ولايت، رهبرى، روحانيت

شهيد آيت الله دكتر سيد محمد حسينى بهشتى‏(ره)

- ۱۱ -


اسلام‏

پاسخ ما منفى است زيرا اسلام امتيازات طبقاتى را مانند امتيازات نژادى لغو كرده است در سازمان اجتماعى اسلام، هيچگونه طبقه بالا و پائين توأم با انحصار علمى و عملى وجود ندارد.

براى اينكه اين پاسخ درست روشن شود، بايد نخست بدانيم طبقه و جامعه طبقاتى يعنى چه، امتيازات طبقاتى چيست و با امتيازات يعنى اختلافات طبيعى يا شبه طبيعى چه فرق دارد؟

امتيازات يا اختلافات طبيعى و شبه طبيعى‏

تا آنجا كه بررسى احوال انسان و دقت در اوضاع جوامع مختلف بشر نشان مى‏دهد، افراد انسان، در هر محيط و ميان هر جامعه از جهت برخوردارى از مواهب مادى و معنوى صد درصد يكسان نيست و ميان آنها امتيازاتى هست. برخى در يك يا چند جهت از ديگران بهره‏مند ترند.

اين وضع در ساده‏ترين شكل جامعه‏هاى چند نفرى ابتدائى يا نيمه‏ابتدائى، تا پيچيده‏ترين شكل جوامع متمدن و پيشرفته همواره وجود داشته است. در پرتو دقت علمى در ساختمان سلولى، استخوانى، عضلانى و عصبى انسان و تأثير شايان آن در سرنوشت او و تأثير عميق محيط طبيعى در تن و جان آدمى و تعيين مقدرات و مقررات او و اختلافات طبيعى بسيار كه در اين دو زمينه وجود دارد، مى‏توان اين اصل را به روشنى دريافت كه اختلاف و تفاوت ميان انسان‏هائى كه بر سطح پهناور كره زمين زندگى مى‏كنند، فى الجمله، امرى ضروريست.

مقصود اين نيست كه همه وجوه اختلاف ميان افراد به همان حال و صورت كه در اجتماع هست ناشى از ضرورت طبيعى تخلف ناپذيرى در خود آنها يا محيط طبيعى آنهاست و هيچ عامل انسانى كه ساخته دست انسان‏ها يا قابل تغيير و تصرف به وسيله آن‏ها باشد، وجود ندارد. به عكس بدون شك با كوشش در اصلاح محيط اجتماعى و تربيتى و با تصرف در شرايط محيط، بسيارى از وجوه اختلاف ميان افراد را مى‏توان به دست تواناى انسان، به خصوص انسان مسلح به علم، از بين برد. بسيارى از محرومين جامعه، مردم مستعدى هستند كه نابسامانى‏هاى اجتماعى، آنها را به كج بيغوله‏هاى تيره بختى افكنده است و عده زيادى از متنعمين، عزيزان بى‏جهتى هستند كه بى‏نظمى و فساد دستگاه‏هاى اجتماعى آنان را به نعمت و شوكت و جاه و مال بى‏حساب رسانده است. اين گونه امتيازات كاذب نه تنها ضرورت طبيعى ندارد بلكه مخالف ضرورت‏هاى طبيعى نيز هست.

آنچه در اينجا مى‏خواهيم بپذيريم اصل اختلافات طبيعى يا شبه طبيعى است كه مجالى براى انكار آن به نظر نمى‏رسد، زيرا به فرض آنكه گفته‏ها و آزمايش‏ها و آمارهاى علمى طرفداران اصل توارث طبيعى را ناتمام بشمريم و در اصالت محيط و برد تاثير آن تا آنجا پيش مى‏رويم كه با تصرف در محيط هر موجود مى‏توان كليه خواص و حتى ساختمان طبيعى او را تغيير داد و بنابراين در ساختمان جسمى و روحى يك انسان هيچ عنصر ارثى تغييرناپذير وجود ندارد، باز به دست آوردن چنين تسلط كامل و همه جانبه بر محيط همه افراد بسيار بعيد به نظر مى‏رسد. آيا مى‏شود انسان بر همه اختلافات محيطى تا آن پايه مسلط شود كه بتوانند با حفظ محيطهاى گوناگون طبيعت، انسانهاى كاملا يكنواخت و يكسان بپرورد؟ يا كليه اختلافات طبيعى محيطها را از ميان بردارد تا در شرايط مساوى، همه يكسان پرورده شوند؟ با اينكه دليل قاطعى در دست نيست كه بگوئيم تسلط انسان بر طبيعت تا اين پايه ناممكن است، ولى اين تسلط آنقدر رويائى و بعيد به نظر مى‏رسد كه ما در مطالعات اجتماعى خود فعلا ناچاريم لااقل به عنوان يك اصل موضوعى بپذيريم كه اختلاف ميان انسانها فى الجمله ضرورت طبيعى دارد.

از اين گذشته گردش چرخهاى زندگى هر جامعه به هر شكل كه تصور شود، مستلزم آن است كه هر دسته به كار معينى بپردازد. پس ناچار بايد هر كس براى كارى كه به عهده خواهد گرفت، تربيت و آماده شود. بنابراين بر فرض كه روزى همه افراد از جهت استعدادهاى طبيعى يكنواخت شوند و در هر كس آمادگى طبيعى براى همه گونه ترقى در همه كارها به يك اندازه باشد باز ضرورت‏هاى اجتماعى، اين يكنواختى را بر هم مى‏زند و چنان مى‏كند كه از اين استعدادهاى طبيعى متساوى، فعليت‏هاى گوناگون و نامتساوى پديد آيد و كارگردانان گوناگونى در درجات مختلف براى كارهاى متنوع، پرورده شوند. يكى كشاورز شود، يكى پزشك، يكى فلزكار، يكى بافنده، يكى معلم، يكى قاضى، يكى ناظم و... حتى در يك رشته كار معين، يكى مهندس و طراح كه بيشتر مغزش بكار افتد و ديگرى كارگر مباشر عمل كه عضلاتش براى حركت و كار آماده‏تر باشد.

پس اين اختلافات اگر معلول ضرورت‏هاى طبيعى نباشد لااقل معلول ضرورت‏هاى اجتماعى است و ضرورت‏هاى اجتماعى، گذشته از اينكه از ضرورت طبيعى كمتر نيست با يك نظر دقيق، از يك ضرورت طبيعى سرچشمه مى‏گيرد.

اين است كه گفتيم برخى از امتيازات ميان افراد انسان فى الجمله طبيعى يا شبه طبيعى است.

امتيازات مزبور ميان افراد خواه ناخواه در جامعه، دسته‏هاى گوناگون بوجود مى‏آورد، وقتى يك پزشك با يك كشاورز تفاوت‏هائى داشت بالطبيعه دسته پزشكان با دسته كشاورزان متفاوت و متمايز مى‏شوند ولى اين تمايز دسته‏ها و اصناف غير از امتيازات طبقاتى است.

