خداوند در چند جاى قرآن هشدار داده ، از آن جمله است آن جا
كه مى فرمايد: ((و
لاتتبعوا خطوات الشيطان
(856)))؛ يعنى بايد مواظب باشيد و پايتان را
جاى پاى شيطان نگذاريد. اين هشدار خيلى مهم است يعنى اولا جاپاشناسى مى خواهد و بعد
هم در عمل مواظبت و مراقبت مى طلبد كه انسان شيطان را با دعوت ها و وساوسش همراهى
نكند. همچنين مى فرمايد: ((انما
ذلكم الشيطان يخوف اوليائه فلاتخافوهم
(857)))؛ يعنى اين است و جز اين نيست كه اين
شيطان هميشه مى ترساند دوستان خود را، شما از آن ها نترسيد. او غير از مساءله
ترسانيدن ، عُرضه ديگرى ندارد. نيز مى فرمايد: ((و
من يكن الشيطان به قرينا فساء قرينا(858)))؛
يعنى هر كه را شيطان هم نشين و جفت او شد، بايد بداند كه بد هم نشينى انتخاب كرده
است . خداوند از باب لطفش به ما آگاهى داده و ما را از هم نشينى شيطان برحذر داشته
است . باز مى فرمايد: ((فقاتلوا
اولياء الشيطان
(859)))؛ يعنى حتما بايد با دوستان شيطان جنگ
و قتال كنيد. البته مساءله مقاتله و جنگ ، طرفينى است ؛ يعنى وقتى شما مشغول مقاتله
با او و يارانش شديد، طبق روايت او براى از پاى درآوردن شما يارگيرى بيشترى مى كند.(860)
اكنون بستگى به همت و اراده و اختيار و تصميم شما دارد. اگر ايستادگى كرديد، خداوند
ملائكه را به كمك شما مى فرستد و شيطان هم اعوان و انصار زياد مى كند تا بالاخره با
تصميم و همت شما، كار به جايى برسد كه خود خداوند به يارى شما بيايد و شيطان را دور
كند؛ زيرا در قرآن فرموده : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد!
اگر خدا را يارى كرديد، خدا شما را يارى ميكند و قدم هاى شما را ثابت نگه مى دارد(861)))
و باز مى فرمايد: ((و
لو لافضل اللّه عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان الا قليلا(862)))؛
يعنى اگر نبود فضل و رحمت خدا بر شما، همانا همگى شما پيروى شيطان مى نموديد، مگر
كمى از شما. يعنى در حين وساوس شيطان و القائات او، اگر نبود دعوت انبيا و الهامات
و تاءييدات و توفيقات الهى ، نوع شما در نوع امور از شيطان پيروى مى كرديد. پس اين
يك بشارت است كه مراقب دريافت فضل و رحمت خدا و توفيقات او در حال وساس شيطان باشيد
كه اگر مراقب دريافت بوديد، حتما دست شما را مى گيرد. و باز مى فرمايد:
((و
من يتخذ الشيطان وليا من دون اللّه فقد خسر خسرانا مبينا * يعدهم و يمنيهم و ما
يعدهم الشيطان الا غرورا(863)))؛
يعنى هر كه شيطان را يار و ياور خود بگيرد و خدا را رها كند، همانا زيان فراوانى به
بار آورده ، زيانى آشكار. چون فطرت انسانى خود را اسير طبع شيطانى نموده است ؛ زيرا
كار شيطان وعده دادن و به آرزو كشيدن شيطانى است و وعده هاى شيطان همه فريب است ؛
چون منطقه فعاليت شيطان ، حسّ و وهم و خيال است و اين سه قوّه ، اگر به پشتوانه عقل
و كشف يارى و اصلاح و غلطگيرى نشوند، غير از فريب چيزى به كار نمى ماند. باز مى
فرمايد: ((انما
يريد الشيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر(864)))؛
يعنى همانا شيطان مى خواهد در ميان خانواده و جامعه شما در مسائلى مثل شراب و قمار
دشمنى و كينه را حكم فرما كند. به راستى در امور خانوادگى و اجتماعى ، و هم در
كارهاى حرام دسته جمعى يا مربوط به جمع مثل شراب و قمار، چه دشمنى ها و كينه توزى
هايى تاكنون شيطان برقرار كرده و باز اين لطف خداست كه در ابتلا به اين گونه مسائل
، بندگان خود را از شيطان خدا و دشمن انسان برحذر مى دارد. باز مى فرمايد:
((ولكن
قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ماكانوا يعملون
(865)))؛ يعنى وقتى قلب انسان قساوت پيدا كرد
و سخت شد، شيطان زينت مى دهد براى انسان كارهاى زشتى كه انجام مى دهد. قساوت قلب ،
دل و فطرت را مى ميراند و دچار كورى و كرى مى نمايد، به طورى كه به اندك فرصتى
شيطان دنيا را زينت مى دهد و مى فريبد. باز مى فرمايد: ((يا
بنى آدم لايفتننكم الشيطان كما اءخرج اءبويكم من الجنة
(866)))؛ يعنى اى فرزندان آدم ! مبادا فتنه
كند شما را شيطان ، همان گونه كه پدر و مادر شما را با اين آزمايش از بهشت خارج
كرد. نوعا فتنه در قرآن مجيد به معناى آزمايش آمده ، يعنى كار شيطان به جبر و زور و
اجبار نيست ، بلكه پيشنهاد و آزمايش است تا هر كه را بتواند بفريبد. و باز مى
فرمايد: ((ان
الذين اءتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون
(867)))؛ يعنى همانا كسانى كه تقوا پيشه اند،
وقتى طواف كننده شيطانى دل آن ها را مساس و دور دل آن ها را طواف مى كند، فورا آن
ها متذكر خدا مى شوند. پس در همان حال خدا آن ها را كمك مى كند و بينا مى شوند.
