اسلام و سياست

آية الله العظمى سيّد صادق حسينى شيرازى

- ۸ -


سياست آزادى در اسلام

قال الإمام اميرالمؤمنين سلام الله عليه: «لاتكن عبد غيرك وقد جعلك الله حراً*؛ بنده ديگران مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است». [نهج البلاغة، نامه 31 «ومن وصية له سلام الله عليه للحسن بن علي سلام الله عليه كتبها اليه بحاضرين».]

آزادى هايى كه اسلام براى مسلمانان وعموم مردم قايل شده است به گونه اى است كه تاريخ جهان، نظير ومانندى براى آن نديده است وحتى در عصر ما، كه غربيها دوست دارند آن را «عصر آزادى» بنامند، مانند ندارد.

اسلام به هر فردى از مسلمانان وبلكه غير مسلمانان در كليه زمينه هاى مشروع وقانونى آزادى كامل مى دهد تازمانى كه به آزادى ديگران صدمه نزند (1).

آزادي انديشه وعقيده

نخستين چيزى كه اسلام مردم را در آن آزاد قرار داده است: انديشه، وانتخاب دين است. اسلام هرگز مردم را به داشتن دين معيّنى مجبور نمى كند، هرچند در كشور اسلامى وتحت حمايت آن باشند.

قرآن كريم اين آزادى انديشه وعقيده را چنين اعلان كرده است:

[لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ] (2) ؛ «در دين اجبارى نيست».

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله اين اصل را در تمام جنگ هاى دفاعى وغزواتش پياده كرد. پيروزى هاى پياپى اى كه خداى متعال نصيب پيامبر گرامى اش مى كرد هرگز او را وا نمى داشت كه مردم را به پذيرش اسلام مجبور كند بلكه اسلام را به آنها پيشنهاد مى كرد. هركس مى پذيرفت كه مى پذيرفت وهركس نمى پذيرفت مجبور به پذيرش نمى شد.

در فتح مكّه

روشن ترين گواه اين سخن، فتح مكّه است. مكّه مدّت سيزده سال انواع ستم ها وفشارها را بر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله روا داشت: از كشتن مسلمانان گرفته تا شكنجه ودشنام واهانت وبايكوت وترك وصلت وداد وستد، وصحبت نكردن، وتبعيد وزندانى كردن آن ها و... .

همين مكّه بود كه توطئه قتل رسول خدا صلى الله عليه وآله را چيد تا آن كه خداى متعال به آن حضرت دستور داد شبانه از مكّه خارج شود وپيامبر خدا صلى الله عليه وآله با ترس ونگرانى شهر را ترك كرد.

همين مكّه بود كه حركتِ ضد پيامبر را به مدت تقريباً بيست سال رهبرى كرد.

همين مكّه بود كه براى نابودى اسلام ومسلمانان دهها جنگ خونين ويرانگر به راه انداخت و... .

اما بعد نوبت پيروزى پيامبر صلى الله عليه وآله بر مكّه شد وزمان وعده خداى متعال به پيامبر بزرگوار فرا رسيد كه فرموده بود:

[إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَى مَعَاد] (3) ؛ «همان كسى كه قرآن را بر تو فرض كرد يقيناً تو را به وعده گاه باز مى گرداند».

وبه مسلمانان تبعيدشده ومهاجر وشكنجه شده در راه خدا كه وعده شان داده بود:

[لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَآءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ] (4) ؛ «شما بدون شكّ، به خواست خدا با خاطرى آسوده وارد مسجدالحرام خواهيد شد».

رسول خدا صلى الله عليه وآله با ارتش اسلام به چنين شهرى درآمد. فكر مى كنيد پيامبر صلى الله عليه وآله احدى از مشركان را به پذيرش اسلام مجبور ساخت؟

هرگز! چرا كه آزادى عقيده از اصول قانون اساسى اسلام است.

اين موضعگيرى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله، در برابر مردم مكّه، در تاريخ كشورگشاييها وپيروزى ها منحصر به فرد است، البته بجز در تاريخ پيامبران و اوصياء و اولياى الهى.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله براى تعميق وگسترش خوبيها ومحبّت همگانى، اقدامات بيشترى انجام داد. مثلا يكى از مسلمانان بيرق اسلام را برداشت ودر كوچه وبازارهاى مكّه مى گشت وفرياد مى زد: «امروز روز كشتار وانتقام است، امروز روز اسيرى زنان ودختران است» (5) . خبر به رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد، به على سلام الله عليه دستور داد پرچم را بردارد وشعارى بر ضد آن شعار سر دهد. حضرت على سلام الله عليه بيرق اسلام را به دست گرفت ودر كوچه ها وخيابان هاى مكّه فرياد زد: «اليوم يوم المرحمة، اليوم تصان الحرمة؛ امروز روز رحمت ومحبت است. امروز زنان ودختران درامانند».

براستى كدام فاتح ـ غير از رسول خدا صلى الله عليه وآله ـ است كه با شهرى چون مكّه با موضعى آن چنان كه با پيامبر صلى الله عليه وآله داشت، اين گونه رفتار كند؟

اين است اسلام؛ اسلامى كه براى سعادت همه انسان ها آمده است؛ حتى آن كسى كه به اسلام ايمان نمى آورد، اسلام، خير وخوبى او را مى خواهد ودوستدار نجات اوست.

اين است ابعاد آزادى مقدس از نظر اسلام.

