هزار حديث از اميرالمؤ منين (ع ) در هزار موضوع

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۳ -


انـديـشـه آينه اى است شفاف ، و عبرت گيرى ، بيم دهنده اى است خيرخواه . و براى تاءديب نفس خويش ‍ همين بس كه از آنچه براى ديگران ناخشنودى ، بپرهيزى .
محاسبه نفس
زِنُوا اءَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْلِ اءَنْ تُوزَنُوا، وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ اءَنْ تُحَاسَبُوا.(265)
پـيش از آنكه سنجيده شويد خود را بسنجيد و پيش از آنكه به حسابتان برسند، خود به حساب خويش ‍ برسيد.
تقوا
رئيس اخلاق
اَلتَّقْوى رَئيسُ الاَْخْلاقِ.(266)
پرهيزگارى ، سرآمد خصلت هاى نيكو است .
تقوا در نهان
اِتَّقُوا مَعاصِىَ اللّهِ فِى الْخَلَواتِ، فَاِنَّ الشّاهِدَ هُوَ الْحاكِمُ.(267)
از نافرمانى خدا در خلوتگاه ها بپرهيزيد زيرا آن كه بيننده است هم او داورى كننده است .
كليد درستكارى
فإِنَّ تَقْوَى اللّهِ مِفْتاحُ سَدَادٍ.(268)
همانا ترس از خدا كليد درستكارى و صلاح انديشى است .
دژ استوار
اَلتَّقْوى حِصْنٌ حَصينٌ لِمَنْ لَجَاءَ اِلَيْهِ.(269)
پرهيزكارى براى كسى كه به آن پناه برد، قلعه اى است استوار.
تقواى حقيقى
اِتَّقُوا اللّهَ تَقِيَّةَ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ وَ اقْتَرَفَ فَاعْتَرَفَ.(270)
تـقواى الهى پيشه كنيد، تقوايى كه همسان تقواى كسى باشد كه با دريافت حقايق به خشوع گرايد و چون به گناه آلوده شود، اعتراف كند.
درمان دلها
فَاِنَّ تَقْوَى اللّهِ دَواءُ داءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمى اَفْئِدَتِكُمْ.(271)
به راستى كه تقواى الهى درد قلب هايتان را دارو، و كوردلى هايتان را بينايى است .
بهترين سفارش
اُوصـيـكـُمْ بـِتـَقـْوَى اللّهِ فـَاِنَّهـا خـَيـْرُ مـا تـَواصـَى الْعـِبـادُ بـِهِ وَ خـَيـْرُ عـَواقـِبِ الاُْمـُورِ عِنْدَ اللّهِ.(272)
بندگان خدا! شما را به پرهيزگارى وصيّت مى كنم ، كه پرهيزگارى بهترين چيزى است كه بـنـدگـان خـدا هـمـديگر را بدان سفارش مى كنند و در نزد خدا بهترين وسيله است براى فرجام كارها.
بزرگوارى واقعى
لا كَرَمَ كَالتَّقْوى .(273)
هيچ بزرگوارى مانند پرهيزگارى نيست .
اكسير ضد بلا
فَمَنْ اءَخَذَ بِالتَّقْوى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدائِدُ.(274)
آن كه تقوا پيشه كند، سختى ها از او دورى گزيند.
لزوم همبستگى با پرهيزكاران
(يا مالك ) وَالْصَقْ بِاَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ.(275)
مالكا! خود را هر چه بيشتر به پاكدامنان و راستگويان نزديك كن .
دستاويز محكم
إِعْتَصِمُوا بِتَقْوَى اللّهِ فَإِنَّ لَهَا حَبْلاً وَثِيقاً عُرْوَتُهُ وَ مَعْقِلاً مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ.(276)
به تقواى الهى چنگ زنيد كه ريسمانى است با دستاويز استوار، و پناهگاهى با ستيغ بلند.
كاربرد تقوا و يقين
اَلا وَ بِالتَّقْوى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطايا وَ بِالْيَقينِ تُدْرَكُ الْغايَةُ الْقُصْوى .(277)
بدانيد كه نيش خطاها، با تقوا [بيرون ] كشيده مى شود و تنها با پاى يقين مى توان راه را به پايان برد.
گستره تقوا
اِتَّقـُوا اللّهَ فـى عـِبـادِهِ وَ بِلادِهِ فَاِنَّكُمْ مَسْؤُلُونَ حَتّى عَنِ الْبِقاعِ وَالْبَهائِمِ، اَطيعُوا اللّهَ وَ لا تَعْصُوهُ. وَ اِذا رَاءَيْتُمُ الْخَيْرَ فَخُذُوا بِهِ وَ اِذا رَاءَيْتُمُ الشَّرَّ فَاءَعْرِضُوا عَنْهُ.(278)
تـقـواى خـدا را در حـق بـنـدگـان و سـرزمـيـن هـاى خـداونـد پـاس داريـد؛ كـه شـمـا مـسـؤ ول هـسـتـيـد، حـتـى در بـرابر سرزمين ها و چهارپايان ! اگر خيرى ديديد آن را دريابيد و اگر شرّى ديديد روى از آن برتابيد.
