۱۰۰۱ داستان از زندگانى امام على عليه السلام

محمد رضا رمزى اوحدى

- ۲۷ -


723- مست جام ولايت على (ع ) 

روزى على (عليه السلام ) يكى از شيعيانش را كه مدتهاى مديدى او را نديده بود ديدار كرد، با اينكه نشانه هاى پيرى در صورت او معلوم شده بود و ليكن هنوز چابك و قوى راه مى رفت .
حضرت به او فرمود: پير شدى اى مرد. او عرض كرد: در اطاعت از تو عمر سپرى شده و پير شدم ، اى اميرالمؤ منين (عليه السلام ).
حضرت فرمود: چابك هم راه مى روى ، عرض كرد، بقصد دشمنانت (نابودى دشمنان ) اينگونه مى روم اى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) حضرت فرمود: هنوز در تو توان و نيروئى باقى مانده است ؟
عرض كردم : تقدمى آستانت يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ).(857)

724- چهار دستور براى صحت بدن  

روزى اميرمؤ منان (عليه السلام ) به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) فرمود: اگر چهار دستور را رعايت كنى از طبيب و درمانهاى طيب بى نياز خواهى شد، و آن چهار دستور اين است : (لا تجلس على الطعام الا و انت جائع ، و لا تقم عن الطعام الا و انت تشتهيه ، وجود المضغ ، و اذا انمت فاعرض نفسك على الخلاء؛ يعنى : 1- جز هنگامى گرسنگى در كنار غذا براى خوردن آن ننشين 2- در حالى كه ميل و اشتها به غذا داراى از غذا دارى از غذا دست بكش 3- در جويدن غذا مراقب باش تا خوب خرد گردد 9- قبل از خواب به دستشويى برو و قضاء حاجت كن )(858)
و در دستور ديگرى فرمود: از سرما در آغازش (پائيز) بپرهيز و در آخرش (نزديك بهار) به استقبالش برويد زيرا در بدنها همان مى كند كه با درختان مى كند، در آغاز خشك و در آخر برگ مى آورد.(859)

725- درهم كوبنده دشمنان  

امام حسن (عليه السلام ) مى فرمايد: هيچ پرچمى از دشمن جلوى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيامد، الا اينكه آن حضرت با آن نبرد كرد و سرنگونش كرد و يارانش مغلوب مى شدند و يا خوارى بر مى گشتند.
و على (عليه السلام ) با شمشير ذوالفقار خود به هر كسى كه مى زد زنده نمى ماند و نجاتى برايش باقى نمى ماند و چون نبرد مى كرد جبرئيل سمت راست او بود و ميكائيل سمت چپش و ملك الموت در برابر آن حضرت در ميدان مى بودند.(860)

726- آراستگى ظاهر 

على (عليه السلام ) با همه سادگى كه داشت از وضع ظاهرى خود غافل نبود و در عين سادگى بهداشت و نظافت را رعايت مى كرد و به زيبائيها ظاهرى نيز اهميت مى داد، يكى از اين زيبائيها استفاده از انگشتر عقيق و فيروزه و ياقوت سرخ و انگشترى از آهن چينى (861) بود كه استفاده مى كردند.
امام صادق مى فرمايد: نقش انگشتر حضرت على (عليه السلام ) (الله الملك ) بود و انگشتر ياقوت را براى شرافت و بزرگى و عقيق سرخ را براى محفوظ ماندن و انگشتر فيروزه را براى پيروزى و شادابى برانگشت مى كردند.
على بن مهزيار مى گويد: بر امام هفتم (عليه السلام ) وارد شدم انگشترى در دست داشت كه جمله (الله الملك ) بر آن نوشته بود و من زياد به آن نگاه مى كردم ، امام هفتم (عليه السلام ) فرمود: چرا اينقدر نگاه مى كنى ، اين سنگى است كه جبرئيل براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هديه آورده و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را به على (عليه السلام ) بخشيد، حالا كه آنهم به ما رسيد، سپس امام فرمود: آيا مى دانى نام اين سنگ چيست ؟ عرض كردم : به فارسى فيروزه مى گويند، حضرت فرمود: نام عربى آن ظفر است .(862)

727- معناى ركوع  

راوى از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) پرسيد اى پسر عم بهترين خلق خدا معناى كشيدن گردن و سر در ركوع چه مى باشد؟ امام مى فرمايد: تاويلش اين است كه مى گويى :
(آمنت بالله ولو ضربت عنقى . فاذا ركعت فقل : اللهم لك ركعت و لك خشعت و لك اسلمت و يك آمنت و عليك توكلت و انت ربى خشع لك وجهى و سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى و مخى و عصبى و عظامى و ما اقلت الارض منى لله رب العالمين ؛
يعنى : ايمان آوردم به خداوند اگر چه كردنم زده شود هنگام ركوع بگو!
باز پروردگارا! براى تو ركوع مى كنم ، و براى تو است خشوع من ، و براى تو است اسلام من به تو ايمان دارم و بر تو توكل مى نمايم ، و تو پروردگار منى ، خاشع است براى تو صورتم و گوش و چشمم ، و مو، و پوستم ، گوشت و خون و مغز و اعصابم و استخوانم و آنچه از من است در روى زمين كلا از خداوند است ، كه پروردگار عالميان است )(863)

728- حقيقت وجود انسان  

شعرى منسوب به امام على (عليه السلام ) است كه در آن امام مى فرمايد:

دوائك فيك و ما تشعر   ودائك منك و ما تنظر
و تحسب انك جرم صغير   و فيك انطوى العالم الاكبر
وانت الكتاب المبين الذى   با حرفه يظهر المضمر
فلا حاجه لك فى خارج   يخبر عنك بما سطر

يعنى : داروى تو در وجود خود تو نهفته است ولى درك نمى كنى ، درد تو نيز هم از خود تو سرچشمه مى گيرد دقت نمى كنى ، تو فكر مى كنى موجود ضعيفى هستى در صورتيكه جهان بزرگ در وجود تو پيچيده است ، تو آن كتاب درخشانى هستى كه با حرف آن پنهان ها آشكار مى شود بنابراين نيازى ندارى كه به تو بگويند وجودت با چه حروفى نوشته شده است .