فتح سرزمين ها

روش پيامبر خدا صلى الله عليه وآله اين بود كه وقتى سرزمينى را فتح مى كرد براى آن، حاكمى يا قاضيى يا معلم قرآن واحكام مى فرستاد. واين افراد به نشر فرهنگ اسلامى در ميان مردم آن سرزمين مى پرداختند. اگر كسى مى پذيرفت وايمان مى آورد كه بسيار خوب، واگر ايمان نمى آورد كسى مزاحم او نمى شد!

كفّار در مكّه ومدينه

گواهِ آشكار بر اين سخن، وجود شمار فراوانى از يهود ونصارا ومشركان در مكّه مكرمه ومدينه منوره وروستاها وآبادى هاى پيرامون اين دو شهر است كه تا زمان رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله در اين اماكن زندگى مى كردند بدون آن كه پيامبر صلى الله عليه وآله آنان را به پذيرفتن اسلام مجبور گرداند، بلكه به حال خود رهايشان كرد.

آيات قرآن

اساس اين آزادى عميق ووسيع، آيات چندى از قرآن كريم است. قرآن اين اساس را با روشى انسانى وعاطفى ودر نهايت ظرافت وزيبايى مطرح كرده است. با هم اين آيات را مى خوانيم:

[لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ] (6) ؛ «در دين اجبار نيست. راه از بيراهه روشن گشته است. پس هركه به طاغوت كفر ورزد وبه خدا ايمان آورد هر آينه به دستگيره استوار گسست ناپذير چنگ زده است، وخدا شنوا وداناست».

[وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّـلُمَاتِ] (7) ؛ «وكسانى كه كافر شدند سرپرستانشان طاغوت است كه ايشان را از روشنايى به تاريكى ها مى برند».

[الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُو با عِندَهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَالإِْنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلالَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ] (8) ؛ «آنان كه از اين فرستاده، پيامبرِ درس نخوانده ـ كه نام او را نزد خود در تورات وانجيل نوشته مى يابند ـ پيروى مى كنند؛ [همان پيامبرى كه] آنان را به كار پسنديده فرمان مى دهد واز كار ناپسند باز مى دارد، وبراى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال وچيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مى گرداند، واز [روش] آنان قيد وبندهايى را كه بر ايشان بوده است بر مى دارد».

[وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ] (9) ؛ «وهر دو راه [خير وشرّ] را به او نموديم».

[إِنَّ هَـذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَآءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيل] (10) ؛ «قطعاً، اين [آيات] اندرزى است، تا هر كه بخواهد به سوى پروردگار خود راهى در پيش گيرد».

[قُلْ مَآ أَسْألُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِلاَّ مَن شَآءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيل] (11) ؛ «بگو: بر اين (رسالت) اجرى از شما طلب نمى كنم، جز اينكه هركس بخواهد راهى به سوى پروردگارش (در پيش) گيرد».

[إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وإِمَّا كَفُورًا] (12) ؛ «ما راه را به او نشان داديم؛ يا سپاسگزار است ويا ناسپاس».

ديگر آزادي ها

از نظر اسلام، انسان در انجام هركارى، به هر شكلى وصورتى، ودر هر زمان ومكانى آزاد است. دليلش آيات پيشگفته ونيز اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:

[النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ] (13) ؛ «پيامبر به مؤمنان بيشتر از خودشان ولايت دارد...».

از اين آيه استفاده مى شود كه هر انسانى ولىّ خويش است ونسبت به خود ومايملكش آزادى عمل دارد (14) .

فقهاى اسلام از اين آيه، اين قاعده ثابت واساسى را استنباط كرده اند:

«مردم اختياردار اموالشان وخودشان هستند».

در حديث شريف از پيامبر صلى الله عليه وآله آمده است كه: «إنّ النّاس مسلّطون على أموالهم (15) ؛ مردم اختيار دار اموال خود هستند». از اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه نيز وارد شده است كه: «لاتكن عبد غيرك وقد جعلك الله حراً (16) ؛ بنده غير خودت مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است».

اين آيات واحاديث شريف، مؤيّد ومؤكّد آنند كه انسان در رفتارهاى شخصى اش در همه ابعاد زندگى آزاد است ومى تواند نسبت به خودش واموالش هرگونه وهرگاه وهرجا كه بخواهد دخل وتصرف كند مگر در جايى كه اين آزادى عمل او، زيانهاى شخصى، مانند خودكشى واسراف وحيف وميل اموال، يا زيانهاى اجتماعى مثل قتل ديگران وظلم كردن به آن ها يا غصب اموالشان وغيره، به همراه داشته باشد.

در يك جمله: هرگونه عمل ورفتار شخص درباره خودش يا اموالش يا نيروهايش يا در نيروهاى طبيعت ـ به شرط آن كه موجب تضييع حق شخص ديگرى نشود ـ مجاز ورواست، ودر انجام آن (در چارچوب گستره اسلامى) آزادى كامل دارد؛ زيرا اسلام به هر مسلمانى آزادى كسب وتجارت، آزادى كار وشغل، آزادى سفر واقامت، آزادى سخنرانى ونوشتن، وخلاصه آزادى در همه امور را مى دهد.

از ديدگاه اسلام، تاجر آزاد است كه از هر نقطه اى به هر نقطه ديگر تجارت كند بدون آن كه نيازى به گرفتن اجازه يا پروانه يا پرداخت گمرك وعوارض داشته باشد. كشورهاى اسلامى هم كه در آنها تجارت مى كند برايش مرز ندارد!!

