ميقات سبز

آیت الله دکتر مهدی هادوی تهرانی

- ۴ -


قربانى

اينك مناسك به پايان آمده، سعى و طواف و رمى پشت سر نهاده شده است.
اينك مُحرم ميقات سبز در قله‏ى آبى اجتهاد، مُحِل شده و آماده است تا مزين به لقب حاجى به ميان قومش برگردد و »لينذروا قومهم اذا رجعوا(34)» را تبلور بخشد اما... هنوز حج تمام نشده!....
بايد آخرين فراز اين اوج را - كه دشوارترينش هم هست - به انجام رساند و حج را به سرانجام.
بايد عزيزترين عزيزش را قربانى كند! بايد محبوب‏تر از فرزند را - چون ابراهيم - زير پاى نهد و ... بايد كه خويشتن خويشش را - »خودش« را - از بلنداى قله‏ى فتح شده به زير افكند...! قربانى... اگر حاجى شده تا با اين لقب در ميانه‏ى بازار رنگ فروشان، مردم را بدوشد بايد انديشه‏ى پليد دوشاندن خلق را قربانى كند.
اگر حج كرده تا در جنگل تنازع، حريفان را بدرد، بايد خوى درندگى خويش را زير پاى نهد و اگر به حج آمده تا در ميدان فخر فروشان، مردمان كعبه نديده را به خضوع در برابر بت نفسش وادار كند، بايد كه با خنجر تقوا اين وسوسه‏ى پركشش را ذبح نمايد... و چون چنين كرد، حاجى است.
با دستى شسته به زمزم و پايى تشنه‏ى هروله‏ى خدمت در سعى بين خلق و خدا.
اينك حاجى نورانى ما از حراى رسالت پايين مى‏آيد، با دامنى پر از سوغات بهشتى و كوله بارى مالامال از عشق خدايى، در سرش سوداى هدايت خلق و در دلش آتش وصال خالق... او آمده است تا شيرينى حج را با مردمش تقسيم كند.
او آماده است تا حاصل همه‏ى مناسك دشوارش را به جهانيان هديه نمايد.
او اينك يك روحانى است، دليل دين است و نشانه‏ى خدا!! و قربانى ما به عنوان فارغ التحصيلان حوزه، تلقى‏هاى نادرست و تعريف‏هاى ناصواب از شخصيت حوزوى است.
براى يك طلبه تعريف‏هاى متفاوتى را مى‏توان عنوان نمود.
تعريف‏هايى كه هر كدام ناشى از تلقى خاصى از جايگاه يك روحانى و يك طلبه‏ى حوزه است. هر يك از اين تعاريف، حد و رسم خاص خود را خواهند داشت و در چهارچوب هر كدام از اين حدود و رسوم، طلبه شخصيتى متمايز خواهد يافت.

طلبه، يك شخصيت علمى

اولين تعريف اين است كه طلبه را يك شخصيت علمى صرف بدانيم.
شخصيتى كه فقط به كار تحقيق و تدريس و تأليف اشتغال دارد و رسالتش صرفاً يك رسالت علمى است؛ همانند يك استاد دانشگاه كه اگر تحصيلى موفق داشت و تخصص خوبى يافت و از اين تخصص در آموزش ديگران، استفاده‏اى بهينه نمود، يك استاد موفق تلقى مى‏شود.
يكى از بهترين برداشت‏ها و تعريف‏هايى كه در حوزه وجود دارد، همين تلقى است.
و كسانى كه طلبه را چنين تعريف مى‏كنند، رسالت يك طلبه را نيز در تحصيل و تدريس و تأليف، خاتمه يافته مى‏انگارند.
اما اين تعريف ناقص است و فقط بخشى از هويت روحانى را در برمى‏گيرد.
در اين تعريف حساسيت روحانى نسبت به مسايل اجتماعى و سياسى جامعه مورد نظر قرار نمى‏گيرد.
يك شخصيت علمى از زاويه‏ى علم و تخصصش، هيچ مسئوليتى در قبال مسايل اجتماعى يا سياسى احساس نمى‏كند.
يك مهندس برق، يك استاد فيزيك، يك متخصص راديولوژى از نگاه علم و تخصصشان، چه وظيفه‏اى در قبال مسايل اجتماعى يا سياسىِ پيرامون خويش احساس مى‏كنند؟ هيچ.
برق چه ربطى به فقر دارد و راديولوژى چه نسبتى با جهل؟ بله اين افراد به عنوان انسان‏هايى كه در جامعه زندگى مى‏كنند، ممكن است به مسايل جارى جامعه‏شان حساس باشند، اما حساسيتشان هيچ ربطى به تخصص و علمشان ندارد.
