اسلام
پاسخ ما منفى است زيرا اسلام امتيازات طبقاتى را مانند امتيازات نژادى لغو كرده
است در سازمان اجتماعى اسلام، هيچگونه طبقه بالا و پائين توأم با انحصار علمى و
عملى وجود ندارد.
براى اينكه اين پاسخ درست روشن شود، بايد نخست بدانيم طبقه و جامعه طبقاتى يعنى
چه، امتيازات طبقاتى چيست و با امتيازات يعنى اختلافات طبيعى يا شبه طبيعى چه فرق
دارد؟
امتيازات يا اختلافات طبيعى و شبه طبيعى
تا آنجا كه بررسى احوال انسان و دقت در اوضاع جوامع مختلف بشر نشان مىدهد، افراد
انسان، در هر محيط و ميان هر جامعه از جهت برخوردارى از مواهب مادى و معنوى صد درصد
يكسان نيست و ميان آنها امتيازاتى هست. برخى در يك يا چند جهت از ديگران بهرهمند
ترند.
اين وضع در سادهترين شكل جامعههاى چند نفرى ابتدائى يا نيمهابتدائى، تا
پيچيدهترين شكل جوامع متمدن و پيشرفته همواره وجود داشته است. در پرتو دقت علمى در
ساختمان سلولى، استخوانى، عضلانى و عصبى انسان و تأثير شايان آن در سرنوشت او و
تأثير عميق محيط طبيعى در تن و جان آدمى و تعيين مقدرات و مقررات او و اختلافات
طبيعى بسيار كه در اين دو زمينه وجود دارد، مىتوان اين اصل را به روشنى دريافت كه
اختلاف و تفاوت ميان انسانهائى كه بر سطح پهناور كره زمين زندگى مىكنند، فى
الجمله، امرى ضروريست.
مقصود اين نيست كه همه وجوه اختلاف ميان افراد به همان حال و صورت كه در اجتماع
هست ناشى از ضرورت طبيعى تخلف ناپذيرى در خود آنها يا محيط طبيعى آنهاست و هيچ عامل
انسانى كه ساخته دست انسانها يا قابل تغيير و تصرف به وسيله آنها باشد، وجود
ندارد. به عكس بدون شك با كوشش در اصلاح محيط اجتماعى و تربيتى و با تصرف در شرايط
محيط، بسيارى از وجوه اختلاف ميان افراد را مىتوان به دست تواناى انسان، به خصوص
انسان مسلح به علم، از بين برد. بسيارى از محرومين جامعه، مردم مستعدى هستند كه
نابسامانىهاى اجتماعى، آنها را به كج بيغولههاى تيره بختى افكنده است و عده زيادى
از متنعمين، عزيزان بىجهتى هستند كه بىنظمى و فساد دستگاههاى اجتماعى آنان را به
نعمت و شوكت و جاه و مال بىحساب رسانده است. اين گونه امتيازات كاذب نه تنها ضرورت
طبيعى ندارد بلكه مخالف ضرورتهاى طبيعى نيز هست.
آنچه در اينجا مىخواهيم بپذيريم اصل اختلافات طبيعى يا شبه طبيعى است كه مجالى
براى انكار آن به نظر نمىرسد، زيرا به فرض آنكه گفتهها و آزمايشها و آمارهاى
علمى طرفداران اصل توارث طبيعى را ناتمام بشمريم و در اصالت محيط و برد تاثير آن تا
آنجا پيش مىرويم كه با تصرف در محيط هر موجود مىتوان كليه خواص و حتى ساختمان
طبيعى او را تغيير داد و بنابراين در ساختمان جسمى و روحى يك انسان هيچ عنصر ارثى
تغييرناپذير وجود ندارد، باز به دست آوردن چنين تسلط كامل و همه جانبه بر محيط همه
افراد بسيار بعيد به نظر مىرسد. آيا مىشود انسان بر همه اختلافات محيطى تا آن
پايه مسلط شود كه بتوانند با حفظ محيطهاى گوناگون طبيعت، انسانهاى كاملا يكنواخت و
يكسان بپرورد؟ يا كليه اختلافات طبيعى محيطها را از ميان بردارد تا در شرايط مساوى،
همه يكسان پرورده شوند؟ با اينكه دليل قاطعى در دست نيست كه بگوئيم تسلط انسان بر
طبيعت تا اين پايه ناممكن است، ولى اين تسلط آنقدر رويائى و بعيد به نظر مىرسد كه
ما در مطالعات اجتماعى خود فعلا ناچاريم لااقل به عنوان يك اصل موضوعى بپذيريم كه
اختلاف ميان انسانها فى الجمله ضرورت طبيعى دارد.
از اين گذشته گردش چرخهاى زندگى هر جامعه به هر شكل كه تصور شود، مستلزم آن است كه
هر دسته به كار معينى بپردازد. پس ناچار بايد هر كس براى كارى كه به عهده خواهد
گرفت، تربيت و آماده شود. بنابراين بر فرض كه روزى همه افراد از جهت استعدادهاى
طبيعى يكنواخت شوند و در هر كس آمادگى طبيعى براى همه گونه ترقى در همه كارها به يك
اندازه باشد باز ضرورتهاى اجتماعى، اين يكنواختى را بر هم مىزند و چنان مىكند كه
از اين استعدادهاى طبيعى متساوى، فعليتهاى گوناگون و نامتساوى پديد آيد و
كارگردانان گوناگونى در درجات مختلف براى كارهاى متنوع، پرورده شوند. يكى كشاورز
شود، يكى پزشك، يكى فلزكار، يكى بافنده، يكى معلم، يكى قاضى، يكى ناظم و... حتى در
يك رشته كار معين، يكى مهندس و طراح كه بيشتر مغزش بكار افتد و ديگرى كارگر مباشر
عمل كه عضلاتش براى حركت و كار آمادهتر باشد.
پس اين اختلافات اگر معلول ضرورتهاى طبيعى نباشد لااقل معلول ضرورتهاى اجتماعى
است و ضرورتهاى اجتماعى، گذشته از اينكه از ضرورت طبيعى كمتر نيست با يك نظر دقيق،
از يك ضرورت طبيعى سرچشمه مىگيرد.
اين است كه گفتيم برخى از امتيازات ميان افراد انسان فى الجمله طبيعى يا شبه طبيعى
است.
امتيازات مزبور ميان افراد خواه ناخواه در جامعه، دستههاى گوناگون بوجود مىآورد،
وقتى يك پزشك با يك كشاورز تفاوتهائى داشت بالطبيعه دسته پزشكان با دسته كشاورزان
متفاوت و متمايز مىشوند ولى اين تمايز دستهها و اصناف غير از امتيازات طبقاتى
است.
