و - سرگذشت نواب صفوى تا بدو تاسيس
جمعيت فدائيان اسلام
درست در آن زمانى كه رضاخان براى تغيير سلسله قاجار به سلسله پهلوى و كسب تاج و تخت
تلاش مى كرد، در سال 1303 ش ، در خانواده اى روحانى ساكن در محله خانى آباد (در
جنوب تهران )، فرزندى بدنيا آمد كه نامش را مجتبى
نهادند.
(52) مادر وى علويه اى پاكدامن و مومن از خاندانى اصيل و بزرگ بود و پدرش
، سيد جواد ميرلوحى ، مردى فاضل و روحانى بود كه دوران پر تلاطم مشروطه را تجربه
كرده بود و سالها نظاره گر بى ثباتى حكومتهاى پس از مشروطه بود. او كه خود اهل
سياست و ديانت بود، جريانهاى سياسى كشور را بخوبى تحت نظر داشت ؛ او مى ديد كه
چگونه مجلس موسسان راى مثبت به سلطنت رضاشاه داده است ، او رودررويى مدرس با رضاخان
را بر سر جمهوريت ، نظاره گر بود، وعده هاى دروغين
رضاشاه به علماء، در جهت ترويج دين و مذهب را به ياد داشت و مى ديد كه هنوز چند
صباحى از تصاحب تاج و تخت پادشاهى نگذشته كه رضاشاه شخصا امر به عدم مداخله روحانيت
در امور سياسى و ديانتى كشور كرده است و همواره در تحديد اين قشر هدايتگر جامعه ،
تلاش مى نمايند.
سيد جواد مير لوحى همچون ديگر روحانيون مبارز كشور، به
اقدامات مختلف دولت در راستاى تجددگرايى غير مذهبى ، مانند متحدالشكل نمودن البسه و
كشف حجاب اجبارى زنان ، اعتراض مى نمايد و با رژيم به مبارزه بر مى خيزد؛ ليكن حرف
او، همچون فرياد هزاران تن از مذهبيون دوره خفقان رضاشاهى به جايى نمى رسد. تا جايى
كه در مرحله اجراى قانون متحدالشكل نمودن البسه ، او نيز بر اثر فشار و تهديد
مامورين رضاشاه در جهت تحديد روحانيون ، ناچار مى گردد تا لباس روحانيت را از تن
درآورده و از آن پس براى احقاق حقوق مظلومان ، وكيل دعاوى دادگسترى شود.
(53) اما او در دادگسترى نيز با اقدامات و برنامه هاى تجددگرايانه
على اكبر داور، وزير عدليه روبرو شد.
طرفداران حكومت سكولاريستى از سلطه قوانين شرعى در محاكم ، رويگردان بودند و از
قوانين عرفى به شكلى كه در اروپا رواج داشت ، هوادارى مى كردند. در حقيقت ، تغيير
ساختار قضائى كه على اكبر داور ايفاگر نقش اساسى آن بود، بخش مهمى از روند تجدد
گرايى در ايران به شمار مى رفت كه اهداف ديگرى از جمله تضعيف روحانيون ، جلب رضايت
دولتهاى خارجى و نيز كسب وجهه براى رژيم و شخص رضاشاه ، از طريق تبليغ پيرامون لغو
لايحه كاپيتولاسيون را دنبال مى كرد.
(54)
در چنين شرايطى سيد جواد مير لوحى پدر سيد مجتبى ، پس از خارج شدن اجبارى از كسوت
روحانيت ، به عنوان وكيل ، در دادگسترى مشغول به كار گرديدند. قطعا چنين كسى با
افكار مذهبى ، تحمل سياستهاى تجددگرايانه داور برايش
دشوار بود. از اينرو در اوج سالهاى خفقان رضاشاهى (يعنى در سالهاى 1314 ش يا 1315 ش
،) با ايستادگى در مقابل داور، علم اعتراض برافراشت و پس از يك سلسله گفتگوهاى
اعتراض آميز، در دفتر وزارتى با داور دست به گريبان شد و سيلى محكمى به صورت او
نواخت . در نتيجه بى درنگ بازداشت و روانه زندان گرديد.
(55)سيد جواد، سه سال تمام با تحمل سختيها و شكنجه هاى فراوان در حبس
ماند و در نهايت در داخل همان زندان ، با وضع مشكوكى جان سپرد.
در طول زندانى شدن وى ، سرپرستى همسر و فرزندانش برعهده برادر همسرش سيدمحمود نواب
صفوى كه مردى با فضيلت بود، قرار گرفت و پس از مرگ سيد جواد نيز، آنها همچنان تحت
تكفل وى باقى ماندند. در اين زمان سيد مجتبى ميرلوحى كه بعدها به نواب صفوى شهرت
يافت ، دوران تحصيلات ابتدائيش را در دبيرستان حكيم نظامى تهران گذراند و سپس وارد
دبيرستان صنعتى آلمانى ها شد.
(56) او همزمان با تحصيلات كلاسيك ، در مسجد قندى خانى آباد و مدرسه مروى
، به فراگيرى علوم حوزوى پرداخت .
سيد مجتبى در فرصتهاى مناسب ، محصلين دبيرستان آلمانيها را دور خود جمع مى كرد و
برايى آنها از اسلام و تعليمات مذهبى سخن مى گفت .وى در زمان تحصيل در آن مدرسه
نظاره گر امورى در جامعه بود كه با آرمانهاى اسلامى سازگار نبود؛ لذا روزى در جمع
دانش آموزان ، به بيان وضعيت اسفبار فرهنگى و اجتماعى جامعه پرداخت و آنها را به
راهپيمائى به سوى مجلس براى احقاق حقوق اجتماعيشان فراخواند. پس از سخنرانى وى ،
محصلين مدرسه صنعتى به خيابانها ريختند، سپس به طرف مدرسه ايرانشهر و از آنجا به
طرف دارالفنون رفته و با تعطيل كردن اين مدارس ، به طرف مجلس حركت كردند. بدين
ترتيب تظاهرات وسيعى توسط دانش آموزان عليه دولت برپا شد. اين تظاهرات اعتراض آميز
با مداخله پليس به درگيرى انجاميد، و متعاقبا نواب نيز تحت تعقيب قرار گرفت .
(57)
سيد مجتبى نواب صفوى ، با اتمام تحصيلاتش در مدرسه صنعتى ، به استخدام شركت نفت در
آمد و پس از مدت كوتاهى به آبادان منتقل شد. وى در شركت نفت آبادان نيز با برگزارى
جلساتى براى كارگران تلاش مى كرد كه آنها را به وظايف دينى و اسلامى خودشان آشنا
سازد. در خلال همين فعاليتها، روزى وى شاهد سيلى خوردن يك كارگر ايرانى ، بدست
مهندس انگليسى بود. اين حادثه شديدا احساسات دينى او را جريحه دار كرد؛ چنانكه ضمن
دلجويى از آن كارگر، ديگر كارگران را با ايراد سخنرانى ضد انگليسى خود، عليه
انگليسيها برانگيخت . بطوريكه كارگران با حمله به سوى مقر انگليسى ها، به تخريب
مقرشان مبادرت برانگيخت . بطوريكه كارگران با حمله به سوى مقر انگليسى ها، به تخريب
مقرشان مبادرت ورزيدند. با بروز اين حادثه و مداخله مامورين نظامى ، جمعى دستگير و
نواب صفوى كه تحت تعقيب قرار گرفته بود، با فرار به عراق ،
(58) راهى نجف اشرف شد. اين حركت در حقيقت آغاز مبارزه ضدانگليسى و
ضداستكبارى نواب صفوى بود كه چندى بعد به مبارزه اى سهمگين با ايادى انگليس در
ايران انجاميد.