امتيازات طبقاتى:

گاهى اين تمايز دسته‏هاى سازمان دهنده اجتماع با تمايز طبقاتى اشتباه مى‏شود، در صورتى كه اينها امتيازات طبقاتى نيست؛ امتياز طبقاتى در اصطلاح به آن مزاياى مصنوعى قراردادى گفته مى‏شود كه در طول تاريخ زندگى بشر، تحت تاثير خودخواهى‏ها و خودپرستى‏هاى گوناگون به سود يك عده كم و زيان يك عده زياد، يعنى توده‏هاى وسيع مردم، به وجود آمده است. امتيازات طبقاتى، نوعا با مشخصات زير همراه است:

1- امتيازات نارواى حقوقى:

در جامعه‏هاى طبقاتى بسيارى از حقوق اجتماعى عموميت ندارد، يعنى مشاغل و مناصب بر حسب لياقت و كاردانى و داشتن صفات و معلومات لازم براى كار، تقسيم نمى‏شوند.

افراد هر طبقه حق دارند فقط خود را براى مشاغل خاص آن طبقه آماده كنند و راهى براى به دست آوردن مشاغل و مناصب پرارزش كه در آن جاه و مال و فراغت بال بيشترى يافت مى‏شود، به خوانواده‏هاى معينى اختصاص دارد كه طبقات عالى را تشكيل مى‏دهند. مشاغل پرزحمت و كم‏ارزش از آن بقيه مردم است كه طبقات عادى شمرده مى‏شوند، حتى كسب علم و دانش مخصوص طبقات عالى است و همين انحصار دانش، پايه‏اى براى قدرت آنها است.

در مورد طبقه روحانى، ديديد كه چگونه برهمن هند، علوم دينى را حق منحصر به فرد خود مى‏داند. اگر كسى از طبقه سودره نوشته‏هاى مقدس را تلاوت مى‏كرد زبانش نصف و اگر مطالبى از آن را از بر مى‏كرد پيكرش پاره پاره مى‏شد!

2- امتياز نابجاى قانونى:

در جامعه طبقاتى بسيارى از قوانين عموميت ندارد. نمونه‏هاى آن را در مورد طبقه روحانى ملاحظه كرديد.

لاوى يهود از پرداخت ماليات معاف است حتى اگر خزانه مملكت تهى باشد. برهمن هند نه تنها ماليات نمى‏دهند بلكه از مجازات‏هاى سخت نيز معاف است. اگر مرتكب خلاف شود كه مجازات آن براى ديگران اعدام است، او اعدام نمى‏شود، فقط پادشاه حق دارد او را تبعيد كند.

برهمن حتى در عبادات نيز حريم هايى دارد. او مى‏تواند هيچ يك از فرائض دينى را انجام ندهد و به جاى آن پشت سر هم ودا بخواند.

در جامعه‏هاى طبقاتى از اين گونه امتيازات حقوقى و قانونى براى طبقات ديگرى از قبيل خاندان‏هاى سلطنتى، نظاميان، اشراف، مالكين، سرمايه داران بزرگ و غيره نيز هست كه توده‏هاى مردم عادى و بى‏بهره از عناوين والقاب، نه تنها از آن محرومند بلكه بايد فشار فراوان اين امتيازطلبى طبقات عالى را نيز تحمل كنند.

3- بسته بودن يك طبقه و ميراثى بودن عضويت در آن:

عضويت در هر طبقه از جامعه‏هاى طبقات ميراثى است. عناوين و القاب و مناصب و مشاغل به ارث از پدر به فرزند منتقل مى‏شود. يك نمونه بارز آن را در روحانيت يهود ملاحظه كرديد. مقام روحانيت مخصوص يك خاندان، يعنى لاويين، فرزندان لاوى است كه يكى از اسباط دوازده‏گانه بنى‏اسرائيل‏اند. گاه نيز مى‏شود كه با تشريفات خاصى، كسى را از يك طبقه به طبقه بالاتر برند و عضو آن طبقه سازند.

محروميت هايى كه طبقات عالى به دست خود براى خود ايجاد مى‏كنند

طبقه عالى براى حفظ امتيازات خود ناچار بود ميان خود و طبقات پائين حصارى از رسوم و آداب و قيود اشرافى به وجود آورد و به اين ترتيب خود را از بسيارى از حقوق و آزادى‏هاى فردى از قبيل آزادى در انتخاب همسر و مسكن و لباس و غيره محروم سازد.

اينهاست امتيازات مصنوعى طبقاتى كه در ادوار مختلف حاكم بر قدرت بسيارى از مردم بوده و براى برانداختن آن نهضت‏ها به پاخاسته است.

در اسلام‏

دين آسمانى اسلام، اين گونه امتيازات ناروا را به كلى الغا كرده است. در اسلام امتياز طبقاتى به هيچ وجه و هيچ رنگ وجود ندارد. افراد انسان، سفيد و سياه، عرب و عجم، شرقى و غربى، شهرى و روستايى، عالم و جاهل، فقير و غنى، سردار و سرباز، شاه و رعيت و سايرين همه در استفاده از كليه حقوق و آزادى‏هاى اجتماعى برابرند.

ملاك به دست آوردن مشاغل و مناصب، شايستگى شخصى و معلومات و صفات و ملكات لازم براى تصدى آنها است و هيچ عامل خانوادگى و ارثى در آن دخالت ندارد. از هر كس مى‏پرسند خودت كيستى و چيستى؟ نمى‏پرسند پدرت كيست و از كدام قبيله، خانواده و طبقه هستى. همه كس مى‏تواند با پشت‏كار و كوشش و به كار انداختن استعدادهاى خداداد خود به هر كار كه بخواهد و شايستگى آن را پيدا كند بپردازد. حتى عاليترين مناصب و مقامات اجتماعى، حكومتى و عاليترين مدارج علمى و معنوى در گرو هيچ چيز، جز شايستگى نيست. در اسلام كسب علوم و معارف دين، آشنائى به قرآن و روايات تشويق شده‏اند. زبان كسى براى خواندن آيات قرآن يا روايات بريده نمى‏شود. حافظ قرآن و حديث، هر كه باشد مورد تشويق و تكريم است و پيكر هيچ كس براى از بر كردن آيات قرآن يا احاديث پاره پاره نمى‏شود. اين حقوق همگانى و تشويق عمومى از صدر اسلام تا كنون همواره براى همه محفوظ بوده است.

در اسلام همه مردم در برابر كليه قوانين و دستگاه‏هاى قانونى برابرند. هر كس از هر طبقه و داراى هر شغل و مقام و منصب باشد مشمول كليه قوانين هست. قوانين اسلام و دستگاههاى قضائى و اجرائى آن، شغل و مقام و مزاياى فردى نمى‏شناسد. رئيس حكومت با يك فرد عادى، مالك عمده با كشاورز، كار فرماى بزرگ با كارگر ساده، عالم و جاهل، مرجع تقليد و مقلدين او، شاه و رعيت و... همه در برابر قانون و مجريان آن يكسانند. در دادگاه‏ها و سازمان‏هاى ديگر حكومتى حتى انجام تشريفات خاص براى اشخاص ممنوع است.

