نيازمنديهاى جامعه اسلامى

آية اللَّه سيد محمد حسينى شيرازى‏ (قدس سره‏)

- ۵ -


طرح يك حكومت جهانى اسلامى

اگر بخواهيم طرح شايسته‏اى براى تشكيل يك دولت اسلامى بزرگ‏1000 ميليونى بريزيم، بايد جهت ايجاد سه پايه مهم و اساسى آن بكوشيم كه عبارتند از:

يك) شوراى رهبرى فقهاء عدول و مدبّر

دو) تعدّد احزاب در چهارچوب اسلام‏

سه) ايجاد مؤسسات علمى و فرهنگى و اجتماعى و غيره‏

بايد بدانيم كه خواب و بيدارى ملّتها بستگى به شرايط و قابليّت آنان دارد، و به مقدار كوشش و جهاد براى تغييرات درونى يك امت مى‏باشد، بنا به فرموده خداوند: انّ‏الله لا يغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بأنفسهم. لذا بايد با تلاش شبانه روزى و برخورد با انواع مشكلات انشاءالله روزى به هدفمان نائل آيم.

در حدود چهل سال پيش شيعيان سه مرجع تقليد بزرگ داشتند:

1 مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى در شهر نجف اشرف.

2 مرحوم حاج آقا حسين قمى در كربلا مقدّس.

3 مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى در شهر مقدّس قم.

اين سه بزرگوار تمام شيعيان را در جهان اداره مى‏كردند، و تمام شيعيان پيرو اين سه نفر بودند.. البتّه وسايل مهيّا نشد تا اين مراجع باهم شوراى رهبرى را تشكيل بدهند، ولى اگر تشكيل مى‏دادند شايد امروز تمام مسلمين به ويژه شيعيان داراى استقلال كامل در تمام امت اسلامى با رهبريّت شوراى مراجع تقليد كه از سه يا پنج مرجع، با انتخاب مردم مسلمان تشكيل مى‏شود مى‏توانند استقلال مسلنين را تثبيت كنند و ديگر استعمار نخواهد توانست فعاليتى كند، چون رهبرى دينى و سياسى است و با فوت هركدام از افراد آن شورا با انتخاب آزاد و موافقت بقيه افراد شوراى رهبرى جانشين وى را تعيين مى‏كنند..

و اگر اكثريّت شوراى رهبرى مراجع، فتوائى دادند، بايد مقلّدين آن اقليّت هم تابع اكثريّت شوند، چنانكه مثل اين مسأله در كتاب القضاء مطرح شده است.

البتّه، اين شورا وقتى تشكيل مى‏شود كه يك مرجع به عنوان رهبر از طرف كليّه امت اسلامى انتخاب شده باشد.

چونكه اگر يك مرجع لياقت رهبرى داشت و امت او را قبول كرده، مقلّدين مراجع ديگر واجب است، از فتواى او در خصوص دولت اطاعت كنند.

حدود چهل سال پيش در نجف اشرف مراجع تقليد اتّحادى مانند اتّحاد شوراى رهبرى داشتند، چون هريك از آنان مرجع تقليد عدّه‏اى از عشاير عراق بود، هنگامى كه مواجه با دولت مى‏شدند، هر مرجعى به اتّفاق ديگر مراجع با مقلّدين خود دست به يك رشته عمليّات منظّم ضدّ دولتى مى‏زدند، كه در نتيجه دولت خاضعانه مى‏آمد نزد مراجع تقليد و خواسته‏هايشان را به مرحله اجرا مى‏گذاشت.

و همينطور كه ما توانستيم به دنيا عبادات، اخلاق و برخى شعائر خويش را نشان بدهيم، بايد يك طرح سياسى براى اداره كشور بزرگ و پهناور اسلامى نيز ارائه بدهيم كه مشخّص و قابل قبول هر عاقلى باشد.

و امّا مسئله تعدّد احزاب در چهار چوب اسلام.. به اين دليل است كه طبيعت انسان طغيان و سركشى است..

قرآن مجيد مى‏فرمايد: (انّ الانسان ليطغى أن رآه استغنى). و اگر هم فردى از روى ايمان به خدا طغيان نكند.. چون رقيبى براى خود نمى‏يابد به ركود و جمود كشانيده مى‏شود، و اين خطرناك است، اتّفاقا قرآن مجيد در سه آيه انسان را تشويق به رقابت مى‏نمايد: (در خوبيها از يكديگر سبقت گيريد)، (به سوى مغفرت پروردگار سرعت بورزيد) و (رقابت كنندگان باهم به رقابت بپردازند).

اگر تعدّد احزاب در پرتو اسلام و زير نظر مراجع تقليد باشد.. روح رقابت نيرو گرفته، موجب پيشرفت جامعه مى‏شود.

