۱۰۰۱ داستان از زندگانى امام على عليه السلام

محمد رضا رمزى اوحدى

- ۲۵ -


669- شيوه درست درست زندگى  

يكى از دوستان على (عليه السلام ) بنام علاءبن زياد در بصره سكونت داشت روزى علاء بيمار گرديد اميرمؤ منان (عليه السلام ) به عيادت او رفت حضرت وقتى خانه بزرگ و وسيع علاء را ديد فرمود: اين خانه با اين همه وسعت را در اين دنيا براى چه مى خواهى ؟ با اينكه در آخرت به آن نيازمندتر هستى ؟ آنگاه ادامه داد: آرى مگر اينكه با داشتن اين خانه بخواهى به وسيله آن به آخرت برسى مانند آنكه در اين خانه از مهمان پذيرايى كنى يا صله رحم نمايى يا اينكه حقوق واجب خود (مانند زكات ) را از اين خانه خارج كرده و به اهلش برسانى .
فاذا انت قد لغت بها الاخره ؛ كه در اين صورت با داشتن همين خانه هم به آخرت نائل شده اى .
علاء عرض كرد: اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) از برادرم عاصم بن زياد پيش تو شكايت مى كنم . امام فرمود: براى چه مگر او چه كرده . علاء عرض كرد: عبائى ناچيز پوشيده و از دنيا كناره گرفته است . على (عليه السلام ) فرمود: او را نزد من بياور. عاصم به حضور على (عليه السلام ) آمد حضرت به او فرمود: تو دشمن جان خود شدى شيطان بر تو راه يافته و تو را صيد كرده است آيا به خانواده ات رحم نمى كنى تو خيال مى كنى خداوند كه زندگى طيب و خوب را بر تو حلال كرده دوست ندارد از آن بهره مند شوى ؟ تو بى ارزشتر از آنى كه خداوند با تو چنين كند.
عاصم عرض كرد: اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) ولى تو با اين لباس خشن و غذاى سخت و ناگوار به سر مى برى و من از تو پيروى مى كنم . امام فرمود: من مثل تو نيستم بلكه خداوند متعال بر پيشوايان عدل و حق واجب كرده است كه بر خود سخت گيرند و شيوه زندگيشان را هماهنگ با وضع زندگى طبقه ضعيف مردم قرار دهند تا فقر، فقير را از جا بدر نبرد و از صراط مستقيم خارج نگردد تا نادارى فقير موجب نافرمانى او از خدا نشود تنگدستى و فشار زندگى موجب آن نشود كه به فقيران سخت بگذرد. در اصول كافى آمده عاصم پس از شنيدن سخن امام (عليه السلام ) بى درنگ آن را پذيرفت و عباى خشن و عزلت نشينى خود را كنار گذاشت .(790)

670- مطيع فرمان پدر 

درگيرى جنگ صفين بين سپاه معاويه و سپاه على (عليه السلام ) همچنان روز بروز شديدتر ادامه داشت روزى امام على (عليه السلام ) فرزند على (عليه السلام ) فرزندش محمد حنفيه را طلبيد و فرمود: فرزندم امروز بر سپاه معاويه حمله كن ، محمد چون شير به سمت راست سپاه معاويه حمله كرد و صف هاى فشرده دشمن را درهم شكست بسيارى از آنها را كشت و مجروح ساخت . سپس به حضور پدر بازگشت در حالى كه مجروح شده بود به پدر عرض كرد: (يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) العطش اى اميرالمؤ منين سخت تشنه ام .) امام على (عليه السلام ) ظرف آبى به او داد او آب را آشاميد و على (عليه السلام ) بقيه آب را كه در ته ظرف باقى مانده بود به روى زره محمد ريخت و فرمود: پسرم اين بار به جانب چپ حمله كن . محمد به جانب چپ سپاه دشمن حمله كرد و ضربات سختى بر پيكر آنها وارد ساخت و برگشت محمد كه سخت تشنه شده بود نزد پدر فرياد زد: (الماء الماء آب آب ) اميرمؤ منان (عليه السلام ) ظرف آبى به او داد محمد آن را آشاميد. على (عليه السلام ) بار ديگر ته مانده آب را بر روى زره محمد ريخت .
ابن عباس مى گويد: سوگند به خدا ديدم بر اثر جراحات بسيارى كه بر پيكر محمد وارد شده بود خون از ميان حلقه هاى زره او مى جوشيد اميرمؤ منان (عليه السلام ) ساعتى به او مهلت داد. سپس فرمود فرزندم اين بار بر قلب لشكر دشمن حمله كن . محمد همچون آتشى كه در نيزار بيفتد بر قلب دشمن زد و از هر سو سپاه دشمن را مى كوبيد دست ها و سرهاى فراوانى از دشمن جدا شد. آنگاه عنان اسبش را به سوى پدر همسو كرد و نزد پدر آمد. آنقدر زخم بر بدنش رسيده بود كه بر اثر سوزش زخمها اشك از چشمانش سرازير بود. على (عليه السلام ) از جاى برخاست و بين دو شم محمد را بوسيد و فرمود: پدرت فدايت شود امروز مرا شاد كردى و آنچه حق جهاد بود بجا آوردى اكنون بگو بدانم چرا گريه مى كنى ؟ محمد از سوزش و درد بسيار شديد و طاقت فرساى زخم ها سخن به ميان آورد و در آن حال گفت : من چند بار به كام مگر رفتم دو برادرم حسن و حسين عليهم السلام به ميدان نيامدند؟ اميرمؤ منان (عليه السلام ) دوباره بين چشمان محمد را بوسيد و فرمود: پسرم تو پسر من هستى ولى آنها پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آيا آنها را از كشته شدن حفظ نكنم ؟ در اين هنگام محمد به راز موضوع پى برد و با كمال تواضع به پدر عرض كرد: اى پدر بزرگوارم خداوند مرا فداى شما و فداى دو برادرم گرداند و آنها را از هر گونه گزندى حفظ كند.(791)