آثار تقوا
فـَإِنَّ تـَقـْوَى اللّهِ مـِفـْتـَاحُ سـَدَادٍ وَ ذَخـِيـرَةُ مـَعـَادٍ وَ عـِتـْقٌ مـِنْ كـُلِّ مـَلَكـَةٍ وَ نـَجـَاةٌ مـِنْ كـُلِّ هَلَكَةٍ.(279)
تـرس از خـدا كـليـد درستى كردار است و اندوخته رستاخيز و سبب آزادى از هرگونه بردگى و نجات از هرگونه هلاكت .
تقوا، عامل پيشى گرفتن
فَمَنْ اَشْعَرَ التَّقْوى قَلْبَهُ بَرَّزَ مَهَلَهُ وَ فازَ عَمَلُهُ.(280)
آن كـه ترس از خدا را شعار قلبى خود قرار دهد در كار خير از اقران خود پيش تازد و كردارش پيروز و پسنديده است .
متمّم تقوا
اءَوْصيكُما بِتَقْوَى اللّهِ وَ اءَنْ لا تَبْغِيَا الدُّنْيا وَ اِنْ بَغَتْكُما.(281)
شـمـا را به تقواى الهى سفارش مى كنم ، و [ديگر] اين كه دنيا را مخواهيد هر چند دنيا پىِ شما آيد!
تقوا، ملازم بندگى
... فَاتَّقى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ...(282)
بـنـده بـايـد از پـروردگارش بترسد، خيرخواه خود باشد و پيش از رسيدن مرگ توبه كند و بر شهوتش چيره شود.
اين چنين تقوايى داشته باشيد
اِتَّقـُوا اللّهَ تـَقـِيَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِيداً، وَجَدَّ تَشْميراً، و اءَكْمَشَ فى مَهَلٍ، وَ بادَرَعَنْ وَ جَلٍ، وَ نَظَرَ فى كَرَّةِ الْمَوْئِلِ، وَ عاقِبَةِ الْمَصْدَرِ، وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ.(283)
تـقواى الهى پيشه كنيد، همچون كسى كه از همه وابستگى ها برهد، دامن همت به كمر زند، چالاك و كـوشـا بـاشـد و در فـرصـت زنـدگى ، بينا و سبك راه سپرد و در كار خير پيشى گيرد و در بـازگشت به پناهگاه خويش بنگرد و به پايان كارها كه بازگشت به سوى پروردگار است چشم دوزد.
پرهيزگاران
اَلْمُتَّقُونَ... مَشْيُهُمُ التَّواضُعُ... وَ مَلْبَسُهُمُ الاِْقْتِصادُ... وَ مَنْطِقُهُمُ الصَّوابُ.(284)
پـرهـيـزگـاران راه رفـتـنـشـان بـا فروتنى ، پوشاكشان با ميانه روى است ، و منطقى استوار دارند.
سيماى پرهيزگاران
(اَلْمُتَّقُونَ) عُمّارُ اللَّيْلِ وَ مَنارُ النَّهارِ.(285)
پرهيزگاران ، شب زنده داران در شب و روشنى بخشان روزند.
شيوه پرهيزگارى
اَلْخَشْيَةُ مِنْ عَذابِ اللّهِ شيمَةُ الْمُتَّقينَ.(286)
ترس از عذاب الهى ، شيوه پرهيزگاران است .
ارزش زهد و تقوا
اَلزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ.
زهد، ثروت و پرهيزگارى سپر است .
پناهگاه امن
لا مَعْقِلَ اَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ.(287)
هيچ پناهگاهى بهتر از پرهيزگارى نيست .
برترين پوشش
اَلْوَرَعُ اَفْضَلُ لِباسٍ(288)
پرهيزگارى برترين جامه است .
تكبر
فخر فروشى بى جا
مـَا لاِ بـْنِ آدَمَ وَالْفـَخـْرِ: اءَوَّلُهُ نـُطـْفـَةٌ وَ آخـِرُهُ جـِيـفـَةٌ، وَ لاَ يـَرْزُقُ نـَفـْسـَهُ، وَ لاَ يـَدْفـَعـُ حَتْفَهُ.(289)
انـسـان را بـا تـكـبـر چـكـار؟ در آغـاز نطفه بود و سرانجام مردارى است . نه مى تواند به خود روزى دهد و نه مرگ را از خود براند.
چه كسى تكبر مى كند؟
ما تَكَبَّرَ اِلاَ الْوَضيعُ.(290)
جز فرومايه كبر نورزد.
خودراءيى
مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَاءْيِهِ هَلَكَ.(291)
هر كه به راءى خود تكيه زند هلاك شود.
دام شيطان
فَاللّهَ اللّهَ فِى عَاجِلِ الْبَغْىِ، وَ آجِلِ وَ خَامَةِ الظُّلْمِ وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الْكِبْرِ فَإِنَّهَا مَصْيَدَةُ إِبْلِيسَ الْعُظْمَى .(292)
خـدا را! خـدا را! از كيفر تباهكارى در دنيا و زيان ستمگرى در آخرت و بد فرجامى تكبر؛ كه دام بزرگ شيطان است .
وحشت خودساخته
اَوْحَشُ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ.(293)
خود پسندى [و خود شگفتى ]، هولناك ترين وحشت است .