از ديدگاه اسلام، مسافر آزاد است كه از هرجا كه خواست به هركجا كه مايل بود سفر كند ودر هر شهر وكشورى كه خواست اقامت گزيند بدون آن كه از او گذرنامه وويزا واجازه اقامت خواسته شود يا از نام او ونام پدر ومادرش ونام ايل وتبارش ونزديكان ودوستانش يا از هدف سفرش يا آخرين مقصدش پرس وجو شود (17) .

از ديدگاه اسلام، كارگران وصنعتگران وپيشهوران، در شغل وصنعتى كه انتخاب مى كنند، آزادند وكسى حق ندارد مخالفت وممانعت كند يا نيازى به پروانه كسب وامثال آن ندارند.

از ديدگاه اسلام، نويسنده آزاد است آنچه مى خواهد بنويسد ويا بدون هيچ سانسور يا اجازه اى، آن را منتشر كند مگر مطالبى كه به سلامت روانى وفكرى وبهداشتى جامعه وامثال اينها لطمه بزنند.

سياست اسلام در مبارزه با جرايم

اسلام به روشى با جرم وجنايت مبارزه كرد كه هيچ يك از كشورها، حتى بعد از اسلام، آن را در خواب هم نمى ديدند! اين شريعت الهى، با قوانين مترقّى خود، از مردم، امّتى پاك مى سازد كه هرگز مرتكب جرم وجنايتى نمى شود!!

اگر به دولت بزرگ اسلامى، از زمان بعثت شكوهمند پيامبر تا دو قرن پس از آن، بنگريم مشاهده مى كنيم كه ـ مثلا در زمينه سرقت ـ تاريخ، سرقت هاى اندكى در اين دولت بسيار پهناور ثبت كرده است. در حالى كه امروزه شاهد آنيم كه امريكا (كه خود را ابرقدرت وابر متمدّن جهان مى داند) براى نحوه مبارزه با اين خطر جدّى ورهايى از شش ميليون دزد در ظرف بيست وپنج سال، از دنيا استمداد مى كند. در نسبت ميان اين دو دقت كنيد:

دويست سال در يك دولت پهناور، سرقت هايى بسيار اندك.

يك ربع قرن در كشورى چون امريكا، شش ميليون دزد (18) .

اخيراً در يكى از جرايد گزارش وحشتناكى پيرامون درصد جرايم در آمريكاى متمدن امروز منتشر شده است:

در آمريكا هر سال:

1. هفده هزار ودويست وهشتاد قتل اتفاق مى افتد.

2. هفتاد وهفت هزار وهفتصدو شصت مورد تجاوز جنسى به دختر يا پسر ويا زنان رخ مى دهد.

3. پنجاه ويك هزار وهشتصد وچهل مورد سرقت، اعم از سرقت از بانك ها ومغازه ها ومنازل وافراد وغيره، اتفاق مى افتد.

واين يعنى آن كه هر ساعتى كه بر امريكا مى گذرد بيش از هفده مورد جنايت در آن رخ مى دهد. يعنى بيش از دو قتل، نُه تجاوز به عنف، وشش سرقت.

آنچه گفتيم در مورد اين سه نوع جرم وجنايت بود. ساير جرمها ـ به شهادت دادگاه ها وادارات پليس ودستگاه هاى امنيتى وديگران ـ هر سال به ميليون ها مورد مى رسد (19).

علما مجازات سارق را نمي دانند

ماجراى زيرآشكارا نشان از قدرت اسلام در جرم زدايى دارد:

«معتصم عباسى در مجلسى بزرگ كه بزرگان علما وفقها در آن گرد آمده بودند بر تخت حكومت نشسته بود. در اين جمع امام محمد بن على الجواد سلام الله عليه نيز كه در آستانه دهه دوم از عمر شريفش بود، حضور داشت ودر آن جمع هنوز كودك به نظر مى آمد. در اين هنگام، دزدى را آوردند كه محكوم به سرقت شده بود. پس از آن كه از نظر شرعى براى معتصم ثابت شد كه وى سارق ومجرم است، رو به فقهاى حاضر در جلسه كرد وحكم سارق را از آنان جويا شد. همه فقها به اجماع گفتند كه بايد دستش قطع شود چون خداوند مى فرمايد: [وَالسَّارِقُ والسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَآءَ بِمَا كَسَبَا] (20) ؛ «دست مرد وزن سارق را قطع كنيد به سزاى كارى كه كرده اند»، اما در اين كه از كجا قطع شود اختلاف نظر پيش آمد. بعضى از فقهاء از جمله ابو داود گفت: از ساعد قطع مى شود؛ چون خداوند در آيه تيمّم مى فرمايد: [فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ] (21) ؛ «پس، صورتها ودست هايتان را مسح كنيد». در اين جا قرآن كلمه «دستها» را مطلق آورده ولى مرادش ساعد است.

جمعى ديگر از فقها گفتند: از آرنج قطع مى شود؛ چون خداوند در آيه وضو مى فرمايد: [فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ] (22) ؛ «صورت هايتان ودستهايتان را تا آرنج بشوييد»، كلمه «دستها» را مطلق آورده ومرادش آرنج است.