729- اوصاف مردى بى نظير 

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند، شيوه اميرالمؤ منين على ابن ابيطالب (عليه السلام ) اينگونه بود كه چون بندگان خوراك مى خورد و بر زمين مى نشست و دو پيراهن سنبلانى مى خريد و خدمتكار او با اختيار خود جامه بهتر را بر مى داشت و خود ديگرى را مى پوشيد، اگر آستين لباسش از انگشتانش بلندتر بود آن را قطع مى كرد، و اگر دامنش از روى پايش مى گذشت آن را مى چيد، پنج سال خليفه مسلمين بود نه آجرى بر آجرى گذاشت و نه خشتى بر خشتى ، و نه دهى را مالك شد و نه پول نقره يا طلائى بجا گذاشت به مردم نان گندم و گوشت مى خورانند، ولى وقتى خود به منزل بر مى گشت نان جو با سركه مى خورد، هر گاه با دو كار خدا پسند مواجه مى شد آن كه سخت تر بود را انتخاب مى كرد، هزار بنده را با دسترنج خود آزاد كرد كه بر اثر زحمت آن كارها دستش خاك آلود و از چهره اش عرق ريخته مى شد او در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و نزديك ترين مردم در عبادت به او همانا على بن الحسين سيدالساجدين (عليه السلام ) بود و كسى بعد از او كسى توان كار او را نداشت (864)

730- مظهر العجايب  

مردى از انس بن مالك شنيد: كه اين آيه درباره على بن ابيطالب (عليه السلام ) نازل شده (865) (كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام ، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است ) آن مرد مى گويد: نزد على (عليه السلام ) رفتم تا عبادت او را بنگرم خدا گواه است هنگام مغرب نزد او بودم ديدم با يارانش نماز مغرب مى خواند و چون فارغ شد به تعقيب نماز مشغول بود تا برخواست نماز عشاء را خواند و به منزلش رفت من با او وارد منزل شدم و در تمام شب نماز مى خواند و قرآن تا سپيده دميد آنگاه تجديد وضوء كرد و به مسجد آمد و با مردم نماز خواند و مشغول تعقيب نماز شد، تا آفتاب بر آمد و مردم به او مراجعه كردند آنگاه دو مرد نزد او جهت قضاوت و محاكمه نشستند چون فارغ شد مرد ديگر جاى آنها را گرفتند، تا براى نماز ظهر بپاخاست سپس وضوء تازه كرد و با اصحابش نماز ظهر را خواند و مشغول تعقيب بود، تا نماز عصر را با آنها خواند و موقع مراجعه مردم به آن حضرت رسيد دو مرد نزد حضرت نشستند وقتى برخاستند دو مرد ديگر جاى آنها را گرفتند و او ميان آنها قضاوت مى كرد، تا آفتاب غروب كرد و من گفتم : خدا را گواه مى گيرم كه اين آيه درباره او نازل شده .(866)

731- احترام به ياران  

صعصعة بن صوحان يكى از ياران امام على (عليه السلام ) بود روزى او مريض شد، حضرت به عيادت او رفت و از او دلجويى كرد و براى آنكه او دچار غرور نشود به او هشدار داد كه :
اى صعصعة ! مبادا از اينكه من به ديدار تو آمده ام نسبت به برادران دينى خود فخر بفروشى ، به حال خود بنگر كه سخت بيمارى ، مبادا غفلت كنى و آرزوها تو را بفريبد(867) در يكى از شب ها نيز حارث همدانى خدمت امام رسيد و از حضرت درخواست كمك كرد امام على (عليه السلام ) چراغ را خاموش كرد تا چهره او را ننگرد آنگاه به او فرمود: چراغ را براى اين خاموش كردم كه چهره ات دچار شرم و شكستگى نشود(868)

732- ياد خدا در همه حال  

روزى عبدالله بن يحيى به حضور امام على (عليه السلام ) وارد شد و با اجازه بر روى صندلى نشست ولى او از روى صندلى سقوط كرد و سرش ‍ شكافت و خون جارى شد، امام دستور داد آب آوردند و خونهاى اطراف زخم او را شستند سپس آب دهان مباركش را بر آن زد تا التيام يافت ، آن چنانكه گويا زخم و شكستگى وجود نداشته است سپس به عبدالله فرمود:
(سپاس خداوندى را كه گرفتارى ها را كفاره گناهان پيروان ما در دنيا قرار داد)
عبدالله پرسيد: مجاز است گناهان ما فقط در دنياست ؟ امام فرمود: آرى ! مگر نشنيده اى كه (الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر) دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است .
خداوند پيروان ما را در دنيا از گناهان پاك مى كند كه فرمود: (ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم (869) يعنى : آنچه از مصيبت ها به شما مى رسد از كردار خود شماست ). ولى دشمنان ما را در دنيا پاداش ‍ مى دهد لذا وقتى وارد محشر مى شوند سنگينى گناه بر دوش آنان است وارد آتش مى شوند.
عبدالله مى گويد: پرسيدم يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) امروز گناه من چه بود كه مبتلا شدم ؟ حضرت فرمود: به هنگام نشستن بسم الله نگفتى آنگاه اين مصيبت كفاره گناه تو شد، مگر نى دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كارى كه در آن بسم الله گفته نشود آن كار ناتمام خواهد ماند. عبدالله گفت : پدر و مادرم فداى شما، ديگر بسم الله را ترك نمى كنم (870).