671- مسجد ضرار 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از نماز خواندن در پنج مسجد كه در كوفه است اصحاب خود را نهى فرمود. مسجد اشعث بن قيس كندى و مسجد جريربن عبدالله بجلى و مسجد سماك بن مخرمة و مسجد شبث بن ربعى (792) و مسجد تيم . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هر وقت امرالمؤ منين نگاهش به آن مسجد مى افتاد مى فرمود اين چهار ديوار تيم است و غرض حضرت اين بود كه قبيله تيم از يارى آن حضرت دست كشيده بودند و از كينه اى كه داشتند با آن حضرت نماز نمى خواندند (لذا اين چهار ديوارى را بعنوان مسجد ساخته بودند كه ) خداى لعنت شان كند.(793)

672- كلماتى از من فراگيريد 

روزى على (عليه السلام ) به ياران خود فرمود: كلماتى از من فراگيريد كه اگر بر چهارپايان سوار شويد و در راه پيمايى و دستيابى به آن ها، چهارپايان خود را از پاى در آوريد مانند آن كلمات را نخواهيد يافت .
هان ! كه هيچ كس جز به پروردگارش اميد نبندد و بجز از گناه خويش ‍ نهراسد و چون چيزى نداند از يادگيرى آن خجالت نكشد و چون چيزى از او سؤ ال شد كه نمى داند خجالت نكشد و بگويد خدا بهتر مى داند و بدانيد كه شكيبايى و صبر براى پيكره ايمان همچون سر است براى بدن و بدنى كه سر ندارد خيرى در او نيست .(794)

673- غرور و رياست طلبى  

طلحه و زبير پس از عثمان از نزديكترين افراد به على (عليه السلام ) بودند آنها توقع داشتند كه امام على (عليه السلام ) بيش از ديگران به آنها امتياز بدهد و با آنها در امور مشورت كند و در رياست بيت المال ، آنها را بر ديگران مقدم بدارد. روزى آن ها نزد على (عليه السلام ) آمدند و رسما از آن حضرت تقاضا كردند تا آنها را به فرماندارى بعضى از شهرها منصوب كند وقتى با جواب منفى على (عليه السلام ) روبرو شدند توسط محمد بن طلحه اين پيام خشن را به آن حضرت رساندند، ما براى خلاف تو فداكاريهاى بسيار كرديم اكنون كه زمام امور به دست تو آمده راه استبداد را به پيش گرفته اى و افرادى مانند مالك اشتر را روى كار آورده اى و ما را عقب زده اى . امام على (عليه السلام ) توسط همان محمد بن طلحه به آنها پاسخ داد كه : چه كنم تا شما خشنود شويد؟ آنها پس از دريافت پيام امام جواب دادند يكى از ما را فرماندار بصره كن و ديگرى را فرماندار كوفه . امام على (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند من در اينجا (مدينه ) آنها را امين نمى دانم چگونه آنها را امين بر مردم در كوفه و بصره نمايم آن گاه امام به محمد بن طلحه فرمود: نزد طلحه و زبير برو و از قول من به آن ها بگو اى دو شيخ از خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به امتش بترسد و بر مسلمانان ظلم نكنيد... ليكن آنها بخاطر همان غرور ذاتى و انحراف دينى خود بر عليه حضرت به همراهى عايشه قيام كردند.(795)

674- دزدان طماع  

عايشه در مكه بود طلحه و زبير با حكومت على (عليه السلام ) مخالفت كردند و مى دانستند عايشه نيز مخالف على (عليه السلام ) است لذا تصميم گرفتند به مكه دز نرد او رفته و مقدمات توطئه خود را فراهم سازند در لذا ظاهر نزد على (عليه السلام ) آمدند و اجازه خواستند تا به قصد انجام عمره (حج مستحبى ) به مكه بروند. امام به آنها فرمود: شما قصد عمره نداريد، آنها مكرر سوگند خوردند كه قصد خلافى ندارند و بر بيعت خود با امام استوار هستند. حضرت فرمود: پس بيعت خود را با من تجديد كنيد آنها بيعت خود را تجديد كردند، آنها در مكه بر ضد حكومت على (عليه السلام ) افرادى را جمع كردند و به همراه عايشه به سوى بصره حركت كردند تا در آنجا شورش را شروع كنند در بين راه به يعلى بن منبه كه حدود چهار صد هزار دينار از يمن براى على (عليه السلام ) مى برد برخورد كردند آنها پلوها را از او به زور گرفتند و آن پولها را صرف مخارج سپاه خود نمودند... آنان با جنگى كه به راه انداختند باعث كشته شدن 13 هزار نفر از سپاه خود و پنج هزار نفر از سپاه امام على (عليه السلام ) شدند.(796)

675- نباء عظيم كيست ؟ 

از علقمه روايت شده كه گفت : روز جنگ صفين مردى از لشكر شام با سلاح بيرون آمد و قرآن را حمايل خود كرده بود و به جاى رجز خواندن چنانكه مرسوم اعراب در جنگها مى باشد سوره نباء را خواند: عم يتسائلون عن النبا العظيم الذى هم فيه مختلفون
من خواستم پيش روم و با او به جنگ بپردازم . اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: به جاى خود باش خود آن حضرت پيش رفت و به او گفت : اتعرف النباء العظيم هم فيه مختلفون ؟ آيا آن خبر بزرگ را كه در او اختلاف كردند مى شناسى ؟ گفت : نه حضرت فرمود: والله انى انا النباء العظيم فى اختلفتم و على ولايتى تنازعتم ...؛ منم ان نباء عظيم و خبر بزرگ كه در من اختلاف كرديد و در ولايت من نزاع نموديد و از ولايت من برگشته و منحرف شديد پس از آنكه آن را پذيرفته بوديد و به ظلم و ستم از آن برگشتيد و هلاك شديد... پس از آن حضرت با شمشير سر و يك دستش را انداخت آنگاه برگشت و اين شعر را مى خواند:

ايى الله الا ان صفين دارنا   و داركم ما لاح فى الافق كوكب
و حتى تموتوا او نموت و مالنا   ولاكم عن حومة الحرب مهرب

خداوند نخواست كه صفين منزل ما و شما نباشد مادامى كه ستاره بر افق مى درخشد تا وقتى كه شما بميريد يا ما و ما را از جايگاه جنگ اميد فرار نيست .(797)

676- اتصال معنوى شيعيان با على (ع ) 

رميله يكى از شيعيان على (عليه السلام ) است مى گويد: در كوفه چند روزى دچار تب و لرز شدم و نتوانستم در نماز اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) حاضر شوم . روز جمعه اى بود در خودم سبكى درد را ديدم گفتم چه بهتر غسل جمعه اى بكنم و بروم امروز نماز جمعه اى با على (عليه السلام ) بخوانم . در مسجد كوفه آمدم نشسته بودم كه عى (عليه السلام ) به منبر خطبه مى خواند ناگاه تب و لرز من مجدد شروع شد ولى خودم را گرفتم و كنترل كردم . حضرت از خطبه فارغ و بعد هم نماز جمعه را خواند و بعد از نماز كسى را فرستاد دنبالم وقتى وارد منزل حضرت امير (عليه السلام ) شدم . حضرت فرمود: رميله چه بود وقتى من روى منبر بودم چه چيزى عارضت شد ديدم كه به خود مى پيچيدى ؟ عرض كردم يا على (عليه السلام ) من مدتى تب و لرز داشتم امروز تبم كم شد؛ آمدم مسجد وقتى كه شما خطبه مى خوانديد تب و لرز آمد سراغم (حاصل فرموده حضرت )... حضرت فرمود: اين تب و لرز از تو بمن هم سرايت كرد. رميله مى گويد: عرض كردم : يا على (عليه السلام ) آنهايى كه در مسجدند اينطور است يا شامل افراد خارج هم مى شود در مورد آنها هم همينطور است ؟ حضرت فرمود: در شرق و غرب و عالم هر يك از شيعيان ما مبتلا به بشوند به ما هم اثر مى كند(798)

677- خبر از آينده  

سليم بن قيس از ابن عباس در حديثى نقل مى كند: كه در ذى قار (محلى در نزديكى بصره ) بر على (عليه السلام ) وارد شد و آن حضرت برايش ‍ نامه اى بيرون آورد و فرمود: اى پسر عباس اين نامه ايست كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من ديكته كرد و من به دست خود نوشته ام ، عرض كردم يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آن را بخوان حضرت آن نامه را خواند و در آن نامه همه چيز از وقتى كه پيغمبر از دنيا رفته تا شهادت حسين بن على (عليه السلام ) و كسى كه او را مى كشد و آنكه ياريش ‍ مى كند و اشخاصى كه همراه او شهيد مى شوند بود از جمله آنچه كه برايم خواند اين بود كه با خودش چه خواهند كرد فاطمه عليهاالسلام چگونه شهيد مى شود و حسن (عليه السلام ) چطور در راه خدا كشته مى شود و چگونه مردم با وى خيانت و پيمان شكنى مى كنند سپس نامه را پيچيد و آن مطالبى كه از زمان شهادت حسين بن على (عليه السلام ) تا روز قيامت واقع مى شود را نخواند و باقى ماند در آن مقدارى كه از نامه خواند خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و اينكه هر يك از آنها كشته مى شوند و امر حكميت و خلافت معاويه و شيعيانى كه كشته مى شوند و حكومت يزيد، تا به شهادت حسين (عليه السلام ) بود.(799)

678تصنيف هاى هرزه  

روى على (عليه السلام ) در كوفه جوانى را ديد كه به خواندن تصنيف هاى هرزه و آلوده سرگرم و دل خوش است امام (عليه السلام ) به او گفت : با چه چيزهايى دفتر وجودت را پر مى كنى ؟
لذا يكى از عهدهاى بوعلى سينا در رساله عهدش با خود اين بود كه رمان و قصه هاى باطل نخواند، حرفها و افسانه هاى باطل ذهن را كج و معوج مى كند و نفس را از درست انديشى و درست يابى عدول مى دهد و منحرف مى گرداند.(800)
لذا يكى از بزرگان گفت : فوت وقت نزد اصحاب حقيقت دشوارتر از سپردن جان است چرا كه سپردن جان به بريدن از مردمان است و فوت وقت به بريدن از حق (801) چنانچه حضر امير (عليه السلام ) مى فرمايد: عمر كوتاهتر از آن است كه هر آنچه دانستنش نيكوست فراگيرى پس ‍ بياموز هر آنچه را كه ارزش و اهميتش بيشتر است .