در دادگاه بايد جاى طرفين دعوى و طرز صحبت قاضى با آنها كاملا مساوى باشد اگر چه يكى از آن دو فرمانرواى مسلمين و ديگرى يك فرد معمولى باشد. ماليات‏هاى اسلام عمومى است و هيچ كس به هيچ عنوان از پرداخت ماليات معاف نمى‏گردد.

در اسلام تنها چيزى كه به ارث منتقل مى‏شود، املاك منقول يا غير منقول اشخاص است. مناصب و مشاغل اشخاص به ارث به كسى نمى‏رسد. مقام و منصبى در اسلام يافت نمى‏شود كه از پدر به فرزند به ارث برسد. نه تنها وراثت بلكه هيچ عامل خانوادگى و طبقه‏اى در به دست آوردن مقام و منصب دخالت ندارد.

برخى از اهل تسنن، خلافت را مخصوص قريش، برخى ديگر مخصوص بنى هاشم و برخى از فرق شيعه، مخصوص خاندان على عليه السلام دانسته و به اين ترتيب پاى حقوق خانوادگى و طبقاتى را در اسلام باز كرده‏اند؛ ولى طبق عقيده شيعه دوازده امامى، مطلب به صورت ديگرى است؛ آنها امامت را حق انحصارى خانواده نمى‏دانند. به عقيده آنها امامت حق اختصاصى دوازده نفر معين از خاندان على عليه السلام، آن هم به علت انحصار در موهبت الهى يعنى علم مرتبط به وحى و تقوا و مصونيت در درجه عصمت در آنها است و نظير انحصار مقام نبوت در افراد معينى با صفات و مشخصات معين است بى‏آنكه جنبه امتياز طبقاتى داشته باشد.

با غيبت امام دوازدهم حضرت ولى عصر (عج) و كوتاه بودن دست مردم از حكومت علم و عدل آن حضرت، شئون غير اختصاصى امامت به همه كسانى كه شرايط آن را داشته باشند، منتقل مى‏شود. اين شرايط اكتسابى، و در دسترس همه هست و در به دست آوردن آن كمترين عامل خانوادگى يا ارثى دخالت ندارد. نه فرزند مرجع تقليد، مرجعيت را از پدر به ارث مى‏برد و نه فرزند قاضى، منصب قضا را. و اگر فرزند صفات و شرايط لازم براى شغل و منصب و مقام پدر را دارا نباشد هيچ اولويتى بر ديگران ندارد.

بنابراين در اسلام، هيچ چيز طبقاتى نيست و مناصب و مشاغل و حدود و حقوق و اصناف گوناگون و مزاياى هر صنف متناسب با وضع طبيعى يا شبه طبيعى افراد و امتيازاتى است كه واقعا دارا هستند و با كار و كوشش به كسب آنها نائل شده‏اند.

روحانيت و شئون گوناگون آن نيز مخصوص طبقه معين يا خانواده معين نيست و براى روحانى هيچ گونه امتياز طبقاتى مقرر نشده است.

از اين بالاتر:

از اين بالاتر، در اسلام سمت خاصى به نام روحانيت، نظير آن چه در ميان پيروان بسيارى از اديان هست و تقريبا شغل و حرفه خاص روحانيون شمرده مى‏شود، سراغ نداريم.

آنچه در اسلام هست؛ يك سلسله تكاليف واجب يا مستحب عمومى است كه برخى عينى و اغلب كفائى است بى‏آنكه كمترين رنگ شغل و حرفه‏اى براى يك دسته داشته باشد.

وجوب كفائى با مسئوليت مشترك اجتماعى‏

تامين نيازمندى‏هاى مادى يا معنوى جامعه مسلمين، بر همه آنها واجب است. به اين صورت كه بايد با كوشش همه مسلمانان، كليه نيازمندى‏هاى عمومى تامين شود و هر يك از آنها تامين نشود و زمين بماند، كليه كسانى كه مى‏توانسته‏اند به تأمين آن اقدام كنند مسئول و مورد مؤاخذه خواهند بود.

اين مسئوليت مشترك اجتماعى براى انجام امور ضرورى جامعه از عالى‏ترين تعاليم اسلام است و علماى ما براى بيان آن، اصطلاح وجوب كفايى را كه مختصر و در عين حال رسا است به كار برده‏اند.

اما يك نفر نمى‏تواند در تأمين همه نيازمندى‏ها، مستقيما تلاش كند و شخصا به همه كارهاى ضرورى بپردازد، پس چطور ممكن است نسبت به همه كارها مسئول باشد؟ معنى اين مسئوليت چيست و از چه راه مى‏توان از عهده آن برآمد؟ معنى اين مسئوليت آن است كه بايد همه مسلمانان بكوشند و طرحى بريزند تا هر دسته به كارى كه بهتر از عهده آن بر مى‏آيد بپردازد و يك نوع مراقب همگانى در كار باشد كه كارهاى ضرورى جامعه انجام شود و هر فرد يا دسته‏اى كه كارى را به عهده گرفته آن را درست انجام دهد. رهبرى و هدايت اين تعاون اجتماعى و تنظيم برنامه تقسيم كار، از وظايف حكومت است و اگر حكومت در كارهايى كه بر عهده اوست، مسامحه كند بر همه لازم است كوشش كنند و با استفاده از همه طرقى كه در قوانين اسلامى مقرر شده، حكومت را به انجام آنها وادارند و اگر نشد از پاى نايستند تا حكومتى سركار آيد كه براى انجام وظائف خود قادر و كوشا باشد. اهميت واجب كفايى و تأثير فراوان آنها در پيشرفت جامعه و بهبود وضع و استوار ساختن پيوندهاى اجتماعى با تفصيل بيشتر و شمردن يك‏يك آنها بهتر روشن مى‏شود ولى چون دنبال بحث ديگرى هستيم از آن مى‏گذريم و فقط به آنچه مربوط به بحث فعلى است مى‏پردازيم.

يكى از نيازمندى‏هاى ضرورى جامعه، يادگرفتن و ياد دادن معارف و احكام دينى است. ياد گرفتن معارف و احكام دو مرحله دارد:

اول، در حدود احتياج شخصى. اين مرحله بر همه كس واجب عينى است: طلب العلم فريضه على كل مسلم.