اين حساسيت از زواياى ديگرى در آنها ايجاد مى‏شود.
قبل از انقلاب چنين نگرشى در حوزه فراوان بود و هم اكنون نيز مناديان چنين تفكرى كم نيستند.
در تلقى اينان يك طلبه‏ى كامل، طلبه‏اى است كه خوب درس بخواند، خوب تدريس كند و آثار علمى خوبى از خود به يادگار بگذارد؛ بدون هيچ حساسيتى نسبت به جامعه‏اش.
در خارج از محيط آموزشى وى هر چه گذشت، بگذرد.
او بايد فقط نگران علميتش باشد، راه خودش را برود و جامعه راه خودش را! در اين تلقى يك فرد به حوزه مى‏آيد، خوب تحصيل مى‏كند، خوب تدريس مى‏كند و تا آخر عمر در حوزه مى‏ماند و يك شخصيت علمى محض مى‏شود! همانند يك شخصيت دانشگاهى كه در يك دانشگاه تحصيل مى‏كند، ليسانس و فوق ليسانس و دكترا مى‏گيرد، همانجا استاديار و دانشيار و استاد مى‏شود و به عنوان استاد نمونه معرفى مى‏شود و ... بعد هم از دنيا مى‏رود.
هيچ وقتى نسبت به خارج از محيط خود، هيچ مسئوليتى حس نمى‏كند.
نهايت تلاشش فقط اين است كه در بهترين دانشگاه‏ها تدريس كند و همين !!.
نداى تحصيل خوب، تدريس خوب، نگارش خوب و فقط همين خوب ها! و خوب‏ها كه در حوزه شنيده مى‏شود، بعضاً از همين خاستگاه است.
ناگفته نماند كه »خوب« را اگر توسعه بدهيم، خيلى فراتر از ديدگاه اينان خواهد بود.
اما »خوب« ى كه اين مناديان مى‏گويند، يعنى تحصيل و تدريسى كه هر توجهى به خارج از محدوده‏ى آن، لطمه به »خوب« يش مى‏زند.
اين عدم توجه به بيرون از محيط علمى بداهتاً حضور در اين محيط را ارزش مى‏كند.
بايد در اين محيط باشى تا بتوانى كار علمى انجام دهى و اين‏گونه مى‏شود كه ماندن در حوزه خودش، ارزش به حساب مى‏آيد! وقتى ماندن ارزش شد، رفتن و هجرت، ضدارزش خواهد بود؛ هر چند بتوانى در محيطى ديگر منشأ بركات باشى.
- آن همه بركات چه سودى دارد، وقتى در قم نيستى،!!! ده‏ها و صدها و هزاران حيرت زده‏ى سرگردان را به سرچشمه‏ى آرامش و ثبات هدايت كرده‏اى، اما افسوس كه تدريس صرف ساده و عوامل منظومه ات تعطيل شد! خسر الدنيا و الآخره ذلك هو الخسران المبين!!!.
پس چه كسى بايد به خارج از حوزه برود؟ چه كسى بايد اين خيل عظيم نيازمند و اين جوانان سرگشته و تشنه را از معارف الهى سيراب كند؟ طلاب اخراجى؟!! طلاب درجه‏ى دو؟! بى‏ارزشها؟!! و بديهى است كه هيچ كس نمى‏خواهد درجه‏ى دو باشد.
وقتى هدف، قله‏ى واهى ماندن شد، هر كس به بيرون از حوزه هجرت كند، مى‏شود اخراجى! و بى‏ارزش!! رهبرى آشنا و دلسوز انقلاب در اولين سفر رسميشان - سال 72 - هجرت را مطرح كردند و بر اين مهم تا آخرين سفر - سال 79 - همچنان پافشارى نمودند و مى‏نمايند.
طرح‏هايى هم نوشته و تدوين شد؛ اما هرگز اثر خارجى چشمگيرى نداشت.
چرا؟ چون هجرت و رفتن در اين تلقى از طلبگى، دليل بى‏ارزشى يا كم ارزشى است و چه كسى است كه بخواهد با دست خود، خود را بى‏ارزش كند؟!! نتيجه چه مى‏شود؟ محيط بسته‏اى ايجاد مى‏شود كه افراد خوب، در آنجا خوب درس بخوانند و نسبت به بيرون مسئوليتى احساس نكنند و بمانند و حوزه را فقط به قصد ديار باقى ترك كنند! بايد اصلاحاتى هم كه در حوزه صورت مى‏گيرد، براى تغيير همين تلقى باشد و الا اين كه درسى اضافه شود، درسى تغيير كند، كتابى عوض شود و ... مشكل حوزه را حل نخواهد كرد، مشكل حوزه اين نوع تلقى از حوزه است.