(59)
سيد مجتبى نواب صفوى با ديدى عميق و نگرشى دينى كه از همان سنين جوانى داشت ، پس از
مشورت با مادر و دائيش ، در مسجد قندى و مدرسه مروى ، تحصيلات مقدماتى حوزوى را كسب
كرده بود. اكنون مى ديد كه در عراق زمينه ادامه كسب دروس حوزوى برايش فراهم گشته و
معتقد بود مبارزه اى كه در پيش دارد، زير بناى اصليش را تنها از ماوراى اين طبيعت
مى تواند بدست آورد و يافتن آنرا فقط در طريق پيروى از روش انبياء الهى و امامان
راستين مى ديد؛ بنابراين براى تكميل تحصيلات حوزوى خود به حوزه علميه نجف اشرف
پيوست . در اين زمان ، مركز بزرگ علمى مذهب تشيع در نجف ، تحت زعامت
آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى ، با بهره مندى از استادان برجسته و بزرگ ،
تمامى جهان تشيع را تحت شعاع قرار داده بود.
(60)
سيد مجتبى به زودى در مدرسه بزرگ آخوند، حجره اى دست و پا كرد و در محضر استادان
بنامى چون علامه امينى ، آيت الله
حاج آقا حسين قمى ، آيت الله شيخ محمد تهرانى و
آيت الله مدنى ، به تحصيل فقه ، اصول و تفسير قرآن و اصول سياسى و اعتقادى
پرداخت .
(61)
وى از آنجا كه علوم مقدماتى حوزه را در ايران فراگرفته بود، با همت و پشتكار و
علاقه وافر خود به تحصيلات دينى ، توانست به سرعت تحصيلات خود را تا آخرين سطح به
پايان رساند و همچنين در محضر استادان مبرز حوزه نجف ، فقه سياسى و فلسفه سياسى
اسلام ، تفسير قرآن و فلسفه و اعتقادات غنى اسلامى را آموخت و در نهايت در مدت
كوتاهى مراحل عالى دروس حوزوى را پشت سر گذاشت .
(62) چنانكه دخترش فاطمه نواب صفوى نقل مى كند كه در ديدارش با علامه
امينى ، ايشان گفته اند: يك سال كه آقا سيد مجتبى از من تعليم
گرفت ديگر چيزى نماند كه به او نياموخته باشم .
(63)
سيد مجتبى داراى نبوغ و استعداد حيرت انگيزى بود؛ وى پله هاى تكامل علمى را بسيار
سريع پيمود. موافقان و مخالفان جملگى اذعان دارند كه رمز موفقيت او در جلب توجه
استادانش در مدتى كوتاه و رسيدن به مدارج عالى ، ناشى از عشق او به اسلام و مكتب آل
محمد صلى الله عليه و آله بود كه چون شعله فروزانى در وجودش شعله مى كشيده است . از
همان ابتداى فراگيرى فقه اسلام ، آنچه فرا مى گرفته ، آتش درونش را شعله ورتر مى
كرد. دوستانش نوشته اند كه در مدتى كوتاه به مرحله اى رسيد كه ذره اى ترديد در او
باقى نماند كه هرچه حق است در اسلام و در مكتب مقدس آل محمد صلى الله عليه و آله
خلاصه شده است و اين مكتب انسان ساز چكيده تمام تلاش ها و جانفشانيهاى انبياء است و
براى جهانى كردن آن ، جاى هيچگونه درنگ و تاملى نيست .
سيد مجتبى ، در همان دوران تحصيلش در نجف ، معتقد بود كه بايد حركت كرد و اگر لازم
بود، در راه وصول حق ، جان خود را نيز به معشوقش هديه نمود. همرزمانش مى گويند كه
وى سه سال و اندى در نجف ماند.
(64) و از ديار مواج معارف آسمانى مكتب اجدادش ، درسهاى فراوان آموخت تا
آنجا كه هيچ پرده اى بين او و حقيقت باقى نماند تا مانع قيام و حركتش در برابر
انديشه هاى ضد دينى گردد. درست در همين زمان كه نواب در نجف ، به تحصيل علوم اشتغال
داشت ، در داخل كشور، جريانات مهمى به منصه ظهور مى نشست . به گونه اى كه همزمان با
فعاليت سه جريان اصلى (مذهبى ، ملى ، و چپ ،) در جامعه ، جريانى ديگر كه بخشى از آن
زاييده جريان تجددگرايى دوران رضاشاهى و بخشى ديگر به منظور انحراف در دين شكل
گرفته بود، با بهره بردارى از چراغ سبز رژيم رضاشاه و سپس استفاده از آزاديهاى
سياسى پس از سقوط وى ، قوت مى گرفت . اين جريان كه در آن برخى از روشنفكران غيردينى
و تعدادى روحانى نمايان ايفاى نقش مى كردند، بالاخره در جريان خطرناك كسروى گرى ،
در دوره دوم تحزب در ايران ، تبلور يافت و ضمن فعال شدن ، به انحراف فكرى در جامعه
و ايجاد شكاف در دين روى آورد؛ چنانكه نيروهاى مذهبى و رهبران دينى ، خطر جريانهاى
چپ كمونيستى را به دليل روشن بودن مواضع ايدئولوژى آنها، كمتر از خطرات آن جريان
انحرافى در ايجاد شبهات دينى و شكاف در جامعه اسلامى مى دانستند تا ريشه اين فتنه
را در آغاز حركت بخشكانند.
از اين منظر، در حقيقت مهمترين و شايد تنها علت پيدايش و شكل گيرى جمعيت فدائيان
اسلام را بايد در جريان مبارزه جامعه كثيرى از مذهبيون در كشور به مقابله با اين
جريان فكرى برخاستند. تنها فرد شاخصى كه به مبارزه مسلحانه روى آورد، سيد مجتبى
نواب صفوى ، به همراهى جمعى از دوستانش بود. گرچه تقابل نواب صفوى با كسروى موجب
تاسيس اين جمعيت سياسى - مذهبى در كشور گرديد، ولى بزودى اين جمعيت در مسير مبارزات
سياسى خود به مقابله به جريان چپ كمونيستى همچنين دستگاه جابرانه حاكم بر كشور
اقدام نمود. اين جمعيت سياسى ، در روند مبارزات خود با جريان ملى گرايى نيز گاهى
ائتلاف و گاهى به چالش و مبارزه كشانده شد. در اينجا گذشته از تاثير روند مبارزات
سياسى - مذهبى جهان اسلام در مبارزات دينى كشورمان و همچنين عامل موثر تعصبات مذهبى
و غيرت دينى در جوانان مسلمان ، عمده ترين عامل حركت سياسى آغازين نواب صفوى را،
كسروى گرى دانسته ، از اينرو در صفحات آينده به بررسى شخصيت سياسى كسروى و نواب
صفوى پرداخته و تاثير رو در رويى آنان بر جريانات و اوضاع سياسى - اجتماعى كشور را
مورد بررسى قرار خواهيم داد.
