۱۰۰۱ داستان از زندگانى امام على عليه السلام

محمد رضا رمزى اوحدى

- ۴ -


100- قضاوت عادلانه  

در اواخر عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را براى ارشاد مردم يمن و قضاوت و حكومت بين آنها به آنجا فرستاد در آن ايام حادثه عجيبى رخ داد گروهى براى شكار شيرى گودال عميقى را كنده و شيرى را در ميان آن انداخته و محاصره كردند ناگهان پاى يكى از آنها لغزيد، او براى حفظ جان خود دست ديگرى را گرفت و او نيز دست سومى را و سومى دست چهارمى و سرانجام همه آنها به داخل گودال افتاد و بر اثر حمله شير به آنها هر چهار نفر مردند.
در مورد ديه و خون بهاى آنها بين بستگانشان اختلاف و نزاع شد تا حدى كه ماجرا به جنگيدن رسد. امام على (عليه السلام ) وقتى از ماجرا مطلع شد نزد آنها رفت و فرمود: من در ميان شما داورى مى كنم و اگر به داورى من رضايت نداديد به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برود تا در ميان شما قضاوت كند. آنگاه فرمود: فرد اولى كه طعمه شير شد ديه اى ندارد، ولى بايد بستگان او يك سوم ديه يك انسان را (مثلا از صد شتر؛ 33 شتر) به اولياء دومين مقتول بپردازند.
(القضاء كما قضى على ؛ قضاوت صحيح همان است كه على قضاوت كرد)
بايد توجه كرد كه امام خونبهاى مقتول چهارم را ميان اولياى سه نفر مقتول قبلى بطور مساوى تقسيم كرد. زيرا بستگان اولى يك سوم ديه را به اوليا دومى دادند و بستگان دومى دو سوم ديه را (كه يك سوم آن از خودشان بود) دادند و بستگان سومى همه ديه را كه دو سوم آن از ديگرى بود پرداختند.(124)

تو بوالحسنى تو مرتضايى   تو جلوه ى حق تو مصطفايى
مقصود نبى ز لافتايى   ممدوح خدا ز هل اتايى (125)

101- منافق كينه توز 

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به همراه جمعى از مهاجران و انصار در مسجد النبى نشسته بودند ناگاه على (عليه السلام ) وارد مسجد شد حاضران به احترام او برخاستند و از او به گرمى استقبال كردند تا اينكه على (عليه السلام ) در جايگاه خود كه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود نشست در اين ميان دو نفر از حاضران كه متهم به نفاق بودند با هم درگوشى صحبت مى كردند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى كه آنها را ديد دريافت كه چرا آهسته با هم حرف مى زنند، آن حضرت خشمگين شد بطورى كه آثار خشم در چهره مباركش ظاهر شد سپس فرمود سوگند به آن كسى كه جانم در دست او است داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه مرا دوست بدارد آگاه باشيد دروغگو است كسى كه گمان كند مرا دوست دارد ولى اين شخص (اشاره به على (عليه السلام ) را دشمن دارد. در اين هنگام دست على (عليه السلام ) در دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و اين آيه (مجادله /9) نازل گرديد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه رازگويى مى كنيد به گناه و تعدى و معصيت رسول ، رازگويى نكنيد...

102- بهترين فرد امت من  

حضرت زهرا عليهاالسلام بيمار شده بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ديدار او آمده بود سپس فرمود: زهراى من حالت چطور است ؟ چرا غمگين هستى ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر كسالت دارم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا به چيزى ميل دارى ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد به انگور ميل دارم ولى مى دانم كه اكنون فصل انگور نيست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا قدرت آن را دارد كه انگور براى ما بفرستد آنگاه چنين كرد اللهم ائتنا به مع افضل امتى عندك منزله خدايا انگور را همراه كسى كه از نظر مقام بهترين فرد امت من در پيشگاه تو است نزد ما بفرست . چند لحظه اى نگذشت كه على (عليه السلام ) وارد خانه شد و ديدند زنبيلى و زير عبا به دست گرفته است . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: الله اكبر، الله اكبر، خدايا همانگونه كه دعاى مرا (در مورد بهترين فرد امت ) به على اختصاص دادى شفاى دختر مرا در اين انگور قرار بده فاطمه زهرا عليهاالسلام از آن انگور خورد و هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خانه بيرون نرفته بود كه آن بانوى بزرگوار شفا يافت . (126)

103- ايثارگرى بيدار 

حضرت على (عليه السلام ) شبى را براى آبيارى نخلستان ، فردى اجير شد تا در برابر، آن مقدارى جو از صاحب نخلستان مزد بگيرد. آن شب را تا صبح به كارگرى و آبيارى پرداخت و آن مقدار جو را گرفت آن جو را سه قسمت كرد يك قسمت آن را آرد نمود و با آن نان تهيه كرد ولى همان لحظه مسكينى آمد و تقاضاى غذا كرد. حضرت آن نان را به او داد تا سير گردد با قسمت دوم آن نيز نان تهيه كرد وقتى كه آماده يتيمى آمد و از آن حضرت تقاضاى كمك كرد حضرت نان را به او داد با قسمت سوم آن جو نيز حضرت نانى تهيه كرد وقتى كه آماده شد اسيرى آمد و تقاضاى غذا كرد حضرت آن نان را به او داد خود و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند...(127)

