بقيع خاموش
اينجا
مدينه است، شهر پيامبر، که روزگاري نامش يثرب
بوده است. با آفتابي تابان و پرشکوه و جنب و
جوشي فراوان در اين ايام نوراني.
روزهايي خورشيد خيز دارد، و شبهايي پر غوغا،
که مرقد منور پيامبر، چون نگيني در دل اين
شهر، نور مي افشاند و در کنار اين شکوه پر
فروغ و چراغهاي روشن، بقيعي است خاموش، با
شبهايي تاريک وساکت و بي زائر.
شبها،
بقيع خاموش، دور از دسترس عاشقان بيدار در پشت
ميله ها و ديوار، نگاه اشک آلود زائران را
مي بيند و زمزمه پر سوز و گداز آنان را
مي شنود. کدام دل است، هر چند از آهن که از
اين صحنه آب نشود؟!
دلهاي
خسته و جان هاي سوخته، در زلال اشکهاي
غريبانه، حيات مي يابند. ماه، بر بقيع خاموش
مي تابد. نسيم،
بر قبور امامان ميوزد. باد، ناله غربت و
مظلوميت را، از اعماق دورترين قرنها، به گوش
زائران امروز مي رساند.
مدينه اگر چه شبها، غرق در نور نئونها،
مهتابي ها و نور افکن هاست، اما... بقيع،
خاموش است و بي چراغ. و تنها فروغ چشمهاي
اشکبار است که بر آن مي تابد و مدينه را نور
باران مي کند، نوري متفاوت با نور نئونها و
مهتابي ها...
اي بقيع! اي مدفن هزاران پيکر پاک،
اي آسمانت بي ستاره، اي شبهايت خاموش! اي
سينه پر راز و رمز مدينه!
آيا اسرار ناگفته و رازهاي نهفته ات را فاش
خواهي ساخت؟
آيا صداي اصحاب پيامبر را مي شنوي؟ آيا
گامهاي امت رسول الله را حس مي کني؟ آيا در
شبهاي خاموشت محمد و علي
(عليهما السلام)
را زيارت مي کني؟
اي بقيع! زبان بگشاي و سخن بگو. آيا
مي داني خانه زهرا کجاست؟
آيا مي داني علي، حسن، حسين و زينب در آن
شب غربت، دختر پيامبر را در کدامين نقطه به
خاک سپرده اند؟
آيا اشک زائرانت دل تو را هم مي سوزاند؟
آيا بر سر آن نيستي که زائران دلسوخته را
بر مزاري بنشاني و بارش اشک را بر خاک داغ وتب
دار خود به تماشا بنشيني؟
اي بقيع خاموش!... مگر خورشيد برآيد، تا
سيماي تو در فروغ آن روشن شود.
اي که خاموشي ات، چون آرامش درياست!
با دلي پرخروش ولي خاموش ايستاده اي و ما
را نظاره مي کني.
بقيع ، مزرعه غم و کشتزار اندوه است. درختي
که در اين غريب آباد مي رويد، ريشه در
مظلوميتي هزار و چهار صد ساله دارد.
اينجا ديگر بايد عنان را به دست دل سپرد،
اينجا بايد دل را در چشمه اشک شستشو داد.
دل، در سايه اشک است که نرم مي شود و آرام
مي گيرد. عقده هاي دل، تنها با سرانگشت اشک،
باز مي شود. تنها اشک ديده، زخم دل را تسکين
مي دهد.
بگذار ببارد اين چشم، بگذار بريزد اين اشک،
مدينه ، همچنان مظلوم است و بقيع ،
مظلومتر!
اهل بيت همچنان غريبند، و پيروانشان
غريب تر!
اين سند ، سالهاست که به گواهي ايستاده است
و روشنتر از هر استدلال و گوياتر از هر کتاب و
دليل، برهان مظلوميتهاي جبهه حقّ است.
هنگام ورود به خاک بقيع، کفشها را که در
مي آوري و پايت، خاک اين مزار را لمس مي کند،
دلت هم مي شکند.
قبور بي سايبانِ مانده در برابر آفتاب را
که مي بيني، داغت تازه مي شود و بر غمي کهن و ديرين،
اشک مي ريزي و بغض مانده در گلو را در هواي
بقيع، رها مي کني. رنجنامه نانوشته محبيّن اهل
بيت، بر خاک و سنگ اين مزار، گوياتر از هر
زمان است.
يک طرف، جمعي زمزمه کنان به دعاي توسّل
مشغولند، طرف ديگر، دلهايي با آهنگ نوحه و
مرثيه، به عمق مظلوميّت اهل بيت راه مي يابند
و مي گريند. يک سو، جمعي بر سر قبر امّ البنين
به ياد سقّاي کربلا و دستهاي قلم شده اش اشک
مي ريزند.