ز - تقابل انديشه و نوشته هاى كسروى با
اعتقادات مذهبى مردم و مضروب شدن وى
با خروج رضاشاه از كشور، پس از سوم شهريور 1320 ش ، بساط ديكتاتورى برچيده شد و
نظام نوپا به خاطر شرايط موجود، قدرت اجرايى نداشت . در چنين اوضاع و احوالى همه جا
صحبت از اشغال كشور توسط بيگانگان بود. با ايجاد فضاى آزاد سياسى در كشور، احزاب
جديد مانند قارچ روييدند و هر حزبى به يكى از قدرتهاى خارجى وابستگى داشت . عده اى
آمريكا را كعبه آمال خويش ساخته بودند؛ دسته اى از احزاب سياسى با سفارت روسيه
مراوده داشتند و رسما اعلام وابستگى مى كردند؛ و برخى از احزاب سياسى ، طرفدار
سياست انگلستان در ايران بودند و رهبرشان در لژ فراماسونرى انگليس عضويت داشتند. در
چنين شرايط اجتماعى خاص ، سيد احمد كسروى از سوى علما و روحانيون و در ميان متدينين
و مذهبيون ، بالتمامه به عنوان سمبل تفكر مجموعه اين احزاب شناخته شده بود.
(65)
در آن اوضاع بحرانى كه مردم اين سرزمين مى خواستند به فرهنگ و شخصيت واقعى خود
بازگردند، يكباره نظاره گر رسالات و كتابهاى انحرافى ، قلم مسموم و جشن كتاب سوزان
كسروى چنان بود كه در روز يكم دى ماه ياران وى با گردهمائى ، كتب مولانا، سعدى ،
حافظ، سنايى ، عطار، رازى ، امام محمد غزالى ، ابوالخير، سهروردى و حتى مفاتيح
الجنان و قرآن مجيد را در آتش مى سوزاندند و آنرا جشن كتابسوزان مى ناميدند.
(66)در همين حال وى نوك حملات خود را به سوى مذهب شيعه نشانه رفت .
متاسفانه آن فرهنگ و آن اهدافى را كه كسروى در اين دوران دنبال مى كرد، عواقبى
ناخوشايند براى مردم اين سرزمين به دنبال داشت ؛ اولا نيروهاى اشغالگر را از گزند
مردم مصون نگه مى داشت و آنان را به درگيريهاى داخلى مى كشاند؛ دوم ، روشنفكران را
از گزند مردم مصون نگه مى داشت و آنان را به درگيريهاى داخلى مى كشاند؛ دوم ،
روشنفكران كه قبل از شهريور 1320 روحانيت را تبلور مبارزه با ظلم ، مى دانستند، به
مذهب با ديد خرافى مى نگريستند. و ديگر اينكه با آمدن فرهنگ غربى و بى هويت كردن
نسل ايرانى و دور كردن آنان از پايبندى به اعتقادات مذهبى ، فرهنگ جديدى جايگزين مى
شد كه آينده اى خطرناك را براى مردم در پى داشت . برغم آنكه احزاب نو پا، به
تبليغات ضد مذهبى شديدى دست زده بودند، (مثلا) حزب ايران تبليغات ضد مذهبى مى كرد؛
حزب توده صريحا با مذهب مخالفت مى نمود؛ حتى نيروهايى كه دم از ملت و مليت مى زدند،
آشكارا تظاهر به بى مذهبى مى كردند؛ علماى مذهبى و متدينين و مذهبيون جامعه ،
آشكارا تظاهر به بى مذهبى مى كردند؛ علماى مذهبى و متدينين جامعه ، خطر انحرافات
فكرى كسروى را به بالاتر از خطر احزاب و جريانهاى ديگر موجود در جامعه و حتى احزاب
چپ كشور مى دانستند.
(67)
در چنين اوضاع و احوالى ، كسروى در سال 1322 ش ، با انتشار كتاب
امروز چاره چيست ؟، ضرورت تشكيل خط مشى مستقل سياسى مورد نظرش را خاطر نشان
ساخت و با تمسك به فضاى مساعد سياسى ايجاد شده ، به تاسيس و ايجاد جمعيت
باهماد آزادگان
مبادرت ورزيد. او با تاسيس چنين جمعيتى ، ضمن طرح اصول و مبانى انديشه هاى
خود، به تبليغ آيين پاكدينى پرداخت و بنا بر نوشته هايش ، هدفش ، همساز كردن دين با
آيين خود بوده است . اصول و عقايد پاكدينى كسروى در كتاب
ورجاوند بنياد يا
اصول مقدس وى مطرح شده است . كسروى پاكدينى را جانشين
اسلام مى شمرد و مى گفت : پاكدينى دنباله اى از اسلام است و در
گوهر و بنياد جدائى بين اسلام و
پاكدينى نمى باشد.
(68)
همچنين كسروى بر تلاش خود در جهت انحراف مسير مبارزه عمومى مردم عليه منافع
امپرياليزم افزود؛ چرا كه وى ، دشمن واقعى مردم را نه امپرياليزم و وابستگان داخليش
و نه حكومتهاى وابسته ، بلكه اسلام و شيعه مى دانست . او حتى با تعميم نظرياتش ،
سبب سياه بختى و عقب ماندگى مشرق زمين را در همين ديندارى
مى جست و به اصطلاح خودش ، راه رسيدن به سعادت را بيرون راندن باورهاى دينى از
جامعه مى دانست . كسروى معتقد بود استعمار و استبداد عامل اصلى بدبختى و عقب ماندگى
جامعه ايران نيست ، او در نوشته ها و سخنرانيهايش پيرامون عقب ماندگى جامعه ايران
نيست ، او در نوشته ها و سخنرانيهايش پيرامون اديان و مذاهب و بخصوص در كتاب
ورجاوند بنياد و
شيعه گرى ، به شدت از مذهب شيعه و اعتقادات شيعيان
انتقاد كرد و امور اعتقادى مذهب شيعه چون زيارت قبور و تكريم ائمه والامقام ، دعا و
نيايش و راز و نياز با آفريدگار هستى ، بزرگداشت عاشورا و مراسم مخصوص آن و هر آنچه
را كه بوى تشيع مى داد و به طور اعم ، پيروى از اسلام را ، سبب سياه بختى و تيرگى
مردم ايران ناميد.