شيطان اطراف كعبه دل طواف مى كند، بلكه راهى براى ورود بيابد؛ اما اهل تقوا و
اولياى خدا بسيار مراقب اند كه با ياد خدا او را دور كنند و او هم دور مى شود. پس
حاجى بعد از رمى هم نبايد از طواف شيطان در امان باشد و بايد با حاجى شدن ، اهل ذكر
كثير شود تا شيطان نتواند نفوذ كند. لذا خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه
((و
اءما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه
(868)))؛ يعنى اگر گاهى شيطان ميل كرد در
وجود تو مفسده به پا كند، فورا پناه به خدا ببر تا او تو را حفظ كند. باز مى
فرمايد: ((انما
اءستزلهم الشيطان ببعض ماكسبوا(869)))؛
يعنى همانا شيطان آن ها را به واسطه بعضى از كارهايى كه انجام دادند گمراه كرد. اين
آيه درباره آنهايى است كه در جنگ اُحد بد امتحان دادند و پشت به جنگ كردند كه در
نتيجه ، آن همه خسارت به اسلام و مسلمين وارد شد. اين جا مى فرمايد: اگر فسق و گناه
را دنبال نكرده بودند، چه بسا شيطان آن ها را گمراه نمى كرد، اما به بعض آن چه
كسب كردند؛ يعنى به ادامه فرار از جنگ گمراهى شيطانى نصيب آن ها شد و اگر توبه مى
كردند و به خود مى آمدند، البته خدا آن ها را عفو مى فرمود، همان گونه كه در آيات
مربوط به اُحد اشاره به اين معنا دارد. و باز مى فرمايد: ((ان
الشيطان للانسان عدو مبين
(870)))؛ يعنى به درستى كه شيطان براى انسان
دشمنى آشكار است . اين آشكار بودن او، شايد به اين دليل باشد كه او با باطن و ذات
انسان است و اصلا مخفى نيست ، بلكه هميشه انسان او را لمس مى كند. لذا از مولا
اميرالمؤ منين عليه السّلام روايت شده كه ايشان فرمودند: ((شيطانك
نفسك
(871)))؛ يعنى شيطانِ شخص تو همان نفس توست .
باز در نصايح حضرت ابراهيم به پدر خوانده اش آزر آمده است كه ((يا
اءبت لاتعبد الشيطان اءن الشيطان كان للرحمن عصيا(872)))؛
يعنى بابا! شيطان را بندگى مكن ؛ زيرا شيطان خدا را نافرمانى كرده است . عجب است كه
لفظ بندگى را حضرت ابراهيم خليل به كار برده و قرآن مجيد امضا فرموده كه انسان در
بت پرستى و نفس و هواپرستى كارش به جايى برسد كه شيطان را بنده شود؛ زيرا اكنون
بسته و وابسته به شيطان است و دل به او سپرده است . باز مى فرمايد:
((و من
يتبع خطوات الشيطان فانّه ياءمر بالفحشاء و المنكر(873)))؛
يعنى هر كه از شيطان پيروى كند و همراه او برود، كم كم او دستور به فحشا و منكر مى
دهد. كسى كه مدتى از شيطان پيروى كرد، آن پليد رجيم ولىّ او مى شود و عقل و فطرت او
را به اسارت مى گيرد و فرمانرواى او مى شود. البته سلب اختيار از او نمى كند، اما
ديگر طبع اين انسان پيرو شيطان ، فرمانبرى و ولايت پذيرى از شيطان است . باز مى
فرمايد: ((و
كان الشيطان للانسان خذولا(874
)))؛ يعنى هميشه كار شيطان اين است كه انسان را
خوار و ذليل كند. راستى كدام خوارى و ذلت بالاتر از بندگى و اطاعت شيطان كه دشمن
خدا و دشمن انسان است . باز مى فرمايد: ((ان
الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا(875)))؛
يعنى همانا شيطان براى شما انسان ها دشمن است ؛ پس او را دشمن بگيريد و دست دوستى
به او ندهيد. در اين آيه ، حضرت حق لطف فرموده و اعلان خطر نموده كه ما مبادا با
هوا و هوس و رذايل اخلاق و نفس و شيطان شوخى كنيم ، بلكه دستور و امر خدا اين است
كه حتما او را دشمن بگيريم . و باز درباره آن هايى كه شيطان آن ها را از ياد خدا
برده مى فرمايد: ((اولئك
حزب الشيطان الا اءن حزب الشيطان هم الخاسرون
(876)))؛ يعنى از ياد رفتگان از ياد حضرت حق
كه فريب شيطان را خورده اند، اين ها حزب و گروه شيطان اند. آگاه باشيد كه حزب شيطان
از زيان خوردگان اند. معلوم مى شود در ميان احزاب حق و باطلى كه قرآن و روايات
معرفى نموده ، يك حزب هم حزب غافلين و نسيان كنندگان از ياد خدا هستند كه اين ها
باند و گروه و حزب شيطان به حساب مى آيند. پناه به خدا مى بريم از اين كه ما از اين
حزب باشيم ! آقا امام حسين عليه السّلام اين آيه را درباره لشكر عمر سعد قرائت
فرمود كه ((اءستحوذ
عليهم الشيطان
(877)))؛ وقتى دل جاى خدا نشد لابد جاى دشمن
خداست و كار اين دشمن وقتى بالا گرفت ، از ياران خود حزب و گروه تشكيل مى دهد. باز
مى فرمايد: ((انّا
جعلنا الشياطين اولياء للذين لايؤ منون
(878)))؛ يعنى ما شياطين را اولياى كسانى
قرار مى دهيم كه ايمان ندارند.
وقتى او را بزنيم كلُّ زديم |
|
بايست با او جنگ كنيم پيروز بشيم |
وقتى ما شيطان بزرگ را رمى كرديم ، مثل اين كه همه شياطين را تير زده ايم ؛ چون او
راءس شياطين است و وقتى راءس را زديم ، بدنه ديگر كارآيى مهمى ندارد. البته شيطان
انسى هم همين طورند. پس وقتى به قول امام راحل قدس سرّه آمريكا شيطان بزرگ باشد،
بايد تمام نيروها و تيرها را در خارج متوجه او كنيم تا انشاءاللّه چه از نظر سياسى
و چه از نظر اقتصادى و فرهنگى و اجتماعى و نظامى و... از پاى درآيد؛ زيرا وقتى رئوس
شيطان از پاى درآمدند، ديگر اذناب عرضه اى ندارند. خدا كند ما خودمان در باند كفر و
استكبار و يا در باند سازش با آن ها قرار نگيريم ؛ زيرا در حديث صحيح السند از امام
صادق عليه السّلام آمده است كه ((لاتطلبنّ
الرّياسه و لاتكن ذنبا (ذئبا) و لاتاءكل بنا الناس فيفتقرك اللّه
(879))) يعنى در زندگى فردى و
خانوادگى و اجتماعى رياست طلب مباش و در باند هم واقع نشو و دُم (و در روايتى هم
آمده است گرگ ) هم نباش و به اسم دين ما مردم را نخور وگرنه خداى تعالى تو را در
باطن فقيرت مى كند. قرآن مجيد هم فرموده است ((فقاتلوا
ائمة الكفر(880)))؛
يعنى با سران كفر در ستيز باشيد. به هر حال اين رمى بزرگ ، نماد تيرباران كردن
شيطان جنى بزرگ و شيطان انسى بزرگ است .