دوم، افزون بر احتياج شخصى و به اندازه لازم براى ياد دادن به ديگران. اين مرحله واجب كفايى است و در اسلام بسيار به آن اهميت داده شده است. بايد در ميان مسلمانان عده كافى به معارف و دين آشنا و براى ياد دادن آن به ديگران مجهز باشند. براى تأمين اين مقصود، دو جور ممكن است عمل شود: يكى آنكه هر يك از افراد جامعه مقدارى از وقت خود را به ياد گرفتن قسمتى از معارف و احكام اختصاص داده، يكى به يك قسمت آگاه باشد و ديگرى به قسمت ديگر؛ به طورى كه همه با هم از مجموع معارف و احكام اسلامى آگاه باشند و هر يك بتوانند آن قسمت را كه خود تحصيل نكرده از ديگرى كه كرده بپرسد و به عكس. ديگر آنكه عده‏اى كوشش كنند و با صرف وقت بيشتر به همه معارف و احكام آگاه شوند و ديگران در موارد احتياج به آنها مراجعه كنند. مطلب خود را بپرسند و جواب كافى بشنوند. نتيجه آنكه در هر گوشه از سرزمين اسلام بايد وسيله ياد گرفتن معارف و احكام دين به اندازه كافى در اختيار مسلمانان باشد. و اگر در يك محل اين وسيله نباشد لازم است عده‏اى بروند، معلومات لازم را فراگيرند و به محل خود برگردند و معلومات خود را در اختيار ديگران گذارند و براى آنكه انجام اين تكاليف الهى آنها را از كسب و كار و زندگى باز ندارد، نوبت بعد عده ديگرى بروند.

آيه 123 سوره توبه اين دستور را چنين بيان مى‏كند:

ما كان المؤمنون لينفروا كافه فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون. دستور اين نبود كه همه مؤمنان كوچ كنند. چرا از هر دسته چند نفر كوچ نكردند تا دنبال ياد گرفتن دين باشند و هنگام بازگشت، مردم محل خود را از بى‏دينى و لااباليگرى و عواقب بد آن بترسانند به اين اميد كه بترسند و از انحراف و آلودگى نجات يابند؟

مفسرين نقل كرده‏اند بعد از نزول اين آيه، در هر نوبت يك دسته مى‏رفتند و آنها كه دفعه پيش رفته بودند مى‏ماندند تا هميشه عده لازم براى يادگرفتن آيات قرآن و معارف احكام دين نزد پيغمبر باشند.

تكليف خدا چنين انجام مى‏گرفت. هر يك از مسلمانان مى‏كوشيدند چيزى از اسلام ياد بگيرند و به ديگران ياد دهد و اگر آنها چيزى مى‏دانند كه او نمى‏داند از آنها بپرسند و ياد بگيرد. هم ياد مى‏داد و هم ياد مى‏گرفت. همه به سهم خود در انجام اين وظيفه خطير شركت مى‏كردند.

بعضى كه استعداد و فراغت و علاقه بيشترى داشتند مى‏كوشيدند تا به قرآن و حديث بيشتر آشنا باشند. بعضى همه قرآن را از حفظ داشتند و برخى بيش از يكى دو آيه نمى‏دانستند. كسانى صدها حديث از بر داشتند و اشخاصى جز چند حديث به ياد نداشتند. البته آنها كه قرآن و حديث بيشتر مى‏دانستند عده خاصى بودند و اين فضيلت براى آنها امتيازى شمرده مى‏شد؛ ولى نه آنكه به علت داشتن اين فضيلت امتيازات حقوقى و قانونى نظير آن چه در لاوى يهود و برهمن هند گفتيم به دست آرند. يا اينكه ياد گرفتن و ياد دادن حقايق اسلام شغل و حرفه براى آنها شود و از راه آن درآمدى به دست آرند و هزينه زندگى خود و عائله خود را تامين كنند.

در زمان پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و ائمه عليه السلام همين اندازه كافى بود. در عصر ما اين اندازه لازم است ولى كافى نيست.

باز هم بر مردم هر محل لازم است معارف و احكام اسلام را بدانند و اگر مطلب تازه‏اى پيش آمد كه هيچ يك از آنها نمى‏دانند يكى از آنها برود و بپرسد و برگردد. ولى از كه بپرسد؟ از پيغمبر يا امام؟ يا از كسى كه پيغمبر و امام را ملاقات كرده و مطلبى از حضرتش پرسيده است؟ هيچ كدام، چون ديگر به هيچ يك از اينها دسترسى نيست. نه پيغمبر و نه امام و نه كسى كه بتواند مستقيما از آنها چيزى بپرسد. پس چه بايد كرد؟ در اينجا مرحله سومى پيش مى‏آيد كه بايد براى آن هم فكرى شود. بايد در ميان مسلمانان كسانى باشند كه در پاسخ سؤالات و حل مشكلات دينى مردم از جهت علمى جانشين امام باشند.

پيغمبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بدرود حيات گفت، دوران ظهور ائمه سپرى شد، امام دوازدهم از دسترس مردم بيرون رفت و وضع تازه‏اى پيش آمد. فهم قرآن و روايات، جدا كردن روايات درست از روايات مجعول و نادرست، مقايسه دلايل گوناگون درباره هر موضوع و استنباط حقايق از ميان آنها خود به صورت يك، بلكه چند علم و تخصص جديد درآمد. تفسير، فقه، حديث، رجال و... كه رسيدن به حد كمال در آنها متوقف بر كسب علوم ديگر نيز هست، دفاع از حقايق اسلام در برابر حملات گوناگون زبانى و قلمى مخالفان اسلام نيز به پيدايش علم تخصصى ديگر يعنى علم كلام اسلامى منجر گرديد. بايد در ميان مسلمانان كسانى همت گمارند تا اين علوم پهناور را فرا گيرند و در آنها مجتهد و صاحب نظر شوند و كمال علمى خود را به كمال تقوا و عدل بيارايند تا به مقام جانشينى علمى پيغمبر و امام برسند و مرجع مسلمانان در سؤالات مختلف دينى گردند.

تخصص در هر يك از رشته‏هاى مذكور به اندازه مشكل‏ترين رشته‏هاى علمى ديگر، كوشش فرصت، فراغت و كتاب و وسايل ديگر لازم دارد.

گذشته ما محققان پرارج و نامور در اين فنون داشته و رشته تتبع و تحقيق از نخستين قرون اسلامى تا عصر حاضر همواره كشيده و هيچ گاه قطع نشده است. در روايات ما اين مجاهدان راه حق، تكريم و تجليل و تشويق فراوان شده و ثوابهاى بى‏مانند براى انجام اين وظيفه و جهاد مقدس نويد داده شده است. پاداش آنها مال دنيا نيست. كسانى كه عمر خود را در راه انجام يك تكليف مقدس صرف مى‏كنند مبادله محصول كار خود را با مال و جاه، پست و ناچيز مى‏شمردند. علاوه بر اين، دنياطلبى از راه دين و علوم دينى در روايات ما سخت مذموم و بد فرجام شمرده شده است. تحصيل علوم دينى يك واجب كفايى است كه به استناد بعضى روايات بايد از اغراض مادى و امتيازطلبى منزه باشد. تحصيل علوم و فنون لازم ديگر از قبيل پزشكى، داروسازى، فنى و نظاير آنها نيز وجب كفايى است؛ ولى در اين ميان فرقى هست. آنها كه اين فنون زندگى را تحصيل مى‏كنند پس از فراغ از تحصيل مى‏توانند آن را شغل و حرفه خود قرار دهند و كار و معلومات خود را با پول مبادله و هزينه زندگى خود را از اين راه تامين كنند ولى به كسانى كه علوم اسلامى تحصيل مى‏كنند چنين حقى داده نشده است. كار آنها بايد برتر و منزه‏تر از آن باشد كه به صورت حرفه و كسب معيشيت درآيد. گرفتن مزد براى فتوى دادن يا بيان مسائل و احكام و معارف دين در فقه ما از محرمات شمرده شده است.