104- ماءموريتى در يمن  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا نزد خويش فرا خواند و از من خواست كه به منظور برقرارى صلح و آشتى در ميان مردم يمن به آن ناحيه سفر كنم . به آن حضرت عرض كردم : اى رسول خدا آنان جمعيتى هستند كه عمرى از ايشان گذشته در حالى كه من جوانى (كم سن و سال ) هستم حضرت فرمود: يا على (عليه السلام ) در بدو ورود به يمن كه به گردنه افيق رسيدن بايست و با صداى بلند بگو اى درخت ، اى كلوخ ، اى زمين ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم ستاره خدا، بر شما درود فرستاده است . على (عليه السلام ) مى فرمايد: راهى يمن شدم همين كه بر فراز گردنه افيق قرار گرفتم و بر يمنى ها اشراف پيدا كردم ناگهان ديدم كه آنها با نيزه و كمانهاى خود در حالى كه شمشير به دست بودن به طرف من حمله كردند من بنا به توصيه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم همان جا به صداى بلند فرياد زدم اى درخت ، اى كلوخ ، اى زمين ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خدا، بر شما درود فرستاده است . در اين هنگام شنيدم كه درخت و كلوخ و زمين همگى يك صدا به لرزه در آمدند و گفتند: بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خدا و بر تو درود. شنيدن اين صداها لرزه بر اندام يمنى ها انداخت و زانوهايشان سست شد (آماده و گوش به فرمان ) من نيز در ميان آنها صلح و آشتى برقرار ساخته و به مدينه بازگشتم .(128)

105- يا على (ع ) چگونه توبه كنم  

روزى يك نفر مهدور الدم يعنى كسى كه به خاطر جرمى حكمش قتل مى باشد به امام على (عليه السلام ) متوسل شد و عرض كرد يا على (عليه السلام ) چه كنم تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا ببخشد؟ اميرمؤ منان (عليه السلام ) به او فرمود: به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برو و آيه 91 سوره يوسف را تلاوت كن .
تا الله لقد اثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين به خدا سوگند خداوند تو را بر ما تقدم داشته و ما خطا كار بوديم (129)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى درنگ آيه بعد (آيه 92 سوره يوسف ) را قرائت فرمود(130) لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين و توضيحى بر شما نيست خداوند شما را مى بخشد و او مهربانترين مهربان است .(131)
و قرائت اين آيه از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به منزله حكم عفو آن حضرت از آن شخص قرار گرفت .(132)

106- اعدام مفسدين  

در جريان فتح مكه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، كه در سال 8 هجرى به وقوع پيوست پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم همه را، حتى ابوسفيان را با آن همه سوابق سوء مورد عفو قرار داد و فرمود: (اليوم يوم المرحمة لا الملحمة امروز روز عفو و گذشت است نه روز انتقام ) ولى عجيب اين بود كه عده اى كه تعداد آنها 6 نفر بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، فرمود: هر كجا آنها را يافتيد بكشيد اگر چه به پرده كعبه آويزان شده باشند اين عده عبارت بودند از مقيس بن صبابه ، عبدالله بن سعد بن ابى سرح ، عبدالله بن خطل ، حويرث بن نفيل و دو نفر آوازه خوان كه با ساز و آواز خود از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدگويى مى كردند. حضرت على (عليه السلام ) يكى از آن دو آوازه خوان بدگو و حويرث بن نفيل را كشت و جمعا 3 نفر از شش نفر آنها بدست على (عليه السلام ) كشته شدند. (133)

107- كوكب هدايت بعد از پيامبر (ص ) 

ابن مغازلى شافعى مذهب روايت كرده از ابن عباس كه وى مى گويد: شبى اصحاب پيامبر در خانه ايشان جمع بودند تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند امشب در نزديكى سحر كوكبى از آسمان فرود مى آيد پايين در خانه هر كه فرود آمد آن شخص ولى من است . همان شب همه اصحاب نخوابيدند از همه طماع تر عباس پدرم بود (چون عباس عموى رسول الله بود) ناگهان اصحاب ديدند كه كوكبى روشن از آسمان پايين آمد تا در خانه على (عليه السلام ) فرود آمد البته پس از اين واقعه اصحاب گفتند محمد صلى الله عليه و آله و سلم درباره ابن عمش على (عليه السلام ) در ضلالت است و مى خواهد پسر عم خود را ولى خود كند.