679- على كشته شد و من زنده ام  

عدى بن حاتم يكى از صحابه على (عليه السلام ) است اين مرد در اواخر عمر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسلام آورد در زمان خلافت على (عليه السلام ) در خدمت آن حضرت بود و سه پسرش بنام طريف طرفه و طارف در جنگ صفين كشته شدند. او بعد از شهادت عى (عليه السلام ) و استقرار خلافت معاويه بر معاويه وارد شد. معاويه براى اينكه بتواند با يادآورى داغ فرزندان عدى او را وادار كند كه درباره على (عليه السلام ) مطابق ميل معاويه حرفى بزند به او گفت : اين الطرفات ؟ پسرانت چه شدند؟ عدى با كمال خونسردى گفت : قتلو بصفين بين يدى على بن ابى طالب (عليه السلام )؛ در صفين پيشاپيش على (عليه السلام ) شهيد شدند. معاويه گفت : ما انصفك ابن ابيطالب اذقدم بنيك و اخربنيه ؛ على درباره تو انصاف را رعايت نكرده كه پسران ترا پيشاپيش جبهه فرستاد تا كشته شدند و پسران خود را در پشت جبهه نگه داشت تا زنده ماندند عدى گفت : بل انا ما انصفت عليا اذ قتل و بقيت بلكه من درباره على (عليه السلام ) انصاف را رعايت نكردم كه او كشته شد و من زنده ماندم معاويه گفت : صف لى عليا اوصاف على را براى من بگو. عدى گفت : معذورم بدار، معاويه گفت : ممكن نيست . عدى چنان توصيفى از امام على (عليه السلام ) كرد كه معاويه اشك چشمش سرازير شد و شروع كرد با آستين خود اشك خود را پاك كند آنگاه معاويه گفت : خداوند رحمت كند على (عليه السلام ) را همين طور بود كه گفتى اكنون بگو حال تو در فراق على چگونه است ؟ عدى گفت : مانند زنى كه فرزندش را در دامنش ‍ سربريده باشند. معاويه گفت : آيا هيچ فراموش مى كنى ؟ عدى گفت : مگر روزگار مى گذارد فراموشش كنم .(802)

680- زندگى خليفه مسلمين ! 

اسودبن قيس مى گويد: كه على (عليه السلام ) در رحبه كوفه مردم را اطعام مى كرد وقتى از آن فارغ مى شد به منزل باز مى گشت و در خانه خود غذا مى خورد يكى از اصحابش گفت : من پيش خود گفتم : على (عليه السلام ) در منزل خود غذاى لذيذترى از طعامى كه به مردم داده مى خورد. غذا خوردن خود را رها كردم و به دنبال على (عليه السلام ) به راه افتادم حضرت به من فرمود: ايا غذا خوردى ؟ گفتم : نه . گفت : پس با من بيا، من نيز با او به خانه اش رفتم او در منزل صدا زد: يا فضه ، ديدم كنيزى وارد شد. على عليه السلام به او گفت : براى ما غذا بياور او نيز گرده نانى همراه با ظرف دوغى آورد و نان را در آن تريد كرد در حالى كه در آن نان سبوس ‍ وجود داشت . به امير المؤ منين عليه السلام عرض كردم : اگر مى فرموديد آرد بى سبوس بياورند بهتر بود امام شروع به گريه كرد و فرمود: به خدا هرگز نديم كه در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بدون سبوس ‍ باشد.(803)

681- چهار غم بزرگ  

روزى امير مؤ منان على (عليه السلام ) از خانه بيرون مى آمد سلمان او را ديد و به استقبالش شتافت امام على (عليه السلام ) به سلمان فرمود: سلمان چگونه صبح كردى ؟ سلمان گفت : صبح كردم در حالى كه چهار غم دارم . امام على (عليه السلام ) فرمود: آن چهار غم چيست ؟ سلمان گفت : غم اهل خانه كه از من نان و خواسته هاى نفسانى مى خواهند و غم خالق كه اطاعت از من مى خواهد و غم شيطان كه گناه از من مى خواهد و غم عزرائيل كه روح را از من مى خواهد.
امام على (عليه السلام ) به سلمان فرمود: بر تو بشارت باد كه براى هر يك از اين غم ها پاداشى مى برى روزى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و به من فرمود: چگونه صبح كردى ؟ عرض كردم : صبح كردم در حالى كه تهى دست هستم و جز آب چيزى ندارم و در مورد گرسنگى حسن و حسين (عليه السلام ) غمگينم . آن حضرت به من فرمود: اى على (عليه السلام ) غم عيال پوششى است از آتش ؛ و اطاعت خالق مايه امان از عذاب است و استقامت در راه اطاعت خدا جهاد است و بهتر از عبادت شصت سال مى باشد، و غم مرگ كفاره گناهان است و بدان اى على (عليه السلام ) رزقهاى بندگان برخداست و غم تو براى عيال به تو سود و زيان نمى رساند جز اينكه به خاطر اين غم پاداش مى يابى و همانا شديدترين غمها غم عيال است .(804)

682- رجال الحق ، دروغين  

روزى امام على (عليه السلام ) به مسجد كوفه وارد شد ديد عده اى زانو به بغل گرفته اند و در گوشه اى نشسته اند. حضرت پرسيد اينها كيستند؟ گفته شد: اينها رجال الحق (مردان حق ) هستند. حضرت فرمود: به چه دليل آنها مردان حق هستند؟ گفته شد از اين رو كه داراى نجابت و عزت نفس ‍ هستند اگر كسى به آنها غذا داد شكر مى كنند و گرنه صبر مى كنند و هيچ گاه براى غذا تقاضا نمى كنند و دست گدايى به سوى كسى دراز نمى نمايند. امام على (عليه السلام ) فرمود: سگهاى كوفه هرم چنين رفتارى دارند آنگاه امام (عليه السلام ) با شلاق آنها را از مسجد بيرون كرد و به آنها فرمود برويد كار كنيد.(805)

683- خبر از آينده  

ابن عباس گويد: كه در ذى قار خدمت حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رسيدم ، صحيفه اى بيرون آورد بخط خود و املاء رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و خواند براى من از آن ، و در آن صحيفه بود مقتل امام حسين (عليه السلام ) و آنكه چگونه كشته مى شود و كه مى كشد او را و كه يارى مى كند او را و كه با او شهيد مى شود. پس گريه سختى و مرا به گريه در آورد.