در سويي، جانبازان با ويلچر هايشان جمع
زائران را مي شکافند و در امتداد نور، راهي به
کانون روشني و خطّي به منبع فيض مي گشايند و
به خاکبوسي اين چهار امام معصوم(عليهم
السلام)مي آيند.
عدّه اي در پي يافتن قبر گمشده زهرايند و
در کناري، کسي آرام آرام اشک مي ريزد و زيارت
جامعه مي خواند و هوا، هواي عطرانگيز و روحاني
حال است.
اينجا اشک است که سخن مي گويد، و حال ،
گوياتر از قال است. سکوت زبان را هم زلال اشک
جبران مي کند. چشمهاي اشکبار، ترجمان دلهاي
داغدار و بي قرار است. حرفي هم که نزني، کلامي
و سلامي هم که نگويي (يا از فرط اندوه و بغض
گلوگير، نتواني بگويي) چشمها و قطرات جاري
اشک، هم روضه خوان مجلس است و هم گريه کنِ
محفل.
لازم نيست کسي مرثيه بخواند. بقيع، خودش
مرثيه مجسّم است!...
درب بقيع، همچون گذشته به روي زنان بسته
است. بانوان، از پشت نرده ها، با زهرا(عليها
السلام) و فاطمه بنت اسد و امّ البنين
و دختران و همسران پيامبر درد دل مي کنند.
بگذار درها را ببندند، پنجره هاي دل که
گشوده به اين کانونهاي روشنايي است.
بگذار حايل ايجاد کنند و مانع بگذارند،
دريچه هاي قلب زائر، از اين خورشيدهاي خفته بر
خاک، از پشت در و ديوار هم نور مي گيرند.
ساعتهايي که درِ بقيع گشوده مي شود، گويا
درِ بهشت است که به روي زائران عاشق باز
مي شود. دلهاي سوخته شان را بر مي دارند و با
شتاب، خود را به حضور امام مجتبي، امام سجاد،
امام باقر و امام صادق(عليهم
السلام)مي رسانند و زيارتنامه را با
باران چشمهايشان مي شويند و سلام ها را با
چشمهاي باراني شان بدرقه مي کنند.
زنان از پشت نرده ها، از دور، زائران
پروانه صفت را بر گرد اين خورشيدها با حسرت
تماشا مي کنند، سر بر ديوار بقيع مي نهند و
گوشه مقنعه هايشان را از اشک ديدگانشان متبرّک
کنند.
و بقيع، همان بقيع زمان امام مجتبي(عليه
السلام) است، يادآور تيرباران کردن
جنازه و تابوت مطهّر آن امام!...
و امّا شب بقيع!... همچنان خاموش و تاريک!
مدينه گر چه غرق نور است و خيابانها، گرچه از
نورافکن ها و تابلوهاي نئون روشن است، امّا...
در کنار اينها، وادي بقيع را ظلمتي درد آور و
غربتي غم انگيز فرا گرفته است، گويا اصلاً
خورشيدي بر اين خاک نخفته است.
بقيع، بقعه اي خاموش و تاريک است، امّا
روشن از نور امامت.
بقيع، آشنايي غريب است، همدم غربت در جمعِ
آشنايان.
دل را کجا مي توان برد، جز کنار قبور بقيع،
که اينگونه بي تاب شود، بسوزد، برفروزد، کباب
شود، و زائر، بيدل گردد و در درياي غم، دستش
جز به دامن اشک نرسد و در کوير غربتِ دل، جز
نهال آشنايي و معرفت و محبّت نرويد؟! تا کي
بايد بقيع، چنين باشد؟
يا رسول الله!... نمي دانيم اشک شوق بريزيم
از اين ديدار، يا سرشک غم بباريم از اين غربت!
آيا با تو هم اينگونه رفتار مي کردند؟ آيا
فرزندان و اهل بيت تو، آن زمان هم چنين در
انزوا بودند؟ چرا حق بايد اين همه تاوان
بپردازد؟
راستي گناه ما جز عشق چيست؟
آيا سال آينده و سالهاي ديگر هم بر
مظلوميّت ائمه بقيع بايد بگرييم؟
مدينه قديم و جديد
روزي که پيامبر به مدينه هجرت کرد، چون از
قُبا به طرف ثنيّة الوداع و يثرب آمد، يثربيان
به استقبال آمدند. آن حضرت در زميني که متعلّق
به دو يتيم از بني نجّار بود فرود آمد. زمين
خريداري شد تا مسجد ساخته شود. تا ساخته شدن
مسجد و خانه براي پيامبر، آن حضرت مدّتي در
خانه ابو ايوب انصاري ساکن شد.