(69)
جسارت كسروى نسبت به تشيع و اولياى دين تا آنجا پيش رفت كه در كتاب
شيعه گرى ، با بى پروايى تمام به حضرت امام صادق (ع ) توهين كرد،
(70)مصائب
فاطمه (س ) را دروغ خواند و در وجود حضرت ولى عصر (عج )، شبهه ايجاد كرد و آنرا
مورد انكار قرار داد. كسروى به جاى بهره گيرى از منطق در نوشته هاى خود، بر استفاده
از كلمات و عبارات زننده اى كه عواطف مذهبى مسلمانان را جريحه دار مى ساخت ، اصرار
داشت ، او به همه مقدسات دينى صريحا ناسزا مى گفت و هرگز حاضر به بحث و گفتگوى
منطقى نبود؛ خود را برانگيخته اى مى دانست كه بايد جهان را از گمراهى نجات دهد و
براى رسيدن به اين هدف ، خود را مجاز به انجام هر كارى مى دانست و مى گفت :
ما براى نجات جهان از گمراهيها بايد گنبدها را براندازيم ،
بتخانه را ويران كنيم ، كتابهاى بدآموزى را نابود سازيم . بايد به گفته هاى خيره
رويانه و ريشخندهاى بى فرهنگان ارجى نگذاريم ، بايد پاسخ آنان را با مشت و سيلى
دهيم .
(71)
بالاخره كسروى ، با اتخاذ چنين روشى در اجراى نيات و مقاصدش و رويارويى با علماى
شيعه و پافشارى در موضع گيريهاى ضد شيعى خود موجبات برانگيختن و مقابله روحانيت و
علماى دينى را فراهم آورد.
(72) در چنين شرايطى نامه ها و اعتراضات متعددى از سوى علما و دانشمندان
اسلامى در مخالفت با انديشه ها و جشن كتابسوزان وى به نگارش درآمد. مخالفانش از او
مى خواستند تا به جاى دامن زدن به نفاق و ايجاد اختلاف و ارائه مكتب جديدى به نام
پاكدينى ، اين قلم را به يارى دين و كمك محرومان و ستمديدگان بكار گيرد و به
جاى خريد كتب مذهبى و به آتش كشيدن آن ، به رفع مصائب و مصيبتهاى ملت ايران همت
گمارد؛
(73) به جاى اشاعه بى دينى و لامذهبى ، در ترويج دين و مذهب بكوشد.
به زودى دامنه اعتراضات علما و نيروهاى مذهبى در جامعه فراگير شد و نامه هاى اعتراض
آميز نسبت به نوشته هاى وى در نشريات پرچم و
پيمان و بر پايى جشن كتابسوزان به شاه ، نخست وزير، رياست مجلس و ديگر
مسئولان اجرايى و قضايى ، ارسال گرديد. در نتيجه اين شكوائيه ها، رئيس مجلس شوراى
ملى با ارسال نامه اى به ساعد، نخست وزير، از جسارت و توهين كسروى در نشريه هاى
پرچم و پيمان به اساس دين و مذهب جعفرى ملت ايران ، به شدت انتقاد كرد و خواستار
توقيف روزنامه هاى مزبور شد. متن نامه رئيس مجلس ، چنين است :
مجلس شوراى ملى ،
مورخه 21 / 4 / 22
جناب آقاى رئيس جمهور ابدا تصور نمى رفت در اين كشور اگر هر چيزى را مردم در صدد
توهين هستند، نسبت به ديانت بتوانند تحقير و تخفيف نموده خود را در اين جسارت مجاز
بدانند . يكى از آقايان نسخه هاى پيمان و پرچم را فرستاده بود كه حقيقتا مطالعه
آنها اسباب تاثر و تاسف فوق العاده بود. بعلاوه براى بنده كمال تعجب حاصل شد كه
چطور مى شود دولت كه اساسا و قانونا دولت مسلمان و دولت شيعه است ، تحمل نمايد كه
بر ضد ديانت رسمى اين كشور مجله چاپ شده ، اينطور قلمفرسايى نمايند و هيچكس نباشد
كه جلوگيرى كند. كتب و مطبوعات ضاله قانونا ممنوع و قانون اساسى دين اين كشور را
معلوم و مذهبش را شيعه اثنى عشرى مقرر داشته و بر دولت متبوع كشور فرض است كه رعايت
دين و قانون را بر هر چيز مقدم بدارد و از اين قبيل مطبوعات كاملا جلوگيرى نمايد.
اميدوارم كه حضرتعالى و دولت معظمتان رعايت اين فرضيه را فرموده ، فورا قصورى كه
شده است ، جبران نموده ، رفع اين خسران را عاجلا مقرر فرماييد كه اجازه اين قبيل
مطبوعات و نشر آن بكلى غدقن شده و زبان مردم نسبت به بى اعتنايى دولت باز نشود.
(رئيس مجلس شوراى ملى - امضاء.).
(74)
متعاقب ارسال اين نامه رياست مجلس شوراى ملى ، ساعد، نخست وزير از فرماندارى نظامى
خواست تا اشخاص مسئول در اين جريان را تحت تعقيب قانونى قرار دهد.
(75)
بدينگونه بر اساس دستور صريح نخست وزير، فرماندارى نظامى تهران در مورخه 11 / 5 /
22، به شهربانى دستور داد تا از انتشار نشريات مزبور كه بر خلاف ديانت و مذهب اسلام
مقالاتى به رشته تحرير در آورده ، ممانعت به عمل آورند.
(76) بدين ترتيب امتياز روزنامه پرچم و پيمان كسروى توسط دولت لغو گرديد.
با لغو امتياز روزنامه هاى كسروى ، تلاش وسيعى از سوى وى و جمعيت باهماد آزادگان ،
براى لغو توقيف انتشار اين نشريات صورت گرفت . ليكن ساعد، نخست وزير، و فرماندارى
نظامى تهران ، همچنان با آن مخالفت مى كردند.
(77) بر اساس اسناد موجود، كسروى در دولتهاى بعدى نيز دست به تكاپو براى
كسب موافقت آنان در جهت رفع توقيف نشرياتش برنداشت و نامه هايى به شاه ، نخست وزير
حكيمى ، بيات و صدر و همچنين رئيس مجلس شوراى ملى نوشت .
(78) اما به خاطر شرايط و اوضاع خاص اجتماعى و سياسى كه در نتيجه
مخالفتهاى گسترده مردمى ، با حمايتهاى علما و روحانيون صورت مى گرفت ، هيچيك از
آنان جرات صدور دستور لغو ممنوعيت انتشار نشريات ياد شده را پيدا نكردند ؛ چرا كه
اتخاذ چنين تصميمى و مبادرت ورزيدن به چنين امرى ، قطعا شورشهاى گسترده اى را عليه
دولت به دنبال داشت .