طلبه، يك مقام علمى

تعريف ديگرى از حوزه و حوزوى وجود دارد.
در اين تعريف باز مدار، همان علميت حوزويان است، اما از منظرى ديگر.
منظرى كه آثارش كاملاً با تلقى اول متفاوت است و در تمام شئون زندگى طلبه تأثير مى‏گذارد، حتى در سلوك و اخلاق فردى‏اش.
در اين تلقى طلبه تلاش مى‏كند تا به اوج علميت و تخصص دست پيدا كند و شخصيت علمى‏اش را به ديگران اثبات نمايد و اين موجب تنازع با ديگران است؛ همان تنازعى كه در مجامع دانشگاهى نيز ديده مى‏شود.
وقتى فردى در جستجوى قله‏ى علمى است، با فتح آن قله، خود را صاحب مقام مى‏بيند، صاحب يك مقام علمى! مقامى كه لوازمى دارد و بايد از سوى ديگران رعايت شود.
يك استاد دانشگاه از رفاه برخوردار است، يك مقام علمى حوزوى نيز بايد همان رفاه را داشته باشد! يك متخصص علوم جديد از احترام ديگران بهره‏مند است، يك آشنا به رموز دين نيز بايد در چشم مردم محترم باشد! و... در نتيجه‏ى اين تعريف، اخلاق عوض مى‏شود، رفتار عوض مى‏شود.
خيلى از ضد ارزش‏ها، ارزش مى‏شوند، هرگز داشتن‏ها ضدارزش نخواهند بود و هرگز خواستن‏ها ضدارزش به حساب نخواهند آمد.
- ما زحمت كشيده‏ايم تا به اين اوج رسيده‏ايم، چرا نداشته باشيم؟! رفاه طلبى و زياده خواهى ديگر ضد ارزش نيست؛ و طلبه با اين تلقى براى احراز آنها به راه مى‏افتد.
گاهى كارهايى هست كه هيچ منع شرعى ندارد؛ اما تأثيرش در بين مردم و درچشم بيننده، زننده است و اگر اين اعمال بوسيله‏ى يك روحانى انجام شود، مردم را از دين گريزان و از مناديان دين بيزار مى‏كند.
داشتن خانه‏ى بزرگ و اتومبيل مجهز، هيچ حرمت شرعى ندارد، اما آيا طلبه، هر چند مقام علمى‏اش بالارفته باشد، بايد در پى به دست آوردن آنها باشد؟!! آيا نگاه مردم به او و به يك استاد دانشگاه يكسان است؟ يك استاد دانشگاه به خود حق مى‏دهد كه توقع رفاه و احترام داشته باشد.
او زحمت كشيده و مدارج علمى را طى كرده است اما آيا ما هم بايد چنين توقعى داشته باشيم؟ توقع احترام؟ توقع موقعيت اجتماعى برتر؟ ....
در اين برداشت ديگر نمى‏شود هيچ چيز را در حوزه عوض كرد.
با اين تلقى هجرت افسانه خواهد شد! و آنانكه عزم هجرت كنند، قطعاً رفوزه‏هاى حوزه‏اند.
با اين نگاه رفوزه‏ها هم تن به هجرت نمى‏دهند، مگر عاملى از خارج بر آنان فشار بياورد.
مثلاً از سوى مسئولين حوزه عنوان شود: طلبه‏هايى با معدل زير پانزده آماده‏ى خروج از قم باشند! يعنى هجرت بدل مى‏شود به تهجير، به تبعيد!! اينان نه تنها رفوزه‏ها و بى ارزش‏ها هستند كه رانده شده‏هاى حوزه‏اند(35).
اين تلقى نيز همچون تلقى اول، تعريفى موجود در حوزه و واقعيتى عينى است كه نمى‏توان آن را كتمان كرد.

طلبه بسان يك بيامبر

در مقابل اين دو تعريف، تعريفى جامع و مانع نيز از يك حوزوى مى‏توان ارايه نمود.
در اين تعريف، طلبه در زمان و مكان خويش، همچون انبيا است و به اندازه‏اى كه در مسير انبيا است، طلبه است.
در اين مسير بودن، لوازمى دارد.
و هر طلبه به اندازه‏اى كه ملتزم به اين لوازم نيست، از تعريف خارج و به هر اندازه كه به آنها پايبند است، داخل در تعريف مى‏باشد.