در مساحتي به اندازه 60×70 ذراع، با کمک
مهاجرين و انصار و مشارکت رسول خدا و
اميرالمؤمنين و... مسجدي ساده و بي پيرايه
ساخته شد. مسجدي که سرنوشت جهان و بشريت را
تغيير داد و پايگاه عظيمترين تحوّل بشري
گرديد. مسجد که تمام شد، چند اتاق اطراف آن،
سپس خانه هايي متصل به مسجد ساختند که اصحاب
مهاجر در آنها ساکن شدند. از خانه ها دري به
مسجد باز مي شد که بعدها آن درها بسته شد، جز درِ خانه علي و فاطمه. خانه
فاطمه نزديک باب جبرئيل بود که اکنون داخل
محدوده مرقد پيامبر قرار دارد. در گوشه اي از
مسجد صُفّه و سکويي ساخته شد. برخي مهاجران بي
خانه، همچون سلمان، ابوذر، عمار ياسر، مقداد
و... شبها آنجا به سر مي بردند. تعداد اصحاب
صفّه را تا 70 نفر هم نوشته اند.
بلال، اذان گوي پيامبر خدا بود. روزي چند
وعده مسلمانان در همين مسجد، پاي سخن پيامبر
مي نشستند يا با وي به جماعت مي ايستادند.
رسول خدا که به مدينه آمد، نزاع ديرينه اوس و
خزرج به دوستي تبديل شد. آن حضرت پيمان اخوّت
ميان مهاجران و انصار بست. حکومت الهي رسول
خدا مدينه را جلوه گاه وحي و مدنيّت قرآن
ساخته بود. جهادها از اين شهر و با شمشير
مسلمانان مجاهد شکل مي گرفت. جنگ بدر و اُحد،
احزاب، خيبر، تبوک، فتح مکّه و... در همين جا
سازماندهي مي شد.
مدينه، عظمتش را مديون عظمت پيامبر و دين
بود. زندگيها ساده و خانه ها معمولي بود.
مدينه صورتِ يک روستاي آباد را داشت. امّا مهد
مدنيّت معنوي بود.
پيامبر خدا از دنيا رفت و در خانه اش (کنار
مسجد، که اکنون داخل مسجد است) به خاک سپرده
شد. بعدها بارها مسجد پيامبر بنا به نياز،
توسعه يافت.
بقيع، آن روز گورستاني در حاشيه مدينه بود
که اينک در قلب شهر قرار دارد، ولي همچنان ويرانه و
بي سايه بان.
اطراف مدينه، نخلستان بود. در بخشهاي
پراکنده اي در اطراف، قبيله ها و خاندانهاي
کوچک و بزرگي زندگي مي کردند. اهل بيت، اين
شهر را که مدفن جدّشان و مولد خودشان بود،
دوست مي داشتند و جز به دليل خاص يا به اجبار،
مدينه را ترک نکردند. کوچه و محله بني هاشم در
قسمت شرقي مسجد النبي بود، خانه ابوايوب
انصاري، خانه امام صادق(عليه
السلام) و بسياري از جاهاي خاطره انگيز
ديگر در همين بخش بود، تا به بقيع مي رسيد، که
اينک همه تخريب شده و آثاري از آنها نيست.
در قسمتهاي جنوبي مدينه، نخلستاني به دست
سلمان فارسي احداث شد. علي(عليه
السلام)هم باغهاي خرما در اطراف مدينه
پديد آورده بود. سير حکومت، پس از رسول خدا
عمدتاً دست امويان و عباسيان افتاد. ائمّه
مظلوم واقع شدند و فرهنگ اهل بيت، که نابترين
و نزديکترين فرهنگ به تعاليم پيامبر، بلکه
ادامه همان خط و برنامه بود، در انزوا قرار
گرفت. در غوغاي حاکم بر تاريخ اسلام و مدينه،
همواره وفاداران به خطّ اهل بيت در اين شهر
بوده اند، امّا در اقليّت و محروميّت. از آن
زمان که خانه کوچک فاطمه(عليها
السلام) پايگاه معترضين به سقيفه بود،
تا اين زمان که شيعيان و نخاوله جنوب مدينه،
سرسختانه خطِ ولاي اهل بيت را با همه
دشواريهايش زنده نگه داشته اند، اين جريان
اصيل و سرچشمه گرفته از تعاليم عترت پيامبر، تداوم
داشته و دارد.
اگر امروز، شيعه در مدينه نه منبري دارد،
نه مسجدي و نه آزادي، آن روز هم ائمّه در
سخت ترين شرايط به سر مي بردند و حتي در دوران
امام صادق(عليه
السلام) که اوج گشايش فضا براي اهل بيت
بود، گاهي پرسيدن مسأله شرعي از امام و ارتباط
برقرار کردن با آن حضرت، با پوشش و محمل انجام
مي گرفت.