از سوى ديگر، كسروى همزمان با اين درگيريها، با اقدام به چاپ كتبى ، اعتراضات عمومى
را تشديد كرد. وى با انتشار كتاب شيعى گرى ، صراحتا مذهب
تشيع و امامان معصوم (ع ) را مورد اهانت قرار داد و همين امر موجبات تحريك احساسات
مذهبى مردم و حركت علما رد شهرهاى تهران ، مشهد، تبريز، مراغه ، مياندواب ، و ديگر
شهرهاى كشور را فراهم ساخت ؛ تا آنجا كه به منظور ممانعات از ايجاد آشوب و بلواى
وسيع در جامعه ، نخست وزير، به وزارت كشور و وزارت دادگسترى دستور داد تا عكس العمل
لازم را نشان داده و مانع وقوع چنين امورى در جامعه گردند. به همين جهت وزير پست و
تلفن را موظف كرد تا از پذيرش و توزيع نشريات و كتب كسروى در تبريز و برخى ديگر از
آشوب زده كشور ممانعت نمايد.
(79)
بدين ترتيب نخست وزير با توجه به شكايات واصله متعدد به وزارت دادگسترى اعلام كرد
كه بنا به تصديق محضر شرع وزارت دادگسترى ، كتب و نشريات كسروى از كتب ضاله و مخالف
مبانى شرع انور است و لذا آنها را ملزم به جمع آورى كتب وى كرده و خواستار پيگيرى
برپايى دادگاه كسروى شد.
(80) برغم به جريان افتادن پرونده كسروى در دادگاه و دادگسترى با فرمان
نخست وزير، مردم همچنان خواستار تسريع جريان محاكمه وى شدند؛ سرتيپ ضرابى ، رئيس كل
شهربانى كل كشور، به وزارت كشور مى نويسد:
به واسطه تعللى كه در دادرسى كسروى شده ، اشخاص همه روزه قصد
اجتماع و با تظاهرات مذهبى ، تقاضاى مذهبى ، تعقيب كسروى را دارند كه به عناوين
مختلف از آنها جلوگيرى و اشخاص مذكور را اميدوار به رسيدگى عاجل از طرف دولت نموده
است .
(81)
سرتيپ ضرابى تاكيد كرد كه از سوى دولت نسبت به شكايات مردم از كسروى ، ترتيب اثر
لازم صورت پذيرفته و اقدامات عاجلى در جهت محاكمه وى به عمل آيد. جبهه گيريها و
منازعات كسروى و مخالفانش به اوج خود رسيد. بطوريكه بيست روز قبل از كشته شدن كسروى
، گزارش استاندار اول تهران به وزارت كشور حاكى است كه يكى از وعاظ تهران ، به
نام صدرايى اشكورى ، پس از اطلاع از برگزارى مراسم
كتابسوزان توسط دو تن از طرفداران كسروى ، ضمن حمله شديد به كسروى و جشن كتاب سوزان
وى ، حكم جهاد عليه او را صادر نموده و اعلام داشت :
حالا موقعى است كه هر مسلمانى كفن بر تن كرده و بر عليه اين
منافقين جهاد كند.
(82)
چنين وضعيت بحرانى در آن شرايط حساس ، نشانگر روياروئى هاى گسترده جريان مذهبى در
كشور و جريان انحرافى كسروى و همفكرانش از سوى ديگر مى باشد. بخصوص آنكه از سوى
اقشار مسلمان جامعه ، جريان كسروى گرى عمده ترين خطر و تهديد در مقابل مذهب تشيع
قلمداد گرديده و موج اعتراضات گسترده مردمى را نيز برانگيخته بود؛ از اينرو حركت
نواب صفوى كه به دنبال ايجاد موج جريان مذهبى در قالب حركتهاى دينى ، جنبشهاى مردمى
و رويكرد جامعه به مبارزه با انحرافات و كژرويهاى ضد مذهبى و غير دينى صورت گرفت ،
در واقع بر بستر نارضايتى هاى اجتماعى و اعتراضات مذهبى مردم ، شكل پذيرفت . در
واقع اگر چنين بستر مناسبى براى ايجاد حركت دينى در جامعه آماده نبود، قطعا نواب
صفوى هم نمى توانست به مقصود خود در مبارزه با كسروى و تشكيل جمعيت فدائيان اسلام و
سپس قتل وى نايل آيد.
در چنين اجتماعى است كه در آن دوران ، اين حركت دينى مورد پذيرش اقشار مذهبى
جامعه واقع گرديد و حتى پس از قتل كسروى ، حمايتهاى گسترده اقشار مختلف مردم ، منجر
به رهايى عاملان قتل از زندان شد. اكنون لازم است كه به چگونگى آغاز حركت نواب صفوى
از نجف و شكل دهى جريان مبارزات مذهبى در كشور نيز پرداخته شود.
درست در دورانى كه در داخل مرزهاى ايران حوادث عديده اى روى مى داد و چالشهاى فكرى
و انديشه مذهبى از يكسو و حركات و انفعالات تجدد گرايانه غير مذهبى از سوى ديگر، به
درگيريها و كشمكشهاى فيزيكى مى انجاميد، نواب صفوى سخت مشغول تحصيل علوم دينى در
نجف بود. در اين زمان اخبار علما و روحانيون ايران عليه آثار و تفكرات كسروى و
هوادارانش ، به حوزه هاى علميه نجف و كربلا مى رسيد. اخبار منتشره حاكى از آن بود
كه كسروى فكر ادعاى نبوت را در سر مى پروراند و از آن جا كه مكتب تشيع را تنها سد و
مانع بر سر راه اشاعه افكارش مى ديد، به مقابله با آن مذهب و هجو اساس علمى و فلسفى
آن مى پرداخت .
علماى ايرانى و مراجع مقيم نجف و كربلا و زعماى حوزه هاى علميه تشيع ، نگران اوضاع
سياسى و اجتماعى ايران و وضع اسفبار ترويج فساد ناشى از حضور اشغالگران در اين
سرزمين اسلامى بودند و سوء استفاده هاى روشنفكران غير مذهبى و گروههاى چپ ، از
آزادى نسبى ايجاد شده پس از شهريور 1320 ش ، آنها را رنج مى داد. مضافا آنكه مشاهده
روزنامه ها و كتب كسروى نيز بر نگرانيشان مى افزود، ليكن آنها كه در خارج از مرزهاى
كشور بودند، راه چاره اى نمى يافتند.
(83)
نواب صفوى با جديت در حوزه نجف مشغول تحصيل علوم دينى بود كه كتاب
شيعى گرى كسروى به دستش رسيد و اهانت نويسنده به امامان معصوم (ع ) ،
بالاخص به امام جعفر صادق (ع ) را مشاهده كرد. نواب كسى نبود كه در مقابل اين هتك
حرمت به اولياء دين و هجمه بر اساس تشيع سكوت كند؛ نواب با مشاهده اين نوشته هاى
جسارت آميز با خود انديشيد كه چگونه مى توان جسارت و اهانت به اوليا دين را مشاهده
كرد و در عين حال سكوت پيشه كرد و به كسب معارف دين را مشاهده كرد و در عين حال
سكوت پيشه كرد و به كسب معارف دين نشست . اگر اساس و مبناى دين و مكتب اينگونه مورد
حمله قرار گرفته است ، با كدام استدلال مى توان سكوت اختيار نمود. نواب با چنين
انديشه و حديث نفسى كتاب شيعى گرى كسروى را از سوى علامه شيخ
عبدالحسين امينى
(84) و آيت الله حسين قمى ، دريافت نمود.