به اين جهت بايد كسانى كه به مطالعات تحقيقى در رشته‏هاى مختلف علوم دينى مى‏پردازند هزينه زندگيشان از راه درآمدهاى شخصى ديگرى كه دارند تامين شود و اگر از اين قبيل افراد به اندازه كافى در ميان مسلمانان پيدا نشد بايد حكومت اسلامى كه مسئول تأمين مصالح عمومى است عده‏اى را به انجام اين مهم بگمارند و وسائل كار و هزينه زندگى آنان را از بيت المال مسلمين بپردازد.

و اگر حكومت، حكومت اسلامى و پايبند به مقررات اسلام نيست يا به وظيفه خود عمل نكرد، مسلمان بايد همچون موارد ديگر، او را به اين اقدام وادارند وگرنه تشكيلاتى فراهم سازند كه انجام اين كار خطير را بعهده گيرد و هزينه تشكيلات را خودشان بپردازند.

بنابراين يادگرفتن و ياد دادن احكام و معارف دين چه در مرحله دوم و چه در مرحله سوم، انجام يك وظيفه الهى و پاك از هر گونه مقاصد مادى است. اسلام در اين زمينه وضعى مقرر كرده است كه اگر مسلمانان بيدار و هشيار باشند، دين و علوم دينى هيچ گاه وسيله سوء استفاده و دنياطلبى اشخاص قرار نگيرد و از اين راه طبقه خاصى كه براى خود حريم اجتماعى و مزاياى مخصوص مالى و غير مالى فراهم آوردند به وجود نيايد.

آيات قرآن، بخصوص آن قسمت كه مربوط به روحانيون يهودى و مسيحى است، و روايات ما در ابواب علم و مقام عالم و معرفى علماى حق و علماى باطل، علمائى كه اسلام مى‏پسندند و آنها كه اسلام نمى‏پسندند و طرد مى‏كند، راه را به سوى سوداگران زهد فروش يا علم فروش كه بخواهند علم دين و تظاهر به تقوا را وسيله كسب مال و شهرت و تفوق بر مردم ديگر قرار دهند، بسته است. ولى ضامن اجراى هر طرح صحيح در هر زمان و مكان، بيدارى افكار عمومى و مراقب همگانى است. در اين مورد و موارد ديگر، اگر عملا انحرافاتى پيش آمد معلول ناآشنايى مسلمانان به حقايق و كوتاهى آنها در عمل است. به همين جهت، نخستين قدم براى مبارزه با اين انحرافات آن است كه حقايق اسلامى به همان صورت كه پيشوايان الهى گفته‏اند، بى‏پرده و صريح براى عموم گفته شود. با وسائل ارتباطى امروز و با تسهيلات فراوان كه در كار طبع و نشر و طرق ديگر انتشار افكار پديد آمده، كمك به بيدارى افكار در هر قسمت آسانتر و به همان اندازه ضرورى‏تر شده است.

روحانيت در ميان مسلمين‏

بايد اعتراف كرد كه بهره‏مندى از علوم اسلامى و تظاهر به زهد و تقوا و افتخار مصاحبت با پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و نظاير اينها از همان آغاز مورد سوءاستفاده قرار گرفت. ابوهريره‏ها براى گفتن يك حديث دروغ و مجعول كه به سود يك دستگاه يا زيان مخالفين آن دستگاه بود و گاهى براى كتمان حديث ديگر كه به زيان دستگاه يا سود دستگاه مخالفين آن بود از معاويه و امثال او پول‏ها گرفتند و مقام‏ها و منصب‏ها يافتند. زاهدنمايان، دكان‏هاى تازه باز كردند.

كم‏كم كار به آنجا رسيد كه بسيارى از آلودگى‏هاى دستگاه‏هاى روحانى اديان ديگر به مسلمانان نيز سرايت كرد. در گوشه كنار سرزمين اسلام مردمى بيكاره به عنوان عابد و زاهد به جاى آن كه تن به كار و كوشش دهند و به كسب و كار و حرفه‏اى پردازند، در گوشه‏اى خزيدند و نماز و عبادت خدا و گفتن اذكار يا خواندن آيات قرآن را حرفه خود قرار دادند و به عنوان اينكه بندگان مقرب خدايند به هيچ‏گونه وظيفه و مسئوليت ديگرى در امور اجتماعى مسلمانان تن در ندادند؛ خود را مستجاب الدعوه و گره‏گشاى مشكلات مردم در درگاه خدا شمردند و براى دعا كردن در حق اين و آن كه وظيفه دينى هر مسلمانى است با نوشتن ادعيه و طلسمات و نظائر اينها پول گرفتند. برخى از آنها به خود حق دادند به نام رسيدن به مقام يقين، خود را از عبادات پروردگار بى‏نياز شمردند و از خواندن نماز و گرفتن روزه و انجام عبادات عملى ديگر نيز سر باز زنند و به عنوان اينكه كسب علوم صناعى مانع سير و سلوك و رشد و تكامل معنوى است، مردم را از كسب علم و دانش، حتى علم قرآن و حديث و سيره پيغمبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله)، منع كنند تا راه براى تسلط آنها بر مردم باز بماند.

آلودگى‏هاى ديگر از اين قبيل كه ناشى از خودپرستى و انحصارطلبى برخى از عناصر ريا كار بود، پديد آمد تا آن جا كه در ميان برخى از فرق صوفيه، اسماعيليه، زيديه و نظاير اينها كه بيشتر پيرو آرا و عقايد مذاهب غير اسلامى بودند و روحانيتى بسيار شبيه به روحانيت همان مذاهب داشتند، رهبرى دينى مردم را در دست گرفتند و كتابها و رسائلى پرداخته شد كه براى اين نوع روحانيت و مزاياى طبقاتى آن اسناد و مدارك اسلامى تراشيده‏اند. ولى در ميان اكثريت مسلمانان، سنى يا شيعه، هيچ گاه انحطاط به اين پايه نرسيده است. اگر عملا كسانى از عنوان و مقام روحانى سوء استفاده كرده و بدان رنگ شغل و حرفه داده‏اند، يا از اين راه امتيازاتى كسب كرده‏اند، اغلب تحت تاثير رسوم و عادات عصرى و محلى يا عوامل سياست‏هاى داخلى و خارجى بوده و جهالت مردم و بى‏اطلاعى آنها از حقايق اسلامى نيز بدان كمك كرده و زمينه را براى اين گونه عناصر دنياپرست فراهم كرده است.