امتيازات طبقاتى:
گاهى اين تمايز دستههاى سازمان دهنده اجتماع با تمايز طبقاتى اشتباه مىشود، در
صورتى كه اينها امتيازات طبقاتى نيست؛ امتياز طبقاتى در اصطلاح به آن مزاياى مصنوعى
قراردادى گفته مىشود كه در طول تاريخ زندگى بشر، تحت تاثير خودخواهىها و
خودپرستىهاى گوناگون به سود يك عده كم و زيان يك عده زياد، يعنى تودههاى وسيع
مردم، به وجود آمده است. امتيازات طبقاتى، نوعا با مشخصات زير همراه است:
1- امتيازات نارواى حقوقى:
در جامعههاى طبقاتى بسيارى از حقوق اجتماعى عموميت ندارد، يعنى مشاغل و مناصب بر
حسب لياقت و كاردانى و داشتن صفات و معلومات لازم براى كار، تقسيم نمىشوند.
افراد هر طبقه حق دارند فقط خود را براى مشاغل خاص آن طبقه آماده كنند و راهى براى
به دست آوردن مشاغل و مناصب پرارزش كه در آن جاه و مال و فراغت بال بيشترى يافت
مىشود، به خوانوادههاى معينى اختصاص دارد كه طبقات عالى را تشكيل مىدهند. مشاغل
پرزحمت و كمارزش از آن بقيه مردم است كه طبقات عادى شمرده مىشوند، حتى كسب علم و
دانش مخصوص طبقات عالى است و همين انحصار دانش، پايهاى براى قدرت آنها است.
در مورد طبقه روحانى، ديديد كه چگونه برهمن هند، علوم دينى را حق منحصر به فرد خود
مىداند. اگر كسى از طبقه سودره نوشتههاى مقدس را تلاوت مىكرد زبانش نصف و اگر
مطالبى از آن را از بر مىكرد پيكرش پاره پاره مىشد!
2- امتياز نابجاى قانونى:
در جامعه طبقاتى بسيارى از قوانين عموميت ندارد. نمونههاى آن را در مورد طبقه
روحانى ملاحظه كرديد.
لاوى يهود از پرداخت ماليات معاف است حتى اگر خزانه مملكت تهى باشد. برهمن هند نه
تنها ماليات نمىدهند بلكه از مجازاتهاى سخت نيز معاف است. اگر مرتكب خلاف شود كه
مجازات آن براى ديگران اعدام است، او اعدام نمىشود، فقط پادشاه حق دارد او را
تبعيد كند.
برهمن حتى در عبادات نيز حريم هايى دارد. او مىتواند هيچ يك از فرائض دينى را
انجام ندهد و به جاى آن پشت سر هم ودا بخواند.
در جامعههاى طبقاتى از اين گونه امتيازات حقوقى و قانونى براى طبقات ديگرى از
قبيل خاندانهاى سلطنتى، نظاميان، اشراف، مالكين، سرمايه داران بزرگ و غيره نيز هست
كه تودههاى مردم عادى و بىبهره از عناوين والقاب، نه تنها از آن محرومند بلكه
بايد فشار فراوان اين امتيازطلبى طبقات عالى را نيز تحمل كنند.
3- بسته بودن يك طبقه و ميراثى بودن عضويت در آن:
عضويت در هر طبقه از جامعههاى طبقات ميراثى است. عناوين و القاب و مناصب و مشاغل
به ارث از پدر به فرزند منتقل مىشود. يك نمونه بارز آن را در روحانيت يهود ملاحظه
كرديد. مقام روحانيت مخصوص يك خاندان، يعنى لاويين، فرزندان لاوى است كه يكى از
اسباط دوازدهگانه بنىاسرائيلاند. گاه نيز مىشود كه با تشريفات خاصى، كسى را از
يك طبقه به طبقه بالاتر برند و عضو آن طبقه سازند.
محروميت هايى كه طبقات عالى به دست خود براى خود ايجاد مىكنند
طبقه عالى براى حفظ امتيازات خود ناچار بود ميان خود و طبقات پائين حصارى از رسوم
و آداب و قيود اشرافى به وجود آورد و به اين ترتيب خود را از بسيارى از حقوق و
آزادىهاى فردى از قبيل آزادى در انتخاب همسر و مسكن و لباس و غيره محروم سازد.
اينهاست امتيازات مصنوعى طبقاتى كه در ادوار مختلف حاكم بر قدرت بسيارى از مردم
بوده و براى برانداختن آن نهضتها به پاخاسته است.
در اسلام
دين آسمانى اسلام، اين گونه امتيازات ناروا را به كلى الغا كرده است. در اسلام
امتياز طبقاتى به هيچ وجه و هيچ رنگ وجود ندارد. افراد انسان، سفيد و سياه، عرب و
عجم، شرقى و غربى، شهرى و روستايى، عالم و جاهل، فقير و غنى، سردار و سرباز، شاه و
رعيت و سايرين همه در استفاده از كليه حقوق و آزادىهاى اجتماعى برابرند.
ملاك به دست آوردن مشاغل و مناصب، شايستگى شخصى و معلومات و صفات و ملكات لازم
براى تصدى آنها است و هيچ عامل خانوادگى و ارثى در آن دخالت ندارد. از هر كس
مىپرسند خودت كيستى و چيستى؟ نمىپرسند پدرت كيست و از كدام قبيله، خانواده و طبقه
هستى. همه كس مىتواند با پشتكار و كوشش و به كار انداختن استعدادهاى خداداد خود
به هر كار كه بخواهد و شايستگى آن را پيدا كند بپردازد. حتى عاليترين مناصب و
مقامات اجتماعى، حكومتى و عاليترين مدارج علمى و معنوى در گرو هيچ چيز، جز شايستگى
نيست. در اسلام كسب علوم و معارف دين، آشنائى به قرآن و روايات تشويق شدهاند. زبان
كسى براى خواندن آيات قرآن يا روايات بريده نمىشود. حافظ قرآن و حديث، هر كه باشد
مورد تشويق و تكريم است و پيكر هيچ كس براى از بر كردن آيات قرآن يا احاديث پاره
پاره نمىشود. اين حقوق همگانى و تشويق عمومى از صدر اسلام تا كنون همواره براى همه
محفوظ بوده است.
در اسلام همه مردم در برابر كليه قوانين و دستگاههاى قانونى برابرند. هر كس از هر
طبقه و داراى هر شغل و مقام و منصب باشد مشمول كليه قوانين هست. قوانين اسلام و
دستگاههاى قضائى و اجرائى آن، شغل و مقام و مزاياى فردى نمىشناسد. رئيس حكومت با
يك فرد عادى، مالك عمده با كشاورز، كار فرماى بزرگ با كارگر ساده، عالم و جاهل،
مرجع تقليد و مقلدين او، شاه و رعيت و... همه در برابر قانون و مجريان آن يكسانند.
در دادگاهها و سازمانهاى ديگر حكومتى حتى انجام تشريفات خاص براى اشخاص ممنوع
است.
در دادگاه بايد جاى طرفين دعوى و طرز صحبت قاضى با آنها كاملا مساوى باشد اگر چه
يكى از آن دو فرمانرواى مسلمين و ديگرى يك فرد معمولى باشد. مالياتهاى اسلام عمومى
است و هيچ كس به هيچ عنوان از پرداخت ماليات معاف نمىگردد.
