خود آنها است . ابن عباس مى دانى اين پشك ها چيست ؟ اينها را عيسى بن مردم (ع ) بوييده و اين براى آن است كه به آنها گذر كرده با حواريون و ديده آهوها اين جا گرد هم مى گريند عيسى با حواريون خود نشستند و گريستند و ندانستند براى چه گريه مى كنند و چرا نشستند. حواريون گفتند: اى روح خدا و كلمه او، چرا گريه مى كنيد؟
فرمود: شما مى دانيد اين چه زمينى است ؟
گفتند: نه ، گفت : اين زمينى است كه در آن جگر گوشه رسول احمد و جگر گوشه حره طاهره بتول همانند مادرم را مى كشند، و در آن به خاكى سپرده شود كه خوشبوتر از پشك است چون خاك سليل شهيد است و خساك پيغمبران و پيغمبرزادگان چنين است ، اين آهوان با من سخن مى گويند در اين زمين مى چرند به اشتياق تربت نژاد با بركت و معتقدند كه در اين زمين در امانند. سپس دست به آنها زد و آنها را بوييد و فرمود: اين مشك همان آهوان است كه چنين خوشبو است به خاطر گياهش . خدايا آنها را نگهدار تا پدرش ببويد و تسلى جويد فرمود تا امروز مانده اند و به طول زمان زرد شدند اين زمين كرب و بلا است و فرياد كشيد: اى پرودگار عيسى بن مريم بركت به كشندگان حسين مده و به يارى كنندگان آنان خاذلان او و با آن حضرت گريستم تا به رو در افتاد و مدتى از هوش رفت و به هوش آمد و آن پشك ها را در رداى خود بست و به من گفت : تو هم در ردايت بينداز و فرمود: يابن عباس هرگاه ديدى خون تازه از آنها روان شد بدان كه ابو عبداللّه در آن زمين كشته شده و دفن شده .
ابن عباس گويد: من آنها را بيشتر از يك فريضه محافظت مى كردم و از گوشه آستينم نمى گشودم تا در اين ميان كه در خانه خوابيده بودم به ناگاه بيدار شدم ديدم خون تازه از آنها روان است و آستينم پر از خون تازه است من گريان نشستم و گفتم : به خدا حسين كشته شده على در هيچ حديث و خبرى كه به من داده دروغ نگفته و همان طور بوده چون رسول خدا به او خبرها داده كه به ديگران نداده من در هراس شدم و سپيده دم بيرون آمدم و ديدم كه شهر مدينه يكپارچه مه است و چشم جايى را نبيند و آفتاب برآمد و گويا پرده اى نداشت و گويا ديوارهاى مدينه خون تازه بود من گريان نشستم و گفتم : به خدا حسين كشته شد و از گوشه خانه آوازى شنيدم كه مى گويد صبر كنيد خاندان رسول كشته شد فرخ نحول روح الامين فرود شد با گريه و زارى .
سپس به فرياد بلند گريست و من هم گريستم در آن ساعت كه دهم ماه محرم بود بر من ثابت شد كه حسين را كشتند و چون خبر او به ما رسيد چنين بود و من حديث را به آنها كه با آن حضرت بودند گفتم و گفتند: ما در جبهه آن چه شنيدى شنيديم و ندانستيم چه خبر است و گمان كرديم كه او خضر است .(7)


6 اشك هر مؤ من  

اميرالمؤ منين (ع ) به حضرت حسين (ع ) نظر نموده پس فرمودند:
اى اشك هر مؤ منى .
حضرت حسين (ع ) عرض نمود: اى پدر، من اشك هر مؤ منى هستم ؟
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: بلى پسرم . (8)


7 خبر شهادت حسين (ع ) 