آفت خردها
اَلاِْعْجابُ ضِدُّ الصَّوابِ وَ آفَةُ الاَْلْبابِ.(294)
عُجب و خودپسندى ، مايه خطا و باعث تضعيف قواى فكرى است .
تكبر كارگزاران
اَلتَّكَبُّرُ فِى الْوِلايَةِ ذُلُّ فِى الْعَزْلِ.(295)
كبر ورزى در دوران ولايتدارى ، موجب خوارى دوران بركنارى است .
فرجام مستبدّى
لا تَسْتَبِدَّ بِرَاءْيِكَ فَمَنِ اسْتَبَدَّ بِرَاءْيِهِ هَلَكَ.(296)
در راءى استبداد مكن ، هر كس در نظر دادن استبداد ورزد، سقوط مى كند.
نشانه ناتوانى خرد
اِعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ بُرْهانُ نَقْصِهِ وَ عُنْوانُ ضَعْفِ عَقْلِهِ.(297)
خـودبـيـنـى مـرد، دليـل بـر نـقـص وى و آدرسـى بـر ضـعـف عقل او است .
زنهار از اعجاب به عمل
سَيِّئَةٌ تَسُوؤُكَ خَيْرٌ عِنْدَاللّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ.(298)
گناهى كه تو را زشت نمايد، نزد خدا بهتر است از كار نيكى كه به اعجابت وادارد.
تنهايى ترسناك
وَ لا وَحْدَةَ اَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ.(299)
هيچ تنهايى ترسناكتر از خود پسنديدن نيست .
نتيجه از خود راضى بودن
مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُ عَلَيْهِ.(300)
هر كس از خود راضى باشد، دشمنانش زياد مى شود.
ريشه حماقت
اَلْعُجْبُ رَاءْسُ الْحِماقَةِ.(301)
خودبينى ، ريشه حماقت است .
ثمره خودخواهى
مَنْ فَعَلَ ما شاءَ لَقِىَ ما ساءَ.(302)
آن كه هر كارى را كه بخواهد انجام دهد هر آنچه را كه ناخوش دارد [به عنوان پاداش ] مى بيند.
آداب خردمندى
ضَعْ فَخْرَكَ، وَاحْطُطْ كِبْرَكَ، وَاذْكُرْ قَبْرَكَ.(303)
فخرت را بشكن ، غرورت را فرو ريز و به ياد قبرت باش !
منفور انبياء
لَوْ رَخَّصَ اللّهُ فـِى الْكـِبـْرِ لاَِحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِيهِ لِخَاصَّةِ اءَنْبِيَائِهِ؛ وَ لكِنَّهُ سُبْحانَهُ كَرَّهَ إِلَيْهِمُ التَّكابُرَ.(304)
اگـر خـداونـد تـكـبـر ورزيـدن را بـه كـسـى اجـازه مى داد، حتماً در مرحله نخست ، آن را مخصوص پـيـامـبـران و اوليـاى خود مى ساخت ، اما خداوند تكبر و خودبرتربينى را براى همه آنها منفور شمرده است .
تنبلى
پيامد تنبلى
اَلتَّوانى فِى الدُّنْيا اِضاعَةٌ وَ فِى الاْ خِرَةِ حَسْرَةٌ.(305)
سستى ، در دنيا بى بهرگى و در آخرت پشيمانى آرد.
آثار سُستى
مـَنْ قـَصَّرَ فـِى الْعـَمـَلِ ابـْتـُلِىَ بـِالْهـَمِّ وَ لا حـاجـَةَ لِلّهِ فـِيـمـَنْ لَيْسَ لِلّهِ فى مالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصيبٌ.(306)
هـر كـس در كـار كـوتـاهـى ورزد بـه انـدوه گـرفـتـار گـردد؛ و خـداونـد بـه كـسـى كـه در مال و جانش بهره اى نيست ، نيازى ندارد.
پرهيز از تنبلى
اِيّاكُمْ وَ الْكَسَلَ فَإِنَّهُ مَنْ كَسَلَ لَمْ يُؤَدِّ حَقَّ اللّهِ.(307)
از تنبلى بپرهيزيد كه تنبل حق خداى را ادا نكند.
تهيدستى ثمره پيوند تنبلى و ناتوانى
اِنَّ الاَْشْياءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ إِزْدَوَجَ الْكَسَلُ وَالْعَجْزُ فَنَتَجا بَيْنَهُمَا الْفَقْرَ.(308)
آن روز كـه هـمـه چـيـز به هم پيوند خوردند ((تنبلى )) و ((ناتوانى )) به هم آميخته و از آن دو فرزندى به نام ((فقر و تهى دستى )) زاده شد!
سحرخيزى
باكِرُوا فَالْبَرَكَةُ فِى الْمُباكَرَةِ.(309)
سحرخيز باشيد كه بركت در سحرخيزى است .
توفيق
جايگاه توفيق و اخلاص
اَجَلُّ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ التَّوْفيقُ، وَ اَجَلُّ ما يَصْعَدُ مِنَ الاَْرْضِ الاِْخْلاصُ(310)
تـوفـيق با ارزش ترين چيزى است كه از آسمان فرود مى آيد و اخلاص بزرگترين چيزى است كه از زمين بالا مى رود.
