بسم الله الرحمن الرحيم
حركت اجتهاد در آينده، روى به كدام سو دارد؟
تحول اجتهاد بر بنياد دو عامل است كه مشخص مىشود. و نشانههاى راهنماى خود،
و نقطهاى را كه رو به سوى آن دارد، به دست مىآورد:
عامل هدف و عامل فن
در لابلاى تحولات و دگرگونيهايى كه هر يك از اين دو دستخوش آن مىشود، خود
حركت هم دستخوش دگرگونى مىگردد.
منظور از هدف، همان نتيجهاى است كه حركت اجتهاد به خاطر آن انجام مىگيرد،
و مجتهدان براى تحقق بخشيدن بدان و بزرگداشت آن در صحنه زندگى خارجى، تلاش
مىنمايند و مقصود از فن، درجه ژرف نگرى در شيوههاى استدلال است كه به دنبال
دگرگونى در انديشههاى علمى، به اشكال مختلف ظاهر مىشود.
ما در هنگامى كه مىخواهيم نظرگاههاى آينده حركت اجتهاد را بررسى نمائيم،
يا درباره آنها به پيش بينى پردازيم، راهى به سوى اين مقصود نداريم مگر مقدمات
و زمينهها و بذرهائى را كه حامل حركت اجتهاد در واقعيت امروز جهان است، به
بررسى نهيم، و اين بذرها را به يكى از دو عامل گذشته (هدف - فن) پيوند بزنيم، و
در پرتو اين دو، ارزيابى كنيم كه اين بذرها در يك روز به چه شكلى مىتواند
درآيد، و چگونه پرورش مىيابد، و در آينده چه تحولاتى حركت اجتهاد را در بر
مىگيرد.
ما مىتوانيم سخن از نظرگاههاى آينده حركت اجتهاد را در دو بخش بياوريم:
يكى نظرگاههاى آيندهاى كه بر بنياد عامل فنى در حركت، مىتوان به پيشبينى
آنها پرداخت، و ديگر نظرگاههاى آيندهاى كه از ديدگاه هدف مىتوان آن را
پيشبينى نمود.
بر بنياد عامل فنى، مىتوانيم انديشه معينى را از هنگامى كه در حركت اجتهاد
وارد شده بررسى كنيم، و مراحل گوناگون آن را از لحاظ ژرفا و پيچيدگى به پژوهش
نهيم تا به ما امكان دهد وضعيتى را كه اجتهاد در رشد فنى خود بدان منتهى مىشود
ارزيابى كنيم.
بر بنياد هدف نيز گاهى تحولى از همين ديدگاه به چشم مىخورد. و طبيعى است كه
دگرگونى در مسير هدف، آثار و بازتابهائى بر جوانب گوناگون حركت داشته باشد. و
در سايه ارزيابى خردمندانهاى از نوعيت اين بازتابها است كه مىتوانيم انديشه
خود را درباره نقطه نظرهاى آينده اجتهاد مطرح كنيم.
من احساس مىكنم اكنون فرصتى براى پرداختن به اين موضوع از ديدگاه فنى خالص
نيست، و با اين كه بسى سودمند و تازه است، خوانندگان ما را كه غير متخصصاند،
از دنبال كردن سخن باز مىدارد.
از همين روى اكتفا مىكنم به عامل هدف، و مىپردازم به بررسى مقدمات و
زمينههاى پرورش يابنده آن در واقعيت امروزى براى حركت اجتهاد، و نيز به
نظرگاههايى كه براى اين حركت، در آينده از ديدگاه هدف و نوعيت تاثير آن بر
تمامى حركت، شكل مىگيرد.
هدف از حركت اجتهاد چيست؟
بگمانم ما بر روى يك خط اصلى براى هدفى كه حركت اجتهاد به قصد آن انجام
مىگيرد و از آن تاثير مىپذيرد، متفق القول باشيم اين جاده، همان ايجاد
توانائى براى مسلمان است تا خود را با نظريه اسلام درباره زندگى منطبق گرداند،
زيرا اين انطباق نمىتواند تحقق يابد مگر حركت اجتهاد، نشانههاى راهنماى اين
نظريه و جزئيات آن را مشخص نمايد.