(85)
آيت الله حاج آقا حسين قمى ، مبارزى بود كه يكبار رهبرى قيام گوهرشاد عليه بى حجابى
و سياستهاى غير مذهبى رضاشاه را بر عهده گرفته و براى حل مسالمت آميز غائله و به
منظور ديدار و گفتگو با شاه به سوى تهران حركت كرد، اما در حضرت عبدالعظيم ، در
محاصره ماموران رژيم قرار گرفت و پس از حادثه مسجد گوهر شاد، به نجف اشرف تبعيد شده
بود. علامه شيخ عبدالحسين امينى نيز سالها در مورد تشيع و اولياء و امامان ، به
مطالعه و تفحص و تحقيق پرداخته و از اين مكتب دفاع كرده بود.
اين دو عالم دينى نمى توانستند چنين هجمه گسترده به دين و مذهب را نظاره گر باشند و
لب فرو بندند. فتواى مراجع تقليد مبنى بر ارتداد و در نهايت قتل كسروى ، در واقع
استمرار حركتى بود كه حوزه هاى علميه شيعه در طول تاريخ در مقابل منحرفان از دين
صادر مى كردند و در عين حال به مثابه دستورى بود براى جنبشى دينى كه پس از قيام
علما و مردم ايران ، عليه بى دينها مى پذيرفت ؛ در واقع اين حكم زمينه ساز حركت
نواب صفوى براى قطع ريشه هاى لامذهبى شد و دستورى بود براى ايجاد و تشكيل سازمانى
مدافع دين كه به تاسيس جمعيت فدائيان اسلام انجاميد كه
از حيث اقدامات و عمليات ، در شرق بى سابقه بوده است .
(86)
نواب صفوى بدنبال اين فتوا، با رها كردن درس و تحصيل حوزه با انگيزه مذهبى و غيرت
دينى ، با هدف مقابله با پديده الحادى كسروى گرى ، عازم ايران شد. حركت وى در آغاز،
صرفا در چارچوب مسائل اعتقادى و ايدئولوژيكى قرار داشت ؛ لذا تلاش كرد كه با كسروى
به بحث و جدل نشيند تا شايد بتواند با مفاهمه به دين و كشور بازگرداند و در نهايت
غائله را با آرامش ختم نمايد. او در درجه نخست ، مصمم بود كه بداند آيا كسروى به
آنچه مى گويد، معتقد است يا سخنانش بر پايه هوى و هوس و شهرت طلبى استوار مى باشد.
نواب با ورود به ايران ، اطلاع يافت كه كسروى در آبادان مبادرت به اغفال جمعى از
جوانان آن ديار نموده است ؛ لذا چند روزى در آنجا رحل اقامت افكند تا با مردم و
جوانان به گفتگو نشيند. وى خيابان زند اين شهر را براى
سخنرانى در رد مغالطات كسروى برگزيد و در وسط خيابان ، بر چهارپايه اى ايستاد تا
مردم را به استماع حقايق دين دعوت كند.
(87) چند دقيقه بيشتر نگذشت كه عبور و مرور در خيابان مختل شد و سيل
جمعيت مشتاق براى استماع سخنان اين سيد روحانى جوان ، گرد هم آمدند و به كلام پر
شور و حرارت نواب صفوى پيرامون تمدن اسلامى ، انسانيت و آزادى ، گوش فرا دادند.
شهربانى آبادان كه شور و هيجان مردم ، از شنيدن سخنان نواب را نظاره گر بود، به
هراس افتاد و بلافاصله پس از اتمام سخنرانى ، به بازداشت وى مبادرت ورزيد. اما
سخنان نواب در جان و دل شنوندگان اثر كرده بود و اجتماع بيش از حد مردم در مقابل
شهربانى ، موجبات آزادى وى را ساعتى پس از بازداشت ، فراهم آورد.
مردم اين شهر كه همچنان تشنه شنيدن بيانات نواب شده بودند، از وى دعوت كردند كه در
مسجد نو و حسينيه بزرگ و معروف آبادان نيز سخنرانى كند. نواب صفوى بدينگونه در آغاز
راه ، حركتى آگاهى بخش و هدايت گرانه را برگزيد و طى چند روز بدينگونه در آغاز راه
، حركتى آگاهى بخش و هدايت گرانه را برگزيد و طى چند روز اقامت در آبادان ، به
اقداماتى موثر در جهت بيدارى و آگاهى مردم اين خطه دست زد و پس از انجام اين وظيفه
بيدارگرانه ، در مدرسه مروى تهران ، به حجره آقاى مهدى حائرى وارد شد.
نواب ، يك روز پس از ورود به تهران ، بى درنگ به حركت تبليغى و ارشادى خود ادامه
داد و در چهار سوق كوچك بازار تهران ، اقدام به سخنرانى كرد و پس از آن نيز بعد از
يافتن كسروى ، به بحث و گفتگوى منطقى با وى نشست . اما كلام وى هرگز در كسروى اثر
مثبتى نداشت . اين دوران مصادف با رويارويى شديد علما و روحانيون و كسبه و بازاريان
و مردم با كسروى بود. نواب نيز همزمان با جلسات بحث و جدال ، با همكارى جمعى از
علما و دانشمندان مذهبى به تشكيل جمعيتى به نام جمعيت مبارزه با
بى دينى ، اقدام نمود. هدف اين جمعيت كه با همكارى حاج
سراج انصارى ، شيخ قاسم اسلامى و
شيخ مهدى شريعتمدارى شكل گرفت ، مبارزه با تمام بى دينى ها و مفاسد اجتماعى
بود؛ ولى هدف اصلى آن ، پاسخگويى به آثار و نوشته هاى كسروى بوده است . با تشكيل
اين جمعيت ، نشريات متعددى توسط حاج سراج انصارى و ديگر دانشمندان اسلامى انتشار
يافت . ليكن هيچ كدام از اين اقدامات در كسروى موثر واقع نگشت .
(88)
نواب صفوى در اين زمان با مشاهده سماجت و عناد كسروى و مسدوديت همه راههاى هدايت وى
، از طرفى دريافت كه كسروى يك فرد نيست ، بلكه شاخه اى از يك جريان بسيار خطرناك
است و در چهارچوب استعمار چند صد ساله غرب و استبداد رژيم ستمشاهى عمل مى كند؛ لذا
مصمم شد كه حكم شرعى و فتواى استادان خود را اجرا كند، و بناچار به مبارزه مسلحانه
روى آورد. او در آغاز به منظور تهيه سلاح به آيت الله حاج شيخ محمد حسن طالقانى -
امام جماعت مسجد ظهير الاسلام و داماد آيت الله صدر كه يكى از علماى پرهيزكار كه
يكى از علماى پرهيزكار تهران بود، - مراجعه كرد و مبلغ چهارصد تومان جهت خريد اسلحه
از وى دريافت كرد.