684- همجوارى خداوند 

چون على (عليه السلام ) بعد از جنگ جمل به كوفه آمد و در مسجد نماز خواند، سپس پشت به ديوار كرد و مرد پيرامونش نشستند آنگاه از حال يكى از ياران خود كه ساكن كوفه بود جويا شد يكى گفت : يا على (عليه السلام )! خدايش به همجوارى گزيد: حضرت فرمود خداوند هيچ يك از آفريدگانش را به جوارى نگيرد آنگاه اين آيه را خواند (و كمنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ؛ و شما مرده بوديد، شما را زنده كرد و دگر بار بميراند و باز راوى گفت : چون خستگى آن حضرت برطرف شد، عرض كردند: يا على (عليه السلام ) در كدام كاخ منزل مى كنى ؟ فرمود: مرا در كاخ خبال منزل ندهيد (كاخ فساد) پس به سراى جعدة بن هبيره مخزومى وارد شد. (ام هانى خواهر حضرت امير (عليه السلام ) بود كه همسر او هبيرة بن ابى وهب مخزومى بود).(806)

685- توبه كننده ، آزاد شد 

در عصر خلافت امام على (عليه السلام ) مردى با پسرى لواط كرده بود ولى بعد از اين عمل زشت و كبيره سخت پشيمان شده بود او به حضور امام على (عليه السلام ) آمد و در حالى كه گريه مى كرد و سخت پريشان بود با كمال شرمندگى عرض كرد: يا على (عليه السلام ) من لواط كرده ام مرا با اجراى حد الهى پاك كن . زيرا من طاقت آتش دوزخ را ندارم . امام على (عليه السلام ) فرمود: اى مرد! برو به خانه خود، شايد تلخى زرد آب تو، به حركت در آمده ؟ (و اشتباه مى كنى ) او رفت و فرداى آن روز بازگشت و باز گفت : با پسرى لواط كرده ام مرا پاك كن . على (عليه السلام ) به او فرمود برو به خانه ات شايد تلخى زرد آب تو، به حركت در آمده است ؟ او رفت و روز سوم نزد امام آمد و همان صحبت را تكرار كرد، حضرت نيز همان پاسخ بار اول و دوم را به او داد. اما روز چهارم آمد و اقرار به لواط كرد. امام على (عليه السلام ) به او فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مورد لواط كننده به يكى از سه امر حكم فرموده هر كدام را مى خواهى خودت انتخاب كن او عرض كرد آن سه حكم چيست ؟ على (عليه السلام ) فرمود: زدن گردنت با شمشير، پرتاب كردن تو با دست و پاهاى بسته از بالاى كوه به زمين و يا سوزاندن در آتش او به على (عليه السلام ) عرض كرد: كداميك از اين سه حكم سخت تر را براى خود برگزيدم ، وسايل آتش را فراهم كردند گناهكار دو ركعت نماز خواند سپس چنين دعا كرد: خدايا! مى دانى كه مرتكب گناه لواط شدم سپس از مجازاتش در آخرت ترسيدم نزد وصى و پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تو آمدم و از او تقاضا كردم مرا پاك سازد، او مرا بين يكى از سه مجازات مخير نمود و من در ميان آنها سخت ترين آن را برگزيدم ، خدايا! از درگاهت مى خواهم كه همين مجازات را كفاره گناهم قرار دهى و در آخرت مرا در آتش دوزخ نسوزانى سپس برخاست در حالى كه به خاطر گناهش گريه مى كرد در ميان گودال آتش نشست و شعله هاى آتش ‍ بدن او را فرا گرفت اين منظره به قدرى رقت بار بود كه امام على (عليه السلام ) با دين آن منقلب شد و گريه كرد... آنگاه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به او فرمود: اى شخص از ميان آتش برخيز كه فرشتگان آسمان و زمين را به گريه انداختى خداوند توبه تو را پذيرفت و مراقب خود باش كه ديگر آن گناه را انجام ندهى .(807)

686- به حساب خدا بگذار... 

عبدالرحمن بن جندب مى گويد: زمانى كه همراه با اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از صفين برگشتم و خانه هاى كوفه را ديدم چشم ما به پير مردى افتاد كه در سايه خانه اش نشسته بود، و آثار مرض رد قيافه اش ديده مى شد، على (عليه السلام ) به او فرمود: صورتت را رنگ پريده مى بينم ، ايا بخاطر بيمارى است ؟ عرض كرد: آرى يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ). آنگاه حضرت فرمود: آيا از اين بيمارى كراهت دارى ؟ عرض كرد: يا على هرگز دوست ندارم به چنين مريضى كسى دچار شود، امام فرمود: آنچه را كه به تو رسيده به حساب خدا نمى گذارى عرض كرد: چرا! حضرت فرمود: ترا به رحمت پروردگارت بشارت باد و بدان كه بخاطر اين بيمارى گناهت آمرزيده شده ...(808)