مقصود از حزب، تربيت سياسى افراد زير پرچم اسلام مى‏باشد، چون تربيت سياسى لازمه پيشرفت ملّت است، سياست يعنى كشوردارى و اداره مردم است، و اين از پيچيده‏ترين و مشكلترين كارهاست.. بايد كارى كرد كه همه از پيچيدگى آن آگاهى يابند.

(يكى از منبرى‏هاى شايسته، منبرهاى بسيار مفيد و مؤثّرى داشت و واقعا در رشته خود بسيار موفّق بود، اينجانب به مناسبتى علّت پيشرفت و موفقيّتش را پرسيدم؟ ايشان در پاسخم گفت: ايّام جوانى در يكى از مساجد تهران منبر مى‏رفتم.. و هر شب بعد از نماز مغرب وعشاء مردم را موعظه مى‏كردم، يك شب از روى اشتباه مطلب نادرستى بر زبانم جارى شد.. ناگهان صداى امام جماعت را كه در محراب مسجد نشسته بود شنيدم، كه با صداى بلند مقابل مردم اشتباهم را يادآورى كرد! از اين پيشامد بسيار ناراحت شدم.. فورا منبر را به پايان رسانيده و از مسجد خارج شدم و مدّت شش ماه ديگر به آن مسجد نرفتم، اتّفاقا در مجلسى با آن امام جماعت برخورد كرده و ايشان ابتداى به سخن كرده و گفت: آقا چرا ديگر به مسجد ما نمى‏آيى؟ گفتم: بعد از آن آبروريزى توقّع داريد به مسجد شما بيايم؟ ايشان گفت: من عمدا اين كار را كردم تا هيچ وقت بدون مطالعه مطلبى را نگوئى و منبرت مرتّب شود كه همينطور هم شد).

حدود سى سال پيش‏44 حزب سياسى در كشور عراق فعّاليّت داشت كه متأسّفانه حتّى يكى از آنها متعلّق به روحانيّت و مذهبيها نبود، فكر مى‏كنيد اعضاى وابسته به اين احزاب چه كسانى بودند؟ جز جوانان خودما.. و معلوم است وقتى كه ما آنان را جمع نكنيم.. ديگران جمعشان كرده، و از آنها استفاده مى‏برند.

علماى بزرگ و مراجع تقليد ما مى‏توانند با ايجاد احزاب سياسى در پناه اسلام.. تجمّعات اسلامى آگاه به وجود آورند، درست است كه مراجع عاليقدر ما سالخورده هستند و يا كارهاى ديگرى دارند، ولى مى‏توانند هركدام عدّه‏اى از فضلا و دانشمندان را انتخاب، و تمام وسائل و مايحتاج آنان را فراهم كنند، و از ايشان بخواهند كه جوانان را جمع و تربيت دينى و سياسى بدهند، تا ديگر اجنبى نتواند آنان را منحرف سازد، و در نتيجه نيروى پرتوان اين عزيزان به نفع اسلام و در راه پيشرفت مسلمانان به مصرف برسد.

و بالأخره: به راه حلّ سوّم مى‏رسيم كه عبارت است از ايجاد مؤسّسات مختلف در كشور.. مثلا هزار فرستنده راديوئى داشته باشيم، صدها مؤسّسات روزنامه و مجلّه، تا همه باهم رقابت كنند (البتّه در چهار چوب اسلام) و امثال اينها از مؤسّسات مختلف فرهنگى، خدمات، پزشكى، راهسازى، صنعتى، كشاورزى، و دولت هم وظيفه دارد كه به آنان آزادى كامل در محدوده قانون اسلام بدهد، و آنان را تشويق نمايد.

يكى از علماى تهران حدود300 مؤسّسه خيرى و مدرسه مذهبى ساخت.

ديل كارنگى در غرب‏300 مدرسه ساخت.

يكى از دوستانى كه از كشور مراكش آمده بود نقل مى‏كرد كه يك مدرسه دينى در آنجا ديده بود كه‏1800 حجره داشت، ما بايد لااقل در شهر قم صد مدرسه، هزار حجره‏اى داشته باشيم، و هزاران طلبه را تربيت كنيم.. تا بتوانيم لااقل تمام مردم مملكتمان را تحت پوشش تبليغاتى قرار بدهيم.. ما بايد درمانگاهها، بيمارستانها، زايشگاهها، و مؤسّسات فرهنگى و تعاونى را هرچه بيشتر گسترش دهيم، تا تمام نيروها به كار گرفته شود.