در اسلام تنها چيزى كه به ارث منتقل مىشود، املاك منقول يا غير منقول اشخاص است.
مناصب و مشاغل اشخاص به ارث به كسى نمىرسد. مقام و منصبى در اسلام يافت نمىشود كه
از پدر به فرزند به ارث برسد. نه تنها وراثت بلكه هيچ عامل خانوادگى و طبقهاى در
به دست آوردن مقام و منصب دخالت ندارد.
برخى از اهل تسنن، خلافت را مخصوص قريش، برخى ديگر مخصوص بنى هاشم و برخى از فرق
شيعه، مخصوص خاندان على عليه السلام دانسته و به اين ترتيب پاى حقوق خانوادگى و
طبقاتى را در اسلام باز كردهاند؛ ولى طبق عقيده شيعه دوازده امامى، مطلب به صورت
ديگرى است؛ آنها امامت را حق انحصارى خانواده نمىدانند. به عقيده آنها امامت حق
اختصاصى دوازده نفر معين از خاندان على عليه السلام، آن هم به علت انحصار در موهبت
الهى يعنى علم مرتبط به وحى و تقوا و مصونيت در درجه عصمت در آنها است و نظير
انحصار مقام نبوت در افراد معينى با صفات و مشخصات معين است بىآنكه جنبه امتياز
طبقاتى داشته باشد.
با غيبت امام دوازدهم حضرت ولى عصر (عج) و كوتاه بودن دست مردم از حكومت علم و عدل
آن حضرت، شئون غير اختصاصى امامت به همه كسانى كه شرايط آن را داشته باشند، منتقل
مىشود. اين شرايط اكتسابى، و در دسترس همه هست و در به دست آوردن آن كمترين عامل
خانوادگى يا ارثى دخالت ندارد. نه فرزند مرجع تقليد، مرجعيت را از پدر به ارث
مىبرد و نه فرزند قاضى، منصب قضا را. و اگر فرزند صفات و شرايط لازم براى شغل و
منصب و مقام پدر را دارا نباشد هيچ اولويتى بر ديگران ندارد.
بنابراين در اسلام، هيچ چيز طبقاتى نيست و مناصب و مشاغل و حدود و حقوق و اصناف
گوناگون و مزاياى هر صنف متناسب با وضع طبيعى يا شبه طبيعى افراد و امتيازاتى است
كه واقعا دارا هستند و با كار و كوشش به كسب آنها نائل شدهاند.
روحانيت و شئون گوناگون آن نيز مخصوص طبقه معين يا خانواده معين نيست و براى
روحانى هيچ گونه امتياز طبقاتى مقرر نشده است.
از اين بالاتر:
از اين بالاتر، در اسلام سمت خاصى به نام روحانيت، نظير آن چه در ميان پيروان
بسيارى از اديان هست و تقريبا شغل و حرفه خاص روحانيون شمرده مىشود، سراغ نداريم.
آنچه در اسلام هست؛ يك سلسله تكاليف واجب يا مستحب عمومى است كه برخى عينى و اغلب
كفائى است بىآنكه كمترين رنگ شغل و حرفهاى براى يك دسته داشته باشد.
وجوب كفائى با مسئوليت مشترك اجتماعى
تامين نيازمندىهاى مادى يا معنوى جامعه مسلمين، بر همه آنها واجب است. به اين
صورت كه بايد با كوشش همه مسلمانان، كليه نيازمندىهاى عمومى تامين شود و هر يك از
آنها تامين نشود و زمين بماند، كليه كسانى كه مىتوانستهاند به تأمين آن اقدام
كنند مسئول و مورد مؤاخذه خواهند بود.
اين مسئوليت مشترك اجتماعى براى انجام امور ضرورى جامعه از عالىترين تعاليم اسلام
است و علماى ما براى بيان آن، اصطلاح وجوب كفايى را كه مختصر و در عين حال رسا است
به كار بردهاند.
اما يك نفر نمىتواند در تأمين همه نيازمندىها، مستقيما تلاش كند و شخصا به همه
كارهاى ضرورى بپردازد، پس چطور ممكن است نسبت به همه كارها مسئول باشد؟ معنى اين
مسئوليت چيست و از چه راه مىتوان از عهده آن برآمد؟ معنى اين مسئوليت آن است كه
بايد همه مسلمانان بكوشند و طرحى بريزند تا هر دسته به كارى كه بهتر از عهده آن بر
مىآيد بپردازد و يك نوع مراقب همگانى در كار باشد كه كارهاى ضرورى جامعه انجام شود
و هر فرد يا دستهاى كه كارى را به عهده گرفته آن را درست انجام دهد. رهبرى و هدايت
اين تعاون اجتماعى و تنظيم برنامه تقسيم كار، از وظايف حكومت است و اگر حكومت در
كارهايى كه بر عهده اوست، مسامحه كند بر همه لازم است كوشش كنند و با استفاده از
همه طرقى كه در قوانين اسلامى مقرر شده، حكومت را به انجام آنها وادارند و اگر نشد
از پاى نايستند تا حكومتى سركار آيد كه براى انجام وظائف خود قادر و كوشا باشد.
اهميت واجب كفايى و تأثير فراوان آنها در پيشرفت جامعه و بهبود وضع و استوار ساختن
پيوندهاى اجتماعى با تفصيل بيشتر و شمردن يكيك آنها بهتر روشن مىشود ولى چون
دنبال بحث ديگرى هستيم از آن مىگذريم و فقط به آنچه مربوط به بحث فعلى است
مىپردازيم.
يكى از نيازمندىهاى ضرورى جامعه، يادگرفتن و ياد دادن معارف و احكام دينى است.
ياد گرفتن معارف و احكام دو مرحله دارد:
اول، در حدود احتياج شخصى. اين مرحله بر همه كس واجب عينى است:
طلب العلم فريضه على كل مسلم.
دوم، افزون بر احتياج شخصى و به اندازه لازم براى ياد دادن به ديگران. اين مرحله
واجب كفايى است و در اسلام بسيار به آن اهميت داده شده است. بايد در ميان مسلمانان
عده كافى به معارف و دين آشنا و براى ياد دادن آن به ديگران مجهز باشند. براى تأمين
اين مقصود، دو جور ممكن است عمل شود: يكى آنكه هر يك از افراد جامعه مقدارى از وقت
خود را به ياد گرفتن قسمتى از معارف و احكام اختصاص داده، يكى به يك قسمت آگاه باشد
و ديگرى به قسمت ديگر؛ به طورى كه همه با هم از مجموع معارف و احكام اسلامى آگاه
باشند و هر يك بتوانند آن قسمت را كه خود تحصيل نكرده از ديگرى كه كرده بپرسد و به
عكس. ديگر آنكه عدهاى كوشش كنند و با صرف وقت بيشتر به همه معارف و احكام آگاه
شوند و ديگران در موارد احتياج به آنها مراجعه كنند. مطلب خود را بپرسند و جواب
كافى بشنوند. نتيجه آنكه در هر گوشه از سرزمين اسلام بايد وسيله ياد گرفتن معارف و
احكام دين به اندازه كافى در اختيار مسلمانان باشد. و اگر در يك محل اين وسيله
نباشد لازم است عدهاى بروند، معلومات لازم را فراگيرند و به محل خود برگردند و
معلومات خود را در اختيار ديگران گذارند و براى آنكه انجام اين تكاليف الهى آنها را
از كسب و كار و زندگى باز ندارد، نوبت بعد عده ديگرى بروند.