توكل
بهترين تكيه گاه
اَلتَّوَكُّلُ خَيْرُ عِمادٍ.(311)
توكل بهترين تكيه گاه است .
نتيجه توكل
مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفاهُ.(312)
آن كس كه به خداوند توكل كند، او خود بى نيازش گرداند.
توبه و استغفار
توبه حقيقى
اَلتَّوْبـَةُ نـَدَمٌ بـِالْقـَلْبِ وَ اِسـْتـِغـْفـارٌ بـِاللِّسـانِ وَ تـَرْكٌ بـِالْجـَوارِحِ و اِضـْمـارُ اءَنْ لا يَعُودَ.(313)
تـوبـه پـشـيـمـانـى بـا دل اسـت و آمـرزش خـواهـى بـا زبـان و تـرك گـنـاه در عمل و مصمّم شدن بر تكرار نكردن گناه .
رابطه استغفار و گشايش روزى
اِسْتَغْفِرْ تُرْزَقْ.(314)
استغفار كن ، روزى داده مى شوى .
قـَدْ جـَعـَلَ اللّهُ الاِْسـْتِغْفارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ... فَرَحِمَ اللّهُ امْرَاءً اسْتَقْبَلَ تَوْبَتَهُ وَاسْتَقالَ خَطيئَتَهُ وَ بادَرَ مَنِيَّتَهُ!(315)
خداوند استغفار را سبب فزونى روزى و رحمت بر آفريده خود قرار داده است . رحمت خدا بر كسى بـاد كـه روى بـه تـوبـه آورد و از گـنـاهـان خـود طـلب عـفـو كـنـد و از مـرگ خـود استقبال .
سرمايه اميد
عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَ مَعَهُ الاِْسْتِغْفارُ.(316)
در شـگـفـتـم از كـسـى كـه اسـتـغـفـار را بـه هـمـراه دارد و در ايـن حال به نااميدى مى گرايد.
گريز به سوى او
وَ فِرُّوا اِلَى اللّهِ مِنَ اللّهِ.(317)
و از ((غضب )) خدا به ((رحمت )) او پناه ببريد.
عطر استغفار
تَعَطَّرُوا بِالاِْسْتِغْفارِ لا تَفْضَحْكُمْ رائِحَةُ الذُّنُوبِ (318)
(روح ) خود را با استغفار معطّر كنيد تا بوى بدِ گناهان ، شما را نرنجاند.
ثروت
رابطه ثروت و شهوت
اَلْمالُ مادَّةُ الشَّهَواتِ.(319)
مال ، كار مايه شهوات [و تمايلات نفسانى ] است .
مستى ثروت
اِسْتَعيذُوا بِاللّهِ مِنْ سَكْرَةِ الْغِنى فَاِنَّ لَهُ سَكْرَةً بَعيدَةَ الاِْفاقَةِ.(320)
از مستى بى نيازى به خدا پناه بريد. زيرا بى نيازى را نوعى مستى است كه به هوش آمدن از آن دور است و طولانى .
جفاى ثروتمند
ما اَقْبَحَ... الجَفاءَ عِنْدَ الْغِنى .(321)
چه زشت است ستمگرى هنگام ثروتمند بودن .
روزى مقدر
رِزْقُ كُلِّ امْرِءٍ مُقَدَّرٌ كَتَقْديرِ اَجَلِهِ.(322)
روزى هر كسى بسان اجلش تعيين شده است .
شريك ناخواسته
لِكُلِّ امْرِى ءٍ فِى مَالِهِ شَرِيكَان . الْوَارِثُ وَالْحَوَادِثُ.(323)
مال هر كس دو شريك دارد: وارث و حوادث .
پيروزى ، محصول توانمندى
اَصْلُ النَّجدَةِ القُوَّةُ وَ ثَمَرَتُها الظَّفَرُ.(324)
ريشه دلاورى ، توانمندى و ميوه اش پيروزى است .
آنچه مال با صاحب خود مى كند
اَلْمالُ يَرْفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنْيا وَ يَضَعُهُ فِى الاَّْخِرَةِ.(325)
مال صاحبش را در دنيا بلند مرتبه مى گرداند و در آخرت او را پست مى كند.
رابطه دخل و خرج
تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ.(326)
روزى به اندازه ى هزينه فرود مى آيد.
چاپلوسى در برابر توانگر
مَنْ اَتى غَنِيّاً فَتَواضَعَ لَهُ لِغِناهُ ذَهَبَ ثُلْثا دينِهِ.(327)
هر كس نزد توانگرى آيد و به خاطر توانگرى اش فروتنى كند، دو سوم دينش از دست مى رود.
فقه و تجارت
مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِى الرِّبا.(328)
هر كس بى فقاهت (بدون دانستن احكام معاملات ) به بازرگانى پردازد، در گرداب ربا درافتد.
نـاشـكـيـبـى بـر مـال باختگى
يَنامُ الرَّجُلُ عَلَى الثُّكْلِ، وَ لا يَنامُ عَلَى الْحَرَبِ.(329)
فرزند مرده مى خوابد ولى مال ربوده ، ديده بر هم نمى نهد.