بقيع، به وضع فعلي اش، يک معرکه بزرگ است،
صحنه اي از درگيري سنّت و بدعت. بعضي، ساختن
مرقد و بوسيدن قبر و احترام به مزار شهيد را
بدعت و آن را خلاف سنّت پيامبر مي شمارند.
امّا... مگر رسول خدا(صلي
الله عليه وآله)مقدّسات را نمي بوسيد؟
مگر به زيارت امر نمي کرد؟ مگر قرآن به مودّتِ
ذي القربي فرمان نداده است؟ و مگر پيامبر، آن
همه سفارش به گراميداشت عترت نداشته است؟ حال،
آنان که به سفارش پيامبر عمل کرده، به زيارتِ
قبور ذي القربي مي آيند و بر تربت هزاران شهيد
خفته در بقيع، احترام مي کنند و در و ديوار
حرم و ضريح محبوب دلشان را مي بوسند، اهل عمل
به سنّت حضرت رسولند، يا آنان که نسبت به اهل
بيت و آثارشان و دوستداران و عاشقانشان
بي مهري نشان مي دهند و بذر دشمني در دلها
مي پراکنند؟
اکنون مي خواهي در مدينه کنوني قدم بزني و
گذشته را در امروز بيابي. سرِ راهت از کنار
مسجد الاجابه مي گذري که به مسجد مباهله هم معروف
است، داستان مباهله پيامبر اسلام با مسيحيان
نجران و نزول آيه قُلْ
تَعالوا نْدعُ اَبناءَنا...
معروف
است. راه را ادامه مي دهي تا به حاشيه شمال
شرقي مدينه، به عُريض مي رسي.
عريض، دهي بيرون مدينه در سمت شرق (در مسير
فرودگاه، شارع المطار) است و از حرم پيامبر
چند کيلومتري بيشتر فاصله ندارد. در آن محلّ،
خانه و قبر عليّ بن جعفر، فرزند امام صادق(عليه
السلام) و برادر امام کاظم(عليه
السلام)قرار داشته است. در گذشته، به
صورت مدرسه علميه بوده که اکنون رو به ويراني
است. ساختمانِ سنگيِ قديمي آن، با ديوارهاي
بلندش شبيه يک قلعه است. دو دري هم که براي
ورود به مقبره يا داخل آن مدرسه بود، با سيمان
بسته شده و راهي براي نفوذ به داخل نيست.
پس از آنجا به داخل شهر برگشته مسير شمال
مدينه را پيش مي گيري تا به اُحد برسي. قبر
حضرت حمزه سيد الشهدا، عموي پيامبر و مصعب بن
عمير کنار هم و قبر بقيه شهداي اُحد به
فاصله اي دورتر، و همه اينها داخلِ يک چهار
ديواري بزرگ است که دري بسته و نرده هايي
آهنين در قسمتي دارد و زائران پشت نرده ها و
درِ بسته زيارتنامه شهداي اُحد را مي خوانند. عدّه اي هم بالاي
تپه جبل الرُّماة مي روند که محلّ استقرار
تيراندازان سپاه اسلام در جنگ اُحد بوده است و
آنان به امر پيامبر مأمور کنترل تنگه کنار آن
بودند.
از آن جا به مسجد ذو قبلتين مي روي، جايي
که هنگام نماز، آياتِ تغيير قبله از بيت
المقدس به کعبه بر پيامبر خدا نازل شد و آن
حضرت، روي به سوي مسجد الحرام کرد. مسجدي است
که در آن به دو قبله نماز خوانده شده است.
سپس به ديدار مساجد سبعه
مي روي که در منطقه جنگ خندق قرار دارد. بر
دامنه کوه سَلع رو به مغرب، 6 مسجد است که به
نامهاي فتح، علي بن ابي طالب، فاطمه زهرا،
سلمان فارسي، ابوبکر و عمر است.
قسمت چپ آن ها در زمان آن جنگ، بصورت يک ربع
دايره خندق حفر شده بود تا سپاه شرک نتواند
وارد مدينه شود. در مسجد فتح هم پيامبر براي
پيروزي نيروهاي اسلام دعا کرد.
از آنجا به سمت مسجد قُبا مي روي، از کنار
مسجد غمامه، مسجد علي بن ابي طالب، مسجد
ابوبکر و مسجد ذوالنّورين در جنوبِ غربي مسجد
النبي مي گذري و از خيابان قبا به سمت اين
مسجد مقدس مي روي. نخستين مسجدي که هنگام هجرت
رسول خدا(صلي الله
عليه وآله) از مکه به مدينه در اين مکان ساخته شد و آن حضرت در آنجا نماز
خواند. آيه لَمَسجِدٌ اُسِّسَ عَلي التقوي...