امام جواد سلام الله عليه سكوت اختيار كرده بود وچيزى نمى گفت وهيچ يك از اين نظرات را تأييد نكرد. معتصم كه ديد امام هيچ يك از اين اقوال را تأييد ننمود، انتظار نظر سومى را از آن حضرت داشت، لذا رو به امام كرد وگفت:

تو چه مى گويى؟ پسر عمو؟!

امام فرمود: گفتند وشنيدى.

معتصم گفت: بايد نظرت را بگويى. نظرت چيست؟

امام فرمود: حال كه چاره اى نيست، بايد بگوييم كه همه اين ها در سنّت اشتباه كردند. بايد از بند آخر انگشتان قطع شود، وكف دست باقى بماند.

معتصم گفت: به چه دليل؟

امام فرمود: به دليل اين فرموده رسول خدا صلى الله عليه وآله كه: «سجده بر هفت عضو بدن است: صورت، ودو دست، ودو زانو، ودو انگشت شصت پا». بنابراين، چنانچه دست از ساعد يا آرنج قطع شود، ديگر دستى براى سجده كردنش باقى نمى ماند. خداوند تبارك وتعالى مى فرمايد: [وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّه]؛ «همانا سجده گاهها از آنِ خداست» ومنظور، اين اعضاى هفتگانه است [فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا] (23) ؛ «پس، كسى را با خدا نخوانيد»، وآن چه از آنِ خداست، قطع نمى شود.

معتصم از اين پاسخ خوشش آمد ودستور داد دست آن سارق را از بند انگشتان قطع كنند وكف دست بماند» (24).

سياست اسلام در زمينه تأمين اجتماعي

قال رسول الله صلى الله عليه وآله: «...فمن ترك مالا فلورثته ومن ترك ديناً فعلي*؛ ... هركه مالى برجاى نهد از آن وارثان اوست، وهركه مقروض بميرد پرداخت آن به عهده من است». [وسائل الشيعة، ج18، ص424، ب3، ح23969.]

در تأمين اجتماعى اسلام، عشق به انسانيّت در رأس آن قرار دارد. ولذا، چون اسلام از زاويه انسانيّت مى نگرد، اين تأمين سازگار با انسانيّت وعميقاً فضيلت آميز است وقطعاً تاريخ پيش از اسلام وتمدن هاى پس از اسلام تا كنون تأمين اجتماعى به عمق تأمين اجتماعى اسلام را نديده است.

اسلام مى گويد: هر شخصى فوت كند وبدهكار باشد پيشواى مسلمانان موظف است بدهيهاى او را پرداخت كند، وهركس فوت كند ومال وثروتى از خود باقى گذارد همه آن دارايى متعلق به وارثان اوست، وچيزى از آن، براى حاكم مسلمين نيست.

آيا حتى در بزرگترين تمدن ها چنين تأمين اجتماعى سراغ داريد؟

قطعاً، نه.

انبوه نصوص ديني

در ميان نصوص شريعت اسلام شمار انبوهى روايت در اين باب آمده است، واين خود نشانگر ميزان توجه اسلام به اين بُعد مهم اجتماعى مى باشد؛ چرا كه اين گونه احاديث بارها از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وائمّه معصومين سلام الله عليهم روايت شده است.

متون زير را با هم مى خوانيم:

احاديث نبوي

امام جعفر صادق سلام الله عليه ششمين امام از اهل بيت سلام الله عليهم، از جدّش رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده است كه فرمود: «أنا أولى بكل مؤمن من نفسه، وعليّ سلام الله عليه أولى به من بعدي (25) ؛ من بر هر مؤمنى از خود او ولايت بيشترى دارم، وبعد از من على سلام الله عليه اولى به اوست».

عرض شد: معناى اين فرمايش چيست؟

فرمود: معنايش اين سخن پيامبر صلى الله عليه وآله است كه: «مَن تَرك دَيْناً، أو ضياعاً فعليّ، ومَن تَرك مالا فلورثته (26) ؛ هركس [بميرد و] از خود بدهى يا عائله اى [بى سرپرست] بر جاى نهد بر عهده من است، وهركس مالى بر جاى نهد متعلّق به وارثان اوست».

امام صادق سلام الله عليه بعد از نقل اين حديث از رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: «تنها چيزى كه سبب گرديد عامه يهود اسلام آورند، همين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه وآله بود؛ چون خيالشان از جانب خود وعائله شان [حتى پس از مرگشان] آسوده شد».

از جابر بن عبدالله انصارى روايت شده است كه گفت: پيامبر صلى الله عليه وآله بر مردى كه مديون بود نماز [ميّت] نمى خواند. روزى جنازه اى آوردند، فرمود: آيا ميّت شما ديْنى دارد؟ عرض كردند: بله، دو دينار. فرمود: خودتان بر مرده تان نماز بخوانيد.

قتادة گفت: پرداخت آن را به عهده مى گيرم اى رسول خدا.

جابر گويد: در اين هنگام، پيامبر بر او نماز خواند. پس از آن كه خدا به پيامبرش گشايش داد، فرمود: «أنا أوْلى بالمؤمنين مِن أنفسهم، فَمن تَرك مالا فلورثته، ومَن تَركَ دَيناً فَعلَي (27) ؛ من به مؤمنان سزاوارتر از خود آنها هستم. بنابراين، هركس بميرد ومالى بر جاى نهد، از آنِ وارثان اوست. وهركس بدهى بر جاى نهد [اداى آن] بر عهده من است».