از اين روى تعريف، تعريفى جامع افراد و مانع اغيار است، در برگيرنده‏ى آنها كه مقيدند و بازدارنده‏ى آنها كه گرفتار غفلتند.
يكى‏از لوازم‏نبوت، علم‏است.
پيامبران از علم برخوردارند؛ پس ما هم بايد به اين خصلت آراسته باشيم.
بدون علم نمى‏توان در مسير انبيا گام برداشت.
البته علم پيامبران، الهى است و علم ما، اكتسابى و اين دو با هم منافاتى ندارند.
ما با شاگردى در مكتب انبيا مى‏توانيم به آن علم درخور سعه‏ى وجودى خود دست پيدا كنيم.
علم‏يگانه لازمه‏ى نبوت‏نيست، لازم است ولى كافى نيست.
يكى ديگر از لوازم پيامبرى خصلت‏هاى والاى اخلاقى است كه ما بايد هر چه بيشتر خود را به آن خصلت نزديك كنيم.
يكى از مهمترين خصلت‏ها كه در انبيا هست و قرآن مكرراً بر آن تأكيد كرده است، عدم توقع است.
»ما أسئلكم عليه من اجرٍ ان اجرى الا على رب العالمين(36)».
اين شعار انبيا است.
پيامبران بيشترين زحمت را براى بشريت كشيده‏اند و بيشترين رنج را ديده‏اند، اما هرگز از مردم زمانشان و زمان‏هاى بعد، توقع احترام نداشته‏اند! گرچه مردم بايد به انبيا احترام بگذارند؛ اما پيامبران هرگز توقع احترام نداشته‏اند و به اين دليل هر چه بى‏احترامى و توهين مى‏ديده‏اند از مسير خود منحرف نمى‏شده و در كارشان سستى روا نمى‏داشته‏اند.
اگر ذره‏اى از اهانت‏ها و رنج‏هايى كه مردم نسبت به پيامبران بزرگ الهى با همه‏ى اوج علمى و اخلاقى‏شان رواداشته‏اند، در مورد طلبه‏اى مبتدى كه هيچ بار علمى ندارد، انجام دهند، به كلى دست از همه انگيزه‏ها و آرمان‏هايش خواهد شست و طلبگى را از بن رها خواهد كرد.
نقل كردند: طلبه‏اى منتظر ماشين بود.
پس از مدتى اتومبيلى او را سوار كرده و هنوز راهى طى نكرده او را پياده مى‏كند.
طلبه از راننده مى‏پرسد: شما كه نمى‏خواستى مرا به مقصد برسانى، چرا سوار كردى؟ راننده مى‏گويد: در سايه ايستاده بودى، خواستم از گرماى ظهر تابستان لذت ببرى!! طلبه از فرط ناراحتى اصل طلبگى را رها نمود و ترك حوزه كرد!!! اينگونه افراد كجا و راه انبيا كجا؟ اينها اگر بار علمى پيدا كنند، چه مى‏شوند؟ اگر به مقامى اجتماعى نائل شوند، چه خواهند كرد؟ مرحوم آيت‏اللَّه بهاءالدينى مى‏فرمودند: اگر امام صادق‏عليه السلام به ابوحنيفه فرموده‏اند: »لا تعرف من كتاب اللَّه حرفاً«، به معناى اين نيست كه ابوحنيفه عربى بلد نبوده.
عربى را خوب مى‏دانسته از من و شما بهتر.
مقصود و منظور امام اين است كه او حقيقت قرآن را نمى‏فهمد و با اصل قرآن بيگانه است.
فهم واژگان و كلمات و اصطلاحاتِ يك علم و يك زبان، معيار نجات نيست.
اگر در حوزه فقط به عالم شدن و فراگيرى اصطلاحات بپردازيم اما با روح تربيت نبوى بيگانه باشيم، هيزم كش جهنم خواهيم بود.
اولين خصلت انبيا، عدم توقع از مخلوق بوده است.
اگر ما نيز كه مدعى پيمودن همان مسيريم، در قبال تحصيل و تبليغ، توقع نداشته باشيم، شيوه‏ى رفتارمان دگرگون خواهد شد.
بيشترين تلاش را مى‏كنيم و كم‏ترين توقع را هم نخواهيم داشت.
تلاشمان را با رفاه و احترام، عوض نخواهيم كرد و ذره‏اى از آن را به دنيايى از اين نخواهيم فروخت.
اگر باور كنيم جايگاهى كه ما در آن جاى گرفته‏ايم، جايگاهى است كه پيامبران را در خويش پذيرايى كرده است، آنوقت به درستى درك خواهيم كرد كه درس خوب گرفتن و درس خوب دادن و درس خواندن هم تنها تكليف ما نيست.