687- على (ع ) و رنج ها و مصائبش  

يك نفر يهودى از امتحانات و آزمايشات الهى كه على (عليه السلام ) از آنها سرافراز بيرون آمده بود سؤ ال كرد. حضرت تمامى امتحانات الهى خود را بر شمرد و دقيقا به بيان مسائل اجتماعى آن زمان مى پردازد و دقيقا در لابلاى گفتار امام ؛ مظلوميت آن حضرت نمودار است كه در اينجا به يكى از آنها اشاره مى شود:
على (عليه السلام ) فرمود: اى برادر يهودى كسى كه پس از ابوبكر زمامدار حكومت شد در ورود و خروج همه كارها با من مشورت مى كرد و طبق دستور من كارها را انجام مى داد و در كارها سخت از من نظر مى خواست و طبق نظر من رفتار مى كرد؛ نه من كسى را سراغ دارم و نه اصحابم ؛ كه به جز من در كارها با او مشورت كرده باشد... چون مرگ ناگهانى او فرا رسيد و بدون بيمارى قلبى كه بتواند تصميمى در حال صحت بگيرد؛ از دنيا رفت ...
نتيجه كار دومى اين شد، پرونده زندگانيش موقعى بسته شد كه عده اى را كانديد و نامزد خلافت كرد كه من ششمين آنها بودم و مرا با هيچ كدام آنها برابر ندانست و همه حالات مرا از وارثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و خويشاوندى و نسب و دامادى بدست فراموشى سپرد...
خلافت را در ميان ما به شورى واگذار نمود و فرزند خود را بر همه ما حاكم كرد و دستور داد كه اگر طبق دستور او عمل نكرديم و مجلس ‍ شورى تشكيل نداديم گردن هر شش نفر ما را بزند. اى برادر يهودى ! مى دانى كه براى همين پيش آمد ناگوار چه اندازه صبر و تحمل لازم است ؟ آنان در آن چند روزى كه بودند هر كدام به نفع خويش شروع به فعاليت و سخنرانى نمودند ولى من دست روى دست گذاشتم و ساكت بودم ... (در آن شورا) يكى از خود راءى ها و سرسخت هاى آن هياءت شش ‍ نفرى ، تند كردى و كار را از دست من گرفت و به طمع شركت در بهره بردارى از خلافت ، حكومت را بدست عثمان سپرد، و عثمان كسى بود كه نه با او و نه با هيچ يك از حاضرين در شورا از نظر اخلاقى مساوى نبود چه رسد به كمتر از آنان ... سپس طولى نكشيد كه همان سرسختى ها كه در انتخاب عثمان مؤ ثر بودند ، او را كافر شمردند و از او بيزارى جستند. عثمان به نزد دوستان صميمى خود رفت و به ديگر اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مراجعه كرد و در خواست استعفا از بيعت خود را نمود و از آشوبى كه به پا كرده بود اظهار پشيمانى مى نمود اى برادر يهودى ! اين پيش آمد از پيش آمد قبلى سخت تر و دلخراش تر بود... از اين جريان آنچنان ناراحت شدم كه قابل توصيف نيست و اندازه اى ندارد ولى چاره اى جز صبر نداشتم كه بگذارم و بگذارم ... به خدا قسم اى برادر يهودى مرا از شورش عليه عثمان همان چيزى جلوگيرى كرد كه از قيام عليه حكومت قبلى جلوگيرى كرده بود... اى برادر يهودى ! هيچ تغييرى در تصميم خود راه نداده ام و به اين جهت در برابر عثمان ساكت ماندم و آنچه مرا وا داشت كه از اقدام عليه او دست نگهدارم اين بود كه من در نتيجه آزمايشى كه از او كرده بودم مى دانستم اخلاقى كه او دارد او را رها نخواهد كرد تا مردم را به كشتن و خلعش ‍ بكشاند...(809)

688- على (ع ) و رنجهاى حكومت دارى  

روزى شخصى يهودى از على (عليه السلام ) راجع به امتحانات الهى آن حضرت سؤ ال كرد: حضرت فرازهايى از امتحانات الهى خود را براى وى توضيح داد، البته در بيان اين وقايع حضرت دقيقا مسائل اجتماعى و رفتار اصحاب و ياران خود را بيان مى نمايد كه از جمله آنها اين بود كه :
... اى برادر يهودى كسانى كه با من بيعت كرده بودند چون ديدند مقاصد شخصى آنان به دست من انجام نمى شود بوسيله آن زن (عايشه ) بر من شوريدند، با اينكه از طرف پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كار آن زن بدست من سپرده شده بود و من وصى بر او بودم او را بر شترى سوار كردند... اين زن (مردم آن شهر) آنان را از شهر بيرون كشيد، ندانسته و ديوانه وار شمشير آختند و نفهميده تيرها پرتاب كردند. من در كار آنان ميان دو مشكل قرار داشتم كه هيچ يك را دوست نداشتم ؛ اگر دست نگه مى داشتم آنان از شورش باز نمى گشتند... و اگر ايستادگى مى كردم كار بجايى مى كشيد كه نمى خواستم . لذا پيش از هر چيز حجت را بر آنان تمام كردم ... به آن زن پيشنهاد كردم به خانه اش باز گردد و مردمى كه در اطرافش بودند را دعوت نمودم تا بيعت را كه با من دارند به پايان برسانند و پيمانى را كه از خداوند در گردن آنان است را نشكنند و تمام قدرت خود را به نفع آنان در اختيارشان گذاشتم ... ولى جز بر نادانى و سركشى و گمراهى آنها نيافزود چون ديدم جز جنگ هيچ پيشنهادى را نمى پذيرند بر مركب جنگ سوار شدم ... و به جنگى كه در ابتدا مايل نبودم عاقبت الامر دچار آن مى شدم ... واسطه ها فرستادم و به سوى آنان سفر نمودم و عذرشان را پذيرفتم ، تهديدشان نمودم ، هر چه را كه از من مى خواستند متعهد شدم ، و هر چه راهم كه نمى خواستند خودم پيشنهاد نمودم ولى چون به جز جنگ هواى ديگرى در سر نداشتند بناچار جنگ كردم ...(810)
على (عليه السلام ) در اين پرسش و پاسخ يهودى به روند زندگى خود كه در مسير اطاعت محض الهى بوده اشاره مى فرمايد، كه از لحاظ كيفيت نقل تاريخى ؛ مى توان آن را در نوع خود بدون شائبه تحريف تلقى نمود و در لابلاى گفتار آن حضرت نقطه پر نور آن ، همانا مظلوميت اميرمؤ منان (عليه السلام ) است كه جان شيعيانش را مى گدازد.