سيد مجتبى ، پس از تهيه سلاح ، به منظور اجراى نيت خود، مامورينى در نزديكى منزل
كسروى گمارد تا خروج وى از خانه اش را اطلاع دهند و خود شخصا نسبت به قتل وى اقدام
كرد. در هشتم ارديبهشت 1324 ش ،
(89) هنگامى كه كسروى به همراه گروه رزمنده اش - او بيش از ده نفر مسلح
هميشه براى حفاظت خود، به همراه داشت و براى حمله به مخالفين ، از آنها بهره مى جست
- ، از خانه خارج شد، نواب سريعا خود را به محل رسانيد و در چهار راه حشمت الدوله
با كسروى برخورد كرد و وى را مورد هدف قرار داد، به علت فرسودگى اسلحه ، فشنگ دوم
گير كرد و نواب با كسروى گلاويز شد. كسروى نيز با سر نيزه اى كه در عصاى خود پنهان
ساخته بود، به نواب حمله ور گشت ، در حين درگيرى ، نواب سر او را به شدت به لبه
جدول كبيد و بدين ترتيب كسروى مجروح شد و از اين واقعه جان سالم به در برد.
با مداخله پليس انتظامى ، اين غائله خاتمه يافت . نواب صفوى به اتفاق (دو تن
همراهانش محمد خورشيدى و افراسياب )، و كسروى به همراه محافظينش (احسان الله ، صفى
الله ، و حسين يزدانى )، و زين العابدين و محمد محمديان و چند نفر ديگر كه به عنوان
ميانجى حضور داشتند، توسط ماموران دستگير و بازداشت شدند.
(90)
جريان مضروب شدن كسروى به دست نواب و سپس دستگيرى وى ، موجى از حمايتهاى مردمى در
سراسر مملكت و مخصوصا در محافل مذهبى ، پديد آورد. علما و مردم ، يكدل و يكصدا، با
ارسال نامه ها و طومارهاى متعدد به رجال مملكتى ، خواستار آزادى نواب صفوى شدند. تا
جايى كه علماى نجف و كربلا نيز كه خود حكم ارتداد كسروى را صادر كرده بودند، با
ارسال تلگراف و نامه به دولت و مجلس ، خواستار آزادى و استخلاص سيد مجتبى نواب صفوى
شدند.
آيت الله حاج آقا حسين قمى طباطبائى ، كه خود يكى از مشوقين و محركين نواب صفوى
بود، پس از دريافت خبر واكنش نواب عليه كسروى و بازداشت وى توسط دولت ، با ارسال
تلگرافى به دولت ايران و رئيس الوزراء با استغفار از حال نواب صفوى و ابراز
نگرانى شديد از بازداشت او، خواستار آزادى فوريش گرديد. متن تلگراف آيت الله قمى
طباطبائى بدين شرح مى باشد:
جناب آقاى رئيس الوزرا دامت شوكته لنصرت الدين ، از حال آقا سيد
مجتبى مير لوحى مستفسريم . الطباطبائى قمى . (از كربلا به تهران - 19 / 2 / 24)..
(91)
چنانكه ملاحظه مى گردد، اين تلگراف مهم حضرت آيت الله قمى ، مويد حمايت آشكار آن
مرجع بزرگ از عمليات و اقدامات مسلحانه عليه كسروى است و نشان مى دهد كه نواب صفوى
در آغاز جنبش و حركت دينى خود و انجام عمليات مسلحانه ، از فتاوى و پشتيبانى مراجع
دينى بهره مند بوده است . ضمن آنكه بر اساس نص احكام و دستورهاى دينى ، خود را نيز
ملزم و مكلف به داشتن چنين مجوزهاى شرعى مى دانسته است . بالاخره حمله مسلحانه يك
روحانى جوان به كسروى چنان هيجانى در مردم پديد آورده بود كه در تلاش بودند تا نواب
صفوى را از زندان آزاد كنند. سرانجام دولت به دليل حمايتهاى شديد مرديم از نواب
صفوى و تاييد اين عمليات توسط علما و تحت فشار افكار عمومى ، پس از دو ماه با وكالت
شخص بازرگانى به نام اسكويى و دريافت مبلغى وجه الضمان
، وى را از زندان آزاد ساخت .
(92)
ح - شكل گيرى و اعلام موجوديت جمعيت
فدائيان اسلام
پس از حادثه هشتم ارديبهشت 1324 ش و مجروح شدن كسروى بدست نواب صفوى ، سكالاد تهران
(جانشين هميشگى سكالاد) متعلق به تشكيلات كسروى ، در اطلاعيه اى با عنوان
براى آگاهى ياران و ديگران ، به انتشار مطالبى مبادرت ورزيد كه پيروان كسروى
را به فعاليت بيشتر و اقدامات شديدتر دعوت مى كرد. در بخشى از اين اطلاعيه آمده
بود: آرمان ورجاوند و آزادى ما برانداختن گمراهيها و نادانيها و
بهم زدن دستگاههاى مفتخوارى و ستمگرى است و ياران ما نيك مى دانند كه آنچه بدخواهان
را بخشم آورده كه دادن (وجه ) و دسته بندى ، جانيهاى پستى را به چنين كارى
برانگيختند، ترسى كه از كوششهاى جانفشانانه و از پيشرفت تند ما پيدا كرده اند و در
اين هنگام بهترين كيفر به آنان همين است كه ما به كوششهاى خود بيفزاييم و پيشرفت
خود را هر چه تندتر گردانيم كه هم آنان به خشم و ترس افزايند و هم ما به آرمان و
آرزوى خود نزديكتر باشيم ....
(93)
نواب صفوى بعد از آزادى از زندان ، مى ديد كه كسروى با تلاش بيشتر در جهت اجراى
اهداف خود پيش مى رفت و در واقع جريان خطرناكى را رهبرى مى كند كه خط فكرى آن ،
ضديت با اسلام و مظاهر و اصول و ارزشهاى اسلامى است و لذا بايد ضمن مبارزه مستقيم
با حركت الحادى كسروى ، ريشه هاى اين جريان را شناسائى و به مقابله با آن برخاست و
چنين مقابله اى نيازمند ايجاد تشكيلات منسجم نظامى - سياسى در قالب آموزشهاى اسلامى
است . اين تشكيلات بايد متشكل از عناصرى زبده و داراى روحيه ايثار، شهامت و شجاعت و
آماده جان نثارى باشد.