برگرديم به آرزوها برسيم |
|
عيد قربونمونا جشن بگيريم |
كلمه مُنى از آرزوها هم آمده است و ما در عيد قربان كه يكى از بزرگ ترين اعياد
اسلامى است ، بايد كارى كرده باشيم كه به آرزوها و آرمان هاى معنوى و مادى برسيم و
عيد قربان را جشن بگيريم و سرور و شادى كنيم ؛ چون خداوند اين روز را براى مسلمين و
براى محمد و آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عيد قرار داده و اين عيد را
ذخيره آخرت آنها مقرر فرموده است .(881)
آيا واقعا عيد و جشنى بالاتر از اين متصور است كه انسان بر دشمن خود و دشمن خدا
پيروز شده و او را از پاى درآورده باشد؛ زيرا در اين حال مى تواند اميد به خدا
داشته باشد كه از عذاب وعده داده شده در امان است و اين دعا درباره اش مستجاب شده
كه ((ربنا
آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار(882)))؛
يعنى خداى ما! در دنيا به ما نيكى عنايت بفرما و در آخرت هم همين گونه و ما را از
عذاب آتش بازدار. براى اوليا هم عيد و آرزويى و جشن و سرورى بالاتر از اين نيست
كه از شرّ شرك و وسواس شيطانى و خوديت و انانيت نجات يابند.
در نماز عيد دو سوره بخونيم |
|
عيدى تزكيه دريافت كنيم |
چه قدر پرمعنا و پرمحتواست كه در عيد فطر و عيد قربان ، دو ركعت نماز قرار داده شده
. البته گرچه ممكن است اقامه اين دو نماز، حق و مخصوص آقا امام زمان روحى له
الفداء باشد، ولى ما آن را به قصد رجاء و ثواب و ذكر به جاى مى آوريم و عملمان ،
بنا به بعضى نظرات است كه در زمان غيبت به جماعت هم مستحب است . ولى مهم دقت در اين
دو سوره اى است كه در اين نماز آمده است يكى سوره الشمس و يكى سوره الاعلى ؛ زيرا
در سوره شمس يازده قسم ياد كرده بر اين كه كسى كه تزكيه نفس نمود، رستگار مى شود و
كسى كه فطرت انسانى را زير خاك طبع دفن نمود، دست خالى مانده ، ضرر كرده است . در
سوره اعلى هم معارف و مسائل مهمى مطرح نموده كه در اين مختصر اسرار اين دو سوره نمى
گنجد. فقط اشاره شود كه در سوره اعلى مى فرمايد: ((نوعا
شماها دنيا را مقدم مى داريد و حال آن كه آخرت بهتر و باقى تر از دنياست
(883))). اگر حاجى بتواند پس از رمى ، عيدى
تزكيه نفس را دريافت كند، كار مهمى به جا آورده ، و اگر سالك بتواند بعد از مبارزه
با هوا و اغيار از غير، مزّكى شود داراى عيد بزرگى شده است . اهل دنيا عيدشان همين
است كه مى بينيد؛ يعنى عيد لباس و شكم و زر و زيور، اما عارف در هر نفسى دو عيد
جلال و جمال دارد. پس جشن عارف در وصال به جمال و جلال است و اين بالاترين جشن
انسانى است و مادون اين مساءله هر چه باشد، ولو جشن بهشت رفتن ، به قدر عظمت انسان
نيست و انسان عارف قدر خود را دانسته و به كمتر از اين قانع نيست . لذا عبادتش هم
عبادت عاشقان و محبين است ، نه عبادت عبيد و غلامان كه از ترس ، يا عبادت تجار كه
از روى طمع سود باشد، بلكه حباللّه بندگى مى كند.(884)
مولوى در اين زمينه مى فرمايد:
اى عاشقان اى عاشقان پيمانه را گم كرده ام |
|
زان مى كه در پيمانه ها اندر نگنجد خورده ام |
با دلبران و گُل رخان چون گلستان بشكفته ام |
|
با منكران بى صفت هم چون خزان بفسرده ام |
اى پادشاه صادق چون من موافق ديده اى |
|
با زندگانت زنده ام با مُردگانت مُرده ام |
مستم ولى از روى تو غرقم ولى در جوى تو |
|
وز لعل تو و ز روى تو در گل شكر پرورده ام |
(885)
آن جا از خدا بخواهيم خوبيارو |
|
كه به آل اللّه داده عيدى يارو |
صبح عيد بعد از رمى ، قدرى در منى آرام بگيريم و بعد از قرائت دو سوره شمس و اعلى و
دعاهاى وارده ، واقعا از خدا بخواهيم كه روزىِ ما كند بهترين چيزى كه بنده صالحش از
او مى خواهد و از ما منصرف كند، هر چه را از ناروايى هايى كه از خوبانش منصرف كرده
و ما را داخل كند، در بهترين مقامات معنوى كه حضرت محمد و آل عليهم السّلام را داخل
كرده و خارج كند از هر بدى كه آن ها را خارج كرده
(886) و دست به دامن خدا شويم و عروة الوثقاى حق را محكم بگيريم و
شفعا را شفيع قرار دهيم و با زبان حال و قلب بگوييم :
اى قوم به حج رفته كجاييد كجاييد |
|
معشوق همين جاست بياييد بياييد |
(887)
بعد از آن نفس ها را قربونى كنيم |
|
همه اغيارا را خود مونى كنيم |
يكى از اعمال عيد در روز منى ، قربانى كردن است و شرايط و آداب آن در مناسك ها
موجود است ، اما عمده آن است كه بتوانيم نفس امارّه بالسوء و نفس مسوله را سر
ببُريم و خونشان را بريزيم و به نفس بگوييم :
مگر شير و پلنگى اى دل اى دل |
|
به مو دائم به جنگى اى دل اى دل |
اگر دستم رِسد خونت بريزم |
|
ببينم تا چه رنگى اى دل اى دل |
باباطاهر
خدايا! داد از اين دل داد از اين دل |
|
كه مو يك دم نگشتيم شاد از اين دل |
چو فردا داد خواهان داد خواهند |
|
منم گويم دو صد فرياد از اين دل |
باباطاهر
دل بيگانه و نفس اماره را خودمانى كردن ، بعد از آن كه از اغيار پر بود، كار مهمى
است . همه سُلّاك در طول مبارزه شان همين مقصد را دارند كه شيطان و نفس را به دست
خود مسلمانش كنند
(888)
و اين اغيار را خودمانى نمايند و بدل به نفس مطمئنه و راضيه و مرضيه سازند كه تازه
بتوانند به سوى خداى خود رجعت تامّ كنند؛ زيرا رجعت تمام عيار به دست نمى آيد مگر
بعد از طىّ اين مقامات . البته قواى نفس اماره بالسوء و نفس مسولّه هم ابتدا
خودمانى نيستند و همه شان درهاى جهنم اند، اما با قربانى دادن اين ها، همه خودمانى
مى شوند و مطيع عقل قرار مى گيرند و به وسيله عقل هم خدا عبادت مى شود
(889)
و همه قواى آن خودمانى هستند. اين قربانى دادن مى تواند اسرارى داشته باشد كه يكى
از آن ها تزكيه نفس است .