براى آن كه ابعاد هدف را به روشنى درك نمائيم، بايستى ميان دو صحنه متفاوتى
كه براى منطبق شدن بر نظريه اسلام در زندگى وجود دارد تفاوت قائل شويم. يكى
انطباق بر نظريه آن در صحنه زندگى فردى، و به اندازهاى كه به رفتار فرد و
كارهاى او مربوط مىشود. و ديگرى انطباق بر نظريه آن در صحنه اجتماعى و بر پا
داشتن زندگى جامعه بشرى بر بنياد آن، به گونهاى كه روابط اجتماعى و اقتصادى و
سياسى، آن را ايجاب مىنمايد.
حركت اجتهاد از لحاظ اصل و مبدا و از ديدگاه نظرى، هر چند هر دو صحنه انطباق
را هدف خود مىگيرد، زيرا هر دو در حساب عقيدت يكسانند، با اين همه، در مسير
تاريخى خود كه در دامن تشيع در آن زيسته، بيشترين هدف خود را، همان عرصه نخستين
قرار مىدهد و بس. بنابراين مجتهد - در لابلاى فعاليت براى استنباط احكام - در
ذهن خود چهره فرد مسلمانى را مجسم مىنمايد كه مىخواهد روش و رفتار خود را بر
نظريه اسلام درباره زندگى منطبق گرداند، نه اين كه چهره جامعه مسلمانى را مجسم
نمايد كه مىخواهد زندگى و روابط خود را بر بنياد اسلام پرورش دهد.
اين يك بعدى انديشيدن و تنها نيمى از هدف را گرفتن، به خاطر شرايط عينى و
پيشآمدهاى تاريخى بوده، زيرا حركت اجتهاد در نزد شيعيان، از هنگامى پديد آمد
كه تقريبا از سياست بركنار بودند و به خاطر وابستگى حكومت در روزگاران مختلف
اسلامى و در بيشتر جاها با حركت اجتهاد نزد سنيان، شيعه فقه اسلامى خود را از
صحنههاى اجتماعى به دور مىداشت. و اين بركنارى از سياست به تدريج موجب شد
دامنه هدفى كه حركت اجتهاد را پديد مىآورد در ميان اماميه محدودتر گردد و اين
انديشه را پيش بياورد كه يگانه جولانگاه آن - كه مى تواند در جهان خارج بازتابى
بر آن داشته باشد و آن را هدف بگيرد - جولانگاه انطباق فرد است - و نه جامعه با
نظريه اسلام. و چنين بود كه در ذهن فقيه، اجتهاد با چهره فرد مسلمان ارتباط
يافت نه با چهره اجتماع مسلمان.
مقدمات و زمينههاى دگرگونى يا گسترش دادن به هدف
پس از آن كه حاكميت اسلام، بر اثر جنگهاى نا مسلمانان استعمارگر با مردم
كشورهاى اسلامى، از ميان رفت، اين بركنار بودن از صحنه سياست و اجتماع، ديگر در
انحصار حركت اجتهاد، در ميان شيعه نماند. بلكه بر اثر جنگ نامسلمانان با اسلام،
عارضه بركنارى از صحنه سياست، به كل اسلام و همه مذهبهاى فقهى اسلامى - و نه
تنها شيعه - سرايت كرد و به جاى اسلام، بنيادهاى فكرى ديگرى را بر پا داشت تا
زندگى اجتماعى را بر پايه آن استوار نمايد. قانون و حقوق اسلامى نيز تبديل شد
به قانون و حقوقى كه از تمدن مربوط به همان بنيادهاى فكرى سرچشمه مىگرفت.
اين دگرگونى بنيادى در موقعيت مسلمانان، اثرى بزرگ بر حركت اجتهاد در ميان
اماميه نهاد. زيرا اين حركت، به روشنى هر چه بيشتر، احساس كرد كه خطرى حقيقى -
از سوى استعمارگران نامسلمان و نفوذ سياسى و نظامى و بنيادهاى فكرى نو هستى
اسلام و مسلمانان را تهديد مىنمايد. و همين احساس خطر، چنان تكانى به آن داد
تا هوشيار گرديد و توانست كيان اجتماعى مسلمانان را براى خود مجسم نمايد و به
اندازه امكان، ايمان خود را براى ايستادگى و دفع خطر به كار گيرد.
حركت اجتهاد، در لابلاى مقاومتخود، كم و بيش احساس كرد كه جنبه فردى از
تطبيق نظريه اسلام بر زندگى ارتباط بسيار استوارى با جنبه اجتماعى آن دارد. و
جنبه فردى آن نيز به دنبال فرو ريختن جنبه اجتماعىاش به تدريج نابود مىشود.