در كتب و رسالات مورد اعتماد، نه تنها به اين امتيازطلبى‏ها صحه نگذارده‏اند بلكه شديدا با آن مخالف شده است. همه كس با مراجعه به كتابهاى مربوط به علم و عالم و تقليد و امر به معروف و نهى از منكر و غيره حتى كتابها و رساله‏هاى عربى و فارسى ساده، كه براى استفاده عموم نوشته مى‏شده، مى‏تواند اين انحرافات را بشناسد و از منحرفين و آلوده‏ها اجتناب كند. در همه ادوار، علماى دينى پاك منزه مى‏زيسته‏اند و اغلب با وضع فساد و آلودگى و امتيازطلبى كه در عصر آنها رواج داشته مبارزه كرده‏اند. حتى همان عناصر خودخواه هيچ‏گاه موفق نشدند علم دين را به خود و مشاغل دينى را به خاندان خود اختصاص دهند. آشنايى عموم به علوم دين، اغلب در حال گسترش بود. روستازادگان دانشمند در جامعه اسلامى هميشه فراوان بوده‏اند. هرگز كسى نتوانست راه كسب علم و دانش و ترقى و تعالى در مراحل روحانى را بر روى مردم و بر خانواده‏هاى گمنام و فقير بى‏بضاعت ببندد. به عكس بسيارى از بزرگان علم و دانش، مراجع تقليد، وعاظ و خطبا و قضات بزرگ ادوار مختلف تمدن اسلامى از خانواده‏هاى فقير و گمنام برخاسته‏اند. از اين گونه رجال بزرگ كه از خانواده‏هاى عادى بيرون آمده‏اند، در همين قرن در مقامات گوناگون روحانى، فراوان مى‏توانيد پيدا كنيد.

به جرأت مى‏توان گفت كه اگر مردم درباره روحانى و وظايف و مشخصات و شرايط او به اشتباه مى‏روند، علت آن فقط كوتاهى و مسامحه آنها در اين گونه امور است. در عصر ما بسيارى از مردم، حتى برخى از خواص به جاى آنكه اشخاص را به ملاك علم و فضيلت و تقوا بشناسند به لباس مى‏شناسند. در محيط ما لباس شخص، اساس روحانيت شمرده مى‏شود. بسيارى از مردم، هر كه را در اين لباس باشد روحانى مى‏شمارند بى‏آنكه به خود زحمت دهند درباره علم و تقواى او كه در ركن اصلى روحانيت است به اندازه كافى تحقيق كنند. از يك طرف اگر از يك نفر كه از علايم روحانيت فقط لباس آن را دارد، گناه و خطايى سر زد يا خيانتى ديده شد به حساب همه كسانى كه در اين لباسند مى‏گذارند و به اغلب آنها بدبين مى‏شوند. و از طرف ديگر اگر مردى داراى كمال علم و فضل و تقوا بيابند، كه در اين لباس نيست، به ندرت اتفاق مى‏افتد كه با او چون يك روحانى رفتار كنند و قدر علم و تقوايش را بشناسند و از او درست استفاده كنند.

حتى اگر وقت نماز ظهر رسيد و همه به نماز ايستادند به ندرت به اين فكر مى‏افتند كه با او نماز جماعت بخوانند؛ تو گويى چنين مى‏پندارند كه فقط كسانى مى‏توانند امام جماعت باشند كه لباس مخصوص داشته باشند. ولى آيا مى‏توان اين پندار بى‏اساس مردم را به حساب فقها و علما و دانشمندان گذاشت؟ در كدام كتاب، كدام رساله عملى ديده‏ايد و از زبان كدام عالم يا مسأله‏گو شنيده‏ايد كه در شرايط امام جماعت چنين يا چنان گفته باشند؟ اگر اين گونه پندارهاى عاميانه كه ناشى از سهل انگارى مردم در شناخت حق و باطل است به علما نسبت داده شود آيا افترا و تهمت به آنها نيست؟ در همين موضوع لباس، مردم عملا آن قدر پايبند آن شده‏اند كه در بسيارى از امور مانند اجراى صيغه عقد و طلاق، وعظ و اندرز دينى، تبليغ دين در ميان مسلمانان و غير مسلمانان و امر به معروف و نهى از منكر، نماز بر مرده و بسيارى از كارهاى ديگر خود را مقيد مى‏دانند كه از كسانى استفاده كنند كه در اين لباس باشند. در صورتى كه در همان رساله‏هاى عملى شرائط صحت هر يك از كارهاى فوق با كمال صراحت بيان شده و يك كلمه درباره شرط بودن لباس نوشته نشده است.

شما به همان صفحات اول رساله‏ها نگاه كنيد، ببينيد در كار خطير مرجعيت تقليد با كمال صراحت گفته شده است كه از هر مرد زنده آزاد پرهيزگار پاكزاد كه در فقه شيعه مجتهد و صاحبنظر باشد و در فقه داناتر از او شناخته نشود مى‏توان تقليد كرد. كدام يك از اين شرايط كه همه جوانب احتياط در آن مراعات شده با لباس ارتباط دارد؟ اين پندار مردم بى‏اطلاع است كه در همه امور دخالت مى‏كنند و هزار و يك شرط من درآوردى بر هر چيز مى‏افزايند. در مورد تقوا و عدالت، بيشتر مردم كسانى را عادل و پرهيزگار مى‏شناسند كه تقريبا به هيچ كار دست نزنند. به همين جهت يك شرط اساسى روحانيت در نظر آنها اجتناب از شغل و حرفه و فعاليت‏هاى اجتماعى، به خصوص اقدامات سياسى است. اگر در ميان كشاورزان يك دهكده، مردى با علم و تقوا و فضيلت يافت شود كه مانند ديگران در مزرعه كار كند، كمتر حاضرند با او چون پيشواى دينى ده رفتار كنند. همينطور در ميان صنعتگران، پيشه‏وران، بازرگانان و اصناف ديگر مردم، اگر عالم يا پرهيزگارى هم شغل خود آنها يافت شود با او در همان حدود علم و تقوايش، معامله يك روحانى نمى‏شود؛ در صورتى كه هر كتاب دينى را باز كنيد به روشنى مى‏يابيد كه ملاك روحانيت در همه جا تقوا و عدالت و در موارد لازم، علم و كارگردانى و قبليت و اعتماد است و بس.

علما و فقها نيز نه تنها اين شرايط موهوم را نمى‏پذيرند بلكه اغلب از ناراحتى‏ها و محدوديت‏هاى كه همين اوهام براى آنها و خانواده آنها ايجاد مى‏كند و موانعى كه چه در كارهاى شخصى و چه در وظايف دينى و اجتماعى بر سر آنها مى‏تراشند، رنج مى‏برند. آنها از اين كه استفاده دينى مردم از روحانيان، گذشته از تقليد و پرسيدن مسائل، به امامت جماعت، اجراى صيغه عقد و طلاق، نامگذارى مولود جديد، استخاره، خواندن دعا در گوش مسافر، نماز بر مرده، بر چيدن مجالس ختم، روضه‏خوانى و نظاير اينها منحصر شده است، ناخرسندند. آنها از اين كه مردم بدون تحقيق درباره علم و تقوا اشخاصى كه به لباس روحانيت درآمده‏اند به آنها اعتماد دينى مى‏كنند رضايت ندارند. هر كس مختصر مطالعه‏اى داشته باشد لااقل از طرز لباس پويدن مردم نقاط مختلف مى‏تواند به آسانى بفهمد كه اولا عبا و عمامه و قبا در هيچ دوره لباس منحصر علماى دين نبوده و حتى در عصر ما مردم عادى بسيارى از بلاد، قبا مى‏پوشند و عمامه بر سر مى‏گذارند.