مسلخش ذبح عظيمُ ببينيم |
|
و فدينا رو به قلب ها بخونيم |
قربونيمونُ بديم راه خدا |
|
يك خورده شا بخوريم بهر شفا |
وقتى به قربانگاه مى رويم ، در عين حال كه خود يك قربانى مى دهيم ، بايد ديدن آن
قربانگاه ، ما را به ياد ماجراى آزمايش بزرگ حضرت ابراهيم خليل الرحمن بيندازد و
دقت كنيم كه اين مرد الهى ، چگونه از خود خالى و از خدا پُر بود، لذا او را خليل
ناميدند، و چگونه پاى دينش جوان خود را به دست خود به قربانگاه برد و اين پدر و پسر
هر دو چگونه زيبا از عهده امتحان بزرگ الهى برآمدند. حتما شرح ماجراى زندگى ابراهيم
خليل و اسماعيل را در تفسير قرآن ديده و شنيده ايد و ماجراى
((و
فديناه بذبح عظيم
(890 ))) كه در حديث به قربانگاه كربلا تفسير
شده است
(891) را به دل خوانده ايد.
نكته : از صدر خلقت تاكنون ، دين قربانى مى طلبيده و شهداى راه فضيلت ، قربانيان
اين راه بوده اند. سلام بر آن پدرانى كه ابراهيم وار در زمان ما اسماعيل هاى خود را
به جبهه دفاع مقدس فرستادند و قربانى دادند. خدا به حق حضرت ابراهيم خليل اللّه و
به حق اسماعيل ذبيح اللّه ، اين قربانى ها را از خود شهدا و بازماندگانشان قبول كند
و توفيق احساس مسؤ وليت و اداى حقشان را به ما عنايت فرمايد. بزرگ ترين قربانى از
صدر خلقت تا ختم خلقت ، قربانيان كربلاى معلّا، آن ذبح عظيم بودند. استادم علامه
طباطبايى - قدس اللّه نفسه الزكيه - مى فرمودند: در تمام دوران خلقت ، اصحابى به
ارزش اصحاب امام حسين پيدا نمى شود. از كودك شش ماهه تا پيرمرد هفتاد ساله ، اين ها
همه چون شمع سوختند تا دين خدا برقرار بماند و زحمات رسول خدا و اصحاب او زنده و
استوار شود. البته ثواب است قدرى از گوشت قربانى را خود حاجى ميل كند كه به طور كلى
آداب مصرف اين گوشت در مناسك ها آمده است . مخفى نماند كه اين واجب حج چون ديگر
واجبات و مستحبات يك عمل عبادى است ؛ پس بايد در راه خدا و به قصد قربت و انجام
فرمان خدا باشد.
بعد از آن سر تراشيم بگيم خدا |
|
بهر مونورى بده روز جزا |
روز عيد قربان ، اول رمى است ، دوم قربانى ، سوم سر تراشيدن براى انجام فرمان خدا.
فضيلت تراشيدن سر در روز عيد براى حاجى در روايات آمده است . براى نمونه ، يك روايت
از معصوم نقل مى شود كه فرمودند:
((وقتى حاجى سر تراشيد،
خداوند در قيامت عوض از هر مويى نورى بر سر او ايجاد مى فرمايد
(892)
شب هاى منى را بيتوته كنيم |
|
تا سحر دعا و قرآن بخونيم |
همان طور كه حاجيان مى دانند، بايد شب هاى منى را بيتوته كنند و مشغول دعا و ذكر و
قرآن و دعا شوند. مبادا اين شب ها به شب گذرانى و بيهوده كارى بگذرد؛ بلكه پاسى از
آن را بگذرانند و بقيه را بخوابند كه فردايش براى رفتن به رمى جمار آماده باشند؛
زيرا اين شب ها شب تمرين عبادت و بندگى است و نبايد سرسرى شمرد و دست خالى از اين
شب ها گذشت . شب هاى عاشقان خداست كه معنويت ويژه اى دارد.
به هر حال شب هاى منى ، وقت خيلى از عبادات است ، از آن جمله وقت مناسبى است براى
نظريه پردازى عقيدتى و عملى و اخلاقى و شرعى و اين نمونه مباحث براى آنهاست كه اهل
اند، كسانى كه اهل نيستند هم در اين شب ها نزد علماى ربّانى دست به فراگيرى دراز
كنند و بر دانش دينى خود بيفزايند؛ زيرا براى فراگيرى علم دين در روايات بسيار
سفارش شده است . بايد بهره ببرند تا از روى علم و دانش ، خداترس و اهل عبادت و
بندگى شوند.
روزهاى بعد بريم رمى كنيم |
|
خصلت هاى بدُ تيرشون بزنيم |
تو دعاها كه اماما خونده اند |
|
رمز و تفسير منى را گفته اند |
كُكا اسرار و معانى حجّ ما |
|
تو دعاها آمده دعا، دعا |
ما بايد در همه جا دعا كنيم |
|
حقّ حجّ و سفرُ ادا كنيم |
اسرار همه عبادات و اسرار حج در دعاهاى ماءثوره از فريقين آمده است ، فقط آموزش و
رعايت آداب دعا لازم دارد. كتاب اقبال سيد بن طاوس - رحمة اللّه عليه - و كتاب
مفاتيح الجنان و كتاب صحيفه سجاديه و كتاب المراقبات مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى
تبريزى و امثال اين ها را ملاحظه كنيد. خدا شاهد است اگر كسى به تفاسير صحيفه
سجاديه مثل تفسير سيد على خان كبير مراجعه كند، متوجه مى شود امام سجاد عليه
السّلام عمده معارف دين را در اين صحيفه آورده اند. فرموده قرآن مجيد است كه اگر
دعا نكنيم و نخوانيم ، حضرت حق تبارك و تعالى به ما اعتنايى ندارد.
(893)
اكنون بايد توجه كنيم كه سالك هم از اول سفر معنوى خود تا آخر دست به دعاست و وسيله
ارتباط او با حضرت حبيب ، همين دعاست . البته براى دعا آدابى است كه بخشى از آن را
مرحوم فيض كاشانى در محجة البيضاء
(894)
آورده اند كه به بعضى از مطالب آن كتاب اشاره مى شود. ايشان براى آداب دعا دست كم
دَه شرط آورده اند.
آداب دعا و راههاى رمزجويى در ادعيه
اول :
وقت شناسى در دعا.