آيه 123 سوره توبه اين دستور را چنين بيان مىكند:
ما كان المؤمنون لينفروا كافه فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه
ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون. دستور اين
نبود كه همه مؤمنان كوچ كنند. چرا از هر دسته چند نفر كوچ نكردند تا دنبال ياد
گرفتن دين باشند و هنگام بازگشت، مردم محل خود را از بىدينى و لااباليگرى و عواقب
بد آن بترسانند به اين اميد كه بترسند و از انحراف و آلودگى نجات يابند؟
مفسرين نقل كردهاند بعد از نزول اين آيه، در هر نوبت يك دسته مىرفتند و آنها كه
دفعه پيش رفته بودند مىماندند تا هميشه عده لازم براى يادگرفتن آيات قرآن و معارف
احكام دين نزد پيغمبر باشند.
تكليف خدا چنين انجام مىگرفت. هر يك از مسلمانان مىكوشيدند چيزى از اسلام ياد
بگيرند و به ديگران ياد دهد و اگر آنها چيزى مىدانند كه او نمىداند از آنها
بپرسند و ياد بگيرد. هم ياد مىداد و هم ياد مىگرفت. همه به سهم خود در انجام اين
وظيفه خطير شركت مىكردند.
بعضى كه استعداد و فراغت و علاقه بيشترى داشتند مىكوشيدند تا به قرآن و حديث
بيشتر آشنا باشند. بعضى همه قرآن را از حفظ داشتند و برخى بيش از يكى دو آيه
نمىدانستند. كسانى صدها حديث از بر داشتند و اشخاصى جز چند حديث به ياد نداشتند.
البته آنها كه قرآن و حديث بيشتر مىدانستند عده خاصى بودند و اين فضيلت براى آنها
امتيازى شمرده مىشد؛ ولى نه آنكه به علت داشتن اين فضيلت امتيازات حقوقى و قانونى
نظير آن چه در لاوى يهود و برهمن هند گفتيم به دست آرند. يا اينكه ياد گرفتن و ياد
دادن حقايق اسلام شغل و حرفه براى آنها شود و از راه آن درآمدى به دست آرند و هزينه
زندگى خود و عائله خود را تامين كنند.
در زمان پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) و ائمه عليه السلام همين اندازه كافى بود. در
عصر ما اين اندازه لازم است ولى كافى نيست.
باز هم بر مردم هر محل لازم است معارف و احكام اسلام را بدانند و اگر مطلب تازهاى
پيش آمد كه هيچ يك از آنها نمىدانند يكى از آنها برود و بپرسد و برگردد. ولى از كه
بپرسد؟ از پيغمبر يا امام؟ يا از كسى كه پيغمبر و امام را ملاقات كرده و مطلبى از
حضرتش پرسيده است؟ هيچ كدام، چون ديگر به هيچ يك از اينها دسترسى نيست. نه پيغمبر و
نه امام و نه كسى كه بتواند مستقيما از آنها چيزى بپرسد. پس چه بايد كرد؟ در اينجا
مرحله سومى پيش مىآيد كه بايد براى آن هم فكرى شود. بايد در ميان مسلمانان كسانى
باشند كه در پاسخ سؤالات و حل مشكلات دينى مردم از جهت علمى جانشين امام باشند.
پيغمبر اسلام (صلىاللهعليهوآله) بدرود حيات گفت، دوران ظهور ائمه سپرى شد، امام
دوازدهم از دسترس مردم بيرون رفت و وضع تازهاى پيش آمد. فهم قرآن و روايات، جدا
كردن روايات درست از روايات مجعول و نادرست، مقايسه دلايل گوناگون درباره هر موضوع
و استنباط حقايق از ميان آنها خود به صورت يك، بلكه چند علم و تخصص جديد درآمد.
تفسير، فقه، حديث، رجال و... كه رسيدن به حد كمال در آنها متوقف بر كسب علوم ديگر
نيز هست، دفاع از حقايق اسلام در برابر حملات گوناگون زبانى و قلمى مخالفان اسلام
نيز به پيدايش علم تخصصى ديگر يعنى علم كلام اسلامى منجر گرديد. بايد در ميان
مسلمانان كسانى همت گمارند تا اين علوم پهناور را فرا گيرند و در آنها مجتهد و صاحب
نظر شوند و كمال علمى خود را به كمال تقوا و عدل بيارايند تا به مقام جانشينى علمى
پيغمبر و امام برسند و مرجع مسلمانان در سؤالات مختلف دينى گردند.
تخصص در هر يك از رشتههاى مذكور به اندازه مشكلترين رشتههاى علمى ديگر، كوشش
فرصت، فراغت و كتاب و وسايل ديگر لازم دارد.
گذشته ما محققان پرارج و نامور در اين فنون داشته و رشته تتبع و تحقيق از نخستين
قرون اسلامى تا عصر حاضر همواره كشيده و هيچ گاه قطع نشده است. در روايات ما اين
مجاهدان راه حق، تكريم و تجليل و تشويق فراوان شده و ثوابهاى بىمانند براى انجام
اين وظيفه و جهاد مقدس نويد داده شده است. پاداش آنها مال دنيا نيست. كسانى كه عمر
خود را در راه انجام يك تكليف مقدس صرف مىكنند مبادله محصول كار خود را با مال و
جاه، پست و ناچيز مىشمردند. علاوه بر اين، دنياطلبى از راه دين و علوم دينى در
روايات ما سخت مذموم و بد فرجام شمرده شده است. تحصيل علوم دينى يك واجب كفايى است
كه به استناد بعضى روايات بايد از اغراض مادى و امتيازطلبى منزه باشد. تحصيل علوم و
فنون لازم ديگر از قبيل پزشكى، داروسازى، فنى و نظاير آنها نيز وجب كفايى است؛ ولى
در اين ميان فرقى هست. آنها كه اين فنون زندگى را تحصيل مىكنند پس از فراغ از
تحصيل مىتوانند آن را شغل و حرفه خود قرار دهند و كار و معلومات خود را با پول
مبادله و هزينه زندگى خود را از اين راه تامين كنند ولى به كسانى كه علوم اسلامى
تحصيل مىكنند چنين حقى داده نشده است. كار آنها بايد برتر و منزهتر از آن باشد كه
به صورت حرفه و كسب معيشيت درآيد. گرفتن مزد براى فتوى دادن يا بيان مسائل و احكام
و معارف دين در فقه ما از محرمات شمرده شده است.