نيز در فضيلت آن نازل شده است. اکنون هم مسجد
را بسيار توسعه داده و با امکانات و تجهيزات،
بازسازي کرده اند و هم به لحاظ گسترش مدينه،
آنجا وصل به شهر شده است.
سپس به مسجد فضيخ مي رسي. در منطقه شيعه
نشين عَوالي در جنوبِ شرقي مدينه، ميان
نخلستانهايي که حال و هواي صدر اسلام را تداعي
مي کند. در محلّ آن مسجد پيش از نزول آيات
قرآن در تحريم شراب، شراب خرما يا انگور ساخته
و نگهداري مي شده است، که بعد از نزول آيه،
تبديل به مسجد مي شود.
در بازگشت، به مشربه امّ ابراهيم مي گذري.
ام ابراهيم همان ماريه قبطيّه يکي از همسران
پيامبر خداست که ابراهيم، پسر متوفّاي رسول
خدا از او بود. وي در اين منطقه مي زيسته است.
علّت آن که وي به اين محل آمد، آن بود که چون
ابراهيم را به دنيا آورد، مورد آزار و بد
رفتاري از سوي عايشه (همسر ديگر پيامبر) قرار
گرفت و حتي عايشه موي سر او را کند و او را
زد. اين بود که رسول خدا براي جلوگيري از
مشاجره، خانه اي براي او در اين منطقه در نظر
گرفت که نزديک خانه برخي از انصار بود و ماريه
به اينجا منتقل شد.
آنچه مي بيني يک چهار ديواري محقّر، حدود
ده متر در ده متر و به ارتفاع 5/1 متر ديوار و در حال
ويراني است. کنارش هم قبرستاني است دورش
ديوار، که قبر نجمه، مادر امام رضا(عليه
السلام)هم آنجاست.
متأسّفانه اينگونه جاها که گوياي بخشي از
تاريخ خاطره آميز صدر اسلام است، مورد
بي اعتنايي و غفلت قرار دارد و بتدريج آنها را
از بين مي برند.
نقشه و نما و طرّاحي شهر، مدرن شده است،
خيابان کشي هاي اطراف، چندين پل هوايي،
زيرگذر، جاده کمربندي و بلوار، قسمتهاي مختلف
شهر را به هم وصل مي کند. مسير زير گذر در
محوّطه اطراف حرم نيز احداث شده است. دو رشته
جاده کمر بندي تقريباً بصورت دايره، مدينه را
در برگرفته است. از خيابانهاي مهمّ آن مي توان
اينها را نام برد: قربان، قبا، علي بن ابي
طالب، اباذر، عبدالعزيز، ستّين، باب السلام،
سيدالشهداء (حمزه) و...
در قسمتهاي مرکزي شهر، بويژه نزديکيهاي
حرم، ساختمانهاي بلند و هتلهاي ده ـ دوازده
طبقه زياد به چشم مي خورد که بيشتر در ايام حج
و عمره کار برد دارد.
طرح توسعه حرم بسيار گسترده و به پايان
رسيده است. افزودنِ رواقهاي وسيع در سه قسمتِ
شرقي، غربي و شمالي حرم، همچنين محوطه بزرگ
چهار طرف مسجد النبي براي نشستن و نماز خواندن
به قيمت تخريب منطقه وسيعي از بافتِ قديمي شهر
و خانه ها و مغازه هاي اطراف حرم انجام گرفته است. آنچه روزي به نام محله بني هاشم
و کوچه بني هاشم معروف بود و حدّ فاصل مسجد تا
بقيع را تشکيل مي داد و يک دنيا خاطره در خود
داشت و احساسها را بر مي انگيخت، اينک وجود
خارجي ندارد و همه جزء مسجد شده است. اول و
آخر مسجد از نظر وسعت پيدا نيست. به نوشته
جزوات خود سعوديها که اطلاعات مربوط به توسعه
حرمين شريفين را دارد: در حال حاضر وسعت مسجد
پيامبر برابر با تمام وسعتِ مدينه در زمان
حيات پيامبر(صلي
الله عليه وآله)است. با وسعتي به
اندازه 361 هزار متر مربع که در ايام حج،
گنجايش بيش از يک ميليون زائر را دارد، با 10
مناره، به ارتفاعِ 105 متر. سقف مسجد النبي هم
بعنوان طبقه دوّم قابل استفاده نمازگزاران است
که از طريق 18 پله عادي و 6 پله برقي مي توان
به آن راه يافت.