108- پيامبر (ص ) از بى وفايى مردم مى گويد 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: اى على ! اين جماعت امر (خلافت و امامت ) ترا نقض و غصب نموده و خلافت را بدون تو، خودشان به تنهايى گرفته و درباره تو نافرمانى مرا مى كنند!!! پس بر تو باد بردبارى ، تا خداوند امر خود را نازل كند. اى على آگاه باش به همين زودى ، آنها با تو بى وفايى خواهند كرد، پس آنها را مگذار كه به تو راه يافته و خوارت كنند و خونت را بريزند (يعنى صبر را پيشه خود كن ) چون امت پس از من به تو خيانت خواهند كرد اين خبر را جبرئيل از پروردگار به من داد. (134)

109- آبرودارترين فرد نزد خداوند 

على (عليه السلام ) مى فرمايد روزى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيديم از آن حضرت خواستم تا از خداوند براى من طلب مغفرت نمايد. حضرت فرمود: چنين خواهم كرد آنگاه حضرت برخاست و نمازگزارد سپس دستهايش را به دعا برداشت آنگاه شنيدم كه به خداوند عرض كرد پروردگارا تو را به مقام و قرب و منزلت على سوگند مى دهم كه عى را مشمول عفو و غفران خود سازى . گفتم اى رسول خدا اين چه دعايى است ؟ (چرا خداوند را به حق من سوگند دادى ) حضرت فرمود: يا على مگر كسى در پيشگاه خداوند آبرودارتر و گرامى تر هست تا او را شفيع درگاهش كنم .(135)

110- من ضامن بدهى او هستم  

ابوسعيد خدرى مى گويد: در حيات رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر جنازه يكى از انصار حاضر شد. فرمود: آيا بر او دينى هست ؟ گفتند: آرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برگشت ، على (عليه السلام ) به حضرت گفت : من ضامن بدهى او هستم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود (فك الله رقبتك كما فككت عن اخيك المسلم )(136) آرى امام على (عليه السلام ) آنگونه بود كه در بخشش مال خود چنين بود اما حاضر نبود از بيت المال كمترين مالى به شيعيان نزديكش بدهد مگر آنكه حق او باشد.

111- دعاى پيامبر (ص ) براى زن با حجاب  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى به همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در قبرستان بقيع نشسته بوديم آن روزه هوا سخت بارانى بود در همين حال زنى كه سواره بود از جلوى ما عبور كرد ناگهان دست آن حيوان در گودى فرو رفت و در نتيجه آن زن نقش بر زمين شد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم از ديدن اين صحنه روى گرداند و ناراحت شد.اطرافيان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردند يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آن زن پوشيده است و بر تن جامه اى دارد كه تمام بدن او را پوشانده است . حضرت در حق او دعا كرد و گفت : پروردگارا زنانى كه خود را پوشيده نگه مى دارند مشمول رحمت و غفران خود بگردان الله اغفر للمتسر ولات سپس فرمود:
اى مردم براى پوشش از جامه هايى استفاده كنيد كه اندامتان را پوشيده نگه دارد و همسرانتان را به هنگام خروج از منزل با پوشيدن آن در حفظ و امان نگه داريد.(137)

112- نام گذارى امام حسن (ع ) 

وقتى كه حضرت فاطمه عليهاالسلام امام حسن (عليه السلام ) را به دنيا آورد، به حضرت على (عليه السلام ) فرمود: نام او را انتخاب كن . اميرمؤ منان (عليه السلام ) فرمود: من بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سبقت نمى گيرم . سپس او را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را بوسيد و فرمود: چه نامى برايش انتخاب كرديد؟ حضرت على (عليه السلام ) جواب داد قبل از شما نامى انتخاب نكرديم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من هم بر خداى خويش سبقت نمى گيرم جبرئيل از طرف خدا نازل شد و پيام تبريك خداوند را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رساند و عرض كرد: خداوند عز و جل امر مى كند كه چون نسبت على (عليه السلام ) به شما مانند نسبت هارون به موسى است او را به نام فرزند هارون نام بگذار. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نام او چه بود؟ جبرئيل جواب داد: شبر. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: زبان من عربى است ، جبرئيل عرض كرد: معادل آن در زبان عربى حسن است .(138)