از سوى ديگر، اكنون وجدان وى وجودش را در مىيابد و آواز مىدهد و در
رسالتحقيقى خود كه در اسلام تبلور يافته مىانديشد و پس از آن كه واقعيت
بنيادهاى فكرى تازه و نوع تجربههاى اجتماعى بىارزشى كه استعمار وى را بر آن
داشته، براى او آشكار شده، طبيعى است كه اين آواز، بازتابى هم بر خود حركت
اجتهاد داشته باشد و در لابلاى تجربه تلخى كه در روزگارى پس از استعمار داشته و
با آن زيسته، احساس ذاتىاش تاكيد نمايد كه اسلام يك كل است و تجزيه پذير نيست.
و تطبيق فرد بر نظريه اسلام درباره زندگى، هرگز نمىتواند جدا از تطبيق جامعه
بر آن تحقق يابد. و اگر تطبيق صحنه اجتماع بر آن تعطيل گردد، تطبيق فرد نيز
ثابت نخواهد ماند.
همه اين عوامل كمك كرد تا حركت اجتهاد در ميان اماميه تبديل شود به حركتى
مجاهدانه در راه پشتيبانى از اسلام، و مستقر ساختن پايههاى آن. و نيز به
نيروئى كه بخواهد همه عرصههاى زندگى را بر اسلام منطبق نمايد. و طبيعى بود كه
در نتيجه اين امر، دامنه هدف خود را گسترش دهد، و كار خود را با توجه به هر دو
صحنه تطبيق فردى و اجتماعى - همراه با يكديگر - آغاز نمايد. و ما مقدمات اين
امر را به روشنى در واقعيت همروزگار با خودمان، در حركت اجتهاد در ميان اماميه
مىبينيم. و بررسىهائى كه براى آگاهى از نظريه اسلام درباره نظام حكومتى يا
شيوه اقتصادى - و مانند اينها از گفتگوهاى رنگارنگ درباره مسائل اجتماعى از
ديد اسلام مىبينيم همگى نشانههائى بر تحول فكرى ياد شده است.
توده مسلمان در حال ترقى است، و آغاز كرده است كه اسلام را به عنوان
رسالتحقيقى خود در زندگى درك كند و با حركت اجتهاد در ميان شيعيان، در ضمن اين
مفهوم پيام دار و جامع از اسلام، بر خورد نمايد. پس طبيعى است تاكيد نمائيم اين
دگرگونى در هدفى كه حركت اجتهاد براى رسيدن به آن است، و نيز گسترش يافتن اين
هدف، تا صحنههاى تطبيق اجتماع با نظريه اسلام، ادامه خواهد يافت. و به پيروى
از پرورش و رشد آن دعوت و رسالت در ميان مسلمانان و پيوند خوردن حركت با مسير
مبارزاتى آن در پشتيبانى اسلام، به منتهاى خود خواهد رسيد.
براى آن كه در پرتو اين مقدمات، نقطه نظرهاى آينده اجتهاد را كه نتيجه
دگرگونى در هدف است، پيش بينى كنيم، بايد بر گرديم به آن چه پيش از زمينههاى
اين دگرگونى وجود داشته است، و بپردازيم به بررسى آثارى كه فراموش شدن نيمى از
هدف كه با حركت اجتهاد زيسته - پديد آورده و نتايجى كه اين فراموشى، در نقطه
نظرهائى كه در حركت اجتهاد به وجود آمده، به بار آورده، تا بتوانيم نقطه نظرهاى
آينده را درك كنيم كه هنگام كامل شدن تحول، يا گسترده شدن هدف در همه ابعادى كه
چشم داريم، جايگزين آن مىگردد. فراموش شدن نيمى از هدف، و اكتفا كردن به صحنه
فردى براى تطبيق با نظريه اسلام درباره زندگى عوارضى داشته از جمله:
پيامدهاى يك سو نگرى در هدف
يك سو نگرى فقه از همين جا سرچشمه مىگيرد و مىبينيم اجتهاد به صورتى
مستمر، بنا را بر اين نهاده است كه در جنبههاى مسائل فقهى، بيشتر كوشش خود را
در صحنه تطبيق فردى، و منطبق كردن زندگى فرد با نظريه اسلام، به كار ببرد، و در
صحنه تطبيق اجتماع با نظريه اسلام كوششى ننموده، و موضوعاتى را كه زمينه اين
امر را آماده مىسازد رها نمايد. و اين نتيجه آن است كه تنها نيمى از هدف در
نظر گرفته شده، و ذهن فقيه در هنگام استنباط احكام، غالبا به فرد مسلمان و نياز
او به تطبيق با اسلام توجه كرده است، در حالى كه بايد جامعه اسلامى و نياز آن
را به تنظيم زندگى اجتماعى خود در نظر بگيرد.