689- تواضع حضرت على (ع ) 

از امام صادق (عليه السلام ) منقول است : يك روز حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در حالى كه سوار بر مركبى بود به طرف اصحاب خود حركت كرد تا به آنها پيوست . آنان نيز گرد على (عليه السلام ) جمع شدند و وقتى حضرت مى خواست بجايى برود آنان از عقب سر او حركت كردند، ناگاه حضرت متوجه عقب سر خود شد و ديد اصحاب از عقب سر او حركت مى كنند. حضرت آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: آيا كارى داريد؟ پاسخ دادند: حاجتى ندارند اما دوست دارند در ركاب آن حضرت باشند حضرت اين نوع تشريفات و احترام را نپسنديد و به آنان دستور بازگشت داد و چنين تشريفاتى را موجب فساد راكب و ذلت و زبونى افراد پياده رو دانست و پس از آن دستور حركت داد چند دقيقه بيشتر نگذشته بود كه متوجه عقب سر خود شد و فرمود: باز گرديد زيرا صداى كفش هاى عقب سر افراد، دلهاى طمعكار آنها را آلوده مى كند.(811)

690- امام فقير نبود انفاق گر كاملى بود 

به امام على (عليه السلام ) خبر رسيد كه : طلحه و زبير گفته اند: على (عليه السلام ) مال و ثروت ندارد و فقير است . اين خبر به على (عليه السلام ) گران آمد به نمايندگان خود فرمود: همه محصول باغهاى خودم را در جا جمع كنيد. نمايندگان هنگام محصول ، همه محصولات را جمع كردند و به دستور امام آنها را فروختند و پول آنها صد هزار درهم گرديد. اميرمؤ منان (عليه السلام ) آن پولها را در روبروى خود بر زمين ريخت و پيام بر طلحه و زبير فرستاد و آنها را در آنجا حاضر كرد آنگاه فرمود: ( هذا المال و الله لى ليس لا حد فيه شيى ؛ اين پولها سوگند به خدا مال شخصى من است كه از دسترنج خود بدست آوردم نه از بيت المال مسلمين و هيچ كس در آن حق ندارند.)
آنها مى دانستند كه حضرت على (عليه السلام ) دروغ نمى گويد: دريافتند كه على (عليه السلام ) صاحب اموال بسيار است كه از حضور على (عليه السلام ) بيرون آمدند و به يكديگر گفتند: على (عليه السلام ) فقير نيست بلكه صاحب ثروت مى باشد.(812)

691- غيب گويى ستاره شناس در محضر حضرت  

در حالى كه على (عليه السلام ) به همراه سپاه خويش روانه جنگ معروف نهروان بود. ستاره شناسى به نام مسافر بن عفيف با عجله خود را به آن حضرت رسانيد و عرض كرد: اوضاع كواكب بر اين دلالت دارد كه اگر كسى در اين ساعت حركت كند از دشمن شكست مى خورد. على (عليه السلام ) فرمود: اين ادعا، با قرآن كه مى فرمايد: (غير از خدا كسى بر غيب و نهان آسمانها زمين آگاه نيست )(813)سازگار نيست و تو با چنين عقيده اى خود را از خداوند بى نياز كرده اى !
سپس رو به ياران خود كرد و فرمود: از ستاره شناسى جز آن مقدارى كه براى شناختن راههاى بيابان و دريا، لازم است خوددارى كنيد زيرا چنين ادعاهايى انسان را به غيب گويى مى كشاند. غيب گويى هم در رديف جادوگرى است و جادوگر نيز در رديف كافر قرار دارد و جايگاه كافر هم ، آتش دوزخ خواهد بود.
آنگاه حضرت ياران خود را مخاطب قرار داد و ضمن توكل بر خدا دستور داد آنان بنام خدا به راه خود ادامه دادند و در جنگ پيروز و سرافراز هم گرديدند.(814)

692- ازدواج جوانان  

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مردى را با دست خود استمناء كرده بود گرفته و او را به حضرت امام على (عليه السلام ) آوردند. آن حضرت آن قدر بر دست او زد كه دست او سرخ شد. سپس از بيت المال وسائل ازدواج او را فراهم ساخت ، بر اساس اين روايت امام على (عليه السلام ) براى جلوگيرى از فساد هم از شيوه روبنايى استفاده كرد (زدن و تاءديب آن مرد) و هم از شيوه زيربنايى كه وسائل ازدواج او را فراهم نمود.

693- تقسيم بيت المال  

حضرت اميرمؤ منان (عليه السلام ) همه بيت المال مسلمين را به طور مساوى بدون تبعيض تقسيم مى كرد، و در هر روز جمعه محل بيت المال خود را جارو مى نمود و دو ركعت نماز در آن محل مى خواند و مى گفت : تا اين زمين در روز قيامت گواهى دهد كه من بيت المال را براى خود ذخيره نكردم و به طور مساوى آن را تقسيم نمودم .(815)

694- تقسيم جام طلا و نقره از بيت المال  

روزى قنبر، غلام امام على (عليه السلام ) نزد آن حضرت آمد و از ظرفهاى طلا و نقره كه به عنوان بيت المال آورده بودند خبر داد در مسير راه قنبر به على (عليه السلام ) عرض كرد: اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) تو هر چه به بيت المال آمده چيزى را براى خود ذخيره نمى كنى و همه آن را تقسيم مى نمايى پيشنهاد مى كنم از اين جامها مقدارى را براى خود ذخيره كنى .
امال على (عليه السلام ) به او فرمود: ويحك يا قنبر! لقد احببت بيتى نارا عظيمة ؛ واى بر تو اى قنبر! همان دوست دارى كه آتش عظيمى را وارد خانه ام كنى .
آنگاه شمشير خود را از غلاف بيرون كشيد و با چندين ضربه آن ظروف طلايى و نقره اى را قطعه قطعه كرد، سپس مردم را به حضور طلبيد و به آنها فرمود: اين ريزه هاى طلا و نقره بر اساس سهميه بندى تقسيم كنيد، حتى خورده ريزه هاى ناچيز باقى مانده را دستور داد تا تقسيم نمايند.(816)