113- حضرت على (ع ) و جعفر جامع و چگونگى آن  

از جمله طرقى كه از جانب پروردگار اعظم جل و علا بوسيله خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله و سلم افاضه فيض رحمانى بر على (عليه السلام ) شد جفر جامع بوده است و آن صحيفه و كتابى بود مشتمل بر علم ما كان و ما يكون الى يوم القيامة بطريق حروف رمز كه آن كتاب و علم آن از مخصوصات على و ائمه طاهرين (عليه السلام ) بوده است .
سال دهم هجرت بعد از مراجعت از حجة الواداع جبرئيل آمد و به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خبر داد كه عمرت به آخر رسيده آن حضرت دستهاى مبارك خود را به درگاه حضرت واهب العطايا برداشت و عرض كرد: خدايا به من وعده دارى و هرگز خلف وعده نمى كنى .
خطاب الهى رسيد على را بردار و بالاى كوه احد پشت به قبله بنشين حيوانان صحرا را صدا كن تا تو را اجابت مى نمايند در ميان آنها بز سرخ رنگ بزرگى است كه اندكى شاخ او بالا آمده است به على امر كن او را ذبح نمايد و پوست او را از طرف گردن بكند و وارونه كند او را دباغى كرده آنگاه جبرئيل مى آيد و دوات و قلم و مركب مى آورد كه از جنس مركب زمين نمى باشد هر چه جبرئيل مى گويد: تو به على بگو بنويسد آن نوشته و پوست باقى مى ماند و هرگز مندرس نمى شود و محفوظ خواهد ماند هر گاه او را بگشايند تازه خواهد بود.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به همان دستور بالاى كوه احد عمل نمود جبرئيل آمد قلم و دوات خدمت آن حضرت گذارد حضرت امر فرمود به على (عليه السلام ) آماده كار شد آنگاه جبرئيل از جانب رب جليل وقايع مهمه عالم را كلا و جزء به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گفت ، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هم به على مى فرمود: بر آن پوست مى نوشت تا آنكه پوستهاى باريك پاچه و دستها و پاهاى او را هم نوشت و ثبت شد در آن كتاب كلما كان و ما هو كائن الى يوم القيمة هر چه بود و هر چه بعد خواهد شد تا روز قيامت .
تمام را نوشتند حتى اسامى اولادها و ذرارى و دوستان و دشمنان آنها و آنچه بر سر يكايك اولاد خواهد آمد تا روز قيامت در آن كتاب ثبت گرديد.
آنگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن جلده و جفره را به على (عليه السلام ) دادند و جزء اسباب وراثت و ولايت و امامت قرار گرفت كه هر امامى از دنيا برود به امام معلوم بعد از خود به وراثت مى سپارد.
پس اين كتاب مخصوص على (عليه السلام ) و يازده فرزند آن حضرت است و در آن همه چيز هست از علم منايا و باليا و احكام و تمام لغتها و مشتمل بر هزار و هفتصد صفحه از مفاتيح علوم مخصوص امام على (عليه السلام ) مى باشد.(139)

114- محبوبترين خلق  

انس بن مالك مى گويد: چند پرنده را به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند و به آن حضرت هديه دادند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آنها را بين همسان خود تقسيم كرد كه به هر يك از آنها سه پرنده رسيد يكى از همسران آن حضرت دو پرنده قطاة از سهميه خود را پخته و آماده كرده و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورد و خود به همان يك پرنده قناعت كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين دعا كرد: خدايا محبوبترين خلق در پيشگاه خود و در نزد مرا به اينجا بفرست تا از غذايى كه از اين پرنده آماده شده با هم بخوريم ...
امام على (عليه السلام ) حاضر شد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آن حضرت از آن غذا ميل كردند.(140)

ز مشرق تا به مغرب گر امام است   اميرالمؤ منين حيدر تمام است (141)

115- محرم اسرار 

روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: يا على خدا به من دستور داده تا تو را به خود نزديك كرده و علوم خودم را به تو تعليم كنم تا از آنها تو نگهدارى نمايى آنگاه اين آيه نازل شد كه و تعيها اذن واعية و آنگاه به على (عليه السلام ) فرمود: تو آن گوش نگهدارنده هستى (142) و ابوسعيد خدرى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدم معنى الذى عنده علم من الكتاب چيست ؟
فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود. گفتم : و من عنده علم الكتاب كيست ؟ فرمود: ذاك اخى على بن البى طالب يعنى : او برادرم على بن ابيطالب است .(143)