ابى عبداللّه جدلى گفت : بر اميرالمؤ منين (ع ) داخل شدم در حالى كه حضرت حسين (ع ) در كنار آن حضرت نشسته بودند، اميرالمؤ منين (ع ) دست بر شانه حسين (ع ) زد و سپس فرمود: اين كشته خواهد شد و احدى يارى او نخواهد نمود.
راوى مى گويد: عرضه داشتم يا اميرالمؤ منين به خدا قسم اين زندگى بدى است . حضرت فرمودند: اين حادثه حتما به وقوع مى پيوندد.
حضرت على (ع ) به حضرت امام حسين (ع ) فرمودند: اى ابا عبداللّه از قديم ثابت و مسلم شده كه تو اسوه و مقتداى خلق مى باشى . حسين (ع ) عرضه داشت : فدايت شوم حالم چيست ؟
حضرت على (ع ) فرمودند: مى دانى آن چه را كه خلق نمى دانند و عن قريب عالم به آن چه مى داند منتفع خواهد شد، فرزندم بشنو و ببين پيش ‍ از آن كه مبتلا گردى ، قسم به كسى كه جانم در دست اوست ، بنى اميه خون تو را خواهند ريخت ولى نمى توانند تو را از دينت جدا كرده و قادر نيستند ياد پروردگارت را از خاطرت ببرند.
حسين (ع ) عرضه كرد: قسم به كسى كه جانم در دست اوست همين قدر مرا كافى است به آن چه خدا نازل فرموده اقرار داشته و گفتار پيامبر خدا را تصديق داشته و كلام پدرم را تكذيب نمى كنم .
اميرالمؤ منين (ع ) بيرون آمده و در مسجد نزول اجلال فرموده و اصحاب و ياران دور آن حضرت حلقه زدند در اين هنگام حضرت حسين (ع ) تشريف آوردند تا رسيدند مقابل اميرالمؤ منين (ع ) و آن جا ايستادند، اميرالمؤ منين (ع ) دست مبارك بر سر ايشان نهاده و فرمودند: پسرم ، خداوند متعال ، اقوام و طوايفى را به وسيله قرآن تقبيح نموده و مورد سرزنش و ملامت قرار داده و فرموده است :
(فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين ).
به خدا قسم حتما پس از من تو را خواهند كشت سپس آسمان و زمين بر تو گريه خواهند نمود.(9)


8 گريه على (ع ) بر شهادت حسين (ع ) 

هنگامى كه جبرييل (ع ) خبر شهادت ابا عبداللّه الحسين (ع ) را به پيامبر خدا(ص ) رساند آن جناب دست اميرالمؤ منين را گرفته و مقدار زيادى از روز را با هم خلوت كرده و هر دو گريستند، و از يكديگر جدا نشدند مگر آن كه جبرييل (ع ) بر ايشان نازل شد و عرضه داشت :
پروردگارتان سلام مى رساند و مى فرمايد: صبر نمودن را بر شما واجب و لازم نمودم . پس هر دو صبر كرده و بى تابى نكردند.(10)


9 گذر على (ع ) از كربلا 

اما سجاد مى فرمايد: على (ع ) از كربلا عبور كرد، در حالى كه چشمانش پر از اشك شده بود، فرمود: اين جا محل زانو زدن شتران آنها است . و اين جا محل انداختن بارهاى آنها است . و در اين جا خون آنها ريخته مى شود، خوشا به حال خاكى كه در آن خود دوستان ، ريخته مى شود!
امام باقر (ع ) مى فرمايد: على (ع ) با مردم مى رفت تا به يك يا دو ميلى كربلا رسيدند، حضرت جلوتر از مردم رفت و جايى را طواف كرد كه به آن (مقذفان ) مى گفتند. فرمود: (در اينجا دويست پيامبر و دويست سبط پيامبر كشته شده است و همه آنها شهيد بودند. و اين جا مركب ها را مى خوابانند و اينجا شهدا به خاك مى افتند كه هيچ كس قبل از آنها مثل ايشان نبوده و در آينده نيز هيچ كس نمى تواند مانند آنها باشد).(11)