733- نظر شيطان درباره ولايت على (ع ) 

سلمان فارسى مى گويد: روزى شيطان به چند نفر رسيد كه به على بن ابيطالب (عليه السلام ) جسارت مى كردند او در مقابل آن جماعت ايستاد، آنها گفتند تو كيستى اى مرد؟ شيطان گفت : من ابومره ام (871) گفتند: آيا سخن ما را شنيدى ؟ شيطان گفت : خوشى نبيند.
آيا به سرور و مولاى خود على بن ابيطالب (عليه السلام ) جسارت مى كنيد؟
آنها گفتند تو از كجا فهميدى كه على سرور و مولاى ماست ؟
شيطان گفت : از گفتار پيغمبرتان كه فرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله ؛ هر كه من مولاى او هستم على نيز مولاى اوست ، خدايا! دوست بدار كسى را كه او را دوستش دارد و دشمن بدارد هر كه را كه على را دشمن مى دارد، خدايا! يارى كن هر كه او را يارى مى كند و يارى كن هر كه ياريش مى كند...)
آنها گفتند: اى ابومره تو از شيعيان على (عليه السلام ) هستى ؟
شيطان گفت : نه ولى او را دوست دارم و هر كه با او دشمن باشد من در مال و فرزند او شريكم .
گفتند: اى ابومره : درباره على (عليه السلام ) چيزى برايمان بگو؟
شيطان گفت : اى جماعت ناكسان و قاسطان و مارقان ... من در ميان فرشتگان بودم و با آنها مشغول عبادت بوديم و خداى عزوجل را تقديس ‍ و تسبيح مى كرديم ، يك نور پر پرتو از مقابل ما گذشت كه بواسطه آن نور همه فرشتگان در برابر آن نور صورت را بر زمين نهادند و گفتند: سبوح قدوس ؛ اين نور، يا نور فرشته مقرب است يا نور پيغمبر مرسل ، در اينحال نداء از طرف خداى عزوجل رسيد كه اين نور، نه از فرشته مقرب است و نه از پيغمبر مرسل ، بلكه اين نور طينت على بن ابيطالب است (872)

734- زاهد و عابد 

پس از شهادت حضرت على (عليه السلام ) روزى پيش ابن عباس ياد على (عليه السلام ) را كردند. ابن عباس گفت
افسوس ! بر ابى الحسن ، بخدا قسم ! از دنيا گذشت ، نه تغيير داد و نه عوض ‍ كرد و نه تغيير حال داد، نه جمع مال كرد و نه حق كسى را منع كرد، و جز خدا منظورى نداشت ، بخدا سوگند دنيا در برابرش از بند كمتر بود.
در نبرد و ميدان جنگ همچو شيرى بود و در مجلس علم همچو حكيمى بود از حكيمان ، هيهات ! كه او بدرجات بلندى رسيد.(873)

735- مراقب رفتار قاضى  

روزى امام على (عليه السلام ) زره خود را كه در جنگ جمل گمشده بود را در دست يك نفر يهودى ديد، شكايت به محكمه برد يهودى گفت : زره در دست من است شما بايد اقامه دليل بكنيد.
در آن مجلس چون شريح قاضى (874) به امام احترام كرد و با يهودى برخورد مناسبى نداشت ، امام ناراحت شد و رعايت عدالت را به قاضى به او تذكر داد.
اشتباه ديگر شريح اين بود كه وقتى امام حسن (عليه السلام ) و قنبر در دادگاه شهادت دادند كه زره مال امام (عليه السلام ) است شريح گفت : شهادت حسن پذيرفته نيست زيرا پسر شماست و بايد شاهد ديگر بياورد.
امام پس از آن ماجرا شريح را به مدت 20 روز از قضاوت عزل كرد و به روستاى خودش فرستاد و پس از آن دوباره بعد از مدتى حضرت به او اجازه قضاوت داد(875)

736- حضرت على (ع ) و شيوه حكومتدارى  

على (عليه السلام ) در زمان حكومت خود برخوردى انسانى با بقيه ملل حتى كفار داشت و دستورات اكيد براى آبادانى مناطق مختلف حتى جويبارهاى تخريب شده را صادر كرده است . توجه به ضعفا و مستمندان و يتيمان چه مسلمان و غير مسلمان و انجام كارهاى مردم بدون هيچ گونه توقع و چشمداشتى جز شيوه هاى اصلى حضرت بوده است .
نوشته اند، وقتى كه حضرت مشكل برخى از دهقانان و بزرگان ايرانى را بر طرف كرد، آنان به عنوان قدردانى چهل درهم نزد امام بردند، امام آن مبلغ را از آنها نپذيرفت و فرمود:
انا قوم لا تاخذ معروف ثمنا
ما خاندان به خاطر كار نيكى كه انجام مى دهيم بها و پولى دريافت نمى كنيم (876).