فرجام ثروت اندوزى
يَا ابْنَ ادَمَ ما كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ فَاءَنْتَ فيهِ خازِنٌ لِغَيْرِكَ.(330)
اى فرزند آدم در آنچه بيش از روزى ات بيندوزى خزانه دار ديگرانى .
مسؤ وليت توانگران
إِنَّ اللّهَ سـُبـْحـانـَهُ فـَرَضَ فـِى اءمْوَالِ الاَْغْنِيَاءِ اءَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلا بِمَا مَنَعَ غَنِىُّ، وَاللّهُ تَعَالَى جَدُّهُ سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِكَ.(331)
خـداونـد سـبـحـان گـذران نيازمندان را در اموال توانگران واجب ساخته است . بنابراين بينوايى گرسنه نماند، مگر به خوددارى توانگر؛ و خداى ، از اين كارشان بازخواست مى كند!
تدبير معيشت
ما عالَ امْرُؤٌا اِقْتَصَدَ.(332)
آن كه در مخارج خود ميانه روى كند، فقير نگردد.
جمعه
آداب روز جمعه
اءَطْرِفُوا اءَهاليكُمْ فى كُلِّ جُمُعَةٍ بِشَىْءٍ مِنَ الْفاكِهَةِ، كَيْ يَفْرَحُوا بِالْجُمُعَةِ.(333)
در روزهـاى جـمـعـه مـقـدارى مـيـوه بـراى خـانـواده خـود تـهـيـّه كـنـيـد تـا از آمـدن جـمـعـه خوشحال شوند.
جهاد و شهادت
جايگاه جهاد
اَلْجِهادُ عِمادُ الدّينِ وَ مِنْهاجُ السُّعَداءِ.(334)
جهاد ستون دين و راه روشن نيكبختان است .
ارزش جهاد
اَلْجِهادُ فِى سَبيلِ اللّهِ ذِرْوَةُ الاِْسْلامِ.(335)
جهاد در راه خدا سبب سربلندى اسلام است .
گستره جهاد
اَللّهَ، اَللّهَ فِى الْجِهادِ بِاَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ وَ اَلْسِنَتِكُمْ فى سبيلِ اللّهِ.(336)
خدا را، خدا را، درباره جهاد در راه خدا به مالهاتان و به جانهاتان و به زبانهاتان .!
قانون جنگ
فَإِذا كانَتِ الْهَزِيْمَةُ بِاِذْنِ اللّهِ فَلا تَقْتُلُوا مُدْبِراً، وَ لا تُصِيبُوا مُعْوِراً.(337)
اگر به خواست خداوند (دشمنان ) شكست خوردند و گريختند، آن را كه پشت كرده نكشيد و كسى را كه نمى تواند از خود دفاع كند آسيب نرسانيد.
تحفه مخصوص الهى
اِنَّ الْجِهادَ بابٌ مِنْ اَبْوابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّهُ لِخاصَّةِ اَوْلِيائِهِ.(338)
جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند به روى دوستان نزديك خويش گشوده است .
آثار ترك جهاد
فـَمـَنْ تـَرَكـَهُ (الجـهـاد) رَغـْبـَةً عـَنـْهُ اَلْبَسَهُ اللّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمْلَةَ الْبَلاءِ وَ دُيِّثَ بِالصَّغارِ وَالْقـَماءَةِ وَ ضُرِبَ عَلى قَلْبِهِ بِالاِْسْهابِ وَ اُديلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْييعِ الْجِهادِ وَ سِيمَ الْخَسْفُ وَ مُنِعَ النَّصَفُ.(339)
هـر كـس از سـر بـى ميلى جهاد را وانهد، خدا جامه ذلّت بر اندامش فرو پوشد و در گرفتاريش بپيچد، از درون به خود كم بينى و بلاهت آلوده شود و پرده اى از كم انديشى و پرگويى بر قلبش فرود آيد و به كيفر تباه كردن جهاد، حق از او روى بگرداند، به سختى و رنج گرفتار شود و از عدل و انصاف محروم بماند.
ياد ياران
اَيـْنَ اِخـْوانـِىَ الَّذينَ رَكِبُوا الطَّريقَ وَ مَضَوا عَلَى الْحَقِّ؟ اَيْنَ عَمّارٌ؟ وَ اَيْنَ ابْنُ التَّيْهانِ؟ وَ اَيْنَ ذُوالشَّهادَتَيْنِ؟ وَ اءَيْنَ نُظَرائُهُمْ مِنْ إِخْوانِهِمُ الَّذينَ تَعاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ اءُبْرِدَ بِرُؤُسِهِمْ اِلَى الْفَجَرَةِ؟(340)
كـجـايـنـد بـرادران مـن كه در راه حق سوار شده و به راستى و درستى ، گذشتند؟ كجاست عمار؟ كـجـاسـت پسر تيهان ؟ و كجاست ذوالشهادتين ؟ و كجايند همانندان ايشان از برادرانشان كه با يكديگر به مرگ پيمان بستند و سرهاى آنان را به فاجران هديه كردند؟
تكيه بر ياران مخلص
وَ لكـِنّى اءَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسّامِعِ الْمُطيعِ الْعاصِىَ الْمُريبَ اءبَداً حَتّى يَاءْتِىَ عَلَىَّ يَوْمى .(341)
مـن تـا زنـده ام بـه يـارى جـويـنـده حـق ، رويـگـردان از آن را مـى زنـم و بـه كـمـك فـرمـانـبـر يكدل و مطيع ، نافرمان بد دل را.