به اين جهت بايد كسانى كه به مطالعات تحقيقى در رشتههاى مختلف علوم دينى
مىپردازند هزينه زندگيشان از راه درآمدهاى شخصى ديگرى كه دارند تامين شود و اگر از
اين قبيل افراد به اندازه كافى در ميان مسلمانان پيدا نشد بايد حكومت اسلامى كه
مسئول تأمين مصالح عمومى است عدهاى را به انجام اين مهم بگمارند و وسائل كار و
هزينه زندگى آنان را از بيت المال مسلمين بپردازد.
و اگر حكومت، حكومت اسلامى و پايبند به مقررات اسلام نيست يا به وظيفه خود عمل
نكرد، مسلمان بايد همچون موارد ديگر، او را به اين اقدام وادارند وگرنه تشكيلاتى
فراهم سازند كه انجام اين كار خطير را بعهده گيرد و هزينه تشكيلات را خودشان
بپردازند.
بنابراين يادگرفتن و ياد دادن احكام و معارف دين چه در مرحله دوم و چه در مرحله
سوم، انجام يك وظيفه الهى و پاك از هر گونه مقاصد مادى است. اسلام در اين زمينه
وضعى مقرر كرده است كه اگر مسلمانان بيدار و هشيار باشند، دين و علوم دينى هيچ گاه
وسيله سوء استفاده و دنياطلبى اشخاص قرار نگيرد و از اين راه طبقه خاصى كه براى خود
حريم اجتماعى و مزاياى مخصوص مالى و غير مالى فراهم آوردند به وجود نيايد.
آيات قرآن، بخصوص آن قسمت كه مربوط به روحانيون يهودى و مسيحى است، و روايات ما در
ابواب علم و مقام عالم و معرفى علماى حق و علماى باطل، علمائى كه اسلام مىپسندند و
آنها كه اسلام نمىپسندند و طرد مىكند، راه را به سوى سوداگران زهد فروش يا علم
فروش كه بخواهند علم دين و تظاهر به تقوا را وسيله كسب مال و شهرت و تفوق بر مردم
ديگر قرار دهند، بسته است. ولى ضامن اجراى هر طرح صحيح در هر زمان و مكان، بيدارى
افكار عمومى و مراقب همگانى است. در اين مورد و موارد ديگر، اگر عملا انحرافاتى پيش
آمد معلول ناآشنايى مسلمانان به حقايق و كوتاهى آنها در عمل است. به همين جهت،
نخستين قدم براى مبارزه با اين انحرافات آن است كه حقايق اسلامى به همان صورت كه
پيشوايان الهى گفتهاند، بىپرده و صريح براى عموم گفته شود. با وسائل ارتباطى
امروز و با تسهيلات فراوان كه در كار طبع و نشر و طرق ديگر انتشار افكار پديد آمده،
كمك به بيدارى افكار در هر قسمت آسانتر و به همان اندازه ضرورىتر شده است.
روحانيت در ميان مسلمين
بايد اعتراف كرد كه بهرهمندى از علوم اسلامى و تظاهر به زهد و تقوا و افتخار
مصاحبت با پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) و نظاير اينها از همان آغاز مورد سوءاستفاده
قرار گرفت. ابوهريرهها براى گفتن يك حديث دروغ و مجعول كه به سود يك دستگاه يا
زيان مخالفين آن دستگاه بود و گاهى براى كتمان حديث ديگر كه به زيان دستگاه يا سود
دستگاه مخالفين آن بود از معاويه و امثال او پولها گرفتند و مقامها و منصبها
يافتند. زاهدنمايان، دكانهاى تازه باز كردند.
كمكم كار به آنجا رسيد كه بسيارى از آلودگىهاى دستگاههاى روحانى اديان ديگر به
مسلمانان نيز سرايت كرد. در گوشه كنار سرزمين اسلام مردمى بيكاره به عنوان عابد و
زاهد به جاى آن كه تن به كار و كوشش دهند و به كسب و كار و حرفهاى پردازند، در
گوشهاى خزيدند و نماز و عبادت خدا و گفتن اذكار يا خواندن آيات قرآن را حرفه خود
قرار دادند و به عنوان اينكه بندگان مقرب خدايند به هيچگونه وظيفه و مسئوليت ديگرى
در امور اجتماعى مسلمانان تن در ندادند؛ خود را مستجاب الدعوه و گرهگشاى مشكلات
مردم در درگاه خدا شمردند و براى دعا كردن در حق اين و آن كه وظيفه دينى هر مسلمانى
است با نوشتن ادعيه و طلسمات و نظائر اينها پول گرفتند. برخى از آنها به خود حق
دادند به نام رسيدن به مقام يقين، خود را از عبادات پروردگار بىنياز شمردند و از
خواندن نماز و گرفتن روزه و انجام عبادات عملى ديگر نيز سر باز زنند و به عنوان
اينكه كسب علوم صناعى مانع سير و سلوك و رشد و تكامل معنوى است، مردم را از كسب علم
و دانش، حتى علم قرآن و حديث و سيره پيغمبر (صلىاللهعليهوآله)، منع كنند تا راه
براى تسلط آنها بر مردم باز بماند.
آلودگىهاى ديگر از اين قبيل كه ناشى از خودپرستى و انحصارطلبى برخى از عناصر ريا
كار بود، پديد آمد تا آن جا كه در ميان برخى از فرق صوفيه، اسماعيليه، زيديه و
نظاير اينها كه بيشتر پيرو آرا و عقايد مذاهب غير اسلامى بودند و روحانيتى بسيار
شبيه به روحانيت همان مذاهب داشتند، رهبرى دينى مردم را در دست گرفتند و كتابها و
رسائلى پرداخته شد كه براى اين نوع روحانيت و مزاياى طبقاتى آن اسناد و مدارك
اسلامى تراشيدهاند. ولى در ميان اكثريت مسلمانان، سنى يا شيعه، هيچ گاه انحطاط به
اين پايه نرسيده است. اگر عملا كسانى از عنوان و مقام روحانى سوء استفاده كرده و
بدان رنگ شغل و حرفه دادهاند، يا از اين راه امتيازاتى كسب كردهاند، اغلب تحت
تاثير رسوم و عادات عصرى و محلى يا عوامل سياستهاى داخلى و خارجى بوده و جهالت
مردم و بىاطلاعى آنها از حقايق اسلامى نيز بدان كمك كرده و زمينه را براى اين گونه
عناصر دنياپرست فراهم كرده است.