اين موضع گيرى ذهنى فقيه، نه تنها به يك سو نگرى فقه از جنبه عينى
مىانجامد، بلكه به تدريج نظر فقيه را درباره خود قانون نيز به فرد گرائى
مىكشاند، زيرا چون جنبه فردى (از تطبيق زندگى بر نظريه اسلام) بر ذهن فقيه
رسوخ دارد، و عادت كرده كه فرد و دشوارىهاى او را در نظر بگيرد، اين خاستگاه
وى بر نظريهاى كه از خود قانون دارد نيز اثر مىگذارد، و در نتيجه رنگ فردى
مىگيرد و قانون و شريعت را در صحنه جولانگاه فرد مىنگرد، كه گوئى قانون فقط
در حدود همان هدف نيمبندى كه فقيه براى آن فعاليت مىكند، مورد عمل قرار
مىگرفته كه عبارت باشد از جنبه فردى از تطبيق نظريه اسلام بر زندگى.
در اينجا دو مثال - از فقه و اصول - ياد مىكنيم تا ببينيد كه چگونه در
لابلاى آن، فردگرائى در نظريه فقيه به هدف او و به ديدگاه او درباره خود قانون
و شريعت نيز سرايت كرده است.
مثال اصولى را از گفتگوهاى مربوط به دليل انسداد مىگيريم كه درباره اين
انديشه بحث مىكند: ما تا هنگامى كه مىدانيم در شرع تكاليفى داريم و
نمىتوانيم به صورت قطعى آنها را بشناسيم، بايستى در مقام شناسائى آنها از
(ظن) يارى بجوئيم. اين انديشه را اصولىها مورد مناقشه قرار داده و گفتهاند:
«چرا نتوانيم فرض كنيم كه آنچه بر مكلف واجب است اين است كه در هر موردى به
جاى اينكه «گمان» را ميزان قرار دهد، عمل به احتياط كند و اگر دامن زدن به
احتياط، كار را دشوار مىسازد، هر مكلفى مىتواند به اندازهاى كه از دشوارى
كار بر او كاسته گردد، از احتياط خود بكاهد».
اكنون روحى را كه در اين فرضيه نهفته است بنگريد تا بدانيد چگونه ديدگاه فرد
گرائى درباره شريعت و قانون، بر صاحبان آن تسلط يافته، زيرا شريعت و قانون وقتى
مىتواند دستور به اين گونه احتياط كارىها بدهد كه قانون و شريعت را براى فرد
صادر كرده باشد و بس، ولى اگر بخواهد براى جامعه قانونگذارى نمايد و براى زندگى
اجتماع برنامه بريزد، چنين روشى را نمىتواند در پيش بگيرد، زيرا اين فرد يا آن
يكى، مىتوانند همه برنامههاى خود را بر اساس احتياط به انجام رسانند، ولى
واحد مجموع و مركبى كه جامعه باشد نمىتواند زندگى و روابط اجتماعى و اقتصادى و
بازرگانى و سياسى خود را بر پايه احتياط بنهد.
اما مثال فقهى را از اعتراض معروفى مىگيريم كه فقيهان در پيرامون قاعده «لا
ضرر و لا ضرار» مطرح كردهاند، اينان مىگويند:
اين قاعده مىرساند كه در اسلام هيچ گونه حكمى كه متضمن زيانى باشد وجود
ندارد با اين كه ما در اسلام بسيارى از احكام را مىبينيم كه متضمن زيان است
مانند: قانون خونبها دادن يا مجازات آدمكشان يا پرداخت تاوان، يا زكات و ...
زيرا در اين گونه قوانين، زيانهائى براى قاتل - كه مجبور به خونبها دادن يا تن
دادن به مرگ است وجود دارد و نيز موجب زيان شخصى است كه مال ديگرى را تلف كرده
و بايد تاوان آن را بدهد، و موجب زيان فرد توانگرى است كه بايستى زكات بدهد.