116- ازدواج حضرت زهرا عليهاالسلام  

قبل از خواستگارى امام على (عليه السلام ) از حضرت زهرا عليهاالسلام ، خواستگاران زيادى از جمله ابوبكر، عمر، عثمان و عبدالرحمن بن عوف جهت خواستگارى خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رسيده بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست رد به سينه تمامى آنها زد و فرمود: امر ازدواج دخترم با خداست (امرها الى ربها) تا اينكه روزى ابوبكر و عمر در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بودند و سعد بن معاذ انصارى و چند تن ديگر نيز در آنجا حضور داشتند در مورد حضرت زهرا عليهاالسلام صحبت به ميان آمد. ابوبكر گفت : اشرف قريش از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را خواستگارى كردند ولى آن حضرت فرمود: تزويج فاطمه به فرمان خداست ولى على (عليه السلام ) هنوز به خواستگارى او نرفته گمان مى كنم تنگ دستى او مانع از چنين كارى شده است . آنگاه او به عمر، و سعدبن معاذ گفت : آيا مايليد باتفاق هم نزد على (عليه السلام ) برويم و در اين مورد با وى مذاكره كنيم و چنانچه تهى دستى او مانع از اين امر باشد به او كمك مالى بكنيم ؟ سعد گفت : خدا توفيقت دهد. سلمان مى گويد: آنها از مسجد خارج شده و در جستجوى على (عليه السلام ) به خانه او رفتند ولى او را نيافتند و معلوم شد كه آن حضرت در نخلستان مردى از انصار براى دريافت مزدى با شتر آبكشى مى كند. آنگاه به نزد او رفتند و چون چشم على (عليه السلام ) به آنها افتاد. فرمود: چه خبر است ، چه چيزى شما را وادار كرد كه به اينجا بياييد؟ ابوبكر گفت : يا على (عليه السلام ) خصلت نيكى نيست كه تو در آن فضيلت نداشته باشى . اشراف قريش از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دخترش را خواستگارى كرده اند و او به آنها جواب رد داده و فرموده است كار تزويج فاطمه عليهاالسلام با خداست علت اين كه شما در اين مورد با پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم صحبت نمى كنيد چيست ؟ من يقين دارم كه خدا و رسولش او را براى تو نگه داشته اند. على (عليه السلام ) از شنيدن سخن ابوبكر چشمانش اشك آلود شد فرمود: اى ابابكر مرا به هيجان آوردى و به چيزى كه از آن غافل بودم تذكر دادى به خدا سوگند كه من به اين امر راغب هستم و فقط فقر و تهيدستى مانع از انجام اين كار است . ابوبكر گفت : چنين مگو تمام دنيا و مافيها در نزد خدا و رسولش ‍ هيچ ارزشى ندارد. آنگاه على (عليه السلام ) براى خواستگارى فاطمه عليهاالسلام خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شد.(144)
خود حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: وقتى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على ! عرض كردم : بلى يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم . فرمود: آيا ترا رغبت ازدواج هست ؟ عرض كردم : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داناتر است ، پيش خود فكر كردم كه آن حضرت مى خواهد يكى از زنان قريش را به من تزويج كند تا اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعدا مرا نزد خود احضار فرمود: و من نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم وقتى مرا ديد با چهره گشاده تبسم فرمود: و من دندانهاى او را كه از سفيدى مى درخشيد ديدم آنگاه فرمود: يا على بشارت باد ترا كه خداى متعال امر مرا درباره ازدواج تو كفايت كرد. عرض كردم يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چگونه ؟ حضرت فرمود جبرئيل نازل شد سنبل و قرنفل به من داد و من آنها را گرفته و بوئيدم و از سبب آن پرسيدم گفت : خداوند به فرشتگان بهشت دستور داد كه بهشت را زينت دهند و منادى از عرش صدا زد كه روز وليمه على بن ابيطالب است و خداوند فرشتگان را فرمود: كه گواه باشيد من فاطمه را به على تزويج كردم و آنها را براى هم پسنديدم .

117- ولى خدا، وصى پيمبر (ص ) 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بستر وفات قرار رفت سر مباركش بر دامن حضرت على (عليه السلام ) بود و خانه پر از انصار و مهاجران بود عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پيش روى حضرت بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به عباس فرمود: ايا وصيتم را عمل مى كنى و قرضم را ادا مى نمايى و به وعده هايم وفا مى نمايى . عباس گفت من پيرو عيال وارم و تهى دست ، (توان اين كار را ندارم ) لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آن جمع 3 مرتبه حرف خود را تكرار كرد ولى عباس نپذيرفت آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين امور را به كسى مى سپارم كه حقش را ادا خواهد كرد و مانند تو سخن نخواهد گفت : سپس به حضرت على (عليه السلام ) فرمود: اى على (عليه السلام )، اى برادر محمد، آيا قبول مى كنى كه به وعده هاى محمد عمل كنى و به وعدهايم وفا كنى و قرضش را بپردازى و ميراثش را بگيرى ؟! حضرت على (عليه السلام ) كه گريه گلويش را گرفته بود نتوانست جواب دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخن خود را تكرار كرد در اين هنگام عرض كرد: آرى فدايت گردم ، سود و زيانش با من ، على (عليه السلام ) فرمود: من به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نگاه مى كردم ديدم انگشتر خود را از انگشت خود بيرون كرد و فرمود: تا من زنده ام اين انگشتر را به دست خود كن ، حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد چون آن را در انگشت خود كردم در حالى كه آرزو مى كردم كه از تمام ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همين انگشتر را داشته باشم . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بلال چرا خواست و به او فرمود: اين وسائل را بياور كه عبارتند از: كلاه ، خود، زره ، پرچم ، پيراهن ، ذوالفقار، عمامه سحاب ، جامه برد، كمربند و عصا (كه آن كمربند بهشتى بود) دو جفت نعلين ، دو پيراهن معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و پيراهن جنگ احد و سه كلاه : 1- كلاه مسافرت ، 2- كلاه عيد قربان و عيد فطر و روزهاى جمعه حضرت . 3- كلاهى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به سر مى گذاشت و با اصحابش به گفتگو مى نشست و بعد فرمود: تا دو استر شهباء، و دلدال و دوشتر غضبا و تصواء و دو اسب جناح و اسب حزوم و حمار عفير را نيز بياورند
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همه اينها را به امام على (عليه السلام ) سپرد و فرمود: اقبضها فى حياتى تا من زنده ام اينها را از من دريافت كن .(145)
و در كلامى ديگر حضرت فرمود: يا على قم فاقبض هذا بشهادة من فى البيت من المهاجرين و الانصار كى لا نيازعك احد من بعدى (146)
اى على برخيز و در برابر چشم حاضران از مهاجران و انصار اينها را دريافت كن تا بعد از من هيچ كس با تو (و رهبرى تو) نزاع و ستيز نكند.
سپس امام على (عليه السلام ) برخاست و آنها را تحويل گرفت و به خانه خود برد و در محل امنى گذاشت و برگشت .
لذا به شهادت ماءخذ روايى صحيح و شعراى زمان صدر اسلام و كتابهاى اصيل اسلامى ما حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در صدر اسلام نيز به وصى شناخته شده بود ولى بنى اميه دست به دست هم دادند كه آثار اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را محو كنند و يكى از كارهاى آنها حذف اين لقب و اشتهار از حضرت وصى صلوات الله عليه بود.(147)