ماءموريت الهى
اءَلا وَ قَدْ اَمَرَنِىَ اللّهُ بِقِتالِ اءَهْلِ الْبَغْىِ وَالنَّكْثِ وَالْفَسادِ فِى الاَْرْضِ.(342)
بدانيد كه خدا به من فرمان داده است با تجاوزكاران و پيمان گسلان و تبهكاران در زمين پيكار كنم .
شهدا زيان نكردند
ما ضَرَّ إِخْوانَنَا الَّذينَ سُفِكَتْ دِمائُهُمْ بِصِفّينَ اءَنْ لا يَكُونُوا الْيَوْمَ اءَحْياءً يُسيغُونَ الْغُصَصَ وَ يـَشـْرَبـُونَ الرَّنـِقَ. قـَدْ وَاللّهِ لَقـُوا اللّهَ فـَوَفـّاهـُمْ اءُجـُورَهـُمْ وَ اءَحـَلَّهـُمْ دارَ الاَْمـْنِ بـَعـْدَ خَوْفِهِمْ.(343)
بـرادران مـا كـه خـونـشـان در صـفـيـن ريخته شد زيان نكردند كه امروز زنده نيستند (و به كه نـديدند اينان كه مانده اند، كيستند) تا پياپى ساغر غصّه در گلو ريزند و آب تيره و ناگوار بـنـوشـنـد. بـه خـدا سـوگـنـد، آنـان خـدا را ديـدار كـردنـد و مـزد آنـان را بـه كمال پرداخت و آنان را پس از خوف در سراى امن خويش جاى داد.
جهل و نادانى
حقيقت نادانى
لا فَقْرَ كَالْجَهْلِ.(344)
هيچ نادارى مانند جهل نيست .
فرجام نادانى
اَلْجَهْلُ يُفْسِدُ الْمَعادَ.(345)
نادانى ، آخرت انسان را تباه مى كند.
گرايش نادان
اَلْجاهِلُ يَميلُ اِلى شَكْلِهِ.(346)
نادان به همتاى خود مى گرايد.
فايده خاموشى نادان
لَوْ سَكَتَ الْجاهِلُ مَا اخْتَلَفَ النّاسُ.(347)
اگر نادان سكوت كند، مردم با يكديگر اختلاف نمى كنند.
مبغوض ترين مردم نزد خدا
اِنَّ اَبْغَضَ الْخَلائِقِ اِلَى اللّهِ... رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلاً.(348)
دشـمـن تـريـن انـسـان نـزد خـدا، انـسـان جـاهـلى اسـت كـه بـه جهل خود اصرار مى ورزد.
كردار جاهلانه
اِنَّ الْعامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسّائِرِ عَلى غَيْرِ طَريقٍ. فَلا يَزيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّريقِ الْواضِحِ اِلاّ بُعْداً مِنْ حاجَتِهِ.(349)
هـمـانا كسى كه ناآگاهانه حركت مى كند، مانند كسى است كه بيراهه مى رود. هر اندازه كه در آن راه جلوتر رود، از هدفِ خود دورتر مى گردد.
نتيجه نادانى و هوا پرستى
عـِبـادَ اللّهِ لا تـَرْكـَنـُوا اِلى جـَهالَتِكُمْ وَ لا تَنْقادُوا لاَِهْوائِكُمْ، فَاِنَّ النّازِلَ بِهذَا الْمَنْزِلِ نازِلٌ بِشَفا جُرُفٍ هارٍ.(350)
بـنـدگـان خـدا! در نـادانـى خـود مـيـارمـيـد، و رام هـوس هـاى خـود مـگـرديد، كه فرود آينده بدين منزل ، بر لب آبكندى فرود آمده است بيقرار، ريزان و ناپايدار.
دشمنى جاهلانه
اَلنّاسُ اَعْدآءُ ما جَهِلُوا.(351)
مردم دشمن آنند كه نمى دانند.
نشانه جاهل
لا يُرىَ الْجاهِلُ اِلاّ مُفْرِطاً اَوْ مُفَرِّطاً.(352)
نادان جُز در حال تُندروى و شتاب زدگى يا كُندروى و كاهلى ، ديده نمى شود.
حداقل نادانى
كَفى بِالْمَرْءِ جَهْلاً اَنْ يَجْهَلَ قَدْرَهُ.(353)
مرد را نادانى همين بس كه قدر خويش نداند.
دغدغه افتادن حكومت به دست نادانان
لَمْ يـُوجـِسْ مـُوسـى عـَلَيـْهـِالسَّلامُ خـيـفـَةً عـَلى نـَفـْسـِهِ، اَشـْفـَقَ مـِنْ غـَلَبـَةِ الْجـُهـّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ.(354)
هراس موسى (ع ) براى ترس از خويشتن نبود بلكه از آن بيم داشت كه مبادا جاهلان و دولت هاى گمراه پيروز شوند.