در کنار بازارهاي شيک و مدرن با وسايل لوکس
و قيمتهاي گران، قسمتي از بافتِ بازار گذشته و
دست فروشي هاي فراوان باقي است، که اغلب،
زائران از اين قسمتها خريد مي کنند. محله هاي
قديمي و مستضعف نشين هم در عمق شهر و در وراي
آسمان خراشها کم نيست و برخي در دخمه ها زندگي
مي کنند.
تهاجم فرهنگي در اينجاها نيز ديده مي شود.
گرچه بعضي از مفتيها به تحـريم استفاده از
آنتنهاي دريافت از ماهواره (ديش) فتوا
داده اند، ولـي وفور اين بشقابهاي گيرنده تصوير بر فراز ساختمانها نشان
مي دهد که فرهنگ غربي، در عمق خانه هاي مـردم
رخنه کرده است. مغـازه هاي متعدّد ويدئو کلوپ
و کرايه دادنِ فيلمهاي سينمايي به صـورت نوار
ويدئو و مراجعه فراوان جوانان به اين مغازه ها
نشانه ديگري از مسخ فرهنگ اسلامي در سرزمين
وحي است. نوارهاي ترانه هم که از برخي
ماشين هاي سواري که نوجواناني پشت فرمان آنها
نشسته اند، به گوش مي رسد.
مصرف گرايي شديد، جلوه ديگري از اين فرهنگ
اروپايي است. تبليغ و پخش آگهي هاي دراز مدّت
بازرگاني در مورد لباسها، غذاها، لوازم
آرايشي، وسايل برقي، دکوراسيون خانه و... دهها
از اينگونه مظاهر تجمل گرايي و راحت طلبي، از
سوي ديگر مردم را بمباران تبليغاتي مي کند.
وارد کردن اجناس خارجي و پر کردن بازار مسلمين
از اينگونه وسايل، نمود ديگري از اين هجوم
پذيري در بُعد اقتصاديِ آن است. ماشينهاي
خارجي مدل بالا، نمود ديگري از اين غربزدگي
است.
بگذريم، کمي از نماي شهر دور شديم. در
گذشته مسجد غمامه، مسجد علي بن ابي طالب،
ذوالنورين، عمر بن خطاب، ابو بکر و... در وسط
يک منطقه مسکوني و تجاري بود و مي بايست از
کوچه ها و خيابانها گذشت تا به آنجا رسيد.
امّا اينک در توسعه اطراف حرم، در محوطه جنوب
غربي مسجد النبي قرار گرفته است. داخل
قبرستان بقيع نيز به همان صورت قبلي، خاکي
است. ديوارهاي سنگ کاري شده و سکوهاي اطرافش
هيچ به داخل سرايت نکرده است. از قديم، مدينه
را شهري سبز و با نخلستانهايش مي شناخيتم.
اينک در قسمتهاي جنوبي مدينه، کم و بيش باغها
و نخلستانها و سبزي کاريهايي به چشم مي خورد.
شهر سنگي و سيمانيِ مدينه، فضا را بر نخلها و
خرماها تنگ کرده است.
برخي از مساجد معروف و ديدني، مثل مسجد
قبا، ذوقبلتين و شجره، مشمول نوسازي و توسعه و
فضاي سبز در اطراف و تجهيز آنها به امکانات
جديد شده است، ولي برخي ديگر به صورت سالهاي
قبل است، مانند مسجد غمامه، فضيخ، مساجدِ
سبعه، مسجد اجابه و... اگر روزگاري اُحد و قبا
دو منطقه بيرون شهر بود که در يکي مزار شهداي
اُحد و در ديگري مسجد قبا و نخستين توقّفگاه
حضرت رسول(صلي الله
عليه وآله) در آغاز هجرت بود، اينک
وسعت يافتن دامنه شهر، مدينه را به قبا و اُحد
و مسجد شجره وصل کرده است.
شبها، روضه منوّره حضرت رسول، به درياي
نوري مي ماند که شعاعش و امواجش به هر سو فروغ
گستر مي شود. از مناطق دورتري مجموعه نوراني
مسجد النبي وقبه خضراء حضرت رسالت را مي توان
ديد.
وداع با مدينه
روزهاي اقامت در مدينه سپري مي شود.
چاره اي جز رفتن نيست.
ولي... دل کندن از مدينه مشکل است.
چه مي دانيم؟ شايد ديگر، هرگز توفيق باز
آمدن به ديار يار را نباشد.
چه شبهايي که در غربت بقيع ، گريستي، و چه
روزهايي که کبوتر حرم پيامبر بودي، صداي اذان
، به سوي نماز و نياز مي خواندت،
رواقهاي نوراني حرم الرسول، کهکشاني از
معنويّت و شوق را در سينه دارد. شبها همه شب،
تلألؤ نور را در حريم حرم به تماشا مي نشيني.