737- علاقه مالك اشتر به امام على (ع ) 

روزى در يكى از جنگها على (عليه السلام ) به واسطه نفوذ در عمق دشمن مدتى از ديد مالك اشتر خارج شد، مالك اشتر دلواپس و ناراحت بدنبال حضرت مى گشت و گفت كسى خبرى از امام على (عليه السلام ) برايم بياورد لذا به غلام خود گفت : اگر خبرى از امام بياورى تو را آزاد مى كنم .
غلام مالك اشتر رفت و ديد على (عليه السلام ) در نقطه اى از ميدان جنگ مشغول جنگ است او آمد و خبر حضور حضرت در آن نقطه از ميدان را به مالك اشتر داد، مالك او را آزاد كرد و فورا خود را به امام على (عليه السلام ) رساند.
امام على (عليه السلام ) وقتى مالك را ديد، مشاهده كرد مالك اشتر رنگ از رخش پريده و ناراحت و محزون است ، امام على (عليه السلام ) پرسيد: اى مالك ! آيا ابراهيم شهيد شده كه اينگونه ناراحتى ؟
مالك عرض كرد نه : من ناراحت فرزندم ابراهيم نبودم بلكه چون تو را گم كرده بودم ناراحت و پريشان بودم .

738- محبت وسيع و وثيق مقداد 

مقداد بن اسود از خالص ترين و كامل ترين و محكم ترين ياران امام على (عليه السلام ) است تا آنجا كه در روايت آمده كه قلب شريف او همانند پاره آهن محكمى بود.
او در ارادت به اهل بيت طبق فرمايش امام باقر (عليه السلام ) به هيچ وجه حتى لحظه اى شك و ترديد نكرد. لذا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند مرا به محبت چهار نفر امر كرد، على بن ابيطالب ، مقداد، سلمان و ابوذر.
امام فرزند مقداد بنام عبد بهمراه لشكر عايشه در جنگ جمل وارد جنگ شد و بر روى امام على (عليه السلام ) شمشير كشيد و آخر الامر نيز كشته شد. وقتى على (عليه السلام ) از بين كشتگان جنگ عبور مى كرد به جنازه معبد كه رسيد فرمود
خدا رحمت كند پدر اين پسر را كه اگر او زنده بود راءيش بهتر و كاملتر از راءى اين (معبد) بود.
عمار ياسر پيش امام بود عرض كرد، كه الحمدلله خدا معبد را كيفر داد و او را به خاك هلاكت انداخت ، به خدا قسم يا اميرالمؤ منين ! من در كشتن كسى كه از حق عدول كند ترسى ندارد چه پدر باشد، چه پسر.
حضرت فرمود: خدا رحمت كند ترا و جزاى خير به تو دهد.(877)

739- سرزنش متخلفين از جنگ  

سعيد بن قيس جز كسانى بود كه در جنگ على (عليه السلام ) در ميدان جنگ حضور نداشت لذا روزى وارد مجلس امام شد و آن حضرت خطاب به او فرمود:
جواب سلام تو را مى دهم گر چه از آن گروهى هستى كه در جنگ شركت نداشتى تا عاقبت كار مرا بدانى .
سعيد با عذر خواهى هاى فراوانى اظهار داشت ، يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) من از دوستان شما و طرفداران شما هستم .
در روز ديگرى جمعى از سران كوفه ، عبدالله بن معتم عيسى و حنظلة بن ربيع تميمى و محمد بن مخنف به همراه پدرش مخنف خدمت امام رسيدند اما وقتى آنها را ديد همه آنها را سرزنش نمودند و فرمودند:
ما بطائكم عنى و انتم اشراف قومكم ؟
يعنى : چه چيزى شما را از شركت در جنگ و يارى كردن من باز داشت ؟ در حاليكه شما از بزرگان قوم خود مى باشيد.
آنها نيز هر يك به گونه اى تلاش كردند تا امام را خشنود سازند.(878)

740- عروج مرد ملكوتى  

حبيى بن عمرو مى گويد: من بعد از ضربت خوردن على (عليه السلام ) خدمت امام رسيدم ، حضرت در بستر افتاده بود زخم سر مباركش را باز كردند، به حضرت گفتم : يا على ! اين زخم شما چيزى نيست و باكى بر شما نيست (خداوند شفا دهد شما را) حضرت فرمود: اى حبيب ! من هم اكنون از شما مفارقت مى كنم ، من گريستم و ام كلثوم هم كه نزد امام بود گريست حضرت به او فرمود: دخترم چرا گريه مى كنى ؟
ام كلثوم گفت : جدايى از شما باعث گريه من شده است ، امام فرمود: دخترم گريه مكن به خدا اگر آنچه را كه پدرت مى ديد گريه نمى كردى .
حبيب مى گويد: به امام عرض كردم : يا على ! چه مى بينيد؟
حضرت فرمودند: اى حبيبت ، همه فرشتگان آسمان و پيغمبران صف كشيده اند براى ملاقات من و اين هم برادرم محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه نزد من نشسته است و مى فرمايد: بيا كه آنچه در پيش دارى بهتر است از آنچه كه برايت هست .
حبيب مى گويد: هنوز از نزد اما بيرون نرفته بودم كه حضرت به شهادت رسيد.(879)

741- زندگى بدون تو كفر است  

امام على (عليه السلام ) در زمان حكومتدارى خود، نيروهاى انتظامى خود را به دنبال لبيد عطارى فرستاد تا او را به خاطر جرمش نزد امام آوردند، نيروهاى امام لبيد را در مسجد سماك يافتند و او را گرفته و به نزد على (عليه السلام ) مى بردند كه در اين حين نعيم بن دجاجه اسدى به حمايت از او برخاست و مانع شد تا او را ببرند و لبيد، را از دست نيروهاى ، انتظامى امام خارج كرد.
على (عليه السلام ) وقت از مطلب مطلع شد، دستور داد تا خود نعيم را به جاى مجرم دستگير كنند و بياورند. وقتى نعيم را نزد حضرت حاضر كردند، على (عليه السلام ) خواست او را شلاق بزند، نعيم گفت : يا على ! به خدا سوگند با تو بودن و زندگى با تو كردن عين خوارى است و مخالفت با تو و يا بدون تو، بودن عين كفر (يعنى اينكه با تو زندگى كردن اين گونه است كه فرقى براى كسى قائل نمى شوى و عدالت را بر همه جارى مى سازى ، و اما بدون تو هم زندگى كردن و با ترك كردن تو، مسلمان كافر مى شود)
على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود: تو به اين حقيقت اعتقاد دارى ؟ عرض كرد آرى ، فرمود: او را رها كنيد (به خاطر اين عقيده اش آزادش ‍ كنيد).(880)