رعايت وقت دعا مثل شب و روز عرفه و شبهاى منى و شب جمعه و سحر و روز جمعه و
امثال آن . ايشان از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه : ((حضرت
حق تبارك و تعالى هر شب جمعه از اول شب تا آخر از بالاى عرش ندا مى كند كه آيا بنده
مؤ منى هست مرا براى امرى از امور دين يا دنيايش قبل از طلوع فجر بخواند تا او را
اجابت كنم ؟ آيا بنده گنهكارى هست بيايد توبه كند قبل از طلوع فجر تا او را بيامرزم
؟ آيا بنده اى هست كه روزى اش بر او تنگ شده باشد بيايد سئوال كند تا رزق او را
زياد كنم و بر او وسعت دهم ؟ آيا بنده مريضى هست بيايد قبل از طلوع فجر شفايش را از
من بخواهد تا او را شفا دهم و عافيت عنايت كنم ؟ آيا بنده اى هست كه مورد ظلم واقع
شده باشد، بيايد قبل از طلوع فجر طلب يارى كند تا او را يارى كنم و اين منادى همين
گونه تا طلوع فجر ندا مى كند(895)!))
و باز از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمودند: ((از
سحر تا طلوع شمس درب هاى آسمان باز مى شود و تقسيم مى گردد در آن رزق ها و
برآورده مى شود در آن حوايج بزرگ
(896))).
دوم : رعايت اوقات دعا
رعايت كند احوال شريفه را مثل وقتى لشكريان براى جهاد در راه خدا صف مى
كشند، و هنگام باريدن باران ، و وقت نمازهاى واجب و بعد از آن ، و ما بين اذان و
اقامه ، و در حال روزه دارى . همه اين ها كه مرحوم فيض ذكر كرده اند، روايات دارد
كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم . از امام صادق عليه السّلام روايت مى كنند كه
اميرالمؤ منين فرمودند: ((غنيمت شماريد دعا را در چهار فرصت
. وقت قرائت قرآن و وقت اذان و هنگام باريدن باران و در هنگامه اى كه در جهاد دو صف
با هم براى شهادت رو به رو مى شوند(897))).
سوم : مكان و رعايت آداب دعا.
رعايت مكان و كيفيت به دعا نشستن است كه رو به قبله باشد و چنان دست ها را
به دعا بلند كند كه زير بغل هاى او پيدا باشد. از جابر ابن عبداللّه روايت مى كنند
كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تشريف آورد به عرفات و به سوى قبله مشغول
دعا شد تا آفتاب غروب كرد.(898)
اَنَس هم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه حضرت هنگام دعا
چنان دست هاى خود را بلند مى كرد كه سفيدى زير بغلش پيدا مى شد(899).
چهارم : چگونگى اظهار دعا.
رعايت صدا كه بين بلندى و كوتاهى باشد؛ زيرا از عدة الداعى نقل مى كنند كه خداوند
فرموده : ((اءدعوا
ربكم تضرعا و خفيه
(900 )))؛ يعنى خدا را بخوانيد با تضرع و ترس
. در روايت ديگرى نقل مى فرمايند: ((دعايى كه آرام و مخفى
باشد، بهتر از هفتاد دعا است كه ظاهر باشد(901))).
ممكن است از جميع روايات و آيات و حِكَم استفاده شود ساعات و حالات و افراد و حاجات
فرق مى كند و اين حال ميانه در وقت معلوم باشد.
پنجم : پرهيز از قافيه پردازى در دعا.
آن كه در دعا خيلى آداب سجع و قافيه پردازى را رعايت نكند، چون حالش براى
دعا به هم مى خورد و به جاى تضرع متوجه سجع و قافيه مى شود. در روايات داريم كه :
((عمدتا در دعا تضرع و ترس از خدا را رعايت كنيد؛ چون خدا
اين حالت را از بنده مؤ منش دوست دارد(902))).
ششم : حالت انجام دعا.
خشوع و خضوع و تضرع و رهبت و امثال ذلك را رعايت كند؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم فرمودند: ((وقتى خداوند بنده اى را دوست
داشته باشد، او را مبتلا مى كند تا اين كه تضرعش را بشنود(903))).
و در روايت است كه خداوند به موسى عليه السّلام فرمود: ((وقتى
مرا مى خوانى ، هميشه خائف و مشفق و ترسناك باش و صورتت را به خاك بگذار و با مكارم
بدنت براى من سجده كن و ميان دو دست من قنوت كن و هر وقت با من مناجات مى كنى ، با
قلب ترسناك مناجات كن
(904))). نيز خداوند به حضرت عيسى فرمود:
((يا عيسى ! بخوان مرا خواندن غريق و محزون ، مثل كسى كه جز
خدا فريادرسى ندارد. يا عيسى ! ذليل كن براى من قلب خود را و در خلوت ها زياد از من
ياد كن و بدان سرور من در آن است كه برايم تبصبصُ كنى و در اين گونه دعا كردن زنده
باش ، نه مانند مُردگان و صداى محزون خود را به من بشنوان
(905))).
هفتم : اطمينان به اجابت دعا.
اينكه جزم داشته باشد دعايش مستجاب است و اميد صادق به اين معنا داشته باشد.
مثلا نگويد خدايا! اگر خواستى مرا حاجت رواكن و بيامرز و...، بلكه از روى جزم و قطع
بگويد الهى چنين كن ؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده اند:
((خدا را بخوانيد در حالى كه يقين به اجابت داريد و بدانيد
كه خداوند دعاى قلب غافل را اجابت نمى كند(906)))
و امام صادق عليه السّلام فرموده اند: ((وقتى دعا مى كنى
يقين داشته باش كه اجابت دم درب است
(907))).
هشتم : اصرار در دعا.
اين كه اصرار در دعا كند و دست كم سه بار بخواند خدا را و دعا كند؛ زيرا از پيامبر
اكرم روايت است كه : ((خداوند بنده دعا كارِ اصرار كن را
دوست دارد(908))).
نهم : ابتدا به نام خدا در دعا.
اين كه دعا را با نام خدا شروع كند و ابتدا حمد و ثناى او را به جاى آورد؛ زيرا
محمد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه : ((در
كتاب اميرالمؤ منين آمده كه سئوال بعد از مدح خداست . پس وقتى دعا مى كنى ، ابتدا
خدا را تمجيد كن . راوى گفت : گفتم ، چگونه تمجيد كنم ، فرمود: بگو،
يا من هو اءقرب الىّ من حبل الوريد يا من يحول بين المرء و قلبه يا من هو بالمنظر
الاعلى يا من ليس كمثله شى
(909))).
دهم : عملى كردن باطن دعا.
اين كه آداب باطن دعا را نگه دارد و آن اصل سبب اجابت است ؛ يعنى توبه كند و ردّ
مظالم نمايد و در دعاى به قلب همّت بورزد.