على بن ابراهيم در تفسير خود، به سندش از رسول خدا صلى الله عليه وآله، آورده است كه آن حضرت مى فرمود: «هر طلبكارى بدهكار خود را نزد حاكمى از حاكمان مسلمانان ببرد وبراى حاكم روشن شود كه بدهكار در عُسرت است، دَين از گردن او برداشته مى شود وبه عهده حاكم مسلمانان قرار مى گيرد وبايد آن را از بيت المال مسلمين بپردازد» (28).

در احاديث ائمه طاهرين (عليهم السلام)

از امام صادق سلام الله عليه روايت شده است كه فرمود: «مَن مات وتَرك دَيْناً، فعلينا دَينه، وإلينا عياله، ومَن مات وتَرك مالا فلورثته (29) ؛ هركس بميرد وبدهى داشته باشد پرداخت بدهى او به عهده ماست، وتأمين عائله اش با ماست. وهركس بميرد ومالى بر جاى نهد از آنِ وارثان اوست».

از اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه روايت شده است كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله هيچ گاه از منبرش فرو نمى آمد مگر آن كه مى فرمود: «مَن تَرك مالا فلورثته، ومَن تَركَ دَيْناً أو ضياعاً، فَعلَيّ (30) ؛ هركس بميرد ومالى بر جاى نهد آن مال از آنِ وارثان اوست، وهركس قرضى يا عائله اى بر جاى نهد [ادا وتأمين آنها] بر عهده من است».

كلينى وطوسى قدس سرهما از امام كاظم سلام الله عليه روايت كرده اند كه فرمود: «هركس اين روزى را از راه حلالش طلب كند تا به وسيله آن خودش وخانواده اش را تأمين نمايد همچون مجاهد در راه خداى عزوجل است، واگر درمانده شد، با ضمانت خدا ورسول او به اندازه خرجى خانواده اش قرض كند. اگر مُرد وقرضش را ادا نكرد، امام بايد آن را بپردازد، واگر نپردازد گناهش به گردن اوست» (31) .

نيز آن دو بزرگوار به سند خود، از امام صادق سلام الله عليه آورده اند كه فرمود: «الإمام يقضي عن المؤمنين الديون (32) ؛ امام بدهيهاى مؤمنان را پرداخت كند».

شيخ طوسى ـ رحمة الله عليه ـ به سندش از امام باقر سلام الله عليه آورده است كه: عطاء به آن حضرت عرض كرد: قربانت گردم، من مقدارى قرض دارم وهرگاه به ياد آن مى افتم حالم دگرگون مى شود. فرمود: عجبا! مگر نشنيده اى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در خطبه هايش فرمود: هركس [بميرد و]عائله اى برجاى نهد تأمين آنها بر عهده من است، هركس بدهى بر جاى نهد پرداخت آن بر عهده من است، وهركس مال وثروتى بر جاى نهد از آنِ خانواده اوست. پس، ضمانت رسول خدا صلى الله عليه وآله در زمان مماتش همچون ضمانت او در زمان حياتش مى باشد. وضمانت او در زمان حياتش همانند ضمانت او در زمان مماتش مى باشد».

مرد عرض كرد: راحتم نمودى، خدا مرا فدايت گرداند (33) .

عياشى در تفسيرش آورده است كه مردى از اهالى جزيره به ابوالحسن الرضا سلام الله عليه عرض كرد: قربانت گردم، خداوند تبارك وتعالى مى فرمايد:

[فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَة...] (34) ؛ «پس، مهلتى تا گشايشى...».

به من از اين مهلتى كه خداوند فرموده است، خبر دهيد كه آيا اندازه اى دارد كه به اين معسر داده شود وتا آن زمان صبر شود، در حالى كه مال فلان آدم را گرفته وخرج خانواده اش كرده ونه زراعتى دارد كه منتظر درو آنها ماند، نه طلبى كه منتظر سررسيدش بود، ونه مال التجاره اى در سفر كه چشم به راه آمدنش ماند.

حضرت فرمود: «آرى، آن قدر مهلت مى دهد كه خبر [اعسارش] به امام برسد، وامام بدهى او را از سهم بدهكاران مى پردازد» (35) .

شيخ صدوق رحمه الله در «معانى الاخبار»، به سندش از امام رضا سلام الله عليه نقل كرده است كه فرمود: «پيامبر صلى الله عليه وآله بر منبر رفت وفرمود: هركس (بميرد و) بدهى يا عائله اى بى سرپرست بر جاى نهد، به عهده من است ونزد من آيند، وهركس مالى بر جاى نهد، آن مال از آنِ وارثان اوست. بدين ترتيب پيامبر صلى الله عليه وآله، از پدران ومادران آن ها به ايشان سزاوارتر بود، و(حتى) از خودشان هم بر آنان ولايت بيشترى داشت. بعد از ايشان، اميرمؤمنان سلام الله عليه اين حكم را داشت، واز همان وظيفه واختيارى برخوردار بود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله بود» (36) .

شيخ مفيدرضوان الله عليه در «أمالى» خود، به سندش از امام صادق سلام الله عليه آورده است كه آن حضرت مى فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه وآله بر منبر رفت؛ رخسار مباركش تغيير كرد ورنگش روشن شد، بعد رو به مردم كرد وفرمود: اى گروه مسلمانان! بعثت من وقيامت همانند اين دو [انگشت من] است... اى مردم! هركس بميرد ومالى بر جاى نهد از آنِ خانواده ووارثان اوست، وهركس يتيمى يا عائله بى سرپرستى بر جاى نهد [تأمين آنها] بر عهده من است ونزد من آيند» (37) .