نوشته بر در فردوس كاتبان قضا   نبى رسول و وليعهد حيدر كرار(148)

118- قثم بن عباس ، آخرين كسى كه با پيامبر (ص ) وداع كرد 

كسانى كه مسؤ وليت غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به عهده داشتند عبارت بودند از: على بن ابى طالب (عليه السلام )، عباس بن عبدالمطلب ، فضل و قثم ، فرزندان عباس ، اسمة بن زيد و شقران ، غلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (149) اما كسانى كه وارد قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شدند، على (عليه السلام )، فضل و قثم فرزندان عباس بودند.(150) عبدالله بن حارث بن نوفل گويد: همراه با على بن ابيطالب (عليه السلام ) در عمره بودم كه گروهى از مردم عراق بر او وارد شدند و گفتند: اى ابوالحسن ! ما نزد تو آمده ايم از امرى سؤ ال كنيم كه دوست داريم ما را از آن مطلع سازى . حضرت كه متوجه سؤ ال آنها شد، فرمود: تصور مى كنم مغيره ادعا كرده و به شما گفته است كه او جديدترين عهد ديدار با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را دارد. يعنى ، او آخرين نفرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديده است ، گفتند آرى ! ما آمده ايم اين را از شما سؤ ال كنيم . حضرت فرمود: مغيره دروغ گفته است ، زيرا جديدترين عهد ديدار با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن قثم بن عباس است ، چون او آخرين نفر از ما بود كه از قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خارج گرديد.
شيخ طوسى او را از اصحاب على (عليه السلام ) معرفى كرده است زمانى كه كارگزار مكه بود حضرت طى نامه هايى ، او را از دسيسه هاى معاويه مطلع ساخت و در نامه اى ديگر مسؤ وليت حج را به عهده او گذارد.

على ز بعد محمد زهر كه هست به است   اگر تو مؤ من پاكى بكن براين اقرار(151)

119- حيدر قاهر، غالب  

انس بن مالك گفت : در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، مردى بود كه از عبادت و كوشش او در نماز ما تعجب مى كرديم ، نام و نحوه عبادت او را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرديم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را نشناخت ، هيكل و قواره اش را شرح داديم باز نشناخت ، در همين بين خود او از راه رسيد عرض كرديم يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم همين مرد است فرمود: شما توصيف مردى را مى كنيد كه در پيشانيش مهر شيطان است ، آن شخص پيش آمد تا مقابل ما رسيد ولى سلام نكرد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به او فرمود: ترا به خدا سوگند راست بگو وقتى به اين جمع رسيدى با خود نگفتى در ميان اينها يك نفر از من بهتر و برتر نيست ؟ او جواب داد: صحيح است . سپس براى اداى نماز رهسپار شد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چه كسى اين مرد را مى كشد؟ ابوبكر پيشنهاد را پذيرفت و براى كشتن او عازم شد وقتى وارد مسجد شد ديد او مشغول نماز است با خود گفت : سبحان الله مردى را در حال نماز بكشم با اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از كشتن نمازگزاران نهى فرمود: لذا منصرف گرديد و بيرون آمد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از او پرسيد: ابوبكر چه كردى ؟ او عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خوشم نيامد او را در حال نماز بكشم چون شما از كشتن نمازگزاران ما را نهى نموده ايد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: چه كس او را مى كشد؟ عمر از جاى خود حركت كرد و رفت تا او را بكشد وقتى رسيد او را در حال سجده ديد گفت : ابوبكر از من بهتر است و (او را نكشت ) برگشت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: چه ردى ؟ گفت كه او را در حال سجده ديدم از كشتن او صرف نظر نمودم ، براى سومين بار حضرت فرمود: چه كسى او را مى كشد؟
على (عليه السلام ) عرض كرد: من ، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر او را پيدا كردى ، وقتى على (عليه السلام ) وارد مسجد شد مشاهده كرد او خارج شده لذا خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد پيامبر سؤ ال كرد؟ چه شد عرض كرد از مسجد بيرون رفته بود. حضرت فرمود:
لو قتل هذا لكان اول فتنه و آخرها اما انه سيخرج من ضئضئى هذا قوم ...
(اگر كشته شده بود آغاز و پايان فتنه همين بود...) نشانه اين گروه (خوارج ) آن است كه در ميان آنان مرد سياه چهره ناقص دستى است كه منتهاى آن گوشتى است مثل پستان زن كه حالت ارتجاعى و كشش ‍ دارد.(152)
امام على (عليه السلام ) پس از فراغت از جنگ نهروان دستور داد كه بدن (ذوالثديه ) را در ميان كشته ها پيدا كنند وقتى حضرت جسد او را ديد و بدن او را با همان وصفى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم توصيف كرده بود يافت به كرانه اين موفقيت به سجده افتاد(153).
علامه امينى مى نويسد: صاحب اين داستان ذوالثديه (154) رئيس خوارج از قبيله بنى تميم بود كه مؤ سس جنگ نهروان بود كه آخر سر هم كشته شد.