يكى از علل قدرت آمريكا، ژاپن و اروپاى غربى همين مؤسّسات مختلف است، بنا بر اين اگر اين سه عامل مهم عملى شود يعنى: شوراى رهبرى مراجع تقليد، تعدّد احزاب تحت نظر فقهاى دينى، و ايجاد مؤسّسات مختلف جهت خدمت مردم.. مى‏توان نويد مدينه فاضله اسلامى را داد.. به اميد روزى كه مسلمانان به عزّت و عظمت گذشته خويش باز گردند، انشاءالله.

تقوى و پرهيزگارى

قرآن مجيد مى‏فرمايد: (فاتّقوا الله ما استطعتم): تا آنجا كه مى‏توانيد پرهيزكار باشيد، تقوى اين است كه هميشه خودمان را نزد خدا حاضر بدانيم، كه او حاضر و ناظر است.

و در حديث قدسى خداوند متعال مى‏فرمايد: اوّلين مجازاتى كه نصيب افراد بى‏تقوى مى‏شود، اين است كه لذّت مناجات با خدا از دل آنان بيرون مى‏رود، و شايد اين بهترين آزمايش براى شناخت مراتب تقوى باشد.

حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى‏فرمايد: (و انّما هى نفسى أروضها على التّقوى) يعنى: نفسم را با پرهيزكارى و تقوى رياضت مى‏دهم، پيامبر اكرم فرمود: هر انسانى شيطانى دارد، سؤال شد كه يا رسول الله: آيا شما هم شيطانى داريد؟! فرمود: آرى امّا شيطان من تسليم من شده، و واقع هم همين است كه اگر نفس انسان نيرومند و مقتدر شد، شيطان ضعيف شده و از آن شكست مى‏خورد، و گاهى غفلت مختصرى از خدا، نفس انسان را از عالى‏ترين درجات به اسفل دركات مى‏كشاند.

قرآن مجيد در داستان بلعم با عورا به همين مطلب اشاره مى‏كند، او كه داراى آيات و از مقرّبين درگاه خدا بود، دعايش مستجاب مى‏شد، با يك غفلت چنان پايش لغزيد كه خداوند او را تشبيه به سگ نمود.

در داستانى آمده كه شخص هيزم‏شكنى به صحرا رفته بود، آنجا مار بزرگى را ديد كه از شدّت سرما بى‏حال شده و توانائى حركت ندارد، از روى حسّ عطوفت آن را برداشت، ميان شال كمرش نهاد، و بعد شال را دور كمر خود بست، پس از مدّتى كه حركت كرد.. احساس كرد كه شال كمر او را فشار مى‏دهد، ديد كه مار گرم شده و حال كه جان گرفته خودش را دور كمر او مى پيچد و ميخواهد استخوانهايش را بشكند، اضافه بر آن مقدارى از زهر خود را ميان شال ريخته بود، كه هنوز به بدن هيزم شكن نرسيده بود، نفس نيز مانند اين مار مى‏باشد تا زمانى كه رمق و حالى ندارد از او كارى ساخته نيست، مهم اين است هنگام توانستن بر گناه چقدر مى‏تواند خودش را نگاه دارد:

نفس اژدرهاست او كى مرده است *** از غم بى‏آلتى افسرده است‏

شخصى از دوستان ما مى‏گفت كه يكى از آشنايانش عادت به خوردن ربا داشت، و هيچ نصيحتى در وى مؤثّر واقع نمى‏شد، روزى در بستر بيمارى افتاد، حالتش دگرگون شده تا جائى كه دكتر تشخيص داد كه مرگش نزديك مى‏باشد، دوست ما مى‏گويد: براى ديدن از او به سراغش رفتم، و هنگامى كه جوياى احوال شدم؟ گفت: دكتر جوابم كرده، و ديگر چند روزى بيشتر زنده نخواهم ماند، من ديدم فرصت خوبى است براى نصيحت به اين شخص، گفتم: هنوز هم دير نشده، بيا و توبه كن، و اين اموال حرامت را پاك كن، افرادى را كه مى‏شناسى از آنان ربا گرفته‏اى.. پولهايشان را پس بده، و افرادى را كه نمى‏شناسى پولهايشان را ردّ مظالم برايشان بده.. ديدم كه خنده تلخى بر لبان لرزان و خشكيده‏اش نقش بست، و با سختى گفت: من وقتى كه سالم بودم نتوانستم شيطانم را شكست دهم، آيا الآن كه مريضم مى‏توانم؟!

بالأخره: تصفيه حساب نكرد و از دار دنيا رفت، اتّفاقا پسرى داشت كه كاسب جزء بود، پسرش حاضر نشد حتّى يك ريال از پول پدر را بگيرد، چون مى‏دانست آميخته با حرام است.. سرانجام پس از آن همه زحمت در راه مال حرام تمام دارائيش را دولت وقت تصرّف نمود.