742- استهزاء دشمن  

ساده پوشى امام على (عليه السلام ) در خوراك و لباس به حدى بود كه مخالفان و دشمنان آن حضرت را متعجب مى ساخت و بعضا مورد اعتراض آنان قرار مى گرفت .
زيدبن وهب مى گويد: پس از جنگ جمل گروهى از مردم بصره كه در ميان آنها مردمى از سر كردگان گروه گمراه خوارج به نام جعدة بن نعجة بود خدمت امام رسيدند.
لذا وقتى كه آنها لباس ساده امام را ديدند (جعده ) با پوزخند و تعجب گفت : چه چيزى باعث شده كه از پوشيدن لباس خوب خوددارى كنى ؟
امام در پاسخ به او فرمود: اين لباس ساده مرا از غرورزدگى دور مى كند و بهترين روشى است در ساده پوشى .
جعده به امام گفت : از خدا بترس تو روزى خواهى مرد.
امام فرمود: به خدا سوگند با ضربتى كه بر سرم فرود مى آيد به شهادت خواهم رسيد، و اين عهدى الهى است كه واقع مى شود اما سياه روى كسى است كه به مردم تهمت و افترا مى زند.(881)

743- فضيلت مسجد كوفه  

اصبغ بن نباته مى گويد: روزى در مسجد كوفه با اصحاب دور على بن ابيطالب (عليه السلام ) بوديم كه فرمود: اى اهل كوفه ! خداوند به شما بخششى داده كه به كسى نداده است و آن اينكه مسجد شما را فضيلت داد. آن خانه نوح و خانه ادريس و نماز خانه من است .
اين مسجد شما، يكى از چهار مسجدى است كه خداوند آنرا برگزيده و برا اهل آن مى بينم كه در روز قيامت جامه اى در بر دارد شبيه محرم ، و براى اهل خود، (هر كس كه در آن نماز خوانده باشد) شفاعت مى كند و شفاعتش نزد خدا رد نمى شود، روزگارى نگذارد كه حجرالاسود را در آن نصب كنند و زمانى مى آيد كه مهدى (عليه السلام ) از فرزندانم در آن نماز بخواند و اينجا نمازخانه هر فرد مؤ منى است ، مؤ منى در روى زمين نباشد، يا آنكه در آن آيد و يا آرزوى آمدن در آن در دلش باشد.
با نماز در اين مسجد به خدا تقرب جوييد و اگر مردم مى دانستند چه بركتى در آن است از اطراف زمين به آن مى آمدند، اگر چه بر روى برف باشد.(882)

744- بر منبر سلونى  

اصبغ بن نباته مى گويد: وقتى على (عليه السلام ) به خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند، حضرت به مسجد آمد، در حالى كه عمامه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بر سر داشت و برد او را در تن كرد و نعلين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در پا و شمشير او را بر كمر بست و بر بالاى منبر رفت و با تحت الحنك بر آن نشست و انگشتان خود را درهم نمود و زير شكم نهاد سپس فرمود:
اى گروه مردم ! از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد... از من بپرسيد كه علم اولين و آخرين نزد من است ، اگر بنشينم با اهل تورات از كتابشان فتوى دهم ، تا جايى كه تورات به سخن آيد و گويد (درست گفت على و او دروغ نگفت براستى كه على شما را به همان خبر داد كه در من نازل شده ) و با اهل انجيل خودشان فتوا دهم تا جايى كه انجيل نيز به سخن آيد و گويد: (على درست گفت و دروغ نگفت ، براستى على شما ره به همان فتوا داد كه در من نازل شده ) و اهل قرآن را با قرآن فتوى دهم تا قرآن به سخن آيد و گويد: (على راست گفت : و دروغ نگفته هر آينه على شما را فتوايى داد. كه در من نازل شده است ) اى مردم ! شما كه شب و روز قرآن مى خوانيد در ميان شما كسى است كه بداند چه در آن نازل شده ؟ اگر اين آيه در قرآن نبود (رعد - 39) شما را خبر مى دادم به آنچه در گذشته بوده و هست و خواهد بود تا روز قيامت .
آنگاه امام مجدد فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد...
ابتدا مردى بنام ذعلب كه مردى تيز زبان و سخنور و پر دل بود بلند شد و گفت : پسر ابوطالب به جاى بسيار بلندى قدم نهادى من امروز او را بواسطه سوالم شرمسار مى كنم آنگاه گفت : يا على ! آيا پروردگار خود را ديده اى ؟ (جواب اين سؤ ال قبلا طى داستانى نقل شده است ) على (عليه السلام ) جواب او را كامل و جامع داد، سپس مجدد حضرت فرمود: بپرسيد از من قبل از آنكه مرا نيابيد.
بعد از او اشعث بن قيس كندى سوالى نمود كه حضرت جواب او را نيز داد باز حضرت فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، آن گاه مردى از دورترين نقطه مسجد كه بر عصاى خود تكيه كرده بود و گام بر مى داشت ، تا اينكه نزديك آن حضرت رسيد، آنگاه عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! مرا به كارى رهنمايى كن تا با انجام آن از دوزخ رهايى يابم حضرت جواب او را مفصلا دادند سپس آن مرد از نظرها غائب شد و ما او را نديديم مردم به دنبالش گرديدند اما او را نيافتند على (عليه السلام ) از بالاى منبر لبخندى زد و فرمود: چه مى خواهيد او برادرم خضر بود، سپس ‍ فرمود: بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد، آنگاه برخاست و خدا را حمد كرد و صلوات بر پيغمبر فرستاد و فرمود: اى حسن !! بر منبر آى و سخنى بگو، مبادا قريش پس از من ترا نشناسند و گويند حسن خطبه نمى تواند بخواند، امام حسن (عليه السلام ) عرض كرد: پدرم چگونه با حضور شما بالاى منبر رفته و سخن بگويم و تو در ميان مردم مرا ببينى و سخنم را بشنوى ، امام على (عليه السلام ) فرمود: پدر و مادرم به قربانت من خود را از تو پنهان مى كنم و سخن تو را مى شنوم و تو را مى بينم ولى تو مرا نمى بينى ، امام حسن (عليه السلام ) بر منبر رفت و خدا را ستايش كرد و صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد سپس فرمود: اى مردم ! من از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: من شهر علمم و على در آن است آيا مى توان وارد شهر شد جز از در آن ؟ سپس از منبر پايين آمد آنگاه امام على (عليه السلام ) او را به سينه خود چسبانيد، سپس امام به حسين (عليه السلام ) فرمود: پسر جانم ! برخيز و به منبر برو تا قريش به حال تو نادان نماند تو دنبال سخن برادرت حسن را بگو، امام حسين (عليه السلام ) به منبر رفت و حمد خدا كرد و ستايش الهى را نمود و صلوات مختصرى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد سپس فرمود: اى مردم ! از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: على پس از من شهر علم است و هر كه در آن در آيد نجات يابد و هر كه از او تخلف كند هلاك شود، آنگاه از منبر پايين آمد و امام على (عليه السلام ) او را نيز در آغوش كشيد و بوسيد و فرمود: اى گروه مردم ! گواه باشيد كه اين دو، فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستند و دو امانتى كه به من سپرده شده و من آنها را به شما مى سپارم و رسول خدا از شما و رفتار شما نسبت به آنها بازپرسى و سؤ ال خواهد كرد(883).