بزرگ ترين فقر
اءَكْبَرُ الْفَقْرِ الْحُمْقُ.(355)
حماقت بزرگترين نادارى است .
زينهار از تفكر جاهلى
لا تَكُونُوا كَجُفاةِ الْجاهِلِيَّةِ لا فِى الدّينِ يَتَفَقَّهُونَ وَ لا عَنِ اللّهِ يَعْقِلُونَ.(356)
شـما هرگز همانند جفاپيشگان جاهليت نباشيد كه نه در دين فهم عميق داشتند و نه از خدا انديشه اى !
جوانى
توجّه به جوانان
قَلْبُ الْحَدَثِ كَالاَْرْضِ الْخالِيَةِ ما اُلْقِىَ فيها مِنْ شَىْءٍ قَبِلَتْهُ.(357)
دل جوان ، چون زمين كِشت نشده است ؛ هر چه [بذرى ] در آن بيندازى مى پذيرد.
اولويت هاى دانش
اَوْلَى الاَْشْياءِ اَنْ يَتَعَلَّمَهَا الاَْحْداثُ الاَْشْياءُ الَّتى اِذا صارُوا رِجالاً احْتاجُوا اِلَيْها.(358)
بـهـتـريـن مـطـالبـى كـه بـايـد نـوجوانان ياد بگيرند چيزهايى است كه در بزرگسالى مورد نيازشان باشد.
جوانمردى
امتياز جوانمردى
اءَقـِيـلُوا ذَوِى الْمـُرُوءاتِ عـَثـَراتـِهـِمْ فـَمـا يـَعـْثـُرُ مـِنـْهـُمْ عـاثـِرٌ اِلاّ وَ يـَدُ اللّهِ بـِيـَدِهـِ يَرْفَعُهُ.(359)
از لغزش جوانمردان درگذريد كه كسى از آنان نلغزيد، مگر آن كه دست خدا بالاى سرش ‍ بود.
نشانه هاى جوانمردى
اِخْفاءُ الْفاقَةِ وَ الاَْمْراضِ مِنَ الْمُرُوَّةِ.(360)
پنهان داشتن فقر و بيمارى از نشانه هاى جوانمردى است .
ملاك جوانمردى
بُعْدُ الْمَرْءِ عَنِ الدَّنِيَّةِ فُتُوَّةٌ.(361)
دورى جستن مرد از پستى و دنائت ، جوانمردى است .
جوانمردى و خويشاوندى
اَلْكَرَمُ اَعْطَفُ مِنَ الرَّحِمِ.(362)
جوانمردى مهرآورتر از خويشاوندى است .
رسم جوانمردى
اَلضِّيافَةُ رَاءْسُ الْمُرُوَّةِ.(363)
مهمانى دادن ، نشان بارز جوانمردى است .
انهدام جوانمردى
مَنْ كَذِبَ اَفْسَدَ مُرُوَّتَهُ.(364)
كسى كه دروغ بگويد، جوانمردى خويش را تباه كرده است .
رويارويى با جوانمرد و ناكس
اِحْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَريمِ اِذا جاعَ وَاللَّئيمِ اِذا شَبِعَ.(365)
بپرهيزيد از شورش شخص كريم چون گرسنه شود و از ناكس و فرومايه چون سير گردد.
زيباترين زينت ها
ما تَزَيَّنَ الاِْنْسانُ بِزينَةٍ اَجْمَلَ مِنَ الْفُتُوَّةِ.(366)
انسان به هيچ زيبايى آراسته نمى شود كه از جوانمردى زيباتر باشد.
چشم
رابطه چشم و دل
1 ـ الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ(367)
دل لوح ديده است .
2 ـ اَلْعَيْنُ قاصِدُ الْقَلْبِ.(368)
چشم پيام آور دل است .
3 ـ اَلْعُيُونُ طَلائِعُ الْقُلُوبِ.(369)
چشمها پيش قراولان قلبها هستند.
4 ـ اِنْتِباهُ الْعُيُونِ لا يَنْفَعُ مَعَ غَفْلَةِ الْقُلُوبِ.(370)
بيدارى چشم ها با غافل بودن دل ها سودى ندارد.
تيزبين ترين چشمان
اَلا اِنَّ اءَبـْصـَرَ الاَْبـْصـارِ مـا نـَفَذَ فِى الْخَيْرِ طَرْفُهُ، اَلاَّ اِنَّ اءَسْمَعَ الاَْسْم اعِ م ا وَعَى التَّذْكِيرَ وَقَبِلَهُ.(371)
آگـاه بـاشيد، تيزبين ترين چشمان ، چشمى است كه همواره در خير بنگرد، و شنواترين گوش ها، گوشى است كه پند نيوش و پندپذير باشد.
حج
ايمنى از دوزخ
زِيارَةُ بَيْتِ اللّهِ اَمْنٌ مِنْ عَذابِ جَهَنَّمَ.(372)
زيارت خانه خدا، موجب ايمنى از آتش دوزخ است .
پشتوانه دين
فَرَضَ اللّهُ... الْحَجَّ تَقْوِيَةً لِلدِّينِ.(373)
خداوند حج را براى تقويت دين واجب نمود.