10 تعزيت على (ع ) در كربلا 

ابن عباس گفت : با على (ع ) در زمان خروج او به سوى صفين (يعنى براى جنگ با معاويه )، پس زمانى كه وارد زمين نينوا شد. آن زمين نزديك شط فرات بود. با صداى بلند فرمود: اى پسر عباس آيا مى شناسى اين موضع را؟
عرض كردم : نمى شناسم .
فرمود: اگر بشناسى اين زمين را از اين زمين عبور نمى كنى تا اينكه گريه كنى .
ابن عباس گفت : پس على (ع ) گريست ، گريه طولانى ، تا آنكه محاسن شريفش تر شد و دانه هاى اشك آن جناب بر سينه او ريخت و ما نيز گريه كرديم با آن حضرت و او مى فرمود: آه آه چه مى خواهند از من آل ابى سفيان كه حزب شيطان و اولياى كفرند.
سپس آب طلبيد براى نماز و وضو گرفت و بعد از نماز مختصرى چشمانش به خواب رفت چون بيدار شد فرمود: ابن عباس براى تو چيزى را بگويم كه الآن در خواب ديده ام .
فرمود: ديدم مردهايى از آسمان نازل شدند كه با آنها علم هاى سفيد بود و در شمشيرهاى سفيد حمايل داشتند كه مى درخشيد و كشيدند اطراف اين زمين خطى را، و گويا درختانى بود در اين زمين كه شاخه هاى آنها به زمين آمد و خونى تازه در اين زمين پيدا شد مانند دريا و گويا حسين من كه پاره تن من است غرق بود در آن درياى خون ، استغاثه و طلب يارى مى كرد و كسى به داد او نمى رسيد.
و آن مردمان سفيد كه از آسمان آمدند ندا مى كردند او را و مى گفتند: اى آل رسول صبر كنيد البته شما كشته مى شويد به دست بدترين مردم و اينك بهشت به شما مشتاق است .
پس مرا تعزيت گفتند و گفتند: يا اءباالحسن بشارت باد تو را خداوند چشم تو را روشن گرداند در روزى كه مردم بلند مى شوند براى حساب .
سپس فرمود: قسم به آن كسى كه جانم به دست اوست خبر داد مرا صادق مصدق ابوالقاسم (ع ) (يعنى حضرت محمد (ص ) به اينكه عبور مى كنم به اين زمين در وقت رفتن به سوى اهل طغيان و اين كه اين زمين كرب و بلا است .
دفن مى شود در اين زمين حسين من و هفده نفر از اولاد من و فاطمه (ع ) و اين زمين در آسمانها معروف است به زمين كرب و بلاى حسين هم چنان كه ذكر مى شود بقعه مكّه و مدينه و بيت المقدّس . (12)


11 افسوس براء بن عازب  

اسماعيل بن زياد گفته : روزى على (ع ) به براء بن عازب فرمود: اى براء، فرزند من به شهادت مى رسد و تو زنده هستى و از او يارى نمى كنى .
چون پيشامد كربلا اتفاق افتاد، براء مى گفت : حقانيت على (ع ) محقق شد، زيرا فرزندش شهيد شد و من از او يارى ننمودم ، آنگاه از كار خود دريغ خورد. اين پيشامد نيز از جمله خبرهاى على (ع ) و نشانه هاى ولايت اوست .(13)


12 خبر دادن از قاتل امام حسين (ع ) 

ابوالحكم گويد: از پيرمردان و دانشمندان خود شنيدم مى گفتند: على (ع ) در ذيل خطبه فرمود: هنوز كه دستتان از دامن من كوتاه نشده هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، سوگند به خدا از عده مردمى كه صد نفر آنها گمراه كننده ديگران و صد نفرشان هدايت كننده آنان باشند، سؤ ال نكنيد جز اين كه از خواننده و رهنماى آنها كه تا فرداى قيامت پايدارند اطلاع خواهم داد. مردى همان وقت از جاى برخاست پرسيد: بر سر و روى من چند تار موى روييده ؟
على (ع ) فرمود: سوگند به خدا دوست من رسول خدا (ص ) از پرسش تو به من اطلاع داده و اضافه كرد همانا بر هر تار موى سر تو فرشته موكل است كه تو را لعنت مى كند و بر هر تار موى ريش تو شيطانى موكل است كه اسباب سرگردانى و بيچارگى تو را فراهم مى سازند و همانا در منزل تو بزغاله اى است كه فرزند رسول خدا (ص ) را مى كشد و نشانه اين پيشامد صحت و درستى سخن من است و هرگاه پاسخ پرسش تو دشوار نبود از حقيقت آن تو را با خبر مى ساختم ، باز هم نشانه همان است كه گفتم : فرشته و شيطان تو را لعنت مى كنند.
پسر او در آن روزگار خردسال بود و تازه مى توانست بنشيند و در هنگام پيشامد كربلا او قاتل حسين شد و قضيه چنان بود كه على خبر داد.(14)