745- خير دنيا و آخرت  

نوف بكالى كه يكى از اصحاب خاص اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) است مى گويد: در نزديكى مسجد كوفه خدمت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رسيدم و گفتم السلام عليك يا اميرالمؤ منين و رحمة الله و بركاته ، حضرت فرمود: و عليك السلام يا نوف و رحمة الله و بركاته .
عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ! پندى به من دهيد، حضرت فرمود: اى نوف ! خوبى كن تا با تو خوبى كنند، گفتم : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بيفزا، فرمود: رحم كن تا به تو رحم كنند، گفتم : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بيفزا، فرمود: خوب بگو تا به بخوبى يادت كنند، عرض كردم : بيفزا فرمود: از غيبت اجتناب كن كه غذاى سگان دوزخ است ، سپس فرمود: اى نوف ! دروغ گفته آنكه گمان دارد حلال زاده است و به غيبت كردن ، گوشت مردم را مى خورد، دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و دشمن من و امامان و اولاد من است ، دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و زنا را دوست مى دارد يا نافرمانى خدا شب و روز مشغول است .
اى نوف ! سفارش مرا بپذير... اى نوف ! صله رحم كن تا خدا عمرت را بيفزايد و خوش خلق باش تا حساب روز جزايت را سبگ گيرد، اى نوف ! اگر خواهى در روز قيامت با من باشى كمك به ستمكاران مكن ، اى نوف ! هر كه ما را دوست دارد روز قيامت با ما است و اگر مردى سنگى را دوست بدارد با همان سنگ محشور مى شود.
اى نوف ! مبادا خود را براى مردم جلوه دهى و به نافرمانى خدا بپردازى تا روز جزا خداوند رسوايت كند. اى نوف ! آنچه به تو گفتم نگهدار تا به خير دنيا و آخرت برسى (884).

746- مواظبت و دقت در اوقات نماز 

در نامه اى حضرت على (عليه السلام ) براى محمد بن ابى بكر زمانى كه او را به ولايت مصر گمارده بود نوشت : ارتقب وقت الصلا لوقتها. و لا تعجل بما قبله لفراغ و لا تو خرها عنه لشغل فان رجلا سال رسول الله (ص )...
مراقب اوقات نمازت باش و آن را در وقت مقرر خود به جا آور، به خاطر فراغت ، قبل از وقت نماز اقدام به اقامه آن نكن و هم چنين به خاطر كارى كه دارى آن را به تاخير نينداز (براى نمازت اهميت خاصى قايل باش و حساب جدايى براى آن باز كن و هرگز نمازت را تابع چيزهاى ديگر قرار نده بلكه سعى كن همه چيز را تابع و پيرو نماز خود كنى ) زيرا مردى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اوقات نماز پرسيد؟ حضرت چنين فرمود: جبرئيل در هنگام زوال شمس كه آفتاب مقابل حاجب و ابروى راست او بود نازل شد. سپس جبرئيل وقت نماز عصر آمد، كه در آن هنگام سايه هر چيزى به قدر و اندازه خود آن چيز گرديده بود. سپس ‍ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز مغرب را وقتى كه خورشيد غروب كرد به جا آورد. آنگاه نماز عشاء را هنگامى كه حمره مغربيه زايل شده بود خواند و به جا آورد و سپس نماز صبح را هنگامى كه تاريكى آخر شب بود و ستارگان مشبك بودند به جا آورد.
آنگاه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) اضافه فرمود: اى محمد بن ابى بكر! نمازت را در اين اوقات به جا آور و ملزم باش به اينكه كار نيكو انجام دهى و سنت حسنه به جا آورى و راه روش و راست را انتخاب كنى .