695- امام العارفين و مطالعه آسمان  

يكى از اصحاب امام على (عليه السلام ) به نام حبة عرنى مى گويد: شبى من و نوف در صحن حياط دارالاماره كوفه خوابيده بوديم در اواخر شب بود كه ناگاه ديديم على (عليه السلام ) در صحن دارالاماره مانند افراد واله و حيران دستها را به ديوار نهاده و اين آيات را تلاوت مى كند.
ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب
به طور مسلم در آفرينش آسمان و زمين و در آمد و رفت منظم شب و روز نشانه هايى (بر توانايى و حكمت حق ) براى خردمندان وجود دارد.
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ، ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار
خرمندان آنان اند كه در همه حال و تمام اوقات به ياد خدا هستند و ايستاده و نشسته و به پهلو خوابيده خدا را ياد مى كنند و در آفرينش ‍ آسمانها و زمين انديشه مى نمايند و مى گويند: پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدى ساحت مقدست (از انجام كار لغو و بيهوده ) پاك منزه است پس ما را از آتش كيفر خود نگه دار.
ربنا انك من تدخل النار فقد اخزيته و ما للظالمين من انصار
پروردگارا هر كسى را كه به دوزخ برى سرافكنده و بى آبرويش كرده اى و ستمگران يارانى ندارند.

ربنا سمعنا مناديا ينادى للليمان ان آمنو بربكم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار
پروردگارا ما، نادى منادى ايمان را شنيديم كه به پروردگار خود ايمان آوريد و ما ايمان آورديم پروردگارا گناهان ما را ببخش و ما را در شمار نيكان از اين جهان ببر.
ربنا و اتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيامه انك لا تخلف الميعاد(817)
پروردگارا آنچه به وسيله پيامبران به ما وعده كردى به ما عنايت فرما و در روز قيامت ما را سرافكنده و شرمسار مكن كه به طور قطع تو خلاف وعده نمى كنى .
حبه مى گويد: على (عليه السلام ) در آن شب اين آيات را مكرر تلاوت مى كرد و آن چنان مجذوب مطالعه آسمان و دلباخته خالق اين زيباييها و پديد آوردنده اين همه عظمت و شگفتى شده و چنان از خود بى خود بود كه گويى هوش از سرش پريده بود من و نوف هر دو در بستر آرميده ناظر اين منظره حيرتزده بوديم ، كه على (عليه السلام ) كم كم به خوابگاه من رسيد. آن گاه خطاب به من فرمود: حبه خواب هستى يا بيدار؟ گفتم : بيدارم آقا، شما با اين جهاد و كوشش با آن همه سوابق درخشان و خدمتهاى فراوان به اسلام و يا اينكه در زهد و تقوا و عبادت بى نظيرى چنين اشك مى ريزى و از هيبت و خشيت خدا چنين حالى دارى پس ما بيچارگان چه كنيم ؟ على چشمها را به پايين انداخت و شروع به گريه كرد و آن گاه به من فرمود:
اى حبه : همگى ما در برابر خدا ايستگاهى داريم و هيچ يك از اعمال ما بر او پوشيده نيست . اى حبه : به طور قطع خداوند از رگ گردن به من و تو نزديكتر است . اى حبه هيچ چيز نمى تواند من و تو را از خداوند پنهان دارد. آن گاه حضرت رفيقم نوف را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى نوف ! خوابى ؟
- نه يا اميرالمؤ منين خواب نيستم حالت حيرت انگيز و شگفت آور شما موجب شد كه امشب فراوان گريستم .
فرمود: اى نوف : اگر امشب از خوف خدا فراوان گريه كردى فردا در برابر خدا چشمانت روشن خواهد شد. اى نوف هيچ قطره از اشكى از ديدگان كسى از خشيت خدا جارى نمى شود مگر آنكه درياهايى از آتش را خاموش مى كند و آخرين جمله اى كه از خدا در ترك انجام مسئوليتها بترسد! آنگاه از برابر ما گذشت در حالى كه با خود زمزمه مى كرد و مى گفت :
خدايا! اى كاش مى دانستم هنگامى كه غافلم ، آيا تو از من اعراض كرده اى يا به من توجه دارى . و اى كاش مى دانستم كه با اين خواب طولانى ؛ و كوتاهى در سپاسگزارى نعمتهايت حالم در نزد تو چگونه است .
نوف گويد: به خدا قسم على (عليه السلام ) تا صبح در همين حال بود.(818)

696- قرآن صامت ، قرآن ناطق  

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شبى از مسجد كوفه به سوى خانه خويش ‍ حركت كرد، در حالى كه كميل بن زياد كه از دوستان خاص ان حضرت بود او را همراهى مى كرد، در اثناء راه از كنار خانه مردى گذشتند كه صداى تلاوت قرآنش بلند بود و آيه امن هو قانت اناء الليل ...(819) را با صداى دلنشين و حزين مى خواند، كميل در دل خود از حال اين مرد بسيار لذت برد و از روحانيت او خوشحال شد، بدون آنكه چيزى بر زبان براند. امام (عليه السلام ) رو به سوى او كرد و فرمود: سر و صداى اين مرد مايه حجاب تو نشود زيرا او اهل دوزخ است و به زودى خبر آن را به تو خواهم داد! كميل از اين مساءله در تعجب فرو رفت . نخست اينكه امام (عليه السلام ) بزودى از فكر و نيت او آگاه گشت و ديگر اينكه شهادت به دوزخى بودن اين مرد ظاهر الصلاح داد. ...مدتى گذشت تا سرانجام كار خوارج به آنجا رسيد كه در مقابل اميرمؤ منان (عليه السلام ) ايستادند و حضرت با آنها پيكار كرد، در حالى كه قرآن را آن گونه كه نازل شده بود حفظ كرده داشتند، اميرمؤ منان (عليه السلام ) رو به كميل كرد و در حالى كه شمشير در دست حضرت بود و سرهاى آن كافران طغيانگر بر زمين افتاده بود با نوك شمشير به يكى از آن سرها اشاره كرد و فرمود: اى كميل ! اين همان شخصى است كه در آن شب تلاوت قرآن نمود در حالى كه او تعجب تو را برانگيخته بود. كميل دست حضرت را بوسيد و استغفار كرد.(820)