از امام جعفر بن محمد الصادق سلام الله عليه روايت شده است كه فرمود: «اگر كسى از شخصى طلبكار باشد وآن شخص نتواند بدهى خود را پرداخت كند، چنانچه پولى را كه گرفته با اسراف ويا در معصيت خرج نكرده باشد، طلبكار بايد به او مهلت بدهد تا آن كه خداوند وى را روزى كند وقرضش را بدهد، واگر امام دادگر وجود داشت او موظف است بدهىِ آن شخص را پرداخت كند، چرا كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هركس [بميرد و] مالى از خود بر جاى نهد از آنِ وَرَثه اوست، وهركس بدهى يا عائله بى سرپرستى برجاى نهد بر عهده من است ونزد من آيند. آنچه را پيامبر صلى الله عليه وآله ضمانت كرده، امام موظف به انجام آن است» (38) .

اين يكى از بندهاى «تأمين اجتماعى» در اسلام است كه نشانگر عمق انسانگرايى وانسان دوستى در اسلام وبويژه در اين نظام خاص [تأمين اجتماعى] است.

درست برعكس كارى كه تعدادى از نظامهاى دنياى متمدن وپيشرفته امروز مى كنند وبر ارث ماليات مى بندند واما در مقابل، اگر شخصى بميرد وبدهكارى داشته باشد، نظام، هيچ گونه تعهّدى نسبت به پرداخت چيزى از بدهى او ندارد. روشن است كه چنين نظام هايى چقدر در از هم پراكندن جامعه واز بين بردن هميارى ميان افراد وگروه ها تأثير دارد؛ زيرا ديگر كسى تضمينى ندارد كه به شخص تنگدست ونيازمند چيزى قرض بدهد؛ چون اگر بدهكار، بميرد چه كسى پرداخت ديون او را به عهده مى گيرد؟

در چنين نظام هايى چه كسى به نيازمندان وتهيدستان قرض مى دهد؟

آيا در اين نظام ها تأمين اجتماعى مثل اسلام وجود دارد؟

سياست اسلام در زمينه عمران وكشاورزي

قال رسول الله صلى الله عليه وآله: «من أحيا أرضاً ميتة فهي له، قضاء من الله ورسوله*؛ هركس زمين مرده اى را زنده كند آن زمين از آنِ اوست، اين حكمى است از جانب خدا وپيامبرش». [كافى، ج5، ص280، باب في احياء ارض الموات، ح6.]

اسلام براى توسعه عمران وآبادانى وكشت وكار، يعنى در زمينه اى كه فراز يا فرود دولت ومملكت به آنهاست، سياست حكيمانه اى اتّخاذ نموده است.

اين سياست عبارت است از تمليك اراضى به كسى كه با ساخت وساز، يا كشاورزى، يا ايجاد قنات، يا حفر چاه يا ساخت كارخانه وكارگاه وامثال اين ها، آنها را آباد كند؛ وهمچنين تشويق به كار وكشاورزى، وداشتن خانه هاى وسيع وغيره. مثلا از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود: «من أحيا أرضا ميتة فهي له، وليس لعرق ظالم حق (39) ؛ هركس زمين مرده اى را زنده كند، آن زمين متعلّق به اوست، وكسى حقّ ندارد آن را از او غصب كند».

نيز فرمود: «من أحاط حائطا على أرض، فهي له (40) ؛ هركس زمينى را ديوار كشى كند آن زمين تعلّق به او دارد».

ونيز فرمود: «من سبق إلى ما لايسبقه إليه المسلم، فهو أحق به (41) ؛ هركس پيش از مسلمان ديگرى دست روى چيزى بگذارد، او به آن سزاوارتر است».

بنابراين، وقتى انسان ببيند كه زمين ها قابل تصرف است وبدون پرداخت هيچ بهايى مى توان آنها را در اختيار گرفت، وآزاد است كه هرچه مى خواهد بسازد يا بنا كند، ونه مالياتى بر عهده اوست ونه نياز به گرفتن اجازه وپروانه اى دارد، ونه رفت وآمدى، ونه مخالفت وممانعتى در كار است، ونه هزار ويك قيد وبند ديگر؛ طبيعى است كه به كسب وكار بپردازد، يا كارى بكند، يا اختراعى بنمايد، يا صنعتى بسازد، يا خانه سازى كند، يا به كشت وكار وزراعت بپردازد و... .

بدين سان، كشور آباد از ابنيه ومزارع وصنايع واختراعات مى شود ومملكت توسعه مى يابد وترقى وپيشرفت مى كند.

در اين جا سخنان جرجى زيدان درباره شكوفايى معمارى وكشاورزى در جهان اسلام را، در زمانى كه اسلام ـ ولو به طور نسبى ـ بر آن حكومت مى كرد، نقل مى كنيم:

رونق شهرسازي

«اما بسيارى از شهرهاى اسلامى، بويژه عراق يا سواد (42) وبالاخص بغداد وبصره وكوفه وساير شهرهاى عراق، در مقايسه با وضعيتى كه در عهد دولت اسلامى داشتند ويرانه گشتند».