در كتب و رسالات مورد اعتماد، نه تنها به اين امتيازطلبىها صحه نگذاردهاند بلكه
شديدا با آن مخالف شده است. همه كس با مراجعه به كتابهاى مربوط به علم و عالم و
تقليد و امر به معروف و نهى از منكر و غيره حتى كتابها و رسالههاى عربى و فارسى
ساده، كه براى استفاده عموم نوشته مىشده، مىتواند اين انحرافات را بشناسد و از
منحرفين و آلودهها اجتناب كند. در همه ادوار، علماى دينى پاك منزه مىزيستهاند و
اغلب با وضع فساد و آلودگى و امتيازطلبى كه در عصر آنها رواج داشته مبارزه
كردهاند. حتى همان عناصر خودخواه هيچگاه موفق نشدند علم دين را به خود و مشاغل
دينى را به خاندان خود اختصاص دهند. آشنايى عموم به علوم دين، اغلب در حال گسترش
بود. روستازادگان دانشمند در جامعه اسلامى هميشه فراوان بودهاند. هرگز كسى نتوانست
راه كسب علم و دانش و ترقى و تعالى در مراحل روحانى را بر روى مردم و بر
خانوادههاى گمنام و فقير بىبضاعت ببندد. به عكس بسيارى از بزرگان علم و دانش،
مراجع تقليد، وعاظ و خطبا و قضات بزرگ ادوار مختلف تمدن اسلامى از خانوادههاى فقير
و گمنام برخاستهاند. از اين گونه رجال بزرگ كه از خانوادههاى عادى بيرون
آمدهاند، در همين قرن در مقامات گوناگون روحانى، فراوان مىتوانيد پيدا كنيد.
به جرأت مىتوان گفت كه اگر مردم درباره روحانى و وظايف و مشخصات و شرايط او به
اشتباه مىروند، علت آن فقط كوتاهى و مسامحه آنها در اين گونه امور است. در عصر ما
بسيارى از مردم، حتى برخى از خواص به جاى آنكه اشخاص را به ملاك علم و فضيلت و تقوا
بشناسند به لباس مىشناسند. در محيط ما لباس شخص، اساس روحانيت شمرده مىشود.
بسيارى از مردم، هر كه را در اين لباس باشد روحانى مىشمارند بىآنكه به خود زحمت
دهند درباره علم و تقواى او كه در ركن اصلى روحانيت است به اندازه كافى تحقيق كنند.
از يك طرف اگر از يك نفر كه از علايم روحانيت فقط لباس آن را دارد، گناه و خطايى سر
زد يا خيانتى ديده شد به حساب همه كسانى كه در اين لباسند مىگذارند و به اغلب آنها
بدبين مىشوند. و از طرف ديگر اگر مردى داراى كمال علم و فضل و تقوا بيابند، كه در
اين لباس نيست، به ندرت اتفاق مىافتد كه با او چون يك روحانى رفتار كنند و قدر علم
و تقوايش را بشناسند و از او درست استفاده كنند.
حتى اگر وقت نماز ظهر رسيد و همه به نماز ايستادند به ندرت به اين فكر مىافتند كه
با او نماز جماعت بخوانند؛ تو گويى چنين مىپندارند كه فقط كسانى مىتوانند امام
جماعت باشند كه لباس مخصوص داشته باشند. ولى آيا مىتوان اين پندار بىاساس مردم را
به حساب فقها و علما و دانشمندان گذاشت؟ در كدام كتاب، كدام رساله عملى ديدهايد و
از زبان كدام عالم يا مسألهگو شنيدهايد كه در شرايط امام جماعت چنين يا چنان گفته
باشند؟ اگر اين گونه پندارهاى عاميانه كه ناشى از سهل انگارى مردم در شناخت حق و
باطل است به علما نسبت داده شود آيا افترا و تهمت به آنها نيست؟ در همين موضوع
لباس، مردم عملا آن قدر پايبند آن شدهاند كه در بسيارى از امور مانند اجراى صيغه
عقد و طلاق، وعظ و اندرز دينى، تبليغ دين در ميان مسلمانان و غير مسلمانان و امر به
معروف و نهى از منكر، نماز بر مرده و بسيارى از كارهاى ديگر خود را مقيد مىدانند
كه از كسانى استفاده كنند كه در اين لباس باشند. در صورتى كه در همان رسالههاى
عملى شرائط صحت هر يك از كارهاى فوق با كمال صراحت بيان شده و يك كلمه درباره شرط
بودن لباس نوشته نشده است.
شما به همان صفحات اول رسالهها نگاه كنيد، ببينيد در كار خطير مرجعيت تقليد با
كمال صراحت گفته شده است كه از هر مرد زنده آزاد پرهيزگار پاكزاد كه در فقه شيعه
مجتهد و صاحبنظر باشد و در فقه داناتر از او شناخته نشود مىتوان تقليد كرد. كدام
يك از اين شرايط كه همه جوانب احتياط در آن مراعات شده با لباس ارتباط دارد؟ اين
پندار مردم بىاطلاع است كه در همه امور دخالت مىكنند و هزار و يك شرط من درآوردى
بر هر چيز مىافزايند. در مورد تقوا و عدالت، بيشتر مردم كسانى را عادل و پرهيزگار
مىشناسند كه تقريبا به هيچ كار دست نزنند. به همين جهت يك شرط اساسى روحانيت در
نظر آنها اجتناب از شغل و حرفه و فعاليتهاى اجتماعى، به خصوص اقدامات سياسى است.
اگر در ميان كشاورزان يك دهكده، مردى با علم و تقوا و فضيلت يافت شود كه مانند
ديگران در مزرعه كار كند، كمتر حاضرند با او چون پيشواى دينى ده رفتار كنند.
همينطور در ميان صنعتگران، پيشهوران، بازرگانان و اصناف ديگر مردم، اگر عالم يا
پرهيزگارى هم شغل خود آنها يافت شود با او در همان حدود علم و تقوايش، معامله يك
روحانى نمىشود؛ در صورتى كه هر كتاب دينى را باز كنيد به روشنى مىيابيد كه ملاك
روحانيت در همه جا تقوا و عدالت و در موارد لازم، علم و كارگردانى و قبليت و اعتماد
است و بس.
علما و فقها نيز نه تنها اين شرايط موهوم را نمىپذيرند بلكه اغلب از ناراحتىها و
محدوديتهاى كه همين اوهام براى آنها و خانواده آنها ايجاد مىكند و موانعى كه چه
در كارهاى شخصى و چه در وظايف دينى و اجتماعى بر سر آنها مىتراشند، رنج مىبرند.
آنها از اين كه استفاده دينى مردم از روحانيان، گذشته از تقليد و پرسيدن مسائل، به
امامت جماعت، اجراى صيغه عقد و طلاق، نامگذارى مولود جديد، استخاره، خواندن دعا در
گوش مسافر، نماز بر مرده، بر چيدن مجالس ختم، روضهخوانى و نظاير اينها منحصر شده
است، ناخرسندند. آنها از اين كه مردم بدون تحقيق درباره علم و تقوا اشخاصى كه به
لباس روحانيت درآمدهاند به آنها اعتماد دينى مىكنند رضايت ندارند. هر كس مختصر
مطالعهاى داشته باشد لااقل از طرز لباس پويدن مردم نقاط مختلف مىتواند به آسانى
بفهمد كه اولا عبا و عمامه و قبا در هيچ دوره لباس منحصر علماى دين نبوده و حتى در
عصر ما مردم عادى بسيارى از بلاد، قبا مىپوشند و عمامه بر سر مىگذارند.