يكى از غلامان امام زين‏العابدين عليه السلام مرتكب خلافى شد، امام كه در حال مسواك زدن به دندانشان بودند، با همان چوبه مسواك به غلامشان ضربه‏اى زدند، اتّفاقا غلام پيراهنى در بر نداشت و چوبه مسواك به بدنش خورد، هنگام شب كه شد، امام پيراهن از تن مباركشان بيرون آورده، و با يك لنگ وارد بر غلام شدند، و همان مسواك را به دست غلامشان داده و فرمودند بيا و قصاص كن، چون از قصاص خدا مى‏ترسم (پوشيده نماند كه امام او را به حق زده، و كار امام ناحق نبود، زيرا كه امام معصوم است) غلام هرچه عذر طلبيد، امام به او فرمودند: خواهشم از تو همين است، غلام از علّت در آوردن پيراهن و بستن لنگ پرسيد؟ آقا فرمودند: چونكه وقتى تو را زدم، تو بدون پيرهن بودى.

انسان بايد حتّى فكرش هم پرهيزكار باشد، يعنى اينكه از افكار نادرست بپرهيزد، چون فكر هم مؤثّر است، فكر شعاع دارد، و لذا سفارش شده كه انسان هنگام آميزش با همسرش به فكر ديگران نباشد، زيرا در فرزند مؤثّر خواهد بود.

چند سال قبل در يك مجلّه ديدم كه واقعه جالبى نقل كرده بود، و اين واقعه با بحث فعلى ما مناسبت دارد، آنجا نوشته بود كه در انگلستان مردى شكايت از همسرش كرد كه فرزند نوزادش هيچ شباهتى به وى نداشته، از اين رو نوزاد، فرزندش نيست، و زن اين ادّعا را رد مى‏كرد، اتّفاقا دادگاه حق را به مرد داده، و تشخيص داد كه فرزند مربوط به شخص ديگرى است، زن تقاضاى استيناف كرد، براى بار دوّم ديدند كه گروه خون نوزاد با پدرش يكى، امّا شكل و قيافه‏اش كاملا اختلاف دارد، بالأخره بار دوّم حق به مرد داده شد، زن براى بار سوّم تقاضاى تميز كرد، قاضى سوّم صورت مظلومانه زن را حق به جانب احساس كرد، و گروه خون نوزاد و پدرش را نيز يكى ديد، از اين رو چند روزى مشغول تحقيق شد، و كنجكاوى زيادى كرد، تا اينكه روزى سرزده وارد خانه اين مرد و زن، و جوياى اطاق خوابشان شد، در اطاق خواب عكس جوانى را ديد كه به ديوار زده شده، و كاملا شباهت به نوزاد دارد، همانجا حكمش را صادر كرد كه نوزاد متعلّق به همان مرد و زن است، مرد با شگفتى پرسيد به چه دليل؟! قاضى گفت: به دليل اينكه هنگام آميزش با همسرت به فكر اين جوان فرورفته بوده‏اى، مرد پس از چند لحظه فكر، سرش را برداشت و گفته قاضى را تصديق نمود.

اينجا لازم به تذكّر است كه دادگاه استيناف و تميز، يكى از افتخارات آئين مقدّس اسلام است كه غربيها از آن اقتباس كرده‏اند...

بنا بر اين.. فكر موج دارد، و بر جسم و مادّه، آشكار و منطبع مى‏گردد، و اثر گفتار انسان از آن هم بيشتر است، لذا بايد متوجّه باشيم.. و تقوى و ترس از خدا را آنچنان در خود بپرورانيم، تا فكر، زبان، رفتار، و تمام حركات، و كردارهاى ما در پرتو پرهيزكارى و تقوى قرار بگيرد.

قرآن مجيد از زبان عيسى مسيح عليه السلام مى‏فرمايد: (والسّلام علىّ يوم ولدت و يوم أموت و يوم أبعت حيّا) او از خدا مى‏خواست كه سه موقع به سلامت بگذرد:

اوّل: لحظه دنيا آمدن.

دوّم: موقع مردن.

سوّم: موقع رستاخيز و حساب قيامت، كه اين سه لحظه، لحظات اضطراب براى انسان مى‏باشد، زيرا هنگام تولد آينده و سرنوشت انسان در دنيا، و هنگام مرگ سرنوشت انسان در عالم برزخ، و بالأخره در لحظه قيامت سرنوشت انسان در بهشت و يا جهنّم تعيين مى‏شود.

بالأخره:

سخن را با اين روايت از وجود مقدّس امام صادق (عليه السلام) به پايان ببريم:

شخصى از ايشان پرسيد: ما الحيلة؟ يعنى: راه خلاص چيست؟

امام فرمود: فى‏ترك الحيلة، يعنى در ترك فريبكارى و حيله‏گرى مى‏باشد.