بنا به وصف اصطخرى (43) از شهر «بصره»، اين شهر نيز همانند بقيه عراق آن روزگار، آباد بوده است. او مى گويد: «بصره شهر بزرگى است. اين شهر در روزگار عجم وجود نداشت بلكه مسلمانان آن را ساختند، ودر آن آبى جز آب رودخانه ها وجود ندارد».

يكى از مورّخان گفته است كه در زمان بلال بن ابي بردة، رودها وجويبارهاى بصره شمارش شد، تعداد آن ها از يكصد وبيست هزار فراتر رفت. در اين شهرها قايقرانى مى شد. من اين تعداد را باور نكردم تا آن كه خودم بسيارى از آن ها را ديدم، وگاه در فاصله يك تيررس، تعدادى نهر كوچك مى ديدم كه در همه آن ها قايقرانى مى شد، وهر نهرى نامى داشت كه به شخصى كه آن را حفر كرده بود يا به ناحيه اى كه در آن مى ريخت نسبت داده مى شد. با مشاهده اين وضع، ديگر بعيد ندانستم كه در طول وعرض اين مسافت آن تعداد نهر وجود داشته باشد.

جرجى زيدان، سپس، مى گويد: مساحتى كه در آن يكصد وبيست هزار نهر يا كانال ايجاد مى شود، حدس بزنيد كه جمعيت آن چقدر مى تواند باشد؟ اين براى مردم روزگار ما باورنكردنى است اما ـ به هر حال ـ نشانگر آبادانى آن سرزمين است.

زيدان مى افزايد:

«بغداد كه ديگر جاى خود داشت... اصطخرى مشاهدات خود از اين شهر را ـ در سده چهارم هجرى ـ چنين نوشته است: كاخ ها وباغ هاى خلافت از بغداد تا نهرين، به مسافت دو فرسنگ، يك ديوار دارد واز نهرين به شطّ دجله وصل مى شوند واز آن جا، اين بنا، به دارالخلافه متصل مى گردد ودر ساحل دجله تا الشماسية حدود پنج ميل (44) پيش مى رود وبه موازات الشماسية در كرانه غربى، الحربية قرار دارد ودر حاشيه دجله تا آخر كرخ ادامه مى يابد...»

زيدان، سپس مى گويد: «اين آبادانى كجا وبغداد ويرانه پس از فروپاشى كجا؟» ومى افزايد: «شهر دمشق وديگر شهرهايى كه امروز (45) به ضعف وناتوانى افتاده اند نيز همين وضع را داشتند. در آن روزگار (يعنى: در حكومت اسلامى) شهرهاى ديگرى هم وجود داشتند كه در اوج عظمت خود بودند اما امروز تنها نامى از آنها بر جاى مانده است؛ شهرهايى چون فسطاط در مصر، كوفه در عراق، قيروان (46) در افريقا، بصرى در حوران، وجز اينها» (47) .

اين در رابطه با آبادانى وشهرسازى.

رونق كشاورزي

كشاورزى نيز از رونق بى نظيرى برخودار بود، حتى نسبت به اين روزگار ما كه كشاورزى تسهيل شده وماشين هاى حفّارى چاه آب وبذرپاشى ودرو وخرمن كوبى وغيره ساخته شده اند.

عراق را «ارض السواد» مى گفتند؛ چون انسان به هركجاى اين سرزمين كه مى رفت يا فرود مى آمد تا جايى كه چشمش كار مى كرد مزرعه وكشت وزرع مى ديد.

كسانى كه به وصف مزارع عراق پرداخته اند، مى گويند: در عراق حتى يك جريب زمين كشت ناشده يافت نمى شود.

مصر نيز در عهد حكومت اسلامى پر زراعت وحاصلخيز بود. مقريزى ـ يكى از مورخان ـ مى گويد: «هشام بن عبدالملك در سال 107 هـ . به عبدالله بن حجاب كارگزارش در امر خراج مصر دستور داد آن جا را مسّاحى كند. او مصر را مساحى كرد ومساحت زمين هاى كشاورزى آن، كه نيل آبيارى مى كند به سى ميليون جريب بالغ مى شد».

جرجى زيدان مى گويد: در صورتى كه مساحت اراضى كشاورزى درّه نيل در سال 1914 م، با وجود توجّه خاص دولت به آبادانى وكشت وزرع آن، از شش ميليون جريب فراتر نمى رفت... .

او سپس مى افزايد: علتش اين است كه مساحت مصر [در آن ايّام]، شامل واحه هاى صحراى ليبى وزمين ميان نيل ودرياى سرخ از يك سو وبحرالروم (درياى مديترانه) از سوى ديگر، تا العريش بيش از چهارصد هزار ميل مربع بود، يعنى چيزى برابر با 187 ميليون جريب، بنابراين، تعجبى ندارد كه سى ميليون جريب آن آباد باشد.

زيدان ادامه مى دهد: اين آبادانى در شهرهاى بزرگ اسلامى در اندلس، مانند قرطبه وغرناطه وطليطله، وشهرهاى بى شمارى در عراق وشام نيز وجود داشت؛ شهرهايى كه در آن روزگار شهرهاى بزرگى بودند اما اكنون روستاهاى كوچكى هستند (48) .

اين شواهد، اگرچه تصوير تفصيلى از آبادانى وكشاورزى در سرزمين هاى اسلامى آن ايام به دست نمى دهد، اما مى تواند نمونه اى از آن باشد.