ثانيا در هيچ زمان، از طرف روحانيون تشكيلات و مقرراتى وجود نداشته كه كسى را از
پوشيدن اين لباس محروم كنند؛ هر كس مىتواند اين لباس را بپوشد بىآنكه كمترين
فضيلت و تقوا و مايه علمى داشته باشد. تنها يك رسم و عادت در اين چند قرن اخير بوده
كه علماى دين به علت سادگى و بىآلايشى، يا به علت ديگر، معمولا اين لباس را
پوشيدهاند. ولى اين عادتى بيش نبوده و هيچ گاه نبايد بيش از آنچه هست تلقى شود.
همانطور كه در كتب دينى و رسالههاى عملى صريحا ذكر شده، وظيفه همه آن است كه در هر
مورد به دقت تحقيق كنند تا شخصا به صلاحيت اشخاص مطمئن شوند يا به گواهى دو نفر كه
جزما به تقوا و كاردانى آنها مطمئن شدهاند اعتماد كنند. يا صلاحيت كسى آن قدر محرز
باشد كه جاى تجسس و تحقيق نماند. اگر مردم ما در همه امور دينى و اجتماعى يا كارهاى
شخصى از همين راه بروند و به اين سنت اسلام مقيد باشند ديگر كمتر فريب لباس يا ظاهر
سازىها، عوام فريبىها و جنجالهاى بىاساس را مىخورند. عادت دادن مردم به مراعات
اين اصل راهى مؤثر براى جلوگيرى بسيارى از مفاسد است.
از آنچه به اجمال بيان كرديم معلوم شد كه:
1- بر طبق تعاليم اسلام، روحانيت جنبه سمت و مقامى كه در سايه آن روحانيون
امتيازات مادى كسب كنند يا حرفهاى كه نظير حرفههاى ديگر يك دسته آن را پيشه و
وسيله امرار معاش خود قرار دهند ندارند. روحانيت اسلام به معنى آراسته بودن به
فضيلت علم و تقوا و مجهز بودن براى انجام يك سلسله وظايف اجتماعى دينى و واجبات
كفايى است بىآنكه علم و تقوا سرمايه دنياطلبى گردد.
2- بايد اعتراف كرد كه روحانيت در ميان مسلمانان عملا دچار انحرافاتى شده، به رنگ
و شغل خاصى درآمده و آلودگىها و نواقصى در آن راه يافته است كه مورد قبول اسلام
نيست؛ ولى در عين حال بايد انصاف داد كه صرف نظر از دستگاههاى روحانى برخى از فرق
از قبيل اسماعيليه و غيره، روحانيت رايج در ميان اكثريت مسلمانان، هرگز به اندازه
دستگاه روحانيت پيروان بسيارى از اديان و مذاهب ديگر، دچار انحطاط و فساد و
امتيازطلبىهاى طبقاتى نشده است.
3- براى مردم مسلمان در هر عصر، وسيله بازشناختن نيك از بد و درست از نادرست فراهم
بوده و دانشمندان بزرگ و پرهيزگار، منزه از اين آلودگىها در گوشه و كنار
مىزيستهاند. به علاوه، مراجعه ساده به كتابها و حتى رسالههاى عملى كه براى
استفاده عموم نوشته مىشود مىتواند به مقدار زيادى راهنماى مردم در اين مورد باشد.
به اين ترتيب فسادهايى كه در روحانيت مسلمانان راه يافته، هميشه به عنوان فساد
شناخته شده و عناصر فاسدى كه در اين دستگاه راه يافتهاند، هرگز نتوانستهاند آيات
و رواياتى را كه مشت آنها را باز مىكند از دسترس مردم بيرون ببرند يا تحريف كنند،
يا زبان و قلم دانشمندان منزهى را كه با اين فساد مبارزه مىكردهاند، از كار
انداخته، راه را براى سلطه طبقاتى خود كاملا هموار سازند.
4- بىاطلاعى، بىتوجهى و سهل انگارى توده مسلمانان و اوهام و پندارهاى بىاساسى
كه بر فكر و عمل آنان مسلط شده، مشكل اساسى عصر ما در امر روحانيت و امور مشابه آن
است. پس بايد در آشنا ساختن آنها به حقايق و عادت دادن آنان به تفكر صحيح و عمل
صحيح قدمهاى موثرى برداشته شود.
در شرايط حاضر و با توجه به امكانات موجود، براى فهم صحيح دين و غرس نهال ايمان در
دل مردم و بارور كردن آن و تبليغ اسلام در خارج و بهتر ساختن وضع مذهبى مسلمانان،
نيازمندىهاى ضرورى فراوانى هست كه بر همه واجب است در تأمين آنها بكوشند و براى
هر قسمت افراد و سازمانهاى مجهزى به وجود آورند كه به خوبى از عهده كار خود برآيند
و به بىسروسامانىهاى موجود پايان دهند، به شرح ذيل:
الف) كارهاى علمى:
1- اجتهاد در فقه و علوم وابسته به آن براى فتوا و مرجعيت تقليد.
2- تحقيق و اجتهاد در مسائل ديگر اسلامى مربوط به اصول، عقايد، اخلاق، تفسير و
نظاير اينها.
3- تدريس علوم مذكور در درجات مختلف ابتدايى (مقدمات)، متوسطه (سطح)، عالى (خارج)
براى خواستاران اين علوم.
ب)تبليغات:
4- تبليغات اسلامى در خارج از كشورهاى اسلامى، يك قسمت به منظور حفظ مسمانان مقيم
خارج و قسمت ديگر به منظور توسعه اسلام در خارج و جلب مردم ديگر به اسلام.
5- ادامه و بهتر ساختن وضع تبليغات دينى در داخل بلاد اسلامى به صورتهاى موجود از
قبيل: بيان مسائل و احكام، ايراد سخنرانىهاى دينى در مساجد و تكايا و مجامع ديگر،
نوشتن مقالات اسلامى ساده براى فهم عموم و نشر آنها به صورت كتاب، مجله، روزنامه و
مانند اينها و پاسخ كتبى يا شفاهى به سؤالات دينى مردم.
ج) تعليم و تربيت:
6- تربيت دينى نوآموزان و دانشآموزان در كودكستانها، دبستانها و بيرستانها و
راهنماى و تهذيب دينى دانشجويان در دانشگاهها به صورتهاى اساسى و مؤثر و توأم با
عمل.
7- تشكيل و اداره انجمنهاى تهذيب دينى براى عموم.
د)يك قسمت مهم ديگر:
8- وادار كردن مردم به انجام واجبات و جلوگيرى آنها از ارتكاب محرمات از راههاى
مناسب و مؤثر و مراقب عمومى بر جريان امور اجتماعى - مذهبى و به عبارت جامع، امر به
معروف و نهى از منكر.