اين اعتراض، بر بنياد آن است كه ما، با نظريه فرد گرايانه به برنامه
قانونگذارى بنگريم. زيرا اين نظريه است كه به ما اجازه مىدهد اين احكام را
زيان آور بشماريم، ولى در قانون و شريعتى كه فرد را جزئى از جامعه مىانگارد، و
مصالح وى را با آن پيوند مىزند، اين احكام را نمىتوان زيان بخش شمرد، بلكه در
آن جا، نبودن قانونى درباره لزوم تاوان و ماليات و غيره است كه زيان بخش است.
از پيامدهاى رسوخ نظريه فرد گرائى، يكى هم برپائى يك نظرگاه كلى در ذهنيت
فقهى است كه همواره مىخواهد مشكل فرد مسلمان را از راه نيكو شمردن و تبرئه
واقعيتخارجى، و تطبيق شريعت به آن به شكلى از اشكال، حل نمايد.
مثلا نظام بانكدارى كه بر بنياد رباخوارى استوار است، با اين عنوان كه جزئى
از واقعيت اجتماعى معاشى است، فقيه را وادار مىنمايد كه بيانديشد: «فرد مسلمان
براى تعيين تكليف خود در مورد معامله با بانكهاى ربوى، دچار دشواريهائى است.»
و به اين جهت، بحثخود را متوجه اين هدف مىنمايد كه با يافتن و نشاندادن راهى
قانونى براى گذران معاش مشكل فرد مسلمان را حل نمايد در حالى كه بايد احساس كند
كه نظام بانكدارى ربوى، دشوارىاى شمرده مىشود در داخل يك مجموعه و كل - كه
زندگى اجتماعى باشد و حتى پس از آن كه يك توجيه مشروع و قانونى هم براى واقعيت
معاش از جنبه فردى - به دست داديم، جنبه اجتماعى مشكل همچنان باقى است. ولى آن
توجيه فقط به اين علت است كه ذهن فقيه در كار استنباط احكام، فقط چهره فرد
مسلمان را در برابر خود مىبيند - و چهره دشوارىهاى مربوط به وى را كه به
اعتبار جنبه فردى او برايش پيش آمده است.
تاثير «يك سو نگرى» و «تنها يك نيمه از هدف را ديدن» و رسوخ «فرد گرائى در
تفسير شريعت»، بر روش فهم نصوص شرعى نيز قابل توجه است. چنان كه از يك سو
مىبينيم در روشنگرى نصوص شخصيت پيامبر يا امام را به عنوان فرمانروا و سرپرست
دولت، نديده مىگيرند و در هر جا كه از ناحيه پيامبر، منعى صادر شده باشد -
مثلا منع مردم مدينه از اينكه از رسيدن زيادتى آب متعلق به خود به ديگران
جلوگيرى نمايند - آن را حمل بر ناروا بودن يا نا خوشايند بودن (حرمتيا كراهت)
كارى در نزد پيامبر مىنمايند، با آن كه گاهى هيچ يك از اين دو نبوده و بلكه
پيامبر، تنها به اين اعتبار كه سرپرست دولت بوده، از كارى نهى كرده و از منع
او، حكم دينى عامى به دست نمىآيد.
از سوى ديگر نيز نصوص دينى را با روح تطبيق بر واقعيتخارجى، مورد تفسير
قرار نمىدهند تا قاعدهاى از آن به دست آيد و از اين رو بسيارى به خود اجازه
مىدهند تا موضوع واحدى را تجزيه نمايند، براى آن، احكام گوناگون قائل شوند.
براى روشنگرى اين انديشه، از يك مثال كه در باب اجاره مطرح مىشود كمك
مىگيريم:
مسئلهاى داريم تحت اين عنوان كه «آيا مستاجر مىتواند آنچه را به اجاره
گرفته، با اجاره بهائى بيشتر از آنچه خود مىدهد، به ديگرى اجاره دهد؟»
در اين باره نصوصى رسيده است كه از اين كار نهى مىنمايد و اين نصوص، به
گونهاى كه عادت آن در بيشتر مواقع است، آمده است تا به موضوعات ويژهاى
بپردازد. اين است كه پارهاى از آنها اجازه نمىدهند خانهاى را كه اجاره
كردهايم، با اجارههاى بيشترى به ديگرى اجاره دهيم، و پارهاى ديگر، همين كار
را در مورد آسيا و كشتىاى كه اجاره شده باشد منع مىنمايد، و پارهاى ديگر،
اين كار را در مورد عملى كه انجام آن را در برابر اجرتى كه تعهد كردهايم.