اينها همه هست، ولى تنها اينها نيست.
همه مقدمه است.
سال‏ها درس فقه خوانده‏ايم، نه براى اينكه محصل خوبى باشيم، نه براى اينكه مدرس خوبى باشيم، نه براى اينكه فقيه و مجتهد خوبى باشيم، بلكه براى اينكه عمل كنيم.
فهم و اثبات احكام شرعى مقدمه است، مقدمه‏ى عمل به احكام.
و جالب است كه در تنها جايى كه عمل ما بروز پيدا مى‏كند، و آنهم با دقت و وسوسه، در احكام طهارت و نجاست است.
دستى را كه احتمال مى‏دهيم نجس باشد، بارها آب مى‏كشيم؛ اگر دوباره شك كرديم، دوباره طاهر مى‏كنيم، اما در ساير احكام، هرگز! عارف بزرگ مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى‏رحمه الله در كتاب آداب الصلوة همين نكته را متذكر شده، مى‏فرمايد: اهتمام ما فقط در طهارت و نجاست است.
اگر ده بار در پاكى دستمان شك كنيم، از باب احتياط براى يازدهمين بار آن را آب مى‏كشيم؛ اما اگر شك كنيم خمس پرداخت كرده‏ايم يا خير، فكر تكرار خمس را هم در ذهن نمى‏گذرانيم.
مرحوم آقاى بهاءالدينى مى‏فرمود: اگر طهارت و نجاست اين همه مهم بود و تأثير واقعى در زندگى داشت، ائمه بايد بيشترين اهتمام را مى‏كردند، در حالى‏كه حضرت اميرعليه السلام مى‏فرمايد: ما ابالى أ بول اصابنى أم ماء! و ما به عكس! در اينها خيلى دقت‏مى‏كنيم و احتياط آنها را روامى‏داريم، اما در سخن گفتن هيچ باك نداريم.
توجه نداريم آنچه مى‏گوييم غيبت و تهمت و ايذاء است و اگر كسى اعتراض هم بكند، محكم در مقابلش مى‏ايستيم و حقانيّت گناه خود را اثبات مى‏كنيم! آقاى مظاهرى در درس اخلاقشان از قول مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى نقل مى‏كردند كه ايشان فرموده: من از هر كس غيبت مرا كرده يا مى‏كند، راضى هستم، مگر طلبه‏ها.
چرا كه اينان اول انسان را واجب الغيبة معرفى نموده و بعد غيبت مى‏كنند!! آقاى مظاهرى در ادامه مى‏فرمود: آقايان طلبه‏ها غيبت كنيد! ولى آن را توجيه نكنيد !!! ببينيد فاصله‏ى ما با تعريف طلبگى چقدر زياد است.
اگر شعار ما شعار انبيا باشد - كه بايد باشد - و راه ما راه انبيا باشد - كه بايد باشد - آن وقت »قوا انفسكم(37)» سرلوحه‏ى زندگيمان خواهد شد و پس از اينكه خود را نجات داديم، به سراغ »و أهليكم« خواهيم رفت.
عجيب است خود در متن ضلالت باشيم، اما نگران هدايت ديگران.
ما خود چه اندازه هدايت شده‏ايم؟ چقدر دل به مفاهيم معنوى بسته‏ايم؟ چقدر با آنها انس پيدا كرده‏ايم؟ طلبه‏بايد بداندكه اين جا و اين راه، راه و جايگاه انبيا است.
آنها هيچ‏اجرى در مقابل تلاش جان فرسايشان توقع نداشتند.
اگر ما به دنبال نام و نان آمده‏ايم يا متوقعيم كه در مقابل تلاشمان از رفاه برخوردار باشيم، بدانيم اشتباه آمده‏ايم و بايد جاى ديگرى برويم.
اينجا، جاى تجارت و بده بستان نيست .
اگر دنبال دنيا هستيم، راه تجارت، راه ديگر است.
مى‏توان از راه مشروع پول به دست آورد، زندگى مرفه به هم زد و با دقت در مسايل شرعيه، بهشت خدا را هم به دست آورد اما در وادى روحانيت اين دو باهم جمع نمى‏شود(38).
طلبه بايد بداند كه اگر علم را براى معاوضه با رفاه و احترام مى‏خواهد، اشتباهى آمده و باور كند كه هفتاد گناه از جاهل بخشيده مى‏شود، قبل از اينكه فقط يك گناه از عالم بخشيده شود(39)! و اين معيار براى گناهان فردى است.