13 پرچم دارى حبيب بن جماز 

سويد بن غفله گفت : مردى حضور اميرالمؤ منين (ع ) شرفياب شده عرض ‍ كرد: از وادى القرى گذشتم و ديدم خالد بن عرفطه در گذشته اينك براى آمرزش گناهان او براى وى استغفار كن .
على (ع ) فرمود: از اين سخن دست بردار زيرا نمرده و نخواهد مرد مگر هنگامى كه پيش آهنگ لشكر گمراهى شود كه پرچم دار آن ، حبيب بن جماز باشد، مردى از پايين منبر عرضه داشت سوگند به خدا من شيعه و دوست توام ، على (ع ) پرسيد: تو كيستى ؟ گفت : من حبيب بن جمازم .
على (ع ) فرمود:اى پسر جماز از چنان پرچمى خوددارى كن با اين كه مى دانم آن را به دوش خواهى كشيد و از باب الفيل وارد خواهى شد.
پس از آن كه على و حسن عليهماالسلام شربت شهادت نوشيدند و نوبت امامت به امام حسين (ع ) رسيد و پيشامد كربلاى او اتفاق افتاد ابن زياد، عمر بن سعد را رياست لشكر داد و خالد نامبرده را پيش آهنگ و حبيب را پرچم دار آن قرار داد. او با همان پرچم از باب الفيل وارد مسجد كوفه شد و اين قضيه از جمله اخبارى است كه دانشمندان و ناقلين آثار به صحت پذيرفته اند و در ميان كوفى ها مشهور و مخالفى ندارد و از معجزات است .(15)


بخش سوم : گريه امام على (ع ) بر مصايب زينب (س )
14 گريه امام هنگام ولادت زينب  

هر پدرى را كه بشارت به ولادت فرزند دادند، شاد و خرم گرديد، جز على بن ابى طالب (ع ) كه ولادت هر يك از اولاد او سبب حزن او گرديد.
در روايت است كه چون حضرت زينب متولد شد، اميرالمؤ منين (ع ) متوجه به حجره طاهره گرديد، در آن وقت حسين (ع ) به استقبال پدر شتافت و عرض كرد: اى پدر بزرگوار! همانا خداى تعالى خواهرى به من عطا فرموده .
اميرالمؤ منين (ع ) از شنيدن اين سخن بى اختيار اشك از ديده هاى مبارك به رخسار همايونش جارى شد. چون حسين (ع ) اين حال را از پدر بزرگوارش مشاهده نمود افسرده خاطر گشت . چه ، آمد پدر را بشارت دهد، بشارت مبدل به مصيبت و سبب حزن و اندوه پدر گرديد، دل مباركش به درد آمد و اشك از ديده مباركش بر رخسارش جارى گشت و عرض كرد: (بابا فدايت شوم ، من شما را بشارت آوردم شما گريه مى كنيد، سبب چيست و اين گريه بر كيست ؟)
على (ع ) حسينش را در برگرفت و نوازش نمود و فرمود: (نور ديده ! زود باشد كه سرّ اين گريه آشكار و اثرش نمودار شود.) كه اشاره به واقعه كربلا مى كند. همين بشارت را سلمان به پيغمبر داد و آن حضرت هم منقلب گرديد.
چنان كه در بعضى كتب است كه حضرت رسالت در مسجد تشريف داشت آن وقت سلمان شرفياب شد و آن سرور را به ولادت آن مظلومه بشارت داد و تهنيت گفت . آن حضرت گريست و فرمود: (اى سلمان ! جبرييل از جانب خداوند جليل خبر آورد كه اين مولود گرامى مصيبتش ‍ غير معدود باشد تا به آلام كربلا مبتلا شود).(16)


15 مفسّر قرآن  

فاضل گرامى سيد نورالدين جزايرى در كتاب خود (خصايص ‍ الزينبيه ) جنين نقل مى كند:
(روزگارى كه اميرالمؤ منين (ع ) در كوفه بود، زينب (س ) در خانه اش ‍ مجلسى داشت كه براى زن ها قرآن تفسير و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى (كهيعص ) را تفسير مى نمود كه ناگاه اميرالمؤ منين (ع ) به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم ! شنيدم براى زن ها (كهيعص ) را تفسير مى نمايى ؟
زينب (س ) گفت : آرى . اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اين رمز و نشانه اى است كه براى مصيبت و اندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا (ص ) روى مى آورد. پس از آن مصايب و اندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت . پس از آن زينب گريه كرد، گريه با صدا صلوات اللّه عليهما.(17)