747- حماقت منافقى بى آبرو 

در دوران زندگى امام على (عليه السلام ) اشعث بن قيس (885) با مردى دعوا داشت و فرداى آن روز قرار بود او در محكمه على (عليه السلام ) حاضر شده و محاكمه گردد. اشعث شب حلوايى آماده كرده آن را براى امام برد تا از اين راه امتيازى براى محاكمه فردا به دست آورد.
امام (عليه السلام ) در را گشود و نگاهى به حلوا كرد و فرمود: اصله ام زكاه ام صدقة فذلك محرم علينا اهل البيت ؛ آيا بخششى ، يا زكاتى و يا صدقه اى است ؟ اينها همه بر ما خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حرام است .
عرض كرد: هديه است .
امام فرمود: گريه كنندگان در سوگ تو بنشينند آيا از اين راه وارد شده اى كه مرا بفريبى ؟ سوگند به خدا اگر هفت آسمان و زمين را به من بدهند كه پوست جوى را از دهان مورچه اى به ستم در آورم نافرمانى خدا را نمى كنم (886).

748- پيام نامردى  

على (عليه السلام ) در ابتداى حكومت نامه اى توسط مسوربن مخرمه براى معاويه فرستاد، معاويه صبر كرد تا اين كه سه ماه بعد از مرگ عثمان در ماه صفر مردى از قبيله بنى عبس و مرد ديگرى را از قبيله بنى رواحه خواست و آنگاه سر طومار مهر شده ها را كه روى آن نوشته شده بود از معاويه به على به آنها داد و گفت : اين طومار را گرفته و در كوچه هاى مدينه مى گردانيد.
آنها از شام خارج شدند و در ماه ربيع الاول وارد مدينه گرديدند. پس از ورود مرد عبسى طومار را گرفته طبق دستور معاويه در كوچه ها گردش ‍ مى داد مردم از منازل خود خارج شده و به او نگاه مى كردند البته مردم مى دانستند كه معاويه به على (عليه السلام ) معترض است اين مرد گذشت تا اين كه خود را نزد على (عليه السلام ) رساند و طومار را به حضرت داد.
حضرت مهر طومار را شكست اما در آن نوشته اى نيافت پس به رسول فرمود: چه خبر؟
او گفت : من گروهى را ترك كردم كه جز به قصاص به چيز ديگرى راضى نمى شوند.
حضرت فرمود: از چه كسى ؟
گفت : از خودت ، سپس افزود: من شام را در حالى ترك كردم كه 60 هزار نفر زير پيراهن كه بر منبر دمشق آويزان شده ، گريه مى كردند.(887)

479- اصلح را بر كار گماشتم  

نوشته اند: پس از اينكه على (عليه السلام ) فرزندان عباس را بر حجاز يمن و عراق گمارد مالك اشتر گفت : پس براى چه ديروز آن پيرمرد را كشتيم ؟ (يعنى كشتن عثمان به خاطر اين بود كه او بدون جهت اقوام خود را سر كار مى آورد)
هنگامى كه حضرت على (عليه السلام ) از سخن مالك مطلع شد او را احضار كرد و مورد ملاطفت قرارش داد و فرمود:
اى مالك ! آيا من حسن و حسين عليهم السلام را امارت دادم يا يكى از فرزندان برادرم ، جعفر يا عقيل و يا حتى فرزندان او را؟
مالك ؛ فرزندان عباس را به امارت گماردم به خاطر اينكه عباس مكرر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم طلب امارت مى كرد و ايشان نيز به او فرمود:
يا عم ان الاماره ان طلبتها و كلت اليها و ان طلبتك اعنت عليها؛ اى عموى من ! حكومت به گونه اى است كه اگر تو آن را بخواهى ، موكل آن خواهى شد (و بايد خودت آن مقام را حفظ كنى ) و اگر آن تو را طلب كند بر حفظش يارى خواهى شد. (يعنى كسى كه طالب مقام است ، تمام هم و غم او اين است كه مقام از دست او گرفته نشود اما اگر مقام به سراغ كسى بيايد وسايل و ابزار حفظ آن نيز فراهم مى شود).
آنگاه امام على (عليه السلام ) ادامه داد كه : من در دوران عمر و عثمان مى ديدم كه فرزندان عباس شاهد ولايت كسانى از فرزندان (رها شدگان ) بودند، ولى حالا اگر فردى را كه از آنها بهتر باشد مى شناسى او را نزد من بياور تا براى مناصب حكومتى از او استفاده كنم .
مالك اشتر بعد از شنيدن سخنان حضرت از نزد ايشان در حالى كه شك و شبهه او زايل شده بود خارج شد(888)