در گناهان اجتماعى كه لغزشى كوچك به بدبينى و بى‏دينى جمعى منتهى مى‏شود، معلوم نيست به اين سادگى‏ها از ما بگذرند.
داشتن ماشين شيك هيچ حرمتى ندارد، اما اگر افرادى را از دين يا روحانيت دلسرد كند، شايد براى طلبه حرام باشد.
و باز اين توجيه كه خود معصومان‏عليهم السلام فرموده‏اند: از سعادت مرد است كه خانه‏ى بزرگ، مركب خوب و ... داشته باشد، پس چه اشكالى دارد... بله سعادت مرد است، ولى آيا خود معصومان به دنبال اين ارزش‏ها! رفته‏اند؟ آيا خودشان ذليل چنين خواستن‏هايى شده‏اند؟! و شما طلاب جوان كه از زلال‏ترين انگيزه‏هاى معنوى، مالامال هستيد، گرچه امروز در هجوم چنين خطراتى نيستيد، اما دير يا زود بزنگاه امتحان پيش خواهد آمد، بايد آماده‏ى چنين آزمون‏هاى سخت و هراس انگيز باشيد.
مرحوم آيت اللَّه بهاءالدينى مى‏فرمود: »اگر گربه انسان را نمى‏درد، به اين دليل نيست كه درندگيش از گرگ كمتر است؛ به اين دليل است كه زور گرگ را ندارد.
« و ما چنان نباشيم؛ تا وقتى يك طلبه‏ى منزوى و گوشه گير در قم هستيم، زاهد و عابد باشيم و چون به موقعيت امتحان درآمديم، سرافكنده از آن خارج شويم.
امام اعلى اللَّه مقامه در اوج قدرت و هنگامى‏كه از شخصيت‏هاى سياسى جهان بود و تمام كشور در نگين قدرت او، در بحرانى‏ترين لحظات سياسى كشور، بحث از مبانى اخلاقى مى‏كرد!! در بحبوحه‏ى جنگ كه همه منتظر بودند ايشان با يك سخنرانى آتشين و متناسب با شرايط پيش آمده، طوفانى به پا كند، مردم را توصيه به فضايل اخلاقى مى‏كرد!! گويا هيچ خبرى در عالم نيست، جز كمبود فضايل، و هيچ مشكلى پيدا نشده است، مگر مشكلات اخلاقى مردم ! مرحوم آيت اللَّه بهاءالدينى در تبيين اين حركت‏هاى امام مى‏فرمود: »اين ظرفيت بالاى اين بزرگوار است.
اگر ما بوديم و چنين مشكلات سياسى به ما روى مى‏آورد، اصلاً فراموش مى‏كرديم كه چنين حرف‏هايى هم در عالم بوده يا هست!!!« آقاى بهاءالدينى كه خود از ذخاير حوزه بود و فاصله‏اش با ما فاصله‏ى آسمان تا زمين، درباره‏ى امام مى‏فرمود: اگر ما بوديم....
ما چه بگوييم؟! اگر ما بوديم، چه مى‏شد؟ ما كه اگر مشكلى خانوادگى پيدا كنيم، از گيجى آن، راه خانه‏مان را گم مى‏كنيم، چه رسد به راه انبيا!!! شما طلاب جوان بايد تعريفتان را از خودتان كشف كنيد و آن‏را با سه تعريفى كه گذشت، مقايسه كنيد.
فقط در تعريف سوم است كه ماندنتان سود آور خواهد بود، هم براى خودتان و هم براى جامعه.
وقتى تعريف گم شد، شخصى مثل آيت اللَّه بهاءالدينى درس اخلاقش را كه مدت كوتاهى در فيضيه شروع كرده بود، قطع مى‏كند و وقتى حضرت آيت اللَّه العظمى فاضل لنكرانى كه شاگرد ايشان بودند، علت را جويا مى‏شوند، در جواب مى‏فرمايد، »به من پيغام دادند كه اين درس اخلاق باعث ناراحتى و نگرانى برخى شده است، من هم داعى بر ادامه‏ى آن نداشتم!!« وقتى تعريف حاكم و تلقى موجود از حوزه و حوزوى، ناصواب بود، افرادى بدون جهت به اشتهار مى‏رسند وافرادى در گمنامى و انزوا مى‏مانند و مى‏ميرند.
گفته شد در تشييع جنازه‏ى مطهر آقاى بهاءالدينى حدود دويست‏هزارنفر شركت كرده بودند.
به دوستى گفتم: تعداد مراجعه كنندگان به اين بزرگوار در طول نود سال عمر ايشان به اين اندازه نبوده است!!! اين گم كردن راه انبيا است.
اين نفهميدن جايگاه پيامبران است.