و در رواياتى آمده كه آخرين آيه‏اى كه بر پيامبر بزرگ اسلام صلّى‏الله عليه و آله و سلّم نازل شد، اين آيه بود: (واتّقوا يوما ترجعون فيه الى‏الله)، يعنى اينكه: بپرهيزيد از روزى كه در آن به سوى خداوند متعال باز خواهيد گشت.

احياى آثار پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)

(يا أيّها النّبى انّا أرسلناك شاهدا و مبشّرا و نذيرا، و داعيا الى الله باذنه، و سراجا منيرا).

يعنى: (اى پيامبر.. ما تو را به رسالت جهانى برانگيخته، تا شاهد بر مردم باشى، و نيكوكاران را بشارت به خير دنيا و آخرت، و بدكاران را به مجازات در دنيا و آخرت بيم دهى، و به اذن خدا مردم را به سوى او دعوت كنى، و مشعلى فروزان براى هدايت باشى).

هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) از مكّه عازم مدينه شدند، قبل از رسيدن به مدينه در دهكده‏اى به نام (قبا) به مدّت سه روز مانده و آنجا مسجدى به نام مسجد قبا ساختند، بعد از سه روز حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به وى ملحق شدند.

در واقع تاريخ هجرى اسلام از روز اوّل ربيع الأول ابتدا شد، و آن را هم قرآن مجيد تعيين كرد كه مى‏فرمايد: (لمسجد أسّس على التّقوى من أوّل يوم أحقّ أن تقوم فيه)، يعنى: به تحقيق مسجدى كه از روى تقوى از نخستين روز بنا شد، حقّ بيشترى دارد كه در آن نماز بخوانى بنا بر اين آن روز را قرآن نخستين روز هجرت قرار داد، و كسانى كه تاريخ هجرى را نسبت به بعضى خلفا مى‏دهند شايد كم‏اطّلاع از تاريخ باشند.

پس از بناى مسجد قبا پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) عازم مدينه شده، و آنجا مسجدى با كمك و همّت مسلمانان ساختند، و اطراف آن مسجد اطاقهائى بنا كردند كه هر اطاقى يك دريچه‏اى هم به سوى مسجد داشت، اينها اضافه بر آثار ديگرى كه از بناهاى پيامبر و ائمّه اطهار در مدينه باقى ماند، عدّه‏اى از خلفا، پس از وفات پيامبر به بهانه توسعه مسجد، اطاقها و آثارى كه دست و بدن مبارك شخص رسول الله با آنها تماس داشت را ويران كردند، و قسمتى را هم عمر بن عبدالعزيز باز به بهانه توسعه مسجد كوفه از جمله خانه حضرت زهرا و اميرالمؤمنين عليهماالسلام بود، خراب كرد..

و همينطور بود تا آنكه وهّابيها سركار آمدند، و به دستور انگلستان آنچه باقى مانده خراب كردند، مگر گنبد و بارگاه پيامبر اسلام را كه سفير انگلستان دستور عدم خرابى آن را داد، آنهم بدليل ترس از مسلمانان هند و مصر و تركيه و ديگر كشورهاى اسلامى كه عليه سعودى‏ها تظاهراتى به راه انداختند، جالب اين است كه ملك سعود ادّعا كرد كه در خواب به خدمت پيغمبر اكرم شرفياب شده، و پيغمبر به وى فرموده‏اند كه: قبّه و بارگاه من يكى را خراب مكن.

ما در كتاب فقهى (اطعمه و اشربه) نوشته‏ايم كه نه تنها تربت حضرت امام حسين تربت پيامبر و حضرت زهرا و تمام ائمّه عليهم‏السلام شفا دهنده است، و بر اين مطلب روايت و دليل هم ذكر شده.

سگ اصحاب كهف كه با چند مؤمن همراه بود شخصيّت پيدا كرده، و چند بار نام او در قرآن مجيد آمده، همچنين در داستان حضرت موسى عليه السلام آمده كه هنگام فرار با بنى اسرائيل از دست فرعون به ساحل درياى سرخ رسيدند كه عرض آن حدود چهار فرسخ بود، بنى اسرائيل به موسى گفتند: كه فرعونيان به ما خواهند رسيد، موسى فرمود: (كلاّ انّ معى ربّى سيهدين) يعنى: خداى من همراهم هست و مرا هدايت خواهد كرد، و اين يك واقعيّت است كه تمام كارها به دست تواناى خدا است، و اگر بخواهيم نجات يابيم بايد هميشه به ياد خدا باشيم، و حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى‏فرمايد: (من اعتزّ بغيرالله ذلّ).