ثانيا در هيچ زمان، از طرف روحانيون تشكيلات و مقرراتى وجود نداشته كه كسى را از پوشيدن اين لباس محروم كنند؛ هر كس مى‏تواند اين لباس را بپوشد بى‏آنكه كمترين فضيلت و تقوا و مايه علمى داشته باشد. تنها يك رسم و عادت در اين چند قرن اخير بوده كه علماى دين به علت سادگى و بى‏آلايشى، يا به علت ديگر، معمولا اين لباس را پوشيده‏اند. ولى اين عادتى بيش نبوده و هيچ گاه نبايد بيش از آنچه هست تلقى شود. همانطور كه در كتب دينى و رساله‏هاى عملى صريحا ذكر شده، وظيفه همه آن است كه در هر مورد به دقت تحقيق كنند تا شخصا به صلاحيت اشخاص مطمئن شوند يا به گواهى دو نفر كه جزما به تقوا و كاردانى آنها مطمئن شده‏اند اعتماد كنند. يا صلاحيت كسى آن قدر محرز باشد كه جاى تجسس و تحقيق نماند. اگر مردم ما در همه امور دينى و اجتماعى يا كارهاى شخصى از همين راه بروند و به اين سنت اسلام مقيد باشند ديگر كمتر فريب لباس يا ظاهر سازى‏ها، عوام فريبى‏ها و جنجالهاى بى‏اساس را مى‏خورند. عادت دادن مردم به مراعات اين اصل راهى مؤثر براى جلوگيرى بسيارى از مفاسد است.

از آنچه به اجمال بيان كرديم معلوم شد كه:

1- بر طبق تعاليم اسلام، روحانيت جنبه سمت و مقامى كه در سايه آن روحانيون امتيازات مادى كسب كنند يا حرفه‏اى كه نظير حرفه‏هاى ديگر يك دسته آن را پيشه و وسيله امرار معاش خود قرار دهند ندارند. روحانيت اسلام به معنى آراسته بودن به فضيلت علم و تقوا و مجهز بودن براى انجام يك سلسله وظايف اجتماعى دينى و واجبات كفايى است بى‏آنكه علم و تقوا سرمايه دنياطلبى گردد.

2- بايد اعتراف كرد كه روحانيت در ميان مسلمانان عملا دچار انحرافاتى شده، به رنگ و شغل خاصى درآمده و آلودگى‏ها و نواقصى در آن راه يافته است كه مورد قبول اسلام نيست؛ ولى در عين حال بايد انصاف داد كه صرف نظر از دستگاه‏هاى روحانى برخى از فرق از قبيل اسماعيليه و غيره، روحانيت رايج در ميان اكثريت مسلمانان، هرگز به اندازه دستگاه روحانيت پيروان بسيارى از اديان و مذاهب ديگر، دچار انحطاط و فساد و امتيازطلبى‏هاى طبقاتى نشده است.

3- براى مردم مسلمان در هر عصر، وسيله بازشناختن نيك از بد و درست از نادرست فراهم بوده و دانشمندان بزرگ و پرهيزگار، منزه از اين آلودگى‏ها در گوشه و كنار مى‏زيسته‏اند. به علاوه، مراجعه ساده به كتاب‏ها و حتى رساله‏هاى عملى كه براى استفاده عموم نوشته مى‏شود مى‏تواند به مقدار زيادى راهنماى مردم در اين مورد باشد.

به اين ترتيب فسادهايى كه در روحانيت مسلمانان راه يافته، هميشه به عنوان فساد شناخته شده و عناصر فاسدى كه در اين دستگاه راه يافته‏اند، هرگز نتوانسته‏اند آيات و رواياتى را كه مشت آن‏ها را باز مى‏كند از دسترس مردم بيرون ببرند يا تحريف كنند، يا زبان و قلم دانشمندان منزهى را كه با اين فساد مبارزه مى‏كرده‏اند، از كار انداخته، راه را براى سلطه طبقاتى خود كاملا هموار سازند.

4- بى‏اطلاعى، بى‏توجهى و سهل انگارى توده مسلمانان و اوهام و پندارهاى بى‏اساسى كه بر فكر و عمل آنان مسلط شده، مشكل اساسى عصر ما در امر روحانيت و امور مشابه آن است. پس بايد در آشنا ساختن آنها به حقايق و عادت دادن آنان به تفكر صحيح و عمل صحيح قدم‏هاى موثرى برداشته شود.

در شرايط حاضر و با توجه به امكانات موجود، براى فهم صحيح دين و غرس نهال ايمان در دل مردم و بارور كردن آن و تبليغ اسلام در خارج و بهتر ساختن وضع مذهبى مسلمانان، نيازمندى‏هاى ضرورى فراوانى هست كه بر همه واجب است در تأمين آن‏ها بكوشند و براى هر قسمت افراد و سازمان‏هاى مجهزى به وجود آورند كه به خوبى از عهده كار خود برآيند و به بى‏سروسامانى‏هاى موجود پايان دهند، به شرح ذيل:

الف) كارهاى علمى:

1- اجتهاد در فقه و علوم وابسته به آن براى فتوا و مرجعيت تقليد.

2- تحقيق و اجتهاد در مسائل ديگر اسلامى مربوط به اصول، عقايد، اخلاق، تفسير و نظاير اينها.

3- تدريس علوم مذكور در درجات مختلف ابتدايى (مقدمات)، متوسطه (سطح)، عالى (خارج) براى خواستاران اين علوم.

ب)تبليغات:

4- تبليغات اسلامى در خارج از كشورهاى اسلامى، يك قسمت به منظور حفظ مسمانان مقيم خارج و قسمت ديگر به منظور توسعه اسلام در خارج و جلب مردم ديگر به اسلام.

5- ادامه و بهتر ساختن وضع تبليغات دينى در داخل بلاد اسلامى به صورتهاى موجود از قبيل: بيان مسائل و احكام، ايراد سخنرانى‏هاى دينى در مساجد و تكايا و مجامع ديگر، نوشتن مقالات اسلامى ساده براى فهم عموم و نشر آنها به صورت كتاب، مجله، روزنامه و مانند اينها و پاسخ كتبى يا شفاهى به سؤالات دينى مردم.

ج) تعليم و تربيت:

6- تربيت دينى نوآموزان و دانش‏آموزان در كودكستان‏ها، دبستان‏ها و بيرستان‏ها و راهنماى و تهذيب دينى دانشجويان در دانشگاه‏ها به صورتهاى اساسى و مؤثر و توأم با عمل.

7- تشكيل و اداره انجمن‏هاى تهذيب دينى براى عموم.

د)يك قسمت مهم ديگر:

8- وادار كردن مردم به انجام واجبات و جلوگيرى آنها از ارتكاب محرمات از راه‏هاى مناسب و مؤثر و مراقب عمومى بر جريان امور اجتماعى - مذهبى و به عبارت جامع، امر به معروف و نهى از منكر.