هرگز فريب دشمن رو به صفت نخورد   زين روى گفته اند كه شير خدا عليست (155)

120- دفاع از حريم پيامبر (ص ) 

روزى از طريق وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر رسيد كه 3 نفر از كافران به بتهاى خود سوگند خورده اند تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بكشند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز در مسجد بعد از نماز جماعت صبح اين مطلب را به مردم اعلام كرد. آنگاه فرمود: چه كسى داوطلب مى شود به سوى آنها برود آنها را قبل از رسيدن به مدينه بكشد؟
مردم سكوت كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود گمان مى كنم پسر ابوطالب على (عليه السلام ) در ميان شما نيست يكى از اصحاب گفت ، يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) دچار تب شده لذا در نماز شركت نكرده است . به من اجازه بدهيد تا بروم و پيغام شما را به او برسانم . عامر به حضور على (عليه السلام ) رفت و جريان را گفت . على (عليه السلام ) از خانه بيرون آمد در حالى كه دو طرف پيراهنش ، گردنش را پوشانده بود وقتى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد عرض كرد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جريان چيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطلب را گفت :. آنگاه تاءكيد فرمود: لازم است تا جلو آنها گرفته شود. على ع ضمن اعلام آمادگى اجازه خواست ، برود لباس رزم خود را بپوشد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لباس و شمشير و زره خود را به على (عليه السلام ) داد و عمامه خود را بر سر على (عليه السلام ) نهاد و شمشير به دستش داد اسب خود را نيز آورد و على (عليه السلام ) را بر آن سوار كرد و به سوى آن 3 نفر فرستاد. 3 روز از رفتن على (عليه السلام ) گذشت و هيچ خبرى هم از ناحيه جبرئيل نرسيد. فاطمه عليهاالسلام نگران شد دست حسن و حسين (عليه السلام ) را گرفت و نزد پدر رفت و عرض كرد: پدر تصور مى كنم اين دو كودك يتيم شده اند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با شنيدن اين سخن بى اختيار گريه كرد. سپس به مردم فرمود: هر كس خبر از على (عليه السلام ) بياورد او را به بهشت مژده مى دهم . مردم در جستجوى على (عليه السلام ) رفتند تا اينكه عامر خبر سلامتى على (عليه السلام ) را آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به استقبال على (عليه السلام ) رفت ديد آن حضرت در حالى كه دو اسير و يك سر بريده و سه شتر و سه اسب با خود دارد به سمت مدينه مى آيد. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: دوست دارى من شرح سفر تو را بگويم يا خود مى گويى ؟ آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خودت شرح بده تا گواه بر قوم گردى حضرت على (عليه السلام ) عرض كرد: آن 3 نفر در بيابان مى آمدند وقتى مرا ديدند فرياد زدند تو كيستى گفتم : من على پسر ابوطالب پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشم . آنها گفتند: ما كسى را به عنوان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى شناسيم و براى ما هم فرقى نمى كند كه ترا بكشيم يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را صاحب اين سر بريده به شدت به من حمله كرد پس از رد و بدل شدن ضربه هايى باد سرخى وزيد و آنگاه صداى تو را يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از ميان آن باد شنيدم كه فرمودى زره او را از ناحيه گردن كنار زدم رگ گردنش را بزن من هم زدم سپس باد زردى وزيد صداى تو را از ميان آن شنيدم كه فرمودى زره را از رانش كنار زدم بر ران او بزن و من نيز به ران او زدم آنگاه سر او را جدا كردم . وقتى كه او را كشتم رفقاى او تسليم شدند و گفتند: اين رفيق ما را كه تو كشتى با هزار سواره حريف بود اكنون ما تسليم تو هستيم ولى ما را نكش ما شنيده ايم محمد صلى الله عليه و آله و سلم شخصى مهربان و دلسوز است ما را زنده نزد او ببر تا او حكم كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على (عليه السلام )، صداى اولى كه در نبرد خود شنيدى صداى جبرئيل بود و صداى دوم صداى ميكائيل بود حالا يكى از آنها را بياور. على (عليه السلام ) يكى از آن دو اسير را آورد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بگو لا اله الا الله او در پاسخ گفت : گفتن كلمه كوه ابوقبيس براى من بهتر از آن است كه اين كلمه را بگويم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: او را كنارى ببر و بعد گردنش را بزن . على (عليه السلام ) فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را اجرا كرد سپس نوبت اسير دومى شد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: بگو لا اله الا الله او گفت :: مرا نيز به رفيقم ملحق كنيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: او را نيز ببر و گردنش را بزن ، در اين ميان جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: اين شخص را نكش زيرا داراى دو خصلت نيكوست : 1- در ميان قوم خود سخاوت دارد. 2- او داراى اخلاق نيكوست . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: دست نگهدار كه جبرئيل اينگونه مى گويد:. آن مشرك وقتى از علت تاءخير قتل خود مطلع شد، گفت : آرى سوگند به خدا هيچ گاه با داشتن برادرى مالك يك درهم نشده ام يعنى پولى پس انداز نكرده ام بلكه هر چه يافتم به بستگانم دادم و هيچ گاه در ميدان جنگ پشت به جنگ ننموده ام و من گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است .