خلاصه: حضرت موسى به فرمان خداوند عالميان به طور معجزه، راه‏هائى در ميان دريا باز كرد و قوم بنى اسرائيل را دستور عبور از آن راههاى خشك داد، هنگامى كه بنى اسرائيل عبور كردند فرعون و لكشريانش به كنار دريا رسيدند، اسب فرعون كه نر بود وارد دريا نشد، در اين هنگام جناب جبرئيل سوار بر مادّه اسبى با سرعت مقابل فرعون تاخت، اسب نر فرعون به دنبال آن اسب وارد دريا شد تا آخر داستان...

شاهد اين است كه شخصى به نام سامرى مشاهده كرد كه خاك زير پاى اسب جبرئيل حركت مى‏كند و گويا روح دارد، قبضه‏اى از آن برداشت و درون مجسّمه گوساله‏اى ريخت بطوريكه مجسّمه را به صدا در آورد.

پس طبق فرموده قرآن مجيد خاك پاى اسب جبرئيل روح بخش است، و ما مى‏دانيم كه پيغمبر و به طور كلّى چهارده معصوم عليهم‏السّلام اشرف و برتر از جبرئيل هستند، و همچنين آثار آن بزرگان روح بخش‏تر از جبرئيل است، و لذا مشاهده آثار آن بزرگان و جاى قدم و سكنى و هندسه معمارى آنان باعث تجديد حيات معنوى مسلمانان مى‏شود.

1 شهر مقدّس مدينه كه منزل پدر تمام مسلمين است، بزرگترين شهر بين‏المللى دنيا شود، كه در آن صدها دانشگاه در علوم مختلف اسلامى به وجود آيد، و مردم دنيا بتوانند به آزادى بيايند و از نزديك عظمت پيغمبر اسلام را تماشا كنند، و معنويّت گرفته، و هدايت شوند.

2 آثار پيغمبر، ائمّه اطهار و خانه‏ها و آثارى را كه ويران شده چه در مكّه و چه در مدينه، به شكل همان هندسه اصلى بسازيم، خوشبختانه دو كتاب (وفاء الوفاء) و (مرآت الحرمين) در مورد خصوصيّات و هندسه مسجد اصلى پيغمبر و خانه‏هاى اطراف آن نوشته، كه بايد با استفاده از اين دو كتاب و غيره، آثار را زنده، و آنچه خراب شده نوسازى و يا تعمير نمائيم، كه اين كار از نظر سياسى و تبليغاتى اثر بخصوص خواهد داشت.. انشاءالله.

قدرت جامعه

علم، سلاح و حكومت عوامل توانائى و قدرت به شمار مى‏رود، امّا از همه مهم‏تر قدرت جامعه است، و اگر جامعه با دولت در افتاد بزودى دولت را ساقط مى‏كند، چون جامعه از تمام قدرتها قويتر است، جامعه مثل يك سيل كه از واحدهاى قطرات آب تشكيل يافته، از افراد متعدّد انسانى تشكيل مى‏يابد، كه قدرت آن فوق تمام قدرتهاى بشر است، از طرفى گرد آمدن افراد مختلف پيرامون يك فرد بسيار مشكل است، صاحب نظران در امور انقلابها مى‏گويند كه: بايد سه نسل عوض شود تا جامعه خطّ سير مشخّص ديگرى پيدا كند، اين مطلب در علم جامعه‏شناسى نيز به تأييد رسيده است.

ما بايد جديّت به خرج دهيم تا جامعه را به دست آورده و آن را به نفع اسلام بسيج كنيم، تا انشاءالله بر تمام افكار و اديان منحرف پيروز گردد.

جوامع قدرتمند در دنياى امروز امواجى پديد آورده‏اند كه دنيا را فرا گرفته، و ملل اسلامى را به خطر افكنده است، جامعه غربى با يك ايدئولوژى منحرف از خدا شروع كرده تا صدها هزار قانون براى زندگى، و ميلياردها كتاب و تبليغات مختلف، همچنين جامعه شرقى با يك ايدئولوژى منحرف و استبدادى از خدا شروع كرده تا ساير قوانين دنيائى آنهم با ميلياردها كتاب و تبليغات، اين دو، اضافه بر جامعه ضد انسانى صهيونيستى جوامع انسانى ديگر را تاراج كرده، و منضم به خود مى‏سازند.

و امّا جامعه اسلامى چون فعلا موجى در دنيا به وجود نياورده، نتوانسته لااقل براى حفظ مسلمانان مصونيتى ايجاد كند، ما اگر واقعا دلسوز باشيم، بايد گامهاى مؤثّرى از خوش رفتارى، خوش اخلاقى، و جز اينها از صفات پسنديده برداريم، تا انشاءالله جامعه را تحت كنترل خود در آوريم.