اگر اخلاق ما، اخلاق پيامبران بود، آن‏وقت هجرت برايمان ارزش مى‏شد و نه ضد ارزش.
وقتى مى‏ديدم كه وجودم در قم مفيد فايده‏اى نيست، ولى حضورم در اقليمى ديگر باعث تحولى در جامعه مى‏شود، قطعاً لحظه‏اى درنگ را جايز نمى‏دانستم.
در حالى‏كه مى‏بينيم فردى پنجاه سال است كه در گوشه‏اى از قم بحثى را با دوستى از دوران جوانى دارد و همچنان ادامه مى‏دهد نه تدريسى، نه تأليفى، نه حركت اجتماعى و نه هيچ اثر ديگر... كه به كجا برسد؟ در حالى‏كه اگر با همين اطلاعات به هجرتى دست مى‏زد و شهر و منطقه‏اى را به عنوان محل مأموريت الهى خود برمى‏گزيد، قطعاً مى‏توانست داراى اثرات بسيار ماندنى و ارزشمندى باشد و جالب است كه افرادى كه تعريف حوزه را گم كرده‏اند، اين آقايان را تبلور تقوى و زهد مى‏دانند! حضرت آيت اللَّه مظاهرى در نخستين روزهايى كه بحث هجرت مطرح شد، عازم اصفهان شدند.
ورود ايشان به اصفهان تحولى در حوزه‏ى آن ديار ايجاد كرد و در جامعه‏ى متلاطم اصفهان آرامش و سكونى برقرار نمود.
اما چند نفر مثل ايشان، چنين حركتى كردند؟ شايد خيلى افراد معتقد باشند كه ايشان اشتباه كرده و نمى‏بايست از قم انتقال پيدا مى‏كرد! اگر ايشان مى‏ماند، بساط مرجعيتش زودتر گسترده مى‏شد و رفتن ايشان باعث ازدست رفتن اين مهم شد! بايد پرسيد مرجعيتى كه براى اسلام نفعى نداشته باشد با حركتى كه به تمامى ارزش است و ارتقاى نام اسلام و احياى راه معصومان، چه جاى قياس دارد؟! مرجعيت قائم به مراجع است و مرجع يعنى محل رجوع مردم.
اين چه مرجعيتى است كه هيچ راجعى نداشته باشد! مرجع بايد محل مراجعه مردم در احكام فقهى و مسايل سياسى و اجتماعى زمانش باشد.
اگر كسى نمى‏تواند و زمنيه‏ى مرجعيت را ندارد، يا با وجود مراجع ديگر ضرورتى در اين كار نمى‏بيند اما در منطقه‏اى ديگر مفيد هزاران فايده و بانى تغييرات جدى است، چرا نرود و بماند كه چه بشود؟ البته اين بدين معنا نيست كه بايد همه‏ى علماى بزرگ يا فضلا و طلاب جوان از حوزه خارج شوند.
جوان‏ها بايد بمانند و كار كنند و در زمينه‏هاى علمى و معنوى، رشد نمايند.
مجال رشد و پرورش همين جوانى است.
وقتى سن از چهل سال گذشت، ديگر چندان جاى رشد علمى يا اصلاح اخلاقى نيست.
همه را بايد در سنين جوانى به دست آورد.
حوزه به قول آيت اللَّه جوادى آملى نبايد نهال‏هاى آماده‏اش را كه در اندك زمان به درختان تناور و پرميوه‏ى اسلام تبديل مى‏شوند، از دست بدهد.
افرادى هستند كه رشدشان را كرده‏اند و گامى فراتر نخواهند گذارد و در حوزه ماندنشان چندان مفيد نيست، اينان مورد خطاب هستند.
كسانى كه نه در حوزه و نه در محيط قم، نقش چندانى نمى توانند ايفا كنند، اما در خارج از قم تأثيرگذار خواهند بود.
اين رفتن و تأثير گذارى هم به معناى روحانى درجه دوم بودن نيست.
تأثير گذارى فقط به بالابردن اطلاعات و علميت نيست.
ممكن است كسى از سطحى بسيار بالا برخوردار باشد، اما به دليل ويژگى‏هاى روحى و شخصى، امكان ارتباط با ديگران را نداشته باشد و بالعكس ممكن است افرادى باشند كه سطحى از رشدشان را طى كرده باشند، اما با علميتى كمتر، بسيار تأثيرگذار باشند.
مثلاً حجة الاسلام قرائتى شخصيت موفقى است و خود به اين نتيجه رسيده كه بايد از قم برود و به كارى كه الآن دارد، اقدام نمايد.