121- جنگ حنين ، شكست و پيروزى  

حنين سرزمين است در نزديكى شهر طائف كه غزوه اى در آنجا وقوع شد كه به نام غزوه حنين و يا غزوه اوطاس و غزوه هوازن معروف شد.
اين جنگ از آنجا شروع شد كه طايفه اى بزرگ هوازن هنگامى كه از فتح مكه با خبر شدند رئيسشان مالك بن عوف آنها را جمع كرد و به آنها گفت : ممكن است محمد صلى الله عليه و آله و سلم بعد از فتح مكه به جنگ با ما برخيزد. آنها گفتند: صلاح در اين است كه ما پيشدستى كنيم و به او حمله كنيم .
هنگامى كه اين خبر به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد به مسلمانان دستور داد آماده حركت به سوى سرزمين هوازن شوند.
در آخر ماه رمضان يا ابتداى ماه شوال سال هشتم هجرى بود كه رؤ ساى طايفه هوازن نزد مالك بن عوف جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين اوطاس شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرچم بزرگ لشگر را بست و به دست على (عليه السلام ) داد و تمام كسانى كه براى فتح مكه پرچمدار بخشى از لشگر اسلام بودند به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با همان پرچم به سوى ميدان حنين حركت كردند. در اين وقت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطلع شد كه صفوان بن اميه مقدار زيادى زره در اختيار دارد شخصى را نزد او فرستاد و يكصد زره به عنوان عاريت از او خواست . صفوان سؤ ال كرد: براستى عاريه است يا غضب ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: عاريه اى است كه ما آن را تضمين مى كنيم و سالم بر مى گردانيم . صفوان يك صد زره به عنوان عاريت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داد و خود شخصا با حضرت حركت كرده دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكه اسلام را پذيرفته بودند به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برا فتح مكه آمده بودند كه مجموعا دوازده هزار نفر مى شدند براى ميدان جنگ حركت كردند. مالك بن عوف كه مرد پر جراءت و با شهامتى بود به قبيله خود دستور داد غلافهاى شمشير را بشكند و در شكافهاى كوه و دره هاى اطراف و لابلاى درختان بر سر راه سپاه اسلام كمين كنند، و هنگامى كه در تاريكى اول صبح مسلمانان به آنجا رسيدند كه يك باره به آنان حمله ور شوند و لشكر را در هم بكوبند او اضافه كرد محمد صلى الله عليه و آله و سلم با مردان جنگى هنوز روبرو نشده تا طعم شكست را بچشد! هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين حنين سرازير شدند. در اين موقع بود كه ناگهان لشگر هوازن از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند گروهى كه در مقدمه لشگر قرار داشتند و در ميان آنها تازه مسلمانان مكه هم بودن فرار كردند و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر نيز فرار كند. مسلمانان چون به جمعيت انبوه خود مغرور شده بودند آثار شكست در آنان آشكار گشت . در اين ميان على (عليه السلام ) كه پرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستاده بود و همچنان به پيكار ادامه داد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم در قلب لشكر قرار داشت و عباس ‍ عموى آن حضرت و عده اى از بنى هاشم كه از نه نفر تجاوز نمى كرد اطراف پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را گرفته بودند. مقدمه سپاه به هنگام فرار و عقب نشينى از كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گذشت . حضرت به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت دستور داد فورا از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا برود و به مسلمانان فرياد زند: اى گروه مهاجران و انصار! اى ياران سوره بقره ! و اى اهل بيعت شجره ! به كجا فرار مى كنيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اينجاست ! هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند: لبيك لبيك و انصار در اين بازگشت پيش قدم بودن .
حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند و با يارى پروردگار به پيشروى ادامه دادند آنچنان كه طايفه هوازن به طرز وحشتناكى به هر سو پراكنده شدند و پيوسته مسلمانان آنها را تعقيب مى كردند.
حدود يك صد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت مسلمانان در آمد و گروهى نيز اسير شدند. پس از پايان جنگ ، نمايندگان قبيله هوازن خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم محبت زياد به آنها كرد و حتى مالك بن عوف رئيس و بزرگ آنها اسلام را پذيرفت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اموال و اسيران را به او برگرداند و رياست مسلمانان قبيله اش را به او واگذار كرد.(156)

به رتبت ساقى كوثر، به مردى فاتح خيبر   به نسبت صهر پيغمبر، ولى والى والا (157)