16 على (ع ) از واقعه كربلا مى گويد 

امام زين العابدين (ع ) گفت كه : خبر داد مرا امّ ايمن كه حضرت رسالت (ص ) به ديدن حضرت فاطمه زهرا (س ) آمد، پس فاطمه براى آن حضرت حريره ساخت و نزد رسول خدا حاضر كرد، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) طبق خرمايى آورد، ام ايمن گفت : من كاسه آوردم كه در آن شير و مسكه بود، پس حضرت رسول (ص ) و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين (ع ) از آن حريره تناول نمودند و از آن شير آشاميدند و از آن خرما و مسكه ميل فرمودند، پس حضرت على (ع ) ابريق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت (ص ) ريخت .
چون حضرت دست هاى خود را شست دست تر بر روى مباركش كشيد پس نظر كرد به سوى على و فاطمه و حسن و حسين (ع ) نظرى كه آثار سرور و شادى در روى مباركش مشاهده كرديم ، آنگاه مدتى به سوى آسمان نظر كرد، پس روى مبارك خود را به جانب قبله گردانيد و دست هاى خود را به سوى آسمان گشود، بسيار دعا كرد پس به سجده رفت و در سجده برداشت و ساعتى سر در زير افكند و مانند باران تند آب از ديده مباركش مى ريخت . چون اهل بيت رسالت اين حالت را در او مشاهده كردند، همه اندوهناك شدند، من نيز از حزن ايشان محزون گرديدم و جراءت نمى كردم كه از سبب اين گريه از آن حضرت سؤ ال كنم .
چون اين حالت بسيار به طول انجاميد، على و فاطمه (ع ) گفتند: سبب گريه تو چيست يا رسول اللّه خدا هرگز ديده هاى تو را گريان نگرداند، به درستى كه اين حالت كه در تو مشاهده كرديم دل هاى ما را مجروح كرد. پس حضرت رسول (ص ) رو به حضرت اميرالمؤ منين (ع ) آورد گفت : اى برادر و حبيب من ! چون شما را نزد خود مجتمع ديدم ، از مشاهده شما مرا سرورى حاصل شد كه هرگز چنين شادى در خود نيافته بودم ، و من در شما نظر مى كردم و خدا را شكر مى كردم كه چنين نعمت هابه من كرامت كرده كه ناگاه جبرييل (ع ) بر من نازل شد گفت : يا محمد به درستى كه خداى تعالى مطلع شد بر آنچه در نفس تو حادث گرديد، و دانست شادى كه تو را عارض شد به ديدن برادر و دختر و دو فرزند زاده خود، پس تمام كرد براى تو نعمت و گوارا گردانيد براى تو اين عطيّه را با آنكه گردانيد ايشان را و فرزندان ايشان را و شيعيان ايشان را با تو در بهشت ، و جدايى نخواهد افكند ميان تو و ايشان ، چنانچه به تو عطا مى كند در آن روز خوبى به ايشان عطا خواهد كرد، چنانچه به تو بخشش مى نمايد به ايشان خواهد بخشيد، تا آنكه تو خشنود گردى ، و زياده از مرتبه خوشنودى تو به ايشان كرامت خواهد كرد با بليّه بسيارى كه به ايشان خواهد رسيد در دنيا، و مكروه بسيارى كه ايشان را در خواهد يافت بر دست هاى گروهى از منافقان كه ملت تو را بر خود بندند و دعوى كنند كه از امت تواند، و حال آنكه برى اند از خدا و ايشان را به شمشير آب دار و انواع زجرها و ستم ها بكشند، و هر يك را در ناحيه اى از زمين به قتل رسانند، و قبرهاى ايشان از يكديگر دور باشد، و حق تعالى اين حالت را از براى ايشان پسنديده است و ايشان را اهل اين سعادت گردانيده است ، پس حمد كن خدا را بر آنچه از براى شما پسنديده و راضى شو به قضاى الهى ، پس خدا را حمد كردم و راضى شدم به قضاى او بر آنچه براى شما اختيار نموده است .