روش پيامبر بزرگ اسلام (صلّى الله عليه وآله) چنين بود كه هركه را به شهر مدينه مى‏آمد ميهمان نموده، و هديه‏اى نيز به او مى‏داد، و مى‏فرمود: (أجيزوا الوفد) يعنى: به ميهمانان جائزه دهيد.

همچنين در زمان حضرت على (عليه السلام) ابن عبّاس كه استاندار حضرت در شهر بصره بود روزى‏10 هزار نفر را از بيت‏المال اطعام مى‏كرد، و در شهر كوفه كه پايتخت بود، حضرت اين كار را به امام حسن (عليه السلام) موكول كردند، و لذا امام حسن در زمان حكومت پدر بزرگوارش ميهمانخانه داشت، و مى‏توان گفت تمام اين اقدامات جهت به دست آوردن جامعه بوده است.

ثقفى در كتاب (الغارات) مى‏نويسد كه حضرت على (عليه السلام) حتّى حقوق ماهيانه خوارج را قطع نكرد، و پيوسته تا مدّتى مى‏پرداخت.

يكى از مؤرّخين مى‏نويسد: رفتم نزد (داعى كبير) كه از فرزندان ائمّه عليهم‏السّلام بود، و در مازندران حكومتى شيعى داشت، ديدم همانند جدّش اميرالمؤمنين نشسته، در اين هنگام دشمنى نزد وى آوردند كه عليهش قيام كرده بود، آن دشمن التماس نموده و طلب عفو و بخشش نمود، آن برگوار او و همدستانش را عفو كرد.

يكى از مراجع تقليد قم به بنده گفت: هنگامى كه مرحوم آيةالله شيخ محمّد تقى شيرازى با استعمار انگليس در عراق مى‏جنگيد، مشغوليتها و مسئوليّتهايش بسيار بود، يك روز به تمام طلبه‏ها خبر فرستاد، كه اگر كسى به من كار دارد و دستش به من نمى‏رسد، من هر روز قبل از طلوع آفتاب كنار رود فرات قدم مى‏زنم... آنجا مى‏تواند با من ملاقات كند، اين مرجع تقليد گفت: خود من دوبار كنار فرات خدمت ايشان رسيدم، مرحوم شيخ محمّد تقى شيرازى هيچگاه در دوران عمرش غضب نكرد، و بااخلاق نيكويش توانست با سه ميليون عراقى استعمار انگليسى را كه هزار ميليون نفر پشتيبان داشت (هند و چين و...) از عراق دور كند.

يكى از علماء مى‏گفت: در خدمت شيخ محمّد تقى بودم كه شخصى آمد و به وى ناسزا گفت، شيخ سر خودش را به زير انداخته و سبحان‏الله مى‏گفت (و اين كار را اوقات ناراحتى مى‏كرد) و هيچ عكس‏العملى از خود نشان نداد، بعد از مدّتى كه مقدارى پول به دست شيخ آمد، براى آن شخص فرستاد...

بزرگان با اين كارها توانستند جامعه را مجذوب خود سازند، به عقيده اينجانب همانطورى كه در زندگانى چهارده معصوم يك فصل در باره معجزات، يك فصل در باره اخلاق و فصلهاى مختلفى در جنبه‏هاى مختلف آنان نوشته مى‏شود، بايد فصلى هم در باره عقل و انديشمندى اين بزرگان نوشته شود، چون واقعا پيامبر با روشهاى فوق‏العاده‏اى توانست جامعه را به دست آورد، و اسلام را به مرحله اجراء در آورد، كه طىّ نسلهاى گذشته باقى مانده و باقى خواهد ماند، و به اين انگيزه الآن دنيا شيفته رفتار و اخلاق او است، و همين سرّ بقايش مى‏باشد.

تنظيم حوزه‏هاى علميه

شكّى نيست كه با تنظيم حوزه‏هاى علميّه مى‏توانيم در مدّت كم در زمينه‏هاى مختلف علمى شخصيّتهاى متخصّصى تحويل بدهيم، كه در سطح بين‏المللى شهرت يابند، چون قدرت علمى از قدرت پول، زور و سلاح بيشتر است، چون ممكن است قدرتهاى ديگر زوال يابد، جز قدرت علمى كه هميشه باقى است.