همين كار را هم كرده و تأثيرش را هم در جامعه، شاهديم.
حالا كسى بگويد: اى كاش ايشان در قم مى‏ماند.
او اگر مرجع مى‏شد، چى مى‏شد؟!! آيا الآن اثرش از يك مرجع در هدايت مردم كمتر است؟ شما هم اگر الآن مى‏دانيد در روستاى خودتان تأثير گذاريد و آينده‏ى بهترى هم نداريد، اقدام كنيد.
اما اگر اميد معقول هست كه با استعداد و تلاشى كه داريد در آينده‏اى نه چندان دور بتوانيد در سطح شهر يا استان خود مؤثر واقع شويد، بمانيد تا به آن سطح نايل شويد، آنگاه هجرت كنيد.
اما اگر چنين نيست و فعلاً براى شما امكانى پيش آمده، اين امكان را از دست ندهيد و امكان بالفعل را با امكان بالقوه عوض ننماييد.
ما به عنوان طلبه بايد جايگاهمان برايمان تعريف شده باشد.
اگر راهمان راه انبيا شد، به هر كارى دست بزنيم، نافع است؛ رفتنمان، ماندنمان، تحصيلمان، تحقيقمان، تبليغمان،... چرا كه چنان مى‏كنيم كه انبيا كرده‏اند و چنان مى‏رويم كه خدايمان مى‏خواهد و چنان مى‏انديشيم كه امام زمانمان خشنود مى‏شود.
ما هركجا هستيم بايد آرمانى بينديشيم و خود را هميشه بر سكوى بلند و پرخطر تبليغ دين ببينيم.
تبليغ را فقط به سالى چند دهه نشناسيم.
ما هميشه مبلغيم و همواره آينه‏ى سنت رسول‏صلى الله عليه وآله و اهل‏بيتش‏عليهم السلام.
پيامبران منتظر نبودند كه مردم به خانه شان بيايند، در درسشان حاضر شوند، پاى منبرشان بنشينند تا آنها كار تبليغشان را انجام دهند.
آنها به دنبال مردم مى‏دويدند تا آنها را هدايت كنند.
در مورد رسول گرامى اسلام دارد: »طبيب دوّار بطبّه«، پزشكى بود كه وسايل شفاى مردم را از كويى به كويى مى‏برد.
آزارش مى‏دادند.
سنگش مى‏زدند، زباله بر سرش مى‏ريختند و او دست از طبابت بر نمى‏داشت.
او بيمارى‏هاى مردمش را مى‏شناخت و بر آنها دل مى‏سوزاند و همه‏ى آزارهاى آنان را از نادانى‏شان مى‏دانست.
از اين‏روى در مقابل اين همه آزار، دعايشان مى‏كرد: - خداوندا! آنان را عذاب نكن كه آنان از روى نادانى، دست به اين اعمال مى‏زنند.
اين نادانى هم يكى از بيمارى‏هايى بود كه اين طبيب دلسوز بشر، به دنبال معالجه‏ى آن بود و آنقدر دل بر آنها و بر همه‏ى جهانيان در هر عصرى، دل مى‏سوزاند كه خطاب آمد: »لعلك باخع نفسك(40)»، پيامبر! تو مى‏خواهى جان بر سر هدايت انسان‏ها بگذارى؟!! و ما پيرو اين پيامريم و بايد كه همانند او باشيم.
بايد خواستن‏ها و داشتن‏ها، رفاه و آسايش، احترام و مقام و همه و همه را در قربانگاهى به گستره‏ى رضاى خدا و با دست خويش، قربانى نماييم تا احرامى را كه در ميقات سبز بسته بوديم و مناسكى كه در كعبه‏ى آسمانى دانش بجاى آورديم، مورد قبول معشوق واقع شود.
انشاءالله.
كعبه يك سنگ نشانى است كه ره گم نشود حاجى احرام دگر بند ببين يار كجاست مى‏خواهم در حوزه بمانم ... اما مشكلاتم نگفتنى است و پرسشهايم بى‏شمار... چه كنم؟ بروم يا بمانم؟! در كوير بودن، سبزترين مزرع فلك، حوزه علميه است ....
ومن در ميقاتى سبزتر از هر چه سبز، با احرام آبى‏تر از هر چه زهد در آرزوى طوافى بارورتر از هرچه بهشت به لبيك ايستاده‏ام....
به همان اندازه كه بازگشتن آسان است، ماندن دوست داشتنى است ...مى‏مانم و به دنبال پاسخ پرسشهايم در لابلاى سطور اين كتاب مى‏گردم... كه اگر ماندم آسمان مال من است پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين مال من است