پس جبرئيل گفت : يا محمد به درستى كه برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد از تو، منافقان امت بر او غالب خواهند شد و غصب خلافت او خواهند كرد و از دشمنان تو تعب هابه او خواهد رسيد، و در آخر كشته خواهد شد به دست بدترين خلايق و بدبخت ترين اولين و آخرين ، نظير پى كننده ناقه صالح ، در شهرى كه به سوى آن شهر هجرت خواهد نمود، و آن شهر محل شيعيان او و شيعيان فرزندان او خواهند بود. به سبب اين حال بلاى اهل بيت رسالت بسيار خواهد شد و مصيبت ايشان عظيم تر خواهد شد، اين فرزند زاده تو و اشاره كرد به سوى حسين (ع ) شهيد خواهد شد با گروهى از اهل بيت و ذريت تو و نيكان امت تو، در كنار نهر فرات ، در زمينى كه آن را كربلا گويند، به سبب آن كرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذريت تو بسيار خواهد شد در روزى كه كرب آن روز منقضى نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد، آن بهترين بقعه هاى زمين است و حرمت آن از همه زمين ها عظيم تر، و آن قطعه اى است از بهشت .
پس زينب گفت : چون ابن ملجم پدرم را ضربت زد، اثر مرگ در او مشاهده كردم گفتم : اى پدر بزگوار، ام ايمن چنين حديثى به من روايت كرد، مى خواهم آن را از تو بشنوم ، فرمود: اى دختر حديث چنان است كه ام ايمن به تو روايت كرده ، گويا مى بينم تو را و زنان ديگر از اهل بيت مرا در اين شهر اسير كرده باشند، و به ذلت و خوارى شما را برند از دشمنان خود خائف و ترسان باشيد، پس در آن وقت صبر كنيد و شكيبايى نماييد، به حق آن خداوندى كه حبّه ها را شكافته و خلايق را آفريده است ، در آن وقت در روى زمين خدا را دوستى به غير از شما و دوستان و شيعيان شما نباشد.
چون حضرت رسول (ص ) اين حديث را نقل كرد براى ما، فرمود: در آن روز شيطان از روى شادى پرواز خواهد كرد و بر دور زمين با ياوران خود جولان خواهد نمود، خواهد گفت : اى گروه شياطين آنچه مطلب ما بود از فرزند آدم به آن رسيديم و در هلاكت ايشان منتهاى آرزوى خود را يافتيم ، و همه را مستحق جهنم نموديم مگر جماعت قليلى كه چنگ در دامان اهل بيت رسالت زده اند، پس تا توانيد سعى كنيد كه مردم را به شك اندازيد در حق ايشان و بداريد مردم را بر عداوت ايشان و تحريص كنيد مردم را بر ضرر رسانيدن به ايشان و دوستان ايشان ، تا كفر و ضلالت خلق مستحكم گردد و از ايشان هيچ كس نجات نيابد، آن ملعون گمان خود را در حق اكثر مردم راست كرد زيرا كه با عداوت شما هيچ عمل صالح فايده نمى بخشد، و با محبت و موالات شما هيچ گناهى جز كباير ضرر نمى رساند.