اينها قسمتهاى مهم و حساس از نيازمندىهاى دينى جامعه مسلمانان است. براى انجام
هر يك از اين امور بايد عده كافى تربيت شوند و به آن بپردازند. تربيت افراد مناسب و
مجهز براى هر قسمت موقوف بر ايجاد مؤسسات صحيح و متشكلى است كه هدف آنها روشن و روش
آنها مشخص باشد.
براى انجام بسيارى از اين امور مىتوان به آسانى در هر صنف، از افراد خود آن صنف،
استفاده كرد و آنها را مدتى تحت تعليم و تربيت منظم قرار داد كه براى انجام
وظيفهاى كه به عهده آنها قرار مىگيرد آماده شوند؛ ولى انجام پارهاى از آنها كارى
بدين پايه ساده و آسان نيست. مثلا به عهده گرفتن مواد يك و دو و قسمتى از مواد سه و
چهار و پنج متوقف بر كسب معلومات بسيار وسيع و دامنهدارى از علوم اسلامى است.
مخصوصا براى مواد يك و دو بايد متخصصان ورزيده و متبحر تربيت شوند، زيرا اظهار نظر
در مسائل اسلامى چه در فقه و چه در رشتههاى ديگر، كار فنى، پيچيده و دشوارى است.
آنچه امروز در ميان مردم، مخصوصا تحصيل كردگان رشتههاى مختلف علوم ديگر رايج شده،
اين است كه با مختصر اطلاع از قرآن و حديث و تاريخ اسلام به خود حق مىدهند در
مسائل فقهى و علمى فتوى دهند، در مسائل اعتقادى و تاريخى اظهار نظر كنند و گاهى
نظرات دانشمندان بزرگ اسلامى گذشته يا معاصر را تخطئه نمايند كه اين انحرافى سخت
ناپسند و زيانآور است و بايد براى جلوگيرى از آن اقدام مؤثرى به عمل آيد. اين
انحراف تا حدودى عكسالعمل يك انحراف ديگر است كه برخى از متدينين و حتى برخى از
گويندگان و نويسندگان دين هر چه را در هر كتاب به نام حديث و روايت بيابند به عنوان
حقايق اسلام، نقل و بر آن تكيه مىنمايند و هر چه مخالف آن بيابند بىتأمل تخطئه
مىكنند بىآنكه درست تحقيق كنند يا اصولا صلاحيت تحقيق داشته باشند؛ اين گونه
انحرافات به هر شكل و از هر كس و در هر لباس و عنوان، باشد زيانبخش است.
همان گونه كه يك پزشك به طبابتهاى سطحى افراد پر ادعا كه اطلاعات مختصر و
پراكندهاى از پزشكى دارند مىخندد و آن را بىارزش مىشمرد، همان گونه كه يك مهندس
ساختمان به اظهار نظرهاى بىپايه و مضحك افراد ظاهر بين و ناوارد به فنون معمارى
پوزخند مىزنند، همان گونه كه يك سياستمدار ورزيده به بحثها و سياست بافىهاى مردم
پرچانهاى كه اطلاعات سياسى آنها از مسموعات و شايعات يا مندرجات چند روزنامه و
مجله داخلى و خارجى تجاوز نمىكند به ديده تحقير مىنگرد، همان گونه هم يك فقيه يا
محقق اسلام شناس به اظهار نظر افرادى كه در علوم اسلامى تخصص ندارند و درباره مسائل
اسلامى نظر مىدهند، ارزش نمىگذارد و نمىتواند بگذارد، هر چند اظهار نظر كننده
پزشكى دانشمند، مهندسى عالى مقام، يا سياستمدارى دانا و ورزيده باشد.
بلى، اگر يك پزشك يا مهندس يا نظاير اينها دامن همت به كمر زند و پس از فراغت از
تحصيل در رشته خود روزانه دو - سه ساعت به كار و شغل خود بپردازد و بقيه وقت خود را
در تحصيل يك رشته از علوم اسلامى صرف كند و پس از گذراندن دوران تحصيل، هدف اصلى
زندگى را تحقيق در آن رشته قرار دهد و به مقام يك فقيه مجتهد صاحب نظر، يا مفسر
عالم و محقق برسد، بدون شك حق اظهار نظر در مسائلى را كه تحقيق كرده، خواهد داشت و
شغل يا عنوان پزشكى و مهندسى او اگر بر ارزش كار او نيفزايد از آن نخواهد كاست. در
گذشته، چه بسا افرادى از اين قبيل بودهاند و چه آثار تحقيقى پرارزش و سودمندى كه
از آنها به يادگار مانده و در گنجينه آثار اسلامى درخشندگى خاصى دارد. بدين جهت
برخى از علاقمندان به اصلاحات دينى و اجتماعى طرحهاى روشن و نسبتا پختهاى براى
تربيت اين گونه افراد تهيه كردهاند كه اگر هزينه و وسايل لازم در اختيار آنها قرار
گيرد با انجام يك طرح كامل پانزده ساله افراد مجهزى را تربيت و آماده كار خواهند
ساخت.
در مورد ماده هشت تذكر اين نكته لازم است كه امر به معروف و نهى از منكر چند مرحله
دارد؛ برخى از مراحل آن، آنها كه به تصادم و اعمال قدرت قانونى كشيده مىشود از
وظايف خاص حكومت اسلامى و مأمورين است كه از طرف حكومت براى هر قسمت گمارده
مىشوند. ولى مراحل ديگر آن يك وظيفه عمومى است، نه آن طور كه پارهاى از مردم
مىپندارند تكليف خاص روحانيون باشد. شرط اساسى اين مراحل عمومى امر به معروف و نهى
از منكر، يكى درست شناختن معروف و منكر و خوب و بد است نهآنكه كسى ندانسته در كار
ديگران دخالت كند. ديگر شناختن و به كار بردن روش صحيحى است كه در اشخاص حسن اثر
داشته باشد، نه آنكه بدتر، آنها را عليه وظايف دينى برانگيزد و بر عصيانشان بيفزايد
يا ايمانشان را سست و از توجه به دين بيزارشان سازد. براى انجام اين وظيفه بزرگ
همگانى، كسب اطلاعات لازم دينى و صفات و ملكات فاضله نفسانى و آداب و عادات مؤثر و
نفوذ صحيح و حسن تاثير در ديگران يكى از مواد اساسى برنامه تعليم و تربيت عمومى
مسلمانان است. در هر يك از قسمتهايى كه گفتيم بايد برنامههاى اساسى و ريشهدار و
اغلب كم عرض و طول، ولى عميق به وسيله افراد مطلع و صلاحيت دار تنظيم و اجرا شود و
كليه وسايل و هزينههاى لازم با كمك و همكارى مسلمانان باايمان و پرگذشت و
علاقهمند تهيه و پرداخت گردد.