مهمان خدا
اَلْحاجُّ وَالْمُعْتَمِرُ وَفْدُ اللّهِ وَ يَحْبُوهُ بِالْمَغْفِرَةِ.(374)
حاجى و عمره گزار، ميهمان خداست كه به او آمرزش را هديه مى كند.
فرشته نمايان
وَ وَقَفُوا مَواقِفَ اَنْبِيائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلائِكَتِهِ الْمُطيفينَ بِعَرْشِهِ.(375)
[حـجـاج بـيـت الله ] در جايگاه پيامبران قرار مى گيرند، و به فرشتگانى مى مانند كه اطراف عرش الهى طواف مى كنند.
پاسداشت كعبه
اَللّهَ اللّهَ فى بَْيتِ رَبِّكُمْ، لا تَخْلُوهُ ما بَقيتُمْ.(376)
خدا را! خدا را! درباره خانه پروردگارتان ، تا زنده ايد آن را خالى مگذاريد.
حسد
نقش ويرانگر حسد
وَ لا تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ يَاْكُلُ الاِْيمَانَ كَمَا تَاءْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ.(377)
حسد نورزيد كه حسد ايمان را مى خورد چنان كه آتش هيزم را.
غفلت از خويش
اَلْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسّادِ عَنْ سَلامةِ الاَْجْساد.(378)
شگفتا از غفلت حسودان نسبت به سلامتى تن خود.
حسد و چاپلوسى در كسب دانش
لَيْسَ مِنْ اَخْلاقِ الْمُؤْمِنِ الْمَلَقُ وَ لاَ الْحَسَدُ اِلاّ فى طَلَبِ اْلِعْلِم .(379)
مؤ من جز براى كسب دانش ، چاپلوسى و حسودى نمى كند.
دردمند دائمى
اَلْحَسُودُ اَبَداً عَليلٌ.(380)
شخص حسود همواره بيمار و رنجور است .
حسود خويشتن
عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ اَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ.(381)
خود شگفتى آدمى ، يكى از حسودان خِرد اوست .
حق و باطل
حق پويى و حق گويى
اَلْحَقُّ مِنْجاةٌ لِكُلِّ عامِلٍ وَ حُجَّةٌ لِكُلِّ قائِلٍ.(382)
حق ، عمل كننده اش را وسيله نجات است و گوينده اش را حُجت .
آثار خونريزى بناحق
اِيـّاكَ وَ الدِّمـاءَ وَ سـَفـْكـَهـا بـِغَيْرِ حِلِّها فَاِنَّهُ لَيْسَ شَىْءٌ اَدْعى لِنِقْمَةٍ، وَ لا اءَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ وَ لا اءَحْرَى بِزَو الِ نِعْمَةٍ، وَانْقِطاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْكِ الدِّماءِ بِغَيْرِ حَقِّها.(383)
از خـون ريـزى نـاروا سـخـت بـپـرهيز كه آن به خشم خدا نزديكترين است و بزرگترين كيفر را بدنبال دارد و هم زوال نعمت و سرنگونى را زمينه سازترين است .
التقاط فرهنگى
فَلَوْ اءَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتادِينِ... وَ لكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجانِ.(384)
اگر باطل با حق درنياميزد، حقيقت جو آن را بشناسد... ليكن اندكى از اين و آن گيرند، تا به هم درآميزد.
فرجام حق ستيزى
مَنْ اءَبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ.(385)
هر كه در برابر حق سينه سپر كند، نابود شود.
زمان شناسى
... وَاعْلَمُوا ـ رَحِمَكُمُ اللّه ـ اِنَّكُمْ فى زَمانٍ اَلْقائلُ فيهِ بِالْحَقِّ قَليلٌ وَالِّلسانُ عَنِ الصِّدْقِ كَليلٌ لايُعَظِّمُ صَغيرُهُمْ كبيرَهُمْ وَ لا يَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقيرَهُمْ.(386)
... و بـدانـيـد ـ خـدا رحمتتان كند ـ در زمانى قرار گرفته ايد كه گوينده حق كم است و زبان از گـفـتـار راست عاجز و حق جويان خوار و ذليل . نه كوچكشان به بزرگشان احترام مى كنند و نه ثروتمندشان به مستمندانشان يارى مى رسانند.
دليرى در راه حقّ
لا تَاءْخُذْكَ فِى اللّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ.(387)
در راه خدا نكوهش هيچ نكوهشگرى را به خود مگير.
برترين مردم نزد خدا
اِنَّ اَفـْضـَلَ النّاسِ عِنْدَ اللّهِ مَنْ كانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ اَحَبَّ اِلَيْهِ وَ اِنْ نَقَصَهُ وَ كَرَثَهُ مِنَ الْباطِلِ وَ اِنْ جَرَّ اِلَيْهِ فائِدَةً وَ زادَهُ.(388)
بـى گـمـان ، در پـيـشـگـاه خـداونـد بـرتـريـن مـردم كـسـى بـاشـد كـه به اجراى حق بيشتر از بـاطـل دل بـسـپـارد، هـر چـنـد كـه اجـراى حـق بـراى او كـاسـتـى بـخـش و زيـان آور و باطل برايش فزاينده و سودآور باشد.
پايدارى در مسير حقّ
نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُّرُ فِى الْحَقِّ.(389)