بخش چهارم : گريه امام على (ع ) بر مصايب عباس (س )
17 بوسيدن دست هاى عباس (ع ) 

پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم (ع )، ام البنين (س ) قنداقه او را به دست اميرالمؤ منين على (ع ) داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى ، از همان آغاز حق ببيند و حق بشنود.
حضرت در گوش راست فرزند اذان ، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمويش عباس ، عباس نهاد.
(ثم قبل يديه و استعبر و بكى )(18)
سپس دست هاى او را بوسيد و قطرات اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دست ها يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى برادرش حسين (ع ) از بدن جدا خواهد شد.
و از اين جاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت ، بوسيد. چنان كه وارد است رسول خدا (ص ) دست دخترش ، حضرت فاطمه زهرا (س ) را مى بوسيد و وى را به جاى خود مى نشانيد. و از اين جا كثرت عطوفت شاه ولايت ، اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) مظلوم تاريخ ، نسبت به اين مولود بزرگوار معلوم مى شود.


18 گريه بر دست هاى عباس  

در روز ولادت ابوالفضل العباس (ع ) ام البنين (س ) قنداقه او را به دست على (ع ) داد تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك را به ديده و گوش ‍ و دهان او گردانيد تا حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.
(ثم اءذن فى اذنه اليمنى و اءقام فى اليسرى ). سپس در گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت . يكى از سنت هاى رسول خدا (ص ) كه براى مسلمين ارث گذارده اين است كه در حين تولد فرزند، در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا (ص ) و امام و ولى خدا آشنا گردد.
حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) به ام البنين (س ) فرمود: چه اسمى بر اين طفل گذارده ايد عرض كرد: من در هيچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام ، هر چه خودتان ميل داريد اسم بگذاريد. فرمود: من او را به اسم عمويم ، عباس ، عباس ناميدم . پس دست هاى او را بوسيده و اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دست ها در يوم الطف در كنايه شريعه فرات در راه يارى خدا قطع خواهد شد. (19)


19 خبر از آينده عباس (ع )  

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفوليت حضرت عباس (ع ) يك روز اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) وى را در دامان خود گذاشت و آستين هايش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى گريست به بوسيدن بازوهاى عباس (ع ) پرداخت .
ام البنين (س )، حيرت زده از اين صحنه ، از امام (ع ) پرسيد: چرا گريه مى كنيد؟! حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آن چه را كه بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم .
ام البنين (س )، شتابان و هراسان ، پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟!
امام (ع ) با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت : اين دستها از بازو قطع خواهد شد. كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنين (س ) فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با وحشت و شتاب پرسيد: (چرا دستهايش قطع مى شوند)؟!
امام (ع ) به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعت الهى و ريحانه رسول الله (ص )، قطع خواهد شد. ام البنين (س ) گريه كرد و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش ‍ شريك شدند.
سپس ام البنين (س ) به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس ‍ گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا (ص ) و ريحانه او خواهد گرديد.(20)
اميرالمؤ منين على (ع ) فرمود: ام البنين ، فرزندت عباس (ع ) نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظيم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش ، دو بال به مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملايكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا اين عنايت را به جعفر بن ابى طالب (ع ) نموده است . و ام البنين (س ) با شنيدن اين بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد.(21)


20 سفارش على (ع ) به عباس (ع ) در واقعه كربلا  

علامه شيخ عبدالحسين حلى در النقد النزيه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاكرين ، عالم بزرگوار، شيخ ميرزا هادى خراسانى نجفى ، نقل مى كند كه گويد: اميرالمؤ منين (ع ) حضرت عباس (ع ) را فرا خواند و به سينه چسبانيد و چشمانش را بوسيد و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست يافت ، تا برادرش حسين تشنه است ، قطره اى از آن را ننوشد، و اين كه ارباب مقاتل گويند حضرت عباس (ع ) در شريعه فرات آب را نخورد و آن را ريخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى (ع ) بوده است . (22)(23)


فصل دوم على (ع ) در سوگ رسول خدا (ص )
بخش اول : على در كنار بستر پيامبر
21 توطئه عمر  