750- عزل كارگزاران و عثمان  

يكى از كارهاى مهم كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در ابتداى تصدى حكومت خود انجام داد عزل كارگزاران عثمان بود مغيرة بن شعبه روزى نزد امام على (عليه السلام ) رفت و با چرب زبانى به تملق پرداخته و گفت :
نصيحتها ارزان مى باشد و تو از همه برترى ، نظر امروز، امور فردا را به دست مى دهد آنچه هم امروز از دست برود باعث از دست رفتن چيزهايى در فرداست .
بعد از گفتن اين جملات مغيره لحظه اى سكوت كرد تا ببيند به چه ميزانى گفتارش در حضرت اثر كرده است .
على (عليه السلام ) چيزى نگفت او ادامه داد: من به تو نصيحت مى كنم كه كارگزاران عثمان را در جاى خود ابقا كنى معاويه و... را در كار خود بگمار و ديگر كارگزاران را هم در جاى خودشان باقى گذار آنان با تو بيعت مى كنند، كشور را آرام مى سازند و مردم را ساكت مى گردانند.
پس از اتمام صحبت شيطان ثانى ، مغيره ، امام فرمود: به خدا قسم اگر ساعتى از روز باشد در اجراى نظرم تلاش به خرج مى دهم و نه آنان را كه گفتى والى مى كنم و نه امثال آنان را به ولايت مى گمارم .
مغيره گفت : پس بر آنها نامه بنويس و آنان را در مقام خودشان تثبيت كن همين كه بيعت آنان و اطاعت سپاهيان به تو رسيد يا آنان را عوض كن و يا باقى بگذار.
حضرت فرمود: در دينم نيرنگ وارد مكن و در كارم پستى روا مدار(889).

751- شيوه هاى رزمى و اطلاعاتى در جنگ  

شورشيان سلاسل (890) قله ها را گرفته و راه ها را ناامن كرده بودند و به كاروانها يورش مى بردند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ابتداء ابابكر را با 700 نيرو به سوى دشمن اعزام كرد اما او موفق نشد و قبل از برخورد نظامى با كمين دشمن رو به رو شد و با دادن تعدادى كشته و مجروح از ميدان فرار كرد، بار ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمر را به ميدان آنها فرستاد كه او نيز بازگشت ، عمر و عاص گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم جنگ با حيله و نيرنگ تواءم است مرا بفرست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را اعزام كرد و او نيز مانند آن دو نفر شكست خورد و فرار كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تنها على است كه از برابر دشمن فرار نمى كند.
لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را به ميدان با آنها فرستاد على (عليه السلام ) با شيوه و تاكتيكهاى نظامى حساب شده اى به جنگ با شورشيان سلاسل حركت كرد ابتداء حضرت از جاده اصلى كه زير نظر ديده بانان دشمن قرار داشت راه نپيمود و نيروهاى خود را از بيراهه حركت داد، سپس شبها راه مى رفت و روزها پنهان مى شد و كمين مى گرفت .
عمر بن خطاب و خالدبن وليد، بارها و بارها به حضرت اعتراض كردند كه اين چه شيوه اى است ؟
آنها بارها گفتند: اين جوان ! ما را در ميان مار و عقرب و درندگان بيابان به كشتن مى دهد و در طول راه عمر و عاص و ابابكر نيز اعتراض ‍ كردند.
اما امام به اعتراض آنان توجهى نكرد تا آنكه شب هنگام نزديك منطقه دشمن رسيد، آنگاه امام دستور دادند زنگوله ها را از گردن شتران باز كنند و دهان اسبان را نيز ببندند تا صداى زنگوله ها و شيهه اسبان دشمن را متوجه حضور لشكر اسلام نكند.
آنگاه به نيروهاى خود فرمان داد كه با استفاده از تاريكى شب اطراف قلعه شورشيان را تصرف كنند و دشمن را در محاصره بگيرند.
صبح هنگام بعد از نماز صبح پوزبند اسبها را باز كردند و صداى تكبير و شيهه اسبان دشمن را وحشت زده بيدار كرد آنها فهميدند كه سپاه اسلام تهاجم را آغاز كرد و تعداد كثيرى از شجاعان دشمن به دست على (عليه السلام ) كشته شدند و سپس تسليم شدند و تعداد بسيارى از آنها نيز مسلمان شدند و سپاه اسلام پيروزمندانه به مدينه بازگشت ، ام سلمه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در منزل من خوابيده بود كه ناگهان بيدار شدم ، گفتم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شما را چه مى شود؟ فرمود: جبرئيل نازل شد و خبر پيروزى على (عليه السلام ) را آورد و شروع عاديان نازل شد(891).

752- مردانگى در ميدان جنگ  

لشكريان معاويه خود را زودتر از لشكر امام به سرزمين صفين رساندند و تواستند رودخانه فرات را در اختيار خود گيرند، معاويه لشكرى را به فرماندهى ابوالاعور اعزام كرد تا از فرات حفاظت كنند و مانع استفاده لشكريان على (عليه السلام ) از آب شوند.
اما امام على (عليه السلام ) صعصعه بن صوحان را نزد معاويه فرستاد تا او مانع آب نشود، دو تن از ياران معاويه به نامهاى وليد بن عقبه (892). و عبدالله بن سعيد نظر دادند كه آب را بر روى لشكر على مى بنديم تا آنان از تشنگى بميرند.
عمر و عاص گفت : اين كار اشتباه است على (عليه السلام ) كسى نيست كه تشنه بماند على (عليه السلام ) همان كسى بود كه گفت اگر چهل تن داشتم در روز نخست (روز سقيفه و بيعت مردم با ابوبكر) حق خود را مى گرفتم .
امام معاويه نظر عمر و عاص را نپذيرفت سپاه امام به دشمن حمله كرد و آب را به تصرف آورد.
معاويه به عمر و عاص گفت : به نظر تو على (عليه السلام ) با ما چه مى كند.
عمر و عاص گفت : على (عليه السلام ) مثل تو نيست او هدفى غير از آب دارد در نهايت امام على (عليه السلام ) آب را آزاد گذاشت تا هر دو لشكر آب را بردارند و بسيارى از دشمنان با اين مردانگى و مروت امام هدايت شدند و به لشكر امام پيوستند(893)