و روزها همه روز، گنبد سبز مرقد پيامبر، دلها
را مي روياند و مي شکوفاند. و بقيع اين کانون
اسرار پنهان، اين مجموعه
کرامت هاي مدفون در خاک، اين سند مظلوميّت
حق، اين تجسم اشکها و دردها و داغهاي شيعه در
طول تاريخ، اين خانه غم و ماتم، اين آشيان
دلهاي سوخته و پرستوهاي پرشکسته، اين بقعه
مقدس، ولي بي سايبان، براي ما معناي ديگري
دارد.
شهداي اُحد، مسجد قبا، ذوقبلتين، بيت
الأحزان بي نشان و ويران، محلّه خراب شده بني
هاشم ، خانه فاطمه، محراب تهجّد، منبر و محراب
پيامبر، ستون توبه و حنّانه، صُفّه و روضه،
همه و همه را مي گذاري و مي روي. امّا، دل
کندن، بسي مشکل است.
روزهاي اقامت در مدينه، ما را به تاريخ صدر
اسلام مي برد.
گريه هاي بقيع، رنجهاي اهل بيت را در
خاطرها تجديد مي کند.
نخلهاي شکسته وخشکيده مدينه، نجواها و
نيايشهاي علي(عليه
السلام) را به ياد مي آورد.
امّا... چاره اي نيست. بايد با مدينه و
آثارش، مساجدش، مزارهايش، بقيع و حرمش،
خداحافظي کرد و دعوت ابراهيم و خداي ابراهيم
را لبّيک گفت.
مي روي، ولي دلت آکنده از غمهاي مدينه است،
اشکها امان نمي دهد.
آيا بازهم مدينه را خواهي ديد؟
اي خدا!... اميدمان را نا اميد مکن. ما،
دلبسته اين آب و خاکيم.
ما، از اوّل هم، اهل مدينه بوده ايم. دلمان
گواهي مي دهد، احساسمان با اين سرزمين گره
خورده است.
يا فاطمة الزهرا... مي رويم، اما دريغ که
مزار پنهانت را نيافتيم. ولي دل هر يک از ما
مزار توست. تو در قلب سوخته مايي.
از اين پس، ما هر جا که برويم، آنجا را
مدينه مي بينيم.
اي مدينه!... الوداع ! باز هم ما را بخوان،
تا با اشتياقي بيشتر به سويت بشتابيم.
احرام، در مسجد شجره
در کاروان ها، نشانه هاي کوچ و زمزمه هاي
رفتن آشکار مي شود. بايد به مکه رفت. اما
احرام در پيش است و ميقات و گفتن لبّيک .
کساني که از مدينه به مکه مي روند، بايد در
ميقات مسجد شجره احرام ببندند و عازم خانه خدا
شوند.
با شور و شوق همراه با التهاب دروني،
سوارماشين شده، مدينه را در حالي پشت سر
مي گذاري که چشمهاي اشگبار همچنان به سوي حرم
پيامبر است.
مسجد شجره، کمتر از ده کيلومتر بيرون از
مدينه قرار دارد، در منطقه آبارعلي (= چاههاي
علي)، منطقه اي که حضرت علي(عليه
السلام)، براي استفاده زائران خانه
خدا، به دست خود، چاههايي حفر نمود.
مسجد شجره، که نام ديگرش ذوالحُلَيفه است،
از معتبرترين ميقاتهاست، و ميقات حضرت رسول(صلي
الله عليه وآله) هم بوده است. نامگذاري
اين مسجد به شجره (درخت) از آنجاست که در محل
آن در زمان پيامبر اکرم(صلي
الله عليه وآله) درختي بوده که حضرت،
زير آن درخت، احرام مي بست. البته اکنون آثاري
از آن نيست.
مسجد شجره، مسجدي زيبا و بزرگ است. مردم
بيرون مسجد، دوش گرفته و غسل مي کنند. سپس
لباس احرام بر تن مي پوشند. پوشيدن دو جامه
احرام و کندن لباسهاي عادي، معناي خاصي دارد.
اشکها در چشمها حلقه مي زند. بيرون آوردن
لباسهاي دنيا و پوشيدن لباس آخرت! براي مردان
دو حوله، يکي بر کمر و ديگري بر دوش!
راستي چه دنياي معنوي شگفتي در اعمال و
مناسک اين سفر، نهفته است! با خشوع و خضوع، به
مسجد مي روند. ازدحام است. نمازي خوانده و نيت
احرام مي کنند. با گفتن جملات لبّيک اللّهم
لبّيک... مُحرِم مي شوند تا مَحرم شوند.