در احوال امام صادق (عليه السلام) آمده كه آن حضرت شاگردهاى خودشان را تنظيم و تخصّصهاى ويژه‏اى داده بود، مثلا عدّه‏اى در فقه عدّه‏اى در اصول، عدّه‏اى در منطق، عدّه‏اى در علم كلام، عدّه‏اى در ادبيّات عربى، عدّه‏اى در فيزيك و شيمى و غيره، تخصّص يافته بودند... شخصى از شام به خدمت امام صادق رسيد، و خواست با امام بحث كند، امام فرمود: در چه زمينه‏اى مى‏خواهى بحث كنى؟ گفت: مثلا در فقه، امام فرمود: با فلان شاگردم بحث كن، اگر مغلوب شد، من با تو بحث خواهم كرد، مرد شامى مباحثه كرد، و مغلوب شد، بعد در چند علم ديگر خواست بحث كند كه در تمام آنها با شاگردهاى متخصّص امام روبرو شده و مغلوب گشت، و همين دليل است كه شاگردهاى امام در رشته‏هاى متعدّد تخصّص يافته بودند.

اينجانب در باره تنظيم حوزه‏هاى علميّه با مراجع تقليد متعدّدى در عراق بحث كرده، و تقريبا همه موافق با آن بوده، كه اين تنظيم تنها يك راه دارد، و اين يك راه مترتّب بر سه پايه است:

يك) بايد مراجع تقليد وارد ميدان شوند، چون طلاّب حوزه‏ها تابع مراجع تقليدند، و لذا بايد تمام مراجع دخالت كنند تا تنظيم ثمربخش باشد، و الاّ حتّى اگر يك نفر از مراجع هم دخالت نكند، تنظيم كامل نشده، و مانند سقفى كه يك ستون آن كم باشد، هميشه قابل ويران شدن است.

دو) بايد در كنار تنظيم آزادى كامل باشد، يعنى يك دستگاه منظّم و ديگرى آزاد، و هردو باهم رقابت سازنده داشته باشند، الآن در آلمان غربى در كنار مدارس منظّم.. مدارس آزاد هست، يكى از دانشمندان آلمان در اين زمينه گفته بود: ما ديديم كه در مدّت پنج هزار سال گذشته نوابغ متعدّدى در كنار حوزه‏هاى آزاد به دنيا معرّفى شده، و بروز كرده‏اند، و لذا وجود حوزه‏هاى آزاد را لازم دانستيم.

سه) تشويق زبانى يا جايزه‏اى و ازاين قبيل.. و اين در بالا بردن روحيّه پيشرفت و تفوّق علمى بسيار مؤثّر است، به عكس حق‏كشى كه روحيه پيشرفت را مى‏كشد، قرآن مجيد مى‏فرمايد: (ولا تبخسوا النّاس أشيائهم)، يعنى: در دادن حق مردم بخل نورزيد، و بخل هم فقط منحصر در اين نيست كه فروشنده از حقّ مشترى بكاهد، بلكه اگر از شخصى كه كتاب سودمندى نوشته، منبر برجسته‏اى دارد، اختراع جديدى كرده، و غيره تقدير مادّى و معنوى نشود، آنها هم حق‏كشى، و بخل است.

در اين زمينه داستانهاى بسيار است از جلمه:

1 مهيار ديلمى، جوانى زردشتى بود در شهر بغداد، يكروز با مرحوم سيّد رضى (جامع كتاب نهج‏البلاغه) روبرو شد، سيّد با وى خوشروئى كرده و احترامش نهاد، مهيار تشويق شد، درس خواند، و بعد اسلام را اختيار كرده، و يكى از بزرگترين ادبا و شعراى برجسته شد، و ديوان بزرگى در دو جلد ضخيم از او باقى مانده، اين در اثر تشويق بود.

2 روزى بو على سينا در كنار دكّان يك آهنگر نشسته بود، در اين اثناء نوجوان خردسالى آمد و گفت: مادرم مرا فرستاده كه برايش مقدارى آتش ببرم، آهنگر گفت: آتش را در چه بگذارم؟ نوجوان مشتى خاك برداشت روى دست و گفت اينجا، بوعلى سينا از نبوغ اين نوجوان تعجّب كرد، و پرسيد: نامت چيست؟ گفت:بهمنيار، گفت: پدر دارى؟ گفت: نه، فقط يك مادر دارم، شيخ از دين او پرسيد؟ گفت: ما زردشتى هستيم، خلاصه شيخ از مادرش اجازه گرفت و اين نوجوان را تشويق به درس كرد تا يكى از دانشمندان به نام، و مسلمان هم شد...

اين در اثر تشويق بود، و بعد كتابى به نام (التحصيل) نوشت كه از آثار مهمّ علمى او است.

خلاصه: با اين سه مرحله، اميد است كه انشاءالله حوزه‏ها، به زودى نظم يافته، و پيشرفت خوب و شايسته‏اى به دست آيد.

(إن تنصروا الله ينصركم و يثبّت أقدامكم..).

و صلّى الله على سيّدنا محمّد، و آله الطيّبين الطّاهرين