و ما اگر اين نصوص را با روح تطبيق بر واقعيت بنگريم، و بدانيم كه هدف از
صدور آنها اين بوده كه بر بنياد آن، روابط اجتماعى خود را به گونهاى عام
تنظيم نمائيم. در اين هنگام، بسيار پيش از آنكه ملتزم به تجزيه موضوع شويم و
بگوئيم كه نهى وارده فقط مخصوص همان مواردى است كه در نصوص مزبور بدان تصريح
شده نه غير آن، آرى خيلى پيش از اين مرحله، متوقف خواهيم شد.
اما اگر به نصوص مزبور از ديدگاه فرد گرايانه - و نه در سطح قانونگذارى
اجتماعى - بنگريم، اين تجزيه را به سادگى روا خواهيم شمرد.
نقطه نظرهاى آينده براى حركت اجتهاد چيست؟
گمان مىكنم كه سخن، بيش از آنچه لازم بود به درازا كشيد و از اين روى، نقطه
نظرهاى آينده را براى خودتان مىگذارم تا آن را از همان چه پيشتر آوردم،
استنتاج نمائيد. زيرا طبيعى است وقتى هدف محركه اجتهاد، ابعاد حقيقى خود را باز
يابد، و هر دو جولانگاه تطبيق (فردى و اجتماعى) را در بر گيرد، آثار يك سو نگرى
و يك روى سكه ديدن را نيز كه در گذشتهها بود، به تدريجخواهد زدود، و محتواى
حركت، به كيفيتى در مىآيد كه هم با وسعت دامنه هدف سازگار باشد، و هم با
مقتضيات خط جهادى كه حركت اجتهاد بر آن انجام مىپذيرد.
يك سو نگرى از ميان خواهد رفت و امتداد عمودى، كه بيان كننده پايگاهى والا
از دقتى است كه انديشه علمى بدان رسيده در مسير خود به امتداد افقى مبدل مىشود
تا همه عرصههاى زندگى را در بر بگيرد.
در آينده، موضع گيرى براى تجويز سازش و كنار آمدن با واقعيتهاى تباه، تبديل
خواهد شد به موضع گيرى مجاهدانهاى براى دگرگون ساختن واقعيت فاسد و به دست
دادن عوض فكرى كاملى از آن از ديدگاه اسلام.
و در آينده، در مفهوم حركت اجتهاد، هر گونه كوته بينى نسبت به شريعت و قانون
از ميان خواهد رفت، و همه نشانهها و بازتابهاى آن بر روى جستجوهاى فقهى و
اصولى سترده و از ذهنيت فقهى زدوده خواهد شد.
در آينده، درك ما از نصوص دينى دگرگون خواهد شد، و در آن، همه جوانب شخصيت
پيامبر و امام مورد توجه قرار خواهد گرفت و تجزيهاى كه بدان اشاره كرديم به
دور افكنده خواهد شد، و آن هم نه بر بنياد قياس - كه در مذهب ما مطرود است -
بلكه بر بنياد فهم و شناخت پايگاه و زمينه اجتماعى نصوص - كه اين در پارهاى از
بررسىها توضيح داده شده - زيرا هر نصى همراه با مفهوم اجتماعى خود، معنائى
دارد كه در بسيارى مواقع، از معناى لغوى آن وسيعتر است.
اين بود خطوط اصلى نقطه نظرهاى آينده بر بنياد تحولى كه بر طبيعت هدف، و نيز
تحولى كه بر حركت اجتهاد حاكم است و آن را از شكل حركتى كه از صحنه اجتماع بر
كنار افتاده، به حركتى مجاهدانه تبديل مىنمايد كه مىخواهد اسلام را به صورت
يك كل و مجموعه عرضه بدارد، و چنان مىانگارد كه رسالت آن توجيه مردم است به
ضرورت تطبيق خود در همه جولانگاه زندگى خويش بر اسلام. و به خاطر كمى فرصت،
ناچارم به همان سطورى كه ياد كردم بسنده نمايم با ايمان به اين كه:
انقلاب بزرگى كه مسير خود را در حركت اجتهاد - براى وسعت بخشيدن به هدف خود
و تعميق رسالتش و روى آوردن به همه جولانگاههاى زندگى مسلمانان و آرزوها و
دردهاى ايشان - يافته است، آرى اين انقلاب، در آينده در كنار هدف و آن گاه كه
هدف خود را كامل نمايد، و همه ابعاد حقيقى خود را در بر گيرد، منجر خواهد شد به
دگرگونى بزرگى در بسيارى از شيوهها و تصورات و موضوعات.