باز هم به ياد آخرت و قبر افتادن. دلهاي
خاشعان ذوب مي شود و به صورت قطرات گرم اشک،
بر چهره ها مي بارد. دل ها به ياد احرام بستن
پيامبر در همين جا مي افتد. احرام بستن امام
مجتبي(عليه السلام)
و امام حسين(عليه
السلام)و سفرهاي پياده به سوي خانه
خدا. ابا عبدالله(عليه
السلام) در آغاز سفر کربلا، از همين جا
مُحرم شد و به مکه رفت.
از مسجد که بيرون مي آيند، طنين لبّيک
اللّهم لبّيک در فضا مي پيچد. آنان که دلي
عاشق تر و معرفتي بيشرت دارند، بيشتر هم منقلب
مي شوند. آهنگ حرکت مي کنند، امّا حالت روحي
افراد با لحظه ورود به اين شهر و روزهاي اقامت
در مدينه متفاوت است. هنگام ورود، يکپارچه شوق
و سوز و گريه آميخته به عشق بودند. اما اينک،
دلها دو نيم است: نيمي سوزِ خدا و خشوعي که از
احرام پيدا کرده اند و نيمي ديگر که در مدينه
جا مانده است.
همه جا را مسجد شجره مي بينند. احساس
مي کنند که از آبهاي زلال چاههاي علي سيراب
شده اند و اين آب، در رگ رگ جان و دلشان جريان
يافته است. ماشين، از ميان تپه ها و کوهها
مي گذرد و به سوي خانه محبوب مي شتابد. شب
است، اما حس مي کنند نورانيت مسجد النبي(صلي
الله عليه وآله) را در دل خود به
ارمغان مي برند.
گاه گاه، آواي لبّيک از زائران بر مي خيزد.
چه شيرين است اين ندا، که پاسخي به دعوت
پروردگار است. اينک اينان همه مهمانان خـدايند
و به ضيافت خانه الهي روند. ... تا از ميقات
خاک به ميقات خدا برسند.
راه طولاني مدينه تا مکّه، شبانه طي
مي شود. همراهان برخي خواب اند و برخي همواره
گريان و اشک ريزان. از اين راه که به طريق
الهجره نيز معروف است، روزي رسول اکرم(صلي
الله عليه وآله) عبور کرده است، آنگاه
که از زادگاهش مکّه، براي بسط آيين توحيد و
بهره گرفتن از پايگاه يثرب و نجات جان
مسلمانان از شکنجه و آزارهاي قريش، کوچ کرد و
هجرتش مبدأ تاريخ مسلمين و منشأ تحوّل عظيمي
در وضع مؤمنان به وحي و قرآن گشت و تاريخ
بشريت ورق خورد.
امّا آيا مسلمانان، واقعاً در همان خط هجرت
نبوي حرکت مي کنند؟ آيا از همان راهي مي روند
که پيامبرشان رفته است؟
کاش امروز رسول خدا در ميان ما بود و هر جا
که مي رفت، در پي او مي رفتيم و هر کجا قدم
مي نهاد، گام، جاي گامش مي نهاديم و در پي
فرمانش جان مي باختيم... ولي سنّت و سيره او
که هست! اگر واقعاً پيرويم، راه او روشن است
واين محجّه بيضاء و صراط مستقيم، رونده
مي خواهد. شگفتا که سيره و سنّت پيامبر، در
ميان مدّعيان پيروي از آيين او متروک و مهجور
است.
و چه قدر، راه پيامبر بي رونده است!...
مکه، شهر خاطره ها
من از اين شهر اميد،
شهر توحيد که نامش مکه است
وغنوده است ميان صدفش، کعبه پاک،
قصه ها مي دانم...
دست در دست من اينک بگذار
تا از اين شهر پر از خاطره، ديدن بکنيم،
هر کجا گام نهي در اين شهر
و به هر سوي که چشم اندازي
مي شود زنده، بسي خاطره ها در ذهنت
يادي از ابراهيم
آنکه شالوده اين خانه بريخت
آنکه بتهاي کهن را بشکست
آنکه بر درگه دوست،
پسرش را که جوان بود، به قرباني برد
يادي از هاجر و اسماعيلش
مظهر سعي و تکاپو و تلاش
صاحب زمزمه زمزم عشق
يادي از ناله جانسوز بلال
که در اين شهر، در آن دوره پر خوف و گزند
به اَحَد بود، بلند
يادي از غار حرا ، مهبط وحي
يادي از بعثت پيغمبر پاک
يادي از هجرت و از فتح بزرگ
يادي از شِعب ابي طالب و آزار قريش!
شهر دين، شهر خدا، شهر رسول
شهر ميلاد علي(عليه
السلام)
شهر نجواي حسين در عرفات
شهر قرآن و حديث
شهر فيض و برکات...