بارى نوعا در دعاهاى وارده ، حضرات معصومين خدا را به اسماء حسنى و صفاتش مى خوانند
و قسم مى دهند و كمال آداب دعا را رعايت مى كنند. همين دعاى يا شاهد كل نجواى شب
عرفه و دعاى عرفه امام حسين عليه السّلام و امثال آن ، كم نيست ، فقط حال و قلب مى
طلبد. پس بايد در همه حالات اهل دعا باشيم به ويژه در سفر حج و سير و سلوك و اگر
خواستيم رمز و تفسير نماز را بفهميم ، از خود عبارات حمد و سوره و ركوع و سجود و
قيام و قنوت و ذكر بفهميم و اگر خواستيم اسرار و رموز روزه را بفهميم ، در دعاهاى
شب ها و روزهاى آن و همين طور ديگر عبادات و در ساير گرفتارى ها و امراض و بلايا و
امثال آن . در دعاها، اسم مناسب و تقاضاى مناسب را اظهار و القا مى نمايند. پس
اسرار حج را بايد از دعاهايى كه از معصومين ماءثور است ، دريافت كنيم كه اين يكى از
بهترين راه هاى رمزجويى و تفسيرطلبى است . پس اگر اهل دعاى مناسب بوديم ، به يك
معنا توانسته ايم حق حج و سفر را ادا كنيم .
در منى ياد كنيم از كربلا |
|
يادمون باشه آن راه و رسم را |
در روايت است كه ((امام باقر عليه السّلام مالى را وقف
فرمودند تا حاجيان در منى از اين مال براى امام حسين عليه السّلام عزادارى كنند(910))).
بايد ياد و خاطره كربلا كه خاطره ايثار و شهادت و همت و پيروزى خون بر شمشير است ،
هميشه و همه جا زنده و پا بر جا بماند. ما هم اين عزادارى ها را از امامان دين به
ارث داريم و بايد در نسل خود زنده نگه داريم تا شيعه امام حسين كه مى خواهد با امام
حسين محشور باشد، هميشه آماده شهادت و جان دادن در راه خدا باشد و اين پرچم را
پابرجا و زنده نگه دارد.
آن همه قربونى را حسين داده |
|
خودش هم قربونى خدا شده |
امام حسين - روحى له الفداء - آن چه داشت ، در راه خدا قربانى كرد. مگر كم است
قربانى دادن على اكبر،
اءشبه الناس
خلقا و خلقا و منطقا برسول اللّه
(911)، و كار به جايى برسد كه مرحوم سيد بن طاوس در كتاب شريف لهوف
نقل مى كند كه وقتى امام حسين سر جوان خود را به دامن گرفت ،
وضع خدّه على خدّه
(912) يعنى خم شدن صورت بر صورت جوانش نهاد! يا آن كه درباره حضرت
اباالفضل نقل مى كنند كه وقتى رسيد بالاى سر نعش برادر،
فبكى بكاء عاليا(913)
يعنى با صداى بلند گريه كرد و زياد شنيده ايم كه با على اصغر عليه السّلام چه كرد و
درباره او چه گفت
(914) و از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا چه گفت
(915) و بعد از كربلا امام سجاد و زينب چه كردند.(916)
در ميان ائمه ، امام حسين عليه السّلام كلام و نوشته كم دارند؛ چون وضع مدينه آن
زمان در خفقانى بود كه به امام حسين عليه السّلام اجازه گفتار نمى داد. اما در عين
حال اگر كسى مطالعه و مراجعه كند، در همين گفته ها و خطبه هاى كم و كوتاه حقانيت و
مظلوميت و در عين حال شجاعت و شهامت و ايثار امام حسين را مى يابد. بالاخره حضرت ،
آن همه قربانى را در راه خدا داد و روز عاشورا ايشان بيش از هفتاد بار شهيد شد؛
براى اين كه داغ هر كدام از اين عزيزان ، براى او سخت تر از جان دادن خودش بود. پس
مى توان گفت روز عاشورا هفتاد بار او را شهيد كردند، دست آخر هم خودش يكه و تنها
قربانى راه خدا شد. سلام خدا بر او و اصحاب و اهل بيت و شيعيانش باد.
تا ظهر روز دوازدهم باشيم |
|
مسجد خيف بريم نماز كنيم |
مسجد خيف ، جايى است كه جمعى از انبيا آن جا پا نهاده اند و حالاتى داشته اند. ما
هم برويم آن جا نماز به جاى بياوريم ، بلكه بخشى از حالات انبيا براى ما پيش بيايد.
آخر خداوند اين پيامبران را فرستاده كه اقوال و احوال و اسرارشان براى ما اسوه و
حجّت باشد؛ زيرا آن ها از عصمت الهى برخوردارند. واقعا آيا چه مانع شده كه آن چه آن
ها مى ديدند ما نمى توانيم ببينيم و آن چه آن ها مى شنيدند ما نمى توانيم بشنويم ؟
لابد مشكل از طرف ماست ، آن هم مشكل قلبى و باطنى ، و گرنه در ساحت مقدس حضرت الاه
، بخلى نيست و او جواد على الاطلاق است . روايت است از رسول گرامى اسلام صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم كه فرمودند: ((اگر دو چيز را بر من متعهد
و ملتزم شويد، من هم ملتزم مى شوم آن چه را من مى بينم شما هم ببينيد و آن چه را من
مى شنوم شما هم بشنويد! عرض كردند آن دو چيست ؟ فرمود: سركشى زبان و سركشى قلب اگر
شما از اين دو جلوگيرى كنيد، آن چه من مى بينم شما هم مى بينيد و آن چه من مى شنوم
شما هم مى شنويد(917)))
اميرالمؤ منين عليه السّلام فرموده اند: ((من كودك خردسالى
بودم همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حرا مى رفتم و مانند بچه شترى
كه جاى پاى مادر را مى بيند و پا آن جا مى گذارد، من چنين مى كردم ؛ امّا وقتى به
حرا مى رسيدم ، مى شنيدم آنچه رسول خدا مى شنيد و مى ديدم آن چه او مى ديد(918))).
مسجد خيف جاى تجليات الهى است . اگر حاجى يا سالك اهل باشد، قطعا به بخشى از آن ها
راه پيدا مى كند.