اينها قسمت‏هاى مهم و حساس از نيازمندى‏هاى دينى جامعه مسلمانان است. براى انجام هر يك از اين امور بايد عده كافى تربيت شوند و به آن بپردازند. تربيت افراد مناسب و مجهز براى هر قسمت موقوف بر ايجاد مؤسسات صحيح و متشكلى است كه هدف آنها روشن و روش آنها مشخص باشد.

براى انجام بسيارى از اين امور مى‏توان به آسانى در هر صنف، از افراد خود آن صنف، استفاده كرد و آنها را مدتى تحت تعليم و تربيت منظم قرار داد كه براى انجام وظيفه‏اى كه به عهده آنها قرار مى‏گيرد آماده شوند؛ ولى انجام پاره‏اى از آنها كارى بدين پايه ساده و آسان نيست. مثلا به عهده گرفتن مواد يك و دو و قسمتى از مواد سه و چهار و پنج متوقف بر كسب معلومات بسيار وسيع و دامنه‏دارى از علوم اسلامى است. مخصوصا براى مواد يك و دو بايد متخصصان ورزيده و متبحر تربيت شوند، زيرا اظهار نظر در مسائل اسلامى چه در فقه و چه در رشته‏هاى ديگر، كار فنى، پيچيده و دشوارى است. آنچه امروز در ميان مردم، مخصوصا تحصيل كردگان رشته‏هاى مختلف علوم ديگر رايج شده، اين است كه با مختصر اطلاع از قرآن و حديث و تاريخ اسلام به خود حق مى‏دهند در مسائل فقهى و علمى فتوى دهند، در مسائل اعتقادى و تاريخى اظهار نظر كنند و گاهى نظرات دانشمندان بزرگ اسلامى گذشته يا معاصر را تخطئه نمايند كه اين انحرافى سخت ناپسند و زيان‏آور است و بايد براى جلوگيرى از آن اقدام مؤثرى به عمل آيد. اين انحراف تا حدودى عكس‏العمل يك انحراف ديگر است كه برخى از متدينين و حتى برخى از گويندگان و نويسندگان دين هر چه را در هر كتاب به نام حديث و روايت بيابند به عنوان حقايق اسلام، نقل و بر آن تكيه مى‏نمايند و هر چه مخالف آن بيابند بى‏تأمل تخطئه مى‏كنند بى‏آنكه درست تحقيق كنند يا اصولا صلاحيت تحقيق داشته باشند؛ اين گونه انحرافات به هر شكل و از هر كس و در هر لباس و عنوان، باشد زيانبخش است.

همان گونه كه يك پزشك به طبابت‏هاى سطحى افراد پر ادعا كه اطلاعات مختصر و پراكنده‏اى از پزشكى دارند مى‏خندد و آن را بى‏ارزش مى‏شمرد، همان گونه كه يك مهندس ساختمان به اظهار نظرهاى بى‏پايه و مضحك افراد ظاهر بين و ناوارد به فنون معمارى پوزخند مى‏زنند، همان گونه كه يك سياستمدار ورزيده به بحث‏ها و سياست بافى‏هاى مردم پرچانه‏اى كه اطلاعات سياسى آنها از مسموعات و شايعات يا مندرجات چند روزنامه و مجله داخلى و خارجى تجاوز نمى‏كند به ديده تحقير مى‏نگرد، همان گونه هم يك فقيه يا محقق اسلام شناس به اظهار نظر افرادى كه در علوم اسلامى تخصص ندارند و درباره مسائل اسلامى نظر مى‏دهند، ارزش نمى‏گذارد و نمى‏تواند بگذارد، هر چند اظهار نظر كننده پزشكى دانشمند، مهندسى عالى مقام، يا سياستمدارى دانا و ورزيده باشد.

بلى، اگر يك پزشك يا مهندس يا نظاير اينها دامن همت به كمر زند و پس از فراغت از تحصيل در رشته خود روزانه دو - سه ساعت به كار و شغل خود بپردازد و بقيه وقت خود را در تحصيل يك رشته از علوم اسلامى صرف كند و پس از گذراندن دوران تحصيل، هدف اصلى زندگى را تحقيق در آن رشته قرار دهد و به مقام يك فقيه مجتهد صاحب نظر، يا مفسر عالم و محقق برسد، بدون شك حق اظهار نظر در مسائلى را كه تحقيق كرده، خواهد داشت و شغل يا عنوان پزشكى و مهندسى او اگر بر ارزش كار او نيفزايد از آن نخواهد كاست. در گذشته، چه بسا افرادى از اين قبيل بوده‏اند و چه آثار تحقيقى پرارزش و سودمندى كه از آنها به يادگار مانده و در گنجينه آثار اسلامى درخشندگى خاصى دارد. بدين جهت برخى از علاقمندان به اصلاحات دينى و اجتماعى طرح‏هاى روشن و نسبتا پخته‏اى براى تربيت اين گونه افراد تهيه كرده‏اند كه اگر هزينه و وسايل لازم در اختيار آنها قرار گيرد با انجام يك طرح كامل پانزده ساله افراد مجهزى را تربيت و آماده كار خواهند ساخت.

در مورد ماده هشت تذكر اين نكته لازم است كه امر به معروف و نهى از منكر چند مرحله دارد؛ برخى از مراحل آن، آنها كه به تصادم و اعمال قدرت قانونى كشيده مى‏شود از وظايف خاص حكومت اسلامى و مأمورين است كه از طرف حكومت براى هر قسمت گمارده مى‏شوند. ولى مراحل ديگر آن يك وظيفه عمومى است، نه آن طور كه پاره‏اى از مردم مى‏پندارند تكليف خاص روحانيون باشد. شرط اساسى اين مراحل عمومى امر به معروف و نهى از منكر، يكى درست شناختن معروف و منكر و خوب و بد است نه‏آنكه كسى ندانسته در كار ديگران دخالت كند. ديگر شناختن و به كار بردن روش صحيحى است كه در اشخاص حسن اثر داشته باشد، نه آنكه بدتر، آنها را عليه وظايف دينى برانگيزد و بر عصيانشان بيفزايد يا ايمانشان را سست و از توجه به دين بيزارشان سازد. براى انجام اين وظيفه بزرگ همگانى، كسب اطلاعات لازم دينى و صفات و ملكات فاضله نفسانى و آداب و عادات مؤثر و نفوذ صحيح و حسن تاثير در ديگران يكى از مواد اساسى برنامه تعليم و تربيت عمومى مسلمانان است. در هر يك از قسمت‏هايى كه گفتيم بايد برنامه‏هاى اساسى و ريشه‏دار و اغلب كم عرض و طول، ولى عميق به وسيله افراد مطلع و صلاحيت دار تنظيم و اجرا شود و كليه وسايل و هزينه‏هاى لازم با كمك و همكارى مسلمانان باايمان و پرگذشت و علاقه‏مند تهيه و پرداخت گردد.