اين انحطاط وعقب گرد در زمينه كشاورزى ومعمارى در دول اسلامى، معلول كنار زدن اسلام از صحنه حكومت ومديريت، وجايگزينى قوانين غير اسلامى به جاى قوانين اسلام، وقرار دادن قيد وبندهاى سنگين بر كشاورزى ومعمارى وبستن انواع مالياتهاست.

اگر نظامات وقوانين اسلامى، امروز به اريكه حكومت باز گردند، واراضى در اختيار كسانى قرار گيرد كه آن ها را آباد واحيا مى كنند، وقوانين جديد، وماليات هاى كمرشكن كنار نهاده شوند، بيگمان بار ديگر آن آبادانى ومعمارى فراگير وآن كشاورزى كه همه عالم را پر كرده بود، بر كشورهاى اسلامى حاكم خواهد شد، ودر سايه اين دو عنصر، دولت اسلامى در همه ابعاد وجنبه ها پيشرفت خواهد كرد وشكوفا خواهد شد، وبه ثروتمندترين ومترقى ترين كشور دنيا تبديل خواهد گشت (49).

پاورقى:‌


(1). مقدارى از آزادى هاى اسلامى را در بخش «سياست پيامبر صلى الله عليه وآله وسياست اميرمؤمنان على سلام الله عليه» آورده ايم.
(2). بقرة: 256.
(3). قصص: 85.
(4). فتح: 27.
(5). ر.ك: بحارالأنوار، ج21، ص130، ب26، ح22.
(6). بقرة: 256.
(7). بقرة: 257.
(8). اعراف: 157.
(9). بلد: 10.
(10). مزمّل: 19; انسان: 29.
(11). فرقان: 57.
(12). انسان: 3.
(13). احزاب: 6.
(14). در تفسير نورالثقلين، ج4، ص237، در ذيل تفسير سوره احزاب شمار فراوانى از احاديث شريف در اين خصوص نقل شده است.
(15). بحارالأنوار، ج2، ص273، ب33، ح7.
(16). نهج البلاغة، نامه 31 «من وصية له سلام الله عليه للحسن بن علي سلام الله عليه كتبها اليه بحاضرين».
(17). يكى از نويسندگان مى گويد: وضع انسان در اين جهان از حشرات هم بدتر شده است; زيرا حشرات صبح كه مى شود از لانه هايشان بيرون مى آيند وآزادانه به هركجا كه مى خواهند مى روند. اما انسان در اين عصر طلايى!! هرگاه بخواهد يك قدم از جاى خود بردارد از هر سو موانع بروز مى كند وجز با شكستن هزار ويك قيد وبند نمى تواند از آن موانع بگذرد.
(18). براى كسب اطلاعات بيشتر در اين باره مراجعه كنيد به كتاب «مجازات ها در اسلام» اثر مؤلف.
(19). يك روزنامه ايرانى، به تاريخ 27: جمادي الثاني: 1401 هـ.
(20). مائدة: 38.
(21). نساء: 43.
(22). مائدة: 6.
(23). جنّ: 18.
(24). ر.ك: وسائل الشيعة، ج28، ص252 ـ 253، ب4، ح34690.
(25). تفسير نورالثقلين، ج4، ص240، سوره احزاب، ح23.
(26). كافى، ج1، ص406 «باب ما يجب من حقّ الامام على الرعية وحقّ الرعية على الامام»، ح6.
(27). وسائل الشيعة، ج13، ص151، باب3، ح3، به نقل از خلاف.
(28). تفسير قمى، ج1، ص94، سوره بقرة، احكام الربا.
(29). وسائل الشيعة، ج26، ص247 ـ 248، ب3، ح32933.
(30). مستدرك الوسائل، ج17، ص207، ب2، ح21158.
(31). كافى، ج5، ص93، بابالدين، ح3; تهذيب الاحكام، ج6، ص184، ب81، ح6.
(32). كافى، ج5، ص94، بابالدين، ح7; تهذيب الاحكام، ج6، ص184، ب81، ح4.
(33). تهذيب الاحكام، ج6، ص211، ب84، ح11.
(34). بقرة: 280.
(35). تفسير عياشى، ج1، ص155، سوره بقرة، ح520.
(36). معاني الاخبار، ص52 «باب معاني اسماء النبي واهل بيته<»، ح3.
(37). امالى مفيد، ص187 ـ 188، مجلس 23، ح14.
(38). مستدرك الوسائل، ج13، ص400، ب9، ح15723.
(39). مستدرك الوسائل، ج17، ص111، ب1، ح20902.
(40). عوالي اللآلي، ج3، ص180، ق 2، باباحياء الموات، ح3.
(41). مستدرك الوسائل، ج17، ص111 ـ 112، ب1، ح20905.
(42). عراق را به دليل وفور زراعت در آن به طورى كه از شدّت سرسبزى به سياهى مى زد، «ارض سواد» [سرزمين سياه] مى گفتند.
(43). يكى از مورخان قرن چهارم هجرى.
(44). ميل اسلامى چهار هزار گز است، يعنى تقريباً برابر با دو هزار متر.
(45). مقصود بعد از جنگ جهانى اول، وتسلّط كفّار بر كشورهاى اسلامى است.
(46). البته اين روزها، قيروان دوباره رونق گرفته است.
(47). تاريخ تمدن اسلام، ج1، ص117 ـ 119.
(48). تاريخ تمدن اسلامى، ج1، ص120 ـ 121.
(49). براى توضيح بيشتر مراجعه كنيد به كتاب اصلاحات ارضى در اسلام، از همين نگارنده.