با اين انديشه نواب صفوى در سال 1324 ش ، چنين مجموعه اى را بنيان نهاد تا از اين
طريق ، به سازماندهى نيروهاى جوان و فعال بپردازد. وى با صدور اعلاميه اى ، موجوديت
اين جمعيت را با عنوان جمعيت فدائيان اسلام ، اعلام داشت
و با اعلاميه شديداللحن خود، نبردى قهرآميز را عليه حكومت و وابستگان به بيگانگان
آغاز كرد. نواب صفوى خود درباره چگونگى شكل گيرى فدائيان اسلام مى گويد:
در جريان غائله كسروى احساس كردم كه جامعه از نظر تشكيلاتى فاقد
يك نظام درست است ... ابتدا پس از اينكه رضاخان تلاش كرده بود، جمعيتها و هيئتهاى
مذهبى را از ميان ببرد، سعى كردم هياتهاى مذهبى را زنده كنم . لذا براى اولين بار
جمعيت مبارزه با بى دينى را پايه ريزى كردم .
نواب در ادامه مى گويد كه به دنبال مجموعه فعاليتهاى فرهنگى به اين نتيجه رسيده است
كه فعاليت به تنهايى كافى نيست ؛ بلكه بايد با تشكل گروهى رزمنده ضربتى ، در مقابل
تهاجامات ايستاد، به همين منظور جمعيت فدائيان اسلام را بنيان نهاد.
(94) وى از آن جهت نام اين جمعيت را فدائيان اسلام
، گذاشت كه يقين داشت در راه مبارزه بزرگى كه در پيش دارد، همه گونه فداكارى لازم
است و ولو آنكه به فدا شدن جمعى منجر گردد.
اولين اعلاميه اين جمعيت پس از ظهور، با هوالعزيز، آغاز
شد كه داراى لحنى تند بود و چند بخش و عناوينى چون دين و انتقام
، در محكمه الهى دادگاه خونين
و الانتقام ولكنهم فى
القصاص حيوة ،
(95) تقسيم مى گشت . در قسمتى از اين اعلاميه چنين آمده بود:
ما زنده ايم و خداى منتقم بيدار، خونهاى بيچارگان از سرانگشت
خودخواهان شهر تهران كه هر يك بنام و رنگى پشت پرده هاى سياه و سنگرهاى ظلم و خيانت
و دزدى و جنايت خزيده ايد، ساليان درازى است ، فرو مى ريزد و گاه دست انتقام الهى
هر يك از اينان را به جاى خويش مى سپارد و دگر يارانش عبرت نمى گيرند..
و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى لارض قالوا انما مصلحون الا انهم
هم المفسدون
(96) و اگر گفته شود به ايشان دست از فساد و خيانت برداريد، گويند مصلحيم
. آگاه باشيد كه هم ايشان مفسدين خيانت كارند.
همچنين نواب صفوى در آغاز بنيان نهادن اين هسته مقاومت اسلامى ، آمادگى خود و اعضاى
جمعيت را براى شهادت در راه اين اعلام كرد: چرا كه آگاه بود كه آغاز چنين حركتى
جسورانه در راه دين ، جز مرگ و شهادت عاقبت ديگرى پيش رو ندارد. از اينرو در بخش
ديگرى از اين اعلاميه ، اعلام كرد:
... اى خائنين پوش و حق كش و اى رنگ بازان منافق ، آزاده ايم و
بيداريم ، مى دانيم و ايمان به خدا داريم و نمى پرسيم لا
تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
(97) گمان نكنيد كسانى را كه در راه خدا كشته مى شوند، مردگانند، بلكه
زنده اند و در رحمت خدا غوطه ورند. هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر
جريده عالم دوام ما.
(98) در بخش پايانى نخستين اعلاميه جمعيت فدائيان اسلام به محكمه الهى
اشاره شده و آمده است :
ان الساعه اتيه لا ريب فيه
(99)به تحقيق كه ساعت حساب در پيش است و شكى در آن نيست ....
و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون انما يوخرهم ليوم تشخص فيه الابصار
(100)
وى با دعوت مسلمين به قيام نوشت : (الانتقام ) ولكم فى القصاص
حياة
(101)
اى جنايتكاران پليد، شما خويشتن را بهتر مى شناسيد و بر دقايق جنايات خود مطلعيد.
ما هم ، آزاد مردان از خود گذشته ايم كه باك نداريم و به كمك احتياجمان نيست .
بترسيد از نيروى ايمان ، زمانى كه مجال يابد.... اى مسلمين عالم قيام كنيد، زنده
شويد تا حقوق خويش باز ستانيم .
(102)
ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم
يحزنون .
(103)
نواب صفوى درباره چگونگى تاسيس و موسسين اين جمعيت دينى در طى بازجوئيهايش چنين
اظهار داشته است :
تاسيس فدائيان اسلام جنبه حزبى نداشته كه هيئت مديره و بنيان
گذارانى داشته باشد به عنوان تاسيس و بنيان . بلكه بنده در اوايلى كه وارد تهران
شدم با آقاى حاجى انصارى و آقا شيخ مهدى شريعتمدارى و حاجى قاسم اسلامى
جمعيت مبارزه با بى دينى را تشكيل داديم كه هنوز هم بين ما دوستى دينى
برقرار است و بعدا اعلاميه دين و انتقام كه مستقيما صادر شد، امضاى فدائيان اسلام
به عنوان صفت شناخته شدند و البته هر كس ممكن است خسته بشود از مداومت در يك كارى
و يا اختلاف سليقه پيدا كند و از همكارى مداوم خوددارى كند. براى دستگاه ساده عادى
است .
(104)
جمعيت فدائيان اسلام ، بدون اتكا به دول خارجى و وابستگى به نظامهاى حزبى داخلى و
خارجى ، و نيز بدون ايجاد ارتباط و يا حمايت از سوى نهضتها و جمعيتهاى اسلامى در
جهان اسلام و تنها با محوريت و رهبرى شخص نواب صفوى تشكيل يافت و به صورت تشكيلات
غير منسجم حزبى ، متشكل از موسسين اوليه آن ، فعاليتش را آغاز كرد و در جريان
مبارزات سياسى با گروههاى جريان ساز انحرافى و هيئت حاكمه ، هواداران و طرفداران
بسيارى پيدا كرد.
اين جمعيت در طى مبارزات سياسى خود، به جز مواردى كه بدنبال انجام عمليات مسلحانه ،
ناچار به مبارزات سياسى مخفيانه روى آورد - اغلب به شكل هيئتى از جوانان غيور، مومن
و متدين با تعصبات مذهبى و به صورت علنى به فعاليت خود ادامه داد - از اينرو
پرداختن به تشكيلات چنين جمعيت سياسى به مانند احزاب كارآمد سياسى ، كارى است
دشوار. در بحثهاى آينده بنابر آن نهاده شده كه تا حد توان با اتكاء به اسناد معتبر
و منابعى كه در دسترس است ، در هر مقطع مبارزاتى و بر حسب نوع فعاليت سياسى مخفى يا
علنى به معرفى تشكيلات و اعضاى موثر در هسته مركز و جلسات و تصميم گيريهاى علنى و
يا سرى رده هاى بالاتر آن جمعيت ، بويژه در مقاطعى كه ناچار به اختفا و فرار مى
شدند، پرداخته شود.