اون جا جاى پاى جمع انبياست |
|
جلوه گاه مشهدى بر اولياست |
جا پاشناسى خيلى مهمّ است . انسان اگر بتواند در تمام شئون شريعت و طريقت و حقيقت
در مورد انبيا، مخصوصا رسول گرامى اسلام كه خاتِم و خاتَم آن هاست است جا پاشناس
باشد، خيلى مهمّ است و ما بتوانيم پايمان را همان جا بگذاريم و تخطّى نكنيم ؛ چه در
ظاهر و شرع و چه در اخلاق و حالات و راه و طريقت و چه در خدامند شدن و حقيقت . اين
شناخت واقعى يعنى دين شناسى است ؛ زيرا دين يعنى روش زندگى و زندگى انسانى در همين
سه بُعد خلاصه مى شود. متاءسفانه بعضى از ما در شرع لنگ مى زنيم و تمام ظاهر را
رعايت نمى كنيم و بخش زيادى از ما در اخلاق كم مى آوريم و طريقت را دارا نمى شويم و
اكثريت ما در وادى حقيقت اصلا پا نمى گذاريم ، حال آن كه اگر واقعيت در كار باشد،
بايد اين ها به هم بستگى داشته باشد و ظاهر و حال و سرّ و قلب را رعايت كنيم تا به
جايى برسيم . همان گونه كه شيطان خطوات و جاى پا دارد كه اگر ما نشناسيم يا رعايت
نكنيم حتما گرفتار مى شويم . انبيا و اوليا هم جاى پا دارند كه از نظر مكانى در
مسجدالحرام و مسجدالنبى و مسجد الاقصى و مسجد خيف و مزار ائمه دين عليهم السّلام و
ديگر اماكن مقدسه بايد آن را جست و جو كرد و هر جا آن ها پانهاده اند ما هم پابنهيم
و به همان نحو كه آن ها پا نهاده اند ما نيز پابگذاريم تا اقتداى زيبا و اسوه حسنه
به آن ها بكنيم و دستمان از دامن قافله سالار كوتاه نشود. حكيم الهى قمشه اى در
غزلى مى فرمايند:
قافله رفت از پى آن شهسوار |
|
وه كه مرا خست گران بار من |
از لفت الجنة للمتقين |
|
زد جرس قافله سالار من |
بعد ايشان در ادامه غزل ، دعا و عذر خواهى مى كند كه :
در گذر اى طلعت زيباى دوست |
|
زشت بود گرهمه كردار من |
با همه نقص اى شه كلّ الكمال |
|
كس نبود جز تو خريدار من |
(919)
ديگه اين سيرمون داره تموم ميشه |
|
زودى برگرديم روزمون شوم ميشه |
حاجى وقتى عمره و عرفات و مشعرالحرام و منى و آداب و ظاهر و باطن را رعايت كرد، فقط
يك زيارت برايش باقى مانده و وقت رجعت او به بيت اللّه شروع مى شود. سالك هم وقتى
مقامات نفس را طى كرد و به مقام نفس مطماءنه رسيد و دلش به ياد خدا آرام گرفت كه
((الا
بذكر اللّه تطمئن القلوب
(920))) و سكينه الهى بر قلب با ايمانش نازل
شد كه ((هو
الذى اءنزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم
(921)))، الآن هنگامه رجعت او به سوى خدايش
براى داخل شدن او در بندگان ويژه الهى و داخل شدن در جنة الذات است ؛ زيرا خداوند
در قرآن فقط يك جا فرموده : ((و
اءدخلى جنتى
(922))) و آن هم فقط درباره راجعين به سوى
ربّ بعد از اطمينان نفس راضيه و مرضيه است .
((بچه ها باز برگرديم به خانه توحيد و به آخر راهروها برسيم
))
بچه ها ديديد كه از حق اومديم |
|
تا منى به آرزوها رسيديم |
ديگه اين جا خيلى كارى نداريم |
|
برگرديد به خونه توحيد برويم |
حاجى در حجّ تمتع از بيت توحيد مُحِرم مى شود و از طرف حق به سوى عرفات تا آخر سفر
مى كند و در منى به آرزوهاى معنوى مى رسد و ديگر آن جا كارى ندارد و بايد براى
زيارت به خانه توحيد برگردد. سالك هم وقتى از علم حق به جهان عين آمد و سير و سلوك
خود را تا حدّ قربانى و فناء انجام داد، ديگر اين جا كارى ندارد و بايد به سوى عالم
علم بارى تعالى رجعت كند. البته كار اين جايش همه آزمايش و رياضت و سير و سياحت است
، امّا از اين عالم كه رفت ، واقعا از اَلَم اين عالَم طبع نجات پيدا مى كند و اين
پيرهن كهنه چركين را از اندام خويشتن به در مى آورد. آن چه به عنوان بيان آورده شد،
براى آن است كه گفته شود ديگر اين جا خيلى كارى نداريم ؛ زيرا مزّه اين عالم را
چشيديم و دنبال دلبر نو گشتيم و انشاءاللّه به دست آورديم . مولوى مى فرمايد:
بغداد همان است كه ديدى و شنيدى |
|
رو دلبر نو جوى چه بند قديدى |
زين ديگ يكى دوسه كفگير چشيدى |
|
باقى همه آن مزه دارد كه ديدى |
(923)!!
پس عارف دنيا را معبر و دار ممر مى داند و آخرت را دار قرار مى شمارد و نصيحت
مولايش على عليه السّلام را فراگرفته كه ((فخذوا
من ممركم لمقركم و لاتهتكوا اءستاركم عند من يعلم اءسراركم
(924))) يعنى بايد بگيريد از عبورگاه خود
براى قرارگاه خود و پرده درى نكنيد نزد خدايى كه اسرار شما را مى داند. اما خانه
توحيد كه بيت اللّه است حاجى بايد براى زيارت برگردد و عارف بايد به مقام توحيد
برسد.
بيان : توحيد، يكى نمودن و يكى كردن و يكتاخواستن و يكتاديدن و بى همتا فهميدن و
شريك قائل نشدن و امثال اين الفاظ است كه معنايش به يك چيز بر مى گردد و آن كلمه
طيبه ((لا
اله الّا اللّه )) است ؛ يعنى يكتاجويى و يكتاطلبى و
خدايى شدن ! البته اهل كلام و حكمت و عرفان براى توحيد معانى و اوصاف فراوان آورده
اند و آخرين درجه معرفت وَحيانى را به اين آيه مى رسانند كه ((هو
الاءول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم
(925))). در تعاريف و لحاظات و اعتبارات
ابتداء توحيد را به سه معنا بيان مى كنند؛ توحيد ذات و صفات و افعال . توحيد ذات
يعنى خداوند يك ذات دارد كه در تعبير مى شود گفت حقيقت هستى محض و بى نهايت و هو
هويت و غيب الغيوب كه اين حقيقت دو بردار نيست ؛ زيرا صِرف و بى نهايت است و چيزى
نيست كه او را محدود كند. پس به هستى كه برخوريد، او را يافته ايد و جزء برادر هم
نيست . به همين دليل كه صِرف محض و بى نهايت است ، پس در ذات ، شريك و مثل و مانند
ندارد و جزء و تركيب بردار هم نيست . پس هم احد است و هم واحد، زيرا احد يعنى بدون
تركيب و بسيط به معنى الكلمه ، و واحد به معنى بى همتا و يكتا كه دوبردار نيست .