يك روز صبح كه پيغمبر اكرم به نقاهت شديد مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام كرد. رسول خدا (ص ) فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم يكى از مسلمانان را به نماز وادار كنيد و ديگران به وى اقتدا نماييد. عايشه گفت : پدرم ابوبكر را به اقامه جماعت برقرار سازيد. حفصه گفت : والد بزرگوارم عمر را بگوييد نماز صبح را بپاى آورد.
رسول خدا (ص ) هنگامى كه ديد هر يك از اينها حريص اند بر اين كه پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حيات وى آشوب نمايند فرمود: دست از آشوب گرى خود برداريد و فتنه برپا نكنيد شما مانند زن هاى فتنه گر زمان يوسفيد كه هر يك پنهانى به يوسف پيغام فرستادند.
رسول خدا (ص ) نظر به اين كه مبادا يكى از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن كه دستور داده بود همراه جيش اسامه به خارج شهر بروند و خيال نمى كرد تخلف كرده باشند با همان حال ناتوانى كه داشت خود را براى رفتن به مسجد مهيا كرد و از آن طرف وقتى متوجه شد عايشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست كه ابوبكر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده اند. اين معنى بيشتر رسول خدا (ص ) را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدين وسيله بتواند آتش فتنه را خاموش ‍ بسازد و رفع شبهه نمايد.
بالاخره رسول خدا (ص ) با ضعف بى اندازه كه داشت و نمى توانست روى زمين آرام بگيرد على (ع ) و فضل بن عباس زير بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهاى مبارك را بر روى زمين مى كشيد و با اين حال به مسجد وارد گرديده ديد ابوبكر داخل محراب شده و نزديك است با گفتن تكبيرة الاحرام كه ركن مقدم اسلام است اركان حقيقى آن را از يكديگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا (ص ) با دست اشاره كرد عقب بايست او ناچار عقب ايستاد، ليكن در نظر داشت ، روزى براى آنكه بفهماند حق با من بود نه با پيغمبر (ص )، در ميان محراب بايستد و با گفتن الله اكبر رگ و پيوند رهبر بزرگ اسلام نه ، بلكه قائمه عرش الهى را به لرزه درآورد.
رسول خدا (ص ) خود در محراب ايستاد و نماز را آغاز كرد و اعمال نمازى ابوبكر را به هيچ گرفته نماز را از سر شروع كرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت . ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد حضور داشتند طلبيد، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جيش اسامه به خارج شهر كوچ كنيد. عرض كردند: آرى فرمودى . فرمود: بنابراين براى چه مخالفت كرديد؟!
ابوبكر گفت : من حسب الامر همراه جيش اسامه به خارج مدينه رفتم ليكن براى آن كه عهدى تازه كردم باشم مراجعت نمودم . عمر گفت : يا رسول الله من از مدينه خارج نشدم و با جيش اسامه شركت نكردم زيرا مى خواستم خودم از بيمارى شما باخبر باشم و از ديگران خبر ناراحتى شما را نپرسم .
رسول خدا (ص ) كه دانست آنان مخالفت كرده اند بار سوم آنها را به همراهى با جيش اسامه دعوت كرد و از رنج بسيارى كه ديده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسيده غشوه بر او عارض گرديد و ساعتى بدين حال بسر برد. مسلمانان گريستند و صداى گريه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا (ص ) افاقه يافته نگاهى به مردم كرده فرمود: دوات و شانه گوسفندى حاضر كنيد تا مطلبى را بنويسم كه پس از آن براى هميشه گمراه نشويد و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولى شد.
يكى از حاضران برخاست تا امريه حضرت را به انجام آورد عمر ديد هرگاه دستور رسول خدا (ص ) عملى شود ممكن است تير غرض او به هدف مقصود نرسد و كار از كار بگذرد، بدين ملاحظه به آن مرد گفت : به سخن رسول خدا (ص ) توجه نكن زيرا او بيمار است و هذيان مى گويد، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از اين كه در احضار امريه رسول خدا تقصير و كوتاهى نمودند متاءثر بوده و گفتگو در ميانشان افتاد و كلمه استرجاع انالله و انا اليه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بيمناك بودند.
هنگامى كه رسول خدا (ص ) افاقه حاصل كرد، برخى گفتند: آيا اجازه مى دهيد تا دوات و شانه حاضر نماييم . فرمود: پس از اين همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نيستم ، ليكن درباره بازماندگانم وصيت مى كنم از آنها دست بر مداريد و از نيت خير درباره آنان خوددارى ننماييد و روى از مردم برگردانيد مسلمانان تقصير كار از جاى برخواسته به خانه هاى خود رفتند و به جز از عباس و فضل و على بن ابى طالب (ع ) و خاندان مخصوصش ديگرى باقى نماند.
عباس عرض كرد: يا رسول الله (ص ) هرگاه مى دانيد غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پيروز مى آييم و مستقر مى شويم اطلاع فرماييد. رسول خدا (ص ) فرمود: پس از من درمانده و بى چاره خواهيد شد و سخن ديگرى نفرمود. اين عده هم با كمال نااميدى از حضور رسول خدا (ص ) مرخص گرديدند. (24)


next page

fehrest page