توحيد صفات يعنى همه صفات ذاتى او عين ذات او و عين همديگرند، مخصوصا علم و حيات و
قدرت ؛ زيرا به يك معنا صفاتِ ديگر مانند سمع و بصر و كلام و امثال آن را مى شود به
علم و قدرت ارجاع داد،اما اين سه صفت عين ذات اند، يعنى ذات بارى تعالى نه اين كه
شى ء است ، داراى علم به معناى اسم فاعلى ، بلكه شيئى است عين علم به معناى ذاتى ،
يعنى او تبارك و تعالى دانش محض و زنده محض و توان محض است و در ذات او اين سه ،
عين يكديگرند. براى مثال ، آتش هم گرم است هم روشن و هم مى سوزاند، امّا اين بدين
معنا نيست كه بخشى از آن روشن است و بخشى ديگر گرم است و بخشى ديگر سوزندگى دارد؛
بلكه همه آن داراى روشنى و گرمى و سوزندگى است . پس اين ها در مفهوم چند تا و در
مصداق يكى هستند! پس او تبارك و تعالى كمالات لايق به ذات را با ذات دارد، امّا چون
محض و بى نهايت است ، تركيبى در آن ساحت مقدس راه ندارد. پس به قول امام سجاد
عليه السّلام ((ان
اللّه تبارك و تعالى علم (كله )(926)))
او هم علم است و هم حيات است و هم قدرت است و نيز ساير صفات . پس هيچ تركيبى در
ساحت قدس او راه ندارد و به قول اميرالمؤ منين عليه السّلام به طورى كه
صدرالمتاءلهين در اسفار از آن جناب نقل مى فرمايند: ((يا
هو يا من لا هو الا هو(927)))
البته مساءله كنه ذات فوق اين حرف هاست و دست لفظ و تعبير و لحاظ و اعتبار به آن
منطقه ممنوعه نمى رسد، و نه حس و نه وهم و نه خيال و نه عقل و نه كشف در آنجا راه
ندارد؛ آن چه گفته مى شود، تعينات است و بس . پس او داراى ذات و صفاتى است كه به
يكتايى ذات او، توحيد ذاتى و يكتايى صفات او، توحيد صفاتى اطلاق مى شود و قسم سوم
توحيد افعالى است ؛ يعنى جلوه و شاءن و كار او يكى است و همه از اوست . پس ممكنات
كار او هستند، به اين مى گويند توحيد افعالى . حافظ مى فرمايد:
اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود |
|
يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد |
پس در اين كلمه ، هم معناى لاحول و لاقوة الّا باللّه درست مى شود و هم معناى لامؤ
ثر فى الوجود الا اللّه نظام خود را مى يابد. به هر حال ، توحيد بر سه قسم است ؛
ذاتى و صفاتى و افعالى . البته صفات ذاتى كه عين ذات است ، صفات افعالى او هم
منشاءش ذات و صفات است . پس لااله الا اللّه وحده وحده وحده ؛ يعنى در ذات و در
صفات و در افعالش يكتاست . آن چه راجع به توحيد گفته شد، بحث گونه و نظريه پردازى
توحيدى نبود، بلكه اشاره اى بود به معناى توحيد. پس ما در اين عالم ، كار مهم ديگرى
غير از دريافت حقيقت توحيد و عمل به لوازم آن نداريم و بايد برگرديم و انشاءاللّه
زودتر به خانه توحيد برويم و برسيم و آن جا براى ابد در لذت و بهجت و سرور بمانيم .
تا همه چهار سفر، تموم بشه |
|
همه جسم ها بيادُ جون بشه |
مصرع دوم خيلى حرف دارد، فقط اشاره مى كنيم ؛ زيرا زيربناى فهم اين مصرع كه جسم ها
مى آيد و جان مى شود، مبتنى بر فهم حركت جوهرى و جسمانية الحدوث و روحانية البقاء
است و اين مباحث ، فهم مقدماتش را مى طلبد و اين جا، جاى بحثش نيست . فقط در عينيّت
اشاره مى كنم كه لقمه اى كه مى خوريم ، بخشى از آن جسم ما مى شود و اين جسم هم
اكنون زنده است و مرتب دارد به برزخ منتقل مى شود كه بدن برزخى ما باشد و در قيامت
كبرا هم كه همه زنده مى آيند، پس ما در وجود خود جسم را جان مى كنيم . اما سخن در
اين است كه آيا اين جسم در پل اختيار ما جان انسان مى شود يا جان حيوان ؟! و
بالاخره آيا مار و كژدم و گرگ مى سازيم يا انسان ؟! ديگر اين جا هم مباحث اعتقادى و
اخلاقى و شرعى و آداب و مستحبات و مكروهات و مباحات جا دارد و اگر عمل ما صالح
باشد، اين جان بالا مى رود: ((اليه
يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه
(928)))؛ يعنى عقيده پاك به سوى خدا بالا مى
رود و عمل صالح ، اين عقيده پاك را بالا مى برد. اگر كسى در پوشش تربيت انبيا و
اوليا در آمد و عمل كرد، همه وجودش جان آدم مى شود و لايق جانان مى گردد. مولوى
فرمود:
بايد كه جمله جان شوى تا لايق جانان شوى |
|
چون سوى جانان مى روى جانانه شو جانانه شو |
قفلى بود ميل و هوا بنهاده بر دل هاى ما |
|
خواهى گشايى قفل را دندانه شو دندانه شو |
بنواخت نور مصطفى آن استُن حنانه را |
|
كمتر ز چوبى نيستى حنانه شو حنانه شو |
(929)
در كتاب هاى درسى و كلامى ، ناله ستون حنانه از فراق رسول خدا صلّى اللّه عليه و
آله و سلّم را يكى از معجزات مسلّم رسول خدا شمرده اند! پس هم نشينى با خاتم
انبيا، چوب را زنده مى كند و به ناله درمى آورد. لذا قرآن مجيد دستور داده كه :
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى خدا پيشه كنيد و با
رتبه صادقين ، يعنى انبيا و اوليا باشيد(930))).
اگر بخواهيم با صادقين باشيم ، بايد تمام جهات وجودى آن ها را دانا شويم و همراهشان
قدم برداريم تا مثل آن ها لايق وصل به جانان باشيم . وجود انسان به اذن حضرت حق ،
كارخانه جان سازى است و از صفت حيات و روح حضرت حق سرنخى در وجود خود دارد كه آن
حقيقت ، در وجود انسان كار خود را مى كند، فقط در تشريع ، درجات جان ها فرق مى كند.
قرآن مجيد فرموده است : ((براى هر كسى به قدر عمل كردش
درجاتى است
(931))) و در جاى ديگر مى فرمايد:
((اصلا خود اشخاص ، درجات مى شوند(932)))
و به اصطلاح خود انسان ها، پله هاى نردبان عروج به سوى پروردگار صاحب معارج هستند!!
پس اگر كسى چهار سفر را به اتمام رسانيد، همه جسم او جان مى شود؛ آن هم جان انسان
كامل و ولىّ خدا و وقتى به مقام ولايت اللّه راه پيدا كرد، ديگر غم و غصه و حزنى
دامن گير او نمى شود؛ چون چيزى از دست نداده ، بلكه بايد جسم را جان آدم كرده باشد
كه كرده است و به مقام امن الهى مى رسد انشاءاللّه .
همه باراندازشون نزد خداست |
|
هم چنان كه همه چيزها از خداست |